قیام عمومیای که ایران را به سمت جریان 1978 سوق داد، تقریباً تمامی ناظران از روزنامهنگاران و دیپلماتها تا دانشمندان و نظریهپردازان و صاحبنظران تغییرات اجتماعی جهان سوم را شگفتزده کرد. با خروج شاه از کشور در ژانویۀ 1978 و بازگشت آیتالله خمینی یک ماه بعد، اولین تحلیلها شروع شد و مجموعهای از مطالب به رشته تحریر درآمد. گرچه در سالهای بعد مطالب زیادی در مورد علل و ماهیت انقلاب در دسترس همگان قرار گرفت، اما هنوز مسائل مباحثهبرانگیز زیادی بدون پاسخ باقی مانده است.
بنابراین، هنوز مفاهیم نظری زیادی است که بایستی برای نظریهپردازی اجتماعی در مورد انقلاب ایران کاملاً تبیین شود. بدین ترتیب زمان مناسب برای بهرهگیری از تعامل سه دسته از مطالب موجود فرا رسیده است: نظریات موجود در مورد انقلاب؛ تشریح انقلاب ایران؛ و اطلاعات اولیه و ذکر علل ثانویه که مادۀ خام داستان را تشکیل میدهد. هدف این مقاله مطالعۀ تطبیقی این مطالب، شناسایی معماها و مباحث خاص در طیّ این مسیر، و ارائۀ یک دسته مفاهیم نظری برای درک عقلائی از انقلاب ایران است که آن را با سایر انقلابهای اجتماعی جهان سوم قابل مقایسه میسازد.
نظریههای انقلاب، چشماندازهایی در مورد ایران
البته انجام کاری بیش از تهیه طرح اولیه در مورد مطالعات انقلاب در چهارچوب علوم اجتماعی در مجالی کوتاه غیرممکن است.1 کارل مارکس (Karl Marx) و الکسی دوتوکویل (Alexis De Tocquville) بخش عمدهای از مسائل را مطرح ساختند که هنوز مورد توجه نظریهپردازان امروز هستند: در بین این موارد، این دو نویسنده به تحلیل طبقات و ائتلافها، نقش دولت، فشارهای بینالمللی، و نقش عقاید پرداختهاند.2 در دهههای 1920 و 1930 دانشمندان تاریخ تطبیقی مانند لیفورد ادوارد (Lyford Edward)، کرین بریتون (Crane Brinton) و جورج پتی (George S. Pettee) در آثار خود توالی مراحلی را که میپنداشتند تمامی انقلابهای عمده آنها را طی میکنند، برشمردهاند: در تاریخ طبیعی آنان به عواملی، از قبیل رویگردانی روشنفکران از رژیم سابق، تلاشهای دولت برای انجام اصلاحات، بحرانهای ناشی از مشکلات مالی دولت، و فرآیند بنیادگرایی در طرح انقلابهایی که به رهبری نظامی میانجامد، اهمیت ویژه داده میشود. یعنی از دیدگاههایی میتوان آنها را در مورد ایران به کار برد، اما ضعف عمده کار آنان این است که به جای ذکر علت وقوع انقلابها، به شرح آنها میپردازند.3
علوم اجتماعی آمریکا در دهۀ 1960 تحت لوای عملکردگرایی ساختاری و روانشناسی اجتماعی این فهرستها را وارد کرد. نیل اسملسر (Neil Smelser) چالمرز جانسون (Chalmers Jonson) در جستجوی نابرابریهایی در روابط سیاسی و اقتصادی در زیرمجموعههای جامعه بودند. تد رابرت گور (Ted Robert Gurr) و جیمز دیویس (James C. Davies) انتظارات برآورده نشده و محرومیت نسبی را به عنوان سرچشمههای انقلاب بررسی کردند. اصطلاح منحنی جی دیویس که رکود اقتصادی ناگهانی به دنبال یک دوره شکوفایی اقتصادی را علت انقلاب ذکر میکند، توسط بعضی ناظران به عنوان نمونه قابل کاربرد در مورد ایران قلمداد شده است.
ترقی ناگهانی نفت ایران پس از 1975 در این رابطه ذکر شده است، اما بعید است که یک عامل منفرد بتواند انفجار را توجیه کند، به علاوه اکثر این مدلها عملکرد جمعی را به یک حالت روانشناختی تقلیل میدهند که مشاهده یا سنجش آن دشوار است. اینگونه تحلیلها بسیار انتزاعی هستند. بنابراین با این فرض که نارضایتی تقریباً همیشه در بین بعضی بخشهای جمعیت وجود دارد، پی بردن به علت ندرت وقوع انقلابها چندان آسان نخواهد بود.4 به علاوه این رویکردها، باورها و احساسات شرکتکنندگان را جدی نمیگیرند، در حالی که ساختارگراهای دهه 1970 به جز تیلی (Tilly) به نقش باورها و احساسات اهمیت میدهند.
اثر برینگتون مور (Barrington Moore) تحت عنوان منشاء اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی (1996) و جنگهای دهقانی قرن بیستم (1969) اثر اریک ولف (Eric Wolf)، صحنه را برای یک دسته کارهای بعدی توسط جفری پیج (Jeffery Paige)، چارلز تیلی و تدا اسکاچیول (Theda Skocpol) آماده کردند که از روشهای مقایسهای برای یافتن کلیدهای ساختاری علل انقلابها استفاده کردند.5
این عوامل عبارتند از تأثیر تجاریسازی کشاورزی بر نظامهای پادشاهی طبقۀ اعیان و دهقانان (مور و ولف)، سازمان اقتصادی کشاورزی مبتنی بر صادرات (پیج)، بسیج منابع سیاسی و توان سازمانی توسط کسانی که قدرت دولت را به چالش میکشند (تیلی)، و فشارهای ناشی از عقب ماندن از رقبای بینالمللی قویتر و در عین حال محدودیتهای ایجاد شده توسط سطح تولید و روابط اجتماعی نظام زمینداری (اسکاچیول).
معمولاً گفتهاند که این آثار مطالعۀ انقلابها را به یک مرحله جدیدتر سوق دادند (اگرچه همیشه به این مسأله توجه نمیشود که آنها نظرات مارکس و دوتوکویل را به طور اساسی دوباره زنده کردهاند). به هر حال، انقلاب ایران در آشکار ساختن بعضی محدودیتهای تحلیلهای ساختارگرایان نقش داشت. برای مثال، اسکاچیول در 1979 قویاً ادعا کرد انقلاب ساخته نمیشود، بلکه میآید. وی سه سال بعد مجبور شد بپذیرد که انقلاب ایران انقلابی بود که به طور سنجیده و منسجم ساخته شد.6 ایران تحت حاکمیت شاه نیز با قرار گرفتن زیر فشار شدید خارجی از قبیل شکست در جنگ یا عقب افتادن از رقبای پویاتر اقتصادی با این مدل هماهنگ نبود.
فقدان یک مؤلفۀ دهقانی در ائتلاف انقلابی ایران با مباحث مور، ولف، پیج و اسکاچیول سازگاری ندارد. فرهنگ یا ایمان نقش بسیار بارزتری از آنچه نظریهپردازان ساختارگرا برای چالشهای مذهبی در مقابل اقتدار رژیم قائل هستند، ایفا کردند. بالاخره، فقدان نسبی نیروهای مسلح و استراتژیهای اعتصاب عمومی و تظاهرات تودهای صلحآمیز، تقریباً با تصور هیچ کس در مورد نحوۀ موفقیت انقلابها تناسب ندارد.
بدین ترتیب سؤال اصلی نظریۀ اجتماعی در دهه 1980 این بود که آیا انقلاب ایران را باید به عنوان یک مورد منحصر به فرد انحراف از انقلاب در نظر گرفت و یا اینکه علت بروز انقلابات را بایستی در پرتو شواهد مربوط به انقلاب مجدداً مورد مطالعه قرار داد؟
قبل از بررسی تحولات اخیر در نظریۀ انقلاب، اجازه دهید مطالب مربوط به ایران را که توسط متخصصین برجسته به رشتۀ تحریر درآمده، مرور کنیم.7 با توجه به مطالب موجود در مورد انقلاب اسلامی میتوان آنها را در چهار دسته تقسیمبندی کرد: 1- مطالبی که بر اهمیت فرهنگی انقلاب تأکید دارند؛ 2- تحلیلهای اقتصاد سیاسی و عدم تعادل ساختاری؛ 3- رویکردهای مبتنی بر بسیج منابع؛ 4- تحلیلهای چند علتی.
تحلیل فرهنگی انقلاب توسط بعضی از کنشگران از جمله آیتالله خمینی مطرح شده است: «آنها (چپها) هیچ نقشی نداشتند. آنها به هیچ وجه به انقلاب کمک نکردند. بله، بعضی از آنها جنگیدند، اما فقط برای عقاید و منافع خودشان. آنها نقش تعیینکنندهای در پیروزی نداشتند [هزاران مردمی که کشته شدند] در راه اسلام جان خود را فدا کردند. مردم برای اسلام جنگیدند.»8
حزب جمهوری اسلامی (IRP) که پس از 1979 قدرت را در دست گرفت نیز این دیدگاه را قبول داشت و آیتالله بهشتی آن را در مقدمۀ قانون اساسی 1979 مطرح کرد: علت پیروزی انقلاب، مسائل اقتصادی نبود؛ بلکه شاه به علت عدم التزام به اسلام سرنگون شد. علی دوانی و حمید الگار نیز این رویکرد را قبول دارند: «انقلاب ایران ردّ صریح مارکسیسم به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی و آموزهای مرتبط با مشکلات جامعۀ ایران و یا حتی یک ایدئولوژی معتبر برای بشریت بود».9 حتی یکی از منتقدان سرسخت حزب جمهوری اسلامی، سیدامیر ارجمند، نیز معتقد است که مشخصۀ اصلی انقلاب ایران بُعد ایدئولوژیکی آن است. او رابطۀ شاه با علما را کلید انقلاب میداند و معتقد است که مشخصۀ اصلی انقلاب اهمیت کمی برای نقش طبقه کارگر در پیروزی انقلاب قائل است.
او اسلامی شدن انقلاب را حاصل گسستگی ارتش نمیداند، بلکه علت آن را فروپاشی مشروعیت شاه توسط علمای فعال و بنیادگرا میداند.10 آثار تدا اسکاچیول در مورد ایران عمدتاً بر نقش تشیع و محور ایدئولوژی تأکید دارد. در واقع، انقلاب ایران به طور بارزی او را به سوی تفکر مجدد در مفاهیم اساسی انقلاب اجتماعی و مطالعۀ عامل ایدئولوژی در کنار عوامل دیگر از قبیل دولت و طبقات سوق داد. اسکاچیول اظهار میدارد: «این ائتلاف مرا به تأمل در امکان نقشآفرینی نظامهای اعتقادی و برداشتهای فرهنگی در ایجاد تحول اجتماعی واداشت».11
به هر حال، خطر اصلی پر رنگ کردن عامل فرهنگی علیرغم توجهگذاری امیر ارجمند به علل اقتصادی، اجتماعی، و توجه خاص اسکاچیول به برخی عناصر ساختاری آن است که این دیدگاه ممکن است عوامل فرهنگی را به تشیع و نقش روحانیون و گهگاه بازاریها تقلیل دهد و به دیگر عوامل اجتماعی کمبها دهد.
برخلاف این متفکرین، تعدادی از اندیشمندان به عوامل سیاسی اقتصادی و یا ساختارهای اجتماعی در شکلگیری انقلاب اهمیت میدهند. از میان آنها میتوان به م. ح. پسران (M. H. Pesaran) اشاره کرد:
برخلاف آنچه که در وهله اول به نظر میرسد، انقلاب ایران دستاورد یک خیزش ناگهانی اسلامی نبود، بلکه بیشتر مرهون شرایط اقتصادی اجتماعی، نابرابریهای فزاینده و سرکوبهای سیاسی رژیم بود که به محض اینکه تودهها به فکر چارهای برای رهایی از آن افتادند، برایشان غیر قابل تحمل شد.12
آروند ابراهامیان نابرابری ساختاری بین توسعۀ سیاسی و توسعۀ اقتصادی را عمدهترین علت ایجاد انقلاب میداند:
شکست رژیم پهلوی در ایجاد اصلاحات سیاسی متناسب با توسعۀ اقتصادی و اجتماعی، به ناچار ارتباط میان ساختار اجتماعی و سیاسی را خدشهدار ساخت، راه رساندن شکایات اجتماعی به نظام سیاسی را مسدود کرد، شکاف میان نیروهای اجتماعی جدید و طبقه حاکم را عمیقتر ساخت، و مهمتر از همه پلهای ارتباطی پیشین میان نیروهای سنّتی اجتماعی بخصوص بازار و نهادهای سیاسی را ویران کرد.13
این مباحث اغلب با نظریۀ «خلأ» در مورد ظهور علما در دوره قدرت قوام مطرح میشود، بدین معنی که تمام مخالفان سکولار شاه بشدت تحت مراقبت بودند بجز علما که از حریم مساجد رهبری جنبش را در دست گرفتند.14
تعدادی از صاحبنظران نیز عوامل سیاسی را مورد مداقه قرار دادهاند که از میان آنان میتوان به میثاق پارسا اشاره کرد. پارسا با بهرهگیری از نظریات چارلز تیلی، ویلیام گاسون، جان مککارتی و مایر زلد، مسألۀ بسیج منابع را برای ظهور ائتلاف انقلابی مبتنی بر منابع گروهی، شبکههای اطلاعرسانی، سازمانها و منابع و رهبریت مطرح میکند. نتیجه این امر اهمیت دادن به نقش فعالیتهای گروههای کلیدی نظیر طبقات بازاری، کارگران و روحانیون در روند ایجاد انقلاب است.15
نظریۀ بسیج منابع در بالاترین سطح خود بیشتر به ساز و کار جنبشهای اجتماعی، چه در سطح کلان ساختاری توسعه و چه در قالب انگیزههای فرهنگی ایدئولوژیک بازیگران اصلی آن، میپردازد تا صرفاً به علل وقوع آنها. رویکرد مفید دیگر به ائتلافهای انقلابی، سیاست مردمی است که وال مقدم (Val Moghadam) مطرح میکند. مقدم معتقد است که به دلیل مطرح شدن اصول اسلامی بعد از فوریه 1979، انقلاب ایران را به تناسب پایگاههای اجتماعی خاص خود و ماهیت ضد دیکتاتوری و ضد امپریالیستیاش بیشتر باید انقلابی مردمی به حساب آورد تا انقلابی اسلامی یا اجتماعی.
وی معتقد است که ایجاد ائتلاف گسترده بهترین شیوۀ پیروزی است ولی به محض دستیابی به قدرت به سوی انشعاب میل میکند. چنانکه پس از پیروزی انقلاب 1979 ایران، علما، روشنفکران سکولار، تجار، هنرمندان، کارگران، روستاییان، طبقات فقیر شهری، اقلیتهای قومی و زنان همراه با دیگر طبقات اجتماعی با یکدیگر بر سر منافع خود به مبارزه پرداختند.16
نتیجه تجزیه و تحلیل ائتلافهای مردمی و طبقاتی، پیدایش مجموعهای از رویکردها در مورد علل وقوع انقلاب بود. برخی نظریهپردازان به این نکته تأکید کردند که انقلابها حاصل تعامل مجموعهای از عناصر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ایدئولوژیک هستند.17
مایکل فیشر از جمله کسانی بود که نخستین اظهار نظرها را در این خصوص مطرح میکند: «مسائل اقتصادی و سیاسی علل اصلی وقوع انقلاب بودند، نوع انقلاب و سرعت آن بیشتر مرهون سنت اعتراضات مذهبی بود».18 اندیشمندان دیگر این نظریه را که منحصراً ساخته و پرداخته فیشر نبود، دنبال کردند. دو سال بعد، فرد هالیدی (Fred Halliday) نظریهپرداز مارکسیست انگلیسی اظهار داشت:
«علت اصلی انقلاب، چالش میان توسعۀ سرمایهداری و نهادهای مرتجع و افکار مردمی بود که در مقابل روند انتقال و تحول مقاومت میکردند».19 هالیدی عوامل زیر را در خصوص وقوع انقلاب ایران برمیشمارد: 1- پیشرفتهای سریع و غیر منتظره سرمایهداری؛ 2- ضعف سیاسی رژیم سلطنتی؛ 3- ائتلاف گسترده نیروهای اپوزیسیون؛ 4- نقش بسیجکننده اسلام؛ 5- جوّ مخالف بینالمللی.
چنین فهرستی، فهرست بسیار چشمگیری است که با تحلیلی که نگارنده در ذیل ارائه خواهد داد، همخوانی نزدیک دارد. فقط لازم است این نکته از لحاظ تاریخی و نظری بیشتر توضیح داده شود که این عوامل چگونه شکل گرفتند و فرهنگ سیاسی چگونه وقایع را رقم زد.
فریده فرهی، استاد علوم سیاسی، فرضیهای مهم ارائه میدهد که از شیوۀ نظریهپردازی جدید انقلابها سرچشمه گرفته و به مقایسۀ انقلاب ایران با انقلاب نیکاراگوئه میپردازد. فرهی با بهرهگیری از مفهوم خودمختاری اسکاچیول و همچنین آثار گرامکسی (Gramsci)، تربورن (Therborn) و دیگران دو نکته دیگر را اضافه میکند. «تعامل متغیر نیروهای طبقاتی که با توسعۀ ناموزون سرمایهداری کاپیتالیسم در سطح جهانی همراه است و شناخت عمیقتر از ایدئولوژی.»20
ساختار اجتماعی با توجه به دخالت دولت، صدور مواد اولیه و سرعت شهرنشینی مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد، اما
از آنجا که اکثر عوامل اقتصادی و اجتماعی ناشی از اوضاع نابسامان اقتصادی در اکثر تشکلهای حاشیهای وجود دارد، نمیتوان آنها را به عنوان عوامل عمدۀ انقلابها به حساب آورد. وجه افتراق ایران و نیکاراگوئه شیوۀ حکومتی این جوامع بود.21
دولتهای شخصمحور و خودکامه اساساً در برابر بحرانها از داخلی و خارجی آسیبپذیرند. علما و دیگر گروههای طبقه متوسط که فرهی آنها را طبقات سرشناس مینامد براساس باورهایی مذهبی بسیج شدند که شاه را عامل تیرهروزی ایران برشمردند. علما با عبرتگیری از اشتباهات گذشته نظیر تقسیم قدرت با نیروهای سکولار در جنبش مشروطیت و همچنین نهضت ملی شدن صنعت نفت، از مساجد و شبکههای بازاری جهت برتریجویی در ائتلافهای انقلابی به نحو احسن بهره گرفتند.
کار برجستۀ نظری و تجربی فرهی، معرف نگرشی خاص به انقلاب ایران است. گرچه این رویکرد از پارهای جهات قابل نقد و بهبود است؛ اما از آنجا که در خصوص ماهیت ساختاری تحلیل، دولت و نه ساختارهای اجتماعی را مورد مداقه قرار میدهد، از اهمیت خاصی برخوردار است. او یک تحلیل طبقاتی کلی از موضوع ارائه نمیدهد، بلکه بیشتر در بُعد حکومتی به تحلیل ساختارهای اجتماعی پرداخته است و اهمیت کمی برای وابستگی به نظام جهانی قائل است. به نظر فرهی، این طبقۀ متوسط بودند که در مقایسه با صنعتگران، کارگران و حتی شهرنشینان حاشیهای، بازیگران اصلی انقلاب را تشکیل میدادند.
نگرش نظری نگارنده، با رویکرد فرهی همخوانی گستردهای دارد. گرچه این نظریه از آثار اولیه من در خصوص تغییر اجتماعی در ایران است؛ بتازگی دستاوردهای اخیر در زمینۀ نظریۀ انقلابها را نیز لحاظ کردهام. ساختار اجتماعی سرمایهداری در داخل با اقتصاد خارجی، ارتش و نیروهای سیاسی است.22 جهان سوم حاصل تعامل شیوه تولید بیش که تحت تاثیر قدرتهای اصلی نظام جهانی قرار دارد.23 این امر به مرور زمان ساختارهای طبقاتی پیچیدهتری را به وجود میآورد (به طوری که کاپیتالیسم و پیش کاپیتالیسم این روزها به شیوههایی گوناگون با هم ترکیب شدهاند).
در اقتصادهای پویا در دوران شکوفایی این امر ممکن است به روندی از انباشتگی منجر شود که آن را توسعۀ وابسته مینامند. هر دو جنبۀ این مفهوم را باید با هم مورد مداقه قرار داد: توسعۀ صنعتی، گسترش تجارت خارجی و بالا رفتن تولید ناخالص ملی حاصل میشود اما توسط ساختار نظام جهانی، آثار منفی بسیار و همچنین هرینههای اجتماعی در زمینههای آموزشی، بهداشت، مسکن، بیکاری، تورم و نابرابری درآمدها محدود میشود. دولتهای سرکوبگر تنها شیوه کارآمد جلوگیری از بروز شورش اجتماع هر چند برای مدت زمانی محدود پشتیبانی حامیان خارجی در جوامعی هستند که دستخوش روند سریع تغییرات اجتماعی و آثار حاصل از توسعه وابسته میباشند، ما ساختار دولت و جامعه در مجموعهای متمایز در جهان سوم نظیر برزیل، مکزیک، کره جنوبی، تایوان، ایران و برخی نمونههای دیگر را مشخص کردهایم.
پژوهشهای اخیر در خصوص انقلابهای جهان سوم، به طور اخص، مؤید حکومتهایی شخصمحور، آسیبپذیر، خودکامه و سرکوبگر بوده است که در قالب دولتهای دیکتاتور مانع مشارکت گروههای اجتماعی هستند.24 این امر مواردی چون نیکاراگوئه تحت رهبری سوموزا، مکزیک در حکومت دیاز، ایران در دورۀ زمامداری شاه و کوبا در زمان باتیستا را در بر میگیرد، هر چند مواردی نظیر موبوتو در زئیر و چیانگ کایشک در تایوان را که به ظهور انقلاب منجر نشد و یا مواردی نظیر دوالیه در هائیتی، مارکوس در فیلیپین و استروسنر در پاراگوئه را نیز شامل میشود که منجر به سرنگونی دیکتاتور گردید ولی نه از طریق یک انقلاب اجتماعی همه جانبه. عوامل جانبی و بحرانساز را نیز باید به این خصوصیات ساختاری افزود.
نگارنده با توجه به فرهنگ سیاسی نهضتهای مخالف و مقاوم، عامل فرهنگ را در الگو وارد میسازد؛ بدین معنی که توسعۀ وابسته به نقش سرکوبگرانۀ دولت واقعیتهای حائز اهمیتی را در زندگی روزمرۀ قشر وسیعی از گروهها و طبقات پدید میآورد که آنها را تحت عنوان ارزشهای جاری، اعتقادات و یا عناصر فرهنگی تفسیر میکند.25 این امر در سطح ایدئولوژی ممکن است شکل مذهبی، ملیگرایی، سوسیالیسم و یا مردمگرایی به خود بگیرد و در سطح عواطف و احساسات مشترک ممکن است خشم و نفرتی عمیق نسبت به نقض عدالت و آنچه اعمال انسانی تلقی میشود، برانگیزد. توجه به هر دو جنبه از اهمیت خاصی برخوردار است (هر چند که در خصوص مورد اول شواهد بیشتری در دست است).
همچنین باید به جستجوی تنوع، اختلاف و پیچیدگیهای فرهنگهای سیاسی مخالفان در یک جامعه و عوامل متحدکنندهای که گروههای مختلف بر همه آن توافق دارند پرداخت؛ و بالاخره اینکه، نهایتاً انقلابهای اجتماعی جهان سوم در اثر ترکیبی از اوضاع نابسامان اقتصادی و آنچه که نگارنده فضای باز نظام جهانی مینامد به وجود آمدهاند که اولی باعث وخامت اوضاع گروههای بسیاری در جامعه شده و دومی رهبران کشور جهان سوم را وادار میسازد که به قدرتهای خارجی اجازۀ نفوذ بدهند.
این مسأله به نوبه خود میتواند ناشی از انحراف (روسیه 1905 و شکست از ژاپن که زمینۀ انقلاب مشروطه 1905 ـ 1906 ایران را فراهم آورد) باشد و یا رقابت میان قدرتهای اصلی (عاملی در انقلاب مشروطه ایران و انقلاب مکزیک)، و یا چنان که در ایران و نیکاراگوئه در اواخر دهۀ هفتاد میلادی رخ داد، میتواند حاصل انتقاد قدرت خارجی اصلی از سرکوبگری رژیم متحد خود باشد. در این شرایط قدرت خارجی به لحاظ ظهور شورش دچار شکاف و فلج سیاسی میشود.26
این الگو نشان میدهد که مجموعهای عوامل نظیر توسعۀ وابستۀ سیاستهای حذفی رژیمهای شخصیتگرا، تبیین فرهنگ سیاسی مخالفین، افول اقتصاد داخلی، و فرصتهای نظاممند جهانی میتواند ایجاد اختلاف گستردۀ تمام طبقات و نیروهای اجتماعی که چشمانداز روشنی برای موفقیت دارند را به ارمغان بیاورد. در تحلیل ذیل، نگارنده با استفاده از نظریاتی که در بالا اشاره شد و همچنین بهرهبرداری از منابع ثانویه، مقالات، روزنامهها، تاریخ شفاهی و اسناد آرشیوی به تحلیل اواخر دورۀ پهلوی در ایران میپردازد.
بحران چگونه آغاز شد: چهار عامل:
1- توسعۀ وابسته
ساختار عمیق انقلاب ایران را باید در تحولات 1940 تا 1970 جامعه ایرانی که نمونه عالی الگوهای توسعه وابسته با بازیگری طبقات مختلف، سیاستهای دولت و قدرتهای خارجی به رهبری ایالات متحده آمریکا بود، مورد بررسی قرار داد. حتی از 1926 که پروژه نوسازی تمرکزگرای رضاشاه آغاز شد تا زمان کنارهگیری او از قدرت در 1941، ساختار اجتماعی ایران اساساً ماهیت یک سده پیش خود را حفظ کرده بود. جمعیت روستایی کشور به دو بخش تقسیم میشد: 7 درصد از جمعیت 14/6 میلیونی ایران در سال 1946 را چادرنشینان عشایر تشکیل میدادند که شیوه تولید آنها چوپانی بود. در نتیجه سیاستهای اسکان عشایر رضاشاه 70 درصد جمعیت را کشاورزانی تشکیل میدادند که در زمینهای نخبگان سلطنتی و زمینداران خصوصی مشغول به کار بودند.
جمعیت شهری نیز به دو بخش تقسیم میشد: بخش بازار که تولیدکنندگان کوچک را شامل میشد؛ ترکیبی بود از علما، تجار، صنعتگران، کارگران روزمزد، طبقات حاشیهای شهری (حدوداً 13/5 درصد جمعیت) و همچنین یک بخش تولیدی سرمایهداری با مالکیت بخش دولتی، بومی و خارجی و یک طبقه کارگر که حدوداً 10 درصد جمعیت را تشکیل میداد.27
هنگامی که محمدرضا قدرت خود را پس از کودتای 1953 مستحکم کرد اقدام به اصلاحات ارضی و صنعتی کردن کشور کرد که با درآمد حاصل از فروش نفت تقویت میشد. چند شاخص اولیه مؤید جنبه توسعه این روند است. جمعیت کشور از 14/6 میلیون نفر در 1940 به 33/6 میلیون نفر در 1976 رسید. تولید ناخالص ملی رشد سریعتری داشت، یعنی از 3 میلیارد دلار در سال 1953 (166 دلار درآمد سرانه) به 53 میلیارد دلار در سال 1973 رسید (1514 دلار سرانه)، که کشور را از وضعیت پیرامونی در نظام اقتصاد جهانی به وضعیت نیمه پیرامونی در گفتگوها و معادلات بینالمللی ارتقا داد.
تجارت خارجی سر به آسمان کشید و از 162 میلیون دلار در سال 1954 به 42 میلیارد دلار در سال 1978 رسید، در حالی که تولید ناخالص ملی یک رشد سالانه 10/8 درصد بین 1963 و 1978 از خود نشان داد، تنها دو یا سه کشور در جهان موفق شدند به چنین رقمی دست یابند.28
بدین ترتیب، جنبه وابستگی ایران چه بود و این وابستگی چه پیامدهایی برای این کشور داشت؟ هسته اصلی توسعه روستایی اصلاحات شهری شاه در دهه شصت میلادی بود. اصلاحات ارضی شاه با تشویق شاه و انتقاد مخالفین، که بتازگی احیا شده بودند، روبهرو گردید. البته یکی از اهداف شاه در روند اصلاحات ارضی تمایل او به تضعیف قدرت زمینداران سنّتی از یک طرف و وابسته کردن طبقه دهقان به دولت از طرف دیگر بود. در واقع 90 درصد از کشاورزان اجارهکار قطعه زمینی به دست آوردند در حالی که نیمی از دهقانان بدون زمین هیچ چیز به دست نیاوردند.
آن دسته که زمین به دست آوردند به ناگاه متوجه شدند که زمین اعطایی آنقدر کوچک است که نمیتواند خانواده آنها را تأمین کند. نکتهای که نباید از نظر دور داشت این است که نیمی از کل زمینهای کشاورزی در کنترل زمینداران بزرگ باقی ماند. درآمد اندک، سطح بهداشت پایین و تحصیلات محدود، مشکلات عمده کسانی بود که سعی کردند از طریق کشاورزی در این زمینها امرار معاش کنند در حالی که میلیونها نفر در دهههای 60 و 70 به شهرها مهاجرت کردند.
حمایت نامناسب دولت و فعالیتهای ناکافی خارجی در زمینه کشاورزی روند رشد در بخش نوپای سرمایهگذاری در کشاورزی را دو تا سه درصد کاهش داد، در حالی که واردات مواد غذایی در سال 1977 تا سقف 2/6 میلیون دلار افزایش یافت. بدین ترتیب کشاورزی با وضعیت مصیبتباری روبهرو شد و مهاجرت دهقانان بومی باعث نارضایتی در شهرها شد. سیاستهای اسکان و کنترل شاه بشدت ساختار اجتماعی قبیلهای و عشیرهای را تحت تأثیر قرار داد و شرایط زندگی را در کردستان، بلوچستان، خوزستان و فارس دشوار ساخت.29
روی دیگر ویترین پر زرق و برق بخش صنعت مدرن علائم دیگری از توسعه وابسته را نشان میدهد. علیرغم رشد چشمگیر در بخش جایگزینی واردات و صنایع سنگین، تعرفههای بالا، تورم، سود تضمین شده، و افزایش دستمزدها نشان میداد که تنها بخش اندکی از تولیدات داخلی قابل صدور است. سرمایه، فناوری و مدیریت خارجی بر اکثر صنایع رو به رشد، که یا مشتقات نفتی بود و یا صنعت مونتاژ، مسلط شده بود. در سال 1973 نفت و گاز 77 درصد صادرات را به خود اختصاص داده بود، در حالی که این رقم در سال 1978 به 98 درصد افزایش یافت و چرخش اقتصادی را به طور کامل به درآمدهای نفتی گره زد.
در عین حال این مساله از پیدایش یک نظام مالیاتی صحیح جلوگیری کرد. یک بخش خصوصی ثروتمند کوچک ظهور کرد که میان دو قدرت فائقه، یعنی دولت و شرکتهای چند ملیتی، گرفتار شد. طبقه کارگر در کمتر از بیست سال دو برابر شد و رقمی بین 600 تا 900 هزار نفر را تشکیل میداد؛ حدود یک میلیون نفر در بخش ساختمان، 280 هزار نفر در حمل و نقل و ارتباطات، 88 هزار نفر در بخش نفت و معدن، و 65 هزار نفر در بخشهای کاربردی (در مجموع 20 تا 25 درصد نیروی کار مشغول کار بودند). گرچه با افزایش قیمت نفت دستمزدها افزایش یافت اما شرایط کار، ساعات کار و وضعیت زندگی شهری عموماً بسیار دشوار بود.
همراه با رشد صنعتی شدن و گسترش دولت، یک بخش کلیدی دیگر که دربرگیرنده طبقه متوسط تحصیلکرده از متخصصین، کارمندان دولت، و کارگران فنی بود نیز گسترش یافت. همزمان با افزایش حقوقها و فرصتهای شغلی، تورم و قیمت مسکن افزایش پیدا کرد در حالی که تنها تعداد محدودی کانالهای مشارکت سیاسی باز بودند.30
بخش خرده فروشی شهری اقتصاد بازار تا حدودی منقبض شد، اما تحت شرایط سختی به حیات خود ادامه داد. صنعتگران صنوف مختلف به سبب سیاستهای وارداتی و کنترل دولت تحت فشار قرار گرفتند، در حالی که تُجاری که وضعیت بهتری داشتند در بخش خرده فروشی نقش مهمی به عهده گرفتند. ضمن اینکه به دلیل ظهور فروشگاههای زنجیرهای و فروشگاههای مدرن و همچنین تعقیب آنان توسط دولت به اتهام دست داشتن در ایجاد تورم، فعالیتهای تجاریشان صدمه دیده بود.31
با گسترش مراکز آموزشی مدرن، حدود 10 هزار روحانی نفوذ خودشان را به تدریج از دست دادند، اما همچنان از طریق مالیاتهای مذهبی (خمس و زکات) و اموال تحت کنترلشان منابع درآمد خود را حفظ کردند. از همه بدتر، حاشیهنشینان شهری بودند که به کارهای غیر حرفهای (اغلب ساختمانسازی) روی آوردند. به هر حال، بیکاری و سوء تغذیه و خانههای پر جمعیت زندگی را بسیار دشوار و نومیدکننده ساخته بود.
اواخر دهه هفتاد و هشتاد تغییرات کمّی و کیفی مهمی در بازار داغ توسعه وابسته روی داد. سهم نیروی کار روستایی از 77 درصد به 32 درصد کاهش پیدا کرد، بخش سرمایهداری هم در فعالیتهای شهری و هم فعالیتهای دهقانی گسترش یافت، قبایل تا حدود زیادی اسکان داده شدند، دهقانان دست به مهاجرت زدند، و بازار به سختی تحت فشار قرار داشت.
نابرابری درآمدها در آسیا در سال 1970 در بدترین وضعیت قرار داشت و ترقی قیمت نفت آن را وخیمتر کرد: تورم سالانه از 4 درصد بین 1968 تا 1972 به 15/7 از سال 1973 تا 1977 رسید؛ نرخ مرگ و میر کودکان به 80 در هزار، و میانگین امید به زندگی که 50 سال بود بهبود یافت، اما تنها به سطح هندوستان رسید، 64 درصد از جمعیت شهری و 42 درصد از دهقانان دچار فقر غذایی بودند و نرخ بیسوادی بین 65 تا 70 درصد حتی از هند نیز بیشتر بود.32 در حالی که طبقه نخبگان از همهگونه وسایل تجملاتی بهرهمند بود، طبقه متوسط تنها تلاش میکرد که دستاوردهای اخیرش را حفظ کند و اکثر مردم در دهه هفتاد همچنان در تنگنای معیشتی قرار داشتند در صورتی که ایران در اوج روند نوسازی خود قرار داشت.
این پدیده نشانگر روی دیگر سکۀ توسعه وابسته بود که ویژگیهای ساختار اجتماعی با نارضایتیها و شکایات مختلف را منعکس میکرد.
2- دولت سرکوبگر انحصارطلب
محمدرضا پهلوی پس از کودتای 1953 به مثابه یک پادشاه دیکتاتور در عرصه سیاسی کشورش ظاهر شد. این نقش ریشه در سلطنت سرکوبگرانه پدرش در دهه 1930 داشت، اما این روند آرام و بدون چالش نبود: ایران در دوران اشغال نیروهای متحدین در دهه 1940، یک دوره سیاست دمکراتیک را تجربه کرده بود؛ دولت ملی محمد مصدق در سال 1953 تقریباً کنترل دولت را در دست گرفت، اما به علت انشعاب در نیروهای جنبش ملی و دخالت پنهان آمریکا که شاه را به قدرت باز گرداند سرنگون شد؛ توطئه یک کودتا در سال 1958 کشف شد؛ و نهایتاً یک قیام مذهبی در سال 1963 به خاک و خون کشیده شد. تنها پس از این وقایع بود که شاه نهاد حکومت را مستحکم کرد. شالودههای این نهاد به ترتیب اهمیت عبارت بودند از: درآمدهای نفت، سرکوب، کنترل اجتماعی، دیوانسالاری و نظام حزبی.
درآمدهای نفت موقعیت شاه را در رأس حکومت و ساختار اجتماعی استحکام میبخشید. در واقع تشکیل اوپک در سال 1960 و تهدید ایران مبنی بر تحریم بازارهای غربی در پی جنگهای اعراب و اسرائیل در سالهای 1967 و 1973 بیش از ملی کردن صوری نفت توسط شاه در سال 1954 درآمدهای نفتی ایران را افزایش داد. درآمدهای نفت از 22/5 میلیون دلار در سال 1954 تقریباً هزار برابر افزایش یافت و به 20 میلیارد دلار در 1977 رسید. این درآمدها هم منبعی برای فعالیتهای دولت بود و هم به ثروتمند شدن شاه، خاندان سلطنتی و دربار منجر شد. شصت و شش شاهزاده و عموزادههای خانواده سلطنتی بین 5 تا 20 میلیارد دلار ثروت جمعآوری کردند. مطابق یک بررسی، خانواده سلطنتی یک پنجم داراییهای بخش خصوصی در ایران را در اختیار داشت که شامل سهام آنها در 207 شرکت فعال در بخشهای کشاورزی، ساختمانسازی، هتل، اتومبیلسازی، نساجی، بیمه و شرکتهای فراگیر در سطح بالای هرم اجتماعی یکی از پایههای مادی قدرت شاه بود و از عوامل مهم به دست آوردن وفاداری ظاهری یارانش به دولت و شخص او محسوب میشد.33
ارتش و سازمان منفور اطلاعاتی او، ساواک، حفظ این ثروت را به عهده داشتند. تعداد پرسنل نیروهای مسلح از 191 هزار نفر در سال 1972 به 413 هزار نفر در سال 1977 (پنجمین ارتش بزرگ جهان) رسید، که بین 25 تا 40 درصد از بودجه را به خود اختصاص میداد. این رقم در سال 79 ـ 1978 به 10 میلیارد دلار رسید. این ارتش در داخل برای کنترل بحرانهای اجتماعی مورد استفاده قرار میگرفت و در کنار آن پلیس و سرویسهای اطلاعاتی قرار داشت که همگی توسط ایالات متحده آموزش دیده و مسلح شده بودند.
ساواک مطبوعات را سانسور و نیروهای دولتی را کنترل میکرد و اتحادیههای دولتی را زیر نظر داشت و در عین حال مخالفین سیاسی را مرعوب میساخت. براساس یک گزارش سازمان عفو بینالمللی، بین 25 هزار تا 100 هزار زندان سیاسی در سال 1975 در ایران وجود داشت. همین گزارش حاکی از آن بود که هیچ کشوری در دنیا سابقهای بدتر از ایران در مورد حقوق بشر ندارد: «شاه ایران علیرغم اینکه مجازات اعدام در ایران بالاترین رقم در جهان است، چهره نظامی نیکوکار خود را حفظ کرده است. در ایران هیچ دادگاه مدنی معتبری وجود ندارد و سابقه شکنجه از حد تصور فراتر رفته است.»34
نهادهای ثروت و قدرت مطلقاً تحت کنترل دولت قرار دارند: کابینه و وزرا زیر نظر شاه هستند و قدرت را او به آنها تفویض میکند؛ 304 هزار نفر کارمندان ارشد دولت، 800 هزار کارمند دولت، و پارلمان همه زیر نظر شاه قرار دارند. نمایندگان پارلمان را اعضای دو حزب طرفدار شاه تشکیل میدادند که به عنوان حزب «بله قربان» و حزب «چشم قربان» معروف بودند. (نام رسمی آنها حزب ملّیون و حزب مردم بود). این احزاب تا سال 1975 وجود داشتند، اما در این سال شاه یک نظام تک حزبی را با معرفی حزب رستاخیز به وجود آورد.
شاه ادعا میکرد که مشروعیتش مبتنی بر یک نظام مترقی، نوگرای ملی است، اما واقعیت چیز دیگری بود: نظام شاه یک نظام سرکوبگر، دیکتاتوری زیر سلطه آمریکا بود.35 براساس پایگاه طبقاتی دولت پهلوی مبتنی بر هژمونی طبقه حاکم، و در پیوند نزدیک با رابطه نه چندان همواری با کارفرمایان، زمینداران بزرگ، دیوانسالاری عالیمرتبه، و افسران نظامی بود که به عنوان شریک انتخاب کرده بود. شاه و دولت هدف نارضایتی خفته دیگر اعضای طبقه نخبگان و نهضت اجتماعی از پایین بودند و در ظاهر به نظر میرسید که در جامعه ایران خود مختارند، اما بقای آنها در درازمدت در خطر بود.
3- باز شدن فضای نظام بینالمللی
بعد از کودتای 1953، ایالات متحده به عنوان یک قدرت خارجی بلامنازع در صحنه سیاسی ایران ظاهر شد و در واقع جایگزین بریتانیا گردید. در طول دهههای پنجاه و شصت میلادی یک رابطه ویژه بین دو کشور به وجود آمد که مبتنی بود بر اهمیت سیاسی، اقتصادی و استراتژیک ایران به عنوان یک کشور صادرکننده نفت که در جوار اتحاد شوروی واقع شده بود. این روابط توسط کمکهای آمریکا، درآمد نفت، و سرمایهگذاریها تقویت شد و در اوایل دهه هفتاد با اعلام دکترین نیکسون که قصد تقویت متحدین منطقهای برای حفظ فضای سیاسی و اقتصادی در نقاط استراتژیک جهان را داشت وارد فاز جدیدی گردید.
نیکسون در سال 1972، براساس یک پیمان دو جانبه سری، ایالات متحده را متعهد کرد که هرگونه سلاح غیر اتمی را که ایران درخواست کرد به این کشور تحویل دهند. این پیمان منجر به همکاری بیسابقهای بین دو طرف گردید که زمینه فروش 10 میلیارد اسلحه تا سال 1977 و 10 میلیارد تجارت دو جانبه (عمدتاً اسلحه در مقابل نفت) را طی سالهای 80 ـ 1976 فراهم آورد.36
اما جیمی کارتر به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری این روابط را بعد از 1976 خدشهدار کرد. وی از سیاست فروش اسلحه آمریکا به ایران انتقاد کرد و به عنوان رئیسجمهور تا حدودی فروش سلاح آمریکا به دیگر کشورها را به رعایت حقوق بشر توسط آنها مشروط کرد، و از وزارت خارجه آمریکا خواست که به منظور تعدیل کردن سرکوبگری شاه با سازمانهای دفاع از حقوق بشر همکاری کند. شاه همه این اقدامات را جدی تلقی کرد و در یکی از اظهاراتش به یکی از دستیارانش گفت: «به نظر میرسد که ما برای مدت طولانی در اینجا نخواهیم بود».
در سال 1971 شاه تا حدودی فضای سیاسی کشورش را با آزاد کردن تعدادی از زندانیان سیاسی باز کرد. فضای جدید زمینهای فراهم آورد برای نوشتن نامههای سرگشاده انتقادی توسط روشنفکران ناراضی و همچنین یکسری تجمعات و تظاهراتی که نویدهای اولیه انقلاب در حال وقوع را میداد. اما علیرغم همه این مسائل ایران آنقدر برای روابط ویژه از بعد سیاسی و استراتژیک مهم بود که ایالات متحده نمیتوانست آن را رها کند. گرچه کنگره مشکلاتی را بر سر راه صدور اسلحه ایجاد کرد، اما همچنان سلاحهای مدرن به ایران ارسال میشد.
کارتر رابطه شخصی نزدیکی با شاه ایجاد کرد و در 31 دسامبر 1977، یک هفته قبل از وقوع درگیریهای جدی در تهران مهمان او شد و گفت: «ایران تحت رهبری شاه در یکی از مناطق آشوبزده جهان به جزیره ثبات تبدیل شده است. اعلیحضرت، این افتخار بزرگی برای شما و رهبری شما و برای احترام، ستایش و علاقهای که مردم شما به شما دارند میباشد».37
در ماه مه 1978، سفیر آمریکا در ایران، ویلیام سولیوان، در تلگرامی به کشورش نوشت: «ایران با ثبات است و هیچگونه مشکل جدیای در روابط دو جانبه وجود ندارد. در ماه سپتامبر، دقیقاً پس از کشتار تظاهرکنندگان در جمعه خونین، جیمی کارتر طی تلگرامی که بسیار برای آن تبلیغ شد، حمایت خود را از شاه اعلام کرد. اما شاه که اکنون از سرطان رنج میبرد مطمئن نبود که از حمایت کامل آمریکا برخوردار باشد.
این دوگانگی دو جانبه همچنان ادامه یافت و حتی پیامدهای جدّیتری به خود گرفت تا اینکه انقلاب بتدریج آغاز شد. در حالی که سولیوان در پاییز 1978 متوجه قدرتمندی انقلاب شد، وزیر خارجه آمریکا، سایروس ونس، و مشاور امنیت ملی یبگینو برژینسکی طرفدار مشت آهنین و سرکوب بودند. گزارشگر ویژه، جورج بیل، در دسامبر به کارتر گوشزد کرد که عمر شاه به عنوان یک پادشاه مطلقه به پایان رسیده است. برژینسکی، ژنرال رابرت هایزر را در اوایل سال 1970 به تهران فرستاد تا انسجام و اتحاد ارتش را حفظ کند و در صورت نیاز برای حفظ نظام دست به کودتا بزند.
کارتر نهایتاً در اثر توصیههای تناقضآمیز و احساسات شخصیاش نسبت به شخص شاه فلج شد و حمایت اخلاقی خود را چنان از شاه اعلام کرد که راه برگشتی برایش نماند (و بدین ترتیب اپوزیسیون را خشمگینتر کرد). ولی در عین حال حمایت او از قدرت نظامی و مشاوره روشن برای به تعویق انداختن انقلاب برخوردار نبود.
این عدم اقدام قدرت جهانی کلیدی در معادله ایران راه را برای توازن قوای درونی هموار ساخت. این مسأله از اول تا آخر انقلاب به طرفداران انقلاب کمک کرد همچنان که روابط ویژه ایران و ایالات متحده از 1953 تا 1978 در وهله اول مشروعیت او را خدشهدار کرد.
بدین ترتیب از آنجا که قدرت اصلی جهان به طور مؤثری برای جلوگیری از وقوع انقلاب دخالت نکرده است، نظام جهانی نیز گمان میکرد که بایستی با دید موافق به این انقلاب نگریست. ممکن است که ما بگوییم بدون این رویکرد نیز انقلاب موفق میشد، اما هزینههای انسانی آن مطمئناً بیشتر و بیشتر میشد و ممکن بود بدیلهای تاریخی پیشبینی نشدهای به صحنه بیاید (کودتا، دخالت، و ائتلاف داخلی متفاوت و غیره).
4- افول اقتصادی
آخرین عاملی که در ایجاد بحران انقلابی نقش عمدهای ایفا کرد افول اقتصادی بود که از سال 1976 آغاز شد. این مسائل ریشههای به هم تنیده متعددی داشت: چرخههای رشد و رکود توسعه وابسته، موانع اقتصادی داخلی، سوء مدیریت و تأثیر رکود اقتصاد جهانی بر اقتصاد ایران. پس از دوران خوشبینی زودگذری که در پی افزایش چهار برابر قیمتهای نفت اوپک در 74 ـ 1973 به وجود آمد، برنامه پنج ساله توسعه اقتصادی عمیقاً مورد تجدید نظر قرار گرفت و حجم عظیمی از هزینههای دولتی وارد اقتصاد ایران شد.
در نتیجه در سال 1975 «اقتصاد ایران کاملاً از کنترل خارج شد... و هر چه هزینهها بیشتر و بیشتر میشد، توفیقها کمتر و کمتر میگردید».38 موانع زیادی در زیرساختها (بنادر و راهها)، سرمایه انسانی (مهارت و مدیریت)، و ظرفیت فناوری برای جذب نوسازی صنعتی و نظامی وجود داشت و سپس شکوفایی مبتنی بر نفت در حدود سال 1975 فروکش کرد، زیرا تقاضای جهانی برای نفت به سبب رکود بینالمللی، که تا حدودی نتیجه افزایش قیمت نفت بود، کاهش یافت. صادرات نفت ایران تا پایان سال حدود 20 درصد کاهش یافت که باعث شد درآمد نفتی این کشور حدود 2/7 میلیارد دلار کاهش یابد.
در ماه مارس همان سال رژیم ایران با یک کسری 3 میلیارد دلاری برای پرداخت قراردادهایش روبهرو شد. در ماه اکتبر شاه هشدار داد: «ما از مردم نخواستهایم که از خودگذشتگی نشان دهند، بلکه آنها را لای زرورق پیچیدهایم. اما اکنون اوضاع تغییر خواهد کرد. همه بایستی بیشترتر کار کنند و برای از خودگذشتگی در راستای پیشرفت ملت آماده باشند».
دو شاخص گویا در این مقطع عبارت بودند از: فرسایش اعتماد بخش تجاری که منجر به خروج ماهانه 100 میلیون دلار در سالهای 76 ـ 1975 گردید، و افزایش نرخ کالاهای مصرفی از 9/9 درصد در سال 1975 به 16/6 درصد در سال 1976 و 25/1 درصد در سال 1977 (نرخ اجاره در تهران در سالهای 1974 و 1975 حدود 200 درصد و سال 77 ـ 1976 100 درصد افزایش یافت).
بدین ترتیب سال 1977 سال سختی بود. گرچه رشد صنعتی همچنان مثبت بود اما از 14/4 درصد به 9/4 درصد اُفت پیدا کرد. در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا این سیر نزولی در اقتصاد یک رکود مطلق بود و یا اینکه صرفاً یک نزول نسبی. فرد هالیدی در این رابطه مینویسد: «گرچه مشقت فراگیری به وجود نیامده بود، سیر نزولی اقتصادی تأثیرات منفی سیاسی داشت».39 این تأثیر در بعضی جاها خیلی جدی بود: سرمایهگذاری خصوصی 6/8 درصد کاهش داشت، تولیدات کشاورزی با 0/8 درصد کاهش روبهرو شد، از بودجه دولت 3/5 میلیارد دلار کاسته شد، و استقراض از خارج آغاز شد.
در ژانویه 1977 تولیدات نفت 1/5 میلیون بشکه در روز کاهش یافت، زیرا ایران اصرار داشت که نفت را 5 سنت گرانتر از امارات متحده و عربستان صعودی بفروشد. بدین ترتیب، گرچه صادرات کاهش داشت، درآمدها 30 درصد افزایش یافت. از آنجا که تعدادی از قراردادها لغو و یا محدود شده بود، بیکاری افزایش یافت، که این مسأله خصوصاً بر وضع زندگی کارگران غیر ماهر شهری تأثیر سوء برجای گذاشت.
نرخ رسمی بیکاری در 78 ـ 1977 برابر 9/1 درصد (900 هزار نفر در 9/9 میلیون نفر) بود، بیکاری در مناطق روستایی بین 20 تا 30 درصد بود و حدوداً یک تا یک و نیم میلیون نفر از جمعیت را در بر میگرفت. تجار بازاری همچنان به عنوان سپر بلا جریمه و مسئول تورم معرفی میشدند. نخستوزیر جدید، جمشید آموزگار، برای مبارزه با تورم آهنگ رشد اقتصادی را کندتر کرد که مسأله بیکاری و رکود را بیش از پیش وخیم کرد.
این روندها منجر به اعتراضهای 1977 به بعد گردید. گرچه در اواسط سال 1978، سال انقلاب، این اعتراضها تا حدودی کُند شد، اما اعتصابها، حمله به اموال دولتی و ناآرامی بخش تجاری، در داخل و خارج، آنها را بزرگ جلوه میداد. بدین ترتیب سیر نزولی رشد اقتصادی آخرین شرایط ساختاری بود که شاه را تضعیف کرد و به بحران دامن زد.
چگونه ائتلاف موفق شد؟
فرهنگهای سیاسی اپوزیسیون
در این بخش نهایی علل و پویش ائتلاف انقلابی تودهای چند طبقهای ایران مورد بررسی قرار میگیرد. در ابتدا نظری بر فرهنگهای سیاسی میاندازیم که الهامبخش بازیگران این فرآیند بودهاند. همان طور که قبلاً اشاره شد، جهتگیریهای ارزشی برای تبدیل شرایط ساختاری مناسب انقلاب به عمل بسیار با اهمیت هستند. ایدئولوژی و فرهنگ به مثابه صافیهایی عمل میکنند که گروهها تجربههای خود را از بیعدالتی از طریق آنها عبور میدهند و برای اصلاح آن خود را بسیج میکنند و به دلیل پیچیدگی شناخت آنچه در ذهن میلیونها بازیگر اجتماعی ناشناس میگذرد، در اینجا نقدهای رهبران و سازمانهای ایرانی قابل شناسایی را بررسی میکنیم و در این راستا تلاش خواهیم کرد که پایگاه اجتماعی هر کدام را در قدم اول شناسایی کنیم.
ما مشاهده خواهیم کرد که به جای یک تشیع یک دست، حداقل پنج جهتگیری ارزشی انتقادهای فزاینده گروههای مختلف در جامعه ایران را تشکیل میدهد. میتوان این جهتگیریها را با عناوین اسلام مبارز [امام] خمینی، الهیات آزادیبخش و رادیکال شریعتی، اسلام لیبرال دموکراتیک بازرگان، سوسیالیسم گروههای چریکی (با گرایشهای اسلامی و سکولار) و ناسیونالیسم سکولار (به شکلهای سوسیالیستی و دموکراتیک) نامید. همه این ایدئولوژیها با همه عناصر مختلفی که ائتلاف انقلابی تودهای چند طبقهای ایران را تشکیل میداد، بسیج شد.
طی سال 1978، آیتالله روحالله موسوی خمینی (89 ـ 1902) به عنوان رهبر نهضت ظهور کرد. او به عنوان یک منتقد جدّی انقلاب سفید شاه در سال 1963 در قم مشهور شد و بر علیه «استثمار اقتصادی و سیاسی ایران توسط غرب از یک طرف... و تسلیم رژیم به استعمار از طرف دیگر... سخنرانی کرد و نتیجه گرفت که رژیم مصمم است اسلام و قوانین اسلامی را نابود کند و تنها اسلام و علمای اسلام میتوانند از یورش استعمار جلوگیری کنند».
در سال 1971 او در تبعید در عراق کتابی در مورد حکومت اسلامی منتشر کرد که یک بمب ایدئولوژیک بود و در آن مشروعیت رژیم را به چالش خواند و از حکومت یک فقیه جامعالشرایط دفاع کرد. اما انتقادات ایشان از فساد رژیم سلطنتی و دیکتاتوری خاندان پهلوی، سلطه غرب، و همچنین مشکلات اقتصادی ایران، بهتر از این عقاید شناخته شده بود. اسلام مبارز [امام] خمینی نیز ممکن است به عنوان یک اسلام تودهای شناخته شود، زیرا این گرایش جنبههای سنتی و مترقی را به هم میآمیخت و برای اقشار گوناگون جذابیت داشت.
در حالی که پایگاه اولیه گرایش ضد امپریالیستی [امام] خمینی در میان علمای سطح پایین، طلاب، و بخشهایی از بازار بود، این گرایش همچنین روشنفکران سکولار، چپیها و کارگران را نیز جذب کرد. معهذا دیدگاه مذهبی ایشان برای طبقات حاشیهای شهری و جمعیتهای روستایی که آنها را مستضعفین میخواند جذابیت داشت. ایشان از حمایت شبکهای از دانشجویان و علما در داخل و خارج، از جمله اعضای جامعه روحانیون مبارز که اکثر آنان بعد از انقلاب به شهرت رسیدند، برخوردار بود. این مزایا، به علاوه مخالفت سازشناپذیر، انسجام فردی، و زیرکی سیاسی به [امام] خمینی کمک کرد که به عنوان رهبر نهضت پس از شروع حرکت ظهور کند.
علاوه بر [امام] خمینی، معمولاً علی شریعتی (77 ـ 1933) به عنوان ایدئولوگ انقلاب شناخته میشود. شریعتی دانشجوی جامعهشناسی، تاریخ و ادبیات سوربون از سال 1960 تا 1964 بود و پس از بازگشت به ایران، ابتدا به عنوان معلم زبان انگلیسی دبیرستان و سپس استاد تاریخ دانشگاه مشهد شروع به کار کرد. پس از اینکه شریعتی به علت مسائل سیاسی در سال 1971 اخراج شد، در تهران قبل از دستگیری، تبعید و مرگش در انگلستان در سال 1977 (ژوئن) سخنرانیهای بسیار جذابی در آستانه انقلاب ایراد کرد.
کار اصلی او ارائه یک اسلام فعال انقلابی و ترکیب سیاست و تحلیل اجتماعی با الهامات مذهبی بود. او در مخالفت با علمای ساکت و طرفدار وضع موجود به تدوین الهیات آزادیبخش پرداخت و استدلال میکرد که: «اساسیترین سنت اسلام شهادت است همراه با فعالیت انسانی در راستای مبارزه با ظلم و استقرار عدالت و همچنین دفاع از حقوق بشر». گرچه او معتقد بود که مارکسیسم برای تحلیل تاریخ و جامعه مفید است، احساس میکرد که راهحل مشکلات در درون اسلام قرار دارد و به طور مبهم دعوت به حکومت اسلامی میکرد که از دید او مردمی و مبتنی بر دموکراسی هدایت شده بود.
پایگاه اجتماعی او در وهله اول در میان دانشجویان تندرو دانشگاهها و روشنفکران بود، اما به طبقات مردمی شهری از قبیل کارگران، مهاجرین و حاشیهنشینان نیز سرایت پیدا کرد. بسیاری از نوشتههای او مبنای شعارهای تظاهرکنندگان و یا شعارهای دیواری سال 1978 بود، که گواهی است بر جذابیت او برای توده مردم که او را بعد از [امام] خمینی قرار میدادند.40
گرایش سوم که تاثیر آن کمتر بود اما در عین حال از اهمیت خاص خود برخوردار بود، قرائت لیبرال دموکراتیک از اسلام بود که توسط بازرگان و نهضت آزادی ایران مطرح شد. بازرگان تحصیلات خود را در مهندسی فیزیک در پاریس به اتمام رساند، یکی از دستیاران مصدق در نهضت ملی شدن نفت ایران بود. او به عنوان بنیانگذار نوگرایی اسلامی مطرح است؛ آثار او مسائلی از قبیل قانون اساسی، دموکراسی و سوسیالیسم معتدل را در یک چهارچوب اسلامی متعهد در بر میگیرد.
او از مالکیت بزرگ بر زمین انتقاد میکرد، خواهان رفع احتیاجات مردم بود، و تلاش میکرد علما و نیروهای مترقی را متحد کند تا نقطه ضعفهای نهضت مصدق را برطرف کنند. پایگاه اجتماعی نهضت آزادی که در سال 1963 ممنوع اعلام شد، عمدتاً در میان اقشار متوسط تجار، کارمندان دولت، دانشجویان و صاحبان حِرف بود.41
همچنین ناسیونالیستهای لیبرال سکولار باقیمانده از جبهه ملی دارای ترکیب اجتماعی مشابهی بودند. این عده که بعد از کودتای 1953 تحت فشار شدید قرار داشتند، در تظاهرات ضد شاه در سالهای 63 ـ 1960 مجدداً حضور یافتند، اما دوباره مجبور شدند به فعالیتهای زیرزمینی روی آورند. پایگاه اجتماعی این گروه که خواستار یک آلترناتیو دموکراتیک برای نظام پادشاهی در سیاست خارجی مستقل بود، عمدتاً در میان گروه محدودی از بازاریان، کارگران تحصیلکرده، و صاحبان حِرف بود. این گروه که در سال 78 ـ 1977 دوباره علنی شد، نهایتاً به رهبری [امام] خمینی تسلیم شد.
حزب چپگرای توده (کمونیست) که پس از سرکوبهای سال 1953 و بعد از آن متحمل خساراتی شده بود موفق شد به فعالیتهای زیرزمینی و خارج از کشور خود ادامه دهد و در آستانه انقلاب ادعا کرد که 38 هزار عضو دارد. مواضع سیاسی این حزب عبارت بودند از: حمایت از اتحاد شوروی، تقاضای ایجاد یک جمهوری دموکراتیک، اصلاحات ارضی واقعی، نفی خشونت، و حمایت از روحانیت مترقی، خصوصاً [امام] خمینی. پایگاه اجتماعی این حزب در ایران به بخشی از روشنفکران، محدود بود و در تظاهرات سال 1978 نشان داد که حامیانی در کارخانهها بخصوص در صنعت نفت دارد.
سازمانهای چریکی چپگرا در مبارزات ضد شاه دهه هفتاد مؤثرتر بودند که در میان آنها مجاهدین اسلامی و فداییان مارکسیست بیشتر مطرح بودند. مجاهدین در دهه شصت میلادی از درون نهضت آزادی رشد کردند و از روشهای مسالمتآمیز مبارزه راضی نبودند. آنها با ارتباط دادن اسلام و فعالیتهای انقلابی در سال 1953 اعلام کردند که به مارکسیسم احترام میگذارند و در سال 1354 به دلیل اختلاف بر سر این موضوع انشعاب ایجاد شد و گروه اسلامی که تحت تأثیر شریعتی بود، نام مجاهدین را برای خود حفظ کرد. بعد از سال 1354، مجاهدین که درگیر بمبگذاری و به قتل رساندن مقامات شدند، حدود 73 نفر از اعضای خود را از دست دادند در حالی که مارکسیستها 30 نفر از جمله تقریباً همه اعضای بنیانگذار را از دست دادند.
گروه فداییان همتای مارکسیست ـ نسبت مجاهدین بود که از حزب توده جدا شده بود. این گروه نیز مانند گروه مجاهدین پایگاه عمدهاش در میان دانشجویان بود. گروه فداییان نیز در سال 55 ـ 1353 دچار انشعاب شد. آنها نیز تعداد زیادی از رهبران و 172 نفر از اعضایشان را که توسط رژیم دستگیر شدند و یا به قتل رسیدند از دست دادند.
فداییان در میان انجمن دانشجویان ایران در ایالات متحده که در آستانه انقلاب حدود 5 هزار عضو داشت نفوذ زیادی داشتند. تعداد زیادی از دانشجویان، روشنفکران و کارگران از طریق مجاهدین و فداییان عقاید سوسیالیستی را پذیرفتند. از میان این همه فرهنگهای سیاسی مکاتبی به وجود آمد که توانستند میلیونها ایرانی را در سالهای 57 ـ 1356 بسیج کنند.42
ناسیونالیسم، مردمسالاری، سوسیالیسم، بنیادگرایی اسلامی، رادیکالیسم، و لیبرالیسم توجه تودهها را به طریقی پیچیده و به شیوهای همپوشان به خود جلب کرده بود. افرادی که به این مکتبها جذب میشدند عبارت بودند از طلاب جوان، بازرگانان، دانشجویان، هنرمندان، روشنفکران، و حاشیهنشینان شهری. این گروهها در یک ائتلاف نه چندان منسجم یک حرکت اجتماعی تودهوار شهری را به وجود آوردند. بدون در نظر گرفتن این جهتگیریها بسیار مشکل خواهد بود که شکل نهضت انقلابی را تعیین کرد. حضور اینها یک عامل علّی در ایجاد انقلاب به شمار میآید.
مراحل بسیج انقلابی 57 ـ 1355
گرچه تعیین تاریخ دقیق آغاز انقلاب مسألهای مورد بحث است، اما شکی نیست که یکسری تحرکات اعتراضآمیز در سال 1357 اتفاق افتاد که کسی در آن زمان نمیتوانست حدس بزند که سرانجام اینگونه تحرکات چه خواهد بود. پس از اینکه شاه فضای سیاسی را به طور جزئی آزاد کرد و افول اقتصادی ایران آغاز شد، تعدادی نامه سرگشاده در مورد نقض حقوق بشر و تخلف از قانون اساسی از سوی نویسندگان، شعرا، قضات، و وکلا خطاب به شاه نوشته شد. هنگامی که روزنامه کیهان نوشت: در ایران مشکل چیست؟، حدود 4 هزار نامه دریافت کرد. در اردیبهشت ماه سخنرانی مهدی بازرگان در یک مسجد حدود 14 هزار مخاطب داشت. در ماههای بهار و تابستان نهصت آزادی، جبهه ملی، حزب توده، فداییان، و مجاهدین علناً یکسری فعالیتهای تند را ایجاد کردند.
در ماههای تیر و مرداد ساکنان حلبیآباد اطراف تهران در مقابل تخلیه اجباری توسط نیروهای شهرداری دست به مقاومت زدند که در نتیجه تعداد زیادی در درگیری با نیروهای امنیتی به قتل رسیدند. شعرا در شهریورماه ده شب شعر برگزار کردند که تعداد شرکتکنندگان در این مراسم فرهنگی از 30 هزار به 150 هزار نفر افزایش یافت. این مراسم در اعتراض به سانسور برگزار شد. چندی بعد فرزند ارشد [امام] خمینی، مصطفی خمینی به طور مشکوکی در عراق از دنیا رفت و در مراسم سوگواری او برخوردهایی پیش آمد.
در همین حال، در طول بازدید شاه از ایالات متحده بین 8 هزار تظاهرکننده معترض و 1500 نفر طرفداران شاه (که گفته میشد هر کدام از سفارت ایران 100 دلار دریافت کرده بودند) برخوردهایی پیش آمد. در دی ماه اکثر دانشگاههای بیست و دوگانه ایران یا تعطیل بودند و یا در حال اعتصاب. دانشجویان و بازرگانان تهران از مراسم محرم برای تظاهرات علیه سیاستهای اقتصادی رژیم استفاده کردند. بنابراین در پایان سالی که در آن کارتر ایران را جزیرۀ ثبات خواند، تظاهرات و اعتصابهای تودهای متشکل از اقشار گوناگون از روشنفکران گرفته تا دانشجویان، حاشیهنشینان شهری، کارگران، علما و بازاریان آغاز شد.43
میتوان گفت که انقلاب در حقیقت به عنوان یک فرآیند مستمر در نیمه اول سال 1978 آغاز شد، چرا که یکسری اعتراضهای دورهای برای بزرگداشت چهلمها به طور منظم برگزار میشد. این اعتراضها به دلیل مقالهای توهینآمیز علیه [امام] خمینی در ژانویه 1978 که در روزنامه نیمه رسمی اطلاعات درج گردید، آغاز شد. پس از درج این مقاله بین 4 تا 10 هزار نفر (از طلاب، بازاریان و علما) در شهر قم دست به تظاهرات زدند و در نتیجه در درگیری با نیروهای امنیتی 20 الی 40 نفر کشته شدند.
18 فوریه 1978 در دروازه شهر بزرگ تظاهرات شد و سپس در 55 نقطه ایران برای اولین بار شعار مرگ بر شاه در فضای سیاسی ایران طنینانداز شد، اما نیروهای امنیتی حدود 100 نفر را به قتل رساندند. این تظاهراتها توسط ضبط صوت ضبط شد و در سراسر ایران نوار آن پخش گردید. در ماه مه، 34 شهر ایران دستخوش خشونت شدند که طی آن بین 40 تا 80 نفر کشته شدند (و مثل همیشه آمار دولتی با آمار مردمی در مورد قربانیان متفاوت بود). شاه علناً عذرخواهی کرد و وعده آزادسازی بیشتر را داد و طی دو ماه یک نوع وقفه در تظاهرات مشاهده شد.
اما این وقفه در ماه بعد، یعنی ماه رمضان، از بین رفت. وعده شاه برای برگزاری انتخابات آزاد در ششم اوت با تظاهرات 50 هزار نفری مردم در اصفهان روبهرو شد که طی آن حدود صد نفر کشته شدند. سپس در 19 اوت، 400 نفر در سینما رکس آبادان زنده زنده سوختند و مردم ساواک را مسئول این واقعه میدانستند. در بقیه روزهای ماه اوت تظاهرات خونین و کشتار ادامه پیدا کرد و نهایتاً نخستوزیر جدید، جعفر شریف امامی، معرفی شد که وعده اصلاحات متعددی را داد.44
حوادث ماه سپتامبر، که شاهد تظاهراتهای عمده و اعتصاب عمومی بود، اوجگیری برخوردها را دامن زد و آغاز نقطهای در فرآیند جنبش انقلابی بود که راه برگشتی برای آن نبود. ماه رمضان در 4 سپتامبر با یک تظاهرات 250 هزار نفری در تهران پایان یافت و سه روز دیگر حدود نیم میلیون ایرانی خواستار پایان دادن به حکومت دودمان پهلوی شدند. در روز هشتم سپتامبر که به جمعه خونین معروف شد، نیروهای امنیتی در نقاط مختلف شهر به مردم حمله کردند و تعداد زیادی را به قتل رساندند، در حالی که دولت ادعا کرد تنها 68 نفر کشته شدهاند، آمار مردهشورخانه رقم 3 هزار را نشان میداد.
از نهم سپتامبر به بعد یکسری اعتصاب در صنایع نفت آغاز شد. این اعتصابها تا ماه اکتبر ادامه یافت و سپس به راهآهن، پست، روزنامهها، بیمارستانها، وزارتخانههای دولتی، و تعداد زیادی از کارخانجات گسترش یافت. تقاضاها با سرعت زیادی رنگ سیاسی به خود گرفتند: تقاضا برای آزادی و سرنگونی دودمان پهلوی. [امام] خمینی در ششم اکتبر مجبور شد عراق را ترک کند، اما وارد پاریس شد؛ جایی که ارتباط ایشان با ایران و دیگر نقاط جهان حتی آسانتر و بیشتر شد. در اواخر اکتبر تولید نفت از 5/5 میلیون بشکه در روز به 1/5 بشکه کاهش یافت.
در ماه نوامبر شاهد بستن دانشگاهها و حکومت نظامی بودیم، اما تحت فرماندهی ژنرال ازهاری پیر و میانهرو و نه یک ارتشی تندرو. بعضی از اعتصابکنندگان به زور کار خود را از سر گرفتند. ماه دسامبر که با ماه محرم ـ ماه عزاداری شیعیان ـ همزمان بود، برای نیروهای مخالف رژیم تعیینکننده بود. میلیونها ایرانی حکومت نظامی را به چالش کشیدند و به خیابانها ریختند، اعتصابها اقتصاد را فلج کرد، و حمایت آمریکا از شاه نهایتاً برداشته شد و شاه نیز باقیمانده اراده خود را از دست داد.45
ژانویه دوران انقلابی دوگانگی قدرت بود، زیرا در این مقطع یکی از اعضای جبهه ملی، شاپور بختیار، به نخستوزیری منصوب شد، اما از طرف جبهه مورد سرزنش قرار گرفت. با این حال مردم با ادامه تظاهرات و اعتصابها به استقبال او رفتند. شاه نهایتاً در روز 11 ژانویه اعلام کرد که برای تعطیلات، کشور را ترک میکند و در روز 16 ژانویه ایران را ترک کرد. روز بعد [امام] خمینی تشکیل شورای انقلاب اسلامی را اعلام کرد. در روز 19 ژانویه یک جمعیت یک میلیونی در تهران خلع شاه از قدرت را اعلام کرد و خواستار استقرار یک جمهوری اسلامی آزاد شد.
از بازگشت [امام] خمینی به ایران در 16 ژانویه توسط ارتش ممانعت به عمل آمد. اما از آنجایی که در تظاهراتهای عظیمی خواستار بازگشت ایشان شدند، در اول ژانویه به ایشان اجازه بازگشت داده شد، و سه تا چهار میلیون نفر جمعیت، شاید بزرگترین جمعیت در طول تاریخ، در اطراف خیابانهای تهران به استقبال رهبر خود رفتند. در روز پنجم فوریه [امام] خمینی یک دولت موقت تحت هدایت بازرگان را اعلام کرد که منجر به یکسری مذکرات پیچیده با ارتش و مستشاران آمریکایی گردید. در روزهای 9 تا 11 فوریه قیام همافران نیروهای هوایی، اعضای گروههای چریکی، و شهروندان عادی، ارتش را به چالش کشید.
شورای فرماندهی عالی تصمیم گرفت که بختیار را ترک کند و او مخفیانه کشر را ترک کرد. در ساعت 6 بعدازظهر روز 11 فوریه رادیو اعلام کرد: «این صدای تهران است، صدای واقعی ایران، صدای انقلاب، دیکتاتوری پایان یافته است».46
نیروهای اجتماعی: ائتلاف چند طبقهای
آنچه اکنون بایستی مورد مداقه قرار گیرد پایگاههای اجتماعی این حوادث است که فرضیههای گوناگونی را به خود جلب کرده است. بیشتر محققین معتقدند که یک ائتلاف توانست این انقلاب را به وجود بیاورد. مثلاً آبراهامیان معتقد است که این ائتلاف متشکل بود از اتحاد بین طبقات متوسط سنتی (علما و بازرگانان) و طبقه متوسط جدید (روشنفکران و دانشجویان)، و کارگران و طبقات پایین شهری نیز این دو طبقه را به هم جوش میدادند. کدی تأکید میکند که فقرای شهری بین فوریه و سپتامبر 1978 و طبقات متوسط و کارگر در پاییز به این ائتلاف پیوستند. بازرگان توضیح زیبایی در مورد ترکیب اجتماعی تظاهراتهای تعیینکننده دهم و یازدهم دسامبر 1978 ارائه میدهد:
اعضای طبقه متوسط شهری، بخصوص دانشآموزان و دانشجویان جوان دانشگاهها، اکثر شرکتکنندگان را تشکیل میدادند، پس از آنها بازاریها بودند (صنعتگران و پیشهوران)، مغازهداران، و کارمندان دولت که تعدادشان نیز زیاد بود. کارگران و دهقانانی شرکتکننده اقلیت را تشکیل میدادند. طلاب و روحانیون نیز حضور داشتند اما با توجه به تعداد کل آنها در جامعه، حضورشان کم بود. زنان و جوانان... حضور داشتند و بیحجابها اکثریت را تشکیل میدادند.47
اشرف و بنوعزیزی انقلاب را به پنج مقطع تقسیم میکنند، هر مقطع با بازیگران و شیوه مبارزه خودش: مرحله آغاز از ژوئن تا دسامبر 1977، دورۀ بسیج مسالمتآمیز توسط دانشجویان و روشنفکران؛ دوره دوم، دوره شورشهای دورهای از ژانویه تا ژوئیه 1978 که علما و بازاریان نیز درگیر بودند؛ دوره سوم، دوره تظاهرات تودهای اوت و سپتامبر که علاوه بر طبقات بالا، طبقه متوسط شهری و طبقات حاشیهای نیز شرکت کردند؛ دوره چهارم، در پاییز 1978 دوره تظاهرات کارگران حرفهای و کارگران غیر حرفهای بود؛ و دوران حاکمیت دوگانه از دسامبر 1978 تا فوریه 1979 که در آن همه این طبقات علیه شاه متحد شدند. مایلم اضافه کنم که انقلاب 79 ـ 1977 با یک اتحاد دیگر از طبقات تودهای و شهری ایران نظیر انقلاب مشروطه و نهضت ملی کردن نفت به وجود آمد. مقاله حاضر تلاشی بود برای نشان دادن ریشههای این ائتلاف در فرآیند توسعه وابسته، سرکوب دولتی، و فرهنگهای اپوزیسیون دهههای شصت و هفتاد میلادی.
در چهارچوب ساختار طبقاتی ایران، علما، تجار، صنعتگران، روشنفکران، کارگران، و طبقات حاشیهای شهری اتحادیه تودهوار را تشکیل میدادند. زنان و اقلیتهای مذهبی بدون توجه به مرزبندیهای طبقاتی در این اتحادیه شرکت داشتند. دهقانان و عشایر یک نقش حمایتی داشتند. اکنون با تحلیل هر کدام از اجزاء، این پژوهش را به پایان میبریم.
دهقانان و عشایر روستانشین قبل از فوریه 1979 عمدتاً در خارج از چهارچوب اصلی نهضت قرار داشتند. آن دسته از دهقانانی که در نزدیکی شهرها زندگی میکردند، خصوصاً اگر در شهر کار میکردند، در بعضی از راهپیماییهای بزرگ در اواخر سال 1978 شرکت میکردند، و اخبار نهضت را با خود به روستا میبردند. عشایر خصوصاً در موقعیتی نبودند که فعال باشند، گرچه گروههای ساکن در کردستان، بلوچستان و ترکمن صحرا از موقعیت استفاده کردند تا ادعاهای خود بر علیه دولت را مطرح کنند، این روند علیه دولت پس از انقلاب نیز ادامه یافت.48
بخشی از علما (نه همه آنها)، دانشجویان مذهبی، و بازاریان و صنعتگرانی که آنها را حمایت مالی میکردند، نقش بارزی در انقلاب ایفا نمودند. شبکه [امام] خمینی به عنوان رهبران و هماهنگکنندگان با نفوذ در سال 1978 ظاهر شد که تظاهرات قم را آغاز کردند و سپس چهلمهای پشت سر هم، مراسم رمضان و محرم را برگزار کردند. همین گروه در اواخر سال 1978 در ایران کمیتههای اسلامی را نیز ایجاد کردند. آنها کمکهای مالی اساسی از تجار بازار دریافت کردند در حالی که صنعتگران از لحاظ تعداد در برگزاری مراسم چهلم در ژانویه، فوریه، مارس و مه 1978 نقش اساسی داشتند.49
روشنفکران سکولار نیز آرزوی یک نقش در رهبری را داشتند و پایگاه خود را در میان دانشجویان و صاحبان حِرف جستجو میکردند. نقش روشنفکران در اعتراضهای اولیه سال انقلابی 1977 بسیار برجسته بود (نامههای سرگشاده و شبهای شعر). دانشجویان در محوطههای دانشگاهها اعتصاب میکردند و در طول سال 1978 تظاهرات سنگینی به راه انداختند. این گروه همراه با متخصصین جوان (که در فلج کردن بخشهای خصوصی و دولتی اقتصادی در پاییز 1978 نقش داشتند) بیشترین صدمات را به تناسب تعدادشان متحمل شدند. روشنفکران و دانشجویان ستون فقرات جبهه ملی، حزب توده، سازمان مجاهدین و فداییان بودند که تظاهراتها را برگزار میکردند، در کارخانهها اخلال به وجود میآوردند (و در مورد گروههای چریکی) در فوریه 1979 در مقابل ارتش دست به تشکیل یک نیروی مسلح مردمی زدند.50
یکی از عناصر تعیینکننده نهضت تودهای، طبقه کارگر بود که اعتصابات کم و بیش خود به خودی آنان منجر به اعتصابات عمومی سال 1978 گردید. در طی سال 1977 تقاضاهای اقتصادی افزایش یافت. از تابستان سال 1978 به بعد بعضی از اعتصابات جنبه سیاسی داشت. کارگران نفت میگفتند ما زمانی نفت صادر میکنیم که شاه را صادر کرده باشیم و کارمندان بانکها، بیمارستانها، مخابرات، حمل و نقل، و بسیاری از بخشهای صنعتی، مطمئناً در تضعیف کردن موقعیت رژیم نقش داشتند.
عمل آنها در داخل رژیم مشروعیتزدایی بود و قدرت سرکوبگری آن را تضعیف کرد، زیرا ارتش نیاز به سوخت داشت و دولت نیاز به ارتباطات و مخابرات، و این وقایع ایالات متحده را متقاعد کرد که شاه دیگر نمیتواند تداوم شریان نفت را تضمین کند و همچنین قادر نیست ثبات مورد نیاز برای سرمایهگذاری را به وجود آورد. تحت تأثیر [امام] خمینی، شریعتی، مجاهدین و مارکسیستها و شوراهای کارگری آنها تمایلات ایدئولوژیک متنوعی را تا اوایل 1979 از خود نشان دادند. اعتصاب عمومی نقش محوری در پیروزی انقلاب داشت. بدون این اعتصابها [امام] خمینی نمیتوانست قدرت را به دست بگیرد (و یا اینکه با یک موقعیت مشکل غیر قابل تصور روبهرو میشد.)51
مهمترین نقش حمایتی تودهای توسط طبقات پایین حاشیهنشین شهری ایفا شد. مقاومت آنان در مقابل تلاش برای تخلیه آنها در تابستان 1977 نشان داد که رژیم میتواند به چالش کشیده شود. آنان، در سال 1978، به تظاهرات عظیم مردم پیوستند و در مقابل تفنگهای ارتش ایستادگی کردند. تعداد زیادی از قربانیان 100 هزار تا 120 هزار نفری انقلاب متعلق به همین گروه بود. جوانان فقیر شهری عمدتاً نقش رهبری گروههای حاشیهای را به عهده داشتند. اما فقرای زورنشین کمتر از فقرای ساکن فعال بودند. یکی از آنها به یک خبرنگار گفت: برای تظاهرات کردن نیاز به یک شکم سیر است. در حالی که یکی دیگر از آنها اظهار داشت که وقتی برای شرکت در تظاهرات ندارد، اما زمانی که شاه برود، اوضاع بهتر خواهد شد.52
نهایتاً، زنان، و اقلیتهای مذهبی و قومی نیز در انقلاب نقش داشتند، در اکثر تظاهرات عظیم مردم، هزاران زن چادر به سر علیرغم خطرات موجود و همچنین برای کاهش خطرات، در صف مقدم تظاهرات قرار داشتند. کدی اینها را عمدتاً زنان بازاری میداند که طبقات پایین شهری و دانشجویان را نیز در بر میگرفتند. (و همانگونه که بازرگان اظهار میدارد، زنان بیحجاب نیز تعداد زیادی از آنان را تشکیل میدادند). در بعضی از موارد زنان در شوراهای کارگری نیز شرکت میکردند. اقلیتهای مذهبی ـ مسیحیها، یهودیها و زرتشتیها ـ تمایل داشتند که در ائتلاف مردمی به عنوان گروههای صنفی شرکت کنند.
گرچه این گروهها به طور طبیعی نگران ماهیت جمهوری اسلامی بودند، اما خواستار سرنگونی شاه بودند؛ یهودیان و زرتشتیها (و احتمالاً مسیحیها) با صدور بیانیه با نهضت اعلام همبستگی کردند.53 نهضت همچنین یک بعد منطقهای و قومی داشت. در واقع مرکز مقاومت در این زمینه در مناطق اپوزیسیون تاریخی آذری زبان شمال غربی، گیلان، و کردستان شکل گرفت.
علیرغم روبهرو شدن، با این گروه از مخالفین، شاه در سال 1978 تسلیم نشد. خصوصاً در ماههای اولیه دولت سعی کرد پایگاههای اجتماعی حمایتیاش را بسیج کند. مطبوعات رسمی گزارشی از تظاهرات 50 هزار نفری از طرفدار شاه در تبریز در 18 ژانویه، 200 هزار نفری در کردستان در روز بعد، و 300 هزار نفری در تبریز در 9 آوریل دادند و ادعا کردند که گروههای متعددی از جمله علما، دانشجویان، کارگران، بازاریان، زنان، متخصصین، و دهقانان از شاه حمایت میکنند. گروههای شبه نظامی، از قبیل کمیته سرّی ساواک و سپاه مقاومت حزب رستاخیز، طبقات حاشیهای و کارگران و بعضی از دهقانان را اجیر کردند تا تظاهرکنندگان و سازمانهای اپوزیسیون را مورد حمله قرار دهند.
اما گذر از حمایت داوطلبانه به حمایت اجباری تودهای تنها نشاندهنده انحطاط مشروعیت رژیم بود. شاه شخصاً به طور چشمگیری اوضاع واقعی را نادیده میگرفت. (او در سپتامبر 1978 به یک خبرنگار انگلیسی گفت که در تهران هیچ حلبیآبادی وجود ندارد). این مسأله به سبب عدم قاطعیت و تردید شاه بین سرکوب و امتیاز دادن و همچنین دست و پنجه نرم کردن او با سرطان پیچیدهتر شد. در اواخر سال، واقعیت خودش را نشان داد: هنگامی که یک خبرنگار خارجی از او پرسید طرفداران شما کجا هستند، او شانهها را بالا انداخت و گفت: «مرا بگردید».54 تحت آن شرایط، تنها دژ باقیمانده ارتش بود. ارجمند معتقد است که ارتش دست نخورده باقی مانده بود تا زمانی که در اواسط ژانویه شاه کشور را ترک کرد.
بیل معتقد است که ترک خدمت ارتشیان تا دسامبر 1978 به هزار نفر در روز میرسید، در حالی که هالیدی معتقد است ارتش برای رودررویی مردم بیسلاحی که تحت نفوذ اسلام بودند، روحیهای نداشت. افسران عالیرتبه فاسد بودند، و مانند سیاست آمریکا به دو دسته تندرو و میانهرو تقسیم میشدند؛ اما سربازان وظیه نهایتاً قدرت جنگیدن را از دست دادند.55 ارتش منزوی و بیتجربه ایران به تنهایی نمیتوانست جلوی موج انقلابی را بگیرد که بر علیه رژیمی شکل گرفته بود که از لحاظ سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی در بحران بود. دولت خودمختار ایران، علیرغم فقدان یک طبقه نخبه رقیب و یا شکست نظامی، نهایتاً در مقابل اتحادیه تودهای گسترده از نیروهای اجتماعی که در شرایط مناسب دست به کار شده بودند، بسیار آسیبپذیر شد.
سخن آخر
بحث من این است که انقلاب ایران یک ناهنجاری نیست، اگرچه به هر حال منجر به تأمل در مورد علل انقلابات اجتماعی در جهان سوم شده است. علل انقلاب ایران را بایستی در فرآیندهای توسعه وابسته، سرکوب دولتی، فرهنگهای سیاسی مقاومت، رکود اقتصادی و باز شدن نظام جهانی جستجو کرد که دلایل انقلابات موفق مکزیک، کوبا و نیکاراگوئه بودند. یکی از درسهایی که میتوان از این انقلاب گرفت نیاز به توجه برابر ساختار اجتماعی و دولت، عامل ذهنی و شرایط عینی و فرهنگ همراه با اقتصاد سیاسی است.
انقلاب 79 ـ 1977 در تاریخ ایران و جهان سوم، صرفنظر از مصیبتهایی که پس از آن اتفاق افتاد، به مثابه یک حرکت عظیم اجتماعی است. در واقع، این حوادث در پیچیدگیهای ایجاد یک ائتلاف چند طبقهای، میراث نهادهای اقتصاد وابسته، تنوع فرهنگ سیاسی، و همچنین دخالت خارجی ریشه دارد. مثل بقیه کشورهای جهان سوم تا این تاریخ، نتیجه ناقص بوده است، اما به هر حال توسعه واقعی و مشارکت مردمی ـ شاید با احتمال بیشتری برای موفقیت ـ برای توجیه تلاشهای آینده کافی است.