ماجرای مذاکرات گروه 1+5 با ایران در ژنو یک حاشیه بسیار پررنگ داشت؛ رفتار «لوران فابیوس» وزیرخارجه فرانسه در دور نخست این مذاکرات، یا همان مذاکرات «ژنو-2».
زمانی که فابیوس علیه فعالیت هستهای ایران موضع سفت و سختی گرفت و گفت که ایران باید غنیسازی را متوقف کند، این موضعگیری باعث شد که روند عادی مذاکرات دچار اختلال شود و امضای قرارداد بیش از یک هفته به تاخیر بیفتد.
اما، طی همین مدت هفت روزه دهها مقاله در مورد رفتار فابیوس و سیاست «فرانسوا اولاند» رئيسجمهور فرانسه در قبال ایران نوشته شد و مفسران رسانههای دیداری، شنیداری و مکتوب دراین باره سخنها گفته و تفسیرها کردهاند. همانطور که در زیر اشاره خواهد شد، هر تحلیلگری علت خاصی را درمیان علل و عوامل گوناگون برجسته کرده است. البته سکوت فرانسه در دور دوم مذاکرات منتهی به امضای قرارداد، بربسیاری از این علت تراشیها خط بطلان کشید و علت واقعی ماجرا را همچنان مبهم باقی گذاشت.
عدهای بهانهجویی و سنگاندازی فرانسه در «ژنو-2» را به شرایط وخیم اقتصادی این کشور ربط میدادند و استدلال میکردند که دولت فرانسه قصد داشت با این اقدام خود، رژیم اسرائيل و صهیونیسم بینالملل را به طرف خود جلب کند. تا هم روابط تجاری خود را با این رژيم گسترش دهد و هم سرمایهداران یهود را تشویق به سرمایهگذاری در فرانسه کند.
این عده برای اثبات استدلال خود به سفر اولاند بلافاصله پس از نشست ژنو-2 به فلسطین اشغالی اشاره میکنند و میگویند که وی طی این سفر هیئتی متشکل از هفت وزیر و 200 بازرگان را سرپرستی میکرده است.
آنها میگویند فرانسه از جمله تامین کنندگان اصلی سلاح رژیم صهیونیستی نیز هست و اگر میتوانست این رژیم را به همراه عربستان علیه ایران متحد کند، خصوصا در شرایط فعلی که تلآویو و ریاض از سیاستهای منطقهای آمریکا دلخور هستند، از طریق فروش سلاح و گسترش بازار به دلارهای نفتی نیز دست مییابد و اقتصاد بحرانزده خود را به سامان میکند.
به نوشته روزنامه صهیونیستی «معاریو»، اعتراضات داخلی علیه شرایط بد اقتصادی، محبوبیت اولاند را به قدری کاهش داده که از سال 1958 تاکنون بیسابقه بوده است. او که از 15 مه 2008 (26 اردیبهشت 87) دوره ریاستجمهوری خود را رسما آغاز کرده است، محبوبیتش طبق آخرین نظرسنجیها به 21درصد رسید؛ یعنی تنها 21درصد جمعیت 65میلیونی از او حمایت میکنند و 75درصد از این جمعیت آشکارا مخالف ریاستجمهوری او هستند.
در دوران حاکمیت سوسیالیستها نهتنها رونقی در اقتصاد بحرانزده فرانسه مشاهده نشد، بلکه شمار بیشتری از کارگران این کشور شغل خود را از دست دادهاند. حامیان اولاند در سال 2008 اکنون میبینند که او نه از لحاظ سیاسی با ریاستجمهوری سابق (نیکلا سارکوزی) تفاوتی دارد و نه در حوزه اقتصادی رونقی ایجاد کرده است.
بنابراین، از نگاه کارشناسانی که عامل اقتصادی را علت کارشکنی فرانسه در ژنو میدانند، پاریس درصدد حضور در بازار تسلیحاتی و غیرتسلیحاتی اسرائیل بوده و از این طریق میخواسته است مرهمی فوری برای اقتصاد خود بیابد.
برخی نفوذ صهیونیستها و گروههای نفوذ یهودی در ساختار سیاسی فرانسه را برجسته میکردند؛ حدود 500هزار نفر فرانسوی زبان در فلسطین اشغالی زندگی میکنند که در اصل، صهیونیستهای مهاجر هستند. حدود 483هزار یهودی نیز شهروند فرانسه هستند. هر چند این تعداد در مقابل جمعیت 65میلیون نفری این کشور حتی یک درصد هم به حساب نمیآیند، ولی آنها در سایه تشکلی به نام «کریف» (مخفف شورای نمایندگان موسسات یهودی) سرنوشت سیاسی فرانسه را رقم میزنند. کریف یک نهاد قدیمی و ریشهدار در ساختار تصمیمگیری فرانسه است.
این نهاد تاکنون موفق به لابی و تصویب قوانین زیادی در حمایت از صهیونیستها شده است. به عنوان مثال، طبق قانون موسوم به «کیبوس» که در سال 1998 تصویب شد، جوانان فرانسوی میتوانند دوره خدمت سربازی خود را در سرزمینهای اشغالی فلسطین بگذرانند!نفوذ یهودیان صهیونیست در انتخابات نیز زیاد است؛ به عنوان نمونه، در انتخابات ریاستجمهوری سال 1391 برای اطمینان خاطر صهیونیستها، از نامزدها درمورد موضعشان نسبت به ایران و سوریه پرسیده میشد.
افشاگری «فیگارو» درمورد همکاری «نیکلا سارکوزی» رئیسجمهور سابق فرانسه با «موساد» از جمله مصادیق دیگری است که قائلان به نفوذ صهیونیسم در ساختار سیاسی فرانسه به آن اشاره میکنند.
شماری نیز پا را از این فراتر میگذارند و رژیم نامشروع اسرائیل را مولود این کشور به همراه آمریکا و انگلیس میدانند؛ از نگاه این افراد، پاریس حمایت از رژیم صهیونیستی را حق دایمی و طبیعی خود میداند. لذا، ایستادگی علیه فعالیتهای هستهای ایران برای فرانسه امری طبیعی محسوب میشود. این تحلیلگران ماجرای فابیوس در ژنو- 2 را سناریوی از قبل طراحی شده نمیدانند.
رقابت
مسئله رقابت میان فرانسه و آمریکا از دههها پیش مطرح بوده است و برای خودش سابقه دیرینه دارد.
طرفداران این نظریه در رابطه با ماجرای ژنو میگویند، فرانسه در ژنو-2 به آمریکا فهماند که چقدر میتواند بازی عمو سام را به هم بریزد.
به اعتقاد این دسته از کارشناسان، میان فرانسه و آمریکا بر سر تصاحب مثلث ثروت قاره سیاه یعنی حدفاصل میان مالی، نیجر و دارفور رقابت سختی وجود دارد. براساس برآوردهای انجام شده، این منطقه دارای منابع غنی بوده و منبع بزرگی از ذخایر اورانیوم در همین مثلث قرار دارد.
آنها میگویند ایالات متحده برای تسلط براین منطقه نهادی به نام «آفریکام» را به وجود آورده است. دریادار «رابرت مولر» معاون فرمانده آفریکام 19 فوریه 2008 (30 بهمن 1387) درباره مأموریت این نهاد گفته است: محافظت از جریان آزاد منابع طبیعی آفریقا به بازارهای جهانی از اصول راهبردی آفریکام است. قابل انکار نیست که آفریکام اهرم واشنگتن برای دسترسی به منابع آفریقاست. تقویت همکاریها با ملتهای آفریقا که به عنوان هدف آفریکام ذکر شده، به هدفی غیر از این نمیانجامد. وزارت دفاع آمریکا (پنتاگون) برای تقویت مناسبات خود با ارتشهای شمال و غرب آفریقا که بهطور سنتی تحت نفوذ فرانسه است طی 10سال گذشته 600 میلیون دلار هزینه کرده است.
طرفداران تز رقابت میگویند که هیچ کس نمیتواند این اصطکاک منافع میان آمریکا و فرانسه را در قاره سیاه منکر شود. لذا این گروه براین باورند که اختلالی که فرانسه در مذاکرات هستهای ایران و غرب در ژنو ایجاد کرده است، در چارچوب همین رقابت دایمی میان پاریس و واشنگتن قابل تفسیر است.
پس علت چیست؟
اگر دقت کنیم، تقریبا همه تحلیلگرانی که طی یک هفته برزخی موردنظر نسبت به واگرایی فرانسه در ژنو-2 اظهارنظر کردهاند، این حرکت را به اسرائیل ربط میدهند و لااقل در این گزینه مشترک هستند که «بازی ناموافق فرانسه در ژنو-2 به خاطر خوشایند سران تلآویو بوده است.»
منتها در پاسخ به اینکه چرا پاریس در ماجرای ژنو رضایت اسرائیل را جستوجو میکرده است، اختلافات آغاز میشود و همان طور که دیدیم، هر کسی یک علت را برجسته کرده است، یکی عامل اقتصادی را دخیل میداند، دیگری به نفوذ صهیونیستها در ساختار سیاسی و اجتماعی فرانسه اشاره میکند، سومی رقابت آمریکا و این کشور در آفریقا و خاورمیانه را پر رنگ میکند، چهارمی رابطه میان فرانسه و اسرائیل را ساختاری و معنوی میداند و میگوید اسرائیل اصولا مولود فرانسه (و البته انگلیس و آمریکا) است و به همین خاطر نمیتواند تحمل کند که امنیت آن توسط کشور دیگری به خطر بیفتد و....
اما، در این میان بودند تحلیلگرانی که کل ماجرای فابیوس را سناریویی از قبل طراحی شده میدانستند، از نگاه این تحلیلگران رفتار پاریس هر چند موجب انبساط خاطر سران تلآویو میشده و در این مسیر برای اولاند فوایدی داشته است، اما هدف دولت فرانسه فقط خوشایندی و مسرت اسرائیل نبوده است، این یک تقسیم کار میان کشورهای 5+1 بوده و از قبل برگردن پاریس گذاشته شده بود که در ژنو نقش «پلیس بد» را بازی کند.
حامیان این تز به اظهارات «جان کری» وزیر خارجه آمریکا در دوره برزخی استناد میکنند، وقتی خبرنگار الجزیره انگلیسی از کری میپرسد آیا فرانسه طرح مورد نظر شما را ضایع کرد، او در پاسخ میگوید: اصلا. کری در جای دیگر گفت: واشنگتن و پاریس بسیار نزدیک هستند، هر چند طبیعی است که برخی اختلاف نظرها وجود داشته باشد. آمریکا همانند فرانسه به دنبال افزایش شفافیت در برنامه هستهای ایران است. وزیر خارجه آمریکا طی مدت موردنظر به شبکه «بی.بی.سی» گفت: من باید بگویم نه تنها فرانسه، بلکه ما هم میخواستیم مطمئن شویم که زبان سخت و زبان واضح مورد نیاز را به کار بردیم تا مطمئن شویم که کارمان را درست انجام میدهیم و تصمیمات ما از هم گسیخته نباشد.
کسانی که برای اثبات سناریو بودن قضیه به اظهارات جان کری و سایر مقامات کاخ سفید استناد میکنند، میخواهند بگویند که اگر سنگاندازی فرانسه در ژنو نمایش نبود و یک اقدام واقعی بود، پس چرا کاخ سفید را به خشم نیاورد و واشنگتن پاریس را مواخذه نکرده است؟
این گونه استدلالها نه قابل اثبات هستند و نه قابل نفی، و فقط موقعی ثابت میشود که فرانسه در ژنو «نقش» بازی کرده است که اسناد مرتبط با این سناریو رو شود و البته چنین چشمداشتی لااقل در آینده نزدیک تقریبا غیرممکن است.
اما، سکوت فرانسه در دور بعدی مذاکرات ژنو که یک هفته بعد انجام شد و به نتیجه رسید، بر همه این استدلالهای جور و واجور خط بطلان کشید و یک بار دیگر به همه ثابت کرد که تحلیل کنشهای سیاسی و آنچه ناظران در مورد رفتار بازیگران میگویند میتواند مهمل و سرسری باشد.
در حال حاضر که ژنو-3 را پشت سرگذاشتهایم، اگر نتوانیم تحلیل نسبتا درستی از رفتار فرانسه در ژنو-2 ارائه دهیم، لااقل میتوانیم دوباره گزارههای سابق را با محک رفتار جدید فرانسه بسنجیم و بر آنها خط بطلان بکشیم.
کسانی که میگفتند سناریویی در کار بوده است، باید اکنون برای این مسئله پاسخی بیابند که پس چرا نمایندگان پاریس در ژنو-3 خاموش و منفعل بودهاند؟ یا چرا کشور دیگری نقش فرانسه را در این دور از مذاکرات جدید به عهده نگرفت؟ و مهم تر از همه اینکه سناریوی ادعایی چه سودی برای فرانسه و غرب داشت؟
آنهایی هم که گمانه اقتصادی را برجسته کرده و گفتهاند که اولاند به دنبال منفعت و رونق بوده است و میخواهد از آب گلآلود ماهی بگیرد، احتمالا به این نکته توجه نکردهاند که فرانسه و رژیم صهیونیستی بخشی از ساختار اقتصادی جهانی از قبل مستقر هستند و هر کدام براساس جایگاهی که دارند از این ساختار منتفع میشوند. به عنوان مثال، مضحک است اگر بگوئیم اولاند با این اقدام خود، قصد داشت بانکداران و سرمایهداران یهودی را به سرمایهگذاری در فرانسه ترغیب کند، چون سرمایهداران از قبل در کشورهای اروپایی و آمریکا حضور دارند و تنها چیزی که میتواند آنجا را در درون این کشورها جابجا کند، کسب سود بیشتر است.
فرانسه در بازارهای اسرائیل و عربستان نیز پیش از این حضور پررنگی داشته است، خریدهای هنگفت تسلیحاتی رژیم صهیونیستی از پاریس همیشه زبانزد بوده است و پاریس از منظر نظامی اسرائیل را متحد راهبردی خود میداند. صهیونیستها در کشتار فلسطینیهای ساکن غزه از پهپادهای فرانسوی استفاده کردهاند. فقط در دهه 1960 «شارل دوگل» رئیس جمهور وقت فرانسه فروش تسلیحات به اسرائیل را ممنوع کرده بود که باعث ناراحتی صهیونیستها شد.
یک گمانه این است که فرانسه تلاش میکند تلآویو و ریاض را به خود نزدیک کند؛ حامیان این ایده برآنند که در حال حاضر سیاستهای منعطف آمریکا نسبت به سوریه و ایران باعث عصبانیت اسرائیل و عربستان شده و لذا، فرصت مناسبی برای فرانسه پیشآمده است تا جای آمریکا را بگیرد و بازار سعودی و فلسطین اشغالی را دربست تصاحب کند.
این استدلال نیز به دو علت غیرمنطقی به نظر می رسد؛ اولا هیچگاه تلآویو و ریاض نمیخواهند و نمیتوانند قدرت مسلطی مثل آمریکا را رها کنند و سرنوشت خود را به دست کسانی بسپارند که در سلسله مراتب قدرت بینالمللی بسیار نازلترند.
ثانیا، پاریس در بسیاری از حوزههای سیاسی، نظامی و اقتصادی به آمریکا نیاز دارد و خودش زیر چتر امنیتی آمریکا است. با توجه به این جایگاه فروتری، غیرمنطقی است که فرانسه بخواهد آمریکا را در منطقه حساس خاورمیانه از خود برنجاند.
مباحث فوق برای پاسخ به آنهایی که «رقابت» را مطرح میکنند نیز باید قانعکننده باشد و آنها را مجاب کند که پاریس در جایگاهی نیست که بتواند مقابل آمریکا بایستد. حتی در کشور کوچک و ضعیف «مالی» که فرانسه مداخله نظامی کرد، از واشنگتن کمک خواست. پاسخ منفی کاخ سفید نیز برای فرانسویها بسیار گران بود و آنها فکر میکردند که آمریکا میخواهد فرانسه در گرداب مالی غرق شود.
از همه این ماجراها به یک جمعبندی میرسیم و آن این است که باید صادقانه اعتراف کنیم هرچند رفتار فابیوس بیدلیل نبوده است، ولی ما فعلا نمیتوانیم به این دلیل پی ببریم. این معما همچنان سربسته باقی میماند تا زمانی که مقامات فرانسوی زبان باز کنند و یا اسناد موثق مرتبط را منتشر نمایند.
در ارتباط با اصل ماجرا یعنی رفتار فابیوس، ما حتی میتوانیم از همان اول ماجرا را پیچیده نکنیم و بگوئیم مخالفت دولت اولاند در آن مقطع دلیل سیاسی مهمی نداشته است. این نگاه ساده هرگونه طرح و توطئه و سناریو را رد میکند.
میتوان همه دلایل برشمرده شده را یکجا دخیل دانست و گفت همه اینها با هم محرک دولت اولاند به این سمت بودهاند.
ولی کل این مباحثات یک چیز را ثابت میکند و آن نفوذ صهیونیسم در ساختار سیاسی فرانسه است. یعنی همان چیزی که تقریبا قریب به اتفاق تحلیلگران بالادر مورد آن اتفاق نظر دارند. فرانسه با رژیم صهیونیستی پیوند عاطفی دارد و سیاستمداران فرانسوی نیز میدانند که آینده سیاسی آنها به حمایت از اسرائیل گره خورده است.