
اروپای متحد و نظم نوین جهانی
سابقه اتحاد در اروپا دارای ریشههای تاریخی دوری است. بعد از جنگ جهانی اول و با توجه به اثرات آن جنگ که باعث تغییرات بسیاری در عرصه روابط بینالملل شد، برخی از اندیشمندان اروپایی که از ناسیونالیسم افراطی و تاثیرهای منفی آن بر قاره اروپا نگران بودند، به سیاقی نو اندیشههای جهان وطنی سابق را در قالب فدراسیون اروپا مطرح کردند.
در سال 1934 به اهتمام کنت کودنهوف، اتحاد «پان اروپائیسم» تاسیس شد و تلاشی گسترده برای جلب همکاری سایر سیاستمداران روز اروپا به منظور تامین وحدت قاره به عمل آمد.
از اواخر دهه 1930 با بروز تغییرات در قاره اروپا به تدریج اندیشههای پان اروپائیسم کنار گذاشته شد. در اروپای بعد از جنگ، دو شکل وحدت اجباری و وحدت سنتی وجود داشت.
از لحاظ تاریخی، همواره انگلستان به عنوان مانعی مهم، سد راه وحدت اروپا بوده است. انگلستان به علت موقعیت ژئواستراتژیکی ویژهاش، خود را جدا از اروپا میدانسته است. موقعیت جزیره انگلستان، به این کشور امنیتی داده که در جنگهای بزرگ قاره اروپا، همیشه مصون از تجاوز و انتقال بوده است؛ بدین ترتیب که انگلستان میتوانست با اعزام نیرو در قاره اروپا دخالت کند؛ و لیکن حالت عکس آن وجود نداشت؛ بنابراین به سبب محصور بودن در دریا، انگلستان به دنبال ایجاد قدرت دریایی و گسترش حوزه نفوذ خود در جهان و به دست آوردن مستعمرات بوده است. سخن معروف چرچیل که «ما با اروپا هستیم؛ ولی جزیی از آن نیستیم» همواره سرلوحه زمامداران انگلستان قرار داشته است. پس از جنگ جهانی دوم نیز انگلستان داشتن رابطهای مستحکم با آمریکا را در قالب آتلانتیسم، بر هر گونه ارتباطات صمیمانه و ویژه با اروپا ترجیح داده است.
انگلستان تامین منافع مالی خود را در حفظ و تحکیم مناسبات زیر میداند:
1- ارتباط با کشورهای مستعمره سابق خود در قالب جامع کشورهای مشترک المنافع 2- ارتباط ویژه با کشورهای دومینیون (استرالیا، زلاندنو، کانادا) 3- ارتباط صمیمانه و تنگاتنگ با ایالات متحده.
به دنبال فروپاشی اتحاد شوروی، کنفرانس امنیت و همکاری اروپا در نوامبر سال 1990 در پاریس تشکیل شد و پایان رسمی جنگ سرد را اعلام کرد. بر این اساس جامعه اروپا، اقدام به فراهم آوردن مقدمات تشکیل اروپای واحد کرده است تا بتواند بازی جدیدی را در نظم نوین جهانی آغاز کند.
در سال 1987 پیمان اروپای واحد میان اعضای جامعه اقتصادی اروپا به امضا رسید و بتدریج با حذف کلمه «اقتصاد»، جامعه اقتصادی اروپا جای خود را به جامعه اروپا یا اتحادیه اروپا میدهد.
با فروپاشی دیوار برلین (نوامبر سال 1989) و به اتمام رسیدن فرآیند وحدت آلمان (3 اکتبر سال 1990) و با اعلام رسمی پایان جنگ سرد از سوی کنفرانس امنیت و همکاری اروپا، جریان وحدت اروپا وارد مرحله جدیدی میگردد.
در این مرحله، اتحاد اروپا گامهای سریعی برمیدارد، زیرا هم ماهیت تشکیل اروپای متحد مدنظر بوده است و هم شرکت این اروپای متحد به عنوان بازیگری جدید در نظم نوین جهانی که این دو جریان با یکدیگر مرتبط هستند.
آلمان با به دست آوردن وحدت خود، در حقیقت حیات جدیدی را آغاز کرده است. پدیدار شدن آلمان متحد در صحنه روابط بینالملل، موجب شده است که صحبت از احیای رایش چهارم و اندیشههای نئونازیسم به میان آمد.
آلمانی که در جنگ دوم به ویرانهای تبدیل شده و پس از آن به تصرف متفقین درآمده بود، توانست از لحاظ اقتصادی و صنعتی آنچنان پیشرفت کند که در بسیاری از موارد حرف اول را در اروپا بزند.
یکی از فرضیههای ارائه شده برای نظم نوین جهانی، وجود سه بلوک اقتصادی و حوزه پیرامون آنها در دنیاست، این سه بلوک عبارتند از: بلوک دلار، بلوک مارک و بلوک ین.
این فرضیه خود اثباتی بر ادعای رهبری آلمان در اروپاست، بدین ترتیب که سایر دول اروپا به عنوان حوزه پیرامون آلمان به حساب میآیند.
آمریکا چند دهه، حفظ امنیت اروپا را بعد از جهانی دوم به عهده داشته است و چندان رغبتی به تشکیل اروپای متحد و بینیاز از حمایت آمریکا ندارد. در این دوران، انگیزه حضور آمریکا در اروپا، تهدید نظامی شوروی بوده است که با خاتمه یافتن آن، ادامه حضور آمریکا در این قاره توجیهپذیر نیست.
در حال حاضر با توسعه اتحادیه اروپای غربی و تشکیل نیروی نظامی مشترک فرانسه- آلمان، (هر چند که نقش نمادین این ابتکار پاریس و بن، بیشتر از توان نظامیاش است)، اروپاییان محترمانه از آمریکا میخواهند که قاره اروپا را ترک کند.
دیدگاه ژاپن در نظم نوین جهانی
نظم نوین جهانی از دو دیدگاه برای ژاپن حایز اهمیت است:
صلح جهانی: به لحاظ وسعت کم، نبود مواد اولیه و حتی محصولات غذایی کافی در داخل ژاپن، این کشور از لحاظ گوناگون محتاج یک روند منظم واردات است، بنابراین حیات اقتصادی ژاپن وابسته به دریافت مرتب و برنامهریزی شده بسیاری از مواد و مایحتاج است، که در صورت بروز جنگ، بیم آن میرود که در این شبکه کالا رسانی اخلال ایجاد شود.
از سویی دیگر، ژاپن به دلیل تقلیل نسل جوان و تغییر و تحول افکار عمومی در طول دهههای اخیر و عادت به نوعی رفاه در سایه صلح جهانی، به هیچ وجه آمادگی مشارکت مستقیم و یا غیرمستقیم در هیچ جنگی را ندارد. بنا به علل ذکر شده، وجود شرایط صلحآمیز در جهان به نفع ژاپن است.
تجارت آزاد: در مقابل واردات مواد اولیه و مایحتاج ضروری، ژاپن به صدور و تجارت صنایع ساخته شده میپردازد؛ بنابراین حیات اقتصادی ژاپن و به دنبال آن زندگی سیاسی این کشور، به طور جدی به تجارت و مبادله با سایر کشورها وابسته است. پس ژاپن همواره خواهان حفظ نظام بازرگانی خود با دنیا بوده و در نظم نوین جهانی تجارت پرسود و موفق برای ژاپنیها حایز اهمیت است.
در حال حاضر، ژاپن اقدام به گسترش حیطه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود در منطقه آسیای جنوب شرقی و اقیانوس آرام کرده است و سعی دارد به عنوان یک رهبر منطقهای در آن قسمت مهم جهان به ایفای نقش بپردازد. ژاپن معتقد است با وجود گرایش جهانی به سمت صلح، همکاری و خلع سلاح، هنوز زمینههای برخورد در آسیا و در سایر نقاط جهان از بین نرفته است. به هر حال در خصوص مراکز نظم نوین جهانی، آمریکاییها فکر میکنند آمریکا مرکز است، اروپاییها همین عقیده را درباره اروپا دارند و بالاخره ژاپنیها اعتقاد به نقش مرکزیت این جزیره کوچک در جهان آینده دارند؛ دست کم ژاپن باید در تضمین صلح و امنیت در منطقه آسیا، نقش رهبری داشته باشد.
روسیه، چین و... نیز از موانع عمده شکلگیری نظم نوین ادعایی آمریکا هستند. روسیه بعد از فروپاشی شوروی و با روی کار آمدن پوتین، سعی دارد بر مشکلات خویش فاقد آید و بتواند همچون گذشته در تحولات بینالمللی تاثیرگذار باشد. چین نیز اعتقاد دارد که هر کشوری بسته به توان و قدرت خود، باید در ابعاد سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی در صحنه جهانی ایفای نقش کند.
کشورهای جهان سوم و نظم نوین جهانی
کشورهای محور «جنوب»، کشورهای توسعه نایافته، در حال توسعه، نیمه توسعه یافته یا به تعبیر دیگر کشورهای جهان سوم که از نظر اقتصادی و اجتماعی عقبافتادهتر از کشورهای توسعه یافته محسوب میشوند نیز با توجه به شرایط خاصشان، در روند شکلگیری نظم نوین جهانی بسیار تاثیر گذارند.
در حقیقت بیشتر کشورهای جهان سوم به یکی از دو بلوک وابستهاند و با الگوبرداری از نظامهای سیاسی و مدلهای اقتصادی این یا آن بلوک در ساختار داخلی خود، کوشش میکنند در مسیر توسعه و رشد گام بردارند. برای اولین بار کسانی نظیر جمال عبدالناصر، تیتو، نهرو، سوکارنو و... صحبت از جهان سومی غیروابسته به میان آوردند. به هر حال کشورهای جهان سوم، در قالب سازمانها و گروهبندیهای گوناگون، به نوعی کنش و تبادل با همدیگر پرداختند و محور «جنوب» را تشکیل دادند. نظر بر این است که جهان آینده به دو قطب شمال ثروتمند و جنوب فقیر تبدیل میشود، که آثارش از هم اکنون آشکار است. در حال که قطب شمال با جمعیت 14 درصد، 85 درصد از ثروتهای جهان را داراست، قطب جنوب با جمعیت 76 درصد فقط 15 درصد از ثروتهای جهان را در اختیار دارد.
شمالیها در دستهبندیهای نظیر 7 کشور صنعتی غرب، سازمان همکاری و توسعه اقتصادی تشکل یافتهاند و جنوبیها در «اجلاس غیرمتعهدها»، «گروه 77»، «اوپک»، «سازمان وحدت آفریقا»، «اکو»، «اتحادیه عرب»، «گروه 17» و...
آقای خاویر پرز دکوئیار- دبیر کل سابق سازمان ملل متحد- گفته است: نظام اقتصادی که بیش از 30 سال برای تنظیم روابط اقتصادی میان کشورهای جهان پدید آمده، تنها منافع کشورهای صنعتی را در نظر داشته است. آمارهای جهانی، ارقام وحشتناکی از فاصله عمیق بین شمالیها و جنوبیها نشان میدهند. همچنین آمارهای موجود نشان میدهند، در حالی که شمالیها روز به روز نرخ کالاهای صنعتی خود را بالا میبرند، به همان نسبت و حتی با شدت بیشتری نرخ موارد اولیه وارداتی از ممالک جنوب را کاهش میدهند.
از نظر مردم جنوب، جهان آینده باید بر مبنای صلح، کاهش احتمال جنگ، کم شدن شکاف میان شمال و جنوب، عدم استثمار جنوب توسط شمال استوار باشد، بنابراین چنین نظمی باید بر اساس همکاری، برابری و تبادلات همهجانبه، نه تنها در قالب محورهای جنوب- جنوب، و شمال- شمال، بلکه در کادر شمال- جنوب باشد؛ به تعبیری دیگر با احیای یک نظام موازنه اقتصادی در جهان، فاصله شمال و جنوب هر چه بیشتر کاسته شود. جدای از مساله اقتصادی، از نظر فرهنگی نیز کشورهای محور جنوب بشدت در برابر استیلای فکری و فرهنگی آمریکا مقاومت میکنند. به هر حال شکاف فزاینده بین کشورهای فقیر و غنی، و اراده و آگاهی تودههای محروم سراسر جهان مانعی جدی در برابر تحقق نظام یک قطبی به رهبری آمریکاست.
انقلاب اسلامی و نظم نوین جهانی
انقلاب اسلامی واقعیتی انکارناپذیر است و با توجه به موقعیتهایی که در جهان دارد، دارای اهمیت و نفوذ زیادی است. انقلاب اسلامی با ظهور خود، تحولی عظیم را در جهان به وجود آورد و توانست بر دیگر کشورهای اسلامی و حتی جهان اسلام تاثیر شگرفی بگذارد. از الجزایر و مصر گرفته تا کشمیر و آسیای جنوب شرقی، حرکتهای آزادیبخش نشات گرفته از انقلاب اسلامی ایران پدیدار شد. موقعیت استراتژیک تواناییهای نهفته و آشکار اقتصادی، سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی، نقش قابل ملاحظهای را در نظم بینالمللی به عهده کشورمان گذاشته است. ایران در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس از اهمیت جغرافیایی- سیاسی خاصی برخوردار است. آسیای میانه به همراه استقلال جمهوریهای شوروی سابق که مشترکات فرهنگی و دینی عمیق با ایران دارند، به این اهمیت افزوده است. مجموعه ذخایر زیرزمینی، نیروی انسانی و تجارت نظامی ایران در طول سالیان جنگ تحمیلی، ایران را بالقوه آماده ایفای نقش محوری در نظم نوین جهانی میکند. مخالفت با نظام تک قطبی به رهبری آمریکا یکی از اصولیترین محورهای سیاست خارجی ایران را تشکیل میدهد.
نتیجه
نظم نوین جهانی از نظر مفهوم ظاهری به معنی انضباطی است که زمینهساز صلح، آرامش، همکاری بین کشورها و یکسانسازی فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در سطح جهانی است و از نظر واقعی، از دیدگاه آمریکا، نظم نوین، تشکیل نظام تکقطبی و سلطه و سیادت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی ایالات متحده بر کشورهای دیگر است. در مفهوم جدید، کشورهای مختلف با توجه به جایگاه و موقعیت سیاسی، اقتصادی و فرهنگیشان در جهان در نظم جدید در حال شکلگیری، نقش ایفا میکنند.
این که جهان در آینده به سمت کدام صورت از صور چندگانه نظام تکقطبی سلسله مراتبی، نظام چندقطبی و نظام حکومت جهانی واحد پیش میرود، آرای مختلفی بین صاحبنظران وجود دارد.
بررسی وضعیت اروپای متحد، ژاپن، کشورهای جهان سوم و جهان اسلام و نقش و جایگاه این کشورها در نظام بینالمللی کنونی میتواند به روشن شدن بیشتر مساله کمک شایانی کند. اروپای متحد، ژاپن، روسیه، چین و نیروی احیا شده مذهبی به رهبری انقلاب اسلامی موانع جدی تحقق سیطره آمریکا بر جهان هستند.