تاریخ انتشار : ۰۳ مهر ۱۳۹۰ - ۰۹:۲۸  ، 
کد خبر : ۲۲۵۶۰۴
به بهانه رسوایی امپراطوری رسانه‌ای رابرت مرداک

رسانه‌های غربی در چهارچوب نظریات انتقادی


م. حمیدی
در روزهای اخیر خبر جنجالی شنود مکالمات تلفنی از سوی هفته نامه «News of the World»، و پس از آن به محکمه نشاندن «رابرت مرداک» به عنوان غول رسانه ای که- به بهانه اخلاقی- قدرت رسانه و مخاطرات آن را در گوش دولتمردان و سیاست مداران غرب به صدا درآورد، بار دیگر مسئله رسانه، نقد آن و قدرت و حوزه نفود آن را کانون مباحث فرهنگی و سیاسی قرار داد.
چنانکه از تعاریف برمی آید؛ رسانه پیش از هر چیز یک پل ارتباطی و یک رابط فرهنگی است. اما درخصوص بحث از رسانه در چهارچوب نظریات انتقادی، آنچه پیش از هر چیز معنا و اهمیت می یابد، خود واژه «نقد» است. چنانکه منتقد ادبی «تری ایگلتون»- در این ارتباط می گوید؛
«... نقد فقط از هنگامی اهمیت یافته است که با اموری جزء مسائل ادبی [و فرهنگی] محض سروکار پیدا کرده است. یعنی هنگامی که گذشته از دلایل تاریخی، اثر ادبی به ناگهان به عنوان وسیله انتقال دغدغه های حیاتی همگانی فکری، فرهنگی و سیاسی عصر سخت ریشه گرفته است.»
بدین ترتیب می توان گفت که مسئله نقد، اساسا مسئله رابطه میان فرهنگ و واقعیت اجتماعی است. به عبارت دیگر اساس سخن نقادانه، همان رابطه میان جامعه و نیروهای سیاسی- اقتصادی دخیل در آن، با آنچه است که در کل فرهنگ نامیده می شود.
از این رو موضوع رسانه- به عنوان یک رابط فرهنگی- نه تنها در چهارچوب نظریات انتقادی که اصولا در هر حوزه از نقد جامعه و ساختارهای سیاسی- اقتصادی آن، مورد توجه منتقدان فرهنگی از مدرنیسم تا پسامدرن قرار گرفته است و می توان اذعان داشت که نقد رسانه در مباحث فرهنگی و جامعه شناختی، اساسا بحثی به گستردگی تمامی نظرات انتقادی در این مباحث است. به طوری که از نظریه پردازان مکتب فرانکفورت- به عنوان نخستین مکتب آوانگارد در نقد مدرنیسم- تا «ژان بودریار» و «فردریک جیمسون» پسامدرن، تقریبا نظریه پرداز و اندیشمند شناخته شده ای نیست که مطلب حائزاهمیتی درخصوص رسانه و نقد آن نداشته باشد.
بدین ترتیب بهتر است که بحث رسانه در چهارچوب نظریات انتقادی را، به شکلی زمان مند و در بستر تکوین تاریخی مورد بازنگری و بررسی قرار داد؛
1- منتقدان ماتریالیسم سیاسی مدرن و والتر بنیامین:
نکته اصلی مورد اتفاق نظر در نزد این گروه که به منتقدان ماتریالیسم (اقتصاد) سیاسی کلاسیک معروفند و مکتب فرانکفورت به عنوان یک جریان آوانگارد نمونه بارز آن است، نقد عقلانیت مدرن به عنوان ابزاری در جهت «شیء شدگی» اندیشه انسان یا همان سوژه ای است که به طور پیاپی، ناخودآگاه و بی واسطه خود را در ابژه های ایدئولوژیک حاکم تکرار می کند. در نتیجه این تکرار، اندیشه انسان که منبع اصلی آگاهی و انتخاب یا به عبارتی رکن اساسی آزادی اوست- به شکلی مسخ شده و توده وار- خود را همچون کالایی در راهبرد اهداف ایدئولوژیک قرار می دهد که حاصل آن «الینیشن» یا همان ازخودبیگانگی جوامع مدرن است که در آن محصولات فرهنگی و از جمله رسانه، همچون کالایی تبدیل به ابزاری صرفا اقتصادی و نه آگاهی بخش می شوند.
ماحصل این دیدگاه را می توان بدین گونه خلاصه کرد: فرهنگ در راستای اهداف (عمدتا اقتصادی) ایدئولوژی حاکم بر ابژه ای متکثر، یعنی همان مفهومی که از صنعت برمی آید تبدل می شود؛
«آدرنو، اولین متفکری است که اصطلاح «صنایع فرهنگ» را به عنوان اصطلاحی توصیفی در ارتباط با نهادهای جامعه کنونی [از جمله رسانه ها] به کار برد، که ویژگی خاص برای تولید و سازماندهی شرکت های صنعتی در تولید و توزیع [خبر و] نمادها درقالب کالای فرهنگی و خدمات در مفهوم کلی و نه به صورت محدود فروش کالا دارند.»3
بدیهی است که دراین منظر، رسانه از هر نوع و به هر شکل، به عنوان بخشی از فرهنگ مردمی، در بازار تولید و مصرف ایدئولوژی تکرارشده و متکثر- به مثابه یک کالای شبیه سازی شده، نقشی جزء از خودبیگانگی و درنهایت «شیءشدگی» اندیشه نخواهدداشت.
اما از دیگر متفکران هم دوره با نظریه مکتب پردازان فرانکفورت و منتقدان ماتریالیسم سیاسی که با برخی از آنها از جمله «تئودور آدرنو» و «ماکس هورکهایمر» نزدیکی و مراوده فکری فراوانی هم داشت، باید از منتقد مارکسیست «والتربنیامین» نام برد.
علی رغم نزدیکی عقیده بنیامین با اساس مانیفست منتقدان ماتریالیسم سیاسی و مکتب فرانکفورت جمع بندی و همسوانگاری او با این دسته از متفکران نئومارکسیست، درنهایت ناممکن و متناقض می نماید. از آنجا که بنیامین در برخی نکات اصلی، نظری اساسا متفاوت با ایشان داشته است و اصولا مشخصه اصلی آثار و نوشته های بنیامین نوعی عدم تمرکز یا به عبارت بهتر عدم داوری در باب مسائل مختلف فرهنگی و اجتماعی است با این حال یکی از مسائل که سخت درآثار او مهم جلوه می کتد و تقریبا مرکز تفکر او در غالب آثارش است، مسئله تکثیر و بازتولید (بازسازی) است که به انواع و انحاء مختلف در نوشته های او مورد تأکید است.
بدین ترتیب است که موضوع رسانه بعنوان ابزاری مهم در جهت تکثیر و بازتولید یا همان بازسازی آثار هنری، درمقاله بسیار مشهور و مهم بنیامین «هنر در عصر تکثیر مکانیکی» - چنان اهمیتی می یابد که مورد توجه بسیاری از نظریه پردازان فرهنگی از مدرنیسم تا پسامدرن قرارمی گیرد.
نکته اصلی که بنیامین دراین مقاله یادآور می شود این است که، رسانه ویژگی یکه و یگانه اثر هنری را تبدیل به مشارکت انبوه توده مخاطب می کند. تا اینجا تفاوتی میان این نظر و آراء منتقدان اقتصاد سیاسی کلاسیک و از جمله فرانکفورتیان که رسانه را ابزاری در جهت از خودبیگانگی توده و سلب فردانیت یا آزادی اندیشه اتسان می دانستند، نیست. اما تفاوت اصلی نظر بنیامین با این دسته از منتقدان اینجاست که، بنیامین این ویژگی رسانه را نه تنها موجب الینیشن و از خودبیگانگی توده نمی داند که برعکس، ازمیان تمایز میان مؤلف و توده را موجب افزایش آگاهی و امکان گزینشی متفاوت از سوی مخاطب نیز برمی شمارد؛ «از یک سو، فنون جدید تولید و تکثیر عکس و فیلم، دیدن چیزهایی را برای ما ممکن می سازند که برای چشم غیرمسلح ممکن نیست؛ و از سوی دیگر، بروز تغییراتی در اندازه و ترکیب توده مردم و به ویژه تعداد روزافزون مشارکت کنندگان در اثر هنری باعث تغییر در شیوه مشارکت آنها شده است.»4
به بیان دیگر خلاصه نظر بنیامین در باب رسانه و تکثیر مکانیکی را می توان بدین شکل بازگو کرد؛ اگرچه تکثیر مکانیکی [و در عصر حاضر تکثیر الکترونیکی] به سیاست، ابعاد زیباشناسانه می دهد و بدین گونه اعمال بر توده را برای حاکمان سیاسی و ایدئولوژی سلطه هموار می سازد، با این حال در همین ویژگی است که رسانه و تکثیر آن به توده این امکان را نیز می دهد که از این پس سیاست و ایدئولوژی را نیز به مثابه فرهنگ و هنر به زیر تیغ نقد ببرد و بدین گونه است که رسانه، همان گونه که به سود نظام سلطه کار می کند، در جهت افزایش آگاهی مخاطب و رهائی توده نیز دارای کارکردی غیرقابل اغماض می گردد. با این حال چنین به نظر می رسد که حتی بنیامین نیز نسبت به این وضعیت جدید و حیطه قدرت رسانه چندان خوش بین نبوده است. چنان که خود او با طنزی گزنده و لحن دو پهلوی خاص خودش این موضوع را چنین بیان می دارد:
«... تصویر مرد سیاست در برابر دوربین و تجهیزات ضبط [هم] در همه جا رواج خواهد. در این حالت است که پارلمان ها [هم] به اندازه تئاترها خالی می شوند. ...نتیجه این امر گزینشی جدید است: گزینشی در برابر تجهیزاتی که ستاره سینما و دیکتاتور [هر دو] از آن سربلند بیرون می آیند.»5
2- نقد رسانه در ماتریالیسم سیاسی پسامدرن - ژان بودریار:
بودریار در انتقاد از قدرت رسانه در عصر فن آوری و بازنمود الکترونیکی وقایع، آنها را نه تنها باز نمود که «وانموده»6 عنوان می کند که اشاره به اصطلاح خاص او یعنی «حاد واقعی»7 دارد. او در کتاب خود «وانموده ها» با ذکر مثالی از کارکردهای سیاسی رسانه و تبلیغات فرهنگی وابسته به آن، به قیاسی جالب توجه میان امر سیاسی و پدیده فرهنگی دست می زند و با مقایسه ماجرای رسوایی واترگیت و نقش جنجالی رسانه ها در جهت دهی به افکار عمومی، کارکرد فرهنگی- ایدئولوژیک رسانه را به دنیای مجازی همچون «دیزنی لند» و سرخوشی فراواقعی از پدیده های خیالی که هرگز در عالم واقعیت نمود ندارند، تشبیه می کند. او دیزنی لند را وانموده ای از نظم فراواقعیت (حاد واقعی) می داند که اکنون می توان آن را به واترگیت مربوط دانست. فهم دیزنی لند در مقام وانموده ای از نظام حاکم بر بازنمود وقایع چندان دشوار نیست، «جایی که کاخ های جعلی، واقعی تر از واقعیت به نظر می رسد،...»8 بودریار می گوید:
«دیزنی لند ساخته شده تا این حقیقت که کشور «واقعی» و کل آمریکای «واقعی» خودش است را مستور سازد... دیزنی لند به وجهی خیالی بازنمایی شده تا به ما بقبولاند که سایر نقاط جز آن واقعی است، در حالی که به راستی همه لس آنجلس و آمریکای پیرامون آن دیگر واقعی نیستند، بلکه از نظم امر حاد واقعی و وانموده اند.»9
بودریار در بیان قدرت رسانه و ابررسانه (مولتی مدیا) تا آنجا پیش می رود که کارکرد فن آوری و تکنولوژی آن را با کارکرد آئین جادوئی در اقوام بدوی مقایسه می کند و برای بیان این کارکرد، از اصطلاح «فتیشیسم»10 استفاده می کند. بدین معنا که تکنولوژی عصر حاضر، ابژه ها را به بت های دروغینی مبدل می سازد که همچون نقش آنها در اقوام بدوی، سوژه ها را در اندیشه جادوئی خود محدود می سازد.
در اینجا این نکته شایان توجه است که اگر چه، «تفکر جادو پندار» یا به اصطلاح بودریار فتیشیسم- همان گونه که «ماکس وبر» نیز در نقش تکنولوژی در «بروکراسی» سیاسی مدرن متذکر می شود- به هر حال بخشی از ساختار و عملکرد ذهن ابژه گرای انسان باشد- که در این صورت اصولا بحث بر سر غیرعقلانی بودن آن (تکنولوژی) بی مورد می نماید- با این همه با توجه به تاکید نظریه پردازانی مانند «بودریار» و «جیمسون» در قدرت و کارآمدی آن به ویژه در عرصه اقتصاد سیاسی و پدیده مولتی مدیا، هیچ بعید نیست که تأثیر آن را در جهت دهی زیباشناختی، فرهنگی و حتی اخلاقی، بیشتر از عرصه سیاسی و ایدئولوژیک بدانیم. چنان که بودریار در انتقاد از قدرت رسانه در تلقین و تحمیل شرایط و ارزش ها، کارکرد آن را مشابه همان مونولوگ سیستم های آموزشی می داند که دانشجویان فرانسوی در می 1986 (خرداد 1365) در برابر آن ایستادند. و جالب اینکه رسانه های مدرن در غرب، خود خیابانی تک سویه به سوی تحمیل ارزش ها و شرایط هستند، چنان که نمونه بارز آن را در نقش جنجالی و انقلابی رسانه در همین به اصطلاح رسوایی اخلاقی News of the World و مالک آن رابرت مرداک می توان مشاهده کرد.
3- رسانه و فن‌آوری در ماتریالیسم فرهنگی - فردریک جیمسون:
ماتریالیست های فرهنگی با توجه به فرهنگ- نقش و جایگاه آن- در ساختار اجتماعی به نوعی نقد مارکسیستی می پردازند که هدف عمده آن تبیین فرهنگ- روابط و ارزش آن- در نظام سرمایه داری و اقتضای خاص این نظام است. «فردریک جیمسون»- منتقد آمریکایی- براین اساس پسامدرنیسم و دوران معاصر و بسیاری از نظریه پردازان فرهنگی آن را، که پسامدرنیسم را به دلیل ذات کثرت گرا و عوام پسند خود، دارای ماهیت ضدمدرنیستی- عقلانیت مدرن قائل به اصالت سود- و در نتیجه ضدنظام سرمایه داری استعماری (امپریالیسم) تعبیر می کنند، به چالش می کشد. جیمسون در مقاله مشهور خود «منطق فرهنگی نظام سرمایه داری متأخر»، با اشاره به برخی از این نظریات- و خصوصا به اصطلاح دنیل بل- در خصوص جامعه پسامدرن، یعنی جامعه «پسا صنعتی»، سخت به چنین دیدگاهی می تازد و آن را تنها ترفندی در جهت پنهان نگاه داشتن رسالت ایدئولوژیکی نظام سرمایه تعبیر می کند؛
«... البته نظریه های پست مدرن شباهت خانوادگی نیرومندی را با همه تعمیم های جامعه شناختی بلندپروازانه ای نشان می دهند که در عین حال اخباری از فرا رسیدن و آغاز نوع جدید و کاملی از جامعه به ما می دهند که مشهورترین نام گذاری آن «جامعه پساصنعتی»(دنیل بل) است، اما اغلب به نام جامعه مصرفی، جامعه وسایل ارتباطی، جامعه اطلاعاتی، جامعه الکترونیکی یا تکنولوژی پیشرفته و نظایر آن نیز خوانده می شود. چنین نظریه هایی این رسالت ایدئولوژیکی آشکار را دارند تا، برای تسکین خود، نشان دهند که صورت بندی جدید اجتماعی مورد نظر دیگر از قوانین سرمایه داری کلاسیک، یعنی از تقدم تولید صنعتی و حضور همه جایی مبارزه طبقاتی تبعیت نمی کنند...»11
جیمسون نه تنها از این دسته از نظریه پردازان پسامدرن که پسامدرنیسم را غیر از سرمایه داری مدرن و جدا از آن برمی شمارند، که از مارکسیست های ساختارگرا نیز فاصله می گیرد و همچون ماتریالیست های فرهنگی، فرهنگ پسامدرن را برساخته زیر بنای اقتصادی جوامع پسامدرن برمی شمارد.
«اصلا به نظر جیمسون اگر در دوران مدرن فرهنگ در برخی حوزه ها مثل هنر تا حدی دارای استقلال از جهت دهی اقتصاد و سرمایه بود در وضعیت پست مدرن و در عرصه سرمایه داری متأخر این استقلال نسبی نیز از بین می رود و فرهنگ کاملا جذب سرمایه داری از نوع متأخر و معاصر آن می شود.»12
با این حال این جذب «سرمایه داری» شدن فرهنگ، با تعریف زیربنای اقتصادی کارل مارکس تفاوتی اساسی دارد و آن اینکه؛ اگر این زیربنا از نظر مارکس شامل «شیوه تولید» می شد، اینجا در پسامدرنیسم و یا به اصطلاح جیمسون در سرمایه داری متأخر این «شدت مصرف» است که زیربنای اقتصادی یا همان اساس جامعه سرمایه داری را شکل می دهد.
«در اولین گامها، پسامدرنیسم یا منطق فرهنگ سرمایه داری متأخر؛ اثر جیمسون پسامدرنیسم را چهره تازه ای از یک مرحله ی جدید سرمایه داری می داند که با امکانات فن آوری ارتباطات شخصیت پیدا می کند و... ایجاد روابط طبقاتی جدید و گسست از شکل کارگری سنتی در مقابل سرمایه را تحقق می بخشد و یک سرمایه داری مصرف کننده را شکل می دهد که سبک، نما و قریحه را در بازار عرضه می کند... فرهنگی که حول بازاریابی و مصرف ظواهر و تصاویر تمرکز یافته و با رواج تلویزیون در همه جا رسوخ کرده است.»13
به هر حال از نظر منتقدان پسامدرنیسم و از جمله نظریه پردازان ماتریالیسم فرهنگی، این نه شیوه تولید سرمایه داری مدرن که «شدت مصرف» سرمایه داری متأخر و پسامدرن است که عرضه و تقاضای انبوه و تجاری فرهنگ را به مثابه یک کالا، ضروری و گریزناپذیر می سازد. اما واژه حائز اهمیت در نظریه جیمسون نیز، همین واژه «شدت» در زبان اوست که ارتباطی مستقیم و بی واسطه با تکنولوژی و مفهوم فن آوری در حوزه رسانه پیدا می کند. مفهومی که جیمسون در یک مقدمه تاریخی آن را با مفهوم «والا» در آراء «ادموند برک» به معنای وهم و ترس، و نوعی هیجان غیرطبیعی و اشتهاءناپذیر قیاس می کند؛
«گزارش ما به نوبه خود به بررسی خصلت های مقوم پست مدرنیته خواهد پرداخت که عبارتند از: نوعی سطحی بودن جدید، و نتیجه آن، ... گونه کاملا جدیدی از زمینه عاطفی- که آن را شدت ها می نامم- که بهتر از همه با بازگشت به نظریه های قدیمی تر درباره مفهوم والا درک می شود؛ ارتباطات عمیق و بنیادی همه این ها با یک تکنولوژی کاملا جدید که به نوبه خود چهره ای است از یک نظام اقتصادی جهانی کاملا جدید...»14
جیمسون با اذعان به اینکه «تکنولوژی» در دیدگاه مارکسیستی نتیجه تکامل سرمایه است تا عنصری مستقل و نهایتاً تعیین کننده، ولی نقش آن را در سطحی سازی عادات و طبیعت انسانی در مصرف بیش از حد و غیرطبیعی کالا یا همان فرهنگ به مثابه نیازی روزافزون و به شدت حیاتی شده، موجب نگرانی ای به مراتب بیش از نگرانی بود ریار از ماهیت تشدیدگر رسانه ها می داند؛
«نگرانم که مبادا این غیر [طبیعی] با شتاب زدگی بیش از حد تکنولوژی قائم به ذات تلقی شود. زیرا می خواهم نشان دهم که خود تکنولوژی در این جا نمودی از چیز دیگر است. با این حال تکنولوژی به خوبی می تواند علامت اختصاری مفیدی باشد برای مشخص کردن آن قدرت عظیم و به طور اخص انسانی و ضد طبیعی کار مرده انسانی انبار شده درماشین های ما -قدرتی بیگانه شده، و به تعبیر سارتر غایت متضاد با عمل لختی و بی حرکتی - که در اشکالی تشخیص ناپذیر علیه ما برمی گردد و به نظر می رسد افق عظیم و محنت بار پراکسیس جمعی و نیز فردی ما را تقویم کند.» (15)
بدین ترتیب ماهیت مشترک «رسانه» و «فن آوری» در تشدید و تلقین فرهنگ (ارزشهای اخلاقی)، به مثابه کالا و مصرف روز افزون آن، هر دوی این مقولات را به عنوان ابزاری درجهت استمرار سلطه نظام سرمایه و ایدئولوژی حاکم درآن در می آورد. باید توجه داشت که دراینجا، هم رسانه و هم تکنولوژی همانند مصرف کنندگان آنها از ماهیت اصلی خود خارج شده و هدفی به غیر از ارتقاء ارتباط و آگاهی بخشی در پیش می گیرند که نتیجه این امر همانا از خود بیگانگی توده، سطحی گری و مصرف روزافزون ایدئولوژی سرمایه درقالب یک نیاز یا یک کالای فرهنگی است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات