محمدتقی فاضل میبدی
در این نیم قرن اخیر در کشورهای اسلامی دو جریان فکری در برابر یکدیگر قرار گرفته و هر یکی در مقام نفی دیگری برآمده است. یکی سنتگراها و کسانی که قرائتهای سنتی از دین داشتهاند و دوم روشنفکران و کسانی که بر سکوی عقلگرایی ایستاده و دین را مربوط به دوران گذشته دانسته و کاربرد آن را در این روزگار منتفی میدانستند.
شاید این دو جریان در ایران به خاطر استبداد حاکمان از التهاب بیشتری برخوردار بوده و هر یکی به نوعی در راه مبارزه با استبداد در داخل و استثمار در خارج، با ایدئولوژی خاص خود دیدگاههای بلندی را برداشتهاند و باید گفت غالب روشنفکرها، چه دینی و چه غیردینی، در راه مبارزه با استبداد و استکبارستیزی سهم و نقش بیشتری داشتهاند و این مدعا پس از شهریور بیست بیشتر خود را نشان داده است و باید گفت شکلگیری جریان روشنفکری در ایران پس از شهریور بیست بوده است و اگر کسی با نگاه انتقادی جریانات روشنفکری را، بخصوص در این چند دهه اخیر، مورد مطالعه قرار دهد (که حق است)، نمیتواند منکر این واقعیت شود که نهال مبارزه با استبداد در این مرز و بوم، به دست روشنفکران، اعم از ملی و مذهبی، گذاشته شده است.
ما در این مقال در مقام طرح و بسط چنین مسئلهای نیستیم. آن چه مهم است و در این روزگار تعریف و جایگاه آن مبهم گشته است، جریان روشنفکر دینی است که پس از انقلاب بویژه در این سالهای اخیر دستخوش ابهامات و تحولات یا احیاناً مورد بیمهریهای مغرضانه قرار گرفته است.
روشنفکری اصطلاحی نیست که بتوان برای آن حد و رسمی به دست داد و تعریفی مانع و جامع برای آن ارایه کرد. چه این که بگوییم مفهوم روشنفکری یعنی تقابل تجدد با سنت یا بگوییم روشنفکر یعنی کسی که همواره در برابر وضع موجود نگاه نقدگونگی خود را حفظ میکند و در تکاپوی گذر از وضع موجود به سوی مطلوب است یا این که بگوییم روشنفکر یعنی کسی که هیچگاه با قدرت گره نمیخورد و سر در آستان هیچ حاکم و قدرتمندی ندارد یا تعاریف دیگر.
ولی یک رشته الفتی که در میان تمامی روشنفکران وجود داشته و دارد، آن قدرت نقد و یا انتقاد است و لزوماً تعارض با جزمیات موجود در جامعه. به بیان دیگر، از برکات سنت روشنفکری در تاریخ و جامعه، حفظ سنت «نقد» و شکست سنت و نگاهداری حالت انتقاد است. با این بیان ما اگر بخواهیم ریشه روشنفکری را در تاریخ خودمان که تاریخ اسلام است پی بگیریم باید گفت نخستین رسالت روشنفکری را قرآن ادا کرده است که هم در برابر جزمیات جاهلی جزیرةالعرب ایستاد و هم ادیان موجود را به نقد گذاشت و خرافهزدایی کرد و از همه مهمتر تعقل را بر تقلید حاکم کرد و آنان که دین را ابزار قدرت و غرور ساخته بودند وانهاد.
مگر نه این است که از ممیزات روشنفکران، خردورزی و عقلباوری و سنتستیزی است، پس جای هیچ انکار نیست که در ادبیات اسلام عقلباوری و خردورزی و خردستیزی با صراحت تأکید شده است، از باب مثال، پیامبر اسلام ص فرمود: «انّ لکلّ شیء ادعامه و دعامة الدین العقل»؛ «هر چیزی بر روی پایهای استوار گشته است و پایه دین خرد است». حال مفهوم خرد و عقل در قرآن و روایات چیست؟
در اینجا بین روشنفکران دینی تفاوت در فهم وجود دارد. امثال بوعلی سینا و ابونصر فارابی و سایر فلاسفه تصورشان از عقل همان عقل یونانی و ارسطویی است که به دنبال شرح آن پرداختند و از شارحان این مکتب به شمار میآمدند.
ولی روشنفکرانی چون غزالی، اقبال و شریعتی سخت بر عقل به مفهوم یونانی و قیاسی تاخته و چنین عقلی را غیر از عقل دینی گرفتهاند. منظور اینان از عقل دینی همان عقل استقرایی و جزیینگری در طبیعت است که پس از رنسانس در اروپا رایج شد. اقبال میگوید: «اندیشه درباره امور عینی عادتی است که اسلام، لااقل در نخستین مراحل مأموریت فرهنگی خود آن را تقویت میکرده و پرورش میداده است».
روشنفکری در دنیای اسلام آنگاه معنا پیدا میکند که دین در برابر تجدد قرار میگیرد و برخی سنتگرایان دین را با تجدد غیرقابل جمع شدن میدانند؛ همانطور که برخی تجددخواهان تجدد را با دین از سر ناآشنایی میبینند. تقابل دو گروه سنتی و روشنفکری از اینجا میروید که دین در جامعه با قرائتهای سنتی و با حفظ جزمیات تبلیغ و تبیین میشود و مفاهیم آزادی، حقوق و تساهل به عنوان مفاهیم غربی و ضددینی تلقی میشود.
نقش روشنفکر دینی در جوامع مذهبی این است تا از سر آشتی دادن دین با تجدد، برآید و قرائت خود از دین را به گونهای بازسازی کند که در دنیای مدرن، دین در تنگنایی قرار نگیرد. برخی از روشنفکران از سر ناآشنایی با دین و جزمیتانگاری عقل، آنچنان عرصه را بر دین تنگ دیدند که:
«امروز خرابی کل دنیا از این جهت است که طوایف آسیا، عموماً و طوایف یوروپا خصوصا، به واسطه ظهور پیغمبران از اقلیم آسیا که مولد ادیان است و از اینجا ادیان به یوروپا مستولی شده است و به واسطه مواعظ وصیّان و امامان و نایبان و خلفای ایشان که بعد از پیغمبران به ترویج ادیان کوشیدهاند و در اعتقاد مردم به درجه مقدس و ولایت رسیدهاند، عقل انسانی را که اثری است از آثار انوار الوهیت از درجه شرافت و اعتماد انداخته تا امروز در حبس ابدی نگاه داشته در امورات و خیالات اصلاً آن را سند و جهت نمیشمارند و نقل را همیشه بر آن مرجح و غالب میدانند...»1
و از سویی برخی سنتگراها در برابر تجدد و فرآوردههای تمدن آنچنان محکم ایستادند که قانون اساسی را که در آن صحبت از آزادی و مساوات کرده بود، ضلالتنامه گفتند. «ماده دیگری که در این ضلالتنامه آمده است، آزادی قلم و آزادی مطبوعات است».2
در این بیان آنچه باید بازسازی و نهادینه میشد جریان روشنفکر دینی و در پی آن «احیأ تفکر دینی» است. از نظر دور نماند روشنفکران دینی که در این دیار و نیز در سایر ممالک اسلام درخشیدند کم نبودند. از مرحوم اقبال لاهوری تا دکتر شریعتی، شهید باقر صدر و شهید مطهری. ولی این جریان یک جریان غالب در تاریخ تفکر واقع نشد و همواره مورد هجوم قرار گرفت. انعطافپذیری دین و اجتهادی بودن شریعت اسلام اقتضا میکرد عالمان دین هرگونه روشنفکری را استقبال کنند و هرگونه شبهه و فکری را، ولو با نگاه تردید به مبانی دینی، عالمانه و پاسخگویانه پذیرا شوند.
امروز در برابر عالمان دین، انبوه سؤالات و شبهات پهن و آفتابی شده است که با پاسخهای کهن نمیتوان با آنها روبهرو شد. چه رسد با تیغ ارتداد و جنجالهای سیاسی. خدمت بزرگی که امثال شهید مطهری و شهید صدر و بازرگان و شریعتی به جامعه دینی و حوزههای علمی کردند این بود که علاوه بر خرافهزدایی و اصلاح پیرایشی، حوزهها را وادار به تأمل و تفکر در مسائلی کردند که اگر در گذشته دانشی چون فیزیک و شیمی در میدان رقابت با دین بود، امروز جامعهشناسی، روانشناسی، تاریخ و فلسفههای مصاف، لاف مبارزه با دین میزنند و باید عالمان دین خود را با این دانشها مجهز و مسلح کنند.
روشنفکرانی چون شریعتی، بازرگان، مطهری در برابر دو جریان قرار داشتند: یکی اسلامشناسی کلاسیک غرب، که پارهای از آنها اسلامزدایی بود و دوم اسلامشناسی سنتی که برخی عالمان از آن پاسداری میکردند. مطهری از دومی بیشتر رنج میبرد. چرا که در حوزهها علاوه بر جزمیتانگاری برخی اندیشههای کهن و ابطالپذیر، فهم از قرآن محجور مانده بود.
«در حساسترین نقاط دینی ما اگر کسی عمر خود را صرف قرآن بکند به هزار سختی و مشکل دچار میشود. از نان، از زندگی از شخصیت، از اخزام، از همه چیز میافتد و اما اگر عمر خود را صرف کتابهایی از قبیل کفایه بکند، صاحب همه چیز میشود...»3
مرحوم مطهری به عنوان یک نوگرای دینی هم بر سازمان روحانیت انتقاد داشت و هم فهمهای کهن و سنتی را جوابگوی شبهات جدید نمیدانست. چرا که او با روشنفکران، اعم از دینی و غیردینی، نشست و برخاست داشت و با آنان گفتوگو و مفاهمه میکرد. کتاب اصول فلسفه و روش، رئالیسم که مرحوم مطهری بر آن پاورقی زد، بازتاب شبهات و تردیدهایی بود که روشنفکران مارکسیستی در انداخته بودند.
ترویج مبانی مارکسیسم برای امثال مطهری برکتی بود تا به روانشناسی، جامعهشناسی و فلسفه تاریخ اقبالی عالمانه داشته باشند. الحق باید مطهری را در رأس روشنفکران دینی جا داد. او این گفته «توین بی» را نیک دریافته بود که: «آنچه یک تمدن را میمیراند این است که حاکمان و رهبران در برابر سؤالات و مشکلات نوین، همان پاسخهای کهن را تکرار کنند».
مطهری میگفت: ما باید این خیال را از کله خود بیرون کنیم که نسل جدید را با همان متد قدیم رهبری کنیم»4
شگفتیانگیز این که مرحوم طباطبایی و در پی او مطهری با مبانی فلسفه اسلامی به جنگ مارکسیسم رفتند ولی پس از این که حرفهای مادیگری و فلسفهای کرنسینسی را خوب فهمیدند. در یک کلام، با فکر و استدلال پا در میدان مبارزه با افکار دیگران گذاشتند.
میتوان گفت یکی از برکات بزرگ که مطبوعات پس از دوم خرداد وارد بازار فرهنگ این کشور کردهاند طرح سخنان و سؤالات نو، در زمینههای سیاسی، فرهنگی و اعتقادی است. این سخنها و گفتهها سبب میشود تا عالمان دین دست از معارف و پاسخهای کهن بشویند و ذهن و ضمیر خود را روانه پاسخهای نوین و معرفتهای از در وارد شده سازند و میهمان دانش را با چوب ارتداد از در برانند. کسانی که هر سخنی را به عنوان تهاجم فرهنگی نگاه کرده و نویسنده را به مسلخ بیدینی میبرند، حوصله، یا قدرت فکر کردن را ندارند و به قول معروف دنبال «اخف و اسهل» هستند.
اگر توان اندیشیدن و حوصله فکر کردن را داشتند ابزار تکفیر را بلند نمیکردند. به هر روی، یکی از محسنات روشنفکری در این مملکت باعث شد تا عالمانی چون مرحوم علامه طباطبایی، شهید مطهری، طالقانی و نوگرایان دیگر، قرائتهای نوین براساس اجتهاد از دین داشته باشند و مهمتر این که از حصار دین بیرون آیند و از بیرون، هندسه دین را ببینند و کجیها و نارساییها را از بیرون نظاره کنند. این نوگرایان دینی به دنبال یک پروتستانتیسم اسلامی بودند، هرچند در عمل چنین ادعایی را نداشتند.
«ما اکنون بیش از هر چیزی نیازمندیم به یک رستاخیز دینی و اسلامی به یک احیأ تفکر دین، به یک نهضت روشنگر اسلامی و فکر دینی ما باید اصلاح بشود. تفکر ما درباره دین غلط است. به جرأت میگویم از چهار تا مسئله فروع آن هم در عبادات، چندتایی هم از معاملات، از اینها که بگذریم دیگر فکر درستی ما درباره دین نداریم».5
«روشنفکر باید به ایجاد یک پروتستانتیسم اسلامی بپردازد تا همچنان که پروتستانتیسم مسیحی، اروپای قرون وسطی را منفجر کرد و همه عوامل انحطاطی را که به نام مذهب، اندیشه و سرنوشت، جامعه را متوقف و منجمد کرده بود، سرکوب کرد بتواند فورانی از اندیشه تازه و حرکت تازه به جامعه ببخشد».6
این تنگچشمی بد سرانجامی است که امروز برخی مطبوعات و احیاناً صدا و سیما، بدون این که تعریف روشن و درستی از روشنفکر ارایه دهند، روشنفکری را یک پدیده غربی و یا فراماسوی و در برخی تعابیر جاسوسی بدانند. این نویسندگان کمحوصله بدون این که به «ماقال» توجه کنند: به «من قال» مینگرند.
در دنیای گفتوگو و سخن باید با فکر پاسخ گفت. بیانیههای سیاسی، تهدیدهای حکومتی، تهمتهای بیدینی و احیاناً بگیر و ببندها، نه تنها جواب نمیدهد، بلکه باعث بدنامی و بدبینی به نظام و اسلام خواهد بود. اگر در مقام هدایت نابینایان هستیم باید نخست خود را از کوری نجات دهیم.
سردبیری: «ارجاعات مندرج در این مطلب در اصل منبع منتشر شده وجود نداشت.»