* در قرن بسیار شومی زندگی میکنیم. دو جنگ بزرگ جهان را با میلیونها کشته پشت سر گذاشتیم و شاهد جنگهای منطقهیی دو دهه اخیر مانند ایران و عراق، صربها و بوسنی، فلسطین و اسراییل، آذربایجان و ارمنستان و حتی جنگ داخلی چچن. در تمامی این جنگها به نوعی یا دو کشور مسلمان با یکدیگر میجنگیدند یا کشور مسلمانی مورد تعرض و تجاوز قرار گرفته بود. بااین حال همه این روزها شاهد جنگ بدتری هستیم و آن پدیده ظهور افراطگرایی و خشونت به نام دین اسلام و در سرزمینهای اسلامی. تحلیل شما از این موقعیت چیست؟
** بله، این روزها شاهد کشتار و قتلهای بیرحمانه و فجیعی در جهان اسلام هستیم. در کشورهای عراق و سوریه و افغانستان و لیبی خونریزی و آدمکشی انجام میشود که بسیار جای تاسف و نگرانی دارد. به شخصه نظر بدبینانهیی به تاریخ ندارم و اغلب سعی کردهام که خوشبین باشم اما معتقدم که با همه این کشتارها و خونهایی که به ناحق ریخته شده شاهد آن هستیم که روز به روز انسان به سوی انسانیتر شدن در حال حرکت است چرا که بهخوبی درک میکند که این همه کشتار نشان انسانی نیست و نشانهیی از درندگی است.
روزگاری افراد خونآشامی چون چنگیز فجایعی به بار آوردند که شنیدن آنها تن آدمی را به لرزه میاندازد، آنها شهرها و روستاها را با خاک یکسان کردند و از سر انسانها مناره ساختند. با پیشرفتهایی که انسان امروز به دست آورده خصوصا در عرصه تکنولوژی، اگر قرار بود با همان سنگدلی اکنون هم همان رفتار را کند، بیگمان نمیتوان حتی در ذهن تخمین زد که او در این صورت چه فجایعی به وجود میآورد.
* اما انسان به این درجه از درک رسیده که با جنگ و خونریزی مسائل و مشکلاتش حل نمیشود. پس چرا به جنگ آن هم با نام دین ادامه میدهد؟
** به این پرسش در ادامه پاسخ خواهم داد. باید بگویم که برخی از فلاسفه معتقدند که جنگ و خونریزی در ذات بشر است و همیشه جنگ است و هیچوقت صلح نمیشود، اما من میخواهم به نکتهیی اشاره کنم که این روزها بلای جهان اسلام شده است و آن این نکته است که دین بدون تعقل خطر و بلایی در جان انسانیت است. متاسفانه اکنون شاهد جریانی از خردگریزی و اطاعت غیر عقلانی در میان همه مسلمانان هستیم که با روح اسلام در ناسازگاری است. اسلام دینی است که تبیین آن از خدا و انسان و جهان و مجموعه اخلاق و تکالیف آن همه برپایه عقل نهاده شده است.
دین و سنت آبا و اجدادی بدون تعقل و اندیشه همان چیزی است که اسلام با ظهور خود آن را نفی کرده است. نفی دین آبا و اجدادی پاسخی است که اسلام با ظهور خود آن را نفی کرده است. عقیده اسلام این است که تزکیه، اخلاق و تعقل یک روز به هم میرسند و مشکلات را حل میکنند. اما نباید همچنان دست روی دست گذاشت و شاهد کشتارها بود. معتقدم که در چهار نسل گذشته انسان شاهد پیشرفتهای بسیار چشمگیری در حوزه اندیشه و نظر درباره صلح و تحقق آرمانهای حقوق بشری بوده است و انصافا انکار اقدامات عملی در این خصوص نیز ناسپاسی است. پرسش این است که متناسب با اقدامات نظری از یکسو و از سوی دیگر آرمانها و اهداف بلند اندیشهورزان این حوزه، آیا میتوان گفت که گامهای عملی متناسب با نظر و اندیشه صورت گرفته است؟ و ثانیا با توجه به تجربیات گذشته چشمانداز امیدوارکننده و روشنی برای آینده انسان میتوان در نظر گرفت؟ فاجعه دو جنگ جهانی چنان انسان را از خواب غفلت بیدار کرد که با تشکیل سازمان ملل متحد و صدور منشور گویی انسان دوران کودکی و نابخردی خود را پایان یافته تلقی میکرد و دوران جدید را آغاز مقطع بلوغ خویش میدید و کاملا باورش آمده بود که جنگ گرم یعنی بهکارگیری سلاحهای کشنده و مخرب میان انسانها دیگر برای همیشه خاتمه یافته است.
اما هنوز هم شاهد شنیدن صدای مرگبار گلولهها و بمبها هستیم و ابزار سیاسی و بیخردی دینی و افراط چنان دامن جهان اسلام را گرفته است که نمیتوان شاهدی برای رفتارهای عقلانی در نظر گرفت. تمام مجموعه اخلاقی اسلام که ما آن را مطابق با فطرت میدانیم مجموعهیی است دارای زیرساخت عقلانی که از یکیک آنها میتوان با منطق و خرد دفاع کرد. در طول تاریخ قوانین اسلام و احکام آن بر پایه اندیشیدن و تفکر صادر میشده و معنای اجتهاد نیز همین است. اکنون اگر نابخردیها جایگزین اسلام شود دیری نپاید که مفاهیمی دیگر جای عقل و تدبیر و امید را در اسلام میگیرد و ما شاهد افراطگرایی و خشونت خواهیم بود و معنا و مفهوم زندگی دیگر چیزی از انسانیت نخواهد داشت.
* اما برخی از متفکران و اندیشمندان بر این باورند که برای جنگ هم باید به قوانینی دست یافت و تاکنون هم قوانینی مدون برای جنگ تهیه شده است و بسیاری حتی جنابعالی هم در برخی از آثارتان به حقوق بینالملل در جنگ و با نگاهی اسلامی به آن پرداختهاید. آیا در جنگها و خشونتها و افراطیگریهایی که این روزها دامن جهان اسلام را گرفته میتوان نگاهی حقوقی با رهیافتی اسلامی داشت بهطوری که شما در اثر جدیدتان با همین نگاه وارد مبحث شدید؟
** جنگهای سختی جهان اسلام را فراگرفته که در جهان مدرن امروز و با توجه به نظارتهای بینالمللی و گسترش رسانهها که اعمال وحشیانه در جنگها را مینگرند، همچنان عدهیی به نام دین بر طبل جهالت میکوبند. گویی این عده نه تنها با قوانین و مقررات بینالمللی آشنایی ندارند بلکه بویی از انسانیت هم نبردهاند. بنده به هیچ عنوان مدافع خشونتهای غیرانسانی صورت گرفته در درازای تاریخ و حتی در زمان معاصر در گوشه و کنار جهان اسلام نیستم و آنها را از آن اسلام نمیدانم، چرا که فراموش نکنیم جهان اسلام و تمدن اسلامی چیزی غیر از دین اسلام است. همانطور که مسیحیت چیزی غیر از جهان مسیحی است. هیتلر و نازیها از جهان مسیحی بودند ولی اعمال آنان را نمیتوان به دین مسیحیت که دین عشق و محبت است، منتسب ساخت.
هیچکس اجازه ندارد اعمال جانیانی را که به مثله کردن، آتش زدن و سوزاندن زنان و کودکان دشمن در هنگام درگیری دست میزنند به ادیان الهی منتسب سازد، هرچند که مرتکبین آن اعمال وابسته به جهان یکی ادیان باشند، اینان امیال خود را به خدا و دین او نسبت میدهند و نمیدانند که قدرتطلبی و خواستههای نفسانی شان خدای آنان شده است. باید تاکید داشت، جنگ به اندازه تاریخ بشر قدمت دارد و این واقعیتی است که نمیتوان آن را انکار کرد. در جنگ میان دولتها، هر یک سعی میکنند تا با استفاده از همه وسایل و روشهایی که در اختیار دارد بر دشمن چیره شود و در این میان، پیروزی معمولا از آن طرف قدرتمندتر است. به همین دلیل مذاهب، مکاتب اخلاقی، فلاسفه و حقوقدانان در طول تاریخ کوشیدهاند با قبول این واقعیت شوم، قواعد و مقرراتی برای جنگ تنظیم کنند تا توسل به اقدامات غیرانسانی را در طول جنگ محدود سازند.
بعضی بر این باورند که با ممنوع شدن جنگها به موجب منشور ملل متحد دیگر نیازی به وضع قوانین جنگ برای محدود ساختن یا ممنوع کردن جرایم جنگی نیست. آنان اینگونه استدلال میکنند که وضع اینگونه مقررات تلویحا مشروعیت بخشیدن به جنگ است ولی واقعیت این است که غیرقانونی بودن جنگ و توسل به زور، به هیچوجه ما را از وضع قوانین حقوق جنگ و مقررات انسانی بینیاز نمیسازد، چون هدف از وضع این مقررات آن است که عواقب وخیم ناتوانی جامعه بینالمللی را در جلوگیری از جنگ کاهش دهد. سازمان ملل متحد با گذشت 50 سال از تاسیس خود و با وجود ممنوع بودن استفاده از زور در روابط بینالمللی، موفق به براندازی کلی این حقیقت تلخ نشده است و حتی جز در موارد بسیار محدود و جزیی، از تعیین و شناسایی متجاوز یا متوقف ساختن آن عمل کند؛ هر چند در بررسی و تنظیم قواعد جنگ به ویژه تصویب مقررات بشر دوستانه موفقیت شایان توجهی داشته است.
* اگر اشتباه نکرده باشم سازمان ملل در تشکیل کنفرانس ژنو که منجر به تهیه و تدوین پروتکلهای 1977 منضم به کنوانسیونهای چهارگانه ژنو در سال 1949 شد، نقش بسیار مهمی ایفا کرد.
** بله، درست است. همچنین تصویب کنوانسیون ملل متحد در سال 1981 در باب ممنوعیت استفاده از برخی سلاحهایی که ممکن است موجب جراحات، صدمات و کشتار بدون تبعیض شود، از ابتکارات سازمان ملل متحد بود. اخیرا نیز کمیسیون حقوق بینالملل موفق شد جرایم علیه صلح و امنیت بشر، از قبیل اعمال خشونت آمیز مسلحانه در برخی مناطق از جمله یوگسلاوی سابق را مورد بررسی و مطالعه قرار دهد و دادگاه و تشکیلات و آیین رسیدگی مربوط به آن را به تصویب رساند.
بهطور کلی مقررات و قوانین مربوط به جنگ بر آن است که سه نوع محدودیت را برای عملیات مسلحانه به وجود آورد: محدود ساختن قلمرو جنگ، محدود ساختن به کار بردن سلاحهای جنگی، محدود ساختن عملیات به افراد رزمنده و مصون ساختن غیر نظامیان. بر این اساس مقررات جنگ در پی تامین چهار هدف است: رعایت موازین بشر دوستانه، حمایت از اماکن غیرنظامی، حمایت از افراد غیر نظامی، دور نگاه داشتن دول غیر متخاصم از قلمرو جنگ. دقت در مجموعه مقررات و حقوق جنگ، از اعلامیه 16 آوریل 1856 پاریس در مورد قواعد جنگ دریایی گرفته تا آخرین مقررات راجع به این امر، یعنی کنوانسیونهای چهارگانه ژنو و پروتکلهای 1977 الحاقی به آنها و سرانجام کنوانسیون سازمان ملل در سال 1981 و مقایسه آنها با اصول و قواعد موجود در حقوق اسلامی مربوط به جنگ و مخاصمات مسلحانه، به خوبی این حقیقت را آشکار میسازد که ریشههای قواعد و مقررات حقوق جنگ، بهطور عام و حقوق بشر دوستانه و حقوق حمایت از افراد تحت حمایت بهطور خاص، کاملا در دستورات اسلامی وجود دارد و نظر بعضی از صاحبنظران که اینگونه قوانین را متخذ از حقوق اسلامی میدانند، چندان اغراقآمیز به نظر نمیرسد.
* شما در کتاب «حقوق بینالملل، رهیافتی اسلامی» چه هدفی را دنبال میکنید؟ اصولا حقوق بینالملل با اصول تعالیم یا فلسفه اسلام سازگاری دارد یا شاید بتوان گفت که بخشی از آن است؟
** من در ابتدا به نکته اشاره کنم و آن این است که بسیاری از غربیان در این زمینه اعتراف کردهاند و بهتر از همه آقای «بارون میشل دو توبه» در سلسله درسهای خود در آکادمی لاهه فصلی دارد تحت عنوان «تاثیر اسلام بر حقوق بینالملل» و در آن بحثی مستوفی در این زمینه صحبت کرده و مدارک و شواهدی ارایه داده است. همچنین دکتر محمصانی، حقوقدان مسلمان فقید لبنانی در یکی از آثار خود نکتهیی به نقل از مقاله دکتر کامل عیاض، تحت عنوان «صفحات من تاریخ الاستشراق»، مطبوع در مجله مجمع اللغه العربیه دمشق 1968 آورده است که ذکر آن خالی از فایده نیست.
وی میگوید: «ثابت شده است که «گروسیوس» دولتمرد هلندی و پرچمدار حقوق بینالملل در غرب در سال 1640 میلادی در شهر آستانه [نام اصلی استامبول] دوران تبعید را میگذرانده و در آن ایام به مطالعه آثار اسلامی و روش حاکمان اسلامی در حکومت پرداخته است و میتواند یکی از همزههای وصل یا حلقههای مفقوده میان غرب و شرق در این زمینه باشد و همچنین ثابت شده است که گروسیوس از امثال فرانسیسکو سوارز اسپانیایی سخت متاثر است که آنان از آثار اسلامی متاثر بودهاند». با این توضیحات باید بگویم که هدف من در تالیف این کتاب اولا: برای یافتن مشابهت و توافق با اصول جدید و ثانیا: اینکه معلوم شود که چنین اصول جهانی که بر پایه وحدت بشری استوار است، جزیی از اسلام بلکه محور اصلی سنت اسلامی است.
* اما به نظر میرسد که شکاف جدی میان نظر عمل در چنین اندیشهیی وجود داشته باشد؟
** بله درست است. در این راستا، نکته مهمی قابل ملاحظه این است که گاه شکاف عمیقی میان نظر و عمل مشاهده میگردد و باید میان قواعدی که توسط حقوق اسلامی وضع شده با آنچه در عمل بعضی حکام و فرمانروایان اسلامی مرتکب گردیدهاند و احیانا سیره عملی مزبور خروج از آن قواعد است، تفاوت نهاد. کوتاهی در جداسازی دو وادی فوق، بسیاری از خاورشناسان غربی و حتی برخی نویسندگان شرقی را که در مورد اسلام نگاشتهاند، سخت به خطا افکنده است چرا که آنان به جای آنکه به آنچه باید انجام میشد - یعنی تعالیم اصلی اسلامی مراجعه و استناد نمایند - نظریات خود را مبتنی بر رفتار عمل شده در بعضی از مقاطع تاریخ اسلام، ارایه کردهاند. یکی از بارزترین نمونه اینگونه اشتباهات، همان است که بعضی گمان کردهاند که ماهیت حقوق بینالملل اسلامی «حقوق جنگ» است.
حال آنکه چنین گمانی کاملا باطل است، زیرا همانطور که در متن کتاب نویسنده با استناد به منابع اصلی اثبات کرده است، در حقوق بینالملل اسلامی برعکس، اصل اولیه، «حقوق صلح» است نه حقوق جنگ. اقدامات مسلحانه کاملا امری استثنایی و خلاف است. البته این نظریهیی است که بنده مدافع آن هستم و هرگز هم نمیخواهم نظریات مقابل را نادیده بگیرم. هر فکر و اندیشهیی محترم است ولی باید باب گفتوگو را مسدود نساخت زیرا به یقین اندیشه در بستر تضارب تکامل مییابد. به نظر نگارنده یک جانبه سخن گفتن و خود را بر حق انگاشتن فاقد وجاهت در آیین خردمندی است. بهقول ناصر خسرو:
با خصم گوی علم که بیخصمی
علمی نه صاف شد نه شکوفا شد
زیرا که سرخروی برون آمد
هرکو به سوی قاضی تنها شد