تاریخ انتشار : ۰۸ دی ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۷  ، 
کد خبر : ۲۷۱۶۹۲
تاريخ و ايدئولوژي «داعش» در گفت‌وگو با هاشم آقاجري:

ايدئولوژي «داعش»؛ «نوسلفي» است

سهند ستاري، علي سالم - اشاره: علت ظهور داعش را بايد در معناي انضمامي و تاريخي آن با تمام تناقضاتش جست؛ گرد آمدن گروهي از آدميان با ايدئولوژي سلفي – جهادي كه در تقابل با ساير گروه‌هاي انساني، امكان وقوع جنگ و كشتار را تنها وسيله براي شكل‌گيري قلمرو حاكميت خود مي‌دانند. از اين رو، به نظر مي‌رسد تجمع وحشيانه چند هزار آدم با فرقه مذهبي خاص كه به منظور مقابله با ساير گروه‌هاي انساني به يك سازماندهي نظامي – سياسي هم رسيده مي‌تواند پس از تثبيت «مرزها» و بر پا كردن درهاي قانون، در ظاهر تمام شروط اصلي تاسيس يك ملت – دولت را به عنوان نهادي مدرن تجربه كند. اين امكان منوط به دو شرط است: نخست تصرف و اشغال نظامي بخشي از خاك سرزمين كه مستلزم اعمال خشونت در سطحي گسترده است و دوم استقرار نوعي نظام قانوني يا حكومت در بخش تصرف كه مستلزم انحصاري كدرن خشونت نزد قدرت واحدي به نام «دولت» است. بنابراين مواجهه با داعش بايد از يك سو متوجه تاريخ سياسي معاصر جهان عرب باشد كه متاثر از سياست‌‌هاي پسااستعماري بعد از جنگ‌هاي جهاني و همچنين زياده‌خواهي‌ها و جزم‌انديشي نوليبراليسم و سرمايه‌داري و از سوي ديگر متوجه موقعيت و ريشه‌هاي ايدئولوژيكي داعش است. اما داعش به عنوان يك جريان سلفي و نيرويي انتحاري نظم ژئوپليتيك سوريه و عراق را بر هم زده و در تلاش است با تشكيل دولتي جديد و محو مرزهاي پيشين، مرزهاي تازه‌اي را برقرار كند. ايده اصلي آنها ريشه در جريان سلفي‌گري دارد كه با ايدئولوژي سلفي – جهادي و تاسيس حكومت واحد اسلامي به دنبال توسعه قلمرو خود از غرب چين تا شمال آفريقاست. به همين منظور سراغ هاشم آقاجري رفتيم و درباره تبار جريان سلفي‌گري و ريشه‌هاي تاريخي و ايدئولوژيك داعش گفت‌وگو كرديم. آقاجري با بازخواني دقيق جريان سلفي‌گري در تاريخ اعراب و اسلام. اين جريان را به دو دسته سلفي‌هاي سنتي و نوسلفي تقسيم مي‌كند و داعش را يك گروه نوسلفي مي‌داند. به باور او، داعش از يك سو بر بستر ريشه‌هاي تاريخي و ايدئولوژيكي و از سوي ديگر بر بستر ريشه‌هاي جامعه شناختي، طبقاتي و اجتماعي رشد كرده است. اما حمله آمريكا به افغانستان و عراق را در كنار ريشه‌هاي تاريخي و سياسي جهان عرب يك از دلايل بروز واكنش‌هاي جهادي و مبارزه‌جويانه در اين مناطق مي‌داند. او معتقد است شايد ائتلاف غرب بتواند داعش را به عنوان يك دولت شكست دهد و تضعيف كند، اما در كوتاه مدت نمي‌تواند آثار آن را از بين ببرد. چرا كه داعش ريشه‌هاي اجتماعي، فكري و تاريخي‌اي دارد و با حمله نظامي از بين نمي‌رود. در نتيجه، آقاجري داعش را محصول تضادها و بحران‌هاي تاريخي، ايدئولوژيكي و اجتماعي موجود در اين منطقه مي‌داند و تاكيد دارد مادامي كه زمينه‌هاي اين تضادها و بحران‌ها رفع نشود. ممكن است اين پديده به نام داعش از بين برود. اما با نام ديگري دوباره سرباز مي‌كند. آنچه در ادامه مي‌آيد بخشي از گفت‌وگوي چند ساعتي ما با هاشم آقاجري است:

* تبار ج��يان‌هاي سلفي‌گري در تاريخ اسلام نشان مي‌هند اين نحله در اواخر قرن گذشته ميلادي و قرن اخير بيش از هر زماني با چالش روبه‌رو بوده است؛ از اقدامات آنها در مصر دهه‌هاي 70 و 80 ميلادي تا ظهور «طالبان» در افغانستان. به نظر شما اقدامات و خيزش سلفي‌ها و نزاع آنها با غرب و حكومت‌هاي منطقه چه تباري دارد و ارتباط ميان آنها چيست؟

‌** سلفي‌گري جرياني ريشه‌دار در تاريخ اسلام است. البته به نظرم بايد سلفي‌گري را از نو سلفي‌گري تفكيك كرد. نو سلفي‌ها، سلفي‌هاي جهادي‌اند كه ظهور و بروز آنها عمدتا به دهه 80 ميلادي قرن بيستم بر مي‌گردد. اگر بتوان به لحاظ تاريخي و ايدئولوژيكي نقطه معيني براي اين جرييان مشخص كرد بايد به «سيدقطب» بازگشت. او عضو اخوان‌المسلمين و تحت‌تاثير «ابولاعلي مودودي»، متفكر پاكستاني بود كه ايده تاسيس حكومت اسلامي را مطرح كرده بود. بعد از كودتاي افسران آزاد در مصر و تضادي كه ميان «جمال عبدالناصر» و افسران آزاد با اخوان‌المسلمين پيش آمد سركوب اخواني‌ها آغاز شد در اين ميان جرياني افراطي و جهادي شكل گرفت كه نظريه‌‌پرداز اصلي آن «سيدقطب» بود.

اين جريان در مصر و در دهه‌هاي 1970 و 1980 متفكران خاص خود را نيز پيدا كرد. افرادي همچون «صالح سريه» كار در سال 1973 رساله‌اي به نام «رساله الايمان» نوشت و محمد عبدالسلام فرج كه در سال 1980 رساله الفريضه‌الغائبه را در ادامه آثار سيدقطب نوشت.

اين جريان به تدريج در مصر به عنوان جرياني تندرو از اخوان جدا شد و «جماعت الجهاد» و سازمان «التكفير و الهجره» را به وجود آورد از سوي ديگر پديده اسراييل نيز در كنار ديكتاتوري‌هاي نظامي در جهان غرب و انسداد هرگونه فعاليت‌ سياسي براي اين گروه‌هاي اسلامي باعث شد. آنها مشي ترور در پيش بگيرند كه ترور «انور سادات» توسط خالد اسلامبولي از نمونه‌هاي اوليه آن بود. در همين  حال حمله شوروي به افغانستان اين كشور را به بوته آزمايشي براي تمام جريان‌هاي نوسلفي بدل كرد؛

جريان‌هايي كه براي جهاد با كفار روانه آنجا شدند. پس از مبارزات جهادي در افغانستان و شكل‌گيري نيروهاي نوسلفي اعم از «طالبان» و «القاعده» و به دنبال آن حمله 1991 آمريكا به عراق و سپس همدستي عربستان و كويت با آمريكا عليه صدام حسين، جرياناتي به وجود آمد كه علاوه بر مبارزات ضد آمريكايي و ضد شوروي به سمت مبارزه با حكومت‌هاي كشورهاي مسلمان پيش رفت. حوادث 11 سپتامبر، اتفاقات بوسني و هرزگوين، چچن، قفقاز، تاجيكستان، جبهه مورو در ميندانائوي فيليپين، حوادث شمال آفريقا و ساير بحران‌هاي جهان اسلام نيز به رشد جريان‌هاي نوسلفي دامن زد.

* با توجه به تقسيم‌بندي شما، ايدئولوژي سلفي‌‌گري چه مسيري در تاريخ اسلام‌ طي كرده؟ همچنين ارتباط نو سلفي‌ها با سلفي‌هاي سنتي چگونه بوده و هست؟ چگونه مي‌توان ردپاي نوسلفي‌هاي امروز را در تاريخ آنها دنبال كرد؟

** سلفي‌هاي جهادي همچنان با سلفي‌هاي سنتي، پيوندهاي تاريخي و منابع ايدئولوژيك يكساني دارند. نقطه شكل‌گيري سلفي‌گري در تاريخ اسلام به مناظره «احمد بن حنبل» با معتزله در قرن دوم هجري باز مي‌گردد. مامون و خلفاي بعداز او همچون «معتصم» بيشتر طرفدار معتزله بودند. نزاع معتزله با مخالفانش در باب نسبت عقل و نقل (متن مقدس) بود. اگر معتزله عقلگرا و معتقد به تاويل بودند. در مقابل «احمد بن حنبل»، فقيه و محدثي به شدت نص‌گرا بود و در عمر محنت (عصر شكنجه و حبس مخالفان معتزله)، بر سر حرف خود مبني بر قديم‌ بودن كلام‌الاهي ايستاد و به زندان افتاد و با معتزله مبارزه كرد. اما متوكل در زمان خلافت خود تغيير موضع داد و از «احمدبن‌حنبل» جانبداري كرد. خاطره مقاومت «احمدبن‌حنبل» به عنوان نماد جريان سلفي تا امروز نيز باقي مانده البته در قرن سوم با ظهور تدريجي اشاعره و پيروان «ابوالحسن اشعري» كه موضع معتدلي داشتند، مخالفت با معتزله در حالي شدت گرفت كه آنها موضع افراطي در ضد عقلي حنابله را نيز قبول نداشتند مجددا در قرن چهارم، خليفه «القادر بالله» عباسي به حنابله روي آورد و اين قرن، قرن احياي حنبلي‌گري بود.

نقطه عطف بعدي مربوط به قرن هفتم هجري قمري است كه قرن بحران در جهان اسلام است؛ دوراني كه مغول‌ها حمله كرده‌اند، خلافت در  بغداد سقوط كرده جنگ‌هاي صليبي‌ آغاز شده و جهان مسيحي بيت‌المقدس را فتح كرده و جنگي 200 ساله عليه مسلمانان به راه افتاده است. در اين شرايط احمدبن‌تيميه در سوريه ظهور كرد كه هم روحيه جنگندگي ابن حنبل را داشت و هم با آثاري كه نوشت عليه مسيحيان و تمام فرق و اديان غير اسلامي و قرائت‌هاي اسلامي عقلگرا و عرفان‌گرا از جمله معتزله، تشيع، عرفا و متصوفه مقاومت كرد و زنداني شد. او دومين نماد سلفي‌ها در تاريخ اسلام است. احمد‌بن‌تيميه پيرواني داشت كه پس از او نيز به راهش ادامه دادند.

و اما سومين نقطه عطف در قرن دوازدهم و با «محمد‌بن‌الوهاب»، رخ داد او در عربستان نهضتي را آغاز كرد كه همچون احمدبن‌تيميه و احمدبن‌حنبل ادعاي احياي اسلام و مبارزه با بدعت و بازگشت به سنت سلف صالح را مطرح مي‌كرد جنبش سلفي‌گري مبناي اسلام را سنت سلف صالح مي‌داند و منظورش صحابه و تابعين هستند، در درجه اول خلقاي راشدين و سپس صحابه‌اي كه در زمان پيامبر مي‌زيستند چرا كه به نظر آنها تنها در همين دروه ‌اسلام ناب و اصيل محقق شده بود؛ عصري كه عصر طلايي اسلام مي‌پنداشتند و گمان مي‌كردند بعد از آن اسلام منحرف شده و آنها وظيفه احياي آن را دارند و بايد آثار شرك، كفر و گمراهي را از سطح جامعه بزدايند.

در اين قرن ابن‌عبدالوهاب و ابن‌سعود با يكديگر همدست شدند. ابن‌سعود فرماندهي نظامي بود و عبدالوهاب نيز مغز متفكر جنبش سلفي، آن را دو در همان دوره با كمك هم توانستند نجد، مكه و مدينه را تصرف كنند و سپس به عراق، كربلا، نجف و عتبات شيعه در عراق حمله كنند. چون به باور سلفي‌ها زيارت آرامگاه اوليا و امامان شرك است و براساس سنت سلف صالح اين آثار را بايد از بين برد. در اين حملات هزاران نفر از شيعيان كربلا و عراق كشته شدند و خرابي‌هاي زيادي به بار آوردند از سوي ديگر قدرت امپراتوري عثماني نيز از قرن دوازدهم  رو به ضعف و افول گذاشته بود و نفوذ غرب و استعمار در سرزمين‌هاي اسلامي رو به گسترش بود، هر چند در مقابل اين جريان‌ها در قرن سيزدهم متفكراني در جهان اسلام پيدا شدند كه بر خلاف سلفي‌هاي گذشته مقتضيات عصر مدرن را درك كرده بودند و به دنبال نوعي اصلاح در تفكر مذهبي بودند؛ افرادي همچون سيدجمال‌الدين اسد‌آبادي، «شيخ‌ محمدعبده» و «كواكبي»؛ آنها ضمن اينكه بر بازگشت به سنت سلف صالح تاكيد داشتند اما اين بازگشت به معناي نفي تمام عيار دستاوردهاي بشر نبود. آنها هم به اصلاح انديشه اسلامي و هم به اجتهاد معتقد بودند سيدجمال با محمد‌عبده بر خلاف سلفي‌هاي گذشته مخالف بازگشت مكانيكي و نص‌گرايانه بودند و مي‌كوشيدند اسلام را با مظاهر تمدن جديد وفق دهند.

اما در همين قرن 13 قمري (19 ميلادي) در برخي مناطق جهان اسلام همچون هند و الجزاير كه تحت استعمار بودند شاهد شكل‌گيري جنبش‌هاي سلفي و در عين حال ضد استعمار بودند. شاهد شكل‌گيري جنبش‌هاي سلفي و در عين حال ضد استعماري هستيم، مثل جنبش «امير عبدالقادر» در الجزاير يا «احمد قادياني» در هند اما در ميان ياران «سيدجمال» و «محمد عبده» كه به دنبال سلفي‌گري اصلاح‌طلبانه بودند، «رشيدرضا» بر خلاف استادش «عبده»، گرايشات سلفي افراطي داشت تا اصلاح‌طلبانه او پيش در آمد «حسن‌البنا» در مصر بود؛ جرياني كه بعدها به اخوان‌المسلمين معروف شد، سازمان گسترده‌اي كه از مساجد و هيات‌ها به وجود آمده بود. «اخوان‌المسلمين» در آغاز راه با «افسران آزاد»، تضاد ميان ملي‌گرايان سكولار (افسران آزاد) و اخواني‌هاي سلفي آشكار مي‌شود و كار به درگيري و ستيز مي‌كشد.

«عبدالناصر» نيز با مشت آهنين اخواني‌ها را سركوب و با دستگيري رهبران اخوان اين گروه را غير قانوني اعلام مي‌كند. سيدقطب هم در دوره ناصر اعدام مي‌شود اين در حالي است كه مساله اسراييل و فلسطين نيز بعد از جنگ‌ جهاني دوم به وجود آمده به همين دليل از دل اخوان‌المسلمين كه جريان سلفي سنت‌گرا بود. يك جريان نوسلفي جهادي شكل مي‌گيرد و اتفاق‌ها و بحران‌هاي كشورهاي اسلامي، موجب رشد و گسترش اين گروه‌ها مي‌شود. رهبران اين گروه‌ها عمدتا سابقه تحصيلات فقهي ندارند و غالبا فارغ‌التحصيل رشته‌هاي پزشكي و مهندسي هستند اما سنت‌هاي فكري و ايدئولوژيك آنها در وهله اول وام‌دار احمد‌بن‌حنبل و ابن‌تيميه و عبدالوهاب بود و در دوره معاصر سيدقطب و فرج عبدالسلام و ديگران در نتيجه آنها از يك سو، بر بستر ريشه‌هاي تاريخي و ايدئولوژيكي و از سوي ديگر بر بستر ريشه‌هاي جامعه‌شناختي و طبقاتي و اجتماعي رشد كردند به اين معنا كه اين گروه‌ها عمدتا در ميان طبقاتي پايگاه داشتند كه غالبا اقشار حاشيه‌اي در جامعه هستند از نيمه دوم قرن بيستم، به خصوص در دهه‌هاي 70 و 80 ميلادي به بعد، ديكتاتوري‌هاي نظامي و سكولار در كشورهاي اسلامي با مدل‌هاي رشد و توسعه سرمايه‌دارانه موجب فاصله طبقاتي و گسترش فقر و حاشيه‌نشيني در ميان طبقات فرودست شهري و روستاييان شدند و به لحاظ جامعه شناختي جريانات نوسلفي توانستند در اين مناطق يارگيري كنند.

* بر اين اساس چه نسبتي ميان داعش به عنوان يك جريان سلفي و نمونه‌هاي مشابه در جريان بنيادگرايي وجود دارد؟ آيا نحوه به وجود آمدن اين جريان را مي‌توان از ديگر گروه‌هاي سلفي تمييز داد؟ محتواي ايدئولوژيك «داعش» را چطور؟

** حمله آمريكا به افغانستان و عراق واكنش‌هاي جهادي و مبارزه‌جويانه را تشديد كرد تا جايي كه «القاعده» در واكنش به مظاهر مدرنيته و دموكراسي غربي رشد كرد. بعد از «القاعده»، در گروه‌هايي نظير داعش جابه‌جايي استراتژيكي رخ داد. آنها به اين نتيجه رسيدند كه مساله فوري‌شان پيش از آمريكا و دولت‌هاي غير مسلمان غربي مساله دولت‌هاي ظاهرا مسلمان اما در واقع كافر است.

در همين مقاطع نوسلفي‌ها اسلام و كفر را باز تعريف كردند آنها معنايي مضيق از اسلام ارايه كردند و در مقابل مفهومي بسيار موسع از كفر در نظر آنها اسلام و سلف آنها كساني هستند كه مثل آنها فكر مي‌كنند و دگيري نيز تمام كساني هستند كه برخلاف آنها مي‌انديشند هر چند به ظاهر مسلمان باشند. يكي از شعارهاي آنها اين است: «من لم يكفر الكافر فهو كافر» (هر كس كافري را كافر نداند؛ خود، كافر است). آنها خطر مسلمان‌هاي غير از خود و در راس آنها حكومت‌هاي كشورهاي اسلامي را فوري‌تر مي‌دانند. در نتيجه در نظر آنها حكومت‌هاي كشورهاي اسلامي را فوري‌تر مي‌دانند. در نتيجه در نظر آنها سرنگوني اين حكومت‌ها مقدم بر مبارزه و جنگ با غرب و آمريكا بود. اگر «حسن‌البنا» مي‌كوشيد از پايين و با كتاب نوشتن و منبر رفتن اسلام را تبليغ كند، نوسلفي‌ها علاوه بر شعار عمومي همه سلفي‌ها يعني «الاسلام هوالحل» تنها راه حل اسلام و اجراي شريعت است به اين نتيجه رسيدند كه بايد جهان سر تا پا كفر و ضلالت و جامعه جاهلي را با جهاد و به روش قهرآميز تجات دهند محمد عبدالسلام فرج در رساله خود مي‌نويسد فريضه و واجب غايب جامعه اسلامي، جهاد است.

جهاد از نظر آنها واجب عيني است در گذشته سلفي‌ها و در كل فقه سني و شيعه جهاد را يك واجب كفايي مي‌دانستند تشيع، جهاد ابتدايي را در عصر غيبت امام حرام مي‌دانست و مي‌داند. به اين معنا كه حمله به كشورهاي ديگر به قصد كشور گشايي و جهاد در فقه شيعه بيشتر جنبه دفاع از دار‌الاسلام و سرزمين‌هاي اسلامي دارد اما در ميان نوسلفي‌ها جهاد، به جهاد ابتدايي و تهاجمي تغيير مي‌كند و به واجب عيني تبديل مي‌شود از اين رو، نو‌سلفي‌هاي هم ريشه‌هاي تاريخي ايدئولوژيك دارند و هم ريشه‌هاي جامعه شناختي و طبقاتي و هم ريشه‌هاي سياسي، ريشه‌هاي سياسي به استعمار، امپرياليسم، صهيونيسم و ديكتاتوري‌هاي نظامي در جهان عرب باز مي‌گردد.

از سوي ديگر، جنگ داخلي سوريه عنصري را برجسته كرد كه مي‌توان در پاي اين عوامل را در آن ديد مردم سوريه در آغاز با تظاهرات مسالمت‌آميز اعتراض خود را اعلام كردند و گفتمان آنها يك گفتمان مدني و دموكراتيك براي كسب حقوق سياسي بود اما بعد از ناهمراهي حكومت با اين مطالبات، دموكرات‌ها، ميانه‌روها و سكولارها از صحنه خارج شدند و زمينه براي جريان‌هاي تندرو فراهم شد به اينها ورود قدرت‌هاي جهاني و منطقه‌اي را اضافه كنيد. جنگي كه ابتدا در چارچوب‌ملي سوريه بود. در معرض تلاش‌‌ها براي مبدل شدن به جنگ فرقه‌اي شيعه و سني قرار گفت با تبليغاتي هدفمند، نوسلفي‌اي تكفيري و جهادي از شرق و غرب عالم براي كمك به سني‌هاي هم مذهب خود به سوريه سرازير شدند. دولت‌هاي منطقه نيز همچون عربستان، قطر و تركيه كه با ايران در حال رقابت منطقه‌اي هستند از آنها حمايت كردند و هر چه اين جنگ ادامه پيدا كرد در محيط داخلي سوريه تركيب «اپوزيسيون» اسد به نفع نيروهاي تندرو، ابتدا به نفع القاعده و جبهه النصره و بعد داعش تغيير يافت.

داعش نيز خود يك جريان انشعابي از القاعده است و رهبران اصلي آنها همچون ابومصعب زرقاوي و ابوبكر بغدادي سوري و عراق مثال استان‌هاي الانبار و موصل موجب شد تا داعش بتواند به سرعت مناطق وسيعي را تصرف كند تا حدي كه امروز خطر داعش تمام دولت‌هاي منطقه و جهان را تهديد مي‌كند و ائتلاف گسترده‌اي عليه داعش شكل گرفت است. تفاوت داعش با القاعده در اولويت‌ مبارزه آنهاست. برخلاف القاعده كه مدعي ايجاد خلاف اسلامي نبود و اولويت‌ مبارزه با كفار غير مسلمان و آمريكا را در دستور كار داشت، هدف اصلي، فوري و بلافصل داعش ادعاي تاسيس خلافت خود خوانده اسلامي است كه ريشه در تاريخ اسلام سلفي دارد.

*فارغ از اقدامات جهاني و همچنين باز نشر ايدئولوژي سلفي‌گري به نظر مي‌رسد داعش بيش از آنكه همچون نمونه مشابه سال‌هاي اخير يعني القاعده صرفا در پي فرم سازماندهي شبكه انتحاري و جهادي خود باشد. دنبال فرم سازماندهي متمركز دولتي در جغرافياي خاص است آيا مي‌توان اين تلاش را به معناي تلاش براي بازيابي هويتي تاريخي دانست؟ به نظر  شما با تعيين قلمرو و مرز و تشكيل دولت آيا خصوصيت ناسيوناليسم غرب را هم مي‌توان به انگيزه‌هاي داعش افزود؟ اگر چنين است، اين هويت تاريخي در ادامه احياي جريان پان‌عربيسم است يا در گرو جريان سلفي – تكفيري؟

‌** خير به هيچ عنوان داعش به شدت ضد ناسيونالسيم است و به همين دليل تمام مبارزاتي كه از اقصي نقاط جهان به آنها پيوستند در يك مراسم نمادين تمام پاسپورت‌ها و هويت ملي خود را سوزاندند. آنها مدعي ايجاد خلافت اسلامي بدون مرز هستند البته پيش از داعش نيز برخوردهاي مشابه در گذشته نزديك داشته‌ايم؛ همچون ادعاي امارت اسلامي چچن و قفقاز، يا امارت اسلامي در افغانستان به خلافت ملاعمر اما داعش با همه آنها تفاوت دارد؛ چرا كه توان و قدرت نظامي و اقتصادي داعش قابل مقايسه با آنها نيست. استراتژي داعش دنبال تكرار فتوحات صدر اسلام است نقشه جغرافيايي‌اي كه داعش ترسيم كرده در گام نخست دنبال احياي امپراتوري عظيم گذشته از مرزهاي چين تا اسپانياست و نقطه شروع آن نيز عراق و سوريه است.

چون اولا، رهبران شأن متعلق به اين دو كشور هستند ثانيا، امروز در عراق و سوريه با خلا قدرت روبه‌رو هستيم. فتوحات صدر اسلام هم از عراق و شام يعني سوريه امروزي آغاز شد و سپس ادامه يافت. داعش در صدد شبيه‌سازي همين روند است تا رنگ و لعاب اسلامي به ادعاهاي خود بزند. از اين رو، مي‌كوشد نخست در خاورميانه يك خلافت خود خوانده اسلامي ايجاد كند سپس با ادعاي داشتن يك ايدئولوژي آخرالزماني، مدعي پايان دادن به عصر جاهلي شود و تمدن شيطاني مدرن را نابود كند به اين ترتيب بخشي از ميان ايدئولوژيك داعش با سلفي‌هاي قدمي مشترك است در نظر آنها اجراي شريعت البته با قرائت ادعايي آنان – راه حل تمام مشكلات است در واقع نص‌گرايي به دنبال در هر گونه تاويل و عقلگرايي و نفي تمام مظاهر مدرنيته مثل  دموكراسي است داعش‌ها دموكراسي را كفر مي‌دانند از اين رو، خلافت خود خوانده را نه براي كشوري خاص، بلكه براي تمام مسلمين جهان اعلام مي كنند در نظر آنها منازعه حاضر، منازعه امپرياليسم و استعمار جهان اعلام مي‌كنند در نظر آنها منازعه حاضر، منازعه امپرياليسم و استعمار با جهان توسعه‌نيافته نيست بلكه درك و تصور آنها از استعمار فهمي پيشامدرن است. آنها جنگ امروز را همانند جنگ صليبي مي‌دانند.

* اما با توجه به موافقتنامه «سايكس – پنيكو». پس از جنگ جهاني اول، مرزهايي در اين منطقه كشيده شد كه نتوانست مرزهاي مبتني بر دولت – ملت باشد و داعش دقيقا در اين مرزها شكل گرفت آيا با وجود ريشه‌هاي ناسيوناليستي مي‌توان تا اين حد قضيه را صرفا ايدئولوژيك كرد؟ آيا مي‌توان از سهم تغييرات ژئوپليتيك و سياست‌هايي پسااستعماري براي توليد قلمرو در اين منطقه چشم‌پوشي كرد؟ اگر اين مولفه را كنار بگذاريم پيامد فرآيند قلمروسازي داعش در توليد يك ملت دولت جديد را چگونه مي‌توان نشان داد؟ همان چيزي كه در ترجمه عربي nation –state به «دوله‌القوميه» شناخته مي‌شود.

‌** فراموش نكنيد سلفي‌گري و نوسلفي‌گري زماني  رشد مي‌يابند كه ايدئولوژي‌هاي ديگر به بن‌بست رسيده باشند پان عربيسم در ناصريسم و بعثيسم به بن‌بست رسيد حتي شاهد انسداد سوسياليسم در زمان ناصر بوديم از دل سكولاريسم نيز رژيم‌هايي شكل گرفتند كه ماهيتي ديكتاتوري يافتند درست است قرارداد سايكس – پيكو، نوعي مرزكشي مصنوعي از بالا بود، تشكيل ملت – دولت‌هايي كه به واقع با دولت‌هايي بدون ملت ساخته شد از اين رو، بنا بود در اين كشورها نهادي به نام ارتش در محدوده اين رمزها ملت‌سازي كند. اما عملا موفق نشدند چون اين مرزها نه براساس واقعيت‌هاي تاريخي بود و نه جمعيت‌شناختي بلكه تنها براساس سهم قدرت‌هاي پيروز در جنگ جهاني بود. التبه بحران ملت دولت‌سازي مختص اين گشورها هم نبود و در بسياري از كشورهاي آسيايي و افريقايي وجود داشت، كشورهايي كه ساختار جامعه‌شان قبيله‌اي بود و در آنها همبستگي‌هاي ملي اساسا شكل نگرفته بود؛

از افغانستان تا سومالي و نيجريه و يمن بالاترين هويت در اين كشورها هويت قبيله‌اي بود و اين هويت‌ها نمي‌توانستند هويت ملي را بربتابند از اين رو، شكل‌گيري هويت ملي و ساختن ملت – دولت عملا شكست خورد و به آلترناتيوي براي تبديل به امت – دولت‌سازي شد. امروز داعش مدعي ايجاد امت دولت به عنوان پاسخي به بحران ملت – دولت است. پس بر اين اساس، ايدئولوژي داعش يك ايدئولوژي انترناسيوناليستي است نه ناسيوناليستي اما علت اين كه فعاليت آنها در اين منطقه آغاز شده شكنندگي و تصنعي بندن مرزهاست تا كنون تنها ارزش و ديكتاتوري و سركوب توانسته بود نظمي ظاهري در اين كشور به وجود آورد در كشورهايي كه پروژه ملت – دولت‌سازي و ساخت نهاد‌هاي مدرن در آنها پيشروتر بود، به همين نسبت بحران‌ها نيز كمتر بوده است؛ به عنوان مثال تونس تونس در مقايسه با يمن و ديگر كشورهاي منطقه بحران‌هاي بسيار كمتري از سر گذارند

چرا كه در تونس محور نظام ارتش نبود بلكه يك جامعه مدني ساخته شده است. قرار داد سايكس – پيكو و تجربه جنگ سرد و حمايت از ديكتاتوري‌هاي كه يا در اردوگاه شرق بودند يا در اردوگاه غرب، اسلامگرايي را در اين كشورها به سوي افراطي‌گري سوق داد و نتيجه اين روند چيزي جز بنيادگرايي ستيزه‌جو نبود كه به هيچ‌وجه قصد سازش با مدرنيته را ندارد قانون اساسي از نظر سلفي‌ها كفر است چرا كه احكام آن غيرالاهي است. در نظر آنها انتخابات بايد تعطيل شود و نهايتا اهل حل و عقل و نه تمام توده مردم با خليف بيعت كنند. در اين كشورها هيچ‌گاه ملت ‌شكل‌ نگرفت؛ يا نظم آهنين صدام حسين بعثي در كار بود يا ديكتاتوري قذافي و... از «انصار‌الشريعه»، «انصار‌الاسلام» در صحراي سينا تا الشباب و بوكوحرام در آفريقا و جريان‌هاي بنيادگراي افراطي‌ در فيليپين و بنگلادش از جمله نمونه‌هاي پاسخ به اين مدل‌ها است. فراموش نكنيد داعش امروز دو مخالف جدي دارد: نخست القاعده كه داعش را افراطي مي‌داند و دوم الازهري‌ها و سلفي‌هاي سنت‌گرا. از اين رو ريشه‌هاي عيني و ذهني قدرت‌گيري داعش براي فراتر رفتن از عراق و سوريه است تا بتواند مرزهاي خلافت اسلامي را به مرزهاي قرون سوم و چهارم هجري برساند شكست عثماني و انقراض خلافت عبدالمجيد دوم واكنش به احياي خلافت را از همان دوره آغاز كرد؛

در حقيقت سلسله جنبش‌هايي كه در كشورهاي عربي، هند و پاكستان شكل گرفت و در پي احياي خلافت بودند اما جهان آن روز آماده پذيرش چنين پيامي نبود؛ حال آنكه جهان امروز جهاني است كه دو جنگ جهاني جنگ سرد و فروپاشي بلوك شق را از سر گذارنده و در پي حملات و كشتار آمريكا به منطقه خاورميانه و بالكان و خرابي‌هايي كه به بار آورده با خلا قدرت منطقه‌اي و به تبع آن با پديده‌اي مثل داعش روبه‌رو شده است فراموش نكيند بنيادگرايي جهادي در دورن خود دو شق است؛  شق اول بنيادگرايي فرقه‌اي است كه القاعده را مي‌توان در اين دسته جاي داد، دوم بنيادگرايي پوپوليستي و توده‌اي است كه داعش را مي‌توان از اين شق دانست در واقع داعش تكامل يافته القاعده به صورت پوپوليستي است در نتيجه در پديده داعش با نوعي بين‌الملل روبه‌رويم. از اين رو، به نظر مي‌رسد داعش مدعي مدل حكومتي تحت عنوان امت است؛ امتي كه مرز و هويت ملي ندارد.

* پس يارگيري «داعش» از جوانان غربي چه دلايلي مي‌تواند داشته باشد؟

‌** داعش نوسلفي‌گري جهادي را در عصر شبكه‌هاي اجتماعي پيش مي‌برد از همين شبكه‌هاي اجتماعي كه يكي از پيامدها و  نتايج جهاني‌سازي بوده به همان اندازه كه آمريكا، سرمايه‌داري و جهان مدرن غرب از آن بهره برده، نيروهاي ضد مدرني همچون داعش نيز نهايت استفاده را براي تبليغ، آموزش و عضو‌گيري مي‌برد. از سوي ديگر، كساني كه با پاسپورت غربي به داعش مي‌پيوندند، معمولا از نسل دوم و سوم مهاجران مسلماني هستند كه دچار بحران هويتند و با تبعيض‌هاي اجتماعي سياسي دست و پنجه نرم مي‌كنند غالب آنها در كشورهاي غربي دچار بحران هويتند و داعش به آنها هويت مي‌دهد. از اين رو، جريان‌هاي اسلامي كنوني در جهان اسلام به چهار گفتمان تقسيم مي‌شوند:

نخست، گفتمان اسلام سنت‌گرا كه در واكنش به گفتمان تجدد شكل گرفت و اسلامي معتدل و نمايندگي مي‌كند كه با اسلام استشهادي و انتحاري هيچ نسبتي ندارد حتي برخي از جريان‌هاي اين گفتمان كه اتفاقا سلفي‌هاي سنتي هستند، ايدئولوژي حكومت‌هاي محافظه‌كارند به عنوان مثال الازهر در مصر در نظر بگيريد كه نهاد رسمي سلفي سنت‌گراست و با تمام حكومت‌هاي مصر از سادات تا مبارك و حتي امروز، السيسي كنار مي‌آيد دسته دوم گفتمان اسلام بنياد‌گراست كه در تلاش براي احياي تمدن و خلافت اسلامي از طريق عمل قهرآميز، كنش مسلحانه و جهاد عمومي است. انديشه اين دسته آخرالزماني است. توده‌اي و پوپوليستي مي‌انديشند و عمل مي‌كنند نماي انقلابي دارند و ممكن است شايبه فريبنده حمايت از فقرا و فرودستان را هم داشته باشند. دسته آخر، گفتمان اصلاح‌طلبان نوگرايان اسلامي است كه بعد از بهار غربي به حاشيه رانده شد امروز متاسفانه در اين كشورها دست بالا را نه گفتمان سنت‌گرا و نو‌گرا، بلكه گفتمان بنيادگرايي نوسلفي جهادي دارد. در اين ميان جريان روشنفكري ديني در ايران با گفتمان نوگرايانه زمينه‌اي را فراهم آورد كه عملا از نشر و گسترش گفتمان اسلام بنيادگرا جلوگيري كرد.

از اين رو، روشنفكري ديني و كنار عوامل تاريخي و فرهنگي ايران يكي از دلايل مهم در پيشگيري از رشد بنياد‌گرايي بود. غير از اين سه گفتمان، گفتمان جديدي در كشورهاي اسلامي، از جمله ايران در حال ظهور است كه من آن را گفتمان پسا اسلاميست مي‌نامم نظير اين را مي‌توان با گفتمان پساسكولاريسم كه در انديشه‌هاي هابرماس شكل گرفت،دنبا كرد؛ گفتماني كه هابرماس در تقابل و فاصله‌گيري از سكولاريسم بنيادگرا مطرح مي‌كند سكولاريسم بنيادگرا در تلاش بود تا دين را نه تنها از عرصه حكومت، بلكه از عرصه حيات اجتماعي طرد كند به نظرم گفتمان هابرماس همگرا و همسو با گفتماني است كه من آن را پسا اسلاميست مي‌دانم اين گفتمان از تلفيق نهاد دين و حكومت عبور كرده و پذيرفته بايد ملت‌سازي را براساس حقوق بشر و شهروندي و حقوق برابر همه انسان‌ها انجام داد. در واقع، اين گفتمان بيشتر به دنبال اسلام اجتماعي و برخاسته از خاستگاه دولت – ملت‌هاست.

* اين در حالي است كه جريان‌هاي بنيادگرايي سلفي و جهادي نظير داعش با وجود آنكه بر شكل‌گيري حكومت اسلامي تاكيد دارند قابل به حكومت ملي نيستند آيا اين مساله مي‌تواند آنها را به بن‌بست سياسي برساند؟

‌** كاملا درست است؛ اما امروز در عصر ملت – دولت زندگي مي‌كنيم. تمام جريانات گفتمان اسلامي از سنت‌گرا تا بنيادگرا تا زماني كه پيشامدرن باشند و به دنبال دوران قبل از ملت – دولت‌ها نمي‌توانند راه به جاي ببرند. ممكن است در تب و تاب وضعيت بحراني امروز، عراقي‌ها، مصري و روسي‌ها به تعلقات ملي خود چندان وقعي ننهند، اما حتي در اين كشورها كه پروژه ملت – دولت‌سازي برنامه‌اي ناتمام و شكننده است، پروژه‌هاي پان‌اسلاميستي و پان‌عربيسم نيز راه به جايي نمي‌برد امروز عصر ملت – دولت‌هاست و به نظر مي‌رسد پروژه داعش شكست خواهد خورد زيرا مدعي جمع كردن تمام مسلمانان جهان زير بيرق واحد خود است.

* بر اين اساس، تشكيل دولت و قلمروسازي داعش كه بايد در عمل وارد روابط بين‌المللي سياسي و اقتصادي در سطح جهاني شود. چگونه امكان پذير خواهد بود؟ آنها امروز وارد مناسبات اقتصادي منطقه‌اي شده‌اند حتي به فروش نفت هم متوسل شده‌اند به نظرتا آينده داعش با سوريه پيشا مدرنش در جهان مدرن چگونه خواهد بود؟

‌** داعش محصول تضادهاي مدرن است در حالي كه سرشتي پيشامدرن و حتي ضد مدرن دارد. داعش قطعا  در پروژه دولت‌سازي شكست خواهد خورد چون نمي‌تواند مناسبات كنوي جهان كه از يك سو مبتني بر ساختارهاي دولت ملي و از سوي ديگر مبتني بر قوانين، نهادها و سازمان بين‌المللي است، دوام بياورد. اگر داعش امروز توانسته نفت هم بفروشد، به دليل تضادها و شكاف‌هايي است كه در جبهه مقابل وجود دارد. از اين رو، داعش مي‌تواند به زيست خود در اين شكاف ادامه دهد از سوي ديگر، از حمله آمريكا به افغانستان حدود 13 سال مي‌گذرد، اما طالبان از بين نرفته. اگر چه طالبان به عنوان دولت از بين رفت، به عنوان يك جريان بنيادگرا هنوز مقاومت مي‌كند و وجود دارد. از بين رفتن طالبان يا داعش به لحاظ اجتماعي در گروه تغييرات و تحولات ساختاري در اين جوامع است.

مادامي كه فقر، تبعيض و ريشه‌هاي فكري تغديه‌كننده اين جريان‌هاي بنيادگرا وجود دارد، اين جريان ادامه پيدا خواهد كرد. به نظرم حتي ائتلاف غرب شايد بتواند داعش را به عنوان يك دولت شكست دهد و تضعيف كند، اما در كوتاه مدت نمي‌تاند آن را از بين ببرد چرا كه داعش ريشه‌هاي اجتماعي فكري و تاريخي‌اي دارد كه با حمله نظامي از بين نمي‌رود. در حالي كه اين حملات حتي گاه كور هستند و موجب تشديد جريان‌هاي بنياد‌گاري در اين كشورها مي‌شوند نظير آنچه در حين و پس از حمله آمريكا به افغانستان شاهد بوديم. از اين رو، عكس‌العمل منطقه خاورميانه به دليل يكه‌تازي آمريكا و آسيب‌هايي كه به منطقه وارد كرده به صورت حمايت منفعل يا فعالانه مردم اين كشورها از جريان‌هاي بنيادگرا بوده است.

* ولي در عين حال كه شاهد عليتي دروني و بيروني در پيدايش داعش هستيم، خروجي نهايي اين اتفاقات پيام مشخصي است كه سرمايه‌داري جهاني و نوليبراليسم آمريكايي در صدد ارسال آن است: اينكه در نبود دموكراسي آمريكايي چيزي نمي‌ماند جز جهادگرايي «القاعده» يا «داعش». در واقع خلايي كه بايد توسط جريان‌هاي راديكال انقلابي پر شود به دست بنيادگرايي سلفي – جهادي پر مي‌شود .

‌** دو مساله مهم را بايد از هم تفكيك كرد: نتايج كنش‌ها و پيامدها سياست‌ها را از انگيزه‌هاي و اهداف كنش‌ها ممكن است نتيجه عمل «داعش» و در نهايت به نفع غرب باشد، اما به نظرم تاييد‌كننده تئوري توطئه در اين زمينه نيست. متاسفانه امروز تئوري توطئه زمينه رواني بسيار مقبولي يافته است؛ تئوري‌اي كه حتي انفجار 11 سپتامبر را كار آمريكايي‌ها مي‌دانست.

* مساله نه صرفا «توهم توطئه»، بلكه دوگانه «دموكراسي ليبرال» يا «بنيادگرايي مذهبي» است كه محصول فضاي ايدئولوژيك پس از «11 سپتامبر» است؛ همان دوگانه‌اي كه با «بهار عربي» متزلزل شد. بيش از يك دهه فضاي تبليغاتي در اروپا و آمريكا، براي همگان ترديدي نگذاشته بود كه در غياب دموكراسي غربي در منطقه خاورميانه چيزي رشد نمي‌كند مگر انواع و اقسام بنيادگرايي. تنها با «بهار عربي» بود كه اين باور عمومي به لرزه افتاد. آيا مي‌توان اين امر را به توهم توطئه فروكاست؟

** درست است، اما فراموش نكنيم روند جهاني شدن نوليبراليسم آثار خود را در تمام جهان گذاشته است حتي در غرب نيز امروز شاهد جنبش‌هاي ضد جهاني‌سازي و سبز نظير تسخير وال‌استريت هستيم. جنبش‌هاي يونان ايتاليا، اسپانيا و پرتغال در پي بحران سرمايه‌داري رخ داده است. اين بحران زماني كه در خاورميانه با اشغال نظامي همراه مي‌شود،  از يك سو زمينه نوعي افراط‌گرايي را ايجاد مي‌كند كه با توجه به شرايط فرهنگي، مذهبي و تاريخي اين منطقه به صورت بنيادگرايي اسلامي ظهور مي‌كند و از سوي ديگر ظهور اين پديده‌ها منجر مي‌شود غرب علاوه بر حضور اقتصادي و سياسي دست به حضور نظامي بزند و حضور خود را در منطقه عريان‌تر كند.

اما با توجه به وجود پيامدهاي ناخواسته در كنش‌هاي اجتماعي نظريات توطئه عقيم هستند چرا كه تئوري‌هاي توطئه بحران‌هاي هويتي، تاريخي، اجتماعي، طبقاتي و شكاف مردم و حاكميت را ناديده مي‌گيرند. ازاين رو، من هم درباره رد پاي غرب در شكل‌گيري داعش و خروجي نهايي آن با شما موافقم، اما بايد دو مساله مهم را از هم جدا كرد: يكي وجود توطئه و دوم نظريه توطئه. امر سياسي بدون توطئه ممكن نيست. اما اين مساله به معناي صدق تئوري توطئه نيست؛ تئوري‌اي كه در پديد آمدن فرآيندهاي اجتماعي – سياسي – تاريخي تمام تحولات را به اراده قادر قهار مطلقي تقليل مي‌دهد كه مي‌تواند هست را نيست كند و نيست را هست. من با اين مسله مخالفم. با اين وجود، نتيجه داعش امروز اسلام هراسي است و پناه بردن بيش از پيش كشورهاي منطقه به غرب و آمريكا و تحكيم پيوندهاي امنيتي و نظامي با غرب.

اما فراموش نكنيم «داعش» محصول تضادها و بحران‌هاي تاريخي، ايدئولوژيكي و اجتماعي است كه در اين منطقه وجود دارد. اگر اين تضادها وجود نداشت، «داعش» نهايتا از يك فرقه فراتر نمي‌رفت. اما زماني كه داعش پايگاه اجتماعي پيدا مي‌كند، ديگر نمي‌توان آن را يك فرقه‌ افراطي دانست. مادامي كه زمينه‌هاي اين تضادها و بحران‌ها رفع نشود، ممكن است اين پديده به نام «داعش» از بين برود، اما با نام ديگري دوباره سر باز مي‌كند. از دهه 80 ميلادي، در پي تضعيف جريان‌هاي چپ، جريان‌هاي راست و افراطي رشد كرده است در پي بحران‌هاي اين دوره چپ از عرصه سياسي جهان خارجي شده، همچنين ايدئولوژي‌هاي ناسيوناليستي نيز به بن‌بست رسيدند. در حالي كه پديده‌هاي استعمار، امپرياليسم و توسعه‌نيافتگي نيز به قوت خود باقي بود. اين خلا بايد با ايدئولوژي‌اي پر مي‌شد؛ ايدئولوژي‌اي كه بايد زمينه‌هاي فرهنگي، اجتماعي و تاريخي داشته باشد. امروز اين ايدئولوژي‌ها با فرم و محتواي ايدئولوژي‌هاي نوسلفي ظاهر شده‌اند؛ يا به نام «القاعده»، يا «طالبان» يا «داعش».

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات