علی ابوالحسنی (منذر)
1. تولد و تحصیلات در زنجان و نجف
ابراهیم سُرحه دیزَجی مشهور به شیخ ابراهیم زنجانی 10 ذیحجۀ 1272 قمری در سرخه دیزج از توابع زنجان (واقع در سه فرسخی شمال سلطانیه) در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد.1 سالهای 1291-1296 ق در شهر زنجان به تحصیل علوم دینی پرداخت.2 در اواخر سال 1296 برای ادامۀ تحصیلات راهی نجف گردید3 و در آنجا از محضر بزرگانی چون حاج میرزا حبیبالله رشتی، حاج میرزا حسین تهرانی و آخوند خراسانی بهره گرفت.4 ایام اقامت در نجف ـ به سنت معمول طلاب ـ ضمن تحصیل، از انجام فرائض و حتی مستحبات شرعی (همچون تهجد و اعتکاف در مسجد سهلۀ کوفه) غافل نبود.5 زمانی ـ حتی ـ کارش به افراط کشید و در خط «رُهبانیت» افتاد و تصمیم گرفت «بلکی ترک علایق کرده، عیال را طلاق داده در گوشهای یا با سیاحت تنها، یا با ریاضت و عبادت، عمر... را تمام» کند، که البته دوستانش به داد او رسیدند و به دستیاری استاد، او را از این کار بازداشتند.6 روستازادۀ سرخه دیزجی، به یُمنِ التفات استاد و همشاگردان، از آن مهلکه به سلامت بیرون جست، اما این امر نشان داد که ـ اگر مواظب نباشد و مخصوصاً دوستان و همراهان خوبی در زندگی برنگزیند ـ از فروغلطیدن در چاه افراط و تفریط، ایمن نخواهد بود.
شور دینی و اعتقادی شیخ ابراهیم (بویژه اظهارات ارادت وی به ساحت آلالله علیهمالسلام) را در این برهه، میتوان در کتاب «ارشاد الایمان» دید که آن را در 1303 قمری (یعنی 2 سال پیش از بازگشت به زنجان) به نگارش و سرایش درآورده است. نمونهوار، چُکامهای از این کتاب را که در مدح مولای متقیان علی علیهالسلام سروده ذکر میکنیم:
ای از لب تو جاری صد چشمۀ الهی
بگرفته فیض جودت از ماه تا به ماهی
از چشمهسار لطفت آب حیات جاری
جز درگهت نباشد برخلاق قبلهگاهی
ای قطب علم و حکمت، وی مرکز حقیقت
بر اصل و فرع اشیاء عارف تویی کماهی
یک نقطه از مدادت امالکتاب دانش
یک حرف از کلامت دارای آنچه خواهی
عقل از تو نکتهآموز، عشق از تو مشعلافروز
سرحلقۀ مدارس، سرمشق خانقاهی
بر قدسیان معلم، بر خاکیان مدرس
بر امریان گواهی، بر خلقیان پناهی
بر عِلویان تو رهبر، بر سِلفیان تو سرور
در دهر دادگستر، در حشر دادخواهی...
سردار نوع انسان، سرلوح علم عرفان
سردفتر کمالی، سرخیل اهل راهی
بر عزت و جلالت جان میدهد شهادت
بر قدرت و کمالت دل میدهد گواهی
زیبندۀ تو مولا از لطف ایزد پاک
هم افسر خلافت، هم تخت پادشاهی
در آسمان دولت، شمس علو عزت
و اندر جهان حشمت، سلطان فخر و جاهی
در طلعت تو پیدا هذا جمال ربی
واندر رُخَت هویدا ذا طلعت الهی
ما عاشقان رویت اندر جدایی تو
هی میزنیم فریاد، همی میکشیم آهی
گویند کس علی را غیر از نبی نباشد
باشد کلام عاطل، حرفی است پوچ و واهی
ما شیعیان عاصی بر درگه تو مولا
رو کردهایم یکسر با حالت تباهی
از جود تو عجب نیست ای منبع کرامت
بر عاصیان نمایی از مرحمت نگاهی7
ابراهیم پس از 9 سال اقامت در عتبات، در 1305 قمری به زنجان بازگشت.8 این زمان، وضع مادی و اقتصادی خوبی نداشت و گرفتار فقر بود. برخی از خویشاوندان به داد او رسیدند و وسایل زندگی مختصری برایش فراهم ساختند.9 بزودی بساط درس به راه افکند و به تصریح خویش: دوستانش را واداشت که طلاب را به شرکت در درس او ترغیب کنند. از سوی دیگر مسجد متروکهای در نزدیکی منزل را برگزیده و در آنجا به نماز جماعت و وعظ و خطابه پرداخت.10
2. دوستان جدید و آغاز استحاله
در نخستین رمضانی که شیخ ابراهیم در زنجان به وعظ و خطابه پرداخت، با یکی از افراد متمکن زنجان به نام حاجی میربهاءالدین زنجانی آشنا شد که بعداً نقش مؤثری در زندگی وی بازی کرد. حاجی میربهاءالدین، علاوه بر کمکهای مادی به شیخ ابراهیم، اسباب انتقال او را به برخی مساجد مهم شهر (همچون مسجد آخوند ملاعلی قارپوزآبادی) فراهم ساخت و همین امر به شهرت شیخ در بین ��ردم دامن زد و وضع مادی او را بهبود بخشید، چندانکه عمارتی به هم زد11، و چون همسر اولش در اواخر 1314 ق درگذشت به کمک همین حاجی میربهاءالدین، زن ثروتمندی را به همسری برگزید که از وی فرزندانی به نامهای جسین و وحیده به دنیا آورد.12 به نظر میرسد حاجی میربهاءالدین از نخستین کسانی بود که زمینۀ «تغییر فکر» و «استحالۀ شخصیت» شیخ ابراهیم را فراهم ساخت. چه، به گفتۀ خود وی: حاجی میربهاءالدین از جملۀ افرادی بود که، با کمک دولت��ان، چندی بر موقوفات مدرسه / مسجد سیدزنجان چنگ انداخت و سپس با فشار آخوند ملا قربانعلی مشهور به حجةالاسلام زنجانی (فقیه پارسا، منتفذ و محبوب زنجان) از او خلع ید شد13 (و موقوفات مزبور به متولی اصلی آن، خاندان امام جمعۀ زنجان، بازگشت). «همسر دومِ» شیخ نیز (که با وساطت حاجی میربهاءالدین به حبالۀ نکاح وی درآمد) برخلاف همسر اولش، فرزندانی به دنیا آورد که عاری از تقیدات دینی (نظیر حجاب اسلامی) بودند.14 روی ین امر میتوان حدس زد که دوستی و معاشرت با حاجی میربهاءالدین، در دشمنی شیخ ابراهیم با آخوند ملا قربانعلی (و بالتبع، تغییر حال بعدی وی) بیتأثیر نبوده است.15
شیخ ابراهیم در 1310 ق با میرزا علیاصغرخان مشیرالممالک مشهور به حاجی وزیر و سپس با حاجی میرزا ابوالمعالی دوستی و ارتباط یافت. حاجی وزیر از دولتمردان تجددخواه زنجان بود و حاجی میرزا ابوالمعالی نیز از معاشرین شیخ ابراهیم در عتبات شمرده میشد که از نجف به هند و رانگون و مصر و ترکیه و جاهای دیگر سفر کرده و دختر حاجی میربهاءالدین را به زنی گرفته بود. زنجانی از طریق آن دو، با کتب و جراید چاپ مصر و کلکته (نظیر ثریا، پرورش، الهلال و حبلالمتین) آشنا شد و به مطالعۀ رمانهای خارجی و داخلی (همچون سه تفنگدار و بینوایان و سیاحتنامۀ ابراهیم بیگ) علاقمند گردید16 و برخی از آنها را در سالهای بعد از عربی و ترکی به فارسی ترجمه کرد.17
فرد دیگری که شیخ ابراهیم رشتۀ دوستی وی را به گردن افکند وزیر همایون، حاکم زنجان و از کهنه درباریان عصر قاجار بود که، برای قبضۀ مناصب سیاسی، هر روز رنگ تازهای میزد و در همین راستا بود که به دام فراماسونری و حتی بهائیت افتاد. شیخ ابراهیم ـ چنانکه خواهد آمد ـ خود از ماسونهای عصر مشروطه بود و در دو مجمع ماسونی شرکت فعال داشت. چگونگی جذب او به انجمنهای ماسونی، چندان روشن نیست، ولی میتوان حدس زد که وزیر همایون در سَوقِ وی به فراماسونری بینقش نبوده است (پدر و چند تن از نزدیکان وزیر همایون، در مجامع مختلف ماسونی عضویت داشتند و خود وی نیز در لژ «بیداری ایران»، با شیخ ابراهیم قرین و همراه بودند). به گمان ما، وزیر همایون در «استحالۀ فکری و اعتقادی» شیخ ابراهیم و نیز گرایش او به انجمنهای ماسونی نقش کلیدی داشته، و بنابراین بجاست که برای آشنایی بیشتر با ابعاد مسئله، مروری بر کارنامۀ فکری و عملی او داشته باشیم:
3. وزیر همایون را بشناسیم
میرزا مهدی خان غِفاری کاشانی، ملقب به وزیر همایون و قائممقام (1282-1336 ق) فرزند فرخخان امینالدوله است که از درباریان مهم ناصرالدینشاه و جزو ماسونهای قدیمی ایران بود18 و گفته میشود روی خوش خدمتی به میرزا آقاخان نوری (رقیب و جانشین «انگلوفیل» امیرکبیر) در مقدمات عزل و حبس امیر نقش داشت.19 در جریان نزاع ایران و انگلیس بر سر هرات و افغانستان در اوایل سلطنت ناصرالدینشاه، فرخ خان مأموریت یافت در رأس هیئتی به اروپا رود و غائله را از طریق مذاکره با انگلیسیها پایان دهد. وی در این سفر به پاریس رفته و با همراهان خویش وارد لژ فراماسونری گرانداوریان گردید (و به مقام «استادی اعظم» رسید)20 و سپس در مارس 1857 میلادی عهدنامهای با انگلیسیها امضا کرد که بر جدایی هرات و افغانستان از ایران، مهر تأیید میزد.21 پس از آن نیز فرخخان، همواره یکی از رجال ایرانی مرتبط با انگلیس و «مورد توجه کامل» سفارت آنها در ایران22 شمرده میشد که «در حفظ منافع انگلیسیها شور و حرارت زیادی به خرج» میداد.23 از جملۀ اقدامات او در این راستا، نقشی است که در اخذ امتیاز کشیدن خط تلگراف در ایران برای انگلیسیها (17 دسامبر 1862) ایفا کرد؛ خط تلگرافی که با وارد ساختن ایران به شبکۀ خبررسانی جهانی بریتانیا (از اروپا تا هند)، همپایههای تسلط انگلیس بر مستعمرۀ آشوبزدۀ هند (پس از نبرد استقلال 1857-1859م) را محکمتر میساخت24 و هم به مثابۀ راه نفوذی به تار و پود اجتماع و سیاست ایران اسلامی عمل میکرد.25
وزیر همایون، خود نیز از درباریان ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه محسوب میشد که، با «مسخرگی و دلقکی» نزد آن دو، سعی در تقرب به شاه قاجار و حفظ و ارتقای مقام سیاسی خویش داشت26 و مظنون بود که در میان رجال حکومت، برای شاه جاسوسی میکند.27 وزیر همایون، اهل مشروب و قمار بود و تاریخ، موارد مکرری از این اعمال شنیع را در پروندۀ او ثبت کرده است.28 افزون بر این، درزمان وزارت پست، متهم به خوردن 20 هزار تومان وجوه پستخانه فرانسه در ایران و نیز 3 هزار تومان حقوق خدمت پستخانه بود.29 معالأسف، در پایان عمر (روی انگیزههای سیاسی) «انحراف عقیدۀ مذهبی نیز پیدا کرد»،30 یعنی «بابی شد و ترتیبات دیگری در زندگانی او به وجود آمد و به صورت خیلی عبرتآور و تأسفانگیز درگذشت»31 و کارش (در پریشان حالی و بیدرکجایی) به آنجا کشید که حتی قبرش بر بازماندگان خویش مخفی ماند.32 نکتۀ دیگر دربارۀ وزیر همایون، عضویت او و بستگان نزدیک او در مجامع ماسونی و نیمه ماسونی است.33 وزیر همایون، به لحاظ سیاسی نیز، عنصری چندچهره و فرصتطلب بود که، برای حفظ قدرت دولتی و قبضۀ مناصب برتر، در غالب دستهبندیها و جنگ قدرتهای سیاسی معمول آن روزگار حضور فعال داشت34 و خود را «با هر نوع شرایط سیاسی تطبیق» میداد.35 فیالمثل، در راه رسیدن به اغراض مادی و دنیوی خویش، هیچ ابایی نداشت که در صدر مشروطه، در گرفتن امضای قانون اساسی مشروطه از مظفرالدینشاه شرکت جوید36 و در بحبوحۀ مشروطه در کنار محمدعلیشاه قرار گرفته و وی را به تعطیل مجلس شورا تحریک کند.37
وزیر همایون در سال 1321 ق از سوی مظفرالدینشاه و وزیر اعظم وی (عینالدوله) به حکومت زنجان منصوب شد و تا 1324 بر آن شهر حکومت کرد. نصب او به حکومت زنجان، جنبۀ تبعید محترمانه از پایتخت را داشت و شاه و وزیر، با این کار، در واقع، امکان حضور و شرکت در دسیسهها و توطئههای سیاسی پایتخت بر ضد دولت را از وی گرفتند. لاجرم، وزیر همایون، به انحاء گوناگون تلاش داشت به این تبعید محترمانه پایان داده و برای بهرهگیری از خوان قدرتی که در مرکز پهن بود، به تهران برگردد. به شهادت اسناد و مدارک تاریخی،38 روی همین منظور با فقیه متنفذ زنجان، حجةالاسلام ملا قربانعلی زنجانی، درافتاد تا محملی برای کنارهگیری از حکومت زنجان و طبعاً بازگشت به پایتخت یابد که برخلاف انتظار او، این درگیری به شکست وی و پیروزی حجةالاسلام انجامید39 و پس از پایان حکومت زنجان (در 1324ق) نیز فرمان حکومت بر کردستان را به دستش دادند که از مرکز دورتر بود!
4. شیخ ابراهیم و وزیر همایون
شیخ ابراهیم با وزیر همایون، نرد دوستی میباخت. وی در خاطرات خود ـ بدون کمترین اشاره به واقعیات فوق ـ او را «آدم فوقالعاده با عقل و باهوش و تدبیر و نطّاق» شمرده و میافزاید: «واقعاً نظیر او را تا آن وقت از رجال و حکام ایران ندیده بودم. بسیار عاقل و دانا و خوشاخلاق بود. بیحد با من دوست شده بکلی کلفت را از میانه برداشته، مانند دو صدیق و دو طلبه شدیم. هرچند خواست من قبول قضاوت و ارجاعات کنم قبول نکردم، اما در تمام کارها با من و بعد به واسطۀ من با حاجی میرزا هادی مشورت میکرد. واقعاً در استبداد مانند او حاکم کاردان و خوشرفتار و پرتدبیر ندیدهام. مضرات اوضاع و اطراف ملا قربانعلی را دید و از طهران هم ناظر موقوفۀ دارا از او خواسته بود که این موقوفه را از چنگال گماشتگان او دربیاورد. او با حسن تدبیر اقدام کرد... و در اندک وقت تمام خرابیهای مسجد و مدرسه و موقوفه را تعمیر کرد و به طلاب هم دو برابر سابق داد، باز علنی کرد که از عایدات موقوفه زاید مانده. واقعاً با حسن تدبیر تمام گردنکشان اطراف و ملوکالطوایف را مطیع ساخت، یعنی قناعت نکرد مانند حکام دیگر به یک قسمت غارتها که میکردند و به ایشان حقالسکوت میدادند. با اینکه مدبرانه استفاده هم کرد و ولایت را امن نمود و نان به واسطۀ کمی غله کم و گران بود با اقدامات خوب، فراوان و ارزان نمود. عامه را دوست و دعاگو کرد. بالاخره با من یگانه و محرم شد، اغلب ملاقات میشد و در سیاسیات و ترقیات مملکت مذاکره و مشاوره میکرد. من چون در پایتخت نبوده و از باطن امور آگاه نبودم».40
بعد به اصطلاح تحلیل وزیر همایون راجع به اوضاع سیاسی وقت ایران و نگرانیهای او از نقشهها و مواضع روس و انگلیس نسبت به این کشور را نقل کرده41 و آنگاه بدگویی او از علما و روحانیون را این چنین منعکس میکند:
ملاهای ما دشمن علم هستند و علم را منحصر کردهاند تنها به دو کلمه مسائل دینی که نمیخواهند آن را هم به آسانی به عموم ملت یاد بدهند، و الا اگر ملخَّص احکام فقه را به زبان فارسی سادۀ آسان آن قدر که برای مسلمانان لازم است یک کتاب بکنند، کودک پس از تحصیل سواد خواندن، در یک سال به تمام احکام لازمه آگاه میشود. آن وقت برای آقایان این اهمیت که در انداختن محصلین به عربی و اصول و مسائل غیر لازمۀ فقه دارند باقی نمیماند، و ایشان مردم را عوام و محتاج مراجعه به خودشان میخواهند که استفاده کنند...42
در مورد تعاریف شیخ ابراهیم از وزیر همایون چند نکته گفتنی است:
اولاً معلوم نیست جناب وزیر همایون که شیخ ابراهیم او را «بسیار عاقل و دانا و... کاردان و... پرتدبیر» میشمارد، چگونه آن طور بیشخصیتی نشان داده و نزد شاه و صدراعظم، خود را تا حد یک «دلقک» پایین آورده بود؟! مهدی بامداد مینویسد: وزیر همایون «در سلطنت ناصرالدینشاه... مسخرگی و دلقکی داشت و یکی از جهات و اسباب تقرب او به شاه همین موضوع، یعنی «رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز» بوده است».43 اعتمادالسلطنه، از درباریان ناصرالدینشاه در روزنامۀ خاطرات خویش44 مینویسد: «امروز شنیدم بعضی شبها چشمهای مهدی خان کاشی را میبندند به اندرون میبرند خدمت شاه، در وقتی که تمام خواتین حرم حضور دارند مهدی خان دل��کی میکند که خانمها بخندند...»! نیز مینویسد: «... عصر... به طرف پارک امینالسلطان رفتم. بسیار جای خوب باصفایی است. به محض اینکه نشستم امینالسلطان با مهدی خان کاشی، که ندیم و دلقک ایشان است ورود کردند. فیالفور از باغ بیرون آمدم...».45 مخبرالسلطنۀ هدایت وزیر همایون را «در خلوت» مظفرالدینشاه نیز «مسخره» میداند.46 نظامالسلطنۀ مافی، ضمن اشاره به قماربازی وزیر همایون با امینالسلطان، صدر اعظم وقت، در یکی از ضیافتهای شبانه مینویسد: «وزیر همایون و برادرش [ابوالقاسم خان] در کمال بیاعتنایی عرق میخوردند و بیادبانه با صدر اعظم حرف میزدند...».47
ثانیاً چنانکه گفتیم، حکومت وزیر همایون بر زنجان، حکم تبعید وی از مرکز را داشت و او در آن شرایط، فاقد اقتدار لازم برای به اصطلاح مطیع کردن «تمام گردنکشان اطراف و ملوک الطوایف»! بوده است، آن هم خوانین قدرتمندی چون جهانشاه خان امیر افشار که سلطان بیجقۀ منطقه شمرده میشد و از طریق بند و با بست با حکومت مرکزی، حکام زنجان را به هیچ میگرفت. در مورد درگیری «موفق» وزیر همایون با آخوند ملا قربانعلی نیز بد نیست یادآوری کنیم که یک بار وزیر همایون با آخوند درافتاد و مردم چنان بر او شوریدند که ناگزیر سپر انداخت و به عتبه بوسی آخوند رفت. ملک المورخین سپهر، از دوستان وزیر همایون، مینویسد:
در اواخر شوال [1321ق] در زنجان شورش شد. مردم به حکومت شوریدند و جمعی از اجزای حکومت را صدمه زدند. سبب این بود که حاکم میخواست از خانۀ مجتهد، بَستی را بکشد. چون وزیر همایون، مرد عاقل زیرکی بود، به خانۀ مجتهد رفت و آشوب خاموش شد.48
درگیری فوق، که به پیروزی آخوند انجامید، در اوایل حکومت 4 سالۀ وزیر همایون بر زنجان (1321-1324) صورت گرفت و او ـ بویژه با توجه به مغضوبیت خویش نزد شاه و صدر اعظم ـ قاعدتاً بایستی از همین واقعه درس خود را خوب آموخته و فهمیده باشد که نباید موجبات حساسیت فقیه پرنفوذ شهر (ملا قربانعلی) را فراهم آورد و فیالمثل، متعرض موقوفات مدرسه / مسجد سید در زنجان (که آخوند نسبت به آن سخت حساس بوده و سریعاً واکنش جدی نشان میداد) گردید.
ثالثاً شیخ ابراهیم، وزیر همایون را فردی دلسوز نسبت به سرنوشت ایران و نگران از دسایس روس و انگلیس بر ضد کشور نشان میدهد، ولی این امر، با تلون سیاسی وزیر همایون، بستگی وی به فراماسونری و خصوصاً تمسکش در آخر عمر (روی انگیزههای مادی) به عباس افندی، پیشوای وقت بهائیت49 ـ یعنی همان کسی که به پاس خوشخدمتیهایش به ژنرال آلنبی (فاتح انگلیسی قدس در جنگ جهانی اول) از پادشاه انگلیس لقب «سِر» دریافت کرد ـ سازگار نیست. عبدالحسین آیتی (آوارۀ سابق)، مُبلغ مشهور بهائی که بعداً از آن فرقه برگشت، در کشفالحیل مینویسد:
پوشیده نماند که چون در تمام ادوار بهائیت، یک نفر قائممقام وزیر همایون... بود که بر اثر جنون خمری و اغتشاش حواس بهائی شد50 و بهائی شدن او هم با آن جنون از روی عقیدۀ مذهبی نبود، بلکه بر اثر اشتباهات سیاسی بود. لهذا لازم دانستم که شرح حال او را مختصری اشاره کنم... چه، شرح بهائی شدن قائممقام مذکور نزد نگارنده است. حتیالواحش کلاً نزد من است و من خود واسطۀ آنها بودهام و احدی به قدر بنده از حالات او آگاهی ندارد. حتی عبدالهاء یکی از فتوحات مهمۀ مرا تبلیغ این وزیر قلمداد نموده بود که در مدت هشتاد سال هیچ مبلغی نتوانست یک نفر وزیر را به دام بهائیت بیندازد و از بس، در بهائی شدن او کیف کرده بود، در لوحی که به عربی برایم فرستاده میگوید: الهی، الهی، إِنَّ عبدالحسین قَد نادی اهلَ المشرقین و ذَکَرَ بِذِکرِکَ مَلَأَ الخافِقَین...
آیتی سپس با اشاره به درماندگی سیاسی وزیر همایون در مشرطۀ دوم [به علت همکاریش با محمدعلیشاه در مشروطۀ اول] و تلاش وی (با تمسک به بهائیان) جهت ابقای مقام پیشین دولتیش در رژیم نوین مشروطه، توضیح میدهد که: روی این جهت، در زمان حکومت وزیر همایون بر عراق عجم (اراک)، بهائیان آنجا دامی گسترده، همین قدر به توسط حاجی مونس درویش توانستند ذهنش را مشوب کرده به این اشتباه کاری خود [مبنی بر تبلیغ همعنانی مشروطه با بهائیت] ترتیب اثر داده او را متیقن به بهائی بودن رؤسای مشروطه کنند و... از عکا تا طهران، از عبدالبهاء تا حاج غلامعلی مبلّغ کاشانی، به هر اسم و رسم توانستند گوش او را بریدند و هی وعدۀ فتح و نصرت و شفا و صحت دادند تا بالاخره از هستی ساقطش کردند و پس از دو سال، جسدش را به خاک سپرده و ارثش را هم به گور کردند و رهایش نمودند.51
توضیحات آیتی، ضمناً «عقل و هوش و زیرکی و کاردانی» جناب وزیر همایون را ـ که شیخ ابراهیم آن همه در وصف آن داد سخن داده ـ معلوم میدارد! شیخ ابراهیم ـ آن گونه که خود در جای جای خاطراتش آورده ـ در ایام اقامت زنجان، با بهائیان چالشهایی سخت داشته و حتی دستور ترور او از مرکز بهائیت صادر شده بود. جا داشت که وی برای روشن شدن حقیقت، و تکمیل اطلاعات خوانندگان (و در نتیجه قضاوت دقیقتر و درستتر آنان نسبت به وزیر همایون)، در کنار آن همه تعریف و تمجید از وزیر، به این نطقۀ مهم از پروندۀ او ـ یعنی فرو غلطیدن وی به دام بهائیت ـ اشاره میکرد.
رابعاً آنچه را که زنجانی در انتقاد از علما ـ مبنی بر دشمنی آنان با علم و انحصار آن به علوم دینی (آن هم احکام شرعی) و پرهیز ایشان از تلخیص و ساده کردن فقه برای مردم به منظور محتاج نگه داشتن آنها به خویش! ـ گفته، همگی قابل تأمل و ایراد است. توضیح آنکه:
1. روحانیت شیعه، هیچ گاه علم را منحصر در فقه ندانسته و حدیث پیامبر: «اَلعلمُ علمان علمُ الأدیان و علمُ الأَبدان» به اندازۀ کافی مشهور است. اینان، زمانی که مریض میشوند یا میخواهند خانه بسازند، همچون دیگر مردم، بدون هیچ تأملی به کارشناس مربوطه (طبیب و معمار و...) رجوع میکنند، بلکه سراغ بهترین پزشک و بنا و معمار را میگیرند. حتی، برخی از عالمان، گذشته از فقه و اصول و علوم رایج حوزوی، در دیگر علوم متداول نیز دستی داشته و به «جامعیت علمی» مشهور و ممتاز بوده و هستند. فیالمثل دربارۀ شیخ فضلالله نوری تصریح شده که علاوه بر علوم دینی، در تاریخ و جغرافیا و هیئت و نجوم نیز دست داشته است.52
2. بلی، با «تقسیم کار»ی که عملاً (بین علمای دین و دانشمندان علوم طبیعی) صورت گرفته، کار تحقیق و پژوهش علوم دینی و متعلقات آن در حوزۀ اصول و فروع (=فقه، اصول، رجال، درایه، حدیث، تفسیر، کلام و...) به عهدۀ روحانیان واگذار شده و تحصیل سایر علوم (= طب، نجوم، فیزیک، شیمی و...) بر دوش دیگر دانشمندان نهاده شده است. و همان طور که یک مهندس الکترونیک حق دارد برای دانش و تخصص خویش ـ که در اثر سالها کوشش و تحصیل نزد اهل فن آن رشته، فراهم آمده ـ بهای بسیار قائل بوده و دخالت عناصر کماطلاع و ناوارد در این رشته را محکوم سازد، کارشناسان رسمی دیگر رشتهها ـ از جمله: عالمان دین نیز که کارشناسان علوم دینیاند ـ حق دارند توقع داشته باشند مقام و منزلت علم و سواد در جامعه محفوظ باشد و هر کسی در جایگاه شایستۀ خود قرار گیرد.
3. شیخ ابراهیم ضمناً میان آموزش احکام شرع به زبان ساده به مردم، و تحصیل قوۀ اجتهاد در علوم دینی (که دستیابی به آن، سالها رنج و کوشش میطلبد) خلط کرده است. مینویسد: «ملّاهای ما... علم را منحصر کردهاند تنها به دو کلمه مسائل دینی که نمیخواهند آن را هم به آسانی به عموم ملت یاد بدهند، و الا اگر ملخَّص احکام فقه را به زبان فارسی سادۀ آسان آن قدر که برای مسلمانان لازم است یک کتاب بکنند، کودک پس از تحصیل سواد خواندنف در یک سال به تمام احکام لازمه آگاه میشود. آن وقت برای آقایان این اهمیت که در انداختن محصلین به عربی و اصول و مسائل غیر لازمۀ فقه دارند باقی نمیماند، و ایشان مردم را عوام و محتاج مراجعه به خودشان میخواهند که استفاده کنند»! حال آنکه، تحصیلات طولانی حوزوی، به هدف تحصیل قوۀ فقاهت صورت میگیرد و بدین منظور، شخص طلبه ناگزیر است یک سری دانشها و آموزشها را زیر نظر اساتید فن فراگیرد. یعنی، نخست با زبان و ادبیات عرب (به مثابۀ کلید استفاده از قرآن و احادیث اسلامی) در حد کفایت آشنا شود. سپس یک سری از علوم مقدماتی (نظیر منطق، رجال، درایه و حدیث) را به عنوان باب ورود به مباحث مستدل فقهی، فرامیگیرد و نهایتاً به بهرهگیری مستقیم از متون و منابع دست اول دینی و استنباط عالمانۀ احکام شرعی از ادلۀ چهارگانه (=کتاب و سنت و عقل و اجماع) میپردازد. این کجا، و نگارش یک دوره مسائل مبتلابه شرعی به زبان ساده برای مردم کجا؟!
این نکته هم که، «ملاهای ما» نمیخواهند «دو کلمه مسائل دینی...را... به آسانی به عموم ملت یاد بدهند» چون میخواهند مردم را دائماً مجتاج خود نگه دارند، ادعای ناروا و داوری غیر منصفانه است. زیرا از قرنها پیش از شیخ ابراهیم، شخصیتهایی چون مرحوم شیخ بهائی و علامه مجلسی، عالمان برجستۀ عصر صفوی، با نگارش کتابهایی چون جامع عباسی و حلیةالمتقین به زبان فارسی، همین کار تلخیص و بیان سادۀ یک دوره مسائل شرعیبرای عامۀ مردم را انجام داده بودند و رسالههای عملیۀ مراجع بزرگ شیعه، از عصر قاجار تاکنون، نیز همگی در ادامۀ همین حرکت است. بگذریم...
5. کمک به تأسیس و ادارۀ مدرسه
وزیر همایون با کمک اعیان و بزرگان زنجان و نیز شیخ ابراهیم به تأسیس یک مدرسۀ ابتدایی به سبک جدید در زنجان اقدام کرد53 و چندی بعد، خود شیخ ابراهیم به کمک دوستانش، یک مدرسۀ دیگر هم برای ایتام تأسیس کرد.54
بیگمان، همت به تأسیس مدارس و پرورش شاگردان، میتواند یک نقطۀ مثبت و حتی درخشان در کارنامۀ بانیان و کارگزاران این امر باشد؛ مشروط بر آنکه بر پردۀ سفید ذهن دانشآموزان، چیزهایی نقش نبندد که تدریجاً آنها را از مواریث فرهنگی، سنن ملی و باورهای دینی ملت خویش بیزار ساخته، مادۀ مستعدی برای هضم و استهلاک در غربزدگی و ماسونمآبی سازد. چه، در این صورت، با هیچ توجیهی نمیتوان بر تأسیس مدارسی با آموزههایی چنین، صحه گذاشت...
وزیر همایون، بنیانگذار مدرسه را، به لحاظ فکری و اخلاقی و سیاسی، کاملاً شناختیم. آموزگاری هم که وی، برای ادارۀ مدرسه از تهران درخواست کرد، علیمحمدخان مترجم همایون (فَرَهوشیِ بعدی) بود که شطری از احوال و اطوار «غیر اسلامی» وی را در جای خود بازگفتهایم.55 وضعیت خود شیخ ابراهیم نیز در این زمان ـ به لحاظ فکری و اعتقادی ـ با دوران گذشته، فرق بسیار کرده و دیگر آدم نخستین نبود. او اینک، از عقاید و باورهای پیشین فاصله گرفته و عنصری به اصطلاح نوگرا و متجددمآب شده بود. به قول خود او: در 1321 «کاملاً مردم کهنهپرست» وی «را از فرنگیمآبان و مشروطهطلبان و حامیان مدرسه و تعلیم و خواندن روزنامه و علوم عصری» میدانستند و «شاید تأسف» داشتند «که چگونه طرف آخوندی را سست گرفته و از تاریخ و جغرافی و شیمی و اختراعات عصری حرف» میزند. «خصوصاً با حکام و مردمان به یک درجه بزرگ باهوش معاشرت» میکند.56 شیخ ابراهیم، برخورد منفی علما با خویش را، به گونهای گزارش و پردازش میکند که خوانندۀ بیاطلاع، او و وزیر همایون را «خادمان مخلص علم و فرهنگ»، و مخالفان آن دو را «کهنهپرستانی ضد علم و مدرسه» تلقی کند! حال آنکه، باید گفت مخالفت طرفین، نه بر سر علم و دانش، که بر سر باورها و عقاید بود. مخالفت عالمانی چون آخوند ملا قربانعلی، در اصل، متوجه کسب دانش و فن (حتی دانشها و فنون نو) در آن مدارس نبود، بلکه آنان از اخباری که ـ جسته و گریخته ـ پیرامون افکار و گرایشهای (غیر اسلامی و بلکه ضد اسلامی) بانیان و مدیران آن مدارس، از وزیر همایون گرفته تا مترجم همایون و شیخ ابراهیم، به گوششان میرسید، و ظاهر حال و رفتار آنها نیز صحت اخبار مزبور را تأیید میکرد، به جدّ حساس و نگران بودند که مبادا اولیای این مدارس، در پوشش تعلیم علوم و فنون عصری، بذر شک و الحاد و اباحه را در دل کودکان معصوم این دیار (که مردان سرنوشتساز فردای ایراناند) بپاشند. و معالاسف باید گفت که مروری بر کارنامۀ فکری و عملی شیخ ابراهیم و همفکرانش، بر سوءظن و نگرانی یاد شده، کاملاً مهر تأیید میزند و در این زمینه، تنها همان همکاری شیخ ابراهیم با افراطیترین جناح سکولار مشروطه، در اعدام فجیع شیخ فضلالله کافی است.
6. شیخ ابراهیم، از ارادت به سلاطین قاجار تا بدگویی از آنان
شیخ ابراهیم در خاطرات خود، که چند سال پس از انقراض قاجاریه و شروع سلطنت پهلوی نوشته، به سنت روز، به شیوههای گوناگون، از سلاطین قاجار بدگویی میکند:
مظفرالدینشاه سادهلوح و اطرافیان غارتگر و قشون و مخازن اسلحه در هر جا نابود، به طوری که به اسم صد هزار قشون ایران، هزار نفر هم نبود که بداند جنگ چیست...57
معلوم است با یک شاه سادۀ احمق مانند مظفرالدینشاه که هیچ حق و حسابی نمیدند، همین قدر که کارخانۀ عیاشی و چپاول اطرافیان راه بیفتد...58
بدگویی مکرر شیخ ابراهیم (در ضمن شرح خاطرات دوران پیش از مشروطه) از سلاطین و حکام قاجار، چه بسا این تصور را برای خواننده پیش آورد که اینها، عقاید و مواضع شیخ ابراهیم در همان دوران است! ولی بهتر است بدانیم که شیخ ابراهیم، این مطالب را دهها سال پس از آن دوران نوشته و ربطی به مواضع وی در زمان ناصرالدینشاه و فرزند وی ندارد. موضع شیخ ابراهیم در سالهای پیش از مشروطه را میتوان از اشعاری که وی دربارۀ سلاطین یاد شده سروده است دریافت. در مادۀ تاریخ قتل ناصرالدینشاه میگوید:
ناصرالدین شه جهان که بدو
دوستان شاد و، کور عدو
چون شهادت بیافت شد تاریخ
وای بر دین برفت ناصر او59
همچنین به مناسبت جلوس مظفرالدینشاه به تخت شاهی میگوید:
تا زد قدم به تخت شهی شاه نیکپی
فرخنده گشت طالع خلق جهان به وی
ذیقعده شد جلوس و به تاریخ سال عقل
گفتا: به جود و جاه مظفر لوای وی60
به هر روی، شیخ ابراهیم ـ با وضعیت فکری تازه و دوستان جدیدی که یافته بود ـ گام در عصر مشروطیت گذارد و زمانی که جنبش عدالتخانه (در پگاه مشروطه) از افق سیاست و اجتماع ایران سربر زد، به صفوف جنبش پیوسته و در آن شرکت فعال جست. لهذا هنگامی که سخن از تعیین نماینده برای مجلس شورای ملی پیش آمد، از سوی دوستانش ـ که اینک جمع متشکلی شده و در برابر فقیه پرنفوذ شهر (آخوند ملا قربانعلی) صفی مستقل تشکیل داده بودند، نامزد شد و با حمایت همانها به عنوان وکیل خمسه به مجلس راه یافت.
7. زنجانی در مشروطۀ اول
الف) نمایندگی مجلس اول (1324ق): زنجانی، مدعی است که مردم زنجان «بالاتفاق» به نمایندگی او در مجلس اول رأی داده، و تنها آخوند ملا قربانعلی و اطرافیان وی با وکالتش مخالف بودهاند. معالوصف، با توجه به نفوذ شگرف ملا قربانعلی در بین مردم (که دوست و دشمن به آن اعتراف دارند) این ادعا چندان پذیرفتنی نمینماید. او مدعی است:
در زنجان مانند بلاد دیگر برای انجام انتخابات مجلس شورای ملی انجمن تشکیل شد. عوام زنجان مانند اینکه از من به ایشان آزادی و عدالت رسیده و رفع ستم نموده و مملکت را به سوی ترقی راهبر شدهام و قائد اول مشروطه هستم و ایران را گلستان ساختهام، مرا میپرستیدند و در صدر انجمن مینشانیدند. چه اختلافها پیدا شد و ملا قربانعلی با جمعی از ملاها که شیخ حسن خوئینی، یکی از مردمان جسور بیدیانت بود دستهبندی کرده، بلکه در نهایت خطرناک شده، قصد جان رؤسای مشروطیت هم دارند. اوضاع درهم و برهم است. از رمضان 1324 مکرر تلگراف از صدر اعظم مشیرالدوله رسیده و نظامنامۀ انتخابات هم فرستاده شد. برای زنجان دو نفر نماینده معین گردیده، امر شده نماینده را انتخاب کرده به مرکز فرستند... پس از تلگرافات متعدده و نشر اعلان میان مردم و بلوای تعیین نماینده، مجالس متعدده از اعیان و علما و تجار و کیسه منعقد شده، عموم خلق بیاستثناء... اتفاق کردند که یکی از نمایندگان من باشم.61
مردم تنها مرا انتخاب کردند، به اتفاق آراء عموم رأیدهندگان، بی یک نفر مخالف... پس از انتخاب و تعیین من، گویا دو ماه طول کشید تا وسایل حرکت مرا فراهم کنند. نیرالممالک بدبخت که محمدعلی میرزا به او سپرده بود با مشروطیت مخالفت کند... در امضای اعتبارنامۀ من مخالفت و ایستادگی داشت. ملاقربانعلی و دستۀ مستبدین هم باطناً به او توصیه میکردند که اعتبارنامه را امضا نکند. چندی این کشاکش بود. یک روز عموم مردم جمع شدند، شاید چند هزار نفر، در خانۀ مرحوم حاجی میرزا ابوالمکارم رحمةالله علیه و آدم فرستادند که: «اعتبارنامه را امضا بکند یا ریخته از شهر بیرونش میکنیم». او دید دیگر جای ایستادگی نیست، امضا کرد.
روز چهارم ذیحجۀ سنۀ 1324... من از زنجان به راه افتادم. عموم مردم از علما و اعیان و بزرگ و کوچک و زن و مرد، چندین هزار نفر به مشایعت من بیرون شدند تا از خندق عموماً گذشته و یک قسمت تا یک فرسخ و جمعی از کسانی و خویشان ما یک منزل همراهی کردند. اوایل زمستان و هوا سرد بود، با درشکه روانه شدیم.62
سخن فوق مبنی بر اینکه «عموم خلق، بیاستثناء... به اتفاق آراء... و بی یک نفر مخالف» به وکالت شیخ ابراهیم رأی دادهاند ـ چنانکه گفتیم ـ با توجه به مخالفت فقیه مقتدری چون آخوند ملّا قربانعلی (که بین مردم زنجان و حومه از نفوذ بسیار وسیعی بهرهمند بود و با یک فرمانش شهر و روستاهای اطراف آن درهم میریخت) بهیچ روی سازگار نمیآید. حاجی وزیر زنجانی (دوست خود شیخ ابراهیم) و محمد امیدی (دانشمند و شاعر مشهور زنجانی) هر دو تصریح دارند که اغلب مردم زنجان، مقلد آخوند ملّا قربانعلی بوده و از وی تبعیت میکردند.63 در همان دوران مشروطه، یک اشارۀ آخوند، حاکم پرصلابت زنجان (سعدالسلطنه) را با شورش عام روبرو ساخته و کُلَه خورده از شهر فراری داد و همین صحنه چندی پس از آن تاریخ، عیناً در مورد عظیمزاده (از سران مجاهدین مشروطه) نیز که زنجان را تسخیر کرده بود تکرار شد.
احتشامالسلطنه، حاکم زنجان در زمان ناصرالدینشاه و رئیس مجلس شورا در صدر مشروطه، در خاطرات خویش با اشاره به موارد فوق مینویسد: «آخوند ملّا قربانعلی معروف که مردی وارسته و فقیه و عالم و مورد توجه عموم مردم بود و ابداً با هیچ حکومتی رفت و آمد نمیکرد... رشوه نمیگرفت. هیچ گونه آلایش و زینتی در زندگی و لباس نداشت. به واسطۀ زهد و اعلمیتی که داشت نفوذ و قدرتش فوقالعاده بود، چنانچه در سال 1906 میلادی (1325 قمری) در موقع انقلاب زنجان و در نهضت مشروطیت معلوم شد...».64 اظهارات اوژن اوبن (سفیر فرانسه در ایران) نیز که در صدر مشروطه گذری بر ایالت زنجان داشته، کلام احتشامالسلطنه را تأیید میکند، آنجا که از «قدرت معنوی» بسیار ملّا قربانعلی در زنجان یاد کرده و مینویسد: «او... به مال دنیا سخت بیاعتنا است... به این جهت از احترام فوقالعادهای برخوردار است». سپس با اشاره به فتوای آخوند بر ضد مشروطه (= مشروطۀ سکولار) میافزاید: «در اجرای این فتوای صریح، اهالی ایالت اکثراً خود را از نهضت آزادیخواهی دور نگاهداشتهاند».65 با این «نفوذ و قدرت خارقالعاده»، چگونه میشود که آخوند با وکالت شیخ ابراهیم مخالفت ورزد و در عین حال، او با «اتفاق آراء» مردم زنجان و بدون حتی «یک تن مخالف»، به وکالت برگزیده شود؟!66 از همین جا میتوان صحت ادعاهای شیخ ابراهیم را در سایر موارد محک زد!
شیخ ابراهیم، یک ادعای دیگر هم دارد که پذیرفتن آن آسان نیست، و آن اینکه: آخوند خراسانی، در صدر مشروطیت، تنها به شیخ ابراهیم اعتماد کرده و در نجف میگفته است: «این امر مهم مملکت کاغذها که به من میآید... هر کس موافق غرض خود اظهاراتی میکند، تا اینکه از» شیخ ابراهیم «که به من مکتوب میآید اطمینان پیدا میکنم و میدانم او جز راست نمینویسد»!67 و این در حالی است که اولاً مکتوبی از آخوند به ابراهیم زنجانی در تاریخ ثبت نشده و از قضا مکتوبی هم که ناظمالاسلام کرمانی از آخوند خراسانی در تاریخ بیداری آورده و مدعی است خطاب به ابراهیم زنجانی نوشته شده (چنانکه قریباً خواهیم دید) مخاطب آن کس دیگری است! ثانیاً مکتوبات متعددی از آخوند خطاب به برخی از رجال و دستاندرکاران مشروطیت وجود دارد که ـ برخلاف ادعای شیخ ابراهیم ـ نشان از کمال اعتماد وی به آنان دارد. در این زمینه، برای نمونه، میتوان به نامۀ آخوند خراسانی به آقا شیخ علی مدرس مدرسۀ معیرالممالک تهران اشاره کرد که در بحبوحۀ مشروطۀ اول ارسال شده است.68 نیز میتوان از نامههای متعدد آخوند در بدو مشروطۀ دوم (از رجب تا ذیحجۀ 1327 ق) به حاج شیخ محمد واعظ69 یاد نمود که از وی با القابی چون: جناب مستطاب عمادالعلماء، برهانالمتکلمین، مصباح الظُّلام، مِصلاح الانام، مشیّد الاسلام، عمدةالعلماء الاعلام، ناصر الاسلام، آقای حاج شیخ محمد واعظ سلطان المحققین، نام برده و خواستار «کمال مساعدت وزراء مسئول و وکلاء منتخب» با وی، و فرمانبرداری «قاطبۀ مردم از اوامر شریفۀ» او شده است.70
آیا این دو تن، چنانچه گزارشی از اوضاع ایران به آخوند خراسانی میدادند، با سردی و سوءظن وی روبر میشدند؟! آیا میتوان گفت آن دسته از علمای بزرگ ایران نظیر حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی، سیدحسن مدرس، امام جمعۀ خویی، سیدعبدالله بهبهانی، سیداسدالله قزوینی، میرزا ابوالحسن انگجی، شیخ محمدباقر بهاری همدانی، آقا نورالدین عراقی و... که در اوایل مشروطۀ دوم از سوی آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی به عنوان فقهای طراز اول ناظر بر مصوبات مجلس شورا برگزیده شدند71 مورد اعتماد کامل آخوند نبودند و وی گزارشهای آنان از اوضاع ایران را مغرضانه میشمرد و تنها نامههای زنجانی را راست میپنداشت؟!72 (اصولاً، با آن همه ادعایی که شیخ ابراهیم دربارۀ دانش فقهی و تقرب خویش نزد آخوند خراسانی دارد، چرا از سوی آخوند به عنوان فقیه طراز اول ناظر بر مجلس برگزیده نشد؟!). نیز مرحوم آخوند در مکتوبات خویش از آیتالله سیدمحمد طباطبایی با عنوان «حضرت مستطاب سیدالاعلام، کهفالانام، حجةالاسلام آقای آقا میرزا سیدمحمد دامت برکاته» یاد میکند.73 آیا میتوان گفت آخوند، نامهها و گزارشهای چنین کسی را جدی نمیگرفت و فقط نامههای شیخ ابراهیم، واجد اعتبار لازم شمرده میشد؟! در مروری بر کتاب خاطرات شیخ ابراهیم، به وضوح درمییابیم ک اساساً دأب وی، نوعاً ستایش غلوآمیز از خود (همراه با تحقیر و توهین به دیگران) بوده است. همین جا لازم است به یک تحریف تاریخی اشاره کنیم:
ب) رفع یک تحریف تاریخی: ناظمالاسلام کرمانی در تاریخ خویش، بخش مربوط به حوادث 19 صفر 1325 قمری، خبر از رسیدن مکتوبی از آخوند خراسانی میدهد که به ادعای او «به عنوان جناب آقا شیخ ابراهیم زنجانی وکیل مجلس شورای ملی مرقوم فرمودهاند» و حاوی تفقد مرحوم آخوند به وی و توصیۀ او به سیدمحمد طباطبایی است. به نام مخاطب نامه، در مکتوب آخوند تصریح نشده و از ملاحظۀ دقیق مکتوب برمیآید که مخاطب آن قاعدتاً باید کس دیگری غیر از شیخ ابراهیم باشد. آخوند خراسانی در مکتوب یاد شده مینویسد:
این روزها شنیدهام که به عنوان وکالت مجلس ملی آذربایجان به طهران تشریف بردهاید، چه مضایقه که برای اصلاح عمومی اسلامیه و ترتیب مقدمات آسایش به جهت اخوان مؤمنین چند صباحی زحمت این کار را داشته باشید؟ ولی با عوالم افاضۀ داخلۀ شخصی جناب عالی منافات ندارد و همه جا مردمان حقیقتطلب و قدردان هستند. امیدواریم آن وجود محترم در طهران مجهولالقدر نمانده مثل جناب عالی، عالم سالم و متقی را قدر بشناسند و انشاءالله در آنجا هم از تدریس و اقامۀ جماعت و افاضات شرعیه باز نمانید. توصیۀ جناب عالی را مخصوصاً خدمت حضرت مستطاب سیدالاعلام، کهفالانام، حجةالاسلام آقای آقا میرزا سیدمحمد دامت برکاته نوشتهام...74
این نامه، به دلایلی که خواهد آمد، به هیچ روی نمیتواند خطاب به شیخ ابراهیم صادر شده باشد. زیرا شیخ ابراهیم، وکیل خمسه (زنجان) بود، نه آذربایجان75، آن هم «مجلس ملی آذربایجان»! توضیح اینکه: انجمن ایالتی آذربایجان، یا انجمن تبریز، در بدو تأسیس (18 شعبان 1324 ق) «مجلس ملی» خوانده میشد. روزنامۀ انجمن (ارگان انجمن ایالتی آذربایجان) نیز، در آغاز کار، تا مدتها «جریدۀ ملی» نام داشت و اخبار مربوط به انجمن در آن، تحت عنوان «مجلس ملی» درج میگردید.76 حتی عنوان «مجلس ملی آذربایجان»، در ذیحجۀ 1324 مایۀ قال مقال در مجلس شورا شد و برخی از نمایندگان به عنوان «مجلس» برای انجمن اعتراض کردند که وکلای تبریز پاسخ دادند و تقیزاده تأکید کرد که در تبریز، مجلس شورای ملی نیست بلکه انجمن ایالتی است.77 متعاقب همین امر نیز، عنوان مجلس ملی و ارگان آن (جریدۀ ملی) ـ هر دو، به «انجمن» تغییر یافت.
آنگاه در میان وکلای 12 نفرۀ آذربایجان که توسط مجلس ملی آذربایجان (واقع در تبریز) انتخاب شدند، سه تن روحانی یافت میشدند: میرزا فضلعلی آقا، حاجی میرزا ابراهیم آقا، و حاجی میرزا یحیی امام جمعۀ خویی. میرزا فضلعلی آقا، وکیل شیخیه بود و قاعدتاً نمیتوانست اینچنین مورد تعریف و توثیق آخوند خراسانی قرار گیرد. میماند دو تن دیگر (حاج میرزا ابراهیم آقا تبریزی و امام جمعۀ خویی). اگر نام «ابراهیم» در نوشتۀ آخوند به کار رفته باشد ـ که البته متن نامه، چنین چیزی را نشان نمیدهد ـ مقصود آخوند، قاعدتاً حاجی میرزا ابراهیم آقا (وکیل اصناف تبریز در مجلس شورای صدر مشروطه) بوده است که از یاران تقیزاده و اعضای تندرو مجلس شمرده شده، مقام علمی برجستهای نداشت و در ماجرای به توپ بسته شدن مجلس اول به قتل رسید.78 در غیر این صورت، یعنی عدم ذکر حاجی میرزا ابراهیم آقا در نامه، آخوند قطعاً نامه را خطاب به آیتالله حاجی میرزا یحیی امام جمعۀ خویی نوشته است که پیش از مشروطه، در شهر خوی، تدریس و اقامۀ جمعه و جماعت داشت و علاوه بر اصالت خانوادگی، شیخ الاسلام مقتدر آن سامان شناخته میشد79 و به دلیل همین موقعیت عالی علمی و اجتماعی نیز از سوی رئیس علمای تبریز (حاجی میرزا حسن آقا مجتهد) به سمت نمایندگی مجلس برگزیده شد80 و آن سمت را (که عرف مردم، دون مقام مجتهدان میشمرد)81 با اکراه پذیرفت و حدود دو ماه دیرتر از وکلای آذربایجان به تهران آمد (و بزودی در تهران نیز خانهاش ـ گذشته از مراجعات سیاسی ـ محل تدریس و افتا و قضاوت شرعی شد82 و حتی از سوی آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی، در آغاز مشروطۀ دوم، به عنوان یکی از پنج تن مجتهد طراز اول ناظر به مصوبات مجلس، برگزیده شده و به مجلس رفت83). بنابراین جا داشت که آخوند در صدر مشروطه ـ برای دلگرم ساختن فقیه پرمشغلهای چون وی به کار وکالت ـ طی نامههایی، از او دلجویی و پشتیبانی کند.
مستشارالدوله صادق، که خود از وکلای تبریز در مجلس اول است، با اشاره به اسامی نمایندگان 12 نفرۀ آذربایجان در صدر مشروطه، مینویسد: حاجی میرزا ابراهیم آقا و میرزا فضلعلی آقا و دیگر نمایندگان آذربایجان در 24 ذیحجۀ 1324 قمری از راه قفقاز عازم تهران شدند و امام جمعۀ خویی و یک تن دیگر «پس از یکی دو ماه به طهران آمده و این، با تاریخ نامۀ آخوند خراسانی (مذکور در فوق) مطابقت دارد که در 19 صفر 1325 مرقوم داشته است.
به هر روی، اعتبارنامۀ شیخ ابراهیم روز یکشنبه 12 ذیالحجۀ 1324 قمری از مجلس اول گذشت85 و نام او در لیست نمایندگان ثبت شد. وی در تهران، سریعاً با جناح تندرو و سکولار مشروطه به رهبری تقیزاده و حسنقلی خان نواب و دیگر اعضای لژ بیداری ایران پیوند خورد و متقابلاً از در مخالفت با شیخ فضلالله نوری (در تهران) و آخوند ملا قربانعلی (در زنجان) درآمد86 و این موضع را نیز در طول حیات سیاسی خویش حفظ کرد. پ) عضویت در فراماسونری: زنجانی فراماسون بود و اسنادی قاطع و صریح دالّ بر عضویت وی در لژ بیداری ایران موجود است. گفتنی است که، صحنهگردانان اصلی مشروطه، که سرنوشت نهایی آن جنبش را با آهن و آتش رقم زدند، نوعاً عضو تشکیلات مختلف ماسونی: نظیر «انجمن اخوت» و مهمتر از آن، «لژ بیداری ایران» بودند و امروزه به یمن انتشار اسناد و تحقیقات پژوهشگران، بخشی مهم از اسرار مخفی این لژها، و نقش آنها در ایجاد و هدایت بسیاری از جریانها و بلواهای صر مشروطیت جهت انحراف در مسیر قیام اصیل ملت، برملا شده است.87 مهدی ملکزاده (فرزند ملکالمتکلمین) با اشاره به «حزب فراماسون در ایران» مینویسد: عدهای از رهبران بزرگ مشروطیت و مؤسسین انقلاب ملی، چنانچه پس از مرگشان معلوم شد، در آن حزب شرکت داشتند.88 محمود عرفان، فراماسون بیپروا و مطلع ایرانی، نیز خاطرنشان میسازد: «نه تنها فراماسونها مستقیماً در مشروطیت ایران دخالت داشتند، بلکه انجمنهای فرعی و وابستۀ آنها که شکل ظاهریشان شباهتی با سازمانهای ماسونی نداشت نیز علناً در مشروطیت دخالت داشتند که از همه مهمتر انجمن اخوت را میتوان نام برد».89
«لژ بیداری ایران»، که آن را انجمن بیداری ایرانیان نیز مینامیدند، اوایل 1326 قمری یعنی بحبوحۀ کشاکش مشروطه و استبداد، در تهران بنیاد نهاده شد. این مجمع فعال و تأثیرگذار ماس��نی، وابسته به لژ گرانداوریان فرانسه بود و اجازۀ رسمی «شرق اعظم فرانسه» (گراند اوریان) و «شورای عالی ماسونی فرانسه» را به همراه داشت و مؤسسان آن فرانسویانی چون ویزیوز (مدیر مدرسۀ آلیانس فرانسه در ایران) و دکتر مُرِل بودند.90 در لیستهایی که از اسامی اعضای لژ بیداری منتشر شده، با نام نمایندگان تندرو آذربایجان در مجلس اول (تقیزاده، مستشارالدوله، حاج میرزا آقا فرشی و حاج میرزا ابراهیم آقا) و نیز چهرههایی چون سردار اسعد بختیاری، یپرم خان، محمدعلی فروغی، وثوقالدوله، حسینقلی خان نواب، اردشیر جی، میرزایانس ارمنی، ممتازالدوله، ظهیرالدوله، ابراهیم حکیمی، قوامالسلطنه و... روبرو میشویم که همگی از سران و صحنهگردانان مشروطیتاند.91
شیخ ابراهیم زنجانی نیز از این امر مستثنا نبود و در چند انجمن ماسونی، از جمله همین لژ بیداری ایران، شرکت فعال داشت.92 حسین ملکی (ح.م زاوش) پژوهشگر تاریخ فراماسونری در ایران ضمن اشاره به عضویت شیخ ابراهیم در لژ بیداری و جامع آدمیت، «اعضای محکمۀ انقلابی» را که رأی به اعدام شیخ فضلالله دادند در واقع «برگزیدگان لژ فراماسونری» میشمارد «نه نمایندگان خلق انقلابی ایران».93 به پارهای از اسناد دال بر عضویت ابراهیم زنجانی در لژ بیداری اشاره میکنیم: نامهای در تاریخ 19 شعبان 1329ق خطاب به سردار اسعد بختیاری وجود دارد که در آن علائم و رموز شناخته شدۀ فراماسونری به کار رفته است و زیر آن را شیخ ابراهیم زنجانی همراه جمعی از سران و فعالان مشروطه همچون سیدمحمدصادق طباطبایی، ذکاءالملک فروغی، سیدنصرالله تقوی، ارباب کیخسرو، و عباسقلی خان نواب (برادر حسینقلی خان نواب) امضا کردهاند. در این نامه، ضمن تقدیر از فتوحات فرزند سردار اسعد (سردار بهادر بختیاری)، خاطرنشان شده است که: اگر تاریخ هم در ثبت خدمات افراد کوتاهی ورزد «برادرانی هستند که جانفشانیهای آن برادران باشهامت را در مجامع ف:.[=فراماسونری] که نافذترین مجامع عالَم است ظاهر سازند و حقیقت حال را با شروق و فروغ تمام بنویسند و برای آیندگان بگذارند»!94 در همین زمینه باید از تعهدنامۀ مکتوبی یاد کرد که شیخ ابراهیم و دیگر رجال مشروطه (محمدعلی فروغی، اردشیر جی، ارباب کیخسرو، معاضد السلطنۀ پیرنیا و...) به عنوان اعضای لژ بیداری ایران، در حمایت از میرزا ابوالقاسم خان ناصرالملک (نایبالسلطنۀ «انگلوفیل» احمدشاه) نوشته و امضا کردهاند.95 افزون بر مدارک فوق، در تصاویری هم که از رؤسا و اعضای لژ بیداری ایران نظیر محمدعلی فروغی و حکیمی (در 1914 میلادی) برداشته شده، عکس شیخ ابراهیم زنجانی به چشم میخورد.96
شیخ ابراهیم زنجانی، گذشته از عضویت در لژ بیداری، در «جامع آدمیت» نیز شرکت فعال داشت.97 وی جزء هیئتی بود که شب عید فطر 1325 قمری از سوی انجمن ماسونی (یا شبه ماسونی) مذکور به دربار رفت و با تشریفات مخصوص، محمدعلیشاه را به عضویت مجمع درآورد98 و پس از آن، شاه طوق ارادت میرزا ملکم خان (بنیانگذار فراموشخانۀ فرماسونری در ایران) را به گردن افکند و در نامهای که حدود یک ماه بعد برای ملکم فرستاد از آن ماسون پیر درخواست کرد که رأی و عقیدۀ خود را در نقشۀ اصلاح امور ایران توسط رئیس جامع آدمیت برای شاه بفرستد.99
بدین گونه، جریان «استحالۀ فکری و عملی» شیخ ابراهیم که از زنجان آغاز شده بود در پایتخت، و در عصر مشروطه، سیری تند و برگشتناپذیر یافت و با نقشی که وی در محاکمه و اعدام فقیه بزرگ شهر به عهده گرفت به نقطۀ اوج خود رسید.
8. زنجانی در مشروطۀ دوم
الف) محاکمۀ شیخ فضلالله نوری: پس از فتح تهران، ابراهیم زنجانی به مقام دادستان دادگاه عالی انقلاب منصوب شد و با رأیی که به اعدام شیخ فضلالله داد، وی را بر سر دار فرستاد. محاکمه و قتل حاج شیخ فضلالله نوری، از جملۀ حوادث بسیار تکاندهنده و بهتانگیز ـ و به همان میزان: تأثیرگذار ـ در تاریخ معاصر شمرده میشود. این واقعۀ عجیب و بیسابقه در تاریخ ایران،100 از جهات گوناگون (1. شخصیت متهم 2. هویت محاکمهگران 3. زمان و مکان اجرای حکم 4. فرمایشی بودن محاکمه 5. استنادات دادگاه و پاسخ متهم 6. فضای رعبانگیز محاکمه، و شتاب و خشونت مجریان حکم در پایان دادن به حیات متهم 7. پیامدهای حادثه و بالاخره: 8. داوری منفی تاریخ راجع به عاملان فاجعه) در خور دقت و مطالعۀ ویژه بوده و در مجموع میتوان گفت که در طول چند قرن اخیر کشورمان، رویدادی بینظیر است.101 شوخی نیست؛ در جامعهای عمیقاً مذهبی (چون ایران عصر قاجار) که حکم فقیهان برجسته ـ همچون حکمم میرزای شیرازی در تحریم تنباکو ـ حتی سوگلی دربار را بر شخص شاه میشورانید، مجتهد پرنفوذ و نامداری چون شیخ فضلالله نوری (شاگرد برجستۀ همان میرزای شیرازی)102 را دستگیر و محاکمه کنند و حکم اعدام را هم به دست یک ارمنی غیر ایرانی (و حتی غیر معتقد به مبانی مسیحیت) موسوم به یپرم خان سپارند و او نیز به عنوان «رئیس کل نظیمۀ ایران اسلامی! با شتابزدگی تمام، در صدد اجرای حکم برآید و در واپسین ساعات روز میلاد پیشوای تشیع (علی علیهالسلام) مجتهد شهر را در برابر چشم مردم به دار کشد و بعد هم از هیچ گونه اهانت و خشونت نسبت به پیکر بیجان محکوم دریغ نشود!
با مرور بر پروندۀ اعضای «هیئت مدیرۀ موقتی» انقلاب (که هنگام قتل شیخ، رتق و فتق امور را به عهده داشت) و نیز دادگاه عالی انقلاب (که تحت امر هیئت مدیرۀ فوق، رأی به اعدام شیخ داد) متوجه میشویم که غالب آن (نظیر سردار اسعد بختیاری، سردار بهادر بختیاری، تقیزاده، وثوقالدوله، حکیمالملک، مستشارالدوله، میرزا سلیمان خان میکده، حاجی سیدنصرالله تقوی، حسینقلی خان نواب، شیخ ابراهیم زنجانی، میرزا محمد نجات، نصرالله خلعتبری) عضو لژهای ماسونی ـ عمدتاً «لژ بیداری ایران» وابسته به لژ گراند اوریان فرانسه ـ هستند که امروزه به یمن انتشار اسناد و تحقیق پژوهشگران، بخشی مهم از اخبار و اسرار مخفی این لژها، و نقش آنها در ایجاد بسیاری از جریانها و بلواهای عصر مشروطه (و از آن جمله: اعدام شیخ فضلالله) برملا شده است.103 داود خان مفتاح السلطنه، از وابستگان به لژ بیداری ایران و دارندۀ نشان شوالیۀ اعظم سنت میکائیل و سنت جرج از بریتانیا104 در تلگرافی که پیش از اعدام شیخ از هند به اعتلاء الملک خلعتبری زد، نوشت: «نور بارانی دار، مبارک. افسوس که حاضر نیستم»!105 یکی از مورخان معاصر که دربارۀ فراماسونهای ایرانی و نقش آنان در تاریخ یک قرن و اند اخیر کشورمان تحقیقات گستردهای دارد، با اشاره به اینکه «شیخ ابراهیم زنجانی (قزلباش) دادستان محکمۀ انقلابی هم «عضو لژ فراماسونری بیداری و عضویت جامع آدمیت بوده» خاطرنشان میسازد که: «در واقع اعضای محکمۀ انقلابی برگزیدگان لژ فراماسونری بودهاند و نه نمایندگان خلق انقلابی ایران».106
حضور فعال و مؤثر ماسونها در پیشبرد نقشۀ اعدام شیخ، این ظن را شدیداً تقویت میکند که محاکمه و قتل شیخ، به دستور لژ انجام گرفته است. چنانکه، سِر آرتور نیکلسون، سفیر انگلیس در پایتخت تزار، پس از دریافت خبر اعدام شیخ، به وزیر خارجۀ لندن (سِر ادوارد گری) نوشت: «شیخ فضلالله برای مملکت خود خطر بزرگی[!] بود، خوب شد که ایران او را از میان برداشت»!107
بنابراین باید به مرحوم آیتالله طالقانی حق داد که در مقدمۀ «تنبیهالامة» بنویسد:
... پس از تشکیل مجلس... طرفداران استبداد کرسیهای مجلس را پر کردند و انگشت بیگانگان نمایان شده، کشته شدن مرحوم آقا شیخ فضلالله نوری بدون محاکمه و به دست یک فرد ارمنی، لکۀ ننگی در تاریخ مشروطیت نهاد.108
دکتر منصورۀ اتحادیه، پژوهشگر تاریخ مشروطه، راز اعدام شیخ را در مقابلۀ وی با اهداف غیر اسلامی جناح تندرو و سکولار مشروطه جستجو میکند109 و دکتر تندرکیا، ضمن طرح این نکته که: «شهادت شیخ نوری، به همان اندازه در تضعیف روحیۀ اسلامی اثر کرد، که سلطنت میرزای شیرازی در تقویت آن روحیه مؤثر افتاد»،110 سخنان درخور تعمقی دارد.111 شهید مدرس، سالها پس از آن حادثه، بدرستی در «کتاب زرد» نوشت:
کشتن شیخ فضلالله، که از اعلم علمای وقت بود، هم پیروزی بُلشویکهای ا4عزامی به ایران112 بود، هم پیروزی انگلیس، و هم ضایعه برای علمای نجف و ایران.
حادثۀ بدی بود که هنوز هم علل آن در تاریخ همچنان مجهول مانده...113
محاکمۀ شیخ توسط مشروطهخواهان تندرو، محاکمهای کاملاً «ساختگی» و «فرمایشی» بود و دلایل گوناگونی در دست است که نشان میدهد صحنهگردانان ماجرا، از قبل تصمیم قطعی به اعدام وی داشتهاند. در واقع، حکم، پیش از محاکمه صادر شده و به هر قیمتی بود باید اجرا میگشت! این نکته، حتی از کلام تقیزاده نیز استشمام میشود، آنجا که مینویسد: «شیخ فضلالله را گرفته بودند محاکمه میکردند... برای اینکه صورت محاکمهای داشته باشند گفتند که آمدی حکم کشتار مشروطهطلبها را دادی! عاقبت آقا شیخ ابراهیم زنجانی ادعانامهای نوشته بود که چاپ شده. گفتند جواب بده، او هم اعتنایی نمیکرد!».114 مهدی ملکزاده هم با طرح این نکته که در انقلابات ملی، رجال نامداری که «رهبری دستۀ مخالف را داشتهاند، قبلاً محکوم به اعدام بوده و تشکیل محکمه جز صورتسازی چیز دیگری نیست»، میافزاید: «حاجی شیخ فضلالله هم از این قاعدۀ عمومی مستثنی نبود و میتوان گفت که پیش از محاکمه محکوم به اعدام شده بود...».105
مهدی ملکزاده (و به تبعیت از او، اعظام الوزارۀ قدسی) متنی را به عنوان ادعانامه (یا کیفرخواست) شیخ ابراهیم در محکمۀ کذایی آورده و چند سؤال و جواب را نیز از شیخ توسط عمیدالسلطان رشتی و... بر آن افزودند.116 ملکزاده، خود پارهای اتهامات را که توسط مستنطقان و حاضران جلسه به شیخ زده شده (نظیر حکم شیخ به قتل مقتولین باغشاه) رد میکند و شیخ را در آن حوادث بیتقصیر میشمارد.117 نیز این سخن عمیق و استوار شیخ فضلالله را در پاسخ به اعتراضات مستنطقان آورده است که: «من مجتهد هستم، بر طبق الهامات قوۀ اجتهاد و شمّ فقاهت، راهی را که مطابق شرع تشخیص دادم پیروی نمودم.»118
سخنی که به لحاظ مبانی فقهی، از استحکامی منطقی برخوردار است و این مطلب در فقه شیعه، مسلم و مورد اتفاق است که هیچ فقهی را نمیتوان ـ به صرف اختلافنظر و رویه با دیگر فقیهان ـ مستحق کیفر، آن هم کیفری سخت از قبیل اعدام! شمرد. حتی در دوران پهلوی، دو بار رژیم حاکم در مقام اعدام مجتهدین بزرگ (آیتالله کاشانی در دهۀ 30 و امام خمینی در دهۀ 40) برآمد و هر دو بار، مراجع بزرگ وقت به اعتبار مصونیت قضایی فقهای عالیقدر در رأی و فتوای خویش مانع این اقدام شدند. جالب است که شایع شد شیخ ابراهیم، نوری را با استناد به حکم منسوب به آخوند خراسانی، مستحق اعدام شمرد،119 و این در حالی است که عبدالحسین کفایی، به نقل از پدربزرگش آیتالله حاج میرزا احمد کفایی (سومین فرزند آخوند خراسانی) خبر از تأثر و اندوه شدید آخوند خراسانی در شهادت شیخ، و اقدام ایشان به برگزاری فاتحه در منزل خویش برای وی، میدهد.120 حقیر، مطلب فوق را در 79/6/15 با حجةالاسلام والمسلمین حاج میرزا عبدالرضا کفایی (فرزند آیتالله میرزا احمد کفایی مزبور) در میان نهادم و ایشان نیز ماجرا را تصدیق کردند.121
فضای مهیب و رعبانگیز حاکم بر تهران و جلسۀ محاکمه122، و بویژه خشونت کمنظیری که در حین اجرای حکم (و حتی پس از آن، نسبت به پیکر بیجان شیخ) صورت گرفت، از دیگر ویژگیهای این رویداد عظیم تاریخی است. به گفتۀ ملکزاده: «اعضای محکمۀ انقلاب [که حکم به اعدام شیخ دادند] اکثرشان سران مجاهدین تندرو و به قول معروف دوآتشه بودند و رؤسای معتدل و سرداران از عضویت محکمه سرباز زدند و خود را به آنچه میگذشت نمیخواستند آشنا کنند».123
به گفتۀ یک شاهد عینی: مستنطقان محکمۀ شیخ، همگی «مسلح بودند. شیخ ابراهیم هم با آن عمامه یک لباده پوشیده بود و رویش یک مَوزِر124 بسته بود».125 کسانی که به اصطلاح شیخ را استنطاق میکردند جزو گروه ترور مشروطه بودند و بعضاً چند ماه پیش از آن تاریخ (در دوران موسوم به استبداد صغیر) دست به ترور شیخ گشوده بودند. در این راستا، نام مستعان الملک (رئیس کمیتۀ جهانگیر)، میرزا محمد نجات که ترور نافرجام شیخ را در استبداد صغیر سامان داده و در فرایند اعدام وی نیز نقش داشتند، قابل ذکر است.126 دیگر اعضای به اصطلاح محکمۀ انقلابی (همچون میرزا علی محمدخان، دستپرورده و منسوب تقیزاده)127 و مستنطقان آن (همچون عمیدالسلطان رشتی برادر سردار محیی و میرزا کریم خان رشتی، منتصرالدوله پیشکار سپهسالار، میرزا علی خان دیوسالار و ابوالفتحزاده)128 نیز دست به تیغ بودند و تاریخ، قتلها و ترورهای گوناگونی را در پروندۀ آنان ثبت کرده است. به عنوان نمونه، در پروندۀ ابوالفتحزاده، علاوه بر گرایش به مسلک استعماری بهائیت و اخاذی از ظلالسلطان و مردم، همکاری بلکه رهبری تروریستهای کمیتۀ مجازات نیز ثبت شده است.129 ابوالفتحزاده چند روز پس از اعدام شیخ شهید، از سوی هیئت مدیرۀ موقتی مأموریت یافت به رشت رود و مبلغی هنگفت از ظلالسلطان (ه در آنجا از سوی مجاهدان گیلان بازداشت شده بود) گرفته و به تهران بیاورد. انجمن ایالتی گیلان از تحویل ظلالسلطان به ابوالفتحزاده خودداری ورزید و در پاسخ به اعتراض تقیزاده، نوشت: به این دلیل ظلالسلطان تحویل ابوالفتحزاده داده نشد که وی «خیال داشت به قانون سابقه [بخوانید: به شیوۀ معمول دوران استبداد] با شکنجه و غیره آن مبلغ را وصول نماید و انجمن میخواست با خوشی بیشتر از آن را بگیرد».130
رئیس نظمیه ـ یپرم ـ نیز که حکم اعدام را جاری کرد به نوشتۀ مهدی بامداد: «مردی بود به تمام معنی انقلابی و عقدههای بیشماری در دل داشت. بیباک، پردل و بسیار سنگدل بود و میتوان گفت که بهترین تفریحش آدمکشی بوده است...».131 در خلال استنطاق، شیخ اجازه گرفت تا نماز ظهر و عصرش را بخواند. نماز ظهرش را هم خواند، اما نگذاشتند نماز عصرش را بخواند و دوباره به استنطاق از او پرداخته و پس از صدور حکم اعدام، سریعاً به چوبۀ دارش سپردند!132 افزون بر شیخ، برخی دیگر از عالمان بزرگ پایتخت نیز نظیر حاجی میرزا علیاکبر مجتهد بروجردی و ملا محمد مجتهد آملی در لیست اعدام قرار داشتند، ولی واکنش تند افکار عمومی نسبت به اعدام مظلومانۀ شیخ فضلالله، مشروطهخواهان تندرو را وادار به عقبنشینی کرد و مانع تکرار جنایت شد. 133 آیتالله حاج شیخ محمدتقی آملی (فرزند مجتهد آملی) مینویسد:
پدردم همزمان با دستگیری شیخ به زندان افتاد و یک روز بعد از شهادت شیخ، مردم تماشاچی به دعوت سیدیعقوب انوار134 برای دیدن مراسم اعدام پدرم در میدان توپخانه گرد آمدند، ولکن فجیعۀ مصلوبیت مرحوم شیخ انعکاس عجیبی بخشیده بود و چون عالِمکشی تا آن عصر در ایران معمول نبود، آن هم به این طور فجیع، لذا نصف از اهل شهر را گویا از خواب بیدار کرد و وقوع این حادثه به امر شیخ ابراهیم زنجانی که معروف به یهودیت بود لکن در امور مشروطیت ساعی و بالاخره به عضویت در ادارۀ اوقاف نامزد و به همان شغل بماند تا بمرد و مباشرت یفرم از این بیشتر در مردم انزجار پدید آورد تا به درجه[ای] که زمامداران از تهاجم فتنه خائف، و برای تبرئۀ خود این امر را به رؤساء آن دورۀ نجف اشرف منسوب داشتند و چنین اظهار کردند که وقوع این حادثه برای امتثال فرمان روحانیون نجف بود و هر کس را در این مطلب شبههای است خود از نجف با تلگراف استعلام نماید...
و بالجمله، سوء انعکاس مصلوبیة مرحوم شیخ، دفع قتل از مرحوم پدرم و سایر محبوسین نمود، و در حق پدرم حکم به تبعید بیرون آمد... و در مدت پنج سال تحتالحفظ مصدق و معاضد در مازندران محبوس بودند...135
مدیر نظام نوابی (از شاهدان اعدام شیخ) میگوید: پس از اعدام، «دستۀ موزیک نظمیه پای دار آمد و همانجا وسط حلقه شروع کرد به زدن. مزغون همین طور... میزد و مجاهدین با تفنگهایشان همین طور میرقصیدند»...136 جنازۀ شیخ را به حیاط نظمیه آوردند و «مقابل در حیاط روی یک نیمکت بیپشتی گذاشتند. اما مگر ول کردند؟! جماعت کثیری مجاهد و غیر مجاهد از بیرون فشار آوردند و ریختند توی حیاط... آن قدر با قنداقۀ تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونهها و محاسنش سرازیر شد. هر که هر چه در دست داشت میزد. آنهایی هم که دستشان به نعش نمیرسید تف میانداختند. در اثر این ضربات همه جوره و همهجانبه، جسد از روی نیمکت... به زمین افتاد... به همۀ مقدسات قسم، که در این ساعت، گودال قتلگاه [در کربلا] را به چشم خودم دیدم»...»137
اعدام شیخ، تأثیر بسیار سوئی در سیر تاریخ مشروطه گذاشت و به قولی: «با این خشونت بیفایده، روحانیت ایران را از مشروطیت ایران جدا» کرد.138 به گفتۀ مرحوم دکتر رضوانی، مشروطهپژوه معاصر: «این حادثۀ تأسفانگیز [= شهادت شیخ] اگر بزرگترین حادثه در تایخ مشروطیت نباشد،عظیمترین واقعهای است که در تاریخ روحانیت روی داده است. با اعدام شیخ، هالهای قدسی که گِرد علمای دین کشیده شده بود از میان رفت و از آن تاریخ، عالَم روحانیت، مرحله پیمای قوس نزولی شد».139
داوری تاریخ نسبت به نوع محاکمه و اعدام شیخ نوری، داوریی سخت منفی است و در سیاهۀ کسانی که خشونت فجیع جاری در این حادثه را محکوم کردهاند، اسامی پارهای از خود مشروطهخواهان نیز به چشم میخورد. ادوارد براون، یکی از سرسختترین مخالفان شیخ بوده و در تاریخش از هیچ گونه اظهار کینه نسبت به او دریغ نکرده است. معالوصف، قتل شیخ به حدی فجیع بود که او را نیز از بازتاب سوء این حادثه در اذهان مردم جهان نگران ساخته بود. از نامۀ براون به تقیزاده (28 ژانویۀ 1910م/ 16 محرم 1328ق) برمیآید که پخش خبر هولناک اعدام شیخ، در افکار عمومی اروپا سوء تأثیر داشته و این کار را ادامۀ «وحشگیریهای سابق» رایج در ایران قلمداد کردهاند.140
پیتر آوری، استاد دانشگاه کمبریج، «اعدام شیخ فضلالله» را «یکی از کارهای زشت و تندروانۀ مشروطهخواهان» میداند.141 یحیی دولتآبادی، مخبرالسلطنه، عبدالله مستوفی، عینالسلطنه، مهدی بامداد، دکتر رضوانی، ابراهیم صفایی، اسماعیل مهجوری، (از رجال عصر مشروطه) نیز در محکوم ساختن این عمل، با اشخاص فوق همنوا هستند.142 دکتر عبدالهادی حائری نیز، به تأثی سوء قتل شیخ در بیاعتقادی مردم و علما به مشروطه، تصریح دارد.143
شیخ ابراهیم زنجانی، به عنوان «دادستان» محکمهای که رأی به اعدام شیخ نوری داد، بیگمان در انجام این فاجعه، مسئولیتی بزرگ و (از جهاتی) بینظیر دارد. دکتر تندرکیا، از قول «یکی از محترین زنجان» نقل میکند که: شیخ ابراهیم بعد از واقعۀ توپخانه [= شهادت شیخ فضلالله] به حدی در زنجان منفور شد که دیگر نتوانست آنجا بماند.144
ب) عضویت در حزب دمکرات: حزب دمکرات، یا بهتر بگوییم: «فرقۀ دمکرات ایران» که در مشروطۀ دوم تأسیس شد و زمام آن در دست کسانی چون تقیزاده و فراتر از او: حسینقلی خان نواب قرار داشت، متشکل از کسانی بود که جناح تندرو و سکولار مشروطه را در زمان حیات شیخ فضلالله تشکیل میدادند. شیخ ابراهیم، از بنیانگذاران و اعضای مهم حزب دمکرات بود145 و ریاست فراکسیون آن حزب را در مجلس دوم بر عهده داشت.146 در مرامنامۀ فرقۀ دمکرات، صراحتاً سخن از تفکیک کامل سیاست از روحانیت و ممنوعیت ورود روحانیون به حزب به میان رفته و یکی از «شرایط قبول اعضا» این بود که شغل دینی و آخوندی نداشته باشند!147 ملکزاده که خود با دمکراتها همکاری داشت، از ضدیت آن��ن با روحانیت این چنین پرده برمیدارد:
... مرام حزب دمکرات از مرام حزب سوسیال دمکرات اقتباس شده بود، ولی چون در آن زمان هنوز مسلک سوسیالیستی توسعه پیدا نکرده و عالَمگیر نشده بود و مردم از آن اسم بیم داشتند و کلمۀ سوسیالیست را در ردیف کلمۀ انقلابی و اشتراکی میپنداشتند بناچار زعمای حزب که در آن زمان تا حدی انقلابی بود در روی چند اصل مهم استوار گشته بود که یکی مبارزه با فئودالیست یا ملوکالطوائفی و دیگری انفکاک قوۀ سیاسی از قوۀ روحانی بود، با تعقیب این دو، حزب جوان دمکرات از روز اول، جنگ با رؤسای ایلات و عشایر و حکومت خان خانی و روحانیون را آغاز کرد و با دو طبقه از متنفذترین طبقات مملکت دست به گریبان شد.148
آنان در شبنامهها و اعلامیههای خویش نیز، خواستار عدم دخالت سیدین بهبهانی و طباطبایی در امور مجلس و اکتفای آنان به مسائلی همچون اجرای صیغۀ نکاح و طلاق و نماز جماعت و.. بودند.149 ایران نو، ارگان حزب مزبور، در صفحۀ نخست از شمارۀ 68 خود، مورخ 14 ژوئن 1911 تحت عنوان «فلسفۀ استبداد و سیاست» مینوشت: «اساس استبداد سیاسی، فقط دینی است... یک نفر مستبد غدار وقتی که میخواهد مقاصد فاسدۀ خود را به موقع اجرا گذارد پس از آنکه از هر مقدمه و وسیله عاجز شد آخرین وسیلۀ خود را فقط تشبث دینی قرار داده و از در دین داخل شده چون قضاء لایُرَدُّ به فرض خود موفق خواهد شد»!
اعدام شیخ فضلالله نوری، ترور سیدعبدالله بهبهانی، انزوا و خانهنشینی اجباری سیدمحمد طباطبایی، و خلع سلاح ستارخان و یاران مجاهد وی در پارک اتابک، حوادث و فجایعی است که تاریخ، به نام حزب دمکرات ثبت کرده و شیخ ابراهیم زنجانی نیز به عنوان منشی150 و نظریهپرداز آن حزب،151 به حکم مسئولیت مشترک، طبعاً باید پاسخگوی این فجایع باشد.
در مورد نقش سران حزب دمکرات در قتل شیخ فضلالله و نیز سیدعبدالله بهبهانی، سخن دکتر منصورۀ اتحادیه قابل ذکر است که مینویسد: «به احتمال بسیار، اعدام شیخ [فضلالله] به اشارۀ اجتماعیون عامیون (حزب دمکرات) صورت گرفت. رئیس دادگاه، شیخ ابراهیم زنجانی، و عدهای از اعضای دادگاه، عضو آن حزب بودند. اگر شیخ زنده میماند و به دخالت در امور ادامه میداد موضع آن حزب را که سعی داشت غیر انقلابی و اسلامی جلوه کند به خطر میانداخت».152 نیز: «... میتوانیم چنین استنباط کنیم که قتل سیدعبدالله بهبهانی و اعدام شیخ فضلالله نوری ـ هر دو، از اجزای یک جریان واحد بود که توسط جناح تندرو حزب دمکرات که میخواست جلو هر گونه دخالت روحانیون را در مجلس و سیاست بگیرد، رهبری میشد».153
تاریخ، به نقش دمکراتها در خلع سلاح ستارخان و یاران مجاهد او نیز تصریح دارد. آنان در کشمکشهای مشروطۀ دوم میان آیتالله بهبهانی و آخوند خراسانی با گروه تقیزاده و حسینقلی خان نواب (یعنی همان فرقۀ دمکرات) عملاً جانب بهبهانی و علمای نجف را گرفتند و حتی برخی از عاملان و آمران قتل بهبهانی را ترور کردند، و حزب دمکرات نیز همسو و همآوا با قشون یپرم و سردار اسعد و سپهدار تنکابنی و روس و انگلیس، به قلع و قمع ستارخان و مجاهدان همراه وی دست زد.154
گفتنی است که حزب دمکرات، در محیط آن روز ایران ـ علاوه بر دینگریزی و غربزدگی ـ به خشونت و ترور شناخته میشد و همۀ گروهها و احزاب سیاسی رقیب، به یکسان آماج تهدید وی قرار داشتند. ادیبالممالک فراهانی در فروردین 1329 قمری (که گویا جان رهبر حزب محبوب خویش: «اتفاق و ترقی» را از سوی تروریستهای دمکرات بشدت در معرض خطر میدید) قصیدهای در افشای ماهیت دمکراتها سرود که در دیوان وی به چاپ رسیده است.155
حزب دمکرات، علاوه بر آنچه گفتیم (گرایش به خشونت و لادینی)، از طریق رکن رئیسۀ خویش، حسینقلی خان نواب156 (که خاندانش نوعاً منشی و حقوقبگیر سفارت انگلیس بودند) روابط وثیقی با انگلیسیها داشت. اردشیر جی مشهور (مهرۀ فعال انگلیس در ایران) در وصیتنامۀ سیاسیش مینویسد:
دوست مشفقم حسینقلی خان نواب که حزب ملّیون [=دمکرات] را رهبری میکرد [روزی] با یأسی فراوان به من گفت: اردشیر جی، من حزب را رها خواهم کرد، زیرا همان کسانی که به وطنپرستی آنها ایمان داشتم در جلسات علنی دم از وطن و آزادی میزنند و بعداً به طور محرمانه و یک یک از من میپرسند که راهنمایی و نظر سفارت را برای مذاکرات بعدی به آنها بگویم[!].157
مورخان به روابط حزب دمکرات با انگلیس تصریح دارند. ملکالشعرای بهار که خود عضو کمیتۀ مرکزی این حزب در تهران بوده است158 مینویسد: «حزب دمکرات با انگلیسها روابط خوبی داشت و مأمورین بریتانیا در ایالات به این حزب روی خوشی نشان میدادند».159 اعظامالوزاره نیز، که از اعضای فعال حزب دمکرات در تهران بوده و با گروه ترور مشروطه دوستی داشته است، مینویسد: سررشتۀ هر دو حزب دمکرات و اعتدال، دست انگلیسیها بود.160 تأیید کلام این دو را میتوان در گفتار مستر نورمن، سفیر انگلیس در زمان قرارداد 1919، در 18 ژوئن 1920 یعنی ده سال و اندی پس از شهادت شیخ، در تلگراف به وزیر خارجۀ متبوع خویش (لُرد کِرزِن) دربارۀ اعضای حزب مذکور مینویسد: «... کسانی... که به نام «ملّیون دمکرات» معروفند... از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران تاکنون همیشه جزء دوستان و طرفداران پابرجای ما بودهاند...». ولی اینک، جریان قرارداد 1919 و عملکرد دولت انگلیس در حمایت از این قرارداد، «اعتماد و حسن ظن» آنها به انگلیس را از بین برده است.161
توجه داشته باشید، این همان انگلیس است که خود شیخ ابراهیم در خاطراتش اعتراف میکند: «... انگلیسیان... در سیاست و حیله سرآمد جهانیان هستند»162 و نیز مینویسد: «انگلیس که شیطان جهان و از همۀ رازهای نهان آگاه و سیاست عالَم را در دست دارد رقیب روس [بوده] و در نهایت میترسد از اینکه ایران به دست روس افتاده با هند هم سرحد شود و خطر هند خطر انگلستان است. هر قدم که روس در ایران میگذارد، مانند آن هم انگلیس پیش میآید. یک امتیاز آن با تهدید میگیرد، نظیر آن را این با تزویر به دست میآورد».163
شیخ ابراهیم ـ هم در وجه فکری و اعتقادی، و هم در عرصۀ عمل سیاسی و اجتماعی ـ با سران حزب دمکرات (تقیزاده و حسینقلی خان نواب) پیوند و همکاری داشت و اقدامات تند و انحرافآمیز آنان را تأیید میکرد. چنانکه، از وی ـ در کنار تقیزاده و سیدمحمدرضا مساوات و حسینقلی خان نواب، به عنوان مؤسسان حزب دمکرات ایران در مشروطۀ دوم یاد کردهاند که مرامنامۀ حزب را در 7 قسمت و 32 ماده تدوین و منتشر کردند.164 نیز زمانی که بهبهانی (در آستانۀ سالروز شهادت شیخ فضلالله) به دست تروریستهای مرتبط با حزب دمکرات ترور شد و افکار عمومی بشدت از این جنایت برافروخته گشت و صدور حکم آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی مبنی بر «فساد مسلک» تقیزاده و لزوم اخراج او از مجلس، تقیزاده را به سمت تبریز (و سپس اروپا) فراری داد، شیخ ابراهیم بر دوستی و صمیمت خویش نسبت به تقیزاده اصرار ورزید و در نامه به او (17 شوال 1328 ق) صریحاً به استهزا و تخطئۀ حکم آخوند خراسانی پرداخت و تلویحاً او و مازندرانی را «علمای سوء»! خواند.165 این همان آخوند خراسانی بود که خود شیخ ابراهیم در خاطرات خویش از او به عنوان «رئیس و مروج مشروطه»166 یاد کرده و در وصف وی مینویسد: ایام تحصیل در نجف «به درس اصول آخوند ملاکاظم خراسانی حاضر میشدم... بسیار باهوش و فطانت بود... فکری عمیق داشت و رویۀ تحقیق. مذاق عرفانی داشت و خودش را من امین میدانستم. آن وقتها طالب بود جمعیت و شهرت داشته باشد. حریص مال نبود، حسد به کسی نداشت. در خارج هم هر شبهه داشتم از او پرسیده و سؤال و جواب کرده استفاده مینمودم». سپس با ادعای دوستی و اعتماد «کامل» آخوند نسبت به خویش، میافزاید: «مرد هوشمند پاک نفس عاقل بیغرضی بود. از بزرگان دین است و رحمةالله علیه» (صص 26-27).
با این همه، زمانی که آخوند خراسانی ـ پس از دریافت اخبار متواتر دال بر اقدامات ضد ملی و ضد اسلامی تقیزاده و حزب دمکرات از سوی سیدعبدالله بهبهانی و دیگر رجال مشروطه، احساس مسئولیت کرده و حکم طرد تقیزاده را از مجلس و کشور صادر میکند، همۀ آن تعریفهای شیخ ابراهیم از آخوند (= هوش زیاد، فکر عمیق، رویۀ تحقیقی، امانت، بیحسدی، و نیز حق استادی آخوند بر شیخ ابراهیم) در چشم وی رنگ میبازد و (روی ارادتش به تقیزاده) از استاد پیشین خویش و مرجع بزرگ تشیع (آخوند خراسانی) با تعابیر زشت و موهنی چون «فلان و بهمان»، «بیچاره»، «متحیر» و «نافهم» یاد کرده و حتی «تکفیر و تضلیل» تقیزاده از سوی خراسانی را دلیل «بزرگواری و مقام عالی» تقیزاده میشمارد! و با اشاره به سیدعبدالله بهبهانی و همفکران وی در تهران (که آخوند را در جریان مندرجات کفرآمیز روزنامۀ «ایران نو»، ارگان حزب دمکرات، و دیگر اقدامات نامشروع تقیزاده و یاران وی گذاشته و حکم طرد تقیزاده را از مراجع مشروطهخواه نجف گرفتند) آنان را «مجمع کین و اتباع شیطان لعین» و «اشرار و ابرار و علماء سوء» میخواند!
گفتنی است در همین نامه، شیخ ابراهیم، از ذکاءالملک فروغی مشهور (استاد اعظم فراماسونری و نخستوزیر بعدی رژیم پهلوی) تعریف کرده و مینویسد: «آقای ذکاءالملک که از خود ماست، بحمدالله به ریاست [مجلس] منتخب و صحیحتر از او کسی را نداریم»!167
ج) نمایندگی مجلس دوم (2 ذیقعدۀ 1327- 3 محرم 1330ق): زنجانی در مجلس دوم، از زنجان168 نامزد و انتخاب شد و به مجلس رفت169 و در آنجا بود که ماجرای اولتیماتوم روسها و تعطیل مجلس پیش آمد و شیخ ابراهیم در آن نقش حساسی ایفا کرد.
د) اولتیماتوم 1911 روسها: در طول دوران مشروطۀ دوم، روسها با عجله و گستاخی تمام، در پی تسخیر و بلع ایران بودند و انگلیسیها نیز (به منظور حفظ مرزهای هند از ترکتازی آنها) طبق قرارداد 1907، با «سکوت» بلکه «همدلی» خویش، دست ارتش تزاری را در تجاوز به مناطق شمالی ایران (از آذربایجان تا خراسان) باز گذارده بودند. معالاسف، بستگی آشکار برخی از ارکان دولت مشروطه همچون حسینقلی خان نواب (وزیر خارجۀ وقت) به انگلیس، سیاست ظریف و حسابشدۀ رجال ایران مبنی بر رعایت موازنه بین همسایگان طماع و سلطهجوی ایران را کاملاً به هم زده بود، که از آن جمله میتوان از نصب حسینقلی خان نواب به سمت مشاور مستر شوستر (مستشار آمریکایی و رئیس خزانهداری کل ایران)، به کارگیری ماژور استوکس عضو ارتش انگلیسی هند و وابستۀ نظامی سفارت بریتانیا در تهران به معاونت مالیه و ریاست ژاندارمری خزانه، و استفاده از چند انگلیسی دیگر در سایر بخشهای خزانهداری کل (آن هم در مناطق نفوذ روسیه) یاد کرد170 که به ضمیمۀ برخی دیگر از ناپختگیها، روسها را شدیداً تحریک نموده و به آنان که برای اشغال کشور ثانیه شماری میکردند بهانه داد تا دولت و مجلس ایران را به شدت زیر فشار گذارده و ضمن قطع ارتباط دیپلماتیک با ایران، با طرح یک ضربالاجل کوتاه برای انجام چند شرط تحکمآمیز، تهدید نظامی خود به اشغال پایتخت را (که در تاریخ مشروطه به اولتیماتوم 1911 مشهور است) اعلام کنند و متعاقب آن صدها سرباز را وارد خاک ایران سازند.
با نزدیک شدن عقربههای ساعت به پایان دومین ضربالاجل روسها، دولت (بویژه وزیر خارجۀ وقت، وثوقالدولۀ مظنون به همدستی با استعمار) به تقلا افتاد و کوشید اکثریت اعضای مجلس شورای دوم را از مخالفت با پذیرش شرایط تحمیلی روسها منصرف سازد و در این کشمکش بود که مجلس کمیسیونی 5 نفره را برای حل غائله و تصمیمگیری دربارۀ اولتیماتوم برگزید و کمیسیون مزبور رأی به قبول اولتیماتوم داد. شیخ ابراهیم زنجانی نیز «بدون تصویب شعبۀ پارلمانی» دمکرات که خود از اعضای مهم آن بود «عضویت آن کمیسیون را قبول نمود»171 و «برخلاف رأی» هممسلکان خویش در فراکسیون دمکرات «رأی به قبول کردن اولتیماتوم داد»،172 در نتیجه مورد حمله و «هتاکی» جمعی از مردم و ناطقان سیاسی وقت قرار گرفت173 و حتی از فرقۀ دمکرات اخراج شد.174 با فشار روسها، مجلس شورا تعطیل شده و شوستر و همکاران آمریکاییش از ایران رفتند، ولی قشون روسها بخشهایی از شمال ایران را تا 6 سال بعد (تا وقوع انقلاب کمونیستی 1917) در اشغال خود نگاه داشت و صدها مشکل برای ایران آفرید.
هـ) نمایندگی مجلس سوم (17 محرم 1333- 6 محرم 1334ق): زنجانی در دورۀ سوم مجلس مجدداً از زنجان175 وکیل شد و به عضویت شعبۀ چهارم از شعبات ششگانۀ مجلس درآمد.176 در همین دوران بود که جنگ جهانی اول پیش آمد و حوادثی که طی آن رخ داد به تعطیلی مجلس انجامید.
و) ریاست اوقاف و مدرسۀ ثروت: مسئولیتهای دیگری که تاریخ در پروندۀ شیخ ابراهیم ثبت کرده، ریاست مدرسۀ ثروت (1329ق) و نیز ادارۀ اوقاف (حدود 1335ق) است.177 گویا در همین دوران ریاست اوقاف است که شیخ ابراهیم برای بیرون آوردن موقوفات مسجد سید زنجان از چنگ متولیان آن (خاندان امام جمعۀ زنجان) بسیج قوه و قوا نمود و حتی در متن وقفنامه دست برد، که شرح و بررسی آن در گنجای محدود این مقاله نمیگنجد و باید در فرصتی جداگانه به آن پرداخت.
9. پس از کودتای سوم اسفند
الف) مجلس چهارم (15 شوال 1339- 7 ذیقعدۀ 1341ق): انتخابات مجلس چهارم، پیش از کودتای 1299 و زمان ریاست وثوقالدوله برگزار شد، ولی افتتاح آن پس از وقوع کودتا، و در زمان نخستوزیری قوامالسلطنه، صورت گرفت. در دورۀ چهارم تقنینیه، زنجانی به عنوان وکیل زنجان178 به مجلس رفت و در آنجا ظاهراً به عنوان فردی از اقلیت «سوسیالیست»، در مقابل جناح اکثریت «اصلاحطلب» (به رهبری امثال شهید سیدحسن مدرس) قرار گرفت.179
آیتالله مدرس، از کسانی است که شدیداً آماج دشمنی شیخ ابراهیم قرار داشته است. «خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی» که اخیراً منتشر شده، تنها بخشی از سوانح زندگی او (=از تولد تا صدر مشروطه) را دربردارد و او نوشتههای دیگری نیز دارد که خاطراتش از عصر مشروطه تا دورۀ پهلوی را در آن درج کرده است. جناب عبدالله شهبازی که خاطرات کامل شیخ ابراهیم را در اختیار دارند، از سر لطف، نمونهای از اظهارات کینهتوزانۀ شیخ ابراهیم راجع به شهید بزرگوار مدرس و امام جمعۀ خویی و میرزا هاشم آشتیانی را در اختیار ما گذاشتند که ذیلاً میخوانید:
[مجلس سوم:] امام جمعۀ خویی و سیدحسن مدرس اصفهانی که مرکز تزویرند در هیئت آخوندی [=هیئت علمیه] بودند.
[مجلس چهارم:] از اول مجلس چهارم مدرس با پررویی و به زور بیحیایی وارد مجلس شده، بیاعتبارنامه، خود را از وکلا شمرد. با اینکه حق نداشت، زیرا دوازده نفر از منتخبین تهران که یکی نواب یعنی حسنقلی خان که وزیر مختار [ایران در] آلمان قطعاً استعفا نکرده بود... اگر او استعفاء میکرد شش نفر دیگر هم بعد از او بود، نوبت به مدرس اصفهانی فاسد نمیرسید...
... بدبختی مملکت، او [نصرتالدوله] و مدرس و میرزا هاشم آشتیانی و نصیرالسلطنه پسر محتشمالسلطنه که چهار رکن فساد بودند با هم متحد شدند و یکی هم سردار معظم خراسانی با آن [کانون] خیانت یگانه گردیدند که جمعی احمق و پولبگیر ترسو و خائن را در تحت نفوذ آورد. اکثریت تشکیل داد. کابینه را به میل خود ساخته مجلس را ملعبۀ خود گردانند.
... روح فساد را نصرتالدوله و مدرس اصفهانی و میرزا هاشم آشتیانی بیشتر به دیگران میدمیدند.180
این در حالی است که، رجال خیبر و قانونخواه زمانه همچون حسن مستوفی، برادران پیرنیا (مشیرالدوله و مؤتمنالملک)، دکتر مصدق و حتی تقیزاده181 به مدرس ارج مینهادند و ملت ایران همواره به چشم یک الگو به او نگریسته است.
دشمنی و عناد «بیمارگونۀ» شیخ ابراهیم نسبت به آن شخصیت پارسا و خدوم، فاقد وجاهت منطقی بوده و بیگمان نقطۀ سیاهی در کارنامۀ زندگی اوست.
به گمان ما، ریشۀ خصومت و نزاع شیخ ابراهیم با شهید مدرس را در دو چیز میتوان جستجو کرد: 1. حسادت 2. دیدگاه متضاد راجع به مناسبات دین و سیاست. توضیح این مطلب منوط به فرصت دیگری است.182 علاوه، مدرس ضد هر گونه وابستگی کشور به اجنبی بود و به همین علت، در مواقع بحرانی چون اشغال ایران توسط متفقین (روس و انگلیس) در جنگ جهانی اول، قرارداد 1919 وثوقالدوله و نیز کودتای سوم اسفند، به نبردی بیامان با استعمارگران و عمال آنان برخاست و رنج سالها تبعید و در نهایت شهادت را بر خود خرید. اما شیخ ابراهیم (به رغم ژستها و ادعاهایی که داشت) عملاً در بحبوحۀ نشاط سیاسی خویش، با آنگلوفیلهای نشانداری چون حسینقلی خان نواب همکاری داشت و دستورات لژ را اجرا میکرد.
ب) جمهوریخواهی مصنوعی (زمستان 1302ش): اطلاعات ما دربارۀ نقش زنجانی در کودتای حوت 1299 (که خود در نوشتههایش به انگلیسی بودن آن اذعان دارد) و حوادث متعاقب آن، به علت سکوت منابع موجود، ناچیز است و باید منتظر انتشار دستنوشتۀ وی در این زمینه باشیم ـ هرچند، با شیوهای که شیخ ابراهیم در خاطرات از خود نشان داده، قاعدتاً دستنوشتۀ مزبور خالی از «رتوش» و «سانسور» حسابشده به نفع خویش و زیان رقیبان، نیست و بنابراین باید نقادانه با آن برخورد کرد. علاوه، از حرف تا عمل، فاصلۀ زیادی وجود دارد و باید دید او عملاً چه موضعی در برابر کودتا و کودتاچیان اتخاذ کرده است؟ چیزی که عجالتاً میتوان گفت: جمعی از هممسلکان قدیم شیخ ابراهیم در حزب دمکرات (همچون سلیمان میرزا و...) پس از کودتا، تحرک سیاسی خویش را در قالب تشکل جدیدی موسوم به حزب سوسیالیست (اجتماعیون عامیون) پی گرفتند و در پرتو این تشکل، به سرعت به رضاخان نزدیک شدند و با او دست بیعت و همکاری دادند و تمامی توان فکری و سیاسی و تبلیغاتی و تشکیلاتی خویش را در جهت حمایت از دیکتاتور نوکیسه به کار گرفتند و او را در صعود به نخستوزیری و سپس تخت سلطنت یاری دادند و متقابلاً هر کدام چند صباحی از خوان قدرت بهرهمند شدند.183 یکی از نقشههای رضاخان (و اربابان او) در فاصلۀ کودتا تا سلطنت برای دستیابی به قلۀ مقصود، ایجاد جنبش مصنوعی و فرمایشی «جمهوریخواهی» بود که سوسیالیستها به طور جدی از آن جانبداری کردند و از قضا تاریخ، نشان میدهد که شیخ ابراهیم زنجانی نیز در آن بلوا، با سوسیالیستهای حامی سردار سپه همآوایی داشته است. عبدالله مستوفی، که با سوسیالیستها در بلوای جمهوریخواهی همکاری داشته، ضمن شرح درگیری شدید مدرس و یاران وی در اسفند 1302 شمسی در مجلس شورا با ایادی رضاخان (اعضای فراکسیون تجدد و سوسیالیست به رهبری تدین و سلیمان میرزا)، از کنفرانس سوسیالیستها در حمایت از جمهوری و رضاخان سخن میگوید که با نطق غرّای او و محمود محمود انجام گرفت و در آغاز برگزاری کنفرانس، «آقای میرزا ابراهیم زنجانی، که رئیس کمیسیون نطق و خطابه بود» به معرفی آن دو ناطق پرداخت.184
10. پایان دفتر
شیخ ابراهیم در واپسین سالهای عمر خویش، که با آغازین سالهای سلطنت پهلوی مقارن بود، دیگر حضوری در عرصۀ سیاست نداشت و کار عمدۀ وی در این دوران، ترجمۀ پارهای از آثار و رمانهای خارجی از عربی و ترکی به فارسی بود، همچون: شهریار هوشمند (تهران، 1341 و 1347 ق)، راه زندگی در ایران، نوشتۀ فندر آلمانی (تهران، 1930 میلادی)، ژان والژان، ویکتور هوگو (ج اول، تهران 1344ق)، و نیز کتابهای کاپیتان، الأخ الخائن، الیهودی الحائر (یهودی سرگردان) و مجلد کیمیا از کتاب نقش و حجر نوشتۀ فاندیک.185
چراغ عمر شیخ ابراهیم در آذر 1313 شمسی خاموشی گرفت و جهان فانی را به سوی عالَم باقی ترک گفت، تا چون دیگران پاسخگوی عقاید و اعمال خویش باشد.
برخی از مورخان، همچون عبدالعزیز جواهرکلام، خانبابا مشار، سیدابراهیم موسوی زنجانی، معلم حبیبآبادی و شیخ آقا بزرگ تهران، مرگ وی را سال 1347ق ضبط کردهاند186 که اشتباه است و درست همان است که در بالا اشاره شد. شیخ موسی زنجانی مرگ شیخ ابراهیم را پس از سنۀ 1353ق و کریم نیرومند به سال 1871353 ثبت کردهاند، و آقایان مهدی بامداد و حسن مرسلوند نیز آن را آذر 1313ش دانستهاند.188
11. شیخ ابراهیم؛ از دیدگاه معاصران
چند حکایت عجیب دربارۀ شیخ ابراهیم زنجانی
سالها پیش، زمانی که راقم این سطور دربارۀ فقیه وارسته و عدالتخواه زنجان در عصر مشروطیت، حجةالاسلام ملا قربانعلی زنجانی، پژوهش و تحقیق کرده و بدین منظور، علاوه بر مطالعۀ کتب و اسناد گوناگون دربارۀ حوادث زنجان در جنبش مشروطه و مواضع سیاسی حجةالاسلام زنجانی، با رجال و شخصیتهای بزرگ و مطلع آن سامان (اعم از روحانی و بازاری و اداری و...) نیز مصاحبه و گفتگو میکرد، اطلاعات و خاطرات ناب و فراوان ـ و بعضاً تکاندهندهای ـ از خصوصیات فکری و اخلاقی شیخ ابراهیم زنجانی به دست آورد که سخت خواندنی و عبرتانگیز بود. پیش از ذکر اطلاعات و خاطرات فوق، تذکر این نکته ضروری است که: گناه برادر را به پای بردار نمینویسند و پسران را به کیفر مطاعن پدران نمیگیرند. از صفات باری تعالی «یُخرجُ الحیَّ مِنَ المیّت» است و باب توبه نیز همواره بر روی گنهکاران گشوده. بنابراین، آنچه از شیخ ابراهیم و برخی بستگان وی در زیر خواهد آمد، نفیاً و اثباتاً متضمن. هیچ نوع قضاوتی نسبت به بازماندگان فعلی آنان ـ خاصه آنان که به شرف و نجابت شناخته میشوند ـ نیست. ذکر آن مطاعن نیز از آن روست که اگر در نگارش تاریخ، بنابر ملاحظۀ اسلاف و اخلاف، و حذف و سانسور حقایق باشد، تاریخ شیری بییال و دم و اشکم شده و طریق عبرتگیری و تجربهاندوزی، کاملاً مسدود خواهد گشت. جالب است که منفوریت شیخ ابراهیم در زنجان، به حدی بود که پارهای از فرزندان وی نیز از اعمال او بیزاری میجستند. مورخ فقید، ح.م. زاوش، ضمن اشاره به عضویت شیخ ابراهیم زنجانی در انجمنهای فرماسونری189 مینویسد:
او از اهالی سرخه دیزج زنجان بود. نام فامیلی قزلباش را بعدها انتخاب کرد. نوههای دختری وی در زنجان از فرهنگیان خوشنامی هستند که از اعمال پدربزرگ خود متنفرند. این سخن را قلمزن [=آقای زاوش] از زبان آنان شنیده است.190
اینک خاطرات و اطلاعات شگفت مزبور دربارۀ شیخ ابراهیم زنجانی:
1. مرحوم علامه حاج شیخ موسی زنجانی، از مدرسان و نویسندگان برجستۀ حوزۀ علمیۀ قم، کتابی به نام «الفهرست لمشاهیر علماء زنجان» دارد که به شرح حال علما و دانشمندان آن خطه اختصاص دارد. وی در آن کتاب، پیرامون شیخ ابراهیم، بسیار کوتاه و مختصر، اما پرمعنا و تعریضآمیز مینویسد: «الشیخ ابراهیم المعروف بسرخه دیزجی یُعرَفُ بالعِلم و الفضل و یُنکَرُ بِالعَمَل».191
2. آیتالله حاج سیدموسی شبیری زنجانی، از فقها و مراجع بزرگ معاصرند که در قم ساکن بوده و مقام فضل و تقوا و امانت ایشان، بویژه تبحرشان در علم رجال، مسلم اهل نظر است.192 ایشان فرمودند: «در رجال نجاشی، دربارۀ بعضی اشخاص چنین تعبیر شده (و ابن غضائری هم در رجال خود همین تعبیر را آورده است) که: «یُعرَفُ و یُنکَر»!
مرحوم آقا شیخ موسی زنجانی ـ صاحب «الفهرست لمشاهیر علماء زنجان» ـ در معرفی شیخ ابراهیم زنجانی از همین تعبیر سود جسته است: «یعرف بالعلم... و ینکر بالعمل». تعبیری است مختصر و مفید و جامع! خوب گفته است! از مرحوم میرزا محمود امام جمعۀ زنجان193 شنیدم که میفرمود: شیخ ابراهیم زنجانی، این اواخر پیش من آمده بود و بسیار قیافۀ تاریک و ظلمانی داشت».
3. آیتالله حاج سیدعزالدین حسینی زنجانی (فرزند آیتالله میرزا محمد حسینی امام جمعۀ زنجان)، از مراجع تقلید معاصرند که سالهاست در مشهد اقامت گزیده و به پارسایی و مکارم اخلاق شهرت دارند و حوزویان و دانشگاهیان آن سامان و دیگر شهرها، از محضرشان کسب دانش و فضیلت میکنند.194 ایشان، ماجرایی را که خود در حدود ده سالگی شاهد آن بودهاند، برای راقم این سطور چنین نقل کردند:
در منزل مرحوم والد (واقع در امیریه ـ منیریۀ تهران) جلسهای هفتگی بود که عصرها برگزار میگردید. نیک به خاطر دارم یکی از روزها که اتاق پر بود و جمع زیادی از دوستان پدرم و علما و رجال تهران، از جمله مرحوم محمدعلی بامداد حضور داشتند، شیخ ابراهیم زنجانی وارد شد.
توضیحاً باید عرض کنم که: مرحوم بامداد (1263-1321 شمسی) شخصیتی بود فاضل، دانشمند و آشنا با دروس حوزوی (تا سطح کفایه) و در عین حال بهرهمند از مراتب تقوا و معنویت. ایشان که علاوه بر فارسی و عربی، با برخی از زبانهای اروپایی ـ فرانسه ـ نیز آشنایی داشت، در طول زندگی ـ گذشته از یک دوره نمایندگی مجلس ـ متصدی پستهای مهمی چون ریاست کل معارف، مدیر کلی اوقاف، ریاست دیوان جزای عمال دولت، مستشاری دیوان عالی کشور ریاست ادارۀ نظارت دادگستری، مدیرکلی وزارت عدلیه بود و این اواخر هم بازرس عالی دولت در بانک ملی شده و امضای او، در اوایل سلطنت محمدرضا، بر روی اسکناسهای وقت منقوش بود. او چندین سال ریاست انجمن ادبی را نیز بر عهده داشت و ابیات زیر که بخشی از یک چکامۀ مفصل است، نمونهای از طبع لطیف و نیز تعلق وی به عوالم معنوی است:
جهان است چون منزل کاروانی
که باید در او چند روزی بمانی
پس از چند روزی، بباید کز آنجا
سفر سوی منزلگه جاودانی
طبیعت تمایل به بازیچه دارد
گَهِ کودکی باشد از وی نشانی195
غرض آنکه، مرحوم محمدعلی بامداد شخصیتی فاضل و بامعنویت بود. او با مرحوم والد نیز انس بسیار داشت و در جلسات منزل وی شرکت میجست. باری، به محض ورود شیخ ابراهیم، مرحوم بامداد به طور بیسابقه و به نحوی که دلالت تام بر نفرت او از ابراهیم زنجانی داشت، از جا برخاست و از اتاق بیرون زد. به گونهای که همگان متوجه امر شدند... جلسۀ آن روز به پایان رسید و جمعیت پراکنده شدند. هفتۀ بعد که جلسه تکرار شد، باز آقای بامداد در خدمت والد بود که شیخ ابراهیم مجدداً وارد شد. این بار نیز به مجرد رسیدن شیخ، مرحوم بامداد از جای خود برخاسته و از اتاق خارج گشت. این دفعه، دیگر کاملاً روشن بود که بامداد، همنشینی با شیخ ابراهیم را سخت مکروه داشته و به هیچ رو برنمیتابد. شیخ ابراهیم، با مشاهدۀ این صحنۀ موهن که برای بار دوم انجام میشد، در صدد دفاع از خود برآمد و روی به بامداد کرد و گفت: «ما که آمدیم، باز آقای بامداد برخاستند! مثل اینکه تعمدی در کار هست»! مرحوم بامداد نیز، با کمال صراحت و قاطعیت، فریاد برآورد که: «بله آقا! متعمد هستم! شما مگر نشستنی هستید که کسی با شما بنشیند؟!». سپس با اشاره به مرحوم والد کرده و افزود: آقا میزباناند و از باب «اَکرِمِ الضَّیف...»196 ناچارند بنشینند و از شما پذیرایی کنند. من که این محذور را ندارم...! و از مجلس بیرون زد.
آیتالله حاج سیدعزالدین افزودند: من شیخ ابراهیم را آنجا دیدم، که چهرهای بسیار تاریک و ظلمانی داشت و با وجود پیری و سفیدی موی سر و روی، هیچ گونه اثری از روحانیت و معنویت و عبادت در سیمای او دیده نمیشد.197
4. ایشان همچنین اظهار داشتند که: شیخ ابراهیم زنجانی، همراه دو تن از روحانیون زنجان: مرحوم شیخ غلامحسین اصولی و یکی دیگر، در جوانی برای تحصیل به عتبات عالیات میروند. روزی، ظاهراً در مسجد کوفه، به کفبینی برمیخورند که آیندۀ افراد را میگفته است. هوس میکنند که آیندۀ آنها را نیز بگوید. کفبین در مورد هر یک چیزی میگوید و به شیخ ابراهیم که میرسد میگوید: «از دست تو، صدمههایی به اسلام خواهد رسید»!198
5. صدیق معظم، جناب یوسف محسن اردبیلی، شخصیت فاضل و پراطلاع مقیم زنجان، در تابستان 1375 اظهار داشتند: پدرم آقا شیخ سلیمان میگفت، یکی از همدرسان شیخ ابراهیم زنجانی در ایام تحصیل در عتبات برایم نقل کرد: من و شیخ ابراهیم در کربلا حجرهای داشتیم. یک شب، شیخ بعد از نیمه شب خسته بود، خوابید. پس از چندی ناگاه هراسان از خواب برخاست. گفتم: چه شده و چرا این طور هراسانی؟! گفت: «در خواب دیدم قرآن را زیر پایم انداخته و لگد میکنم»!
6. آیتالله حاج سیدعزالدین فرمودند: مرحوم آقا میرزا عباس طارمی، از شاگردان فاضل شیخالشریعۀ اصفهانی، و خود مجتهدی پارسا و بزرگوار بود. وی در رثای حضرت سیدالشهداء علیهالسلام اشعار سوزناکی دارد که سالها پیش چاپ شده و در زنجان، در مجالس سوگواری میخوانند. بسیار صریحاللهجه و رکگو بود و در حضور خود شیخ ابراهیم، از وی انتقاد بسیار میکرد.199 از مرحوم آیتالله حاجی میرزا علینقی حلّی (از علمای بزرگ زنجان) شنیدم که میفرمود: در جلسۀ منزل حاج آقا حسین رهبری (نمایندۀ اسبق مجلس شورا از زنجان) بودیم که شیخ ابراهیم زنجانی و آمیرزا عباس طارمی وارد شدند (صاحب مجلس، حاجی یوسف رهبری از مریدان حاجی میرزا علینقی بود). حاجی میرزا علینقی نقل میکرد که ما چندی بعد با آ��ا میرزا عباس به بازدید شیخ ابراهیم رفتیم. آقا میرزا عباس در خلال صحبت رو به شیخ کرده و گفت: شما که به حجاب معتقد نیستید، پس بگویید رختخواب خانمتان را... (تعبیری دال بر بیقیدی ایشان در جهات ناموسی).
7. مرحوم عبدالعظیم اوحدی (از زنجانیهای فاضل مقیم تهران که اخیراً درگذشت) نیز در تاریخ 1380/1/6 ذکر کردند که مرحوم میرزا عباس طارمی در منزل روضۀ آیتالله سیدجلالالدین سلطانالعلما در زنجان، به سبک و گویش خاص خویش کلامی را در مذمت شیخ ابراهیم سرخه دیزجی زنجانی بر زبان رانده بود. آقای اوحدی ابتدا توضیح دادند: مرحوم آیتالله طارمی، شخصیتی بسیار محترم و صریحاللهجه بود و از مطلعین زنجان (نظیر حاج آقا حسین رهبری، مجد ضیائی، و آیتالله حاج میرزا مهدی بزرگ خاندان میرزاییهای زنجان) شنیدم که مرحوم طارمی در مجلس مؤسسان رضاخانی (1304 شمسی) به عنوان وکیل زنجان حضور داشت و زمانی که رضاشاه در حضور علما و رجال بزرگ کشور، نطقی دائر بر تقبیح قاجاریه و وعدۀ اصلاح مملکت ایراد کرده بود، گفته بود: مشروطه هم این حرفها را به ما زده و عمل نشده است! به گونهای که رضاشاه عصبانی شده و تا گوشهایش قرمز شده بود. مرحوم طارمی مجدداً افزوده بود: من حقیقت را میگویم، مرور زمان نشان خواهد داد! پیدا است این گونه سخن گفتن در برابر رضاخان که آن روز همۀ مخالفان را منکوب کرده و قدرت مطلقه را یکسره از آن خود ساخته بود، براستی شجاعت و شهامتی شگرفت میخواست.
جناب اوحدی افزودند: مرحوم سیدجلالالدین سلطانالعلما پنجشنبهها در زنجان مجلس روضه داشت و رجال و بزرگان زنجان (از حاکم و رئیس نظمیه گرفته تا علما و تجار و سایر مردم) در آن شرکت میجستند و دو تالار پر از جمعیت میشد. روزی، در اوایل سلطنت رضاشاه، مجلس روضۀ مزبور برقرار بود و طبق معمول، علما و رجال گوناگون حضور داشتند. تا آنجا که به یاد دارم، حضرات آقایان: آقا شیخ فیاض سرخه دیزجی (مرجع بزرگ تقلید و صاحب حاشیه بر عروه)، آقا شیخ عبدالکریم خوئینی (شاگرد برجستۀ آخوند خراسانی، و پدر آقایان آل اسحاق)، آقا شیخ عبدالحسین قُلتوقی، آقا میرزا احمد دباغ، آقا میرزا محمود امام جمعۀ زنجان و عدهای دیگر نشسته بودند. شیخ ابراهیم زنجانی هم که از تهران آمده بود در مجلس حضور داشت. حتی داماد وی، حسن آقای رهبری، نیز که رئیس فرهنگ زنجان و مرد وَقور و محترمی بود، حاضر بود. در این اثنا میرزا عباس طارمی وارد شد و یکراست به سمت منبر رفت تا روی یکی از پلههای آن بنشیند. مرحوم طارمی، واعظ و اهل منبر (به معنای رایج لفظ) نبود و لذا این کار وی مورد شگفتی واقع شد و مرحومان امام جمعه و سلطانالعلما گفتند: آقا، آنجا ننشینید! طارمی گفت: سید، بگذار بنشینم، بگذار بنشینم! و نشست و با لحم شوخی ـ جدی سخنی گفت که مضمون آن چنین بود: بچهها، پارهای از سرخه دیزجیها خیلی بد میشوند و این شیخ ابراهیم از بدترین آنها است! و از منبر برخاست. جمعیت، با شنیدن این حرف، به خنده افتادند و حتی داماد شیخ ابراهیم نیز خندید.
8. آیتالله حاج آقا عزالدین همچنین اظهار داشتند: شیخ ابراهیم زنجانی، از طایفۀ رهبریهای زنجان (که طایفهای بسیار متمکن و گسترده و وسیعالاطراف بود) همسر گزید. حاج هاشم رهبری ـ که از بزرگان آن طایفه، و شخصاً فردی متدین بود ـ نقل میکرد: همراه شیخ ابراهیم، از تهران به زنجان میآمدیم که در خرمدره ـ واقع در ده فرسنگی زنجان ـ با جوانی مطرب و تنبک به دست روبرو شدیم. جوانک، با دیدن شیخ، و به گمان اینکه لابد وی نیز ـ همچون دیگر عالمان ـ این پیشه را سخت مکروه میدارد، به مخفی ساختن تنبک پرداخت که ناگهان بانگ شیخ ابراهیم برخاست که: نه! نه! بیا! بیا جلو! و تنبک را بنواز! این تنبک تو [نعوذ بالله] از روضۀ سیدمحمد بهتر است!؟
آیتالله سیدعزالدین توضیح دادند: مقصود وی، مرحوم آیتالله سیدمحمد موسوی زنجانی (پدر آقایان حاج سیدرضا زنجانی فرید و حاج میرزا ابوالفضل موسوی زنجانی) بود که اتفاقاً در اوایل امر، وسیلۀ پیشرفت شیخ ابراهیم و عامل رواج کار او ـ در برابر مرحوم حجةالاسلام ملا قربانعلی زنجانی ـ بود ولی بعداً که شیخ نقاب از چهرۀ حقیقی خویش برگرفت و بر مؤیدان نخستین خویش نیز طاغی گشت، با شیخ شدیداً درافتاد.200 خلاصه آنکه ارتداد و خبث باطن شیخ ابراهیم، قضیهای مسلم و متفقٌ علیه عندالکل بوده است.
9. جناب محمد مدرسی زنجانی (فرزند مرحوم آخوند ملاتقی مدرس زنجانی مشهور) از اهل فضل و قلم، و نویسنده و مصحح آثار گوناگوناند.201 ایشان در منزل خویش به این جانب فرمود: حدود سال 1310 شمسی با پدرم در بازار تهران عبور میکردیم که به شیخی برخوردیم. شیخ مذکور با پدرم احوالپرسی کرده و گفت: به منزل ما بیایید. پدر عذر آورد که: مسافرم و عزم سفر به مشهد مقدس دارم... و از قبول دعوت او سر باز زد. پس از رفتن شیخ، از پدرم پرسیدم: او چه کسی بود؟ پدرم پاسخ داد: او شیخ ابراهیم سرخه دیزجی بود که زمانی استادم بوده ولی حالا منحرف شده است.
آقای مدرسی افزودند: آن وقت، انحرافش به ظاهر چه بوده است؟ شنیدهام که شیخ ابراهیم در آن روزگار در مجالسی که حضور داشته، مثلاً با حضار از این گونه سخنان میگفته که: دخترم، انواع موسیقی را فراگرفته ولی متأسفانه نتوانستهام یک پیانو برایش فراهم کنم! و از این گونه مطالب...
10. مرحوم دکتر سیدنورالدین مجتهدی ـ طبیب برجسته و خدوم پایتخت، و برادر آیتالله حاج سیدعزالدین ـ در باب سوابق و لواحق شیخ ابراهیم چنین اظهار داشتند: آقای محمد امیدی، شاعر زنجانی که «عاصم» تخلص داشت، مردی بسیار متدین و اهل فضل و مخلص اهل بیت عصمت سلامالله علیهم اجمعین بود و دیوان وی موسوم به «صبح بهار» چاپ شده است. وی نقل میکرد: من جوان بودم و در مسجد حاجی میربهاءالدین زنجان، پای منبرهای مختلف، و از آن جمله منبر شیخ ابراهیم سرخه دیزجی مشهور به شیخ ابراهیم زنجانی، مینشستم. یک هفتۀ تمام، سورۀ «انّا انزلناه فی لیلةالقدر» را توضیح میداد و تفسیر میکرد.
آقای دکتر مجتهدی افزودند: ضمناً از جملۀ افرادی که در قضیۀ وکالت شیخ ابراهیم از زنجان در صدر مشروطه خیلی مصرّ بوده و به نفع وی فعالیت داشته، مرحوم آیتالله حاج سیدمحمد زنجانی بودهاند. آنچه گفته شد مربوط به وضع شیخ ابراهیم در اوایل امر (سالهای نخست بازگشت وی از نجف به زنجان) بوده است. اما پس از رفتن وی به تهران، به نحو متواتر شنیدهایم که وضعش به کلی تغیر یافته بوده است. حال، به علت غربزدگی بوده یا جهات دیگری داشته معلوم نیست.
مرحوم معینی زنجانی (مترجم السلطنه) میفرمودند که: من شیخ ابراهیم را در زنجان، در دو حالت مختلف دیدم. یک بار آن، در مجلس مهمی بود که مرحوم حاج سیدمحمد زنجانی و فُحولِ علمای زنجان تشریف داشتند. با ورود شیخ، مرحوم حاج سیدمحمد، تمامقامت از جا برخاست و به او تواضع و احترام کرد. بار دیگر، مدتی پس از وکالت شیخ ابراهیم و آن حرفها و قضایا بود. این بار نیز جلسهای بود که حاج سیدمحمد در آن حضور داشت. ولی با ورود شیخ ابراهیم، ایشان نه تنها از جایش حرکت نکرد و احترامی ننمود، بلکه به مجرد نشستن شیخ، برخاست و از مجلس بیرون رفت!
11. شادروان آقای رضا مغازهای (فرزند مرحوم حاج رجبعلی زنجانی) از زنجانیان وارستۀ مقیم تهران و از فعالان دوران نهضت ملی کردن صنعت نفت بود که اخیراً درگذشت. ایشان در حضور آقایان یوسف محسن و منوچهر صدوقی سها، به حقیر گفتند: ماجرای زیر را خود شخصاً شاهد بودم. مرحوم آیتالله حاج سیدمحمد زنجانی (پدر مرحوم آیتالله حاج آقا رضا زنجانی فرید) به منزل پدرم آمده بود. در این اثنا، شیخ ابراهیم زنجانی، به عنوان بازدید از پدرم وارد منزل ما شد. ظاهرا اواخر سلطنت احمدشاه بود. همین که پرده را بالا زد و خواست وارد شود، حاج سیدمحمد برخاست و بدون هیچ گونه سلام و کلام با او تشریف برد!
12. دکتر سیدنورالدین مجتهدی اظهار داشتند: آقای سیدابراهیم موسوی زنجانی (عموزادۀ آیتالله حاج میرزا ابوالفضل زنجانی مقیم تهران) نقل کردند که: آیتالله حاج میرزا ابوالفضل میگفتند پدر ایشان (حاج سیدمحمد زنجانی) به مناسبت اینکه شیخ ابراهیم در آن اوایل با تأیید و حمایت ایشان، از زنجان وکیل مجلس شده بود، با شیخ مکاتباتی داشته است. آقای حاج میرزا ابوالفضل که کاغذهای مزبور را به مناسبتی دیده بودند میگفتند: «از آن کاغذها ـ که من مطالعه میکردم ـ بوی الحاد استشمام میشد»!202
آقای مجتهدی افزودند: گفته میشد که شیخ ابراهیم، دائمالخمر بوده است و نیز کمتر کسی از حواریون و همفکران وی بود که درست از آب درآید! جالب اینکه نوعاً هم انحرافات اعتقادی آنها، به تأثیر شیخ ابراهیم زنجانی نسبت داده میشد!
یکی از پسران شیخ، محمد قزلباشی نام داشت که از همسر اول وی بود و در زنجان پیشۀ معلمی داشت. زنجانیها به محمد قزلباش ـ که فردی متدین و محترم بود ـ محمد بن ابیبکر میگفتند! دختر بزرگتر شیخ، رشیده خانم، در زمان رضاخان از پیشگامان کشف حجاب بود. دومی، موسوم به سعیده خانم، نیز مُکَشَّفه (بیحجاب) بود و در اوایل سلطنت پهلوی دوم، زمان دکتر میلیسپو، در استخدام وزارت مالیه قرار داشت. دربارۀ این دومی نیز، گفته میشد که از هواداران کسروی بوده و همین امر نیز سبب جدایی وی از همسرش شده است.
13. شادروان رضا مغازهای، همچنین، نقل کردند: مرحوم آیتالله حاج شیخ غلامحسین اصولی، شوهرخالۀ من، از علمای درجۀ دو زنجان، و بسیار فرد مقدسی بود. ایشان زمانی ـ در اوایل دوران رضاخان ـ برای عزیمت به مشهد مقدس، به تهران آمده بودند (من آن زمان در دانشگاه الهیات درس میخواندم). به مناسبت بستگی سببی که با ما داشتند به منزل ما آمدند. ایشان همیشه چهرهای بشاش و خندهرو داشتند. اما این بار دیدم که ناراحتند. پرسیدم: چرا ناراحتید، مگر اتفاقی رخ داده است؟ گفتند: این خبیث، باز به منزل انتظام وزیری آ��د و حرفی زد که من ناراحت شدم. گفتم: خبیث کیست؟! گفت: شیخ ابراهیم. گفتم: مگر چه حرفی زد؟ گفت: از من پرسید برای چه به تهران آمدهای؟ گفتم: آمدهام تا به زیارت حضرت رضا علیهالسلام شرفیاب شوم. گفت: بیکارید هی میروید این طلا و نقره را بیخودی میبوسید...؟ آیتالله اصولی افزودند: من شدیداً از این حرف ناراحت شده، برخاستم و بیرون آمدن و با خود عهد کردم که دیگر صورت او را نبینم (با ایشان معاشرت نکنم).
14. آقای میرزا ابوتراب ضیائی، قاضی بازنشستۀ دادگستری و فرزند مرحوم نایبالصدر معروف هستند که در زمان اشغال زنجان و آذربایجان توسط پیشهوری و غلام یحیی، از مبارزان و کوشندگان راه آزادی و استقلال ایران بودند و به همین علت، دستگیر و تا پای اعدام هم پیش رفت. جناب ضیائی سالها پیش، مطالبی را راجع به شیخ ابراهیم زنجانی برای مرحوم رضا روحانی203 مرقوم داشتهاند که ذیلاً میخوانید. جناب ضیائی مینویسند: نظر و قضاوت من دربارۀ شیخ ابراهیم، تنها منبعث از عواطف و اندیشۀ شخصیام نیست، بلکه عمل علمای دیگر هم در خصوص آن مرد بیمحتوا چنین است که شمهای از آن [را]... نوشتهام. در اصول فقه، باب مفصلی هست به عنوان «تعادل و تراجیح» [که در آن] احادیث و اقوال اصحاب204 را، به میزان و ترازوی سنجش میگذارند. تعادل هم در اینجا به معنی همسنگ بودن است. کمااینکه در میان ما هم متداول است که به دو لنگه بار میگوییم عدل، و تمام کلمات عدل، عدالت، معادله و غیره هم، ریشۀ لغتشان از همان (ع ـ د ـ ل) است. مثلاً اگر دو حدیث، در مواردی وارد آید که تناقض میانشان باشد [آن دو] را به کتاب و سنت و رُوات و عقل و اجماع، و خلاصه به مبانی عقلی و نقلی عرضه میدارند. آن وقت هر کدام از (عدلَین) را مطابق موازین فوق دریافتند، آن را [بر دیگری] ترجیح میدهند و عمل میکنند. مهمترین... [این] موازین و آلات سنجش، عمل اصحاب است. چهبسا حدیثی که به اصطلاح «صحیحه» و «حَسَنه» هم هست [ولی] میبینیم اصحاب (یعنی فقها] آن را رد کردهاند. بالعکس [گاه] حدیثی آمده که... اشخاص مجهولی در سلسلۀ راویان [آن] هست ـ در عدد اخبار صحیحه و حسنه هم نیست ـ ولی اصحاب به آن عمل کردهاند و طبق مفاد آن هم رأی و فتوی دادهاند.
این مقدمه را عرض کردم تا به یک نتیجه برسم و آن این است: من به چشم خود دو بار رفتار مرحوم حاج سیدمحمد [موسوی زنجانی] را (که انصافاً عالم به تمام معنی و مرد عارف و فیلسوفی بود؛ حسد و عناد مردم، او را آنچه بود نشناسانید و مجهول از دنیا رفت) با شیخ ابراهیم دیدم: بار اول، در مجلس روضۀ مرحوم مظفرالسلطنه (دایی من). تالار خیلی بزرگش پر از جمعیت بود. حاج سیدمحمد و جمعی از علما، در صدر مجلس نشسته و آن مرحوم قلیان میکشید. آن مرد [شیخ ابراهیم زنجانی] وارد شد و راه آن بالا را پیش گرفت. جمعی برایش پا شدند، حاج سیدمحمد سرش را پایین انداخت، کمترین اعتنایی به او نکرد. بار دیگر، عصری در باغ حاج معین بودم. باز مرحوم حاج سیدمحمد و چند نفر، در (چهار طاق) مقابل عمارت نشسته بودند، که شیخ با حاج میرزا هادی رهبری آمدند. اتفاقاً باز آن مرحوم قلیان دستش بود. مثل دفعۀ پیش از جایش هم تکان نخورد و چند دقیقه پس از آمدنش با کسان خویش [از مجلس بیرون] رفت [و هنگام رفتن] با دیگران تعارف و خداحافظی کرد مگر از او.
پس عمل اصحاب هم با او این طور بود، و جرح عملی است. البته نظر علمای دیگر را هم دربارۀ او شنیدهام، که مثل نظر حاج [سیدمحمد، سوء و منفی] بود...
* مرحوم حاج سیدسجاد [فِهری] روزی به من گفت: جوان بودم، با مرحوم حاج سیدمحمد برای تقسیم تَرَکۀ حاج میرزا ابوطالب زنجانی (برادر حاج میرزا ابوعبدالله، و عموی حاج میرزا مهدی رحمهمالله جمیعاً) در تهران به منزل حاج میرزا ابوطالب میرفتیم. در یک درشکه، حاج میرزا مهدی و حاج سیدمحمد و آقا میرزا احمد پسر حاج میرزا ابومکارم مرحوم (عموی حاج میرزا مهدی) که هر سه داماد حاج میرزا ابوطالب بودند [نشسته و به راه افتادند] و من با شیخ ابراهیم ـ گویا اسم یک ثالثی را هم برد که من حالا یادم نیست ـ در درشکۀ دیگر راه افتادیم.
پرسیدم: آقایان کجا میروند؟ شیخ ابراهیم گفت: میروند آن مهملات و العیاذ بالله مزخرفات امام جعفر را که در کتابها است205 تقسیم کنند. من [ضیائی] برای آنکه این گفتۀ حاج سیدسجاد، شاهد دیگری هم [داشته باشد] روزی در محضر مرحوم آقای حاج آقا احمد به سخنش آوردم، عین سخن اول را در پیش ایشان بیان کرد.
* به شیاع از او شنیدهاند که، روزی گیلاس عرق را پر کرده بود زهرمار کند، به حضار (که اغلب، اولاد حاج میربهاءالدین بوده[اند]) میگوید: آن امام... میگوید این نجس است و آب خزینۀ عمومی مطهر. [نعوذ بالله] چه حرف...ای [یک کلمۀ توهینآمیز].
* باز همه در تهران دیده بودند مشروب مینوشید و آن را برخلاف نص قرآن، حلال و پاک میدانست.
* اواخر عمرش پول به تنزیل میداد و دو هزار تومن به پدر من داده بود، مبالغ گزافی به ربح گرفت.
* در کتاب فراماسیون...، بستگی او به استعمار انگلیس... آمده.206
* آخوند ملا قربانعلی را واجبالقتل میدانسته و اعوان و انصارش هم در نجف جهد میکردند او را اعدام کنند...
* آقا غلامحسین مرحوم، پدر اصولیها، در نجف با او مصاحب بوده ـ کفبینی دست او را مشاهده [کرده و به وی] گفته بود: از این دست، فجایع بسیاری [خواهد] تراوید... آقا غلامحسین خود مهارت در کفبینی داشت و این مطلب را پیش مرحوم امام جمعه بیان داشت...207
کلام در باب شیخ ابراهیم را با طرح دیدگاههای رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران، امام خمینی، راجع به او و شیخ فضلالله ادامه میدهیم که به مناسبتهای گوناگون ابراز نمودهاند.
12. شیخ ابراهیم زنجانی از دیدگاه امام خمینی
پیشوای فقید انقلاب اسلامی ایران، از معتقدین به مقام علمی و مجاهدات سیاسی شیخ فضلالله نوری بوده، او را پرچمدار دفاع از اسلام میشمرد و طبعاً نسبت به قاتلان وی دیدگاهی شدیداً منفی داشت. از نظر امام: «مرحوم شیخ فضلالله نوری رَحِمهُ الله» یک شخصیت «مجاهد مجتهد دارای مقامات عالیه» بود که برای انطباق قوانین مشروطه با اسلام قیام کرد و «متمم قانون اساسی» حاصل تلاش و «کوشش ایشان بود» و به همین علت نیز «خارجیها که یک همچو قدرتی را در روحانیت میدیدند... یک دادگاه درست کردند و یک نفر منحرف روحانینما» ـ مقصود، شیخ ابراهیم زنجانی است ـ شیخ فضلالله «را محاکمه کرد و در میدان توپخانه، شیخ فضلالله را در حضور جمعیت به دار کشیدند».208
مقبرۀ مرحوم شیخ فضلالله (واقع در قم، صحن بزرگ حضرت معصومه علیهاالسلام)، در سالهای پیش از تبعید امام به عراق، پاتوق ایشان و دوستانشان محسوب میشد209 و پس از پیروزی انقلاب نیز کراراً از شخصیت و مظلومیت شیخ، و اصل پیشنهادی وی در قانون اساسی (نظارت فقها بر مصوبات مجلس) یاد و ستایش میکرد و ملت ایران را به غور در حوادث مشروطه و عبرتگیری از سرنوشت آن (بویژه شهادت جانگذار شیخ) فرامیخوانْد: «اگر روحانیون، ملت، خطبا، علما، نویسندگان و روشنفکران متعهد سستی بکنند و از قضایای صدر مشروطه عبرت نگیرید، به سر این انقلاب آن خواهد آمد که به سر انقلاب مشروطه آمد...» (60/8/4) و به نویسندگان توصیه میکرد دربارۀ شیخ قلم بزنند.210
امام در مسیر دفاع از اسلام و ستیز با عناصر سکولار، بین خود و امثال استاد مطهری، شباهتهایی آشکار با شهید نوری میدید و صریحاً دشمنان نظام جمهوری اسلامی را از سنخ کسانی میشمرد که در صدر مشروطه، به منظور انزوای روحانیت در اجتماع و سیاست ایران، دست به قتل شیخ فضلالله و بهبهانی گشودند. با تأکید بر اینکه: «مقصد ما اسلام است»، هشدار میداد: «ببینید چه جمعیتهایی هستند که روحانیون را میخواهند کنار بگذارند؟ همانطوری که در صدر مشروطه با روحانی این کار را کردند و اینها را زدند و کشتند...؛ همان نقشه است. آن وقت ترور کردند سیدعبدالله بهبهانی را، کشتند مرحوم نوری را، و مسیر ملت را از آن راهی که بود برگرداندند به یک مسیر دیگر؛ و همان نقشه الآن هست که مطهری را میکشند، فردا هم شاید من و پس فردا هم یکی دیگر را. مسیر، غیر مسیر ماست» (58/3/3).
از نظر مرحوم امام: شیخ ابراهیم زنجانی (دادستان! محکمهای که رأی به اعدام شیخ فضلالله داد) نه یک روحانی اصولگرا و آزادیخواه، بلکه روحانینمایی فاسد و نامهذب شمرده میشد. چنانکه در تاریخ 59/9/27 در جمع طلاب حوزههای علمیه و مدرسین و دانشجویان تحکیم وحدت دانشگاهها و مدارس عالی کشور فرمودند:
اگر تهذیب در کار نباشد علم توحید هم به درد نمیخورد!... حتی علم توحید که بالاترین علم است...، انسان را اگر مهذب نباشد از خدای تبارک و تعالی دورتر میکند. باید کوشش بشود در... حوزههای علمیه... کنار علم فقه و فلسفه و...، حوزههای اخلاقی، حوزههای تهذیب... و ... سلوک الیالله تعالی[باشد]. شما میدانید که مرحوم شیخ فضلالله را کی محاکمه کرد؟! یک معمم زنجانی، یک ملای زنجانی محاکمه کرد و حکم قتل او را صادر کرد. وقتی م��مم و ملا، مهذَّب نباشد، فسادش از همه کس بیشتر است. در بعضی از روایات است که در جهنم، بعضیها اهل جهنم از تعفن بعضی روحانیون در عذاب هستند و دنیا هم از تعفن بعضی از اینها در عذاب... اگر عالم فاسد، یک شهر را، یک مملکت را به فساد میکشد؛ چه عالم دانشگاه باشد چه عالم فیضیه فرقی نمیکند.
نیز فرمودند:
در دوران مشروطه... یک عدهای که نمیخواستند که در این کشور، اسلام قوه داشته باشد... جوسازی کردند به طوری که مثل مرحوم آقا شیخ فضلالله که آن وقت آدم شاخصی در ایران بود و مورد قبول بود، همچه جوسازی کردند که در میدان، علنی ایشان را به دار زدند و پایش هم کف زدند و این نقشهای بود برای اینکه اسلام را منعزل کنند و کردند... (62/9/26).