فردا سیزده آبان سالروز تبعید امام راحل، سالروز کشتار دانشآموزان در دانشگاه تهران در سال 1357 که روز دانشجو و دانشآموز نامیده شده و همچنین سالروز تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام است.
هر کدام از این رویدادها نیاز به بررسی و تحلیل جداگانه خاص خودش را دارد که بنده در جلسۀ امروز بستر به رخداد سوم یعنی رخداد اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام پرداخته و این موضوع را مورد بررسی و تحلیل قرار خواهیم داد.
امیدواریم بتوانم در این زمینه بحث جدیدی ارایه بدهم. خصوصاً تحلیل اشغال سفارت آمریکا در سال جاری از اهمیت ویژهای برخوردار است، چرا که با اقدامات تروریستی نیویورک و واشنگتن و حملۀ آمریکا به افغانستان همزمان شده است.
پیش از این که تحلیلم را دربارۀ اشغال سفارت آمریکا به عرضتان برسانم، مایلم که به طور فهرستوار موضع فعلی خود و بسیاری از همفکران خود را در مورد رابطه با آمریکا بیان کنم.
به اعتقاد ما، امروز عادیسازی روابط با تمام کشورهای دنیا به غیر از اشغالگران فلسطین در جهت منافع ملی و نظام جمهوری اسلامی است. این تنها دیدگاه من نیست. چنانچه بیانیۀ «درآمدی بر مواضع جبهۀ دوم خرداد» که در آستانه انتخابات هشتمین دورۀ ریاست جمهوری از سوی کمیتۀ سیاسی ستاد انتخاباتی جبهه دوم خرداد منتشر شد، در روزنامهها مطالعه کرده باشید، صریحاً به این نکته تأکید شده است.
علی رغم داشتن چنین تحلیلی در حال حاضر، بنده اشغال سفارت آمریکا را در سیزده آبان 1358 را هم عملی به سود انقلاب، نظام و منافع ملی ارزیابی میکنم. ممکن است این سؤال پیش بیاید که چطور اگر آن کار را تاءیید میکنیم چرا امروز عادیسازی روابط با تمام دولتها را در جهت منافع ملی میدانیم.
تلاش خواهم کرد دلایلش را ذکر کنم. به نظر من چیزی که بیش از همه باید مورد بررسی قرار گیرد، همین است. باید معلوم شود که آیا این اختلاف این دو موضع ناشی از اختلاف دیدگاه و یا ناشی از تفاوت شرایط است. بدواً علت تاءیید اشغال سفارت آمریکا در سال 1358 و سپس علت تأیید عادیسازی روابط در حال حاضر را مطرح خواهم کرد و سپس خطای موجود را در این زمینه توضیح خواهم داد.
چرا ما اشغال سفارت آمریکا را در سال 58 تأیید میکنیم؟ اشغال سفارت یک حرکت مجرد نبود، سرآغاز یک تحول بود در انقلاب. همه کسانی که سن و سالشان نزدیک به سن و سال بنده باشد، به یاد دارند که در جریان انقلاب در کنار شعارهای اصلی انقلاب، شعار «بعد از شاه نوبت آمریکاست» هم مطرح بود و همه در آن زمان اینطور میاندیشیدند که تا نفوذ آمریکا در ایران وجود دارد، خطر بازگشت وجود دارد، بازگشت به وضع گذشته محتمل است.
پیش از تحلیل این موضوع مجبورم که یک بحث کوتاه تاریخی بکنم. بعد از جنگ جهانی دوم آمریکا به عنوان پیروز واقعی جنگ وارد صحنۀ سیاست جهانی شد. تا پیش از جنگ دوم، آمریکا در صحنۀ جهانی حضور نداشت و بر اساس دکترین مونروئه، یکی از رؤسای جمهوری قبلی آمریکا، یعنی «آمریکا برای آمریکاییان» حیطۀ عملکردش را در قارۀ آمریکا محدود کرده بود.
انگلیس و فرانسه در بدو امر جنگ با آلمان را شروع کردند و بعد از تصرف کامل فرانسه توسط آلمان و تنهایی انگلیس در جنگ، با تلاش دولت انگلیس، آمریکا وارد جنگ جهانی دوم شد.
بالاخره جنگ با پیروزی متفقین، یعنی آمریکا، انگلیس، فرانسه و شوروی خاتمه پیدا میکند. واقعیت این است که انگلیس و فرانسه به لحاظ سیاسی و نه به لحاظ نظامی و اقتصادی پیروز شده بودند.
از نظر اقتصادی و نظامی هر دو کشور ضربات شدیدی را در جنگ جهانی دوم تحمیل کردند و تنها کشوری که در جنگ جهانی دوم ضربۀ جدی نظامی نخورد و اقتصادش هم شکوفا و سالم باقی ماند، آمریکا بود. بعد از پیروزی متفقین در جنگ، آمریکا وارد صحنه سیاست جهانی شد.
در سال 1948 سازمان CIA تأسیس میشود و اولین عملیات برونمرزی این سازمان، شرکت در کودتای 28 مرداد است.
آمریکا به محض ورود به صحنۀ جهانی، با دو شریک و دو همراهش در جنگ جهانی دوم، یعنی فرانسه و انگلیس مواجه میشود. قبل از جنگ جهانی دوم، انگلیس و فرانسه و خصوصاً انگلیس تقریباً اکثریت قریب به اتفاق کشورهای جهان را در تحت نفوذ مستقیم و یا غیر مستقیم خودشان داشتند. اینها بعد از جنگ در حالی که از نظر نظامی و اقتصادی به هیچ وجه قابل مقایسه با آمریکا نبودند، به تمامی کشورهای که مستعمره و یا نیمه مستعمره بودند، بازگشتند.
آمریکا که میخواست نفوذ جهانی کسب کند در همه جای دنیا با منطقۀ نفوذی این دو دولت مواجه بود. آمریکا که در ظاهر متحد این دو دولت بود، به طور غیر مستقیم، جنبشهای استقلالطلبانه در کشورهای تحت سلطه آنها را حمایت میکرد و یا حداقل حمایت مؤثری از این دو دولت نمیکرد، با این امید که بتواند جانشین رقبای مزبور شود.
ویتنام، در دورۀ جنگ استقلالطلبانه با فرانسه، مصر در جریان ملی شدن کانال سوئز، جنگهای استقلال الجزایر و ... نمونههای مشخصی از اعمال این سیاست آمریکا بود.
در ایران خودمان هم در سه مرحله آمریکا با این سیاست پیش رفت. یکی در جریان جنبش ملی شدن نفت، در جریان نهضت ملی آمریکا در بدو امر به طور غیر مستقیم از نهضت ملی ایران حمایت میکرد. یعنی اجازۀ حملۀ نظامی یا کودتا به انگلیس نمیداد.
آمریکا میخواست با فشار نهضت ملی، جانشین انگلیس در ایران شود و کنترل نفت ایران را در دست بگیرد. البته آمریکا نتوانست به اهدافش دست پیدا کند و به کودتای 28 مرداد و قرار گرفتن به عنوان شریک درجه دوم انگلیس در نفت ایران، رضایت داد. در واقع کودتای 28 مرداد، یک کودتای انگلیسی بود که با رضایت و استفاده از امکانات آمریکا انجام شد.
دومین مرحله اقدام آمریکا در کشور ما، در سال 1339 و در دوره ریاست جمهوری جان اف کندی با هدف تمام کردن کار نیمه تمام در دورۀ نهضت ملی و با شعار مخالفت با رژیمهای استبدادی و قطع کمک به آنها آغاز شد. به عنوان اعتراض به رژیم وقت ایران، مستشاران آمریکایی احضار و کمکها اقتصادی آمریکا قطع میشود و یک تضاد و درگیری شدید بین رژیم وابسته به انگلیس ایران با آمریکا ایجاد میشود. این دوره هم با قیام 15 خرداد 1342 که نتیجهاش عقبنشینی آمریکا از شعارهای کندی بود، خاتمه پیدا میکند. قیام 15 خرداد 42 آمریکا را میترساند که اگر برای تحقق شعارهایش فشار بیاورد، ممکن است به نتایج نامطلوبی برسد و کنترل اوضاع از دست هر دو دولت آمریکا و انگلیس خارج شود.
دورۀ سوم اعمال سیاستهای فوق آمریکا در سالهای 54 - 55 با شعار حقوق بشر کارتر شروع میشود. شعار حقوق بشر کارتر هم باز یک مرحلهای بود شبیه به مراحل قبل با این تفاوت که کنترل اوضاع از دست خود آمریکا هم خارج شد به دو دلیل: یکی رهبری جنبشی که دست امام افتاد. امام قاطع، امام پیگیر، امام انقلابی از شرایط بهترین بهره را گرفت و توانست مردم را آنچنان بسیج کند که دیگر آن سیاستها نتوانست کارساز باشد.
به نظر میرسد قصد آمریکاییها این بود که یک دولت غیر انگلیسی مستقل ولی نه انقلابی و قدرتمند، در ایران روی کار بیاید تا با آن دولت وارد مذاکره و گفتگو شود و احتمالاً جای انگلیس را در ایران بگیرد، که این اتفاق نیافتاد.
به اعتقاد من، انگلیس تا پیش از پیروزی انقلاب، در کشور ما نفوذ درجه اول داشت. کسانی که احساس میکنند بعد از انقلاب، نفوذ انگلیس در ایران زیاد شده، اشتباه میکنند پیش از پیروزی انقلاب، انگلستان امپریالیست مسلط بود و این آثار و ظواهری که از نفوذ انگلیس بعد از انقلاب در کشور میبینیم، حادث نیست و قدیم است. البته این به معنای فقدان نفوذ آمریکا نیست و پیش از انقلاب، آمریکا دولت صاحب قدرت و نفوذ درجه دوم بود.
بعد از پیروزی انقلاب، دیگر معادلات عوض شد. در شرایط پس از انقلاب اگر قدرتی میتوانست بر کشور ما مسلط شود، این قدرت به احتمال قوی آمریکا بود، در چنین شرایطی سفارت آمریکا اشغال میشود. اشغال سفارت آمریکا یک اشغال ساده نیست. تغییر جهت است در داخل. تغییر جهت حرکتهای رفورمیستی آن دوره است و به نوعی حرکتهای انقلابی و بنیادی و در خارج هم کودتا کردن دست آمریکا و از بین بردن امید آن دولت به حضور در ایران به شکل جدید. اگر سفارت آمریکا اشغال نمیشد و روابط ما به آن روال پیش میرفت و سیاستهای داخلی هم غیر انقلابی و رفورمیستی باقی میماند، احتمال زیاد میرفت دو سه سال پس از انقلاب، یک 28 مرداد جدید را تجربه کنیم.
در واقع، بنده اشغال سفارت آمریکا را در آن زمان، بازدارنده خطر تکرار شرایط بعد از 28 مرداد سال 32 و 15 خرداد 42 میدانم که بعد از هر دو رویداد ما یک استبداد وابسته را تجربه کردیم و همچنین این اشغال را تغییری میدانم در مشی موجود و گرایش به یک حرکت انقلابی به جای حرکت اصلاحطلبانه آن روز.
شما ممکن است بپرسید تو که امروز از اصلاحطلبی دفاع میکنی، چرا از آن تغییر مشی دفاع میکنی؟ این شبهه به وجود میآید که دیدگاه من عوض شده و آن روز انقلابی بودم و امروز رفورمیست شدهام و یا این که تغییر شرایط عامل موضعگیری جدید است؟
ببینید عزیزان، نکته مهم اینجاست که هر نسخهای را برای هر زمان نمیشود پیچید. هر زمانی اقتضای خودش را دارد. آقای خاتمی در مصاحبه با سی.ان.ان مورد سؤال قرار گرفت که نظرت در مورد اشغال سفارت آمریکا چیست؟ پاسخ داد: «همه چیز را باید در ظرف زمان و مکان خودش ارزیابی کرد.» پاسخ کاملاً درستی بود و بعضیها آن را درک نکرده و همان زمان به انتقاد از ایشان پرداختند.
بنابراین، باز تکرار میکنم: در آن دوره اشغال سفارت آمریکا را حرکتی در جهت تقویت نهضت انقلابی و در جهت تضعیف احتمال تکرار کودتای 28 مرداد یا اوضاع بعد از 15 خرداد 42 میدانم، در حالی که امروز نظری غیر از این دارم و این به معنای تغییر دیدگاه نبوده، بلکه به دلیل تغییر شرایط است.
معتقدم که نظام جمهوری اسلامی یک نظام تثبیت شده است. دیگر برای کسی متصور نیست کودتای 28 مرداد به آن شکلی که در 28 مرداد 32 اتفاق افتاد، تکرار شود. ممکن است کودتا به نحو دیگر رخ بدهد، ولی دیگر آن کودتا با آن ویژگیها نخواهد بود، بنابراین نظام امروز ما یک نظام تثبیت شده است. این نظام تثبیت شده نیاز به اصلاح و پیشرفت و طبعاً نیاز به آرامش و عادیسازی روابط در سطح جهان و نیاز به همکاری با کشورهای دنیا دارد.
یعنی امروز دیگر دورۀ نبرد انقلابی نیست، دورهای است که نظام تثبیت شده باید اصلاح شود، پیشرفت کند و توسعه یابد و این اقدامات جز در سایۀ آرامش در فضای روابط بینالمللی، جز در سایه عادیسازی جز در سایۀ امنیت مرزها، جز در سایۀ بهبود روابط با همسایگان و با دولتهای مختلف دنیاشدنی نیست.
به همین دلیل است که بندهای که اشغال سفارت آمریکا را در 13 آبان 58 تأیید میکنم، همچون بقیۀ دوستانمان در جبهۀ دوم خرداد از عادیسازی روابط با همه دولتهای دنیا به جز اشغالگران فلسطین حمایت مینماییم.
در تحلیل رویداد اشغال سفارت آمریکا دو دسته با دیدگاههای متفاوت دچار یک خطای بزرگ مشترک هستند، یعنی عدم درک تغییر شرایط. هیچکدام توجه نمیکنند که استراتژی به معنای تحقق ایدئولوژی در شرایط خاص زمان و مکان است.
اصولاً فرق استراتژی با ایدئولوژی در همین جا است. هر دو طرف به اشغال سفارت آمریکا در سال 58 نگاه میکنند. یک دست آن اشغال را با شرایط امروز مقایسه میکنند و چون در شرایط امروز آن اقدام را صحیح ارزیابی نمیکنند، احساس شرمندگی و پشیمانی میکنند. میگویند ما از روز اول در اشغال سفارت آمریکا اشتباه کردیم.
این دسته شرایط زمان و مکان را در نظر نمیگیرد. بنابراین دچار نوعی پشیمانی میشود، توبه میکند و اشغال سفارت را محکوم میکند. بدون این که شرایط آن روز انقلاب و نظام و کشور ما را در نظر بگیرد.
دستۀ دوم هم نظیر دستۀ اول به تغییر شرایط توجه نمیکند، ولی در سیزده آبان 58 در جا میزنند. آنها امروز هم شعار جنگ با آمریکا را تبلیغ میکنند و شاید تندتر از آن روز دارند این شعار را مطرح میکنند و شاید معتقدند اگر امروز هم باز سفارت آمریکا دایر شود، باید دوباره آن را اشغال کرد. اینها همه تغییر شرایط زمان و مکان را توجه نمیکنند. توجه نکردهاند که آن روز انقلاب ما یک نهال نوپا بود که هر بادی میتوانست این نهال را بشکند، از ریشه در بیاورد. نظام ما یک نظام تثبیت شده نبود. ما یک حکومت تثبیت شده نداشتیم. خطر کودتای 28 مرداد آن روز در بیخ گوش ما بود ولی امروز 22 سال از آن روز گذشته. امروز شرایط ما شرایط آن روز نیست. دقت میکنید که خاستگاه هر دو دسته یکی است.
هر دوشان به سیزده آبان 58 نگاه میکنند، یکی شرایط را تغییر یافته نمیبیند، فکر میکند شرایط امروز هم همان شرایط آن روز است بنابراین باید دوباره سفارت آمریکا را در ایران اشغال کرد. دستۀ دیگر شرایط آنروز را همان شرایط امروز میداند و میگوید آقا عجب کار خطایی کردیم، از همان روز اول.
به نظر من، این هر دو خطای استراتژیک است. در عین حال که آن روز اشغال سفارت آمریکا کار صحیح و در جهت منافع ملی بوده و امروز عادیسازی رابطۀ با همه دولتها کار صحیح و در جهت منافع ملی میباشد. البته طبیعی است که این عادیسازی شرایطی دارد.
در روزهای اخیر، و پس از حوادث تروریستی نیویورک و واشنگتن و پیش از حملۀ آمریکا به افغانستان، جمعی در کشور ما این دو تحلیل را مطرح کردند که بهترین شرایط را برای حل مشکل با آمریکا فراهم شده است. من به عنوان یک عضو از سازمان مجاهدین انقلاب که نظرات سازمان را قبول دارم، دیدگاهم غیر از این است. من معتقد نیستم که شرایط فعلی، شرایط مناسبی برای حل مشکلات با آمریکا است، ضمن این که به شکل استراتژیک معتقد به عادیسازی روابط با همه دولتها به غیر از غاصبان فلسطین هستم. برای عادیسازی شرایطی را در نظر دارم که آن شرایط باید وجود داشته باشد. به لحاظ داخلی مشروعیت مردمی نظام باید بالا باشد و در سایۀ این مشروعیت مرمی، طبعاً ثبات و اقتدار ملی کشور افزایش خواهد یافت.
به نظر بنده، دوم خرداد 76 و 18 خرداد 80 اوج مشروعیت مردمی نظام و اوج اقتدار ملی به مفهوم غیر استبدادی آن است. هیچ کسی در دنیای امروز نمیگوید که آرای مرم ما در دوم خرداد 76 و یا 18 خرداد 80 قلابی بود. نمیدانم منافقین شاید گفته باشند، ولی آنها هم بعید است خیلی توانسته باشند روی آن تأکید کنند.
امروز دیگر هیچکس در دنیا روی مشروعیت مردمی نظام ما نمیتواند تردیدی بکند، جز خودمان که گاهی اوقات به خودمان گل میزنیم! به جای این که دنیا مشروعیت ما را زیر سؤال ببرد، خودمان یک کاری میکنیم ثابت شود که مشروعیتی وجود ندارد و این رییسجمهوری که 22 میلیون رأی آورده، کارهای نیست و نقشی در ادارۀ کشور ندارد.
نتیجه این میشود که دنیا بگوید نظامی که 22 میلیون رأی مردم نقشی در سرنوشتش ندارد، مشروع نیست. خودمان داریم این بهانه را دست مخالفان میدهیم.
برگردم به اصل موضوع، به لحاظ شرایط داخلی، ما شرایط مناسبی داریم، یعنی نظاممان در اوج اقتدار است، معنی این اقتدار دیکتاتوری نیست. این اقتدار یعنی حمایت قاطع مردم از نظام. نظامی مقتدر است که حمایت قاطع مردم پشت سرش باشد، که در حال حاضر اگر بگذارند، نظام ما اینگونه است. انتخابات ریاست جمهوریاش، انتخابات مجلسش، انتخابات شوراهایش نشان میدهد که مردم در صحنه حاضرند. بنابراین، شرایط داخلی ما آمده برای عادیسازی روابط خارجی است و چنانچه شرایط خارجی هم ایجاب کند، مشکلی در این زمینه نخواهیم داشت.
به طور خلاصه، اعتقاد استراتژیک ما عادیسازی روابط با آمریکا است که هیچ منافاتی با تأیید اشغال سفارت آمریکا ندارد، این تغییر دیدگاه و بینش نیست. و در عین تأیید عادیسازی روابط به شکل استراتژیک، معتقدم امروز که آمریکا با تمام قوا در منطقه و در موضع قدرت است، افکار عمومی آمریکا و غرب را در واقع پشت سر خودش میداند، از نظر شرایط خارجی جایی برای بحث و گفتگو برای عادیسازی روابط نیست. اگر این مرحله را به خوبی گذراندیم و توانستیم بحران فعلی را به خوبی کنترل و اداره کنیم، انشاءالله بعد از این مرحله به آن مراحل هم خواهیم رسید. بنده عرضم را در اینجا خاتمه میدهم. تشکر میکنم از عزیزان که حوصله کردند. تشکر میکنم. والسلام.