صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۴ آذر ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۰  ، 
کد خبر : ۲۷۱۳۹۴

تاریخ سیاست خارجی آمریکا (بخش نهم)

حسن خدادادی ـ مقدمه: تفکر غالب از دورنمای جامعه ایالات متحده در افکار عمومی بسیاری از جهانیان، بر این باور شکل گرفته که آمریکا جامعه‌ای فاقد باورهای مذهبی و گرایش‌های دینی است. سکانداری ایالات متحده در ترویج لیبرالیسم و ارزش‌های دموکراسی‌خواهی که بستر اجتناب‌ناپذیر آن گرایش‌های سکولاریستی (جدایی دین از سیاست) است و مضاف بر آن آمار و ارقام تکان‌دهنده خشونت و بزهکاری در نهادینه شدن چنین منظری موثر بوده است. با این وجود نگاه ژرف به جامعه آمریکا در سطح دیدگاه‌ها و باورهای جامعه آمریکا و تا حدی زندگی فردی دولتمردان آمریکایی، بروندادهایی نسبتاً متفاوت از تفکر غالب ذکر شده را به دست می‌دهد. از همین روست که پیتر استینفلز، نویسنده آمریکایی در حوزه دین معتقد است که تلاش به‌منظور فهم ایالات متحده بدون توجه به نقشی که اعتقادات دینی در آن بازی می‌کنند به مثابه کوشش برای فهم آفریقای معاصر بدون امعان نظر به واقعیت‌های استعماری آن است، لذا در نگاهی عمیق‌تر می‌توان از پدیده‌های جاری و ساری در ایالات متحده به این مهم دست یافت که انگاره‌های دینی در سطح جامعه آمریکا وجود داشته و در تحولات اجتماعی ایالات متحده نقش‌آفرینی می‌کنند. تاکنون در میان جهانیان، مسلمانان متهم به بنیادگرایی بوده‌اند، ولی موضوع جدید جریان‌های بنیادگرا در میان مسیحیان مغفول مانده و یا دست‌کم گرفته شده است. بنابراین در دهه ۱۹۷۰ م به بعد سایه مذهب چنان بر سر سیاست آمریکا سنگینی می‌کرد که تصمیم‌های مهم سیاسی تنها با پشتوانه آموزه‌های مذهبی اتخاذ می‌شد. سیاستمداران برجسته آمریکایی می‌پنداشتند که مأمور خداوند و مجری فرامین وی هستند(۱) آنها آمریکا را به عنوان کشوری پاک و مقدس پنداشته که طبق برنامه خداوندی در میان اقیانوس‌ها نهاده شده است، تا از دیگر مردم جهان باز شناخته شده و پایگاهی جهت اجرای طرح‌های خداوندی باشد.(۲) تأثیر مذهب بر سیاست آمریکا چنان عمیق و گسترده است که کمتر اقدام مهم سیاسی در این کشور را می‌توان رصد کرد که رد پایی از مذهب و آموزه‌های مذهبی در آن نباشد. مسائل مهم سیاست خارجی همچون حمایت از رژیم اشغالگر قدس، رویارویی با کمونیسم و جهان اسلام، مسائل خاورمیانه و... متأثر از مذهب بوده و تصمیم‌ها و اقدام‌های سیاسی در عرصه‌های فوق، با پشتوانه‌های مذهبی اتخاذ و عمل شده و از این رهگذر آمریکا در زمره کشورهای بنیادگرا و کاملاً مذهبی قرار گرفته است. در ادامه به تأثیر مذهب بر عرصه‌های مختلف سیاست خارجی آمریکا پرداخته می‌شود.

تأثیر آموزه‌های بنیادگرایی مسیحی بر سیاست خارجی ایالات متحده

۱ـ حمایت از رژیم صهیونیستی؛ اولویت سیاست خارجی آمریکا

خانم گریس هال سل معتقد است که بنیادگرایان صهیونیسم یا بنیادگرایان مسیحی در آمریکا، در میان همه مسائل سیاست خارجی، بالاترین اولویت را برای اسرائیل قائل می‌شوند.(۳) آمریکا بارها در شورای امنیت از حق وتو در جهت منافع رژیم صهیونیستی استفاده کرده است. کمک‌های مالی، نظامی، سیاسی و... دولتمردان آمریکا به این رژی�� قابل کتمان نبوده و برای همگان آشکار است. اما پرسش این است که آیا این حمایت‌ها مربوط به رویکردهای خاص برخی از روسای جمهور آمریکاست، یا اینکه سیاست کلی و غیرقابل اجتناب تمامی سیاستمداران آمریکایی است؟ و پرسش دوم اینکه ریشه‌های این حمایت‌ها را در کجا می‌توان یافت؟ آیا براساس منافع مادی است و یا اینکه ریشه در اعتقادات مذهبی دارد؟

در مورد پرسش اول باید گفت که تصمیم‌ها و عملکردها در سیاست خارجی آمریکا بیشتر از طریق ساختارهای موجود در این کشور اتخاذ شده و عمل می‌شوند و کمتر قائل به اشخاص هستند، به این معنا که تصمیم‌گیرندگان و مجریان در سیاست و حکومت ایالات متحده بیشتر تابع اصولی هستند که همیشگی و اجتناب‌ناپذیر است و کمتر در این زمینه حق انتخاب دارند.

اصول سیاست خارجی آمریکا همواره ثابت بوده و روسای جمهوری آمریکا خود را ملزم به پایبندی به آن می‌دانند. البته ممکن است دولت‌های مختلف، تاکتیک‌های متفاوتی را جهت رسیدن به اهداف سیاست خارجی به کار برند، اما اهداف در اکثر موارد مشترک است. حمایت از رژیم اشغالگر فلسطین از جمله این سیاست‌هاست، به‌گونه‌ای که تمامی دولت‌هایی که در این کشور قدرت را به دست می‌گیرند، خود را پایبند به آن می‌دانند. از ریگان راستگرا و جمهوریخواه گرفته تا کلینتون دموکرات و میانه‌رو و از بوش جنگ‌طلب تا اوبامای مدعی صلح و دوستی، همگی خود را ملزم به حمایت از منافع این رژیم غاصب می‌دانند.

در مورد پرسش دوم که همان جست‌وجوی ریشه و علل این حمایت است باید گفت که علل گوناگونی را برای این حمایت‌ها می‌توان ذکر کرد، اما ما در این بخش به دنبال دلایلی هستیم که مختص به زمان و مکان خاصی نباشد و از این طریق اصل حمایت آمریکا از رژیم صهیونیستی به عنوان یک اصل کلی، همیشگی و اجتناب‌ناپذیر در آمده باشد.

اصلی‌ترین علت حمایت آمریکا از رژیم صهیونیستی اعتقادات مذهبی بنیادگرایان مسیحی است. آنان همواره تلاش دارند این اصل را وارد ایمان ملت آمریکا کنند که حمایت از این رژیم اختیاری نیست، بلکه خواست الهی بوده و ایستادگی در مقابل آن، ایستادگی در مقابل خداوند است که خشم و غضب وی را نیز به همراه دارد. «برای بسیاری از بنیادگرایان مسیحی، اصلی‌ترین دلیل حمایت از اسرائیل تعهد خداوند به ابراهیم است که بر مبنای آن پاداش خداوندی تنها برای کسانی است که به یهودی‌ها رحمت فرستند و عذاب نیز متعلق به کسانی است که یهودیان را لعن کنند. این عبارت مهم‌ترین دستاویز بنیادگرایان مسیحی در جهت حمایت از اسرائیل است.»(۴)

جری فالول با استناد به عبارت فوق که از کتاب سفر پیدایش برداشت شده است، معتقد است که خداوند آمریکا را مورد رحمت قرار داده به این دلیل که آمریکا یهود را مورد رحمت قرار داده است. ریچارد لند، یکی از سیاستمداران با نفوذ در دوران بوش پسر با استناد به همان آیه تورات می‌گوید: «من می‌خواهم خداوند به آمریکا رحمت فرستد نه اینکه آمریکا مورد خشم و غضب خداوند قرار گیرد.»(۵)

نیهرورد نوویک، مشاور شیمون پرز در سال ۱۹۸۶، وابستگی‌های فرهنگی، ایدئولوژیکی و اخلاقی را یکی از دلایل اصلی حمایت آمریکا از رژیم صهیونیستی اعلام کرد. این به آن معنا است که حمایت از این رژیم بستری عمومی در میان جامعه آمریکا داشته و مختص به گروه و یا فرقه خاصی نیست. از نگاه بسیاری از مردم آمریکا یهودیان نه‌تنها بیگانه نبوده، بلکه در اعتقادات و علایق آنها شریکند. بسیاری از آداب و رسوم و اعتقادات آمریکایی‌ها با عقاید یهودیان همسانی دارد و از منبع واحدی سرچشمه گرفته است. این علایق و عقاید مشترک، بر اصل حمایت از رژیم صهیونیستی در میان مردم آمریکا تأثیر عمیقی داشته است. دایره‌المعارف یهود ذیل عنوان ایالات متحده چنین می‌نویسد: «یکی از مهم‌ترین منابعی که بنیانگذاران آمریکا برای تشکیل نظام جمهوری از آن تأثیر پذیرفتند، کتاب عبرانی بود و... مبنای سیاست خارجی آمریکا پس از استقرار دولت، بر دخالت نکردن در امور داخلی دیگر دولت‌ها بود و تنها استثنای این اصل، توجه جدی به یهودیان دیگر کشورها در راستای حمایت از آنان بود.»

نزدیکی علایق و عقاید یهودیان با آمریکایی‌ها چنان عمیق بود که بسیاری از یهودیان دیاسپورا، سال‌ها پیش از هرتزل، آمریکا را به عنوان سرزمین موعود خود پذیرفتند.

بنیادگرایان مسیحی حمایت از یهودیان را به حمایت از رژیم صهیونیستی تعمیم داده و این حمایت را وظیفه اخلاقی و دینی خود می‌پنداشتند. جیمی کارتر که در دهه ۷۰ میلادی قدرت را در آمریکا در دست گرفت در اعلامیه انتخاباتی خود نوشت: «تأسیس اسرائیل نوین، تحقق پیشگویی‌های تورات است.» همچنین کارتر کسانی را که یهودیان را به کشتن حضرت مسیح متهم می‌کردند را محکوم کرد و آنان را دشمن نژادها می‌خواند. وی در طی دیدار از سرزمین‌های اشغالی در سال ۱۹۷۹ میلادی چنین می‌گوید: «روسای جمهوری پیشین آمریکا روابط ایالات متحده با اسرائیل را بالاتر از روابط خصوصی و ویژه قرار دادند و به این ترتیب ایمان خود را نشان دادند. این روابط منحصر به فرد است، زیرا در وجدان ملت آمریکا و در اخلاق، مذهب و اعتقادات آنان ریشه دارد. اسرائیل و ایالات متحده آمریکا هر دو مهاجران پیشگام را در خود جای داده است. سپس ما میراث تورات را با یکدیگر تقسیم می‌کنیم.»(۶)

گفته‌های کارتر به خوبی نشان می‌دهد که روابط آمریکا با رژیم صهیونیستی فراتر از روابط عادی است. در حقیقت در این نوع از رابطه، آمریکایی‌ها نباید به دنبال منفعت و سودآوری باشند، زیرا یک ارتباط یک‌سویه برقرار شده که منافع اصلی و حیاتی آن به حساب این رژیم واریز می‌شود. البته نگاه بنیادگرایان مسیحی آن است که اگرچه به ظاهر آمریکایی‌ها از این ارتباط سودی نمی‌برند و شاید به لحاظ مادی، منافعی را نیز از دست بدهند، ولی آنان در حقیقت با خداوند وارد معامله شده‌اند و در ازای هبه ناچیز مادی، بهشت برین و سعادت جاودانی را برای خود خریداری می‌کنند. این در واقع جزء تعهدات اخلاقی و دینی آمریکایی‌هاست که از رژیم اشغالگر فلسطین حمایت کنند. چنانچه گفته شد حمایت از این رژیم منحصر به فرد و یا گروه خاصی در آمریکا نمی‌شود، بلکه این حمایت، کاملاً فراگیر و گسترده است. علاوه بر کارتر، روسای جمهور دیگر آمریکا نیز به تعهد اخلاقی و دینی خود برای حمایت از این رژیم اشاره کرده‌اند. برای نمونه ویلسون در این‌باره چنین می‌گوید: «من خود به عنوان فرزند یک کشیش پروتستان در مقابل سرزمین‌های مقدس و بازگرداندن آن به صاحبان اصلی آنها احساس وظیفه می‌کنم.»(۷) و یا کلینتون در سخنرانی سالیانه خود در سال ۱۹۹۷ میلادی چنین گفت: «با الهام از رویای قدیمی سرزمین موعود، امروز باید چشم‌های خود را به سرزمین موعود جدید بدوزیم.»(۸)

در میان روسای جمهوری آمریکا ریگان که سخت معتقد به واقعه آرماگدون و فرا رسیدن آخر‌الزمان بود، نقش رژیم صهیونیستی را در وقایع آخرالزمانی انکارناپذیر می‌دانست. وی عقاید خود را در این باره چنین توضیح می‌دهد: «... اما خدا به کلی آنها(یهودیان) را فراموش نمی‌کند، پیش از بازگشت پسر خدا، او آنها را دوباره در اسرائیل گرد هم جمع می‌کند و...»(۹)

«حمایت آمریکا از اسرائیل بر مبنای اعتقادات دینی و مشترکات فرهنگی، امری انکارناپذیر است. مسیحیان بنیادگرا و صهیونیست بر اساس چنین اعتقاداتی از اسرائیل حمایت می‌کنند و در واقع این نوع رابطه، بازتابی از بنیادگرایی مذهبی موجود در آمریکاست؛ ولی این تمام ماجرا نیست. روی دیگر سکه حمایت آمریکا از اسرائیل به نفوذ یهودیان در آمریکا باز می‌گردد. حمایتی که در بسیاری از موارد تعیین‌کننده است و تا تعیین رئیس‌جمهور این کشور نیز پیش می‌رود.»(۱۰) نفوذ یهودیان در تار و پود جامعه آمریکا سبب می‌شود کسانی هم که در ایالات متحده اعتقاد قلبی و مذهبی به حمایت از رژیم صهیونیستی ندارند، تنها به دلیل نفوذ بیش از حد یهودیان در آمریکا مجبور به چنین حمایتی شوند، اما همان‌گونه که در مطالب پیش ‌گفته شد، مهم‌ترین دلیل حمایت آمریکا از رژیم صهیونیستی، اعتقادات مذهبی مردم و دولتمردان این کشور است. در مجموع باید گفت اعتقاد مذهبی بنیادگرایان مسیحی به حمایت از رژیم صهیونیستی سبب شد تا پشتیبانی از این رژیم در هر شرایطی به اولویت اول سیاست خارجی آمریکا تبدیل شده و در این بین منافع مادی مدنظر قرار نگیرد، زیرا رژیم اشغالگر فلسطین نقش اول را در تراژدی آخرالزمانی بنیادگرایان مسیحی به عهده دارد. شاید به همین دلیل باشد که پاول فیندلی معتقد است: «نخست‌وزیر اسرائیل بر سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه، بسی بیشتر نفوذ دارد تا در کشور خودش.»(۱۱)

۲ـ بنیادگرایی مسیحی و فروپاشی کمونیسم

پایان جنگ جهانی دوم، آغاز مناقشه‌ گسترده‌ای میان جهان عرب به سرکردگی آمریکا با اتحاد جماهیر شوروی است. نزاع دو ابرقدرت شرق و غرب در خلال جنگ سرد از نظر ماهوی تفاوت‌های اساسی با درگیری‌های پیشین داشت. مهم‌ترین ویژگی این نزاع نبرد تبلیغاتی دو طرف بود که هر یک سعی در استفاده از ابزارهایی داشتند تا با استفاده از آن عرصه را بر رقیب تنگ کنند. یکی از ابزارهایی که ایالات متحده آمریکا در این نزاع استقاده کرد، عامل مذهب بود. رهبران ایالات متحده پس از جنگ دوم جهانی راهبرد مبارزاتی خود را علیه کمونیسم با رویکردی مذهبی تدوین کردند و با ایجاد جبهه حق و باطل، کمونیست‌ها را در جبهه باطل و خود را در جبهه حق دانستند. بر همین اساس، ترومن کمونیسم را با ارزش‌های معنوی، دشمن می‌دانست. وی با وارد کردن عنصر مذهب در مناقشات بین ایالات متحده و شوروی، جنگ طرفین را جنگ بین کفر و ایمان دانست و از این رهگذر و با چنین مقدماتی ضرورت مبارزه با کمونیسم را نتیجه گرفت.

آیزنهاور نیز مانند ترومن شمشیر مذهب را برای مبارزه با کمونیسم کارآمد می‌دانست. دیدگاه‌های مذهبی آیزنهاور سبب شد وی خط قرمزی میان کمونیسم و جهان آزاد به سرکردگی آمریکا با معیار مذهب ایجاد کند. وی در قبال شکست کمونیسم معتقد بود: «من هر چه با مشکلات پراکنده جهان امروز آشنا می‌شوم، بیشتر متقاعد می‌شوم که برای حل این مشکلات نیاز به راه‌حل‌های معنوی و ارزش‌های اخلاقی است.» و یا در جای دیگر گفته بود: «وقتی خدا در جایی می‌آید، کمونیسم باید برود.»(۱۲) با روی کار آمدن ریگان رویارویی ایالات متحده با اتحاد جماهیر شوروی وارد مرحله تازه‌ای شد. ریگان مانند اسلاف خود راه‌حل مشکلات سیاست خارجی آمریکا را در کتاب مقدس و آموزه‌های مذهبی می‌یافت و در این راستا ریگان جنگ با کمونیسم را «جنگ صلیبی برای آزادی» خواند.(۱۳)

پیروزی ریگان در مبارزه با شوروی قدرت بنیادگرایان آمریکایی را دو چندان کرد و زمینه‌های نفوذ هر چه بیشتر تفکرات بنیادگرایانه را در آمریکا فراهم ساخت.

۳ـ بنیادگرایی مسیحی و سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکا

در نگاه بنیادگرایان مسیحی آمریکایی، خاورمیانه منطقه‌ای بسیار حساس و راهبردی است و در حقیقت مکانی است که تمامی وقایع آخرالزمان در آنجا شکل خواهد گرفت. «تشکیل حکومت یهودی در فلسطین، تهاجم نیروهای دجال از شرق (ایران و عراق) به اسرائیل، ظهور حضرت مسیح، جنگ مقدس آرماگدون و در نهایت تشکیل حکومت جهانی مسیح به پایتختی اورشلیم از جمله وقایعی است که در خاورمیانه رخ خواهد داد و این وقایع جزء اصول اعتقادی بنیادگرایان مسیحی آمریکا است.»(۱۴) خاورمیانه و مشخصاً فلسطین، پایتخت معنوی مسیحیان بنیادگرای آمریکایی است. خاورمیانه چنان جایگاه استراتژیکی در میان بنیادگرایان مسیحی دارد که جلسات شورای امنیت ملی ایالات متحده راجع به خاورمیانه با حضور نمایندگان کلیسای انجیلی برگزار می‌شود. این نماینده در حقیقت جهت تطبیق تصمیمات اخذ شده در شورای امنیت ملی با اعتقادات مبتنی بر پیشگویی‌های تورات و تفاسیر جدید کلیسای انجیلی در جلسات حضور می‌یابد.(۱۵) موضوعاتی نظیر جنگ افغانستان و عراق، رویارویی با ایران هسته‌ای و چگونگی برخورد با مسئله فلسطین از جمله مواردی است که تنها در چارچوب تفکرات بنیادگرایی مسیحی و صهیونیست قابل درک است. از دیدگاه مسیحیان بنیادگرا هر حادثه و اتفاقی که در خاورمیانه رخ می‌دهد باید در راستای پروژه آخرالزمانی تفسیر و تبیین شود. مهم‌ترین اصل اعتقادی بنیادگرایان مسیحی مسئله تشکیل حکومت یهودی در فلسطین است، زیرا این واقعه مقدمه‌ای برای ظهور حضرت مسیح خواهد بود و این‌گونه جهان به پایان خود نزدیک خواهد شد. بر این اساس هر مانعی که بر سر راه تشکیل حکومت یهودی ایجاد شود، باید برداشته شود. ممکن است این مانع تهدیدات عراق و یا ایران هسته‌ای و یا حتی مبارزان فلسطینی باشد.

به عقیده بنیادگرایان مسیحی آمریکایی، جنگی که در آخرالزمان در منطقه خاورمیانه رخ می‌دهد، بسیار ویرانگر خواهد بود و به تفسیر بنیادگرایانی چون ریگان، این نبرد، نبردی هسته‌ای است. بنابراین وجود یک کشور هسته‌ای در خاورمیانه همچون ایران ممکن است معادلات تئولوژیک بنیادگرایان مسیحی را در هم بریزد. از این رو به هر قیمتی باید در مقابل آن ایستاد و از هسته‌ای شدن کشور مسلمانی چون ایران جلوگیری کرد.

۴ـ بنیادگرایی مسیحی و گسترش میلیتاریسم در آمریکا

تمایل به گسترش خشونت و گرایش‌های میلیتاریستی را باید یکی از ویژگی‌های اصلی جریان بنیادگرایی مسیحی دانست که به شدت بر سیاست و حکومت آمریکا سایه افکنده است. مونیب ای یونان اسقف اعظم کلیسای لوتری در جردن معتقد است: «صهیونیسم مسیحی نه‌تنها یک تئولوژی مریض است، بلکه مرتد نیز هست.» وی علت ارتداد این جریان بنیادگرا را در سه ویژگی عمده آن می‌داند که به این قرار هستند: «اول معرفی عیسی به عنوان یک فرد نظامی و نه به عنوان یک منجی، دوم تمایلات ضد صلح آنها و سوم استفاده ابزاری از یهودیان در نبرد آخرالزمان.» ویژگی‌های فوق، جریان بنیادگرای مسیحی را به سمت میلیتاریسم سوق داده و نظامی‌گری وی را به جزء لاینفک این جریان تبدیل کرده است. تمایلات میلیتاریستی بنیادگرایان مسیحی در حالی است که آموزه‌های اصلی مسیحیت (از نگاه مسیحیان ارتدوکس) ناظر بر صلح و دوستی است. تمایلات صلح‌طلبانه عیسی(ع) به گونه‌ای بود که اکثر یهودیانی که منتظر آمدن مسیح بودند، او را مسیح واقعی ندانستند، ‌زیرا بسیاری از اشارات عهد عتیق به مسیح وی را به صورت شخصیتی داودی ترسیم می‌کرد؛ شخصیتی که مردمش را به پیروزی نظامی می‌رساند.» بنیادگرایان مسیحی با تسلط بر ارکان سیاسی آمریکا دیدگاه‌های جنگ‌طلبانه خود را بر سیاست خارجی این کشور تحمیل کردند. این گروه با احساس برگزیدگی که از یهود به ارث بردند خود را برتر از ملل دیگر دانسته و معتقد بودند که پیامبرانی هستند که از طرف خدا برگزیده شده‌اند تا ارزش‌های الهی را حتی به زور سرنیزه در تمامی جهان حاکم کنند و در این نقطه مسیحیت آمریکایی ردای میلیتاریسم بر تن کرد. تمایل به جنگ و خونریزی با پشتوانه‌های مذهبی با صدور «بیانیه سرنوشت» نهادینه شد. در این بیانیه که در سال ۱۸۴۵ میلادی و توسط جان لی او سولیوان انتشار یافت بر «بسط اقلیمی» ایالات متحده با پشتوانه‌های الهی تأکید شده بود. این واژه در تاریخ آمریکا تداعی‌کننده مجوز و تأیید الهی برای «بسط منطقه‌ای و جهانی» دولت نوپا و کنونی آمریکا شد. در واقع بیانیه سرنوشت را می‌توان اساسنامه بنیادگرایان مسیحی در جهت گسترش میلیتاریسم در آمریکا دانست. اعتقاد به حمایت خداوند از میلیتاریسم بین‌المللی آمریکا سبب شد تا بین‌الملل‌گرایان حاکم در قرون نوزدهم، بیستم و بیست‌ویکم به این باور برسند که خدا از آمریکا می‌خواهد تا نیروهای ارتجاع را در سرتاسر جهان از بین ببرد.(۱۶) با چنین تفکر میلیتاریستی، پشتوانه‌های اخلاقی و مذهبی برای توسعه امپراتوری آمریکا فراهم شد و این‌گونه آمریکایی‌ها به نام خدا و برای خدا جنگ‌های خونین فراوانی به راه انداختند و مردمان بی‌گناه بسیاری را در این مسیر قربانی پیشگاه الهی کردند!

* پی‌نوشت‌های در دفتر هفته‌نامه موجود است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات