تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۷:۴۵  ، 
کد خبر : ۲۷۲۸۷۹

جهانی شدن و ارزشهای پست‌مدرن*

نویسنده: رونالد اینگلهارت / استاد علوم سیاسی و مدیر برنامه مؤسسۀ تحقیقات اجتماعی دانشگاه میشیگان - مترجم: ایرج فیضی / عضو هیئت علمی جهاد دانشگاهی واحد تربیت معلم – چکیده: این مقاله مبتنی بر یافته‌های حاصل از پیمایشهای ارزشهای جهانی است که تا زمان تهیه این مقاله 75 درصد جمعیت جهان (بیش از 60 کشور) را شامل شده است. هدف مقاله بررسی تغییرات ارزشهای جوامع مختلف و مبتنی بر دو فرضیه اصلی (فرضیه کمیابی و فرضیه اجتماعی) است. نتایج این تحقیق نشان می‌دهد که به طور کلی توسعه اقتصادی موجب افزایش امید به زندگی و رفاه ذهنی است، اما از آستانه خاصی به بعد این تأثیر ناپدید می‌شود. ارزشهای مورد تأکید افراد متأثر از شرایط زندگی در دوران اجتماعی شدن آنهاست. برای مثال در کشورهای اروپایی افراد مسن‌تر که شرایط جنگ جهانی دوم و رکود بزرگ اقتصادی را تجربه کرده‌اند به امنیت فیزیکی و اقتصادی اولویت می‌دهند، در حالی که نسل جوان‌تر که امنیت و رفاه بعد از جنگ را تجربه کرده‌اند به ابراز وجود و کیفیت زندگی اهمیت می‌دهند. این تحقیق همچنین نشان می‌دهد که رفاه ذهنی بر پایداری دموکراسی تأثیر اساسی دارد. کلیدواژه: جهانی شدن، ارزشهای پست‌مدرن، رفاه ذهنی، مادی‌گرایی، فرامادی‌گرایی.

مجموعۀ روزافزونی از شواهد نشان می‌دهد که تغییرات عمیقی در جهان‌بینی‌ها در حال وقوع است. به نظر می‌رسد این دگرگونیها شکل تازه‌ای به حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جوامع سراسر دنیا می‌دهد. مهم‌ترین مجموعۀ قراین از پیمایشهای ارزشهای جهانی (WVS)(1) که ارزشها و عقاید مردمان شش قارۀ قابل سکونت را در سالهای 1981، 1990 و 1995 م. سنجیده است، به دست می‌آید. دبلیو، وی. اس. چهارمین موج پیمایشهایش را در سال 2000 – 1999 م. انجام خواهد داد.1

این مطالعه تاکنون بیش از 60 جامعه را که تقریباً 75 درصد جمعیت جهان را بازنمایی می‌کند و گسترۀ کاملی از تنوعات را دربرمی‌گیرد، از جوامعی با درآمد سرانۀ 300 دلار در سال تا جوامعی با درآمد سرانۀ یکصد برابر آن و از دموکراسیهای تثبیت شده با اقتصادهای بازار تا دولتهای اقتدارگرا و جوامع در حال گذار به اقتصاد بازار، مورد بررسی قرار داده است. این تحقیق پیوندهای نیرومندی بین عقاید افراد و ویژگیهای جوامعشان یافته است، مانند پیوند بین ارزشهای افراد و نرخهای موالید جوامعشان یا بین فرهنگ سیاسی و نهادهای دموکراتیک. شکل 1، جوامعی را که در دو موج اخیر این پیمایشها مورد بررسی قرار گرفته‌اند نشان می‌دهد.

دبلیو. وی. اس. الگویی از تغییرات منظم در ارزشها و انگیزه‌ها را در جوامع صنعتی پیشرفته نشان می‌دهد این تغییرات بازتاب دگرگونیهای اقتصادی و فن‌آورانه‌ای است که احتمال مرگ و میر زودرس ناشی از بیماری و گرسنگی را به طور چشمگیری کاهش داده است. شکل 2، واقعیت شناخته شده اما مهمی را نشان می‌دهد:

هنگامی که توسعۀ اقتصادی رخ می‌دهد امید به زندگی افزایش می‌یابد. در فقیرترین کشورهای جهان حتی امروزه متوسط امید به زندگی 40 سال یا کمتر است. این رقم در ثروتمندترین کشورها نظیر ژاپن و سوئیس قریب به 80 سال است. اما این رابطه منحنی شکل است. وقتی درآمدها از سطح حداقل معیشت به چند هزار دلار در سال می‌رسد افزایش بسیار زیادی را در امید به زندگی مشاهده می‌کنیم، اما وقتی به ردۀ کشورهای صنعتی پیشرفته می‌رسیم افزایش ناچیزی صورت می‌گیرد. امید به زندگی در آلمان نسبت به ایرلند بیشتر نیست، اگرچه متوسط درآمد آلمان دو برابر ایرلند است. این نشان می‌دهد که صنعتی شدن و رشد اقتصادی بازده بسیار زیادی در بقای انسان دارد اما از نقطۀ خاصی به بعد، بازده نزولی دارد.

شکل 3، واقعیتی را نشان می‌دهد که به همین اندازۀ مهم است، اما تا زمانی که دبلیو. وی. اس. خوشبختی(2) و رضایت از زندگی(3) را در سراسر دنیا اندازه نگرفته بود، شناخته شده نبود. خوشبختی انسان همچنین پیوند قوی‌ای با توسعه اقتصادی دارد. در اینجا نیز رابطه منحنی شکل است. هنگامی که از اقتصادهای سطح حداقل معیشت مانند هند یا نیجریه به سوی جوامع صنعتی پیشرفته حرکت می‌کنیم افزایش زیادی در نسبت کسانی که خودشان را بسیار خوشبخت احساس می‌کنند یا از زندگی‌شان به طور کلی بسیار راضی هستند می‌بینیم. اما از سطح خاصی به بعد، (حدوداً جایی که در حال حاضر کرۀ جنوبی یا ایرلند قرار گرفته‌اند) سطوح منحنی پایان می‌یابد. در جوامع صنعتی پیشرفته عملاً رابطه‌ای بین سطح درآمد و رفاه ذهنی(4) وجود ندارد. در اینجا نیز ایرلند در مرتبۀ بالاتری از آلمان غربی قرار دارد.

همچنان‌که انتظار می‌رود افزایش سطح درآمد با افزایش سطوح خوشبختی و رضایت از زندگی همراه است. مردم جوامع ثروتمند خوشبخت‌تر از مردم جوامع فقیر هستند. همبستگی کلی بسیار قوی است (0/68)، اما از یک نقطۀ مشخص به بعد سطوح منحنی پایان می‌یابد. هرچه از جوامع با درآمد پایین به سوی جوامع با درآمد بالا حرکت می‌کنیم افزایش در رفاه ذهنی بسیار زیاد می‌شود، اما وقتی به آستانۀ 10/000 دلار می‌رسیم تأثیر افزایش درآمد متوقف می‌شود. فراتر از این نقطه عملاً هیچ رابطه‌ای بین درآمد و رفاه ذهنی وجود ندارد. ایرلندیها خوشبخت‌تر از آلمانیها هستند، اگرچه آلمانیها دو برابر ثروتمندتر هستند و تایوانیها به اندازۀ ژاپنیها خوشبخت‌اند، اگرچه ژاپنیها سه برابر از تایوانیها ثروتمندتر هستند.

رابطۀ بین توسعۀ اقتصادی و رفاه ذهنی یافتۀ مهم دیگری را نشان می‌دهد: حکومت کمونیستی هزینه‌های زیادی ـ نه تنها از نظر مادی بلکه از نظر خوشبختی انسان ـ داشته است. شکل 3، نکتۀ مهم دیگری را نشان می‌دهد: در دهۀ 1990 م. پایین‌ترین سطوح رفاه ذهنی در جهان نه در فقیرترین کشورها مانند هند و نیجریه بلکه در جوامع کمونیستی سابق یافت می‌شد.

در شکل 3، هند و نیجریه فقیرترین جوامع هستند و سطوح پایین‌تری از رفاه ذهنی را نسبت به هر یک از جوامع صنعتی پیشرفته نشان می‌دهند. اما جوامع کمونیستی سابق ناکامان درخور توجهی هستند: مردمشان کمتر از مردم سایر جوامع، حتی فقیرترین جوامع خوشبخت‌اند. این امر به ویژه در کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق صادق است.

برای مثال هند یک جامعۀ کم‌ درآمد است و با امتیازی در حدود 30 براساس شاخص رفاه ذهنی عملاً رتبۀ کمتری از هر یک از کشورهای صنعتی پیشرفته دارد. اما کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق در ردۀ پایین‌تری از هند قرار می‌گیرند، اگرچه سطوح درآمدشان سه یا چهار برابر هند است. حتی مردم با امتیازترین دولت جایگزین شوروی (استونی) کمتر از مردم هند خوشبخت‌اند و مردم روسیه، بلاروس، بلغارستان و اوکراین به طور شگفت‌آوری سطوح واقعاً پایینی از رفاه ذهنی را نشان می‌دهند.

هر یک از آنها بر روی این شاخص زیر صفر قرار می‌گیرند و بدین معناست که اکثر مردمشان به طور کلی خود را غیرخوشبخت و از زندگی ناراضی به حساب می‌آورند. رفاه ذهنی در روسیه قبلاً در سال 1990 م. شدیداً پایین بود، اما رضایت از زندگی و خوشبختی حتی از زمان فروپاشی نظام کمونیستی و اتحاد جماهیر شوروی تنزل بیشتری پیدا کرده است، به حدی که روسیه، بلاروس و اوکراین پایین‌ترین سطوح رفاه ذهنی را که تا آن زمان ثبت شده بود نشان می‌دهند.

سطوح بسیار پایین رفاه ذهنی که هم اکنون در کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق ثبت شده است دلالتهای نگران‌کننده‌ای دارد. همچنان که در زیر خواهیم دید به طور منطقی به نظر می‌رسد که سطوح بالای رفاه ذهنی نقشی قطعی در حیات نهادهای دموکراتیک بازی می‌کند.

به نظر می‌رسد مراحل اولیۀ توسعۀ اقتصادی بازده زیادی نه تنها از لحاظ امید به زندگی بلکه از لحاظ خوشبختی انسان دارد، اما سطوح بازده ثابت می‌شود؛ و رشد اقتصادی از نقطۀ خاصی به بعد (به طور اجمالی سطح فعلی ایرلند) تفاوت زیادی ایجاد نمی‌کند. با این همه در بین جوامع صنعتی پیشرفته تنوعات زیادی وجود دارد. بعضی از جوامع در مرتبۀ بسیار بالاتری نسبت به دیگران قرار دارند (برای نمونه جوامع اسکاندیناوی در ردۀ بسیار بالاتری از آلمان یا ژاپن قرار دارند)، اما به نظر می‌رسد این تفاوت بیشتر بازتاب عوامل مربوط به سبک زندگی باشد تا جبریت اقتصادی. توسعۀ اقتصادی نه تنها در مورد امید به زندگی، بلکه در مورد خوشبختی انسان نیز نهایتاً به نقطۀ بازده نزولی می‌رسد. این امر به تغییری تدریجی اما بنیادی در اهداف و ارزشهای اساسی مردم جوامع صنعتی پیشرفته منجر می‌شود.

چنین به نظر می‌رسد که مراحل اولیۀ توسعۀ اقتصادی تأثیر عمده‌ای بر رفاه ذهنی دارد. تغییر از سطح گرسنگی به زندگی نسبتاً مرفه تفاوت عظیمی ایجاد می‌کند، اما فراتر از آستانۀ معینی بازده ذهنی ناشی از توسعۀ اقتصادی متوقف می‌شود. در حال حاضر پرتغال و کرۀ جنوبی در حال رسیدن به این آستانه هستند.

بریتانیای کبیر و ایالات متحده آمریکا در دهه‌های گذشته از این آستانه گذشته‌اند. گذشتن از این آستانه منجر به یک تغییر بین‌نسلیِ تدریجی در ارزشهای اساسی جوامعی که از این حد بگذرند می‌شود. شکل 4، نشان می‌دهد که چه اتفاقاتی افتاده است. جوامعی در مراحل اولیۀ منحنی قرار دارند تمایل دارند به هر قیمتی بر رشد اقتصادی تأکید کنند، اما همین که از حد معینی فراتر روند شروع به تأکید بر کیفیت مسائل زندگی مانند حفاظت از محیط زیست و موضوعات سبک زندگی می‌کنند.

در بیشتر طول تاریخ بشر برای اکثر مردم ادامۀ حیات نامعلوم بوده است. حتی امروزه بیشتر مردم جهان از سطح حداقل معیشت زیاد فراتر نرفته‌اند و گرسنگی یک احتمال واقعی است. اما برای مردم جوامع صنعتی پیشرفته، از آمریکای شمالی تا اروپای غربی تا ژاپن، معجزۀ اقتصادی دورۀ بعد از جنگ همراه با دولت رفاه مدرن موقعیت جدیدی پدید آورده است. در این جوامع به ندرت کسی گرسنگی می‌کشد و بخش روزافزونی از جمعیتشان ادامۀ حیات را مسلم فرض می‌کنند، و اگرچه هنوز به استانداردهای بالای مادی علاقه دارند، آن را قطعی تلقی کرده و توجه و علاقه‌شان را معطوف به کیفیت زندگی کرده‌اند. اگرچه رشد اقتصادی هنوز باارزش است، بخش روزافزونی از مردم تمایل دارند زمانی که حفاظت از محیط‌زیست با رشد اقتصادی در تضاد باشد، ارجحیت را به حفاظت از محیط‌زیست بدهند.

پیش از سال 1970 م. اندازه‌گیری یکی از جنبه‌های این تغییرات فرهنگی آغاز شد (توسط نویسنده)؛ با این فرض که نسل بعد از جنگ در اروپای غربی به دلیل اینکه در شرایط بسیار امنی رشد کرده‌اند اولویتهای ارزشی متفاوتی با نسلهای قبلی دارند. در حالی که نسلهایی که جنگ جهانی دوم، رکود بزرگ اقتصادی، و جنگ جهانی اول را تجربه کرده‌اند اولویت بالایی به امنیت فیزیکی و اقتصادی می‌دهند، بخش فزاینده‌ای از نسل جوان‌تر اولویت بالایی به ابراز وجود(5) و کیفیت زندگی می‌دهند. این تحقیق به وسیلۀ دو فرضیۀ اساسی هدایت می‌شد (Inglehart. 1977):

فرضیۀ کمیابی(6): اولویت‌های فردی بازتاب محیط اقتصادی ـ اجتماعی است. انسان بیشترین ارزش ذهنی را به چیزهایی می‌دهد که عرضۀ آنها به طور نسبی کم است.

فرضیۀ اجتماعی شدن(7): رابطۀ بین محیط اقتصادی ـ اجتماعی و اولویتهای ارزشی رابطه‌ای مبتنی بر انطباق سریع نیست. برای اینکه ارزشهای انسان شرایطی را که در سالهای پیش از بزرگ‌سالی حاکم بوده منعکس کند، تأخیر زمانی قابل توجهی لازم است.

فرضیۀ کمیابی دلالت بر این دارد که توسعۀ اقتصادی اخیر پیامدهای مهمی دارد. جوامع صنعتی پیشرفته در خلال دورۀ پس از جنگ جهانی دوم سطوح درآمد واقعی بسیار بالاتری از هر زمان قبل از آن در طول تاریخ به دست آوردند. این امر همراه با ظهور دولت رفاه موقعیت بی‌سابقه‌ای را از نظر تاریخی به ارمغان آورد: بیشتر جمعیتشان تحت شرایط گرسنگی و ناامنی اقتصادی زندگی نمی‌کنند. این به تغییری تدریجی منجر شد که طی آن نیاز به تعلق داشتن(8)، ابراز وجود و مشارکت در جامعه بسیار چشمگیر شده است. دوره‌های طولانی رفاه و رونق منجر به حمایت از گسترش ارزشهای فرامادی‌گرا(9) می‌شود؛ تنزل اقتصادی تأثیر متفاوتی دارد.

اما یک ارتباط سادۀ یک به یک بین سطح اقتصادی و رواج ارزشهای فرامادی‌گرا وجود ندارد. این ارزشها درک ذهنی فرد را از امنیت نشان می‌دهد نه فی‌نفسه سطح اقتصادی فرد را. در حالی که مردم ثروتمند میل به احساس امنیت بیشتری نسبت به مردم فقیر دارند، احساس امنیتشان همچنین تحت تأثیر زمینۀ فرهنگی و نهادهای رفاه اجتماعی که در آن رشد کرده‌اند قرار دارد. بنابراین فرضیه امنیت باید با فرضیۀ اجتماعی شدن تکمیل شود: ساختار اساسی شخصیت گرایش دارد که در زمان رسیدن فرد به بزرگ‌سالی شکل بگیرد و پس از آن نسبتاً کم تغییر می‌کند.

در نظر گرفتن این دو فرضیه با هم مجموعه‌ای ��ز پیش‌بینیهای مربوط به تغییر ارزش را ایجاد می‌کند. نخست، در حالی که فرضیه امنیت دلالت بر این دارد که رونق اقتصادی ناقل شیوع ارزشهای فرامادی‌گراست، فرضیۀ اجتماعی شدن متضمن این معناست که نه ارزشهای فرد و نه ارزشهای جامعه به مثابۀ یک کل یک شبه تغییر نمی‌کند. تغییر بنیادی ارزش عمدتاً زمانی اتفاق می‌افتد که نسلهای جوان‌تر جایگزین نسلهای مسن‌تر در جمعیت بزرگ‌سال شوند. در نتیجه پس از یک دورۀ طولانی افزایش امنیت اقتصادی و فیزیکی، انسان می‌تواند تفاوتهای قابل توجه را بین اولویتهای ارزشی گروههای مسن‌تر و جوان‌تر بیابد. آنها به وسیلۀ تجارب متفاوت در سالهای تکوینشان شکل گرفته‌اند.

این فرض نخست، در پیمایشهایی که در سال 1970 م. با نمونه‌های ملی(10) نمایایی از جمعیتهای بریتانیای کبیر، فرانسه، آلمان غربی، ایتالیا، هلند و بلژیک انجام شد مورد آزمون قرار گرفت. مردمی که محاسبه می‌شدند در بین مجموعه‌ای از گزاره‌هایی که برای امنیت فیزیکی و اجتماعی از یک سو یا ابراز وجود و کیفیت غیرمادی زندگی از سوی دیگر طراحی شده بود، اهدافی را که بسیار مهم تلقی می‌کردند انتخاب می‌کردند.

شکل 5، نتایج این پیمایشها را نشان می‌دهد. همچنان‌که فرض شده بود، به تفاوتهای عمده‌ای بین ارزشهای نسلهای جوان‌تر و مسن‌تر یافتیم. در بین مسن‌ترین گروههای سنی، اکثریت قاطعی که مادی‌گرا بود یافتیم. آنهایی که اولویت بالایی به امنیت فیزیکی و اقتصادی داده بودند چهارده برابر فرامادی‌گراها (آنهایی که اولویت بالایی به احساس تعلق و ابراز وجود داده بودند) بودند. اما هرچه از گروههای سنی مسن‌تر به سوی جوانترها حرکت می‌کنیم، نسبت مادی‌گراها کاهش پیدا می‌کند و نسبت فرامادی‌گراها افزایش می‌یابد. در بین نسلهای بعد از جنگ، فرامادی‌گراها بیشتر از مادی‌گراها هستند.

این یافته‌ها را به منزلۀ نتایج تغییر ارزشی بین‌نسلی تفسیر کردیم. از لحاظ نظری این تفاوتهای سنی می‌تواند صرفاً تأثیرات چرخۀ زندگی(11) را نشان دهد و به این معناست که همچنان‌که گروه‌های جوان‌تر، ‌مسن‌تر می‌شوند درست به همان اندازه‌ گروههای مسن‌تر مادی‌گرا می‌شوند. اما حالا این گروههای سنی خاص را در طول یک ربع قرن زیر نظر گرفته‌ایم. گروههای جوان‌تر وقتی مسن‌ شده‌اند خیلی مادی‌گرا نشده‌اند. یک تغییر ارزشی بین نسلی رخ داده است، و همچنان که پیش‌بینی شده بود نسبت فرامادی‌گراها به مادی‌گراها در بیشتر جوامع به طور قابل ملاحظه‌ای افزایش پیدا کرده بود. شکل 6، تغییراتی را نشان می‌دهد که از 1970 م. تا 1994 م. در ایالات متحده آمریکا و هفت کشور غربی دیگر رخ داده است و ما دربارۀ این کشورها داده‌هایی که یک دورۀ زمانی طولانی را پوشش می‌دهد داریم، و نتایج مشابهی در ژاپن به دست می‌آوریم.

تغییر ارزشهای مادی‌گرا به فرامادی‌گرا تنها یک جنبه از تغییر بسیار وسیع‌تر از ارزشهای مدرن به پست‌مدرن است که در جامعۀ صنعتی پیشرفته در حال رخ دادن است. ارزشهای پست‌مدرن در بیشتر جوامع در حال توسعه غیرمعمول است. آنها هنوز در حال تغییر از ارزشهای مدرن هستند. هم ارزشهای سنتی و هم ارزشهای مدرن به وسیله کمیابی اقتصادی که تا این اواخر در همه‌جا حاکم بود شکل گرفته‌اند. اما در خلال چند دهۀ گذشته مجموعۀ جدیدی از ارزشهای پست‌مدرن هنجارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و جنسی کشورهای ثروتمند جهان را تغییر داده است. این ارزشهای جدید بازتاب شرایط امنیت اقتصادی است. اگر فردی به جای این احساس که ادامۀ حیات نامعلوم است با این احساس رشد کند که می‌شود ادامۀ حیات را مسلم فرض کرد، این می‌تواند تقریباً‌ همۀ ابعاد جهان‌بینی وی را تحت تأثیر قرار دهد.

ناامنی در بُعد سیاسی منجر به بیگانه‌هراسی، نیاز به رهبران بااراده و تمکین در مقابل اقتدار می‌شود. براین اساس رکود بزرگ(12) در بسیاری از کشورهای جهان بیگانه‌هراسی و سیاستهای اقتدارگرایانه را افزایش داد. احساس امنیت سیاسی تأثیر متفاوتی دارد. ارزشهای پست مدرن به جای تمکین در برابر اقتدار، بر ابراز وجود تأکید و گروههای دیگر را تحمل می‌کند و حتی به چیزهای خارجی و تنوعات فرهنگی به مثابۀ چیزهای هیجان‌برانگیز و جالب توجه، نه تهدیدکننده تأکید دارد. دیدگاه اقتصادی جامعۀ صنعتی مدرن فراتر از همه بر رشد اقتصادی و دستاوردهای اقتصادی تأکید می‌کند. ارزشهای پست مدرن ارجحیت را به حفظ محیط‌زیست و موضوعات فرهنگی می‌دهد، حتی وقتی که این اهداف با به حداکثر رساندن رشد اقتصادی در تضاد باشد.

جامعۀ صنعتی مدرن با دو نهاد کلیدی ممکن می‌شود: خط تولید انبوه و سازمانهای دیوان‌سالار. این نهادها امکان به جریان افتادن تعداد بسیار زیادی از فرآورده‌ها و تعداد بسیار زیادی از مردمی را که برنامه‌های استانداردشده و به طور متمرکز کنترل‌شده‌ای را به کار می‌برند فراهم آوردند. آنها بسیار مؤثر بودند، اما استقلال فردی را که ارجحیت فزاینده‌ای در جوامع صنعتی پیشرفته به دست می‌آورد شدیداً کاهش می‌دادند. در نتیجه نهادهای دیوان‌سالار، به طور مرکزی کنترل شده و سلسله مراتبی در جوامع پست مدرن کمتر مقبولیت دارند.

نقش زنان هم در جوامع سنتی و هم در جوامع صنعتی اولیه عمدتاً در به دنیا آوردن و تربیت فرزندان محدود شده بود؛ دو کارکردی که در شرایط مرگ و میر بالای نوزادان و امید کم به زندگی برای بقای جامعه حیاتی بود. زمانی که یک زن چهار یا پنج فرزند که برای جایگزین شدن جمعیت لازم بود، به دنیا می‌آورد و پرورش می‌داد، احتمالاً‌ نزدیک پایان دورۀ زندگی‌اش بود. هنجارهای جنسی به طور جدی متناسب با تشویق ازدیاد نسل اما صرفاً در خانوادۀ ناهمجنس‌گرای دووالدینی بود. امروزه جامعۀ پست‌مدرن با مرگ و میر بسیار کمتر نوزادان و دورۀ زندگی بسیار طولانی‌تر، به سوی هنجارهای جنسی حرکت می‌کند که آزادی گسترده‌تری دربارۀ ارضای جنسی فردی و ابراز وجود می‌دهد.

جهت‌گیریهای دینی نیز تغییر کرده است. در دنیای نامطمئن جوامع بخور و نمیر، نیاز به استانداردهای مطلق و احساسی که یک نیروی برترِ قابل اطمینان نهایتاً نتیجۀ چیزها را تضمین می‌کند به نحوی یک نیاز عمدۀ روان‌شناسانه را برآورد می‌کرد. یکی از کارکردهای اساسی دین فراهم کردن احساس اطمینان در محیطهای ناامن بود. ناامنی فیزیکی و همین‌طور اقتصادی این نیاز را تشدید می‌کرد. ضرب‌المثلی قدیمی «هیچ‌کس در سنگر، ملحد نیست»(13) این واقعیت را نشان می‌دهد که خطر فیزیکی اعتقاد به قدرت برتر را ضروری می‌سازد. اما صلح، وفور نعمت و دولت رفاه احساس امنیت بی‌سابقه‌ای را مبنی بر اینکه انسان بقا خواهد یافت ایجاد کرده است.

این امر نیاز به اطمینانی که دین به طور سنتی فراهم می‌کرد را کاهش داده است. جهان‌بینی پست مدرن با کاهش پذیرش هنجارهای سفت و سخت دینی دربارۀ مسائل جنسی، تولید مثل و کاهش نیاز به قواعد و دستورالعملهای مطلق مرتبط است، اما همچنین علاقۀ رو به رشدی را دربارۀ معنا و هدف زندگی به ارمغان می‌آورد. بنابراین اگرچه سازمانهای تثبیت‌شدۀ دینی در جوامع صنعتی بسیار پیشرفته کاهش یافته‌اند، شاهد زوال مفاهیم روحانی نیستیم، بلکه شاهد تغییر جهت آنها هستیم. این تغییر در جهان‌بینی‌ها گسترۀ وسیعی از جنبشهای اجتماعی، از جنبش طرفداری از محیط‌زیست تا جنبش زنان و هنجارهای جدید مربوط به تنوع فرهنگی و پذیرش رو به رشد سبک زندگی همجنس‌بازان را موجب شده است.

از آغاز تاریخ ثبت شده در همۀ جوامع، زنان به نقشهای کاملاً متفاوتی با مردان مقید شده بودند. در سراسر جوامع صنعتی پیشرفته تفاوتهای نقش جنسیتی در حال از بین رفتن است. اقتدار دیرینه به طور فزاینده‌ای کاهش یافته است. یکی از پیامدهای این امر این است که با وجود آنکه با در نظر گرفتن شاخصهای متعارف، اقتصاد به طور قابل توجهی بهبود یافت، اعتماد به حکومت در بین مردم ایالات متحده در اواسط دهۀ 1990 م. به پایین‌ترین نقطه رسید.

این امر با وجود آنکه وفاداری حزبی و تعداد رأی‌دهندگان کاهش یافته بود، نشان‌دهندۀ بی‌اعتنایی سیاسی نبود؛ مردم با تعداد بی‌سابقه‌ای در مطالبات، تظاهرات سیاسی و تحریمها مشارکت می‌کردند. احزاب سیاسی دیرپا توانایی‌شان را در به پای صندوق کشاندن رأی‌دهندگان از دست داده بودند، اما به چالش کشیدن فعالیتهای سیاسی توسط نخبگان همچنان مرتباً افزایش می‌یافت.

ارزشهای در حال تغییر نرخ رشد اقتصادی را تحت تأثیر قرار می‌دهد. یک تغییر در ارزشهای رایج ـ ظهور اخلاق پروتستانی ـ با هموار کردن راه انقلاب صنعتی نقشی اساسی در ظهور سرمایه‌داری ایفا کرد. تا زمان وقوع این واقعه همۀ جوامع کشاورزی از جمله اروپای مسیحی بر تحرک اجتماعی داغ ننگ گذاشته بودند. در جوامع کشاورزی زمین که یک مقدار ثابت دارد، تنها منبع اصلی ثروت بود. تنها راه ثروتمند شدن تصرف کردن زمینهای شخصی دیگری و احتمالاً کشتن مالک بود.

چنین خشونتی که بقای هر جامعه‌ای را تهدید می‌کرد، به وسیلۀ هنجارهایی که بر پذیرش پایگاهی که فرد در آن زاده شده بود و داغ نهادن بر جاه‌طلبی اقتصادی تأکید می‌کرد، فرونشانده می‌شد. در همین زمان جوامع سنتی بر تکالیف تسهیم کردن و صدقه دادن ـ که به فقرا به دلیل فقدان تحرک اجتماعی پرداخت می‌شود، اما بیشتر مشروعیت تراکم اقتصادی را تحلیل می‌برد ـ تأکید می‌کرد.

در تاریخ غرب، ظهور اخلاق پروتستانی ـ نظام ارزشی مادی‌گرایی که تراکم اقتصادی را مجاز می‌دانست و آن را به مثابۀ امری پسندیده و قهرمانانه تشویق می‌کرد ـ یک تغییر فرهنگی اساسی بود که را�� سرمایه‌داری و صنعتی شدن را باز می‌کرد. اما جوامع غربی که در صنعتی کردن پیشگام بودند دقیقاً به دلیل اینکه سطح بالایی در امنیت اقتصادی کسب کرده بودند به تدریج بر ارزشهای فرامادی‌گرا تأکید کردند و در مقایسه با رشد اقتصادی ارجحیت بیشتری به کیفیت زندگی می‌دادند. از این نظر ظهور ارزشهای فرامادی‌گرا رشد اخلاق پروتستانی را معکوس می‌کند. امروزه هرچه توسعۀ فن‌آوری و تغییر فرهنگی جهانی می‌شود، معادل کارکردی اخلاق پروتستانی در شرق آسیا بسیار نیرومند و در اروپای پروتستانی بسیار کم‌رنگ می‌گردد.

دموکراسی پایداری و رفاه ذهنی

نگرشها و ارزشهای توده‌ای تأثیر مهمی بر بقا یا عدم بقای نهادهای دموکراتیک در یک جامعۀ خاص دارد. در چند سال گذشته دموکراسیهای جدید در اروپای مرکزی، آسیای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی سابق نخستین انتخابات آزادشان را برگزار کردند. اما پذیرش دموکراسی صوری یک چیز است و دست‌یابی به دموکراسی پایدار چیز دیگر. بلافاصله بعد از جنگ جهانی اول تعدادی دموکراسی جدید بنیان نهاده شدند که بسیاری از آنها از فشارهای دورۀ بین دو جنگ خلاصی نیافتند.

غم‌انگیزترین و سرنوشت‌سازترین مورد آلمان بود که هیتلر از طریق انتخابات آزاد صدراعظم شد. آلمان وایمار که همراه با شکست در ابتدای کارش،‌ چیزی نگذشت که با تورم عنان گسیختۀ دهۀ 1920 م. مواجه شد، نتوانست نظم داخلی را حفظ کند و در نهایت تحت تأثیر رکود بزرگ دهۀ 1930 م. سقوط کرد. بعد از جنگ جهانی دوم نظام آلمان غربی مشروعیت را به طور بسیار آهسته‌ای توسعه داد. در ابتدا این پذیرش بر معجزۀ اقتصادی بعد از جنگ مبتنی بود. اگر جامعه‌ای سطح بالایی از رفاه ذهنی داشته باشد، شهروندانش احساس می‌کنند که مسیر زندگی‌شان اساساً درست است، و نهادهای سیاسی‌شان مشروعیت را با مشارکت به دست می‌آورد.

اگر کسی احساس کند زندگی‌اش به طور کلی تحت تأثیر نهادهای دموکراتیک رو به بهبود می‌رود، این امر پایه‌های نسبتاً عمیق، گسترده و بادوامی برای حمایت از آن نهادها ایجاد می‌کند. چنین نظامی، سرمایه‌ای از حمایت توده‌ای فراهم کرده که می‌تواند به نظام کمک کند تا شرایط دشوار را پشت سر بگذارد. مشروعیت برای هر نظامی مفید است، اما نظامهای اقتدارگرا از طریق سرکوب و اجبار دوام می‌آورند. نظامهای دموکراتیک باید از دید شهروندانش مشروع باشد وگرنه همانند جمهوری وایمار به پایان حیات آنها رأی داده می‌شود.

شکل 7، که سطح رفاه ذهنی را در بیش از چهل جامعه نشان می‌دهد مبتنی بر پاسخهای ترکیبی به پرسشهایی دربارۀ رضایت از زندگی و خوشبختی فردی است. همان‌طور که این شکل نشان می‌دهد دموکراسی در جوامع دارای احساس نسبتاً بالای رفاه ذهنی نسبت به جوامع دارای احساس رفاه ذهنی پایین احتمال ثبات بیشتری دارد (Inglehart. 1997). تحلیل بسیار دقیق ثابت می‌کند که رفاه ذهنی نقش مهمی در مشروع‌سازی نهادهای دموکراتیک بازی می‌کند. رفاه ذهنی به دلیل آنکه اشاعه‌یافتگی و ریشه‌دار بودن آن اساس حمایتی نسبتا ثابتی برای نوع معینی از نظامها فراهم می‌کند.

برعکس وقتی مردم از سیاست ناراضی باشند ممکن است احزابِ در مسند قدرت را تغییر دهند. وقتی مردم نسبت به زندگی‌شان ناراضی باشند ممکن است شکل کلی حکومتشان را طرد کنند یا حتی همچنان‌که در مورد اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی اتفاق افتاد کشور را تجزیه کنند. نارضایتی توده‌ای به ندرت به این سطح می‌رسد. بیشتر مردم به طور طبیعی میل دارند خودشان را «خوشبخت» یا «نسبتاً خوشبخت» توصیف کنند؛ و بیشتر مردم خودشان را از زندگی‌شان به طور کلی راضی توصیف می‌کنند؛ و بیشتر مردم خودشان را از زندگی‌شان به طور کلی راضی توصیف می‌کنند.

قبلاً در دبلیو. وی. اس 1990 م. جوامع کمونیستی آن زمان پایین‌ترین سطح رفاه ذهنی را که تاکنون در تحقیق در مورد این موضوع ثبت شده است نشان دادند. در چند تا از این کشورها به همان اندازه که بسیاری از مردم خودشان را «غیرخوشبخت» معرفی می‌کنند، بسیاری خود را «خوشبخت» توصیف می‌کردند و به همان اندازه که بسیاری «از زندگی‌شان به طور کلی ناراضی بودند»، بسیاری «راضی» بودند. این یک یافتۀ هشداردهنده است. رفاه ذهنی به سطح بی‌سابقه‌ای تنزل کرده است. این جالب نیست که در دو سال نظامهای سیاسی و اقتصادی در اروپای شرقی از هم بپاشد و خود اتحاد جماهیر شوروی تجزیه شود.

در دبلیو. وی. اس 1995م. رفاه ذهنی در روسیه حتی به سطح پایین‌تری تنزل پیدا کرد (به سطح بی‌سابقه پایین 12 رسید که به این معناست که بیشتر مردم روسیه فاقد احساس خوشبختی و رضایت از زندگی به طور کلی بوده‌اند). در انتخابات ریاست جمهوری 1996م. روسیه سه رقیب اصلی عبارت بودند از: بوریس یلتسین، کاندیدای اصلی اصلاح‌طلب، کاندیدای سرسخت کمونیست که مدل اقتدارگرایانۀ شوروی را ارائه می‌کرد، و بسیار نگران‌کننده‌تر از آن یک ملی‌گرای بیگانه‌هراس که تأسیس مجدد امپراتوری اتحاد جماهیر شوروی را وعده می‌داد.

بیشتر سال چنین به نظر می‌رسید که یلتسین شکست می‌خورد. در نهایت او با استفاده از روشهایی که دقیقاً مناسب هنجارهای دموکراتیک نبود، اما به طور بالقوه گزینه‌های بدتر را دفع می‌کرد پیروز شد. جدیدترین داده‌های ما نشان می‌دهد که دموکراسی در اروپای مرکزی و شرقی نسبتاً مطمئن است، اما در روسیه و بیشتر کشورهای شوروی سابق به مویی بند است.

یک تفسیر این است که نهادهای دموکراتیک نشانه‌های فرهنگی(14) ارزشهای ابراز وجود را به وجود می‌آورد. به بیان دیگر دموکراسی مردم را سالم، «خوشبخت»، انعطاف‌پذیر و اعتمادپذیر می‌کند و ارزشهای فرامادی‌گرا را (حداقل در نسل جوان‌تر) به آنها القا می‌کند. من دوست دارم این تفسیر را باور کنم؛ تفسیری که استدلالی بسیار قوی برای دموکراسی فراهم می‌کند و دلالت بر آن دارد که یک راه‌حل مقطعی برای بیشتر مسائل دنیا داریم: نهادهای دموکراتیک را بپذیرید و برای همیشه خوشبخت زندگی کنید. متأسفانه تجربۀ مردم اتحاد جماهیر شوروی سابق این تفسیر را تأیید نمی‌کند. آنها از زمان حرکت به سوی دموکراسی در سال 1991م. سالم‌تر، خوشبخت‌تر، با اعتمادتر، بردبارتر یا فرامادی‌گراتر نشده‌اند. روی هم رفته آنها در جهت کاملاً‌ مخالف حرکت کردند.

تفسیر دیگر این است که فرایندهای نوسازی و فرانوسازی به طور تدریجی موجب تغییرات فرهنگی‌ای می‌شود که به طور فزاینده‌ای بقا و رشد نهادهای دموکراتیک را محتمل می‌سازد. این به تبیین اینکه چرا دموکراسی توده‌ای تا لحظۀ نسبتاً جدیدی در تاریخ ظهور پیدا نکرد و چرا حتی حالا بیشتر در کشورهایی محتمل است یافت شود که از لحاظ اقتصادی بسیار توسعه‌یافته هستند، به ویژه آنهایی که سطوح بالایی از ارزشهای پست مدرن دارند، کمک می‌کند. این تفسیر هم دلالتهای دلگرم‌کننده و هم دلالتهای دلسردکننده دارد. خبر بد این است که دموکراسی چیزی نیست که به راحتی صرفاً با پذیرش قوانین خوب به دست آید؛ دموکراسی به احتمال زیاد در شرایط اجتماعی و فرهنگی خاص رشد می‌کند و امروزه این شرایط در روسیه، بلاروس، اوکراین، ارمنستان و مولداوی فراهم نیست.

خبر خوب این است که گرایش بلندمدت چند قرن گذشته به سمت توسعۀ اقتصادی بوده است؛ فرایندی که در خلال چند دهۀ گذشته تسریع شده و در سراسر جهان شیوع پیدا کرده است. به نظر می‌رسد توسعۀ اقتصادی منجر به شرایط فرهنگی و اجتماعی‌ای می‌شود که بسیار محتمل است دموکراسی تحت آن شرایط ظهور پیدا کند و دوام یابد. اگر چشم‌انداز سیاسی در بیشتر اتحاد جماهیر شوروی سابق دلسردکننده است، شواهد شکل 7، نشان می‌دهد که تعدادی از جوامع دیگر به دموکراسی نزدیک‌تر از آن هستند که عموماً گمان می‌رود. برای نمونه به نظر می‌رسد مکزیک مستعد انتقال به دموکراسی است و به طور کلی موقعیتش بر محور ارزشهای پست‌مدرن با موقعیت آرژانتین، اسپانیا و ایتالیا قابل مقایسه است.

چین به طور شگفت‌انگیزی امتیازی بالا در بُعد ارزشهای مرتبط با دموکراسی نشان می‌دهد. نخبگان کمونیست حاکم حکومت تک‌حزبی را حفظ می‌کنند و احتمالاً تا جایی که کنترل نظامی را حفظ کنند می‌توانند به قدرت چنگ بزنند. اما تمایلی که مردم چین به دموکراسی نشان می‌دهند احتمالاً بیشتر ناظران را متعجب می‌کند. همچنان که دیدیم توسعۀ اقتصادی موجب شیوع ارزشهای فرامادی‌گرا می‌شود که ارجحیت بالا و فزاینده‌ای به آزادی بیان و مشارکت سیاسی می‌دهد و با ظهور سطوح نسبتاً‌ بالای رفاه ذهنی مرتبط است. توسعۀ اقتصادی سرانجام منجر به تغییرات فرهنگی‌ای می‌شود که موجب دموکراسی می‌شود. این تغییرات بخشی از فرایند گسترده‌ای است که با ظهور ارزشهای پست‌مدرن مرتبط است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات