سید محمد کاظم سجادپور
برخی از مسائل مربوط به آمریکا بر همه ابعاد رفتار سیاسی و بینالمللی این کشور اثرات عمیقی دارند. در سال جاری انتخاباتی، مسأله سیاست خارجی، یکی از مباحث محوری انتخابات بوده و سیاست خارجی پیوسته یکی از موضوعات اصلی مطرح در مسائل سیاست داخلی آمریکاست؛ اما در سال انتخاباتی برجسته میشود.
ورای مسائل انتخاباتی، سیاست خارجی، همواره یکی از جریانهای اصلی فکری و اجرایی در مجموعه دولتی و دانشگاهی آمریکاست. در این میان چه در سال انتخاباتی و چه در جریان عادی مباحث سیاست خارجی، یکی از اصلیترین بحثها که پیوند دهنده همه زمانها و جریانهای سیاسی با هم است، چگونگی پاسخ به این پرسش اساسی است که آمریکا باید در رهبری جهانی چه خط مشی و مسیری را دنبال کند؟
یکی از دغدغههای اصلی همه نخبگان سیاسی آمریکا، چگونگی اعمال رهبری آمریکا در جهان و پذیرش این فرض است که آمریکا باید رهبر جهان باشد. اکنون نیز مسأله رهبری جهانی آمریکا، یکی از مباحث اصلی است و پاسخ به این پرسش، دیدگاهها و ایدههای گوناگونی مطرح میشود که یکی از برجستهترین آنها دیدگاههای برژینسکی است.
حال باید پرسید، چگونه میتوان مجموعه بحثهایی را که مربوط به رهبری جهانی آمریکاست، ارزیابی کرد؟ در این گفتار، نخست بحث رهبری جهانی آمریکا در قالب کلان و کلی مد نظر قرار میگیرد. سپس به دیدگاههای برژینسکی پرداخته خواهد شد و سرانجام نقدها و ارزیابیهای مطرح در این خصوص را مد نظر قرار میدهیم.
نگاه کلان به رهبری جهانی آمریکا
از پس از جنگ جهانی دوم و رسیدن آمریکا به موقعیت ابرقدرتی در نظام بینالمللی، پیوسته چگونگی رهبری جهان و جهان غرب و راههای حفظ این رهبری و راههای حفظ و تعمیق آن یکی از مباحث اصلی در سیاست خارجی آمریکا بوده و در پاسخ به این پرسش که چگونه باید این رهبری را اعمال کرد، دیدگاههای گوناگونی مطرح شده، ولی اشتراک نظر بین همه نخبگان در تعریف، تدوین و پذیرش نقش رهبری جهانی آمریکاست.
هماکنون همه کاندیداهای ریاست جمهوری در اردوگاه جمهوری خواهان به رهبری جهانی آمریکا باور دارند. اوباما به رغم تضادهایی با بوش به عنوان یکی از نمادهای جنبش راست افراطی و نومحافظهکاری در آمریکا داشت، در مسأله رهبری جهانی با رئیس جمهور پیشین اشتراک نظر داشت؛ اما در مورد چگونگی رسیدن به این رهبری جهانی اختلاف داشت. همه نظریه پردازیهایی که در حوزه علوم سیاسی و روابط بینالمللی آمریکا مطرح میشود، به گونهای مسأله رهبری را به عنوان یک دغدغه اصلی مد نظر قرار میدهد.
رئالیستها رسیدن به این رهبری را از راه تقویت نهادهای نظامی دنبال میکنند و محافظه کاران بعضا رئالیسم خشک و خشن نظامی شده را تنها راه رسیدن به این رهبری در نظر میگیرند. نهادگرایان و لیبرالها افزون بر تأکید بر ابعاد نظامی به لزوم همراهی آمریکا با دیگران در نهادهای بینالمللی و استفاده از رژیمهای گوناگون بینالمللی را در کانون توجه قرار میدهند. در درون هر یک از جریانهای سیاسی جمهوری خواه و دمکرات، گروههای رنگارنگی در روش و ابزار رهبری به چشم میخورند، ولی همه در اصل رهبری یکسانند.
در عین حال، این نکته هم مورد پذیرش قاطبه نخبگان آمریکا قرار گرفته که این کشور در رهبری جهانی دچار چالشها و مشکلاتی است. بعضا نخبگان سیاست خارجی آمریکا از افول جهانی آمریکا و برخی از آغاز افول و تدریجی بودن افول رهبری آمریکا سخن میگویند، ولی بر این نکته هم تأکید میشود که هنوز ظرفیت و امکانات بازسازی رهبری آمریکا وجود دارد و در این میان ایدههای برژینسکی اهمیت دارد.
برژینسکی و احیای رهبری آمریکا
برژینسکی در نوشتههای اخیر خود، با توجه به چالشهای آمریکا بر مفهوم احیای رهبری از طریق مجموعه و زنجیرهای از ایدهها و اقدامات تأکید میکنند. در این مجموعه، پنداری و کرداری برژینسکی بر مسأله بازسازی داخلی قدرت آمریکا با تأکید بر توجه به نوآوری، تقویت نهادهای آموزشی، بازسازی توان و ظرفیت بروکراتیک و به ویژه دیپلماتیک که برژینسکی بر آن تأکید دارد، عمده سخن او به حوزه مناسبات خارجی برمیگردد. او بر این باور است که آمریکا هم ظرفیت دارد و هم امکان احیای رهبری جهانی آمریکا را که دچار چالش شده است، در اختیار دارد. اما اگر این کارها را انجام دهد.
حوزه جغرافیایی ـ استراتژیک غرب را گسترش دهد.
تعادل قوای نوینی را در آسیا شکل دهد.
البته در هر کدام از این دو زمینه جزییات را مشخص کرده است. گسترش غرب از نظر برژینسکی به معنی گسترش نهادهای فراآتلانتیکی مانند ناتو و نیز گسترش روابط آمریکا با اتحادیه اروپایی و گسترش پهنای عملیاتی این گونه نهادها و از همه مهم تر ادغام تدریجی و استراتژیک روسیه در غرب است. برژینسکی معتقد است که آمریکا نمیتواند تنها بر اساس پیش فرضهای دشمنی تاریخی در مورد روسیه عمل کند و باید در نظر داشته باشد که روسیه تغییر و تحولاتی به خود دیده که در صورت توجه به آنها آمریکا ظرفیت ادغام روسیه در غرب را دارد. به علاوه او از ادغام کامل ترکیه در غرب نیز سخن میگوید و به این وسیله پهنای جغرافیایی غرب همراه با اعتقادی که او به برتری ارزشهای آمریکایی و غربی دارد، آمریکا را در رهبری جهانی کمک میکند.
اما در حوزه آسیا با توجه به برآمدن چین، کار جدی و هماهنگ با چین و ادغام چین در نظام بینالمللی به همراه سامان و سازهای از مناسبات قدرت در آسیا را مد نظر قرار میدهد. برژینسکی بر این واقعیت تأکید میکند که چین علی رغم تفاوتهایی که با آمریکا دارد، بر ایدئولوژی خصومت آمیز با واشنگتن تکیه نکرده است. فرهنگ ایدئولوژیک ضد آمریکایی غلظتی در مناسبات بینالمللی چین ندارد؛ بنابراین، با توجه به این عنصر و مجموعه عوامل دیگر امکان همکاری بیشتر با چین وجود دارد. در کنار این همکاری، آمریکا باید تعادل قوای جدیدی را با محوریت خود در آسیا شکل دهد. به این صورت که منازعات کهن و تضادهای استراتژیک موجود مانند رقابت و تنش تاریخی چین و ژاپن، تضاد تاریخی چین و هند و مسألهای مانند تایوان را با ترتیبات منظمی که ایجاد تعادل قوایی کند و در آن نقش محوری با آمریکا باشد، دنبال کند. در این صورت، رهبری جهانی آمریکا احیا شده و آمریکا میتواند دوباره در قله رهبری جهان قرار گیرد و نگران هیچ جریان حاشیهای و جنبی در اداره مناسبات بینالمللی نباشد؛ اما این دیدگاههای برژینسکی باید در معرض نقد و ارزیابی و تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
نقد و ارزیابی
در ارزیابی سخنان برژینسکی، نخست باید بر ایده پردازی و اهمیت ایده در سیاست خارجی تأکید کرد. سیاست خارجی و مناسبات بینالمللی هر کشور و از جمله ایالات متحده، بازتابی از ایدهها، روند و چگونگی تعریف و تدوین منافع ملی و راههای تعقیب آن منافع است؛ بنابراین، ایده در این مسأله جایگاه محوری دارد و ایده پردازی برژینسکی از این نگاه اهمیت دارد که نهایتا سیاست خارجی روندی ایدهگراست و این ایدهها در بررسی، ارزیابی، قدرت بخشی و بازسازی قدرت آمریکا بی اثر نخواهد بود. تکیه اصلی که باید در مرحله اول مدنظر قرار گیرد، صرف مفهوم ایده پردازی است؛ اما آیا این ایدههایی که برژینسکی مطرح کرده، عملی است؟ در این زمینه باید با ابهامها و تردیدهایی بحث را آغاز کرد که که بسیار مهم است.
از نظر داخلی چالشهای ایالات متحده هیچ گاه در تاریخ این کشور تا این اندازه فشرده و گسترده نبوده است. مراجعه و مطالعه دوباره سخنان اوباما در مراسم تحلیف ریاست جمهوری در ژانویه 2009 که در آن سیاههای از چالشهای داخلی آمریکا را مطرح کرد، این واقعیت را روشن میکند که برخی از چالشها در حال مزمن شدن هستند و هر چند ظرفیت مدیریت و بازسازی برخی از آنها وجود دارد، ولی گویا اصلاح و تحول در مباحث داخلی بسیار سخت و راهی پر سنگلاخ است و یکی از علتهای پرخاشگری جمهوری خواهان در مبارزات انتخاباتی جاری نیز نبود راهکار برای این مسائل پیچیده است.
نکته بعدی که در این بحث وجود دارد، بعد بینالمللی است. این که ایدههای برژینسکی در عرصه جهانی قابل تعقیب است، با دو چالش اساسی روبهروست؛ نخست چالشهایی که در داخل آمریکا در حوزه سیاست خارجی وجود دارد. برخی از نخبگان آمریکا، به هیچ روی، ظرفیت پذیرش روسیه را به عنوان عضوی از خانواده غرب به لحاظ ساختارهای فکری ندارند. در حقیقت، پیوستن روسیه به غرب در صورت تسلیم کامل فرهنگی و سیاسی روسیه امکان پذیر است و در بیست سال گذشته ثابت شده است که در درون روسیه، امکان تحقق این امر وجود ندارد. به هر حا،ل مخالفت برخی از نخبگان، به صورت جدی و ساختاری، همراه با منافع گره خورده آنها با مجموعههای دیگر اداری و نظامی، ادغام روسیه را کاری سخت معرفی میکند.
بر همین منوال، مسأله چین را هم باید در نظر گرفت. اکنون جناحهایی در آمریکا به قدری با برآمدن جهانی چین مشکل دارند که مفهوم مهار چین در حال غلبه و تبدیل به جریان غالب در مباحث استراتژیک و عملی آمریکاست؛ بنابراین، زمینه پذیرش داخلی کار جدید مناسب با روسیه و چین را هم باید در نظر گرفت که در چشم اندازی کلی، ایدههای برژینسکی را با معضلاتی رو به رو خواهد کرد.
اما در چالش دوم، رفتار روسیه و رفتار چین و تعریف نقشی که هر کدام از این کشورها در نظر میگیرند، دیده میشود. در عین همراهی با آمریکا در دوران پس از فروپاشی شوروی، روسیه همواره با پرسشهای اساسی در مورد نیت آمریکا و غرب، نه تنها در مورد رهبری جهانی، بلکه نیتهای واشنگتن در مورد روسیه رو به رو بوده است. مجموعه حاکم کنونی روسیه، نسبت به غرب خوش بینی اولیه را از دست دادهاند و در عین توسعه مناسبات، با احتیاطی استراتژیک به این مسأله نگاه میکنند.
گویا این مسأله در روسیه نهادی شده است. در مورد چین نیز هر چند رفتار چینیها تاجر مآبانهتر و از جنبههای ایدئولوژیکی فاصله گرفته است، باز هم در عمق تحلیلهای چین همیشه این حساسیت به چشم میخورد که آمریکا، سرانجام در صدد محدود کردن، نابود کردن و از میان بردن ظرفیت اثرگذاری چین در مناسبات بینالمللی است و به راحتی نمیتوان مجموعه نخبگان چینی را قانع کرد که حرکت یکسو و هماهنگ را دنبال کنند.
اما از مجموع آنچه گفته شد، باید این را دریافت که دغدغه رهبری جهانی آمریکا، به عنوان یک مسأله محوری در گفتمانهای استراتژیک آمریکا باقی خواهد ماند. این که چه جریانی بتواند گفتمان خود را بر دیگر گفتمانها غلبه دهد، تا اندازهای به ایده و تا حدی به واقعیتهای سیاسی در درون آمریکا و دینامیزم و پویایی منطقهای و بینالمللی ارتباط پیدا میکند که کاملا در اختیار ایالات متحده نیست.