تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۷  ، 
کد خبر : ۲۳۱۵۴۴

ضرورت نفی صریح باستان‌گرایی و ایرانگرایی قبل از اسلام


علیرضا معاف
طرح موضوع« مکتب ایرانی» یا «اسلام ایرانی» از سوی یکی از نزدیکان رییس‌جمهور و متاسفانه بازگویی آن از زبان شخص رییس جمهور، موجب واکنش صریح علامه مصباح یزدی و بسیاری از علما گشت تا جایی که رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار هیات دولت با ایشان در نفی ایران گرایی قبل از اسلام تاکید و افتخارات ایران بعد از اسلام را مایه مباهات دانستند برخی سیاست‌های ملی‌گرایانه و باستان گرایانه در دولت دهم ایجاب می کند موضوع مکتب ایرانی یا قرائت ایرانی از اسلام را مورد واکاوی قرار دهیم.
کسی نمی‌گوید: «مسیحیت فرانسوی»
اولین بار لفظ «اسلام ایرانی» توسط مستشرقین و نویسندگان مسیحی (لویی ماسینیون و سپس هانری کربن) به کار رفته است در حالی که به ندرت دیده شده است که پژوهشگران غربی در خصوص مسیحیت به طور مشابه از پسوند یک ملیت خاص استفاده کنند و مثلا از «مسیحیت فرانسوی» سخن گویند؛ معمولا مسیحیت بر اساس سه گانه کاتولیک، پروتستان، ارتدوکس تقسیم و شناخته می شود. مضافاً اینکه اضافه نشدن پسوندهای ملی به مسیحیت نشانه این نیست که غربی ها دارای روحیات واحدی هستند، چنانچه مبرهن است روحیه و فکر فرانسوی از انگلیسی و انگلیسی از آلمانی قابل تمیز و تبیین است.
 واژه‌ها می‌تواند در فضای سیاسی و رسانه ای در اثر کثرت استعمال با اهدافی خاص، باردار شوند و ابزار جنگ سیاسی شوند. واژه سازی های سیاسی همواره ابزاری برای اهداف غرب بوده است. این موضوع داستان دراز و حکایت طولانی دارد. «اسلام رادیکال»، «اسلام معتدل»، «اسلام بد»، «اسلام خوب»، «اسلام ایرانی» و...؛ هدف اصلی از این شکل برخورد دو چیز بوده است: یکی ایجاد نفاق و چند دستگی بین مسلمانان و به ویژه قشر تحصیل کرده و دیگری، جایگزین کردن واژه های غربی به جای مفاهیم اسلامی.
مقصود چیست؟
ایرانی‌ها به گواهی تاریخ ـ فرهنگی خود، عاشق اسلام ناب بودند و هستند. اما علاوه بر آنکه لفظ «اسلام ایرانی» یک لفظ غیر ایرانی است، باید معلوم شود منظور از آن چیست؟ آیا منظور آن است که اسلام چون مظروفی است که از خود شکل و قالب خاص ندارد و به مجموعه‌ای از توصیه های اجمالی اخلاقی و مابعدالطبیعی محدود می‌شود و اگر به شرق رود قالب شرقی می پذیرد و اگر به غرب رود قالب غربی می گیرد؟ اگر مقصود از ایرانی یک فرهنگ است، علی القاعده باید فرهنگ و سنتهای ایرانی را شناخت و نکات منفی را نقد و موارد مثبت را ترویج نمود.
آیا در فرهنگ ایرانی با وجود مباهات‌انگیز بودن در کلیت‌اش، هیچ نشانه‌ای از برخی سنن غیرعقلانی و غیراسلامی مشاهده نمی‌شود؟ اسلام چارچوبی است که سنت‌ها و فرهنگ‌ها باید در داخل آن تعریف و سنجیده شود و تنها از این روزنه رضوان است که می‌توان به درجاتی از پیشرفت انسانی رسید تا وجوه نیازهای مغفول و متروک و متعالی انسان شناخته شوند؛ وجوهی که امروزه همچون هزاران سال پیش، در چنبره جاهلیت مدرن گرفتار شده‌اند. باید تأمل شود که وصف کردن اسلام با ایران اگر به منظور پوشاندن نقاط ضعف هر چند اندک سنن فرهنگی ایران و فراموشی نقاط تاریک تاریخ ایران باشد؛ به شناخت صحیح و فهم مناسب یک ایرانی از خود کمک نخواهد کرد. اما اگر مقصود از این ترکیب، اضافه نمودن شأنی از فرهنگ ایرانی به دین اسلام باشد باید گفت چه فضل و کدام حقیقت است که در اسلام نیست؟
اسلام ایرانی در دوران عروج اسلام‌گرایی؟
«ایرانی» از سویی به ایران فرهنگی دلالت می‌کند که البته در جایگاه و سطح خود قابل پردازش و منشأ همگرایی و همدلی چند کشور فارسی زبان است (به بیانات مقام معظم رهبری در اولین اجلاس سران منطقه نوروز رجوع شود) و از سویی به ایران تعریف و تحدید شده در وسعت جغرافیایی مشخص امروزی آن برمی‌گردد. مرزبندی‌های امروز در منطقه غرب آسیا (به تعمد کلمه خاورمیانه را به کار نبردم) از نقشه‌های دقیق و طراحی‌های تفرقه‌افکنانه پیر استعمار، انگلیس نشأت گرفته است. پافشاری و اصرار بیش از حد به حصار کشور ایران، نتیجه‌ای جز حصر و تبعید انقلاب جهانی بهمن 57 در مرزهای کنونی ایران ندارد.
از سوی دیگر سیستم دولت- ملت (Nation- state) موجود که پایه اولیه روابط بین‌المللی غربی و سلول اولیه نظم کنونی جهان است از معاهده 1648 وستفالی و پس ازجنگ های 30 ساله مذهبی در اروپا ریشه گرفته که بر اصل اساسی سکولاریسم بنا شده بود. محدود کردن خود در قالب‌های سیاسی موجود ممکن است محتوای مستتر و روح سکولاریستی حاکم بر این قالب‌ها را به مفاهیم جهان وطنی ما تزریق کند. اعتقاد نداریم باید همه این نظم دولت- ملتی را به یک‌باره بهم زد اما مفهوم «امت اسلامی» و «امت واحده» هم نباید در غربت قراردادهای غربی بماند.
لازم است توجه شود که در فضای سیاسی- معرفتی امروز، طرح مسئله «اسلام ایرانی» درحالیکه انقلاب ها و خیزش‌های اسلامی منطقه به نقطه اوج و عروج رسیده است، چه معنایی می تواند داشته باشد جز محدود کردن انقلاب ایران به مرزهای قراردادی و اعتباری جغرافیایی؟ محدودکردن اندیشه‌های انقلاب و آرمان‌های جمهوری اسلامی در قفس تنگ سیستم سکولار دولت- ملت با کدام توجیه دینی و حتی عقلانی پذیرفتنی است؟ اگر محرک و انگیزه امثال کربن، دفاع از حیثیت معنوی اسلام در برابر انگاره های ناپسند شرق شناسی بود، انگیزه و محرک امروز چیست؟ در این فضا هرچند به ظاهر توجیه شود که منظور از اسلام ایرانی آن است که میان اسلام و ایران وحدت درونی وجود دارد و مواردی از این دست، به واقع کارکرد عملی چنین نظراتی دمیدن در فریب و غرور «ملی گرایی» است. در دورانی که فریب عربیّت و ناسیونالیسم عربی بر ملت‌های عرب مسلمان منطقه آشکار شده و موج بیداری اسلامی، دومینوی سرنگونی دیکتاتورهای وابسته را رقم زده است، دم زدن از اشکال تغییر یافته «ملی گرایی» چه از نوع ایرانی و چه از نوع عربی چه پیامدی خواهد داشت؟
قومیت‌گرایی به غرور بیجا می انجامد
در تعالیم اسلام ضمن به رسمیت شمردن مسئله ملیت، نژاد و زبان، حد و سطح این پارامتر انسانی در محدوده مسایل فرعی مهندسی شده است: "وجعلناکم شعوبا و قبایلا لتعارفوا"؛ امری که صرفا به عنوان وجه شناسایی و قالبی برای تسمیه مقرر شده است، نمی‌تواند و نباید وجه تمایز هویتی باشد. آیا صحیح است این پارامترهای فیزیولوژیکی و جغرافیایی، منشأیی برای تمایزات مفهومی و هویتی و دینی شوند؟ اسلام آیینى جهانى است؛ بنابراین، از منظر اسلام ملیّت و قومیّت به معناى مصطلح امروزى در میان مردم اولویت ندارد؛ بلکه این دین به همه ملتها و اقوام مختلف جهان با یک چشم نگاه مى‏کند. از آغاز نیز دعوت اسلامى به ملت و قوم خاصى اختصاص نداشته است، بلکه آیین اسلام ‏مى‏کوشید با وسائل مختلف ریشه ملّت پرستى و تفاخرات قومى را از بیخ و بن برکَند.
در هیچ آیه‏اى از آیات قرآن، خطابى به صورت «یا ایها العرب» یا «یا ایها القرشیون» نیامده‏است و اگر در برخى آیات خطاب «یا ایها الّذین آمنوا» آمده و خصوص مؤمنان را مخاطب ‏قرار داده، اشاره به مؤمنانى است که به پیامبر اسلام گرویده‏اند؛ از هر قوم و ملّتى و از عرب یا عجم؛ و گرنه در موارد دیگر که پاى عموم در میان بوده، عنوان «یا ایّها النّاس» آمده است. قرآن کریم در مقام ابطال پندار غلط برخى اعراب که به خاطر عربى بودنِ زبان دین ‏و رهبرى آن مى‏پنداشتند آنان مخاطب دین و قوم برتر هستند، آنان را تهدید به طرد و جایگزینى قومى دیگر مى‏کند. مفاد این گونه آیات این است که اسلام نیازى به شما ندارد، و اگر شما اسلام را نپذیرید، اقوام دیگرى در جهان هستند که از دل و جان اسلام را خواهند پذیرفت:
فَإِن یَکْفُرْ بِهَا هؤُلاَءِ فَقَدْ وَکَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَیْسُوا بِهَا بِکَافِرِینَ (انعام ، آیه 89) پس اگر اینان [قریش] به این [اصول و شرایع آسمانى] کفر ورزند، [آیین حق متروک‏نمى‏ماند، بلکه] قومى [دیگر] را نگاهبان آن مى‏کنیم که بر آن کافر نباشند.
این آیات به خوبى جهانى بودن اسلام و عدم انحصار آن به ملّت و قومى خاص را مى‏رساند و بالاتر از آن بیانگر این حقیقت است که عرب‌ها به خاطر بى‏اعتنایی‌هایى که به ‏اسلام مى‏کردند، بارها مورد سرزنش واقع مى‏شدند و اسلام با روح تعزّز و بى‏اعتنایى به ‏آنان، به ایشان خاطر نشان کرد که آنها چه ایمان بیاورند و چه نیاورند، آیین اسلام پیشرفت ‏خواهد کرد و قومى دیگر به حمایت از آن برخواهند خاست. این یک قاعده کلی و سنت لا تبدیل الهی است و همانطور که برای اعراب دیروز اعمال شد، ممکن است در صورت کوتاهی مردم مسلمان ایران نیز، در مورد ایرانیان به وقوع بپیوندد و خدای ناکرده پرچم اسلام خواهی و تجدید حیات اسلام، در اثر کوتاهی و عدم معرفت و ملی گرایی غیرممدوح(در مقابل حب وطن ممدوح)، به دست گروهی دیگر افتد.
قومیت‌گرایی در تضاد با وحدت انسانی است
سنجش نسبت افکار و شعارهای ملی گرایانه با تعالیم اسلام ناب امر ظریف و دقیقی است. گرچه اسلام درصدد محو ملیت و از بین بردن مولفه های نژادی نیست اما سطح گرایشات ملی گرایانه را نیز هرگز در طراز تعالیم الهی نمی‌داند و پرداختن و توجه بیش از حد به سنن قومی را خلاف وحدت اسلامی و حتی همگرایی انسان ها می‌داند. واژه «اسلام ایرانی» و «مکتب ایرانی» بی هیچ شائبه‌ای از برداشت‌های قومی و جغرافیایی خالی نخواهد بود. اگر بحث ظرفیت و قابلیت ایران و ایرانی در تبعیت از آرمانهای اسلامی باشد که امر مسلمی است؛ کاملا واضح است هر محصولی در هر زمینی نمی روید. باران و برف آسمان، زمین مساعد می خواهد تا کاشت و داشت نیکو انجام شود و محصول به بار نشیند و آماده برداشت شود. پویایی و فعال بودن ایرانی ها با واژه ها و بحث های اختلافی، و عدم توجه به واقعیت عینی و مستقل اسلام، ثابت نمی‌شود.
علامه طباطبایی به صراحت نژادگرایی و ملی گرایی را خلاف اصول اسلام می‌داند وحتی بالاتر از آن با استدلال قابل تأملی ملی گرایی را مخل وحدت انسانی می‌شمارد:«اسلام مسئله تأثیر انشعاب قومی در پدید آمدن اجتماع را لغو کرده... اهل یک وطن هر قدر متحدتر و در هم فشرده‏تر شوند، از سایر مجتمعات بشری بیشتر جدا می‏گردند؛ اگر متحد می‏شوند واحدی می‏گردد که روح و جسم آن واحد از واحدهای وطنی دیگر جداست و در نتیجه، انسانیت وحدت خود را از دست می‏دهد و تجمّع جای خود را به تفرقه می‏دهد و بشر به تفرق و تشتّتی گرفتار می‏شود که از آن فرار می‏کرد و به خاطر نجات از آن، دور هم جمع شد و جامعه تشکیل داد، و واحدی که جدیدا تشکیل یافته شروع می‏کند به اینکه با سایر آحاد جدید همان معامله‏ای را بکند که با سایر موجودات عالم می‏کرد... و همین معنا باعث شده که اسلام اعتبار این‏گونه انشعاب‏ها و چند دستگی‏ها و امتیازات را لغو نموده، اجتماع را بر پایه عقیده بنا نهد، نه بر پایه جنسیت، قومیّت، وطن و امثال آن» (تفسیر المیزان، ج 4، ص 197)
رسول خدا کوچکترین تفاخر قومی را تحمل نمی‌کرد
رسول اکرم(ص) پیوسته مراقب بود تعصبّات قومى در میان مسلمانان راه نیابد و به‏محض مشاهده کوچک‏ترین علائم و نشانه‏هاى آن سعى در از بین بردن و خشکانیدن ریشه‏آن مى‏نمود؛ به عنوان نمونه: در جنگ احد جوانى ایرانى در میان مسلمانان بود. این جوان مسلمان ایرانى پس ازآنکه ضربتى به یکى از افراد دشمن وارد کرد از روى غرور گفت: «خُذْها و انا الغلام الفارسى؛ این ضربت را از من بگیر که منم یک جوان ایرانى.» رسول خدا (ص) با شنیدن این سخن فورى به آن جوان فرمود که چرا نگفتى منم یک جوان‏انصارى؟ یعنى چرا به چیزى که به آیین و مسلکت مربوط است افتخار نکردى و پاى ‏تفاخر قومى و نژادى را به میان کشیدى؟ پیامبر اکرم(ص) سلمان ایرانى و بلال حبشى را همان‏گونه با آغوش باز مى‏پذیرفت که ‏ابوذر غفارى و مقداد بن اسودِ کندى و عمّار یاسر را و چون سلمان فارسى توانسته بود در پیمودن مدارج کمال و معنویت گوى سبقت از دیگران برباید به افتخار «سلمان منّا اهل البیت» نائل گردید.
روزى سلمان فارسى و جمعى از بزرگان صحابه در مسجد پیامبر(ص) نشسته بودند. سخن از اصل و نسب به میان آمد و هر کس از اصل و نسب خویش چیزى گفت و به آن‏افتخار مى‏کرد. نوبت به سلمان رسید؛ به او گفتند: تو نیز از اصل و نَسَب خود بگو. سلمانِ‏ تربیت شده مکتب پیامبر(ص) به جاى بازگو کردن اصل و نسب و نژاد خویش گفت: انا سلمانُ بن عَبدِاللَّه، کنتُ ضالاً فهدانِىَ اللَّه عزّوجلّ بِمُحمّدٍ وَ کُنْتُ عائلاً فَاَغْنانِىَ اللَّهُ بمُحَمدٍ وکُنْتُ مَمْلوکاً فاَعْتَقِنَى اللَّهُ بمحمدٍ.نام من سلمان است و فرزند یکى از بندگان خدایم، گمراه بودم و خداوند به وسیله‏ محمد مرا هدایت کرد، فقیر بودم، خداوند به وسیله محمد(ص) بى‏نیازم کرد، و برده‏ بودم، پس خداوند به وسیله محمّد مرا آزاد کرد. این است اصل و نسب و حسب من.در این بین رسول خداوارد شد و سلمان موضوع جلسه را براى آن حضرت گزارش‏کرد. پیامبر، به حاضران که همه از قریش بودند روکرد و فرمود: یا معشر قریش اِنّ حَسَبَ الرَّجُلِ دینُه و مُردئَتَهُ خُلْقُهُ و اَصْلُه عَقْلُه. اى گروه قریش! نسبِ در خور افتخار هر کس، دینِ او است [نه خون و نژاد] و مردانگى هر کس ،‏خلق و خوى او، و اصل و ریشه هر کس، خرد و عقل او است.
شِکوه از نامهای جعلی
سلمان از صحابه راستین و نخبگان و خواص پیامبر اعظم (ص) بود و امروز همانطور که ما به «فارسی» بودنش افتخار می‌کنیم، مباهات می‌کنیم که حقیقت راه «سلمان محمدی (ص)» را شناخته‌ایم و در مسیر آن قدم برمی‌داریم. امروز حق داریم از عصبیت و جاهلیت دیروز بزرگان حجاز شکوه کنیم که قدر سلمان محمدی (ص) را به خوبی نشناختند و بر جایگاهش رشک می‌بردند؛ پس به همان دلیل نیز گله مندیم از کسانی که قدر و منزلت و حقیقت «اسلام ناب محمدی (ص)» را وا نهاده و سخن از نام جعلی دیگری بر میان می‌آورند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات