کیهان:
قاعده ای به نام القاعده!
«قاعدهای به نام القاعده!» عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم حسام الدین برومند است که در آن میخوانید؛این روزها در پی خبر کشته شدن اسامه بن لادن رهبر سازمان تروریستی القاعده، سؤالات و ابهامات زیادی پیرامون این موضوع وجود دارد.
این نوشته می کوشد اهداف و سناریوهای احتمالی آمریکا را با توجه به مقتضیات زمانی مورد واکاوی قرار دهد.
خبر مرگ بن لادن از زبان باراک اوباما و تاکید بر اینکه به دست نیروهای آمریکایی و در یک عملیات موفقیت آمیز صورت گرفته است شاید در وهله اول ژست «مبارزه با تروریسم» را به رخ بکشاند اما بلافاصله این سؤال به پیش کشیده می شود که چرا پس از 9 سال و 7 ماه از واقعه 11 سپتامبر - که آمریکا سعی داشت به القاعده نسبت دهد- این اتفاق عملی می شود؟
جالب اینجاست؛ در حالی رئیس جمهور آمریکا همچون یک به اصطلاح قهرمان آفتابی می شود و خبر مرگ بن لادن را رسانه ای می کند که مدتهاست «ایمن الظواهری» مرد شماره 2 القاعده در قامت رهبری القاعده ایفای نقش می کند و در رسانه های غربی هم تمرکز بر روی اوست.
همچنان که روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز نیز همچون بسیاری دیگر از رسانه های غربی به صراحت بر این مطلب تأکید می کند که هر چند بن لادن مورد شکار آمریکا قرارگرفت اما «ایمن الظواهری» مصری اکنون عملاً زمام این سازمان تروریستی را بر عهده دارد.
به تعبیر واضح تر؛ بن لادن پس از قریب به یک دهه هوچی گری و هیاهوی آمریکا مبنی بر مبارزه با تروریسم، به مهره سوخته ای تبدیل شده بود که تاریخ مصرف آن به پایان رسیده و طبیعی است که کاخ سفید با این مزدور همان رفتاری را کند که با دیگر مزدوران و همپیمانان منطقه ای خود بیش از این انجام داده بود.
آمریکایی ها پس از حادثه خودساخته 11 سپتامبر-20شهریور 80- با قشون کشی به افغانستان مبارزه به اصطلاح با تروریسم را در قالب جنگ با طالبان و القاعده به راه انداختند اما خروجی این رخداد علی رغم بوق و کرنای پر سر و صدای «گفتمان مبارزه با تروریسم»! چیزی جز کشتار و به خاک و خون کشیده شدن صدها هزار نفر مردم افغانستان و غیرنظامیان بی دفاع و حضور اشغالگرانه در منطقه نبود.
اکنون باید دید چرا در یک دهه گذشته آمریکایی ها «بن لادن» را دستگیر و یا به قتل نرساندند و در حالی که این امکان برای آنها بوده است، در این مقطع زمانی کشته شدن رهبر القاعده را در دستور کار قرار می دهند. سناریوهای چند لایه آمریکایی ها از این اقدام و احتمالات پیرامونی آن معطوف به شرایط داخلی واشنگتن و سیاست های منطقه ای آمریکا در چند بخش قابل صورت بندی است.
1- انتخابات پیش روی آمریکایی ها باعث شده است تا جمهوری خواهان و دموکرات ها تمام توان و قدرت خود را بکار گیرند تا در این میدان که همچون یک دوئل حساس و نفسگیر است پیروز شوند. از همین روی بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران آمریکایی و غربی عقیده دارند خبر کشته شدن بن لادن برگ برنده ای برای اوباما در انتخابات آینده خواهد بود.
در همین زمینه کاتلین کریستیسون تحلیلگر سابق سازمان جاسوسی آمریکا- CIA- در گفت وگو با یکی از خبرگزاری های کشورمان به این نکته اشاره می کند که زمان اعلام کشته شدن بن لادن قطعاً به اوباما در داخل آمریکا کمک می کند چه اینکه مبارزه برای دور آینده انتخابات ریاست جمهوری از هم اکنون آغاز شده است و این خبر کاهش منحنی محبوبیت اوباما را تغییر خواهد داد. حتی تحلیلگران سیاسی در واشنگتن معتقدند شعار انتخاباتی اوباما در سال 2012 بر موضوع کشته شدن بن لادن متمرکز خواهد شد.
2- آمریکایی ها در شرایطی از شعار «مبارزه با تروریسم» به عنوان دستاویزی برای لشکرکشی به افغانستان و حضور نظامی در منطقه استفاده کردند که افکار عمومی این کشور گمان می کرد به فاصله ای نه چندان دور دولت وقت آمریکا در مقابل رخداد 11 سپتامبر به موفقیت هایی دست می یابد. اما ده ساله شدن این مبارزه دولت فعلی آمریکا را تحت فشار شدید قرار داده است. بنابراین اگر قرار باشد وعده های دولت اوباما در روند خروج از افغانستان رنگ واقعیت بگیرد آنچه بیش از همه چیز ضرورت دارد این است که به هنگام کلید خوردن طرح خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان، حداقل دولتمردان کنونی این کشور بتوانند بر اقدام قابل توجیهی در فرآیند به اصطلاح مبارزه با تروریسم جولان و مانور دهند.
جالب اینجاست که پایگاه خبری دبکا نزدیک به موساد در ارزیابی خود از اعلام قتل بن لادن از سوی آمریکا با تکیه بر منابع اطلاعاتی غرب می نویسد: «هدف، راهی برای پیدا کردن خروجی آبرومندانه از افغانستان آن هم پس از 10 سال شکست نظامی مفتضحانه و هزینه کردن میلیون ها دلار پول است؛ چیزی که دولت آمریکا نمی تواند آن را توجیه کند.»
3- اما فراتر از کارکرد انتخاباتی و حفظ آبرو در پهنه جنگ افغانستان، آنچه باعث شده است تا در این مقطع زمانی آمریکایی ها به کشتن بن لادن روی بیاورند و بار دیگر نغمه مبارزه با تروریسم سر دهند شرایط حساس و سرنوشت ساز تحولات منطقه خاورمیانه و شمال آفریقاست که شتاب آلود در بستر بیداری اسلامی در حرکت و غلیان است. در واقع به نظر می رسد آمریکایی ها به دنبال این هستند تا سوگیری تحولات از بیداری اسلامی و خیزش و خروش های مردمی را به سمت «مبارزه با تروریسم» بکشانند تا اولا؛ افکار عمومی منطقه و توجه ملت ها را به عنوان چالش برانگیز «مبارزه با تروریسم» منحرف کنند. ثانیا؛ شتاب خیزش و خروش ملت های مسلمان علیه حکام دست نشانده و مرتجع عرب که همپیمان و متحد استراتژیک ایالات متحده هستند را کند و یا متوقف نمایند. ثالثا؛ با برقراری یک ثبات نسبی در افغانستان، بهتر بتوانند سیاست های خودشان در خاورمیانه را اجرایی کرده و از مخمصه کنونی در خاورمیانه نجات یابند.
همین جا باید این نکته را خاطرنشان کرد که در پی تحولات منطقه و سقوط زنجیره ای سرسپرده های آمریکایی و موج مواج بیداری اسلامی، وضعیت آمریکا و رژیم جعلی صهیونیستی به عنوان فرزندخوانده اش در بدترین شرایط تاریخی است. هژمونی آمریکا در منطقه به اذعان و اعتراف رسانه ها و کارشناسان آمریکایی به شدت آسیب دیده است و به تعبیر «فارین پالیسی» توازن قدرت و نفوذ در خاورمیانه به سوی جمهوری اسلامی ایران و فاصله گرفتن از سیطره آمریکا در حال شکل گیری است.
از سوی دیگر؛ «واشنگتن پست» با اذعان به خشم آمریکا از سیاست خارجی مصر در پی تحولات منطقه به گونه ای عجزآلود تصریح می کند: «روابط قاهره با تهران رو به بهبود است اما این روابط با تل آویو دچار تنش روزافزون است.» همچنین توافقنامه فتح و حماس اوضاع را برای رژیم صهیونیستی به شدت وخیم کرده است تا جایی که «تزیپی لیونی» رئیس حزب کادیمای این رژیم در گفت وگو با روزنامه صهیونیستی یدیعوت آحارونوت به این توافقنامه اشاره می کند و در پی آمد آن اعتراف می کند: «محاصره نوار غزه رو به نابودی است و اسرائیل همچنان در ضعف به سر می برد.»
بنابراین شکل گیری خاورمیانه ای با مختصات اسلامی و به دور از سیطره آمریکا و رژیم صهیونیستی باعث شده است تا آمریکایی ها سناریوی جدیدی مبنی بر به قتل رساندن بن لادن و طرح فریبکارانه و مجدد «مبارزه با تروریسم» را به صحنه بیاورند.
ناگفته پیداست اگر نیت و قصد آمریکایی ها مبارزه با تروریسم است چرا با تاخیری غیرقابل توجیه آن هم پس از یک دوره طویل المدت 10 ساله اقدام به سرنگونی بن لادن کردند. و از این مهم تر که مبارزه با کشتن یک شخص به سرانجام نمی رسد و الا باید ریشه تفکر القاعده که خاستگاه آن عربستان سعودی و وهابیت و سلفی گری است خشکانده شود نه این که وهابی ها و دقیقا همین طرز تفکر انحرافی امروزه با چراغ سبز واشنگتن برای سرکوب انقلابیون بحرینی به منامه گسیل شده و دست به جنایت و ترور بزنند.
داستان بلند مبارزه دروغین با تروریسم و کلید زدن پروژه «اسلام هراسی» از سوی آمریکایی ها به منظور به حاشیه راندن اسلام ناب و جلوگیری از شکل گرفتن بیداری اسلامی و از طرف دیگر دسترسی به منابع نفتی، هنگامی قابل تامل تر و البته تلخ تر است که همگان می دانند شکل گیری یک سازمان تروریستی در قامت «القاعده» و یا «طالبان» زاییده CIA آمریکا، ISI پاکستان و حمایت مالی سعودی است.
حتی چند ماه پیش هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا در مصاحبه با خبرگزاری هند، صریحا اعتراف می کند که طالبان و القاعده را خودمان ساختیم و ما اسامه بن لادن را آموزش داده، تجهیز کرده و از لحاظ مالی پشتیبانی کردیم.
4- و بالاخره باید گفت با توجه به این که حادثه 11 سپتامبر ساخته و پرداخته دولت آمریکا بود و امروز دلایل متعدد و غیرقابل خدشه ای این مسئله را به اثبات رسانده است و از سوی دیگر، بن لادن و تشکیلات تروریستی القاعده نیز با حمایت و کارگردانی آمریکایی ها در راستای ضربه زدن به جهان اسلام و در نقطه موازی انقلاب اسلامی به صحنه آمدند، اقدام دولت اوباما در کشتن بن لادن را باید در راستای احیای پروژه «اسلام هراسی» دانست که با شکل گیری انقلاب ها و قیام های مردمی و اسلامی در منطقه به محاق رفته بود.
چه این که القاعده در تمامی سال های گذشته به عنوان ابزار و حربه درگیری آمریکا با جهان اسلام بوده است این بار نیز آمریکایی ها درصددند از مرده بن لادن فرصت سازی کرده و در شرایط حساس منطقه از آن بهره ببرند. چه این که برجسته کردن «القاعده»، «بن لادن»، «تروریسم» و... می تواند توجیهی را برای آمریکایی ها بتراشد تا به بهانه مبارزه با تروریسم و اتفاقات احتمالی تروریستی در آینده برای سرکوب قیام ها و انقلاب ها در منطقه خیز بردارد. طرفه آنکه معمر قذافی نیز در ابتدای قیام مردمی لیبی، انقلابیون این کشور را متهم کرد که آنها «القاعده» هستند نه مردم! اما همه این سناریوها و به صحنه آوردن دسیسه ها و توطئه ها در حالی است که نمی شود بیرون از واقعیت به آینده امید بست، آینده ای که چشم انداز آن خاورمیانه ای منهای سیطره آمریکا و رژیم صهیونیستی است.
جمهوری اسلامی:
ابهاماتی مهمتر از سرنوشت بن لادن
«ابهاماتی مهمتر از سرنوشت بن لادن»عنوان سرمقالهی روزنامهی جمهوری اسلامی است که در آن میخوانید؛ماجرای مرگ "اسامه بن لادن" همانند زندگی پررمز و رازش از تناقضات و ابهامات فراوانی برخوردار است که سیر تحولات مرتبط با وی را در شرایط پیچیدهای قرار داده است. بن لادن، یک سرمایهدار سعودی بوده و از ارتباط نزدیک و همیشگی با مراکز قدرت در ریاض و واشنگتن، بهرههای فراوانی برده است. وی قرار بود رابط آمریکا (سیا)، سعودیها و شبکه اطلاعاتی ارتش پاکستان (آی اس آی) برای عضوگیری و تربیت نیروهای چریکی علیه اشغالگران ارتش سرخ باشد اما برای نمونه حتی یک گلوله هم به سوی اشغالگران شلیک نکرد و در عوض به عضوگیری به منظور نقش آفرینی در فردای پیروزی پرداخت.
طبیعیترین دستاورد این اقدامات مشترک آمریکا، پاکستان و عربستان، شکل گیری "طالبان" و "القاعده" بود که در مدت کوتاهی توانستند نیروهای جهادی افغانستان را به حاشیه برانند و خود، قدرت مرکزی کابل را در اختیار بگیرند. اینکه حاکمیت طالبان بر کابل توسط هیچ کشوری جز پاکستان و عربستان به رسمیت شناخته نشد و حتی آمریکا جرات اعلام پذیرش آنها را نداشت، بزرگترین ضربه حیثیتی بر پیکره طرح مشترک آنها بود ولی به نظر میرسد تلاش آمریکا برای تقابل با طالبان و سقوط حاکمیت آنها، دلایل کمتری دارد که هنوز هم در پرده ابهام است.
حتی اکنون هم اطلاعات منتشره توسط آمریکا و پاکستان، در تناقض است و به شدت ابهام دارد. آمریکا مدعی است با همکاری پاکستان دست به نابودی "بن لادن" زده ولی بیانیه رسمی پاکستان چنین ادعائی را رد میکند و میگوید آمریکا مستقلاً وارد عمل شده است. اما در عین حال پاکستان درخصوص اقدامات نظامی و تهاجمی ارتش و نظامیان آمریکائی در عمق خاک خود، اعتراضی نکرده و سکوت اختیار کرده است که خود جای تعجب دارد.
صرفنظر از سرنوشت بن لادن، گویا واشنگتن سعی دارد از زنده و مرده بن لادن، سود ببرد و بهره برداریهای سیاسی - تبلیغاتی کند. تصادفی نیست که "اوباما" در چند برنامه زنده تلویزیونی مسئولیت حمله و تجاوز به عمق خاک پاکستان را برعهده میگیرد و با خشنودی از مرگ بن لادن سخن میگوید. وی در واقع سعی دارد از این خبر در جهت تحکیم و تقویت مواضع سست و موقعیت ناپایدارش در انتخابات ریاست جمهوری آینده، سوء استفاده کند.
فشارها بردوش اوباما فقط از جانب رقبای سیاسی در جناح جمهوریخواهان نیست بلکه حتی دمکراتها نیز وی را رئیس جمهوری ضعیف، ناتوان و ناکام ارزیابی میکنند. اوباما حتی در مقیاس شخصی هم دقیقاً مضحکه شده و محل تولد، ریشههای اجدادی، اندیشهها و برنامههایش به شدت مورد سؤال قرار گرفته است. اشتیاق اوباما به این اطلاع رسانی دیرهنگام پس از 10 سال جنگ در افغانستان برای نابودی "بن لادن"، گواه جدیتری برای اثبات ضعف و ناتوانی اوست که بعنوان رهبر یک کشور مدعی ابرقدرتی، به جائی رسیده که حتی مرگ یک نفر را هم سعی دارد شادمانه به نام خودش ثبت کند. اگر مرگ "بن لادن" افتخار محسوب میشود، نومحافظه کاران به اوباما اجازه نمیدهند آنرا به نام خودش تمام کند.
شاید به همین دلیل باشد که در آخرین روزهای حضور "رابرت گیتس" در پنتاگون و قبل از عملی شدن تغییر ساختار در کابینه جنگی اوباما، اصرار بر اینست که کار "بن لادن" به پایان برسد تا این امتیاز به حساب تیم نومحافظه کاران گذاشته شود که توانستهاند پرونده بن لادن را مختومه سازند. از این دیدگاه، حتی رقص و پایکوبی تصنعی در خیابانهای نیویورک هم یک قدرت نمائی از جانب نومحافظه کاران تلقی میشود که در آخرین روزهای قبل از کناره گیری "رابرت گیتس"، توانستهاند لبخند شادی را به ساکنان نیویورک باز گردانند و ظاهراً انتقام ماجرای 11 سپتامبر را از بن لادن بگیرند.
با اینحال، آیا اوباما، دستیارانش و حتی نومحافظه کاران حاضرند حقایق پشت پرده را به اطلاع مردم آمریکا برسانند؟ آیا کسی اخبار مربوط به "هلی برد" نیروهای طالبان در صفحات شمال افغانستان و ماجراهای مرتبط با فراری دادن صدها زندانی طالبان در"بلگرام" و "قندهار" و "پل چرخی" را تأیید کند؟ آیا کسی به افکار عمومی در مقیاس جهانی اعلام میکند که طالبان و القاعده هنوز هم جزو زیرمجموعههای "سیا" تلقی میشوند و حقوق بگیر آمریکا هستند؟ آیا آمریکا پس از اعلام مرگ بن لادن حاضر است به کشتار در افغانستان و پاکستان و اشغال نظامی این کشور خاتمه دهد؟ آنچه تردیدها را بیشتر میکند، "اطلاع رسانی قطره چکانی" و مهمتر از آن، دستکاری در اطلاعات و اسناد است که در همین زمان محدود هم قابل تشخیص و ردیابی است. عکس منتشره از "بن لادن" با دستکاریهای کودکانه در عکسهای قبلی به دست آمده و حتی متحدین آمریکا در نیروهای ائتلاف را نیز متقاعد نکرده است. اطلاعات منتشره پیرامون محل اختفای "بن لادن" و جزئیات حمله نظامی و چریکی به وی با اطلاعات قبلی تطبیق نمیکند و اساس اطلاع رسانی در این زمینه را به زیر سؤال برده است.
موضوع مهمتر به فردای دور و نزدیک باز میگردد که واشنگتن سعی دارد 10 سال جنگ و کشتار و ویرانی را موضوعی مختومه تلقی کرده و از کنار آن بگذرد. به راستی سرنوشت طرح بازسازی افغانستان چه خواهد شد؟ بوش کوچک وعده داده بود افغانستان را "مطابق الگوی ژاپن" خواهد ساخت. ولی امروزه نام افغانستان در پرتو طرحهای مشترک آمریکا و انگلیس با کشت، تولید، توزیع و قاچاق مواد افیونی مترادف است. امروزه نظامیان آمریکا و انگلیس، اصلیترین گردانندگان شبکههای قاچاق مواد مخدر افغانستان هستند که از این بابت بهرههای نجومی برده و میبرند.
آیا واشنگتن حاضر است به این بازی رسوا خاتمه دهد؟ تکلیف غرامت جنگی و پیگیری سرنوشت ملتی که تعمداً قرنها به عقب رانده شده، چه خواهد شد؟ اینها و صدها سؤال مهم دیگر، قطعاً حیاتیتر از سرنوشت بن لادن هستند که هنوز هم در چگونگی مرگ وی تردید وجود دارد.
رسالت:
رمانتیسم باستان گرایانه در مصاف با عقلانیت اسلامی!
«رمانتیسم باستان گرایانه در مصاف با عقلانیت اسلامی!»عنوان سرمقالهِ روزنامهی رسالت به قلم صالح اسکندری است که در آن میخوانید؛بیش از 1400 سال است که ایرانیان به برکت اسلام از هویت تمدن ساز چند هزار ساله خود پاسداری کرده اند و تمدن ایران در پرتو ایمان به اسلام روز به روز شکوفا تر شده است. همه ما ایرانی ها، هم احساسات مملو از شعور مذهبی داریم و هم احساسات شور انگیز میهنی. هیچ گاه نیز بین این دو احساس شور انگیز و مشحون از شعور در درون خود به تضاد و تناقضی برخورد نکردیم. مگر زمانی که عده ای سعی کردند این دو خط متکامل و متوازی را در تقاطع و تضاد با یکدیگر قرار دهند.
گوستاولوبون در تاریخ تمدن اسلام و عرب میگوید : «شریعت و آیین اسلام در اقوامی که آن را قبول نموده تأثیری به سزا بخشیده است . در دنیا خیلی کمتر مذهبی پیدا شده که به قدر اسلام در قلوب پیروانش نفوذ و اقتدار داشته بلکه غیر از اسلام شاید مذهبی یافت نشود که تا این قدر حکومت و اقتدارش دوام کرده باشد ، چه ، قرآن که مرکز اصلی است اثرش در تمام افعال و عادات مسلمین از کلی و جزئی ظاهر و آشکار میباشد»
اما پرسش اینجاست چرا امروز که خط ایران گرایی توسط عده ای در حال پر رنگ شدن است با واکنش های صریح علما، مراجع معظم تقلید و برخی نخبگان سیاسی ملی و مذهبی روبهرو می شود؟ مگر مراجع و علما با تمدن غنی ایرانیان بخصوص در عهد هخامنشیان که میراث مجسم آنها هنوز در تخت جمشید مرودشت مجسم است مشکل دارند؟ مگر با تصدیق اسلام کوه تکیه گاه تخت جمشید که نامش کوه «مهر» بود به کوه «رحمت» تغییر نام نداد؟ و مگر برخی نمی گویند کوروش همان ذوالقرنین قرآن است؟ یا اینکه نکند برخی رویکردهای بنیاد گرا مانع از بها دادن به آیین های باستانی چون نوروز، چهارشنبه سوری، جشن سده و ... می شود؟ و در نهایت اینکه چرا عده ای بی محابا بر این آتشی که خود افروخته اند می دمند و می خواهند علما و مراجع را مخالف با تمدن ایران و ایرانیان نشان دهند؟ و ...
عقلانیت اقتضا می کند در پاسخ به این سئوالات قبل از متهم کردن « من قال» به فهم « ما قال» بپردازیم سپس ریشه های فکری جریانی که قائل به آن است را مورد واکاوی قرار دهیم.
ایران گرایی یا باستان گرایی برخی جریانات انحرافی که امروزه در افواه رسانه ای به « مکتب ایرانی» مشهور شده است و واکنش مراجع معظم تقلید و برخی از اهالی فرهنگ و سیاست را بر انگیخته است بیش از آنکه از یک مبنای فلسفی منسجم برخوردار باشد صبغه ضد عقلانی آن پر رنگ است و ملهم از روندهای پست مدرنیستی قرن بیست و یکمی و رمانتیستی قرن هجده و نوزدهمی متداول در غرب است.
رمانتیسم نوعی واکنش احساسی در برابر خردمندی است. رمانتیسم پویشی است به برجسته کردن خویشتن انسانی، گرایش به سوی خیال و رویا، به سوی گذشته تاریخی و به سوی سرزمینهای ناشناخته و... بازگشت صریح به تاریخ و سنت یکی از خطوط جریان ساز پست مدرن است که در دنیای امروز بعضا موجد جنبش های موجی و نوسان دار ضد نو گرایی شده است. نمادگرایی و سمبل سازی از اسطوره های تاریخی که حتی برخی از آنها سندیت متقنی هم ندارند یکی از ویژگی ها و شاخصه های این دست روندهاست. امروز حتی در سینمای عصر پست مدرن هالیوودی نیز نماد گرایی و افسانه پردازی از تمدن های قدیمی و باز تولید اسطوره ها در دستور کار قرار گرفته است. در این چارچوب فکری تصورات بر مبنای رویکردهای آخر الزمانی، ایدآلیستی و آرماگدونی سامان می یابد و تفلسف تاریخی جای عقلانیت معطوف به حل مشکلات جامعه را می گیرد.
رمانتیسم باستان گرایانه اخیر که در چند ماه گذشته واکنش گسترده علما و مراجع را برانگیخته در واقع بر منهج اسطوره پردازی های پست مدرن
می چرخد و فاقد انگاره های عقلانیت فعال شیعی است. جریان انحرافی در توجیه ایده خود از ایرانی گری به عنوان خوراکی برای طبقه متوسط یاد
می کند غافل از اینکه موج سازی نمادها در پست مدرنیسم، شورشی بر علیه عقلانیت فعال اسلامی است.
در این الگوی پست مدرن عقلانیت اسلامی که باید مبنای سیاست باشد به کنار رانده می شود و سیاستمداران به طرق غیر عقلانی و حتی ماورایی به اداره امور می اندیشند. در این اعوجاج فرهنگی بیم آن می رود با حجیم شدن اساطیر و تجسمات ذهنی و بصری جایی برای عقلانیت اسلامی نباشد و حتی اقدام به مصداق سازی در زمینه ظهور می شود. در ساحت سیاست، الگوی خیر و شر مطلق راه هرگونه تعامل و گفتگو را می بندد و موجد نوعی دگماتیسم خط پایانی می شود. عدالت که در پیوند با عقلانیت و معنویت معنا می یابد اگر چنین پیوندی وجود نداشته باشد در عمل و نظر محقق نگشته و هر شی در جای خودش مستقر نشده است.
این در حالی است که به تعبیر رهبر معظم انقلاب « عقلانیت باید بر تمام ارکان این نظام از بالا تا پایین حاکم باشد؛ اما عقلانیت به معنای تسلیم نیست؛ عقلانیت به معنای هزیمت نیست؛ عقلانیت برای پیش رفتن و درجهت یافتن راههایی برای هر چه موفق تر شدن در رسیدن به این آرمان هاست.»
عقلانیت عملی و نظری در اسلام ملتزم با نقل و وحی است و محصول این همنشینی و معاضدت، فرهنگ پر نشاط تشیع و اجتهاد است. اجتهاد فقهای شیعه روح ماندگاری شیعیان در 14 قرن گذشته است. خواجه نصیرالدین طوسی یکی از نمادهای عقلانیت سیاسی فعال در تشیع است. رصدخانه مراغه و کتاب خانه
400 هزار جلدی وی موید این عقلانیت پویاست که خلافت عباسیان را به چالش کشید. در عقلانیت سیاسی شیعه ناظر به حل مشکلات جامعه اسلامی تلاش را برای یافتن راه حل ها باید شروع کرد و مطمئنا خداوند نیز در این مسیر یاری می رساند. «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»
در واقع آنچه امروز مخالفت علما و مراجع معظم را درقبال رویکردهای باستان گرایانه اخیر برانگیخته است، پویش های ضد عقلانی آن است که در نهایت ارگانیسم عقلانی تشیع را نشانه رفته است و باعث تضعیف بافت شعوری و حتی شور انگیز اعتقادات مردم می گردد. و الا هیچ خردمند و فرزانه ای با تمدن ایران قبل از اسلام مخالف نیست و سخن از خدمات متقابل ایران و اسلام به کرات و اصرار گفته شده است. در مقابل جریانات انحرافی با سوء استفاده از ایران گرایی سعی دارند ضمن ایجاد یک پولاریزیشن و دو قطبی کاذب بین کسانی که به قول آنها با فرهنگ و تمدن ایران مخالفند و جریانی که خود را احیاگر و میراث دار این تمدن می داند در انتخابات پیش رو استفاده ابزاری و سیاسی لازم را ببرند غافل از اینکه وجهه غیر عقلانی و حتی ضد عقلانی آنها از ماه ها قبل در منظر مردم هویدا شده است. در حالی که ایران و ایرانی بهتر از هر کسی می دانند که تنها راه حفاظت از هویت ایرانی، عقلانیت اسلامی است و ما به برکت اسلام، هویت ایرانی خود راحفظ کردهایم.
قدس:
دورخیز انتخاباتی اوباما با سناریوی «بن لادن»
«دورخیز انتخاباتی اوباما با سناریوی بن لادن»عنوان سرمقالهی روزنامهی قدس به قلم غلامرضا قلندریان است که در آن میخوانید؛خبر کشته شدن اسامه بن لادن توسط نیروهای آمریکایی، به یک شوک خبری مبدل گردید و به سرعت در صدر اخبار و تحلیلهای سیاسی جهان قرار گرفت.
با عنایت به صداقت نداشتن آمریکاییها در ارائه اخبار، شک و تردیدهای فراوانی در این باره در اذهان صاحب نظران سیاسی و توده مردم ایجاد گردید.
خروجیهای متناقض و متعارض، بویژه تیره بودن روابط CIA و ISI پاکستان که در گزارشهای دولتمردان کاخ سفید، همکاری با سازمان اطلاعاتی پاکستان سبب کشته شدن بن لادن اعلام گردیده، تصاویر جنجالی پس از مرگ که برخی آن را فتوشاپ اعلام نمودند، یا به دریا انداختن جنازه، بر دامنه تردیدها افزوده است. اکنون این پرسش مطرح می گردد که مقامهای کاخ سفید از این خبر، در این مقطع زمانی چه هدفهایی را دنبال می کنند؟
خبر کشته شدن رهبر القاعده، بستری برای مبارزات انتخاباتی آقای رئیس جمهور است که مانند اسلاف خویش، در آستانه انتخابات، با طرح موضوعهای مشابه، آرای شهروندان را می ربودند؛ به نحوی که بوش پسر در رقابتهای انتخاباتی دور دوم، با امنیتی کردن فضا و اعلام تهدیدهای القاعده با وجود فرصت مناسب برای دموکراتها و برتری آنها در افکار عمومی، بر رقبای خویش فایق گردید. اکنون نیز اوباما با اتخاذ مشی پیشینیان خود، مرگ جعلی یا واقعی سردمدار تروریسم را برگ برنده در رقابتهای آتی می داند و با این فرصت سازی، دولتش را عامل از میان برداشتن تروریسم معرفی می کند. این واقعیت را باید به مقامهای این کشور گوشزد کرد که با فرض صحت این ادعا، آیا با رفتن رأس هرم شبکه تروریستی القاعده، تهدیدهای تروریستی در جهان از بین خواهد رفت؟ آیا رئیس جمهور آمریکا نوید جهانی امن و عاری از حملات تروریستی را به جهانیان می دهد؟ قطعاً چنین نخواهد شد، زیرا با حذف فیزیکی فرد شماره 1 این سازمان تروریستی هدفهای وی توسط طرفدارانش تعقیب خواهد شد. به عبارت دیگر، افکار عمومی این موضوع را به عنوان یک پیروزی برای اوباما نخواهد پذیرفت.
شکست راهبردهای کاخ سفید در خاورمیانه و شمال آفریقا، از دست دادن همپیمانان در ماورای بحار، رشد نفرت عمومی از آمریکا و چهره های وابسته در جهان اسلام، بیداری اسلامی و شکل گیری دولتهای مردمی با رویکردهای اسلامی، شکست روند سازش و آشتی دو گروه فلسطینی فتح و حماس، همگی بیانگر شکستهای پی در پی آمریکا در جهان اسلام تلقی می گردد. بدین ترتیب، دولتمردان این کشور تلاش دارند با این بمب خبری، برای مدتها اذهان عمومی را به این موضوع مشغول کنند تا سردمداران نظام سلطه بتوانند از فشار افکار عمومی رها شوند و این تهدید را به فرصت تبدیل کنند.
آمریکاییها پس از به قدرت رسیدن اوباما، با ارائه طرح افزایش نیرو در افغانستان که مورد موافقت نیروهای ناتو قرار نگرفت، تلاش کرده اند با افزایش نیروی آمریکا در این کشور، وانمود کنند به هدفهایشان دست پیدا کردند، ولی واقعیت صحنه کابل و دیگر شهرهای این کشور بیانگر شکست و ناکامی کاخ سفید در تعرض به همسایه ایران بوده، به نحوی که «مک کریستال» از این واقعیت پرده برداشت و افشاگری در خصوص راهبرد غلط سران کاخ سفید برای وی هزینه سنگینی را در بر داشت.
آمارها تاکنون بیانگر تحمیل هزینه 450 میلیارد دلاری به واشنگتن، کشته شدن 1250 نیرو و مجروح شدن بیش از 4800 نفر آمریکایی است. بدین ترتیب، رئیس جمهور این کشور قبل از فرو رفتن بیشتر در باتلاق افغانستان که تداعی کننده شکست شوروی است، در پی خروج آبرومندانه ای بود که اینک با این خبر خروج نیروهای آمریکایی، از وجاهت لازم در اذهان مردم کشورشان برخوردار می گردد.
وزش باد تغییرات در خاورمیانه، شکست طرح خاورمیانه بزرگ و خاورمیانه جدید و شکل گیری خاورمیانه اسلامی، نوید بخش آن است که در آینده از دیکتاتورها و چهره های همسو با واشنگتن خبری نیست و این موضوع، نظریه پردازان نظام سلطه را مجبور به گشودن باب جدیدی برای تعریف تعاملات بر اساس دگرگونیهای جدید منطقه نموده است، لذا برای تحقق این مهم نیازمند ارائه راهبردی متفاوت از گذشته می باشند و برای عملی نمودن آن، گام نخست را با از بین بردن تروریسم و زدودن ابهام از جهان اسلام به عنوان منبع و منطقه صدور تروریسم برداشته اند تا فرصت ایجاد رابطه با نظامهای سیاسی آتی و مردم محور را ایجاد کرده باشند.
نکته قابل تأمل این که دولتمردان کاخ سفید، اعم از جمهوریخواه یا دموکرات، از زنده یا مرده رهبر القاعده استفاده ابزاری کردند. زنده بودن «بن لادن» مستمسکی برای لشکرکشی به کشورهای اسلامی، از جمله افغانستان و استمرار حضور آمریکا در منطقه بود و مرده وی نیز ابزاری برای ترمیم چهره آمریکا در داخل و خارج است تا از این رهگذر ضمن کاستن از فشار انتقادها، موضوع مذکور را به دستاوردی بزرگ برای افزایش محبوبیت اوباما تبدیل کنند.
بنابراین، اگر اوباما کشتن رهبر شبکه تروریستی القاعده را به عنوان یک اقدام مثبت تلقی می کند، نباید وعده بستن زندان گوانتانامو را که در رقابتهای انتخاباتی مطرح کرده بود، فراموش کند و از آنجا که هدف لشکرکشی به افغانستان را دستگیری رهبر القاعده اعلام کرده بود، نباید بر ادامه حضور در این کشور اصرار داشته باشند و بر خروج بی قید و شرط از افغانستان همت بگمارند و محدودیتهای اعمال شده برای مسلمانان را پس از حوادث 11 سپتامبر به بهانه تهدیدهای القاعده و سازمانهای تروریستی، حذف نمایند. همچنین عراق را بر اساس توافقنامه امنیتی بغداد- واشنگتن در موعد مقرر ترک کنند و بهانه حضور 20000 نیرو در سفارت آمریکا را در بغداد، مطرح نکنند.
ایران:
طعم ولایتمداری
«طعم ولایتمداری»عنوان سرمقاله روزنامهی ایران به قلم علیاکبر جوانفکر است که در ان میخوانید؛ولی فقیه، جانشین امام معصوم(ع) و سکاندار شیعه در عصر پرمخاطره غیبت است و بالاترین افتخار در عالم اسلام نصیب ولایتمدارترین انسانها و نه نمازخوانترین و حجگزارترین آنها شده است. ملت عزیز ایران به خود میبالد که در رأس نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، یک فقیه عادل و جامع الشرایط قرار گرفته است و به سرپنجه تدبیر و درایت بیمانندش و به لطف سینه الهام گرفتهاش از نور حق، ایران اسلامی را در چشم جهانیان عزت و عظمت بخشیده و همانند خورشیدی تابناک به جهان نور افشانی میکند.
«ولایت فقیه» نقطه بارز و تمایز جمهوری اسلامی ایران با سایر نظامهای مدیریتی در جهان است. پرچم پرصلابت ولایت در دستان باکفایت فرزندی از تبار رسولالله(ص) است. او پس از خمینی کبیر(رض) توانسته است عزت اسلام و اقتدار مسلمانان را در جهان روز افزون و دشمنان و قدارهبندان جهانی را مبهوت هوشمندی و ژرف اندیشی خویش سازد.
بدون اغراق باید اذعان کرد در معرفی ابعاد وجودی این شخصیت بزرگ و کم نظیر، آشکارا کوتاهی شده است و نویسندگان و قلم بهدستان نتوانستهاند او را آنگونه که شایسته ویژگیهای ممتاز اوست، به ملت ایران و جهانیان معرفی کنند.
این در حالی است که در پرتو رهبریهای داهیانه او، انقلاب اسلامی اینک از همیشه استوارتر، جذابتر، نیرومندتر، محبوبتر و بیش از هر زمان دیگری در کانون توجه جهانیان قرار دارد.
در سالهای سخت ناشی از ستیزه جویی کسانی که راه از چاه باز نمیشناختند و هر روز چالشی تازه را فراروی نظام و رهبری قرار میدادند، او با دلی مالامال از امید به لطف پروردگار، درایت ولایت را با روشنگریها و هدایتهای بیوقفه خود، به کار بست و اجازه نداد بدخواهان و نااهلان، راههای انحرافی را پیش پای ملت ایران قرار دهند. این انگشت اشاره او بود که مردم را به صحنه آورد تا حماسه بزرگی را در سوم تیر ماه سال 1384 رقم بزنند و فردی را به ریاست جمهوری برگزینند که ثمره مدیریت او در صحنه اجرایی کشور، با عزت روزافزون برای ملت ایران، اقتدار و عظمت کم نظیر برای نظام جمهوری اسلامی و رضایت و خشنودی برای خاطر رهبر فرزانه انقلاب همراه بوده است.
او در قامت مردی متدین، مردمی، انقلابی، ارزشگرا، مقتدر و پرانرژی و در رأس دولتی خدمتگزار، آشکارا توانسته است با برخورداری از حمایتهای بیدریغ ولایت، بالاترین سطح اقتدار را برای نظام جمهوری اسلامی ایران و بیشترین منافع را برای ملت ایران به ارمغان آورد، دل دوستان را در جای جای جهان خوشحال و دشمنان را زمینگیر کند.
به فضل الهی، دولت کار و تلاش آقای احمدینژاد، همچنان به حرکت پرشتاب خود در مسیر تحقق منویات رهبر معظم انقلاب و جامه عمل پوشاندن به آرمانهای انقلاب اسلامی ادامه میدهد و برگهای زرینی از یک دوره پرافتخار خدمتگزاری صادقانه به کتاب قطور انقلاب افزوده خواهد شد.
سیاست روز:
قربانی یک سناریو
«قربانی یک سناریو»عنوان سرمقاله روزنامهی سیاست روز به قلم مدیرمسئول است که در آن میخوانید؛«اسامه بنلادن با فرماندهی مستقیم شخص پرزیدنت اوباما کشته شد» اراده غولهای رسانهای دنیا بر این است که این خبر از دو روز گذشته تا چند روز آینده میاندار اخبار روز دنیا باشد.
پیرامون عبارت خبری فوق تحلیلهای زیادی ارائه شده و خواهد شد اما نگارنده بر آن است ،از دریچهای دیگر با طرح گزینهای ناظر بر تحولات اخیر منطقه در قالب یک سناریو به این خبر بنگرد.
وضعیت موجودقبل ازطراحی سناریو
1ـ مقامات واشنگتن و بسیاری از کارشناسان عرصه بینالملل اتفاق نظر دارند که انقلابها و تحولات چند ماه گذشته خاورمیانه و شمال آفریقا، بیش از همه، ایالات متحده را غافلگیر کرده و رشته کار را در این منطقه استراتژیک، از دستان آنان خارج ساخته است.
2ـ هیبت و هیمنه نظام اطلاعاتی آمریکا زیر سوال و نگاههای پرمعنای داخلی و خارجی را متوجه ضعف عمیق این نهادهای پرطمطراق نموده است وبدیهی است جابجایی مقام ارشد سازمان سیا هم در این راستا ارزیابی میشود.
3ـ دامنه نفوذ و تسلط آمریکا در حساسترین منطقه جغرافیایی دنیا روز به روز در حال افول ومتعاقب آن غرور ملی مردم آمریکا نیز جراحت سنگینی برداشته است.
چه سناریو ای میتواند برای آمریکا گره گشا باشد:
1ـ بازسازی فوری اقتدار اطلاعاتی و امنیتی ایالات متحده نزد جهانیان و بخصوص افکار عمومی داخلی کشور در دستور کار قرار گیرد و احساس تحقیر سرایت شده از مقامات واشنگتن به مردم کنترل شود.
2ـ خرج کردن مهره سوختهای به نام اسامه بنلادن ، گزینه مناسبی است برای قدرتنمایی آن هم در قلب کشوری که به عنوان مامن تروریستها نام گرفته ( البته کشوری که دربست در اختیارباشد )و ارائه تصویری متهورانه و جسورانه از یک عملیات بسیار پیچیده، مقتدرانه، ضربتی و در عین حال پیروزمندانه.
3ـ به منظور نشان دادن عمق حساسیت و اهمیت پروژه ، شخص رئیسجمهور فرمانده مستقیم عملیات معرفی شود و خبر موفقیت عملیات هم با اعلام قبلی "خبر مهم از سوی رئیسجمهور" جهت حساس کردن مردم ضروری است.
4ـ متعاقب اقدامات فوق تمهیدات لازم برای هلهله و شادی مردم برای بازسازی غرور مردمی و احیای قدرت ملی اتخاذ گردد.
5- برای جا انداختن کامل هدف ، لازم است به تناوب مستنداتی از روزهای پر اضطراب قبل از عملیات و تدابیر اتخاذ یافته جهت پوشش دادن به هر شائبه ای از جمله عکس های اتاق بحران با حضور مسئولین بلند پایه تهیه و منعکس شود و...
سناریوی فوق چقدر می تواند قرین به واقعیت باشد به عهده خوانندگان است.
در خاتمه ذکر چند ابهام هم ضروری است که چگونه بن لادنی که قدرت انجام عملیات خرابکارانه در قلب نیویورک با آن وسعت را دارد و به روایتی چنان هوشمند عمل میکرده که سالها دست دستگاه های پر ادعای اطلاعاتی به او نرسیده و هیچگاه مدت زیادی را به لحاظ مباحث امنیتی در یک جا سکنی نمیگزید ه و به عنوان بزرگترین تروریست بین المللی تحت پیگیرد که قطعا باید از حلقه محافظت قابل توجهی بهرهمند می بوده و ... چگونه میشود از چهار سال پیش در آن خانه شناسایی شود و چهار بالگرد به راحتی در آن سکوت شب به منزل وی یورش و ادامه ماجرا رخ دهدٍ!
اگر مجال وحوصله این مقال بود ،می شد سناریو های دیگری از جمله اهداف انتخاباتی ، انحراف افکار عمومی دنیا ازکشتار مردم دربرخی کشورهای مسلمان و پنهان کردن توافقات پشت پرده با برخی سران کشورهای عربی و..... هم اشاره کرد.
مردم سالاری:
قانون شکنی برای معرفی وزیر جدید
«قانون شکنی برای معرفی وزیر جدید»عنوان سرمقالهی روزنامهی مردم سالاری به قلم مهدی عباسی است که در آن میخوانید؛عدم توجه دولت به برخی مصوبات مجلس، این روزها مثال های متعددی پیدا کرده است. اگر از یکی از مهم ترین مصوبات مجلس مبنی بر اختصاص بودجه برای مترو بگذریم که احمدی نژاد، علنا اعلا م کرد که این مصوبه را قبول ندارد، اکنون بحث معرفی نکردن وزرای جدید برای وزارتخانه های راه و مسکن و ورزش و جوانان، از سوی دولت و عدم توجه به مصوبات مجلس از جمله تخلفات دولت از تصمیمات قوه مقننه است.
مجلسیان معتقدند که مهلت قانونی معرفی وزیر راه پایان یافته است چرا که طبق اصل 135 قانون اساسی وزارتخانه ها تنها به مدت 3 ماه می توانند سرپرست داشته باشند و بر این اساس با توجه به عدم رای اعتماد مجلس به وزیر راه در استیضاح مورخه 12 بهمن 89، سه ماه فرصت برای معرفی وزیر راه پایان یافته است.
حتی اگر قرار باشد که وزارت راه طبق قانون در وزارت مسکن ادغام شود، با توجه به تغییر وظایف با ایجاد وزارتخانه جدید، قطعا به معرفی وزیر جدید، نیاز است. چرا که نمایندگان براساس وظایف هر وزارتخانه به وزیر رای می دهند و وزارت جدید راه و مسکن، دارای وظایف جدیدی است که ضرورت معرفی وزیر جدید را الزامی می کند.
این دیدگاه در حالی وجود دارد که معاون حقوقی رئیس جمهور از عدم نیاز به معرفی وزیر راه سخن به میان آورده است. استدلا ل این معاون دولت حکایت از آن دارد که چون وزارتخانه های راه و ترابری با مسکن و شهرسازی ادغام شده اند، نیازبه معرفی وزیر نیست.
باید منتظر ماند و دید که آیا مجلس می تواند نظر خود را در خصوص معرفی نشدن وزیر جدید از سوی دولت پیگیری کند؟
پیش از این نیز موضوع عدم معرفی وزیر برای وزارت ورزش و جوانان مطرح بود که این تخلف دولت توسط رئیس مجلس پیگیری حقوقی شد، که تا این لحظه هنوز دولت بر نظرش مبنی بر عدم معرفی وزیر، اصرار دارد.
برای افکار عمومی جای سوال است که چرا دولت، در انجام وظایف قانونی خود کوتاهی می کند، تا بخشی از وقت قانونگذاری کشور، به پیگیری روند اجرای قانون اختصاص یابد؟
در حالی که طبق قانون اساسی دولت وظیفه اجرای قانون و پایبندی به تصمیمات قانونی را دارد اما آنچه در عمل مشاهده می کنیم، عدم توجه دولتمردان به این قوانین است. اگر عدم پایبندیها به قانون در سطوح بالایی کشور مشاهده شود، سوال اساسی این است که چگونه می توان اجرای قانون و قانون مداری را در سطوح مختلف جامعه توقع داشت؟
تهران امروز:
بنلادن و خط انحرافی مقاومت
«بنلادن و خط انحرافی مقاومت»عنوان سرمقالهی روزنامهی تهران امروز به قلم محمد عزیزی است که در ان میخوانید؛با اینکه بنلادن در یک دهه گذشته به رشد آمریکاستیزی در جهان عرب کمک کرد، فرصتهایی را نیز در اختیار آمریکا قرار داد و ایبسا هزینههای ناشی از این فرصتها به مراتب بیشتر از فرصتهای آمریکاستیزی بود. بیتردید بخشی از آنچه بنلادن به آن اعتقاد داشت و به خاطر آن مبارزه کرد، برگرفته از باورهای رایج در بخشی از جهان عرب است، باورهایی که ریشه در عوامل مختلفی دارند که مجال پرداختن به آنها نیست.
همین باورها باعث شد جوانان زیادی در سالهای گذشته جذب بنلادنیسم شوند و در این میان سرکوب شدید گروههای اسلامگرا در برخی کشورهای عربی زمینه را برای مشروعیتبخشی به این گفتمان در میان طیفی از جوانان در جهان اسلام فراهم کرد.
با این حال بودند کسانی که از همان ابتدای ظهور بنلادن معتقد بودند پدیده بنلادنیسم بیشتر از آنکه به نفع کشورهای منطقه و جهان اسلام باشد، به سود آمریکاست تا با بهانه قرار دادن اقدامات حامیان وی چهرهای مخدوش و منفی از اسلام ارائه کرده، برخی سیاستهای توسعهطلبانه خود را توجیه کند. حمله به افغانستان و عراق در پرتو گفتمان مبارزه با تروریسم جورج بوش میسر شد که بنلادنیسم در تقویت و مشروعیتبخشی به آن نقشی انکارناپذیر داشت.
از اینرو بجاست بنلادنیسم را یک خط مقاومت انحرافی در جهان اسلام بنامیم. مقاومتی که نه براساس عقلانیت و کارآمدی و اخلاق بلکه براساس نوعی لجاجت سادهلوحانه و عدم شناخت دشمن اصلی بنا شده بود. بنلادنیسم نه تنها کمکی به بهبود موقعیت مسلمانان در جهان و تقویت غرور و احساس عزت آنها نکرد، بر عکس اختلافات فرقهای و خشونت و تحجرگرایی را تقویت کرد. بنلادنیسم قرائت یا به تعبیری نسخه سیاسی تفکری است که در قرون اخیر در بخشی از جهان اسلام و با ظهور وهابیت رشد کرد و با عقلانیت و مصلحتاندیشی میانه خوبی ندارد.
مقاومت در برابر نظام سلطه موضوعی ساده نیست بلکه مقولهای پیچیده است که نیاز به هوشمندی و درک درست از شرایط بینالمللی دارد. هر حرکت نسنجیدهای در این راستا میتواند نتیجه عکس داشته باشد. تاکنون جریانهای بسیاری در جهان مدعی طراحی و اجرای مقاومت در برابر نظام سرمایهداری و سلطه بودهاند ولی بسیاری از آنها از مارکسیستهای مائوئیست گرفته تا چپهای سنتی و ناسیونالیستهای عرب در انتهای راه نهتنها موفق نبودهاند بلکه سر از ناکجاآباد اقتدارگرایی و دیکتاتوری درآوردهاند. یکی از دلایل روی گرداندن مردم خاورمیانه و جهان اسلام از برخی جنبشهای طرفدار مقاومت در برابر نظام سرمایهداری این بود که این جنبشها تحت لوای این شعار حقوق اساسی مردم خود را نادیده گرفته ناخواسته موجب مشروعیتبخشی به نظام سرمایهداری شدند.
فراموش نکنیم همین معمر قذافی که امروز سرگرم کشتن مردم خود است زمانی ادعای مقاومت در برابر نظام سرمایهداری را داشت اما بیتدبیری او باعث شد به چنین روزی بیفتد. هرچند بنلادن از بسیاری جهات باهوشتر از معمر قذافی بود، لیکن هر دو در خط انحرافی مقاومت قرار داشتند، خطی که زمینهساز حضور قدرتهای بزرگ در منطقه شده است. به همین دلیل باید گفت با مرگ بنلادن خط مقاومت انحرافی در جهان اسلام در برابر نظام سرمایهداری آسیبدیده است اما همچنان به حیات خود ادامه میدهد.
مرگ بنلادن به معنای مرگ بنلادنیسم به عنوان یکی از جریانهای انحرافی مقاومت در جهان اسلام نیست. طبعا نظام سلطه خوشتر میدارد ناآگاهانی از جنس بنلادن یا ایمن الظواهری در برابر آن علم مقاومت برافرازند زیرا زمینگیر کردن و شکست دادن چنین افرادی به مراتب آسانتر است تا مقابله با خط مقاومت اصیل برگرفته از انقلاب اسلامی و آرمانهای آن. همانگونه که آمریکا از حادثه 11 سپتامبر فرصتسازی کرد، تردیدی نیست از مرگ بنلادن نیز در شرایط کنونی منطقه که مبهم و بیثبات میباشد استفاده لازم را خواهد کرد. با این حال ضروری است خط مقاومت اصیل برگرفته از انقلاب اسلامی از این شرایط برای تبیین تفاوتهای میان مقاومت اصیل و انحرافی بهره گیرد.
ابتکار:
بنلادنیسم میمیرد؟
«بنلادنیسم میمیرد؟»عنوان سرمقالهی روزنامهی ابتکار به قلم سیدعلی محقق است که در آن میخوانید؛تفنگداران ویژة نیروی دریایی امریکا در اولین ساعات بامداد روز دوشنبه، راهی منطقهای در دل خاک پاکستان شدند تا طی یک عملیات فوق سری، اسامهبنلادن، دشمن شماره یک کاخ سفید را زنده یا مرده، به چنگ آورند. در این عملیات، بنلادن کشته شد و سرانجام پس از ده سال زندگی در خفا و فرار از سوراخی به سوراخی و جستن از مهلکهای به مهلکهای، سرنوشت محتوم برای رهبر القاعده رقم خورد و افسانة مرد جنگجویی که بیش از سههزار امریکایی را کشته بود، به پایان رسید.
در امریکا، مقامهای جدید و قدیم کاخ سفید و مردم عادی، خوشحالی و هیجان خود را از مرگ رهبر القاعده پنهان نکردند. بوش جمهوریخواه که عمر هشتسالة ریاستجمهوریاش به جستوجوی خانهبهخانه و غاربهغار اسامهبنلادن گذشت، این موفقیت را به اوبامای دموکرات تبریک گفت. پیروزی اخیر را امریکاییها آنچنان بزرگ میدانند که ظاهراً قرار است روز اول ماه میدر تقویم بهعنوان روز انتقام از تروریسم یا چیزی شبیه به آن نامگذاری شود.
در دیگر مناطق جهان هم اوضاع دستکمی از امریکا نداشت. واکنش رهبران و مردمان شرق و غرب عالم و رسانههای جهانی به مرگ بنلادن بهگونهای بود که انگار پایان افسانة اسامه، پایان هراس عمومی از تروریسم و رادیکالیسم مذهبی و نهایت کار تشکیلات القاعده خواهد بود.
واقعیت این است که در همة چهارده سالی که از اعلام جنگ بنلادن علیه کاخ سفید گذشته است، قدمبهقدم تفکر القاعده و اسلام رادیکالی بنلادن به یک ایدئولوژی و مرامنامة مذهبی مبدل شد. تفکری که به هزارویک دلیل از شاخ افریقا تا جنوب شبه جزیره عربستان و از اعماق افغانستان تا منتهیالیه مجمعالجزایر اندونزی ریشه دوانده و شبکهای جهانی را حول تفکر مرکزی مخفیشده در کوههای تورابورا رقم زد.
این ایدئولوژی تندرو و مخرب در سپتامبر2001 از برجهای دوقلوی فروریخته سر برآورد و خود را بر نظم نوین جهانی تحمیل کرد و کینهای که ذات اسلامگرایی جعلی و سلفی از لیبرالیسم امریکایی در دل اسامه کاشته بود، به رویکردی زیرزمینی اما جهانی تبدیل شد که میتوان آنرا بنلادنیسم نام نهاد.
شیخ القاعده بهسرعت به رهبر الهامبخش عدهای از جوانان عرب و غیرعرب تبدیل شد که در پس بدبختیها و شکستها و رکودهای خود، بهدنبال مقصر و دشمن میگشتند. بنلادن و همفکرانش هم به دلایلی واضح این دشمن را به سرانگشت اشاره در آنسوی مرزهای جهان اسلام و در آنسوی اقیانوس آرام به آنان نشان میدادند.
بنلادن کسی بود که قید شاهزادگی، میلیاردربودن، همنشینی با شیوخ آلسعود و به تبع آن رفاه مادی را زد و تروریستشدن را به عرب امریکاییماندن ترجیح داد. همین پارادوکس تبدیل شیخ میلیاردر به چهرهای جهادی، بهتنهایی کافی بود تا جوانان عاصی عرب و غیرعرب، شیفتة کاریزما و مشی جنگجویانة او در مواجه با آزادی غربی و نظم نوین جهانی شوند؛ نظمی که در آن، سهمی برای مسلمانان و اعراب بهچشم نمیخورد و رژیمهای استبدادی حاکم بر خاورمیانه فارغ از احساس نیاز به دادن آزادیهای اجتماعی و سیاسی به مردم، حاکمیت خود را با حمایت و همراهی با غرب تضمین میکردند.
اگرچه مرگ بنلادن بهعنوان انتقام کشتهشدگان 11سپتامبر، آلام خانوادههایی را تسکین داد و فرصت چهارسالة دیگری را برای بقای باراک اوباما در کاخ سفید فراهم کرده، اما بنلادنی که در اول ماه می2011 در ابوتآباد پاکستان کشته شد، بهجز اسم و احتمالاً قیافه، هیچ نشانی از بنلادن 11سپتامبر 2001 نداشت.
بنلادنیسم درست همزمان با فروریختن برجهای نیویورک بهسرعت در جایجای جهان تکثیر شد. کاریزمای او دل طیفی از جوانان را ربود اما جسمش بهتنهایی راهی غارها و تونلها و مخفیگاهها شد. این مرددر ساختمانی با دیوارهایی بلند، فاقد اینترنت، تلفن، پنجره و هرگونه ارتباط، چنان ایزوله زندگی میکرد که عملاً به هرچیزی شبیه بود، بهجز رهبری تشکیلات مخوف القاعده. درست مانند صدامحسین که در روز دستگیری به هر موجودی شباهت داشت بهجز رهبری حزب بعث و رئیسجمهوری عراق. اما تفاوت در این بود که بنلادن برعکس صدام، سالها قبل بهعنوان یک ایدئولوژی خطرناک و آدمکش بهشیوه خاص خود تکثیر یافته بود. در همه این سالها، با وجود تبدیل بنلادن به عنصری ناکارآمد و بیمصرف در سازمان القاعده، شبکهای از بنلادنیستها مستقل از جسم و حتی مغز اسامهبنلادن و مرکزیت القاعده، بهصورت یک خطر دائمی برای جهان نوین شاخ و شانه میکشید.
به همین دلیل است که برعکس آنچه گفته میشود، باید بگوییم، مرگ بنلادن نه پایان القاعده است، نه پایان تروریسم و نه پایان رادیکالیسم مذهبی؛ چه اینکه در وضعیتی که خاورمیانه دوران شکوفایی و بیداری عمومی را تجربه میکند، در قلب امریکا، رادیکالیسم مذهبی از جیب کشیشی تندرو و ضداسلامی بهشکل فندکی برای سوزاندن مقدسترین کتاب مسلمانان ظاهر میشود و در فلسطین اشغالی، بهشکل صهیونیستی آن، سالهاست که با کشتن کودکان و زنان بیگناه، تخریب نمادهایی مانند قدس شریف، مسجدالاقصی، نسلکشی در غزه و لبنان حساسیتها را برمیانگیزاند. در دل کشورهای اسلامی هم رادیکالیسم سلفی و وهابی با شمشیر آخته و سرب گداخته به جان مسلمانان هموطن خود، چه شیعه و چه سنی افتاده است و حتی از سوزاندن مساجد و قرآنها نیز ابایی ندارد.
بلی، تندروهای مذهبی از مسیحی و یهودی گرفته تا مسلمان شیعه و سنی باهم متحد شدهاند تا نکند که شعلة رادیکالیسم مذهبی در جایی از زمین خاموش شود. روشنماندن چراغ رادیکالیسم مذهبی هم بهطور طبیعی، رمز بقای هواداری از القاعده و تکثیر بنلادنیسم بهعنوان یکی از شاخههای اسلامی رادیکالیسم است. بر همین اساس است که باید بگوییم اگرچه بنلادن کشته شده است، متأسفانه بنلادنیسم بهعنوان مولود رادیکالیسم زنده است...
آفرینش:
القاعده پس از بن لادن
«القاعده پس از بن لادن»عنوان سرمقالهی روزنامهی آفرینش به قلم علی رمضانی است که در ان میخوانید؛در حالی که تمام توجه جهانیان رسانه ها و شهروندان کشورهای مختلف در هفته های اخیر به تحولات و انقلاب های خاورمیانه دوخته شده بود مرگ مهم ترین دشمن غرب در یک دهه اخیر در پاکستان اعلام شد. مرگی که هر چند بنا به دلایل و شواهد بسیار هنوز در مورد آن تردید های بسیاری وجود دارد و کارشناسان دلایلی همچون نوع خبر رسانی واشنگتن درباره کشتن بن لادن و سایر شواهد را مورد اشاره قرار می دهند اما اگر حتی به واقعیت اینکه بن لادن توسط نیرو های ویژه امریکایی در پاکستان کشته شده است ایمان داشته باشیم باید گفت که این امر در واقع می تواند پیامدهای گوناگون بر کشورهای منطقه ،جهان اسلام و غرب داشته باشد.
در این بین در روزهای گذشته هر چند رهبران بسیاری از کشور ها بویژه امریکایی ها خوشحالی خود را از مرگ اسامه بن لادن اعلام کردند اما باید گفت مرگ بن لان در واقع نه می تواند پایانی بر رفتار ها و اندیشه های افراط گرایانه مذهبی باشد و نه کمکی به حل مشکلات جهان اسلام و کشورهای منطقه. در این بین از گستره دلایل امریکایی ها به این امر بنگریم این مرگ مسلما برای رهبران امریکایی پیروزی بزرگی تلقی می شود پیروزی ای که پس از حدود 10 سال به دست آمد.
اما باید گفت که این پیروزی نه برای غرب امری دوام دار خواهد بود و نه شکستی برای القاعده متصور می شود چه اینکه همانند هر جریان افراطی سرکوب نظامی عملا راه حل مناسبی برای مقابله با این جریان نبوده است و اکنون نیز ما شاهد تداوم قدرت نمایی گروه های متحد القاعده در افغانستان، عراق، یمن سومالی و حتی لبنان و ... بوده ایم و چه بسا که پس از مرگ رهبری جریان القاعده رویکرد این گروه و متحدان منطقه ای و بین المللی انان رویکردی تهاجمی تر به خود گیرد .
در این بین باید گفت که در واقع کشتن بن لادن عملا پاک کردن صورت مساله است و نه حل ان چه اینکه به نظر می رسد القاعده با توجه به توان بازسازی خود نه تنها به محاق نخواهد رفت بلکه در کوتاه مدت و بلند مدت همچون سالهای گذشته اندیشه ها و رفتار های واکنشی خود را تشدید خواهد کرد امری که نه تنها امنیت کشورهایی نظیر افغانستان پاکستان و سایر کشور های منطقه را تحت تاثیر خود قرار خواهد داد بلکه نوک حملات القاعده را بیش از گذشته متوجه غرب و امریکا خواهد کرد .
در این میان آنچه مشخص است هر چند امریکایی ها و بویژه دمکرات ها در شرایط کنونی می کوشند مرگ بن لادن را به مثابه پیروزی های بزرگ برای امریکایی ها تصور کنند و از ان در جهت اهداف داخلی و بین المللی خود بهره برداری کنند اما باید گفت تا زمانی که نگاهی ریشه ای به علل شکل گیری جریان هایی چنین افراطی در جهان نداشته باشیم نباید انتظار داشت که با مرگ یک نفر هواداران این نوع تفکر نیز از بین بروند.
حمایت:
فاز جدید اسلام ستیزی
«فاز جدید اسلام ستیزی»عنوان یادداشت روز روزنامهی حمایت به قلم قاسم غفوری است که در آن میخوانید؛در طول سالهای گذشته بویژه پس از حوادث 11 سپتامبر و سقوط برجهای دوقلو در آمریکا، موج گسترده ای از اسلام ستیزی غرب را فراگرفت.
کشورهای غربی برای رسیدن به اهداف داخلی و جهانی با مطرح کردن مسائلی جهت دار، موج اسلام ستیزی را تشدید کردند. یکی از مهمترین مولفههای آنها در این حوزه تکیه بر اقداماتی بود که از سوی سران القاعده بویژه شخص بن لادن منتشر میشد.
این رویکرد در حالی همواره از سوی غرب مورد تاکید قرار گرفته که در روزهای گذشته رخدادی قابل توجه افکار عمومی را به خود مشغول داشته که پیش از این از ابزارهای اصلی اسلام ستیزی غرب بوده است. روز دو شنبه(12/2/1390) باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا رسما کشته شدن بن لادن در عملیات نظامی و اطلاعاتی آمریکا در پاکستان را اعلام داشت. هر چند که با مرگ سرکرده گروهک تروریستی القاعده غرب باید اسلام ستیزی با نام القاعده را کنار گذارد، اما روند تحولات نشان میدهد که غرب حتی با عنوان مرگ بن لادن نیز به دنبال ابعاد جدیدی از اسلام ستیزی است که میتواند در چند زمینه اجرایی شود.
نخست اینکه غرب همواره با ادعای فضای امنیتی به محدود سازی آزادیهای فردی بویژه برای مسلمانان پرداخته است. اکنون نیز غرب با ادعای جلوگیری از حرکت انتقام جویانه هواداران بن لادن فضای امنیتی را افزایش داده است، در حالی که همچنان محور آن محدود سازی و مجازات مسلمانان است.
و در آخر غرب که تا کنون ادعای مبارزه با تروریسم را سر میداد اما از هم اکنون ادعای پیشگیری را مطرح خواهد کرد. غرب اگر همچنان بر اصل مبارزه با تروریسم پس از 10 سال تاکید کند با رسوایی شکست بویژه در افغانستان مواجه خواهد شد لذا باید نوعی موفقیت از خود به نمایش گذارد. مرگ بن لادن را میتوان سناریویی برای بیان موفقیت در این حوزه دانست در حالی همزمان غرب با ادعای پیشگیری از ایجاد بن لادنهای جدید تحرکاتی را در پیش میگیرد.
تشدید مواضع تند و جهت سران غرب برای معرفی اسلام به عنوان دین مغایر با امنیت بین الملل ، تخریب اماکن مقدس مسلمانان نظیر مساجد و حسینیهها با ادعای جلوگیری از پرورش آنچه آنها تروریسم مینامند- ادعاهای ویکی لیکس در مورد نقش مساجد در ایجاد تروریستها از بهانههای اجرای این پروژه است- ادامه جنگ طلبی در افغانستان و پاکستان که هزاران مسلمان را به کام مرگ خواهد بود و.. از جمله این اقدامات هستند.
بر این اساس میتوان گفت غرب که تاکنون از بن لادن با عناوین مختلف برای اسلام ستیزی استفاده کرده اکنون با مرگ او سناریوهای ضد اسلامی جدیدی را طراحی کرده و خواهد کرد که وحدت جهان اسلام در برابر آن امری ضروری است.
جهان صنعت:
مبارزه با بهترینها؟
«مبارزه با بهترینها؟»عنوان سرمقالهی روزنامهی جهان صنعت به قلم ا. عطارپور است که در آن میخوانید؛ سخنگوی مبارزه با مفاسد اقتصادی دیروز با اعلام اینکه 65 بدهکار بزرگ بانکی مشخص شدهاند، اعلام کرد که بزرگترین بدهکار بانکی یک تریلیون بدهی دارد.
از دیروز که این خبر منتشر شد مثل خوره به جانم افتاد که بدانم این بدهکار کیست اما سخنگوی ستاد اعلام کرده که اعلام نام افراد بدهکار با قوه قضاییه است از این رو وقتی کنجکاویام ارضا نشد به دنبال سرنخهایی در سخنان سخنگوی ستاد گشتم.
معلوم شد که این فرد تولیداتی داشته و بهترینها را نیز احداث کرده است. معلوم شد واحد صنعتی وی نیز بهترین واحد صنعتی شناخته شده است همچنین باز طبق گفته سخنگوی ستاد، بر من معلوم شد وی اکنون جزو بهترینها به حساب میآید طوری که باید ادبیات مبارزه با مفاسد اقتصادی اصلاح شود.
دنیای اقتصاد:
تاملی بر معوقات بانکی
«تاملی بر معوقات بانکی»عنوان سرمقالهی روزنامهی دنیای اقتصاد به قلم محمود اسلامیان است که در آن میخوانید؛گزارش اخیر مجلس شورای اسلامی درباره معوقات بانکی پس از مدتها بحث پیرامون این موضوع حساس و مهم، جای تقدیر دارد.
تنها ایراد مهمی که میتوان بر آن وارد دانست عدم بررسی سوابق موضوع در گذشته و عدم نگاه به جهانی بودن موضوع و نپرداختن به اولویتهای بروز مشکل است. یک مساله ساده مدیریتی میگوید: 80 درصد از حل مشکلات در هر موضوعی در گرو حل 20 درصد از مسائل است. به عبارت دیگر شناخت و اولویتبندی مشکلات و تمرکز روی آنها میتواند بسیار راحتتر به حل معضلات کمک نماید. در هر حوزه مدیریتی، یک مدیر میتواند به دهها و گاه صدها مساله بپردازد؛ اما هوشمندی مدیریتی آن است که بتوان با تجزیه و تحلیل مشکل، ریشههای اصلی را دریافت و با تمرکز بر مسائل اصلی، سعی در حل معضل داشت. طرح 32 موضوع به عنوان مسائل درونی و برونی مساله حادث شده امکان تمرکز مسوولان را بر حل مساله کاهش میدهد.
هرچند همه راههای ذکر شده به جای خود قابل توجه است، لیکن ارتباط ارگانیکی با بروز مشکلات نداشته و مسیر حفظ اشتغال را طی نمیکند. برخورد قضایی بدون توجه به هدف اصلی که همانا حفظ و توسعه اشتغال کشور است، نمیتواند در درازمدت کارگشا باشد.
بنابراین بایستی ابتدا به سوالات زیر پاسخ داده شود.
1- آیا چنین حجم معوقات بانکی در گذشته در تاریخ بانکداری کشور وجود داشته یا خیر؟ سوابق موجود نشان میدهد که 33 هزار میلیارد تومان معوقات بانکی که در تاریخ شهریورماه 89 اعلام شد، بیسابقه است. طی سالهای گذشته حجم معوقات بسیار پایینتر بوده و روند صعودی ذکر شده طی 4 سال گذشته شدت گرفته است؛ بنابراین معضل حادث شده در چنین ابعادی یک مساله جدید است.
2- آیا در اقتصاد جهانی و سایر کشورها طی سالهای مشابه چنین معضلی به وجود آمده است؟ بررسی سوابق نشان میدهد پس از بروز رکود جهانی اقتصاد طی سالهای گذشته بسیاری از بانکهای جهانی دنیا با مشکلاتی به مراتب جدیتر مواجه شده و بسیاری از بانکها در کشورهای مختلف اعلام ورشکستگی کردهاند و اصولا بسیاری از اقتصاددانان جهانی بروز رکود مذکور را ناشی از سیاستهای غلط مالی در جهان میدانند. بنابراین معضل حادث شده یک مشکل جهانی است و بایستی با تدبیر و نگاه به اهداف مهم اقتصادی کشور از آن عبور کرد.
مهمترین هدف از رشد اقتصادی علاوه بر بالا بردن سطح رفاه عمومی، توسعه اشتغال است. این موضوع از هر مسالهای در تمامی بلاد اهمیت بالاتری دارد؛ زیرا بسیاری از ناهنجاریهای اجتماعی و فرهنگی ریشه در بیکاری دارد؛ شغل یعنی آرامش، شغل یعنی امید به آینده، شغل یعنی تقویت بنیان خانواده، شغل یعنی تقویت دین مردم.
بنابراین چه قوه مقننه، چه مسوولان در تدوین قوانین و اجرا باید به این امر حیاتی که نشانه اصل کارآمدی است، توجه داشته باشند. در همین راستا در بحث معوقات بانکی، عدم تفکیک فیمابین کارآفرینانی که منابع را مستندا صرف توسعه اشتغال کرده با معدود کسانی که فرصتطلبی کردهاند یک تهدید برای اشتغال کشور است.
علل اساسی معوقات بانکی
1- رکود جهانی به نظر نگارنده و به استناد شواهد موجود مهمترین موضوع در بروز معضل است؛ زیرا در جریان رکود اقتصادی قیمتهای کالا در سطح دنیا به شدت کاهش یافت و بسیاری از کالاها از 30 تا 70 درصد ارزانتر معامله شد. این در حالی بود که سرمایهگذاریها و مواد اولیه بر مبنای قیمتهای گذشته محاسبه میشد. هم حجم فروش بنگاهها کاهش یافت و هم قیمتها روند به شدت نزولی پیدا کرد. به اصطلاح چرخه پول واحدهای تولیدی منفی گردید که علت اصلی افزایش بدهی بنگاههای اقتصادی و تولیدی در کشور و دنیا به همین دلیل ساده و روشن بوده است. این شاخص یقینا وزن بالایی در توسعه معوقات بانکی داشته است؛ زیرا بسیاری از افراد و بنگاههای خوشحساب طی دهههای گذشته در جریان چنین روندی به جرگه بدحسابان پیوستهاند.
با توجه به اینکه هر ایرانی به هر میزانی که بخواهد میتواند با پرداخت تعرفه کالا وارد کند، فرض عدم تاثیرپذیری اقتصاد داخلی از خارج غیرعقلانی است؛ هرچند به دلیل چسبندگی کمتر اقتصاد کشور به اقتصاد جهانی این تاثیرپذیری کمتر است.
علت تزریق میلیاردها دلار در کشورهایی نظیر آمریکا، اتحادیه اروپا، ژاپن و کره به بنگاههای تولیدی به دلیل جبران این عارضه مهم بوده است. این منابع صرفا و صرفا جهت حفظ اشتغال تامین شده است.
در کالبدشکافی معضل مذکور در تمامی کشورها توجه به مساله اشتغال موضوعی با اولویت اول بوده است نباید در بررسی چنین مساله مهمی هدف اصلی به فراموشی سپرده شود. در اینجا یک دعوای ساده فیمابین بانک و کارآفرین نیست؛ اینجا زندگی هزاران خانواده مطرح است.
2- علاوه بر رکود جهانی و تاثیر آن بر اقتصاد داخلی باید به نکته مهم دیگری توجه کرد و آن ثبات نرخ ارز طی ده سال گذشته است. طبق گزارش بانک مرکزی طی ده سال گذشته حداقل 15 درصد تورم به صورت سالانه بوده است و این در حالی است که رشد نرخ ارز طی ده سال مجموعا 34 درصد بوده است. این تفاوت شکافی به نفع واردات طی سالهای گذشته عمل کرده است. اگر تورم را در کشورهای رقیب حداکثر 4 تا 5 درصد فرض کنیم، سالانه 10 درصد از توان داخلی کاسته شده است و با حذف یارانه انرژی مزیت جبرانی نیز منتفی میشود. این روند نیز وزن بالایی در کاهش قدرت بنگاههای اقتصادی و افزایش معوقات داشته است.
3- میزان نرخ بهرههای بانکی: یکی از علل اصلی افزایش معوقات بانکی نرخهای غیرمتعارف بهرههای بانکی است. در کشورهای رقیب همچون چین و اتحادیه اروپا نرخهای سرمایهگذاری و سرمایه در گردش از صفر تا 6 درصد متغیر است.
این در حالی است که نرخ بهره بانکی در کشور عموما از 18 درصد تا 28 درصد متغیر است که در افزایش قیمت تمام شده و توسعه چرخه منفی مالی در بنگاهها به شدت تاثیرگذار است. با توجه به حذف تدریجی یارانه انرژی و رساندن آن به FOB خلیج فارس بجا است برای توسعه اشتغال کشور، نرخهای بهره نیز به با ابزارهای کارشناسی به سطح FOB خلیج فارس نزدیک شود. تقریبا همه بخشهای اقتصادی کشور چه دولتی چه خصوصی در یک فضای رقابتی با رقبای جهانی دست و پنجه نرم میکنند. به دلیل عدم حضور بانکهای بینالمللی، بانکهای داخلی در شرایط انحصاری عمل میکنند.
موضوعاتی همچون قاچاق کالا، عدم اعتبارسنجی مشتریان، غیراقتصادی بودن بعضی از طرحها، ظرفیتهای غیربهینه، بوروکراسی طولانی و... عواملی هستند که در عین اینکه واقعیت دارند، لیکن خود معلول علتهای اصلی هستند.
بیتوجهی به علل اصلی افزایش معوقات بانکی و عدم تفکیک منابعی که مستندا صرف تولید و توسعه اشتغال گردید با منابعی که مورد سوءاستفاده قرار گرفته است باعث توسعه روند مذکور خواهد گردید و مآلا جز با مصادره کارخانجات، راه دیگری باقی نخواهد گذاشت.
راهکارهای پیشنهادی
1- در مرحله اول بایستی در هر مورد معوقات ردیابی شود. مرز فیمابین صرف تولید و اشتغال و غیر از آن مشخص گردد. دادن یک حکم کلی و سوزاندن تر و خشک با هم کاری ساده و غیرعقلانی است. چنانچه اشتغال کشور هدف باشد، بایستی این تفکیک توسط کمیتههایی با حضور سازمانهایی از دولت، بانکها، اتاقهای بازرگانی، نهادهای نظارتی در استانها انجام گیرد تا صورت مساله روشن شود.
2- کلیه جرایم مرتبط با بنگاههای کارآفرین بخشوده گردد. منابع جدید لازم برای واحدهایی که توجیه اقتصادی دارند به کار گرفته تا امکان تامین دیون فراهم شود.
3- نرخهای بهره بانکی با ابزارهای کارشناسی به سطح منطقه کاهش یابد؛ زیرا نرخهای موجود جز توسعه معوقات و به بنبست رساندن اقتصاد کشور تاثیر دیگری ندارد.
4- حمایت از تولید داخلی توسط افزایش تدریجی نرخ ارز یا افزایش تعرفهها برای سال جدید امکانپذیر گردد.
5- اعتبارسنجی مشتریان توسط شرکتهای معتبر انجام پذیرد.
امید است با رفع عوامل اصلی ایجاد کننده مطالبات معوق و توجه به هدف اصلی که همانا حفظ توسعه اشتغال کشور است، شاهد رشد و شکوفایی بیشتر اقتصاد میهن اسلامی عزیزمان باشیم.