
پایگاه بصیرت/ پرسمان: به عبارت دیگر، آیا دولت می تواند برای خود در حوزه فرهنگی مسئولیتی قائل نباشد؟
پاسخ به این سوال منفی است، زیرا مطابق با اصل سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، در قانون اساسی برای دولت مسئولیت فرهنگی تعیین شده است. در این اصل،«ایجاد محیط مساعد برای رشد فضایل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوی و مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباه، بالا بردن سطح آگاهیهای عمومی در همه زمینههای با استفاده صحیح از مطبوعات و رسانههای گروهی و وسایل دیگر و ...» از جمله وظایف دولت در حوزه فرهنگ دانسته شده است. بنابراین، دولت در قبال فرهنگ مسئول است و موظف به ترویج فرهنگ اسلامی در جامعه است. از این جهت، اینکه گفته شود بهترین ممیزی در حوزه فرهنگ، افکار عمومی است، غلط است و در قانون اساسی در این خصوص تصریحی صورت نگرفته است.
بنابراین، نظارت و مدیریت در حوزه فرهنگ، توهین به شعور افکار عمومی نیست و همانگونه که رهبر معظم انقلاب در سال گذشته در جمع رئیس و اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی فرمودند که هدایت و نظارت در مسائل فرهنگی همچون مراقبت باغبان از گل های زیبا است، وظیفه نظارتی دولت مانند باغبانی است که علف های هرز را در یک بوستان، به منظور رشد گل ها و استفاده طبیعی آنها از آب و نور و هوا، می کند. یعنی دولت بسترساز است و بایستی با عوامل مخربی که بخواهند بستر مساعد برای کسب فضایل و تربیت شهروندان را نقض کنند، برخورد داشته باشد.
از منظری دیگر، حتی در دنیا، در حوزه فرهنگ، دولت بیطرف وجود ندارد، دولت بیطرف در حوزه فرهنگ، تنها بر روی کاغذ وجود دارد. دولت های لیبرال کاملا معتقد به ارزش های سرمایه داری هستند. در قوانین دولت های لیبرال هم حدودی وجود دارد اما در آنجا، این حدود و خطوط قرمز فرق می کند.
نکته دیگر اینکه اساسا امکان ندارد که دولت در حوزه فرهنگ بیطرف باشد، زیرا دولت ها یا از یک پدیده فرهنگی حمایت می کنند و یا اینکه حمایتی به عمل نمی آورند که در هر دو صورت بیطرف نیستند.
نکته پایانی اینکه اساسا نفی مسئولیت دولت در حوزه تربیتی و فرهنگی تنها زمانی مطرح شده است که اندیشه های لیبرالی -سکولاریستی پا به عرصه گذاشته اند. به بیان دقیق تر، در دنیای غرب، تنها پس از ظهور کسانی چون ماکیاولی است، که خواستار جدایی اخلاق از سیاست بودند، وظیفه فرهنگی برای دولت نفی می شود و گرنه در یونان باستان اینگونه اعتقادی وجود نداشت. کما اینکه افلاطون در این زمینه معتقد است: «فرمانروا دو وظیفه دارد، یکی حفظ سازمان اجتماعی و دیگری فراهم آوردن موجبات کمال سرشت افراد و این دو وظیفه از هم جدا نیستند بلکه دو روی یک امرند. پس فرمان راندن به معنای درست خود همان تربیت کردن است و تربیت کردن عبارت است از پروراندن فضایلی که طبیعت در آدمیت به ودیعه نهاده است. این یعنی تربیت باید عمومی و دولتی باشد. زیرا از دیدگاه افلاطون، طبیعت مصلحت فرد و جامعه را هماهنگ کرده است به نحوی که تسلیم به مقتضیات زندگی اجتماعی مانع از احراز سعادت فردی نیست.»[1] ارسطو نیز در این زمینه معتقد بود که تربیت باید وظیفه ی دولت باشد، زیرا «هدف جامعهی سیاسی اتحاد نظامی برای دفاع در برابر خطر و یا سوداگری و بازرگانی نیست ... هدف جامعه ی سیاسی نه تنها زیستن، بلکه به زیستن است»، بنابراین از دیدگاه ارسطو هدف جامعهی سیاسی، سعادت است و دستیابی به این مهم فقط در پرتو فضایل اخلاقی میسر است.[2]
