تاریخ انتشار : ۱۱ تير ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۲  ، 
کد خبر : ۲۶۷۶۸۹

تحلیل ریشه‌های اسلام هراسی در اروپا

احمد نقیب‌زاده / عضو هیئت علمی و استاد دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران - عباس صالحی نجف‌آبادی / دانشجوی دکترای دانشکده علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی چکیده: اگر چه از ظهور پدیده اسلام هراسی مدت زیادی نمی‌گذرد، اما این پدیده با توجه به سابق تاریخی منفی اروپاییان از شرق و اسلام مورد پذیرش گسترده غربیان قرار گرفته است. علاوه بر تاثیر منفی اندیشه‌های متفکران بزرگ اروپایی چون ارسطو، مونتسکیو، ماکیاول و دیگران که نسبت به کشورهای شرقی بیان کرده‌اند، ذهن اروپاییان مملو از اندیشه‌های منفی است که طی مدت‌های طولانی توسط مبلغان مسیحی و مستشرقین بیان شده است. مبلغان مسیحی از همان ابتداء، اسلام را انحراف و بدعتی از مسیحیت می‌دانستند و برای اینکه ذهنیت مؤمنان مسیحی را نسبت به اسلام مخدوش کنند به سمت مطرح کردن مسائلی همچون گسترش اسلام از طریق شمشیر، قوانین نابرابر درباره زنان و بردگان، احکام خشونت‌آمیز مثل قصاص، رجم و... رفتند. با کاهش فعالیت مبلغان مذهبی بعد از پایان قرون وسطی، جای آنها را شرق‌شناسان اروپایی پرکرده‌اند. اکثریت شرق‌شناسانی که به مطالعه اسلام پرداخته‌اند نتوانستند با یک نگاه بی‌طرفانه و علمی به اسلام بپردازد و تقریبا نتایج تحقیقات آنها به همان نتایجی رسید که قبلا مبلغان مسیحی رسیده بودند. بنابراین نگرش‌های منفی متفکران بزرگ اورپایی به همراه مبلغان مسیحی و شرق‌شناسان امنیت اروپاییان را نسبت به اسلام منفی و مخدوش نمود و زمینه را برای پذیرش پدیده اسلام هراسی واژگان کلیدی: اسلام هراسی، مسیونرهای مسیحی، جنگ‌های صلیبی، شرق‌شناسی، استبداد شرقی.

مقدمه:

برای فهم مبانی ماهیت و علل ظهور و گسترش پدیده اسلام هراسی در جهان غرب بهتر است ابتدا با رویکردی تاریخی به موشکافی جدی در ذهنیت منفی و هراس‌گونه غرب نسبت به شرق و اسلام پرداخته شود و از دل این مباحث تاریخی راهی به سوی تبیین علل اسلام‌هراسی در جوامع امروزین غربی گشود. امروزه اسلام‌هراسی مفهومی است که به ترس، پیش‌داوری و تبعیض غیرعقلانی در برابر اسلام و مسلمانان دلالت می‌کند موسسه «رانمید تراست» در انگلستان در سال 1997، اسلام‌هراسی را به عنوان ترس و نفرت از اسلام و بنابراین ترس و نفرت از تمامی مسلمانان تعریف کرد و همچنین بیان داشتند که این اصطلاح بر تبعیض و طرد مسلمانان از زندگی اقتصادی، اجتماعی و عمومی کشورهای غربی دلالت می‌کند. در ژانویه سال 2001 میلادی در مجمع بین‌المللی استکهلم برای مبارزه با عدم تساهل گام‌هایی برای پذیزش رسمی این اصطلاح برداشته شد و اسلام‌هراسی در کنار بیگانه‌هراسی و آنتی‌سمیتیزم (یهودی‌ستیزی) به عنوان نوعی عدم تساهل پذیرفته شد. ریشه کلمه Islamophobia از کلمات Islam و حرف لاتین مابعد کلاسیک ‌O و کلمه phobia که به معنای ترس غیر معقول از چیزی یا کسی است تشکیل شده است. لازم به ذکر است که پسوند phobia دو کاربرد متفاوت دارد. این پسوند گاهی در روانشناسی در مورد افراد به کار می‌رود که به معنای نوعی بیماری است و گاه در زمینه‌های اجتماعی در کنار اصطلاحاتی مربوط به ضدیت با اقوام و ملیت‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد که دلالتی کاملا سیاسی دارد. (مرشدی‌زاده، 1386، صص 117 – 116)

اگر چه واژه اسلام هراسی برای اولین بار در سال 1997 به دنبال تبلیغات سنگین و پر حجم رسانه‌های غربی در پیوند میان اسلام‌گرایی با خشونت، ترور و وحشت مطرح گردید؛ اما پذیرش نسبی این مفهوم جدید در ذهن شهروندان کشورهای غربی ناشی از سابقه منفی و جنگ سرد طولانی بود که کشورهای غربی از «شرق و اسلام» در پیشینه تاریخی به عنوان «دگر» خود داشته است.

در واقع جنگ سردی که امروزه میان اسلام‌گرایان و غربیان به وجود آمده است ریشه در دوگانه‌انگاری‌هایی همچون بربر – متمدن، مسیحیت قرون وسطی – اسلام، شرق- غرب دارد. در رهیافت گفتمان در بحث «خود» و «دگر» یا «دیگری» به جای اینکه «دیگری» در یک رابطه تضادآمیز با خود قرار گیرد، به عنوان یکی از عناصر موجود در رهیافت گفتمان عمل می‌کند. وجود «دیگری» در یک گفتمان از چند جهت ضروری است. نخست اینکه به اعتبار وجود دیگری و بیگانه است که مرزها معنا می‌یابند و امکان‌پذیر می‌شود و رابطه خصمانه بین خود و دیگری برای تاسیس هویت‌های گفتمانی اهمیت خاص دارد. دوم اینکه در شرایط سیاسی هویت‌های ساخته شده در یک گفتمان از طریق رفتارهای از طریق رفتارهای هژمونیک می‌توانند تعاریف خود را از واقعیت بر دیگران تحمیل کنند.

بنابراین هویت‌ها و هویت‌سازی‌ها و دیگر سازی‌ها همواره در معرض فرایند پیدایش و ویران شدن قرار دارد و این دیگر سازی‌های ساخته شده برپایه دلالت‌های شناور در هر دورانی شکل می‌گیرد؛ به عنوان مثال غرب زمانی شرق را دگر خود تعریف می‌کرد و در دوران جنگ سرد کمونیزم به عنوان دگر تمدن غربی مطرح شده بود و یا امروزه اسلام‌گرایی به عنوان دگر تمدن غرب مطرح شده است. به عبارت دیگر در گفتمان‌ها شناخت «خود» از طریق شناسایی «دیگری» حاصل می‌شود. به عنوان مثال تمدن غرب هویت خود را از طریق دگری به نام شرق باسازی کرده است و شرق از این جهت اهمیت داشت که در خدمت نویسندگان اروپایی قرار گرفت تا صفاتی همچون قساوت، فساد، استبداد، عرفان، احساسات به شرق نسبت داده شود. از طرف دیگر شرق یک «دگر» بی طرف نبود بلکه همچون دگر سرکشی بود که باید مهار شود. بنابراین متمدن کردن شرق به آموزه‌ای برای توجیه استعمارگری اروپاییان تبدیل گشت.

از جمله نکات مهمی که میشل فوکو و ادوارد سعید در بحث «دیگری» مطرح نمودند این بود که هویت دگر یک هویت ساختگی و غیر واقعی می‌باشد که همواره توسط عاملان و کارگزاران یک گفتمان خلق و ساخته می‌شوند؛ در حالی که آن دگر هرگز نمی‌تواند هویت واقعی خود را نمایش دهد. همچنین یکی دیگر از مباحث مطرح شده توسط فوکو بحث پیوند دانش و قدرت می‌باشد. به همین دلیل دانشی که درباره هویت دگر در یک گفتمان ساخته می‌شود با قدرت ارتباطی وثیق دارد. به عنوان مثال دانش شرق‌شناسی که برای فهم دگر غربیان به وجود آمده بود، به صورت ابزاری در دست استعمارگرا�� اروپایی درآمد تا به نام متمدن ساختن و رهایی کشورهای شرقی از فساد و استبداد این کشوررها را ت��خیر کنند.

مفهوم منفی دولت‌های شرقی نزد متفکران اروپایی

برای روشن‌تر شدن ذهنیت منفی غربیان می‌توان به موضوع ماهیت دولت‌های شرقی و آسیایی در بین متفکران سیاسی غرب اشاره کرد. به  عنوان مثال ارسطو در رساله هفتم کتاب سیاست شرقیان را بی‌بهره از دلیری و همیشه در حال بندگی رو فرمانبرداری می‌دانند. او در کتاب خود می‌نویسد:

مردم سرزمین سردسیر به ویژه در اروپا بیشتر دلیر اما کم هوش و کم هنرند و اگر چه به نسبه آزادی خود را همچنان نگه داشته‌اند دارای سازمان سیاسی نیستند.‌ آسیاییان هوشمند‌تر و هنرمند‌ترند اما از دلیری بی‌بهره‌اند و از این رو همیشه به حال بندگی و فرمانبرداری به سر می‌برند. یونانیان که میان این دو سرزمین زیست می‌کنند، از خصائص هر دو بهره دارند؛ هم دلیرند و هم هوشیار؛ هم آزادی خود را پاس می‌دارند و هم در سیاست مدبر و خردمنداند. (ارسطو، 1358، ص 297)

دیوید هیوم نیز درباره دولت‌های استبدادی شرق این گونه می‌نویسد:

یک پادشاه ممکن است به دو طریق مختلف بر مردمش حکومت کند؛ او می‌تواند شیوه پادشاهان شرق را در پیش گیرد و قدرتش را تا آنجا گسترش دهد که هیچ امتیازی برای رعایایش در نظر نگیرد یا مانند پادشاهان اروپایی قدرتش را به صورت ملایم‌تری اعمال کند و برای مردم خود احترام قائل شود. (عالم، 1377، صص 388- 384)

همچنین مونتسکیو  با تاکید بر تمایز میان شرق و غرب مفهوم (استبداد شرقی) را مطرح می‌کند. او در کتاب روح‌القوانین می‌نویسد: «آسیا همیشه امپراتوری‌های بزرگی داشته است، اما در اروپا امکان چنین امپراتوری‌هایی هرگز وجود نداشته است. در آسیا قدرت سیاسی همیشه باید استبدادی باشد، زیرا اگر یوق تعبد و بردگی قوی نباشد، امپراتوری تجزیه می‌شود». وی در ادامه حکومت‌های آسیایی را مبتنی بر زور می‌داند و حکومت‌های اروپایی را مبتنی بر قانون. مونتسکیو علت این تقاوت را این گونه توضیح می‌دهد: «کشورهای اروپایی برای تداوم خود ناچار بوده‌اند که متکی به قوانین باشند و این خصوصیت سبب پیدایش قریحه آزادی در میان این جوامع شده است در حالی که در آسیا روحیه تعبد و بندگی حاکم است. (مونتسکیو، 1342، ص 448)

از یک طرف در تکمیل این بحث دیگر متفکران اروپایی با مفروض دانستن استبداد در جوامع شرقی به دنبال علت‌یابی استبداد در جوامع شرقی برآمده‌اند. مارکس با به کارگیری مفهوم شیوه تولید آسیایی معتقد بود فقدان تضادهای پویا در درون نیروهای تولیدی جواع آسیایی منجر به کندی تحولات اجتماعی شده و همین امر موجب ایجاد استبداد گردیده است. (ساعی، 1381، ص 190)

از طرف دیگر ویتفوگل بر مسئله کمبود آب در ایجاد استبداد تاکید می‌کند و مارکس وبر استبداد جوامع شرقی را از نوع نظام‌های پاتریمونیال می‌داند. در این نوع نظام از دیدگاه وبر منابع اقتصادی به پدرسالار یا سلطان تعلق دارد که او از طریق توزیع، بذل و بخشش این منابع را در میان کارگزاران خود تقسیم می‌کند. در این نوع نظام شخص حاکم از هر قانون رها و آزاد می‌باشد بنابراین به جای اعمال قدرت رسمی و قانونی، همه مردم نوکران و رعیت حاکم بوده و روابط چاکرمنشان و روابط خصوصی شبکه اصلی ارتباطات را تشکیل می‌دهد. (ازغندی، 1385، صص 27-26)

اخیرا متفکران غربی همچون فیلیپ راوکینز، دوید پیرس، حازم ببلاوی و جیاکومو لوسیانی مفهوم دولت رانتیر را برای توضیح استبداد در جوامع شرقی به کار می‌برند. از دید این افراد دولت‌های شرقی با در اختیار گرفتن درآمدهایی که از منابع غیرتولیدی (خدادادی و زیرزمینی) به دست می‌آورند دیگر نیازی به وابستگی به مالیات ندارند و همچنین نیاز به حمایت طبقات اجتماعی را در خود احساس نمی‌کنند؛ بنابراین به استبداد کشیده می‌شوند. (حاجی یوسفی، 1378، صص 42-39)

بنابراین برای شناخت پیشینه تاریخی هراس اروپاییان از اسلام می‌بایست دو محور را مورد توجه قرار داد.

الف- سابقه تاریخی تعارض میان مسلمانان و مسیحیان در طول قرون وسطی

همراه با گسترش مسیحیت در اروپا در دوران قرون وسطی نگرش منفی مسیحیان از اسلام به میزان قابل توجهی افزایش یافت. مطالعه اولیه غربیان درباره اسلام که توسط کشیشان و دستگاه کلیسا انجام می‌شد منجر به ایجاد روح بدبینی نسبت به مسلمانان گردید. زیرا به قول ماکسیم رودنسون، ترس مسیحیان از اسلام به طور محسوسی در مطالعات آنها تاثیر می‌گذاشت. کلیسای اروپا به منظور تثبیت ایمان مسیحی به مخدوش جلوه دادن جلوه اسلام، پیامبر خاتم و دستاوردهای تمدن اسلامی می‌پردازد. آنها برای اثبات باطل بودن دین اسلام برای مسیحیان مطالبی همچون تشکیک در رسالت پیامبر، صحت صدور قرآن ریشه‌های یهودی و مسیحی دین اسلام و... مطرح می‌کردند. سیطره کلیسا بر مطالعات اسلامی به حدی بود که گفته شده است که آوازه مستشرقانی چون نولد که و بروکلمان تابعی از متغیر میزان هماهنگی آثار و نوشته‌های آنان با امیال و خواست‌های کلیسا بوده است. این در حالی است که کلیسا به شدت با مستشرقی به نام ریسکه که اسلام را ستوده بود و دروغ‌هایی را بر حضرت محمد(ص) نپذیرفته بود به شدت مورد دشمنی قرر می‌داند. (الویری، 1381، صص 187-186)

نگرش منفی مسیحیان به اسلام در قرون مسطی به گونه‌ای منفی و تیره و تار است که حتی خصوصیاتی که از دیدگاه مسلمانان بیانگر اصالت دین اسلام می‌باشد و به وسیله نویسندگان مسیحی معکوس شد و به صورت ضعف‌ها و عیوب اسلام بیان شد. به عنوان مثال در حالی که از دید مسلمانان امی و بی‌سواد بودن پیامبر نشانه حقانیت پیامبر بود، در حالی که مسیحیان این را نشان‌دهنده شیاد بودن پیامبر قلمداد کردند. یا در جای دیگر مشرکان مکه از پیامبر معجزه خواستند پیامبر به آنها فرمود: قرآن تنها معجره او می‌باشد؛ مسیحیان این سخن پیامبر را نشانه واضحی می‌دانستند که او پیامبر نیست زیرا از دیدگاه آنها پیامبر خدا باید معجزات زیادی داشته باشد. (Fuller' 2003'pp.11-14)

نویسندگان مسیحی سده‌های هشتم تا سیزدهم میلادی، تصویری مخدوش از اسلام ارائه کرده‌اند. از نظر آنها، اسلام، مذهبی غیر صادق، متمایل به بت‌پرستی و نوعی بدعت مسیحی محسوب می‌شد. آنان به تنها نبوت پیامبر اسلام انکار کرده و او را ضد مسیح دانسته‌اند، بلکه ضعف‌های اخلاقی زیادی برای دین اسلام و پیامبرش برشمرده‌اند، از جمله آنکه محمد(ص) مطالب درستی از عهد عتیق و عهد جدید را در قرآن آورده اما پاره‌ای از بدعت‌ها، نظیر برخی از ویژگی‌های آیین مانویت و نیز مطالبی از خود را بدان افزوده است. (مونتگمری وات، 1373، ص 139)

گمان می‌رود ایجاد این تصویر مخدوش از اسلام، عمدتا واکنش  مسیحیان در برابر برتری فرهنگی مسلمانان به ویژه در اندلس بوده باشد. در آن دوران، مسیحیان تصور می‌کردند که نسبت به مسلمانان نه تنها از جنبه مذهبی، بلکه از نظر اخلاقی نیز برترند؛ در چشم مسیحیان حاضر در جنگ‌های صلیبی، مسلمانان جنگ‌جویان خشنی به نظر می‌آمدند، از این رو تمسخر و ذکر نقاط ضعف مسلمانان و اسلام در قالب ترسیم و تحریف دین اسلام مطرح شد. این قالب ذهن صلیبیان را از قرن دوازدهم تا نوزدهم میلادی به خود مشغول کرده بود. مونتگمری وات استاد برجسته اسلام‌شناسی در دانشگاه ادینبورگ، ذهنیت نویسندگان قرون وسطی درباره اسلام را در چهار مقوله طبقه‌بندی کرده است:

‌1. اسلام دینی است که با شمشیر و خشونت ترویج می‌شود در حالی که مسیحیت دین صلح است که قلوب مردم را با تشویق به محبت و پیروی از حقیقت تسخیر کرده است همان‌گونه که آلفونسر درباره اسلام می‌نویسد: «در دین اسلام اسیر گرفتن، تاراج کردن، کشتن دشمنان خدا و پیامبران و از بین بردن آنان به هر طریق ممکن از احکام شریعت اسلام است».

‌2. اسلام از دید مسیحیان مذهب تن‌آسایی و خوشگذرانی می‌باشد. از دید مسیحیان قرون وسطی مسلمانان به جنس مخالف از دیدگاه خوشگذارنی نگاه کرده و تعدد زوجات که همواره مورد طعن مسیحیان بود نشانه بارز این امر می‌باشد.

‌3. از دید مسیحیان قرون وسطی اسلام انحراف عمدی از حقیقت است و از دید برخی از نویسندگان قرون وسطی همچون توماس آکویناس، پیامبر اسلام نه تنها صدق را با کذب در آمیخته بلکه هر جا هم به بیان حقیقت پرداخته، مقداری از سمّّّ تحریف را به آن افزوده است به گونه‌ای که می‌توان سخنان صادق او را همچون عسل آلوده به زهر دانست.

‌4. از دید مسیحیان قرون وسطی دین پیامبر اسلام مخالف مسیح است و به علت اشتباهات بسیاری که در قرآن وجود دارد، رسالت پیامبر اسلام را اصلا نمی‌پذیرفتند و معتقد بودند مذهبی که در مخالفت با مذهب حقیقی یعنی مسیحیت به وجود آمده است کاری مضر و صد مسیحیت است. (مونتگمری وات، 1373، ص 101)

وی همچنین در کتاب خود «محمد در مدینه» می‌نویسد: «ظاهر می‌شود که محمد(ص) کوشش نموده اسلام را در قالب دین یهود تشکیل دهد». وات اصرار می‌کند: «اگر یهودیان با محمد(ص) کنار می‌آمدند اسلام فقط به عنوان یکی از فرقه‌های یهود ظاهر می‌شد». (Montgomery Watt' 1956'p.199)

میسیونرهای مسیحی از آغاز نقشی اساسی در مطالعات اسلام داشتند و از جمله اسلام‌شناسان غربی که بیشترین کوشش‌های خود را برای مخدوش جلوه دادن و تحریف اسلام به کار گرفته‌اند از میسیرنرهای متعصب مسیحی مانند لویی ماسینیون، دانکن بلاک مک دونالد، اسقف مونتگمری وات، اسنوک هارگرونج، ساموئل زوئه‌مر، هانری لامنس، م.ا. پالاسیوس، سی.دی. فوکو، اسقف کنیت کراگ و سر ویلیام مویر می‌توان نام برد.

دانکن بلاک مک دونالد (م 1943)، میسیونر مسیحی متولد اسکاتلند که زندگی خود را در امریکا گذراند در کتاب خود «سیمای اسلام» که در سال 1911 در نیویورک چاپ شد، اظهار می‌دارد: «اسلام با هجمه و نفوذ تمدن غرب به زودی متلاشی خواهد شد و میسیونرهای مسیحی وظیفه دارند که مسلمانان جهان را مسیحی نمایند». در همین کتاب وی به میسیونرهای مسیحی توصیه می‌نماید «به اسلام و محمد(ص) مستقیما حمله نکنید، فقط بگذارید که ایده‌های جدید، اساس اسلام را نابود کنند». (Duncan' 1991'p. 12)

این ذهنیت منفی در قرون وسطی به گونه‌ای از دیدگاه روبرت آلیسون اهمیت دارد که در کتاب «اسلام ناشناخته» هراس غرب در امریکا  از اسلام را همانند کابوسی می‌داند که آنها از اروپایی مسیحی به ارث برده‌اند. بر این اساس امریکایی‌های دین اسلام را به عنوان دینی سرکوبگر که همواره ظلم سیاسی، مذهبی و رکود اقتصادی را تقویت می‌کند در نظر می‌گیرد که این دین کاملا با ارزش‌های آزادی و توسعه و پیشرفت آمریکایی در تضاد می‌باشد. به نظر آلیسون امریکایی‌ها انبوهی از نگرش‌های منفی درباره جهان اسلام دارند که توسط رسانه‌های گروهی تقویت و زنده نگه داشته می‌شوند. (Allison' 1995' pp. 9- 14)

اسلام‌شناس معروف و معاصر برنارد لوئیس در کتاب «اسلام و غرب» چنین اقرار می‌کند: «جهان مسیحیت از قرون وسطی تا به حال مطالعات اسلام را با دو هدف دفاع از مسیحیت در مقابل مباحث مسلمان علیه مسیحیت و مسیحی نمودن مسلمانان جهان انجام داده است. دانشمندان مسیحی که اکثریت آنها را میسیونرها تشکیل می‌دهند یک مجموعه کتب درباره اعتقادات مسلمانان و پیامبر آنان تالیف کرده‌اند که فقط قدف مناظره دارد و لحن آن ناسزاگویی است». (lewis' 1994'p. 85)

امروزه نیز در میان کسانی که در کشورهای اسلامی تبلیغ می‌کنند و در این کار، از سابقه طولانی برخورد دارند، مبلغان میسحیت، مقام اول را دارند اینان با آغاز دوره استعمارگری اروپا حملات خود را بر کشورهای اسلام آغاز کردند و در زمان به قدرت رسیدن استعمارگران فعالیت‌های خود را به اوج رساندند. اکنون نیز چندین میلیون نفر به این کار اشتغال دارند و تعداد میسیونرهای مسیحی، همواره رو به افزایش است. تنها در کشورهای جهان سوم تعداد سازمان‌های فعال مسیحیت، از 3400 سازمان در سال 1972 به 18000 سازمان در سال 1992 رسیده است. فقط پروتستان‌ها در بین بیش از 100 کشور جهان حدود 50000 میسیونر دارند که برای تبلیغ دین مسیحیت – البته مسیحیت منحرف شده – فعالیت می‌کنند و تنها امریکا به این منظور، سالانه هفتصد میلیون دلار در اختیار آنها قرار می‌دهد. (Cary'1992'p. 46)

در اثر این تبلیغات، تعداد مسیحیان در جنوب آسیا از 106 میلیون نفر در سال 1980 به 134میلیون نفر در سال 1992 و در شرق آسیا از 16 میلیون نفر در سال 1980 به 75 میلیون نفر در سال 1992 رسیده است. در نتیجه این فعالیت‌های گسترده مسیحیت که تا اوایل قرن حاضر، دین آمریکایی و اروپایی به شمار می‌آمد و 80 درصد مسیحیان در مناطق مذکور زندگی می‌کردند، اکنون به عنوان دین جهانی از آن یاد می‌شود و حدود 60 درصد پیروان آن، خارج از امریکای شمالی و اروپا زندگی می‌کنند. تعداد مسیحیان در افریقا نیز که تا اوایل قرن حاضر از 10 میلیون نفر تجاوز نمی‌کرد، اکنون به 224 میلیون نفر رسیده است.

در حال حاضر سازمان‌های جهانی مسیحیت برای 240 میلیون نفر از ساکنین کره زمین که هنوز تبلیغات مسیحیت را دریافت نکرده‌اند، برنامه‌ریزی می‌کنند و در همین راستا پاپ ژان پل دوم، رهبر مسیحیان کاتولیک جهان، سال 2000 میلادی را سال مسیحی شدن تمام مردم افریقا اعلام کرده است. مسئله قابل توجه، این است که هیچ یک از کشورهای اسلامی از تبلغ دین مسیحیت در امان نیست. به عنوان مثال، تنها در پاکستان تعداد میسیونرهای امریکای شمالی و کانادایی که هر کدام جداگانه برنامه‌‌‌های تبلیغاتی خود را به صورت فرستادن مبلغ و یا مطبوعات اجرا می‌کنند، به 80 می‌رسد و چهار میلیون مسیحی در این کشور زندگی می‌کنند. (Johnstone ' 1993' p. 120)

غیر از مبلغان فعال، دست کم چهار ایستگاه رادیویی در زمینه تبلیغ مسیحیت، فعال می‌باشند که یکی از آنها به نام Trans world"" برنامه‌های خود را با 70 زبان و دیگری به نام Vatican Radio"" به 50 زبان، پخش می‌کند. همچنین برای این منظور، راه‌اندازی کانال جهانی در دست اقدام است که بدین وسیله، مسیحیت خواهد توانست تمام جهان را زیر پوشش تلویزیونی قرار دهد. (مولانا، 1371، ص 101)

همچنین امروزه حوزه‌های دینی پروتستان‌های امریکا هم بخش‌های مطالعات اسلامی را به وجود آورده‌‌اند که هدف از آنها «مباحث بین ‌ادیان» می‌باشد. این حوزه‌های دینی هم کتاب‌های فراوانی را علیه اسلام تالیف نموده‌اند که در آنها آشکارا به قرآن مجید و رسول اکرم(ص) توهین می‌شود. حوزه دینی معروف پروتستان‌های آمریکا به نام حوزه دینی «هارتفورد» واقع در «کانک تیکت» امریکا قدیم‌ترین بخش مطالعات اسلامی در این کشور را به وجود آورده است و مجله‌ای با عنوان «جهان اسلام» را از اسلام 1938 تا کنون منتشر می‌نماید. کشیشان معروف پروتستان امریکا که روابطی نزدیک با کاخ سفید و حزب حاکم جمهوری‌خواه دارند. مانند جری فالول، پات رابرتسون و هال لیندسی در ماه‌های اخیر در امریکا سخنرانی‌های توهین‌آمیزی علیه اسلام نموده‌اند که بازتاب جهانی داشته است.

اسقف فرانکلین گراهام که کشیش رسمی کاخ سفید می‌باشد و مراسم دینی و عبادی کاخ سفید را رهبری می‌کند  نیز اخیرا در چند سخنرانی خود مستقیما به رسول اکرم(ص) توهین کرده است بنیادگرایان مسیحی در امریکا که خود را مبلغان انجیل می‌نامند فعالترین تشکیلات دینی در امریکا محسوب می‌شوند و در مراکز سیاسی این کشور به خصوص در حزب حاکم  جمهوری‌خواه نفوذ زیادی دارند.

یکی از اهداف عمده آنها مسیحی نمودن سایر اقوام غیر مسیحی با تبلیغات گسترده و کمک مستقیم مالی و نظامی دولت ایالات متحده آمریکا می‌باشد. اصول مبانی جریان مبلغان انجیل در ایالات متحده آمریکا و انگلستان تحت حمایت همه جانبه عقیدتی و سیاسی صهیونیسم می‌باشد و آنها اعتقاد دارند پیروان کلسای پروتستان که «مسیحیان دوباره تولد‌یافته» می‌باشند باید برای «ظهور دوباره مسیح» شماری از «خواسته‌های انجیل» بیان شده، جامه عمل بپوشند. این جریان نوظهور در پروتستانتیسم با عنوان «صهیونیسم مسیحی» شهرت دارد. جورج بوش، رئیس‌جمهور آمریکا، به طور علنی خود را «مسیحی دوباره تولدیافته» معرفی می‌کند و در سخنرانی‌های خود اعلام کرده است به اعتقادات این جریان نوظهور ایمان راسخ دارد. (ضابط، 1380، صص 63-65)

ب- مفهوم شرق نزد غربیان (یونان، رم و اروپای مدرن) و بررسی مطالعات

شرق‌شناسان نسبت به اسلام

پیدایش اصطلاح شرق‌شناسی به استشراق به سال 1779 میلادی بر‌می‌گردد. در این سال برای نخستین بار اصطلاح‌ orientalism (از ماده شرق = orient) در فرهنگ انگلیسی آکسفورد به کار رفت و در سال 1838 میلادی همین واژه در فرهنگ علمی فرانسه درج شد. در پاره‌ای از منابع عربی زبان نیز عبارت «علماء المشرقیات» را به عنوان معادل در برابر این اصطلاح فرنگی آورده‌اند.

این اصطلاح شامل همه شاخه‌های دانشی می‌شود که به پژوهش درباره زبان، تاریخ، دین، علوم، آداب و رسوم و فنون همه ملت‌های شرقی می‌پردازد در اندیشه اروپایی، جهان شرق شامل همه ملت‌های می‌شود که در شرق قاره اروپا قرار دارند. ملل مشرق در دیدگاه اروپایی به سه بخش تقسیم می‌شوند: خاور نزدیک، خاورمیانه و خاور دور. (دسوقی، 1376، ص 78) البته باید این نکته را یادآور شد که آغاز کاربرد اصطلاح شرق‌شناسی تنها محدود به اواخر قرن هجدهم نمی‌شود بلکه کاربرد این اصطلاح به دلیل سابقه دیرینه‌اش باعث شد بعدها رواج بیشتری یابد. (خرمشاهی، 1372، ص 2050)

اگر چه در شرق‌شناسی مسائل دینی نیز حضوری پررنگ داشت؛ اما کلیسا طلایه‌دار این جریان نبود و بلکه بیشتر در پشت صحنه مطالعات شرق‌شناسی قرار داشت، و آن که در صف مقدم حضور داشت و نقش محوری بازی می‌کرد، کشورهای استعمارگر بودند. قرن‌های 18 و 19، پدیده استعمار به معنای مصطلح آن ظهور کرد. کشورهای استعماری در این قرون، به دنبال گسترش حوزه مستعمرات خود بودند و بر این اساس، به شدت به مطالعات گسترده درباره شرق احساس نیاز می‌کردند. بدین ترتیب، تلاش‌های شرق‌شناسانه با محوریت اداره مستعمرات کشورهای استعمارگر، به مراتب بیشتر از تلاش‌های شرق‌شناسانه با محوریت کلیساست؛ هر چند در همه جاهایی که استعمار حضور داشت، کلیسا نیز با شدت کمتری حاضر بود و در همه موارد حضورش، با دولت‌های استعماری همکاری و همراهی می‌کرد.

در فاصله قرون 18 و19، شرق‌شناسی به فرایند و سبک خاصی از تحقیق درباره شرق – و نه هرگونه تحقیق درباره شرق – اطلاق شد. این مطلب زمانی بهتر فهم می‌شود که بدانیم در میان محققان و نویسندگان غربی، گاه افرادی با بیش از چندین جلد تالیف درباره شرق می‌توان یافت؛ اما کسی به آنها مستشرق نمی‌گوید. این در حالی است که گاه افرادی نیز یافت می‌شوند که تنها با نوشتن یک جلد کتاب درباره شرق، در زمره مستشرقان مشهور و مطرح قرار گرفته‌اند. این مطلب نشان می‌دهد به هر کس که درباره شرق تحقیق می‌کند و می‌نویسد، مستشرق نمی‌گویند؛ بلکه مستشرق کسی است که درباره شرق به شکل خاصی تحقیق می‌کند و نتایج ویژه‌ای می‌گیرد؛ به همین دلیل است که این مرحله از شرق‌شناسی، به شرق‌شناسی گفتمانی اطلاق می‌شود که در آن سبک خاصی از شناخت شرق حاکم و رایج است. منظور از شرق‌شناسی گفتمانی این است که برای مستشرق، اشتغال به پژوهش در هر موضوع و قلمرویی از شرق‌شناسی تفاوت ندارد؛ اما در هر حال نتیجه همه تحقیقات شرق‌شناسی، باید به یک جا ختم شود. درست مثل کارخانه شرابی که تقاوتی نمی‌کند در آن انگور «حلال» بریزیم یا انگور «غصبی» و نیز تفاوتی نمی‌کند که انگور «شمالی» در آن بریزیم یا انگور «جنوبی» و نیز تقاوتی نمی‌کند که کارمندان و مدیران آن «مسلمان» باشند یا «غیر مسلمان» و... در هر حال، محصول، منطقا باید «شراب» باشد؛ مگر اینکه «فرمول تولید» عوض شود تا به جای شراب، «سرکه» تولید گردد و در  این صورت باز هم، تغییر متغییرات ذکر شده، هیچ‌گونه تاثیری در تولید سرکه نخواهد داشت.

در شرق‌شناسی قرون 18به بعد نیز، باز تولید «فرمول شرق‌شناسی» را شاهدیم که این فرمول در هر زمانی مناسب اقتضائات و نیازهای غرب، شکل خاصی به خود می‌گیرد. به عبارت دیگر، شرق‌شناسی در حقیقت چیزی جز بسط اقتضائات و نیازهای غرب نیست؛ به همین علت بسیاری از محققانی که در این خصوص تحقیق کرده‌اند، تذکر داده‌اند که کارویژه مهم مستشرقان اخذ «ماده» تحقیق از متن شرق و تحمیل «صورت» غربی به آن درفرآیند شرق‌شناسی است. به عبارت دیگر، مستشرقان، شرق را «ابژه» کردند و به دلخواه خود بدان صورت بخشیدند. سیدحسین نصر، اندیشمند ایرانی مقیم در غرب که از دورن محافل علمی غرب اطلاعات گسترده، دقیق، عینی و مستند دارد، در این زمینه می‌نویسد: «در آغاز و انجام مطالعات مستشرقان درباره اسلام، این پیش فرض ناگفته نهفته بود که اسلام نه یک وحی، بلکه تنها پدیده‌ای است که عاملی انسانی، آن را در موقعیت تاریخی خاص به وجود آورده است». وی در ادامه می‌نویسد: «در حقیقت، هیچ دینی در غرب، به اندازه اسلام مورد هجوم فکری مخالفان قرار نگرفته است و از این لحاظ اصلا نمی‌توان اسلام را با آیین تائو، کنفوسیوس، هندو، یا آیین بودا مقایسه کرد. از زمان فاجعه یازدهم سپتامبر و توجه روزافزون به اسلام، این آواز مخافت بلندتر شده است». (نصر، 1383، صص 3-4)

شهید مطهری(ره) در این خصوص می‌نویسد: «حقیقت این است که مستشرقین نه صلاحیت تحقیق در عقاید و افکار اسلامی را دارا می‌باشند و نه غالبا حسن‌نیت آن را. آنجا که در مقام تجزیه و تحلیل افکار و عقاید اسلامی برمی‌آیند و فی‌المثل وارد مسائل مربوط به کلام اسلامی یا عرفان و تصوب یا فلسفه می‌شوند، آنقدر مهملات به هم می‌بافند که موجب تعجب و گاهی مضحک است». (مطهری، 1378،ص 325)

انگیزه‌های شرق‌شناسی

پژوهشگران، هر یک براساس نگرش‌های خود، انگیزه‌های متقاوتی را برای استشراق ذکر کرده‌اند. برخی نظری کاملا بدبینانه و برخی خوش‌بینانه و برخی تفکیکی ارائه کرده‌اند. علی‌الصغیر این انگیزه‌های را به سه دسته تقسیم کرده است:

‌1. انگیزه‌های تبشیری

عده‌ای از محققان معتقدند اولین و مهم‌ترین هدف خاورشناسان، «تبشیر» بوده است آنان می‌گویند: برای هر کسی که تاریخ شرق‌شناسی و تبلیغ مسیحیت را پی جوید، روشن می‌شود که این دو حرکت، دو روی یک سکه‌اند و یک هدف مشترک دارند و گاه در ابزار با یکدیگر فرق دارند. این بدیهی است که به لحاظ تاریخی، تبلیغ مسیحیت پس از حرکت شرق‌شناسی پدیدار شد و شرق‌شناسی برای خدمت به تبلیغ مسیحیت پدید آمد. به همین دلیل، نسل نخست شرق‌شناسان از کشیشان و راهبان بودند و همچنان تا کنون مبلغان مسیحی، نقش مثبتی در فعالیت شرق‌شناسی داشته‌اند. در همایش‌های شرق‌شناسان، گروه بسیاری از مبلغان مسیحی شرکت می‌کنند و بررسی‌ها و افزوده‌های خویش را که آکنده از زهر کین و دروغ و کوشش در جهت متزلزل ساختن مبانی استوار عقیده اسلامی است، ارائه می‌دهند. (دسوقی، 1376، ص 174)

شرق‌شناسان، زشت نمودن چهره اسلام و مسلمانان را به عنوان ابزاری برای جلوگیری از گسترش اسلام در میان اروپاییان و دیگر مردم بت‌پرست جهان به کار گرفته‌اند؛ آن‌گونه که همین وسیله را به عنوان مهم‌ترین ابزار تبلیغ مسیحیت در میان مسلمانان به کار می‌برند و از این راه در کسانی که از فرهنگ اسلامی بهره‌ای ندارند، سستی عقیده ایجاد می‌کنند و این نخستین گام تبلیغ مسیحیت است. برخی براساس شواهد تاریخی و مدارک موجود، به دلیل اینکه واتیکان در تکوین استشراق و حضور و استمرار آن، نقش داشته است، خاورشناسی را از نظر ماهیت، با تبشیر و میسیونری یکی دانسته‌اند. (نوری، 1377، ص 175)

عده‌ای نیز اتهام و هجمه‌های مستشرقانی همچون گلدزیهر، نولدکه، ذیل، بول و دیگران را به اسلام، برای تبلیغ مسیحیت و بی‌اعتبار ساختن بنیادها اعتقادی اسلام می‌دانند. عبدالرحمن بدوی معتقد است: «نخستین رویکرد غربیان به مقوله شرق‌شناسی، به ویژه اسلام‌شناسی، تقریبا هیچ‌گاه خوشبینانه یا دست کم، واقع‌بینانه نبود. طلیعه‌داران این حرکت، غالبا روحانیونی بودند که کینه دیرپای جنگ‌های صلیبی را در دل می‌پروراندند و کینه‌توزانه بر دشمنی با اسلام و شرق اسلامی پای می‌فشردند. بسیاری از ردیه‌های غرض آلود و ادعانامه‌های آکنده از دروغ، در همین دوره به نگارش در آمد و همزمان، گروهی از شرق‌شناسان با هدف تربیت مبلغان مذهبی (میسیونرها) یا گسترش روابط تجاری و سیاسی با مشرق، به آموزش زبان‌های شرقی همت می‌گماردند؛ گرچه شمار کمتری از آنان نیز به ترجمه متون شرقی و استفاده از اندوخته‌های علمی شرق روی آوردند». (بدوی، 1377، ص 13)

دکتر محمد حسین علی‌الصغیر با برخوردی دقیق‌تر، در این باره می‌گوید: «ما نمی‌توانیم این اتهامات را اجمالا یا مفصلا نفی کنیم؛ زیرا برخی از این اتهامات [اتهام تبشیری بودن تلاش‌های مستشرقان] تا حدودی هم صحیح و درست به نظر می‌آید از طرفی، ما نمی‌توانیم تمام تحقیقات و تلاش‌های خاورشناسان را بی‌فایده بخوانیم و همه آنها را از نوع تلاش‌های تبشیری بدانیم. چنین قضاوتی، خالی از غلو و تندروی نیست، بلکه ما می‌توانیم برخی تلاش‌های خاورشناسان را درست قلمداد کنیم و برخی دیگر را مورد اتهام قرار دهیم. طبیعی است که خاورشناسان هم انسانند و در میان انسا‌ن‌ها، هم افراد سطحی یافت می‌شود و هم افراد دقیق و ژرف‌نگر». (علی‌الصغیر، 1372، ص 18).

2. انگیزه‌های استعماری

برخی از پژوهشگران، انگیزه‌های استعماری را از مهم‌ترین انگیزه‌های استشراق دانسته‌اند. خدمت به استعمار در آرای شرق‌شناسی، متجلی است. آرایی که با آنها می‌کوشند تا ارزش‌های اسلامی را در چشم و دل مسلمانان بی‌اعتبار سازند و پل‌های ارتباط و تفاهم میانشان را قطع کنند و در عرصه‌های بین‌المللی، از آنان بدگویی و عیب‌جویی کنند و بدین‌وسیله، اعتماد مسلمانان را نسبت به خودشان و میراث فرهنگی و مدنی آنان سست نمایند؛ آنگونه که وحدت مسلمانان را سست ساخته‌اند. به همین دلیل است که مسلمانان در برابر اندیشه و مبانی توطئه شرق‌شناسی و مصالح استعماری که به آنان دیکته می‌شود، تسلیم می‌شوند. (دسوقی، 1376، ص 177)

دکتر محمدحسین علی‌الصغیر، اهداف استشراق استعماری را این گونه توصیف می‌کند: «کوشش مستشرقان آن بود که مسلمانان را در اعتقادات خود دچار تردید کنند و یا آرمان‌های آنان را سبک بشمارند و پیشوایان ایشان را مورد انتقاد و نکوهش قرار دهند و از اهمیت میراث آنان بکاهند. گاه سرشت کار، این نکته را بر مستشرق دیکته نمی‌کرد، اما هدف اول و آخر استعمار از تلاش و کار در آنجا و اینجا همین بود. از این رو، گاه شیوه استعماری، با برنامه‌هایی که برای کار مستشرق تدارک می‌دید، همچون ایجاد تفرقه در میان مسلمانان و برجسته کردن وجوه اختلاف و یا تعدد مذاهب، کار استشراق را به رسوایی می‌کشانیده است.

برای نمونه، کریستین اسنوک هورگرونیه یکی از مستشرقانی است که بر آگاهی‌های علمی او از شرق، بسیار تکیه می‌شود. وی مولف رساله‌ای است موسوم به «العید المکی» که در سال 1880 منتشر شده و تا کنون نیز ارزش خود را از دست نداده است او در این رساله به بررسی انتقادی آیات مربوط به «ابراهیم» در قرآن و اینکه او نخستین نیای اسلام  سازنده کعبه است، پرداخته است. با این همه، او در سال 1885 شش ماه به طور مخفیانه در خدمت به اهداف استعماری، در میان مسلمانان مکه زندگی کرد و در راه انجام ماموریت استعماری هلندی و هندی خویش کتابی درباره مکه نوشت». (علی‌الصغیر، 1372، ص 23)

عبدالرحمن بدوی می‌‌گوید: «روزگاری، شرق‌شناسی، جنگ‌افزاری در دست استعمار غربی برای نفوذ در فرهنگ در اندیشه‌های ملت‌های شرق بود، ولی امروز به صورت رشته‌ای دانشگاهی با شاخه‌های و گرایش‌های گوناگون در آمده است. با این همه، این پرسش همچنان باقی است که آیا شرق‌شناسی معاصر از اغراض و اهداف استعمارگران پیشین، یکسره و برکنار و پیراسته گردیده است؟ پاسخ، هر چه باشد، در این موضوع تغییری پدید نخواهد آورد که غالب مستشرقان به عنوان کسانی که در غرب زیسته‌اند، از دیدگاه دیگری، غیر از دیدگاه خود شرقیان، به مشرق نگریسته‌اند. (بدوی، 1377، ص 15)

‌3. اهداف علمی

برخی از محققان معتقدند اکثر مستشرقان، انگیزه‌های علمی و فرهنگی و یا انسانی داشته‌اند و البته سوداگرانی هم بوده‌اند که نتایج این پژوهش‌ها را در راستای اهداف غیر علمی و غیر انسانی به کار می‌بسته‌اند. این مسئله، هم در رشته‌های علوم طبیعی و هم در علوم انسانی وجود داشته است. از این رو، نمی‌توان همه مستشرقان را مغرض و تابع استعمار دانست. آری، تجمع امکانات مادی و انسانی در غرب و توسعه‌یافتگی کشورهای اروپایی و امریکایی و عقب‌ماندگی شرق، ایجاب می‌کرد که غرب بر شرق تسلط و تقوق علمی و فرهنگی داشته باشد. (نوری، 1377، ص 175) عده‌ای معتقدند مهم‌ترین هدف استشراق، فهم و بازخوانی متون سنتی ملل بزرگ شرق به منظور استیلای سیاسی – فرهنگی بر آنها و به قصد فرونشاندن عطش دانایی اروپاییان بوده است، و اینکه تحریف و بی‌اساس کردن سنت‌های اسلامی، مهم‌ترین هدف مستشرقان و استشراق باشد، جای بسی تامل است و باید در این باره عاقلانه اندیشید و نقادانه ابراز نظر کرد. (خرمشاهی، 1377، ص 2044)

دکتر محمدحسین علی‌الصغیر می‌نویسد: من در حین بررسی جنبش‌های خاورشناسی، متوجه این نکته شدم که ک��ا هدف علمی از پژوهش قرآن کریم و میراث عربی، یکی از سالم‌ترین انگیزه‌ها و شریف‌ترین اهداف بوده است. بسیاری از مستشرقان، زبان عربی را به عنوان زبان فرهنگ، ادب و تمدن، لمس کرده‌اند و قرآن را نقطه اوج این زبان دانسته‌اند و با انگیزه‌های علمی و تنها به خاطر آگاهی از قرآن و لذت بردن از آن، به کاوش و پژوهش در این کتاب بزرگ پرداخته‌اند و آثار بزرگ و قابل ستایشی در این راه از خود بر جای نهاده‌اند. البته این قضاوت، جنبه عمومی ندارد و موارد شاذ و نادری نیز بر خلاف آنچه گفته شد، یافت می‌شود. اما می‌توان ادعا کرد آنچه ما گفتیم درباره بیشتر این مستشرقان درست می‌نماید. (علی‌الصغیر، 1372، ص 25)

همچنین ابوالخلیل پژوهشگر معاصر سوری شرق‌شناسان را به سه دسته مهم تقسیم کرد:

الف- شرق‌شناسان جنجالی و متعصب. این گروه، اتهام‌های فراوان بی‌اساس به اسلام وارد کرده و به جای بررسی علمی، به حق‌کشی و تعصب‌ورزی کشانده شده‌اند. از این رو، آثار ایشان فاقد ارزش علمی است. افرادی مانند: مارگولیویس، ژولیوس و لهاوزن، ویلیام مور، نورمان دیال، مویر، درمنگهام و هاملتون گیپ را باید در این گروه قرار داد.

ب- شرق‌شناسان خوش‌بین و میانه‌رو (گرچه این اصطلاح با موضع‌گیرها و دیدگاه‌های آنان چندان منطبق نمی‌باشد). هر چند این گروه، تعصب و حق‌کشی گروه نخست را ندارند، اما عیب کار آنان شناخت ناقص و اطلاعات محدود بسیاری از آنان در مورد شرق و به ویژه اسلام و مسلمانان می‌باشد. آنان گاهی کارهای مفید و مثبتی انجام داده‌اند، اما دچار اشتباه‌ها و داوری‌های خطای ناخواسته شده‌اند. شرق‌شناسانی مانند کیتانی، گوستار لوبون و کارل بروکلمان را می‌توان در این گروه جای داد.

ج- شرق‌شناسان باانصاف، حقیقت‌جو مطلع این گروه از شرق‌شناسان توانسته‌اند حقیقت و ابعاد درونی اسلام را به درستی بشناسند و نوشته‌های و دیدگاه‌های منصفانه‌ای از خود بر جای گذارند. شرق‌شناسانی مانند بانو دکتر لورا و یشیا واگلیری، بانو دکتر س. زیگرید هونکه، گوته، توماس کارلایل، بودلی، تولستوی، لامارتین و فیلسوف شهیر برنارد شاو، از این گروه به شمار می‌روند برخی از ایشان در پرتو حق‌جویی، بررسی‌های عمیق، و دوری از تعصب و پیش‌داوری، سرانجام به آیین اسلام گروش پیدا کرده و مسلمان شده‌اند؛ افرادی همچون: لئوپولدوایس، اتیین دینه، لرد هندلی، رینیه جنیو و دکتر گرینیه. (ابوالخیل، 1355، صص 22-15)

اما با وجود چنین گروه‌بندی اجمالی، رویکرد اکثریت قریب به اتفاق غربی‌ها، خصومت و موضع‌گیری منفی در مورد اسلام می‌باشد. در یک نگاه کلی، شرق‌شناسی در بسیاری از عرصه‌ها، در واقع شبکه فرهنگی استعمار به شمار می‌رود. اگر گفته شده است: «شرقی‌شناسی انگلی است روییده بر ریشه استعمار»، بر این اساس است. به صورت کلی می‌توان ادعا نمود، چهره مخدوش و غیر واقعی که مستشرقان از تاریخ اسلام، پیامبر اسلام، قرآن و... ارائه داده‌اند تاثیر زیادی در نگرش منفی غربیان نسبت به اسلام ایفا نمود. از جمله این آثار می‌توان به کتاب‌های زیر اشاره کرد: فیلیپ جی. آدلر در کتاب «تمدن‌های عالم»، ضمن شرح و بسط زندگی پیامبر اعظم(ص) مطالب نادرستی به آن حضرت نسبت داده است؛ از جمله: «محمد، پیام‌آور دینی است که با سرعتی باور نکردنی و با شمشیر نیرومند پیروانش، منتشر شد» و یا اینکه «زمانی که پیامبر، وحی نخستین را دریافت کرد، از مسئولیت ناشی از آن به غایت ترسید». (آدلر، 1384، صص 224 – 221)

گوستاو لوبون در بخشی از کتاب «تمدن اسلام و عرب» تاریخچه‌ای از زندگی پیامبر اکرم(ص) را به رشته تحریر در آورده و از بعثت پیامبر، وقایع پس از هجرت و سرانجام، از خصایص اخلاقی و امتیازات آن حضرت سخن گفته است وی در ابتدا ادعا کرده است: «محمد، در یکی از سفرهای تجاری‌اش به شام، تورات را از راهبی نسطوری در بصرا آموخت» و ادامه می‌دهد که بعد از اینکه محمد وقایع غار حرا با حلت تردید دو دودلی را برای همسرش تعریف می‌کند: «خدیجه بلادرنگ، به نزد پسر عمویش ورقه می‌رود و آنچه از محمد شنیده بود، نقل می‌کند. ورقه پی می‌برد محمد، پیامبر وعده داده شده است. خدیجه سخن ورقه را به محمد باز می‌گوید و محمد از سخن ورقه دلش محکم می‌شود». در جای دیگر می‌نویسد: «پیامبر اگر درس خوانده بود، ترتیب بهتری در قرآن ملحوظ می‌داشت». (لوبون، 1358، ص 118) در ضمن لوبون اتهامات ناروایی را نسبت به پیامبر اسلام مطرح می‌کند از قبیل اینکه: «تنها چیزی که موجب انتقاد به پیامبر شده، علاقه او به زنان بود» و  یا اینکه: «روزی ناگهان چشم پیامبر به زن زید افتاد و میلی از او در دل پیامبر پیدا شد به این خاطر، زید زنش را طلاق داد تا رسول خدا با او ازدواج کند». (لوبون، 1358، صص 114 – 108)

در کتاب «اسلام: بررسی تاریخی»، اثر همیلتن گیب به زندگی محمد در یکی از فصول آن پرداخته شده است وی در این فصل، صرفا به زندگی پیامبر اسلام پرداخته و یکسری مطالب نادرست و مخدوش تاریخی را به ایشان نسبت داده است؛ از جمله اینکه: «درباره زندگانی و محیط اولیه محمد، کمتر نکته‌ای به قطع و یقین می‌دانیم». یا اینکه «دور از واقعیت نیست که وی را یکی عرب بدوی تصور کنیم؛ یعنی کسی که دارای همان اندیشه‌ها و نظریاتی بوده باشد که افراد و قبیله‌های بادیه‌نشین داشتند». (گیب، 1380، ص 42) وی در جای دیگر می‌نویسد: «رمز توفیق یافتن محمد، در مکی بودن آن حضرت بود». وی ادامه می‌دهد: «استمداد مردم مدینه از او به جهت سجایای اخلاقی وی بود، نه به علت تعالیم دینی که آورده بود» و مطلب خود را این گونه پایان می‌دهد که: «پیامبر از زنان دلجویی می‌کرد. تا بدانجا که گاهی به تجدیدنظر در قوانینی که خود ابلاغ کرده بود، می‌پرداخت». (گیب، 1380، ص 51)

جرجی زیدان مسیحی لبنانی بخشی از کتاب «تاریخ تمدن اسلام» را به زندگی پیامبر اختصاص داده که این بخش حاوی نکاتی نادرست همچون موارد ذیل درباره پیامبر است: «شاید سبب پیشرفت اسلام در مدینه، بودن یهود در آنجا بود؛ زیرا یهودیان برعکس کفار مکه، خداشناس و اهل کتاب بودند و از وحی آسمانی و پیامبری رسولان آگاهی داشتند». یا اینکه «عقبه بن ابی معیط در جنگ بدر، اسیر مسلمانان شد و چون پیغمیر از عقبه آزار بسیار دیده بود، فرمان داد سرش را بریدند». (زیدان، 1382، صص 34 -20)

جان دیون پورت کتاب «عذر تقصیر در پیشگاه محمد و قرآن» را در سال 1860 (1239ه.) نگاشته است. وی در این کتاب نسبت‌های ناروایی به ساخت مقدس پیامبر داده شده است که از جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: «سالی یک ماه محمد در غار حرا می‌زیست و در همین نقطه است که مفاد انجیل و تعلیمات انبیا را از مد نظر گذرانید» و «محمد زن‌های متعددی را در اواخر زندگی‌اش گرفت. علت آن میل و رغبت او به داشتن پسر بود»؛ یا در زمان پیامبر «در پایان یکی از سفرهای جنگی علیه قبایل، که با فتح و پیروزی مسلمانان تمام شد، عایشه زن خیلی عزیز و محبوب پیامبر متهم به سوء رابطه با افسر جوانی به نام صفوان گردید؛ ولی بیانات و توضیحات خالی از تصنع، با کمک فصاحت و بلاغت، اشک‌ها و زیبایی وی، محمد را درباره بی‌گناهی عایشه قانع و متقاعد کرد و کسانی که عایشه را متهم کرده بودند، هر یک محکوم به هشتاد ضربه تازیانه شدند». (دیون پورت، 1348، صص 42 -19)

ویلیام موئیه (1905 – 1819) در کتاب معروف خود به نام «زندگانی محمد» می‌نویسد: «شمشیر محمد و قرآن، سرسخت‌ترین دشمنان تمدن، آزادی و حقیقت هستند که تا اکنون بشر شناخته است. (ادورد سعید، 1371، ص 274) و یا توماس کارلایل (1881 – 1795) اسکاتلندی در مورد پیامبر اکرم (ص) و قرآن کریم می‌نویسد: «محمد نه یک وجود خیالی و افسانه‌ای است، نه یک فرد احساس‌گرای خجالتی، و نه جادوگر قابل تمسخری که کبوتران را تعلمی می‌داد تا از گوش او دانه بردارند؛ برعکس، او مردی با دیدگاهی واقعی و اعتقادی شخصی و محکم است، مولف کتابی به نام قرآن که عبارت است از: مجموعه‌ای در هم و برهم از یک سلسله مطالب خسته‌کننده و سرگیجه‌‌آور، خام، نتراشیده و ناهجار، با تکرارهایی بی‌پایان، فاصله‌های طولانی، و پر از آشفتگی؛ به هر حال، بسیار خام و نتراشیده و یا به طور خلاصه، حماقت غیر قابل دفاع». (ادورد سعید، 1371، ص 227)

یکی دیگر از مستشرقن به نام ویلیام صوری در کتاب «تاریخ جنگ‌های صلیبی» درباره پیامبر اسلام و روند گسترش اسلام آورده است: «بنابر آنچه از تاریخ‌های قدیم برمی‌آید، باورها اندیشه‌های محمد(ص) در دوره امپراتوری هراکلیوس جای پای محکمی در شرق پیدا کرد. محمد(ص)... اعلام نمود پیامبری است مبعوث از جانب خداوند... و بر شرق، خاصه شبه جزیره عربستان استیلا یافت و بذری... که کاشته بود توسط جانشینانش به زور شمشیر و سخت‌گیری و نه از طریق وعظ و ارشاد برای اجبار مردم به گردن نهادن به باورهای پیامبر(ص) منتشر شد». (الصوریف 1412، ص 314). صوری به هنگام توصیف انطاکیه و تصرف آن به دست ملکشاه سلجوقی می‌نویسد: «... زمانی که هم شرق به لرزه درآمده و جانشینان محمد(ص) با زور بر همه سرزمین‌های شرق مسلط شده و آنها را به مذهب و دین و اعتقادات فاسد خود در آوردند، (مردم) این شهر از تحقیر پیامبران خودداری کرده و در حد توان خود از پذیرش سیطره قوم کافر (مسلمانان) امتناع کرده بودند». (الصوری، 1412، ص 114)

به عنوان حسن ختام نگرش منفی اروپایان به سخنان ارنست رنان نویسنده و مورخ فرانسوی در «کالج دو فرانس» با عنوان «سهم خلق‌های سامی در تاریخ تمدن» که در تاریخ 23 فوریه 1862 ایراد کرده اشاره می‌شود، آنجا که می‌گوید: «اسلام کامل‌ترین آنتی‌تز اروپاست؛ اسلام تعصب است؛ اسلام تحقیر علم است؛ نفی جامعه مدنی است؛ ساده‌انگاری وحشتناک روحیه سامی است، که مغز انسانی را در تنگنا [قرار می‌دهد] و راه آن را به هر ایده ظریف، به هر احساس لطیف و به هر تحقیق عقلانی می‌بندد تا به این توضیح واضح برسد که: خدا خداست». (ریاحی زمین، 1383، ص 181)

نتیجه‌گیری:

نگرش منفی اروپاییان به شرق و شرقیان به عنوان مردمانی خشونت‌طلبی، غیر عقلانی، احساساتی، غیر آزاده، مستبد جنگ‌طلب... توسط متفکرینی همچون ارسطو، منتسکیو، هگل، مارکس و... کاملا مشهود می‌باشد. از طرف دیگر غرب مسیحی در طول تاریخ خود به صورت مداوم به اسلام‌ستیزی گسترده و تلاش برای نشان دادن اسلام به عنوان دین خشونت و شمشیر پرداخته است و به همین دلیل همواره مومنان مسیحی را در ترس و وحشت از مسلمانان نگاه داشته است. فتوحات اسلامی در صدر اسلام و در نهایت فتح آندلس و فتوحات محمد فاتح در قلب اروپا در کنار جنگ‌های سلیبی نگرش کاملا منفی مسیحیان نسبت به اسلام را دامن زده است. از طرف دیگر اکثر مستشرقانی که به مطالعه درباره شرق مشغول بوده‌اند،در فضای علمی غرب رشد یافته و شخصیت و روش فکری آنها – اعم از تعاریف، معیارها، روش‌ها، اهداف و... – با همان فضا شکل گرفته مناسب است.

از این رو آنها به هنگام تحلیل پدیده‌ها و جریانات شرقی نیز با معیارهای حاکم بر قضای غرب به قضاوت می‌نشستند و تقریبا می‌توان گفت که در اکثر موارد هم، به اشتباه می‌رفتند؛ زیرا فرهنگ و اجتماع شرق، مقتضیاتی دارد که با مقتضیات غرب متفاوت است. انسان شرقی در مواجهه با پدیده‌ای خاص به‌گونه‌ای می‌اندیشد و رفتار می‌کند و انسان غربی به گونه‌ای دیگر. اساسا جریان‌های اجتماعی در غرب، در بستر وی متقاوت با شرق شکل گرفته؛ از این رو حتی تحلیل پدیده‌ای واحد در شرق و غرب با معیاری واحد، غیر منطقی است؛ به عنوان مثال بسیاری از مستشرقان برای تحلیل انقلاب‌های و جنبش‌های مهم اجتماعی شرق و از جمله انقلاب ایران، از الگوی انقلاب کبیر فرانسه استفاده کرده‌اند. در این الگو، دستگاه روحانیان و حوزه‌های علمیه با دستگاه پاپ و کیسا، قرآن با انجیل، تجار با بورژواها و... مقایسه شده‌اند و موجب کج‌فهمی‌های زیادی شده‌اند.

در زمینه مطالعات اسلام‌شناسی نیز اکثریت شرق‌شناسانی که به مطالعه اسلام پرداخته‌اند نتوانستند با یک نگاه بی‌طرفانه علمی اسلا بپردازد و تقریبا نتایج تحقیقات آنها به همان نتایجی رسید که قبلا مبلغان مسیحی رسیده بودند. بنابراین نگرش‌های منفی متفکران بزرگ اروپایی به همراه مبلغان مسیحی و شرق‌شناسان ذهنیت اروپاییان را نسبت به اسلام منفی و مخدوش نمود و زمینه را برای پذیرش پدیده اسلام‌هراسی مهیا نمود.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات