جدی ترین جریان، حادثه «جهیمان العتیبی» و اشغال مسجدالحرام در 1979 بود.
امادرآن زمان این جریان سرکوب وکم وبیش فراموش شد،اما این بار پشتوانه «افغان العرب» بازگشته ازافغانستان رابه همراه داشت،مضافاًکه حضورپررنگ نظامی غربیها وآمریکاییها تحریک کننده بود.
به جزاین همه، سلفیت وهابی،آن ایام صبغه ای ضدغربی وضدآمریکایی یافته بود. به ویژه که این سلفیت سنتزی بود ازافکار«سیدقطب»و وهابیت«ابن عبدالوهابی» نخستین و نه وهابیتی که عبدالعزیز تعدیل و تئوریزه کرد و به ایدئولوژی نظام حاکم بدل ساخت.
نحوه برخورد تحقیرکننده آمریکاییها و شخص بوش با اعراب و خاصه سعودی ها، زمینه اجتماعی مناسبی برای جذب این افکار به وجود آورده بود.
این جریان مشکلات فراوانی در جامعه سعودی ایجاد کرد. هم به لحاظ اجتماعی و سیاسی و هم به لحاظ دینی و آموزشی.
انفجارهایی در ریاض و برخی شهرهای دیگر رخ داد. اگرچه دولت کوشید به آمریکا نشان دهد که همچون آنها قربانی تروریسم است؛ اما این جریان به گونه ای دیگر سیاست خارجی سعودی را متأثر ساخت .
جنگ دوم عراق وآمریکا در2003 اتفاق افتاد.
سعودی هاموافق این جنگ نبودند. از نظر آنها اوضاع با 1991 به کلی تفاوت داشت.
با توجه به اوضاع شکننده داخلی خود،نمی دانستند چه رخ خواهد داد،مضافاًکه هرنوع تغییری درعراق به مثابه تهدیدی علیه آنان بود.آمریکایی ها می خواستندعراق را به عنوان مدل مطلوب در جهان عرب درآورند؛جامعه ای باز و دموکراتیک.
صدام سقوط کرد. در جامعه جدید،شیعیان وکردهابه موقعیتی نسبتاً متناسب با شأن تاریخی و جمعیتی خود دست یافتند.
دموکراسی چنین ایجاب می کرد. سعودی نمی توانست به روش های دموکراتیک اعتراض کند.
بهترین بهانه، قدرت یافتن شیعیان و نیز توسعه نفوذ سیاسی و مذهبی ایران بود.
در این هنگام حجم عظیمی از تبلیغات دینی و سیاسی سر بر آورد که عمدتاً با ابتکار سعودیها بود. در همین زمان است که مسئله «هلال شیعی» و بازسازی «امپراتوری فارسها»و«ظهورمجدد صفویان»مطرح میشود.
درکناراین جریان،تمامی میراث ضدشیعی وضد ایرانی موجود در تاریخ و فرهنگ و ادبیات غیرشیعیان، دوباره زنده می شود و به صحنه میآید.
5 - سقوط صدام به واقع سیاست سنتی سعودیان رادرقبال مسائل منطقهای تغییر داد.
این تغییر به جهت حل مسائل داخلی بود،درآنجا که به گروههای برانداز سلفی راجع می شد.
درعین حال،سعودیها احساس میکردند در شرایط جدید، نمیتوانند به سیاست مدارای با همگان تا حد امکان و وساطت برای آرام کردن آشوبهای تهدیدکننده، ادامه دهند.
سیاست و لحن ایران در نیمه دوم قرن حاضر،این جریان را تشدید می کرد. برای نمونه،سعودی درعراق، درکنارو بلکه در پشت «زرقاوی» و تمامی سازمان های تروریستی که با مردمان عادی میجنگیدند، قرار گرفت.
هدف این بود که دموکراسی عراقی که به عنوانی، ایده آل آمریکاییها بود، به شکست کشانده شود.
شکست این تجربه به معنای شکست تمامی طرح هایی بود که به دنبال دمکراتیزه کردن کشورهای عربی بود.
حال مسئله این بود که چگونه باید این تجربه ناموفق شود؟ با توجه به ساختار اجتماعی عراق و اصولاً منطقه عربی،از نظرآنها بهترین عامل، راه اندازی جنگ طائفی بود.
حال این جنگ در کشوری چون عراق که شیعیان و اهل سنت آن پیوسته در کنار یکدیگر زیسته اند و با یکدیگر معاشرت و مزاوجت داشته اند، چگونه می باید ایجاد شود؟
از طریق نامسلمان جلوه دادن شیعیان، عجم و ایرانی جلوه دادن شیعیان عراق و به طور کلی تمامی شیعیان، ترسانیدن افکارعمومی از ایران وخطر ایران و مسائلی دیگر از این دست، تا به این وسیله پتانسیل ناراضی سلفی داخلی به خارج صادرشودوافکار عمومی منطقه در کنار سعودی و رقابتش با ایران قرار گیرد.
به مرور زمان عربستان در قبال عراق سیاست خصمانه تری در پیش گرفت. قتل عام وسیع مردمان عادی توسط افراد انتحاری و ماشین های بمب گذاری شده، بیشتر شد و هزاران زن و کودک و پیر و جوان طعمه آن شدند.
این انفجارها بعدها به مساجدوحسینیه هاوحتی حرم مطهرعسکریین رسید و مسئله تا آنجا پیش رفت که محکومان جنایی و زندانیان خطرناک را در مرزعراق و سعودی رها می کردند تا به هر جنایتی دست یازند.
در این میان بهارعربی اتفاق افتاد.سعودی هابه حداکثرکوشیدندتامانع سقوط مبارک وپس از او جانشینش«عمر سلیمان» شوند، اما نتوانستند.
جامعه سعودی در ماه های اول تحت تأثیر این جریان قرار گرفت. در آن ایام فیلمی از شبکه های اجتماعی پخش شد که زنی سعودی را نشان میداد که از سفیرعربستان در قاهره میخواهد به اوکمک کندتاسریع ترقاهره راترک کند.
درآن هنگام قاهره به دلیل قیام مردم علیه مبارک، اوضاع آشفته ای داشت،اما سفیر با بی اعتنایی به او میگوید که نمیتواند کاری انجام دهد.
نمایش این فیلم در آن دوران، اعتراض جوانان رابه آن دلیل که سفیرازدرخواست یک شهروند سعودی بی تفاوت گذشته بود، برانگیخت، تا آنجا که رژیم مجبور شد سفیر را تغییر دهد، علیرغم آنکه سفیر از شخصیت های معروف بود.
مدتی بعد سعودی ها تصمیم گرفتند از حالت انفعالی و تماشاگر درآیند. باز هم بهترین وسیله، دمیدن به نفرت طائفی بود.
اوضاع ناآرام سوریه آنها را به دخالت تشویق کرد و به ناگهان انبوهی از فتاوای عالمان رسمی مبنی بر ضرورت و بلکه وجوب مبارزه با نظام «علوی» و «نصیری» حاکم، به صحنه آمد و کوشید از تمامی داوطلبان چه سعودی و چه غیرسعودی مایل به جنگ با رژیم سوریه، به عناوین مختلف حمایت کند. مبالغ کلانی دراختیارامامان مساجدومراکز اسلامی این کشور قرار داد تابه این وسیله،آنها رابه سوی خودجلب وجذب کند.
از این گذشته سعودی ها میدان داران اصلی ائتلاف های مختلف منطقه ای و بین المللی برای کمک به معارضان سوری بودند.
بعضاً این تلاشهای دیپلماتیک و کمکهای سخاوتمندانه آنها بود که غربیان رابه اقدام علیه سوریه تشویق میکرد و به گفته «برژینسکی» این سعودی و قطر بودند که آمریکا را به صحنه سوریه وارد کردند.
6 - مهم دراینجا تغییر رویکرد سیاسی سعودی است.
یک دهه است که ازعمر این تغییر میگذرد و روندی کندوالبته پیش رونده داشته است وانصرافش از پذیرفتن عضویت شورای امنیت،نقطه اوج آن است.
کشوری که پیوسته میکوشید رفتاری هماهنگ با سیاست قدرتهای غربی داشته باشد و تا حد ممکن سیاستی انفعالی و بعضا نظارهگر در قبال مسائل منطقه ای اتخاذ کند و سیاست هایش را به طور غیرمستقیم اعمال نماید، هم اکنون به گونهای کاملا متفاوت عمل می کند.
البته تأیید ضمنی همزمان نماینده فرانسه در سازمان ملل ازاقدام سعودی،این شائبه راایجاد می کندکه این اقدام باهماهنگی حداقل پارهای از قدرتهای بزرگ انجام شده است، اما به هر حال این اقدام، نوعی عدول از سیاستهای سنتی قبلی است.
مطمئناً این تغییر،دلایل دیگری نیز داشته است که یکی از مهمترینهایش تغییررهبران این کشور است.
تربیت، اخلاق وفرهنگ سیاسی فرزندان بلافصل عبدالعزیزایجاب میکرد که آنها در چارچوب همان سیاستهای سنتی عمل کنند.
از سعود و فیصل گرفته تا خالدوفهدوشخص ملک عبدالله. اما نسل دوم درفضایی متفاوت رشد یافته وتنفس میکند.
اگرچه شخصیتهای موثر موجود خاندان سعودی همچون «بندر» و «سعود الفیصل» و فرزندان «نایف»هم اکنون افرادی کم و بیش سالخورده هستند،اما فضای ذهنی و تربیتی شان به طور مشخصی با فرزندان اصلی متفاوت است.
درست است که ملک عبدالله هنوز زنده است، اما به دلیل کهولت و کسالت، او بیشتر به مثابه قدرت سمبلیک حضور دارد و قدرت واقعی در دست نسل دومی هاست و عجیب اینجاست که این نسل و به ویژه وزیر خارجه که بیش از سه دهه است که در چارچوب سیاست سنتی عمل کرده،به سرعت سیاست خارجی رادگرگون ساخته است.
البته حضورکمرنگ آمریکاییها درمنطقه وتمایل شان به اتخاذ سیاستی انقباضی در سیاست خارجی راهم دراین میان سهمی است.
تا آنجا که مسئله به مامربوط میشود،اینکه اتخاذ سیاست طائفی و تفرقه افکنانه و به تعبیر خودشان «ضدعجمی» در رأس سیاستهای منطقه ای سعودی ها خواهد بود.
مضافاً آنکه سیاست خارجی آن به سیاستی امنیتی و بلکه کاملاً امنیتی،تغییر خواهد یافت و متأسفانه چنین شده است.
این ایجاب می کند که شخصیتهای عمیقاً ضدایرانی و ضدشیعی قدرت بیشتری یابند و بلکه تمامی قدرت را قبضه کنند.
در کنار این جریان، تمامی کسانی که به تفاهم و تعامل و همکاری مایل هستند، منزوی می شوند.
به احتمال فراوان اوضاع در بحرین وعراق سخت تر خواهد شد.
این جریان، گفتگو با سعودیها را نیز سخت تر خواهد کرد.پیش بینی اینکه واکنش آمریکاییها به این نوع ناسازگاری سعودیها چه خواهد بود، دشواراست. اما مشکل میتوان گفت که آنهادرآینده عکس العملی نشان ندهند و بعیدتر این است که سعودیها قدرت مقابله با عکسالعمل آمریکاییها راداشته باشند.
همان مشکلی که رژیم شاه درسال های آخرسلطنتش باآن مواجه شدوبهایش را پرداخت. علی رغم آن که لحن آمریکایی هاپس ازانصراف سعودی،تا حدودی دلجویانه بود،اما مدتی قبل از آن؛ معاون سیاسی دبیرکل سازمان ملل،«جفری فلتمن» که قبلا سفیر آمریکادر بیروت بود، به تندترین شکل ممکن ازسعودیها انتقاد کرد و گفت: آنها با «عقلانیتی بدوی» میاندیشند و سیاستگذاری میکنند، و البته این سخنی درست و دقیق است.
سعودی در حال حاضر به واقع سیاستی تخریبی و پرتضاد در پیش گرفته است.
هم به ارتش و سلفیهای مصر کمک میکند و اخوان مصری را تحت فشار قرار میدهد و هم به اخوان سوری و گروههای جهادی آن کمک میکند.
سیاست ریاض درلبنان و سوریه عملا به بیثباتی موقعیت مسیحیان وتمامی اقلیتهای موجود وبه هم خوردن تعادل اجتماعی وقومی منجرمیشود.
به گونهای غیرقابل درک در برابر شیعیان، حتی اگر زیدی باشند، میایستد و ازهرنوع اقدام جنایتکارانهای علیه آنان حمایت میکند.
به دلایل مختلف این جریان نمیتواند برای همیشه ادامه یابد و در نهایت با سیاستگذاری و مصالح غربیان، آمریکاییها و خصوصا افکار عمومی و افکار نخبگان آنها برخورد خواهد کرد. در این میان رابطه ایران و غرب و آمریکا می تواند از این زاویه نیز نگریسته و باز تعریف شده و اگر چنین شود، حتی به صورت جزئی و موردی، باز هم ژئوپلیتیک کل منطقه را تحت تأثیر قرار خواهد داد؛ جریانی که سعودی ها از آن وحشت دارند، اما خود زمینه تحقق آن را فراهم کرده اند.