مهسا جزینی
انتشار یک نامه از مجمع روحانیون مبارز با امضای دبیرکل آن مجمع، خطاب به رئیسجمهوری، دوباره نام «سیدمحمد موسویخوئینیها» را روی خط خبرها آورد. اتفاقی که خودش تمایلی به آن ندارد، اما بهانه خوبی به ما میدهد برای نوشتن از پدرمعنوی چپهای جوان. همان کسی سکوتش بیش از اندازه طولانی شده است.
معتقدند داستان زندگی سیاسی او با ١٣ آبان ٥٨ گره خورده است. از همانجا لقب پدر معنوی جوانان انقلابی را به او دادند. تسخیر با هماهنگی و اطلاع او انجام شد. کسی نمیداند امروز نظر خوئینیها نسبت به تسخیر چیست؟ در سال ٧٤ موضعش همچنان دفاع بود و گفت دانشجویان به وجدان و خواست عمومی جامعه توجه داشتند. به «سلام» گفت: «دانشجویان با من مشورت کردند که مسئله اول به اطلاع امام برسد، اما من مخالفت کردم و قرار شد بهمحض آغاز ماجرا موضوع به اطلاع حضرت امام برسد و براساس عکسالعمل ایشان حرکت بعدی انجام شود. امام بعد از شنیدن خبر از طریق حاج احمد گفت خوب جایی را گرفتهاید، محکم نگه دارید». چهار سال بیشتر طول نکشید که گفت: «قشر دانشجو به مقتضای سن دانشجویی خودش اگر نتوانست همه واقعیت را ببیند و یک مقدار ایدهآلیستی با مسائل برخورد کرد، باید برخورد منطقی تقویتی و حکیمانه داشت». این را ٣٠ سال بعد ابراهیم اصغرزاده، یکی از همان جوانان انقلابی، در دانشگاه امیرکبیر هم تکرار کرد، وقتی از ویژگی خودانتقادی و نقد آرمانگرایی جنبش دانشجویی دهه ٦٠ گفت.
مخالف خط آمریکا نسخه اقتصادی برای بدحجابی میپیچد
وی از جمله مخالفان بنیصدر در دادن رأی عدم کفایت سیاسی به او بود، چراکه او را در خط آمریکا، بدون تقوای سیاسی، مخالف نهادهای انقلابی و مستبد و برافتادن او را شکست خط سیاسی آمریکا در ایران میدانست: «اینکه میگفت مجلس باید با رئیسجمهور هماهنگ باشد، بهمعنای شکلگرفتن قسمتی از پیکره استبداد بود». در صحن مجلس بخشی از اسناد بهدستآمده درباره بنیصدر از تسخیر سفارت را خواند، ولی گفت بههیچعنوان معتقد نبود که او جاسوس بوده است: «هدف از افشای این سند به معنای این نیست که بگوییم بنیصدر جاسوس است، هیچکس حق این را ندارد که بگوید ایشان جاسوس است، همه کسانی که در خط آمریکا عمل میکنند، لزوما جاسوس نیستند».
یکسال بعد هم به کیهان درباره خطر شوروی گفت: خطر شوروی زمانی جدی است که خطر آمریکا را جدی نگیریم. سال ٦٣ دانشجویان مسلمان، سمیناری سراسری داشتند که خوئینیها سخنران آن بود. دانشجویان از رکود فعالیتهای سیاسی گلایه داشتند و تحلیل خوئینیها این بود که دانشجویان مسلمان در هالهای از خوف فرو رفته بودند که مبادا دخالت در مسائل سیاسی منجر به انحرافاتی شود که گذشتگان به آن دچار شدند.سال ٦٤ دادستان کل کشور میشود و چپهای جوان همچنان چشم به پدر معنوی دارند. نامهای به امام مینویسند و از این انتصاب قدردانی میکنند. بلافاصله به حمایت از او برمیخیزند. ویبهدنبال اجرای سیستم بانکداری اسلامی بود. معتقد بود سیستم موجود تنها اثرش پولدارشدن صاحبان پول بوده است و از اینکه کارمندان دولت در مقایسه با دیگران بیشتر مالیات میپردازند، شکایت داشت. میگفت: «مسئولان شبکه بانکی فکر نکنند جمهوری اسلامی در پی آن است که حتما برای آن عده که پولی مازاد براحتیاج خود دارند، سود دستوپا کند. نه اساسا ما جهتگیریمان در حذف اینگونه پولدارهاست».
در سالهایی از دهه ٦٠ که بهدنبال برخی اعتراضات نیروهای حزبالله به ماجرای برخورد با منکرات و بدحجابی، این موضوع دغدغه خیلی از مسئولان شده بود و هرکس نسخهای برایش میپیچید، چپهای مسلمان نسخه اقتصادی را تجویز میکردند. خوئینیها گفت: «ریشه منکرات، فساد و بیحجابی در مالکیتهای نامشروعی است که بعضی افراد سادهلوح آنها را مجددا باز میگردانند.
تردیدهای دهه ٦٠
آرمانگرای چپ مسلمان اگرچه سالها بعد دیدگاههای جدیدی پیدا کرد و در یکی از آخرین حضورهای رسانهای خود به هفتهنامه شهروند، در آبان ٨٦ گفته بود: «الان حتما مثل گذشته به مسائل سیاسی، اقتصادی نمینگرم اما ١٨٠ درجه هم تغییر نکردهام. بنده جمود ندارم و سنگ نیستم. همانطور که من چیزهایی به جامعه دادهام، از جامعه هم بعضی مسائل را دریافت کردهام». اما در همان سالهای چپروی هم میتوان رگههایی از تردید نسبت به اجزایی از این آینده آرمانی را در او دید. عضو وقت جامعه روحانیت مبارز از همان دهه ٦٠ ذهنش درگیر آینده کار تشکیلاتی است. به آن اعتقاد دارد، نمیداند درصورتی که تشکیلات هدف شود یا بیمار، باید چگونه درمانش کرد: «تجربه نداریم که یک تشکیلات سیاسی به وجود آمده باشد و همچنان دنبال اهداف اولیه آن تشکیلات باشد و کمکم خود تشکیلاتمحور و هدف میشود و همه ارگانها به دنبال آن محور تشکیلات میچرخند.
این یک بلای خانمانسوز برای هر تشکیلات سیاسی است که به وجود آمده است». سال ٦١ به «کیهان» میگوید: «... معتقدم که آدم باید در جریان یک تشکیلات سیاسی قرار بگیرد... اما به نظرم راهحلی نرسید که اگر تشکیلات بیمار بشود و نشود با آن کار کرد، چگونه این تشکیلات را باید علاج کرد... خود من همیشه گرفتارچنین تناقضی بودم و نتوانستم حل کنم». البته یک راه علاج به نظرش میرسد و آن اینکه «با نصیحت و پایبندی به ضوابط اسلامی بشود تشکیلات را نسبت به آغازش وفادار نگه داشت».
میگوید الگویی که به ذهن من رسیده برداشت از آیهای از سوره توبه است: «نوعی تشکیلات ایدئولوژیک سیاسی». اما چند سال بعد راهحل جدیدی به ذهن او و یارانش میرسد. وقتی شکاف به اوج میرسد، علاج را نه در نصیحت بلکه در انشعاب و ایجاد یک تشکیلات جدید میبینند که به مرور از وزن ایدئولوژیک آن هم کم میشود.
با این حال تردیدهای آن سالهای موسویخوئینیها درباره تشکیلات یکی، دوتا نیست. «امام وقتی از نجف پیام دادند که به کارهایتان تشکیلات بدهید به نظر دوستان در ایران رسید که منظور امام احتمالا راهانداختن یک تشکیلات سیاسی است، با مرحوم بهشتی صحبت شد و قرار شد موضوع پیگیری شود اما بعدا فردی نزد امام رفت و پرسید{امام} گفت نه منظور من این نبوده، منظور من این بوده که از علما و روحانیون و شخصیتهای سراسر کشور بخواهید که با هم مربوط باشند، با هم عمل مشترک انجام دهند، من به ذهنم رسید که نظر امام این است که این تشکیلات سیاسی باید از طرف روحانیت آگاه شکل بگیرد، حال این سؤال میتواند شکل بگیرد که آیا ایده فوق میتواند الهامبخش یک نوع تشکیلات سیاسی منطبق با روح انقلاب ما باشد یا نه؟»
دغدغههای فکری ایشان پایانی ندارد. سال ٦٢ با کیهان و اطلاعات دو گفتوگوی جداگانه دارد که ترکیب آن دو گفتوگو احتمالا آن چیزی است که ایده دموکراسی اسلامی مورد نظر او در سالهای اول دهه ٧٠ را رقم میزند. به کیهان دربار، فلسفه سیاست در اسلام و رابطه آن با مجتهد و اجتهاد میگوید که طرح مسئله جدایی دین از سیاست به معنی نفی دین و نفی سیاست است، یعنی نفی هردو. به اطلاعات اما میگوید: «مهم این است که مدیران و مسئولان جامعه از حرفی که مردم میزنند الهام بگیرند. ببینند مردم چه میخواهند و چه چیزی را نمیپسندند، البته مردمی را میگویم که پسند و ناپسندی خودشان را با معیارهای اسلامی محک میزنند. نهاینکه شرع را ابزاری کنند که اگر کسی خواست بگوید این کار به نفع مردم نیست به سر او بکوبند که شرع برای من ملاک است، میخواهد به نفع مردم باشد یا نباشد. قبول است که شرع ملاک است اما یقین داریم که شرع به نفع مردم است، نفع و مصلحت مردم یک چیز غیرقابل درک نیست».
دادستان کل کشور معتقد بود قضاوتی اسلامی است که مردم را از آنچه نظام شاهنشاهی در طول قرنها بر ایشان تحمیل کرده، نجات دهد. اگرچه کمکم در حوزه فرهنگ هم به نگاه جدیدی میرسد، فارغ از اینکه ریشه را در اقتصاد میبیند اما معتقد به مقابله دولتی نیست، «برخورد با مسئله بدحجابی را باید برعهده مردم گذاشت».
خوئینیها و انشعاب
همین تردیدهای خوئینیها و یاران به اختلافات جدی درون جامعه روحانیت مبارز میانجامد و زمینهساز بروز انشعابی گسترده و تاریخی میشود. ارائه فهرستی واحد از سوی جامعه روحانیت مبارز برای انتخابات مجلس سوم بهانه این جدایی شد. جناح اقلیت جامعه روحانیت اصرار داشت هادی غفاری و فخرالدین حجازی هم در فهرست باشند اما اکثریت مخالف بود، چون معتقد بودند حائز ویژگیهای لازم نیستند. همین باعث شد خاتمی، موسوی و خوئینیها با مهدی کروبی ملاقات و پیشنهاد انشعاب را طرح کنند. ناطق در خاطراتش میگوید که آنها استدلال کرده بودند که با این نگاه آقایان ممکن است جوانها را از دست بدهیم و جامعه روحانیت نمیتواند جوانها را جذب کند. خوئینیها، سال ٨٨ روایت این جدایی را اینطور مطرح میکند: «در زمان انتخابات مجلس سوم روزی کروبی با من تماس گرفت که من مریض هستم و نمیتوانم بیایم دادستانی، تو بیا منزل من. گفت که در مورد نامزدهای مجلس اختلاف جدی وجود دارد، اسامی برخی چهرهها به خاطر افکار التقاطی از جمله حجازی و دعایی را رد کردهاند.
کروبی پیشنهاد داد خودمان تشکیلات دیگری درست کنیم. من تردید داشتم این کار درست است یا خیر، چون امام روی وحدت تأکید داشتند. قرار شد من شب در جماران خدمت امام برسم و از ایشان سؤال کنم. به احمدآقا گفتم، ایشان گفت خیلی خوب است. من گفتم نظر تو را نمیخواهم بدانم، نظر امام را میخواهم. در همین حال تلفن مخصوص امام صدا کرد. احمدآقا بعد دقایقی برگشت و گفت موضوع را به امام گفتم. آقای موسوی الان در دفترند، میخواهند فردا برای این موضوع ملاقات کنند. امام فرمودند خیلی خوب است، معنای تفرقه و اختلاف ندارد. در مورد پول هم امام گفت همانطور که به آنها کمک شده به شما هم کمک میشود».
با ایجاد پست ریاست قوه قضائیه و آمدن آیتالله یزدی، خوئینیها از دادستانی کل کشور رفت، عضو مجمعتشخیصمصحلتنظام شد و بعد هم به ریاست مرکز تحقیقات استراتژیک ریاستجمهوری رسید. یکسال بعد بود که شایعه انتشار روزنامه سلام مطرح شد. خوئینیها در گفتوگویی رسما شایعه را تأیید کرد و جملهای گفت که میتوان آن را شاهکلید ورود به دورهای جدید از سیاستورزی او دانست، تغییر از گفتمان عدالت به آزادی. او گفت: «هرچه ابزار تبادلنظر در جامعه بیشتر باشد دموکراسی مورد نظر جمهوری اسلامی بیشتر تأمین خواهد شد».
بعدا دیگران گفتند که رویه سلام انتقاد از دولت هاشمی بود؛ اما به نظر میرسد ماجرا فراتر از این بود که رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک ریاستجمهوری با هدف نقد روزنامهای راهاندازی کرده باشد. ایده «سلام» برآمده از نگاه خوئینیها به رسانه بود که البته با نگاه غالب آن سالها فرق داشت. البته ریشه این نگاه را باید از همان دوران دادستانیاش پیگرفت. سال ٦٥ گفته بود: «روزنامهها باید اشکالات مسئولان را در هر ردهای هستند، بنویسند. مگر قرار است مطبوعات ثناگوی دولت باشند، مسئولان باید تحمل کنند تا میدان نوشتن باز شود. آنقدر روزنامهها نمیگویند که یک ندای مخالف هم تضعیف تلقی میشود. فکر یکدست، علامت سلامت نظام نیست. وجود اختلاف نظر طبیعی است».
نقد به خبرگان
در ماجرای مجلس خبرگان و تغییر وظایف شورای نگهبان، هم موسویخوئینیها نقدهایی داشت. نقدهایش منجر به سلسله گفتوگویی مفصل در روزنامه رسالت شد که چون رسالت بخشی از حرفهایش را سانسور کرده بود، مصاحبهها به طور کامل، در سلام بازنشر میشد. سال ٧٠ روزنامه سلام گزارش گردهمایی مجمع روحانیون مبارز تهران را منتشر کرد. خوئینیها آنجا میگوید که با زبان نسل جوان خود آشنا نیستیم. برخلاف همتایان جناح راست خود تغییر را میدید. شاید این را مدیون تجربه همراهی با چپهای جوان دهه ٦٠ بود: «ما یک حرف میزنیم که گویا نسل جوان اصلا نمیفهمد. معتقدیم حق از آن مردم است. ادارهکردن مملکت حق مردم است».در سالگرد فوت امام(ره) هم گفت: «حکومتی از نظر اسلام قابلقبول است که بر رأی و نظر مردم متکی باشد».
برای روزنامه سلام هم رسالتی در همین راستا قائل بود و بعد از انتشار صدمین شماره گفت که فکر میکند به مقدار قابلتوجهی به وظیفهای که بر دوشش بوده عمل کرده است: «روزنامه این امکان را ایجاد کرده که اگر کسی در جامعه حرف مخالفی با نظرات مسئولان اجرائی، حتی بالاترین مقام داشت حرفش را بزند و سلام آن را منعکس کند». سال ٧١ اختلاف بین دو جناح آنقدر واضح بود که وقتی پیشنهاد تأکید روی نقاط مشترک مطرح شد، گفت: «برای برگزاری یک نشست دوستانه توفیق نیافتهایم تا چه رسد به تقویت نقاط مشترک».
سلام در آن فضا تحمل نمیشد. «ناطق نوری» چهره شاخص جناح راست پیشبینی کرده بود که اگر سلام با همین تندی پیش برود، مسئولان جلو آن را خواهند گرفت: «این برخورد زمانی صورت خواهد گرفت که احساس شود این روزنامه به نظام ضربه میزند». بالاخره نخستین دادگاه روزنامه سال ٧٢ برگزار شد. اتهام، نشر اکاذیب وتشویش اذهان و افترا بود. «عباس عبدی»، عضو شورای سردبیری روزنامه هم بازداشت میشود، اما «احمد پورنجاتی»، معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد میگوید که بازداشت ربطی به شکایت از روزنامه ندارد.
پایان «سلام» آغاز سکوت
دولت عوض شد. چپهای مسلمان به پاستور آمدند، اما خوئینیها نیامد. بااینحال همچنان مدافع بود. از تشکیلات شوراهای شهر دفاع کرد و حتی پیشنهاد داد رسانهها برای پوشش اخبار انتخابات شوراها خبرنگار ویژه به وزارت کشور بفرستند و مردم را در جریان قرار دهند. بحث انتخابات مجلس که شد خیلیها گفتند او بالاخره میآید. سلام بعد از دوم خرداد هم همچنان منتقد بود، اما اینبار نه منتقد دولت، بلکه منتقد برخی سیاستها. به اصلاح قانون مطبوعات در مجلس پنجم اعتراض کرد و تصویر نامه سعید امامی را منتشر کرد. پایان کار سلام فرارسید. توقیف شد.
دادگاه بعدا حکم به تعطیلی پنجساله سلام داد و هیأتمنصفه خوئینیها را مجرم شناخت. او به سهسالونیم حبس و پنج سال محرومیت از حقوق اجتماعی محکوم شد. سکوت سیاسی اما از همان وقت آغاز شد. عبدالله نوری همان سال محاکمه شد. تیتر روزنامه آفتاب امروز این بود: «آیا نوری سکوت خوئینیها را خواهد شکست؟» «محسن آرمین» همان سال گفت که خوئینیها رقیب هاشمی در انتخابات مجلس ششم خواهد بود؛ پیشبینیای که رخ نداد و خوئینیها نیامد. سال ٨٤، دوباره اصلاحطلبان برای انتخابات ریاستجمهوری سراغ او میروند. سازمان مجاهدین، بهویژه، تلاش زیادی میکند، اما بینتیجه است.
سال ٨٦، روزنامه ابرار نوشت شنیده شده از «حسن حبیبی» و «میرحسین موسوی» و «خوئینیها» دعوت شده است، بههمراه «خاتمی» در فهرست اصلاحطلبان مجلس برای انتخابات آتی حاضر شوند؛ افراد یادشده مخالفت کردند و صرفا یکی از آنها قول بررسی داده است. این شایعه یکبار دیگر هم سال ٧٩، شنیده شد. بعد از طرح بحث عبور از «خاتمی»، شایعه جایگزینی «خوئینیها» بهجای «خاتمی»، مطرح شد، اگرچه کوتاهمدت بود و خاموش شد. سال ٨٧ هم، «محمدعلی نجفی» بحث پارلمان اصلاحات را مطرح کرد و پیشنهاد داد یک شورایعالی سیاستگذاری، متشکل از خاتمی، نوری و موسویخوئینیها تشکیل شود.
یک سکوت و دو تفسیر
سکوت او برای اصلاحطلبان محل پرسش، اما برای اصولگرایان محل اعتراض است. سال ٨٦، در پاسخ به این سؤال که میزان سکوتش سیری صعودی پیدا کرده است، گفته بود از اول هم زیاد اهل مصاحبه نبوده و در تمام سالهای انتشار «سلام» فقط یکبار، آنهم در مورد ١٣ آبان یا ٢٢ بهمن با روزنامه خودش گفتوگو کرده است. شواهد، اما میگوید اتفاقا در دهه ٦٠ و اوایل ٧٠، «خوئینیها» بسیار هم سخن گفته است. با «سلام» هم بیش از یکبار گفتوگو کرده است. سکوت او دقیقا با توقیف روزنامهاش آغاز میشود. این سکوت، اما هربار بهانهای است برای حمله اصولگرایان به او. سال ٨١، کاظم انبارلویی در ماجرای آقاجری در سرمقالهای با تیتر «چرا سکوت؟» در «رسالت» خطاب به او نوشت: «وقتی دین و آموزههای دینی بیرحمانه هتک حرمت میشوند، سکوت یک عالم دینی باسابقه و یار امام(ره) چه معنی میدهد؟» او سکوت خوئینیها را به ماجرای روزنامه «سلام» نسبت میدهد و مینویسد: «پنج سال سکوت بهخاطر اینکه «سلام» در یک پروسه حقوقی قضائی تعطیل شده است، دلیل موجهی نیست».
اینطور نبود که در این سالها خوئینیها در سکوت کامل فرو رود؛ هرازگاهی به مقتضایی صحبتیکرده و باز در لاک خود فرو رفته است؛ مثلا سال ٨٠، در جمع دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه تهران، گفت بیش از هر زمان به وفاق نیازمندیم. روزنامه «بهار» هم تیتری از او زد با عنوان: «محافظهکاران به خواست و رأی مردم معتقد نیستند». خیلیها گفتند سکوتش شکست، اما مشخص بود قصد بازگشت به میدان سیاست را ندارد، حتی نمیخواهد فرمانده پشت صحنه باشد.
انگار او خیلی زودتر از رهبر اصلاحات به این نتیجه رسیده که او متعلقبه نسلی است که نباید به قدرت بازگردد. او حتی مانند ناطق، سودای فرماندهی اتاق فکر را هم نداشت و تلویحا سال ٨٧، به دانشجویان گفت که ریش و قیچی دست خودتان. در دیداری که آن سال با شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان داشت، گفت: «اصلاحات یک جریان است و اصلاحطلبان یک طیفاند نه یک حزب، سکوت و نشستن را کنار بگذارید. با یکدیگر فکر کنید چطور میتوان راه را باز کرد، شرایط سختی برای کارکردن وجود دارد». بااینحال تحلیل موسویخوئینیها از وضع موجود در آن سال را میتوان در این جلمهاش دید: «گلایهها، انتقادات، بداخلاقیها و انحرافات تفسیری از راه و رسم انقلاب و امام(ره) و چیزهایی ما را به بنبست رسانده است، اما خیلی پیشرفت کردهایم».
پیش از انتخابات گفته بود: «کار صحیح این بود آقای خاتمی میآمدند و بسیاری از سحر و جادوها باطل میشد، اما مهندس موسوی وظیفه میدانست به صحنه بیاید، درنتیجه آقای خاتمی رفتند. اکنون این وظیفه اصلاحطلبان است که فضا را به شکلی مدیریت کنند که به نتیجه برسند. اگر موسوی رئیسجمهوری شد، پیروزی است، اگر نشد کار خود را انجام میدهیم و دوباره شروع میکنیم». چند ماه قبل از این گفتهها، کیهان به نقل از خوئینیها نوشته بود او علیه موسوی موضع گرفته است و گفته بیشتر اصلاحطلبان، او و آرمانهایش را قبول ندارند. خوئینیها برای کیهان تکذیبیه فرستاد و نوشت باعث تأسف است که روزنامهای با پول بیتالمال اینچنین به نشر اخبار دروغ میپردازد.
چرا راست علیه اوست؟
آیا موسویخوئینیها دراتاق فکر اصلاحطلبی حضور دارد؟ فحوای گفتههای آن سالش با دانشجویان اصلاحطلب که این را نمیرساند. در شورای مشورتی اصلاحطلبان تاکنون دیده نشده است. حضورش به همان مجمع روحانیون مبارز محدود است و هیچ بهانهای حتی مراسم و مجالس ترحیم هم باعث نمیشود در انظار عمومی ظاهر شود. بااینحال، بیش از اصلاحطلبان، برخی جریانهای اصولگرایی هستند که تمایل دارند او را مرد پشتِ پرده جریان اصلاحطلبی تصور کنند. انگار سکوت او لزوما به سکوت جناح راست درباره او منجر نشده است، بهویژه، در سالهای اخیر یک رسانه جناح راست بهشدت خطِ برخورد با خوئینیها را دنبال میکرد. اردیبهشتماه ٩٢، «جوان» به مناسبت سالگرد شهادت آیتالله مرتضی مطهری مطلبی منتشر کرد.
خطِ اصلی نوشته «جوان»، متهمکردن خوئینیها بود، بهعنوان فردی تأثیرگذار در افکار اکبر گودرزی، ضارب شهید مطهری؛ به گفتههای شجونی درباره خوئینیها استناد کرده بود: «خوئینیها قبل از انقلاب در آن مسجد در مقام تفسیر، حرفهای عجیبوغریبی میزد. او به گفتن تفاسیر مارکسیستی معروف بود.
گودرزی بعد از اینکه از سوی علمای طرازاول تهران طرد شد، به سراغ خوئینیها در مسجد جوستان رفت و او هم گودرزی را پذیرفت و او را به مسجد خمسه فرستاد. میزان تأثیرپذیری گودرزی از خوئینیها زیاد بود؛ علنا میگفت مطهری و مفتح، که در دانشگاه تدریس میکنند، با حکومت سازش کردهاند. گودرزی مبهوت سخنان خوئینیها بود. من به کروبی گفتم فردا که انقلاب پیروز شود، اینها اگر اسلحه دستشان بیفتد میروند اینها را میکشند. اینجوری هم شد».
مردادماه ٩٣ «جوان» از قول خوئینیها مدعی شد او در مراسم افطار خانه عبدالله نوری گفته است اگر روحانی ما را دور بزند، با او برخورد میکنیم. یکماه بعدتر هم دوباره از قول او نوشت سقف لاریجانی ریاست مجلس است و برای ریاستجمهوری رأیی ندارد، ما هم نمیتوانیم مجلس را بگیریم و به او نیاز داریم اگر با ما همراهی کند، رئیس مجلس ما هم هست. سال گذشته هم کتابی از مرکز اسناد انقلاب اسلامی با عنوان «پرونده مسکوت»، در ارتباط با انفجار دفتر نخستوزیری، منتشر شد. در این کتاب دوباره همان اتهامات جناح راست به جناح چپ، درباره آن اتفاق، تکرار شده بود و موسویخوئینیها، دادستان وقت هم، بهخاطر نحوه رسیدگی و بستن پرونده مورد سوءظن و اتهام قرار گرفت.
این سالها هربار کسی خواسته از خوئینیها صحبت کند، گوشهای به سکوت او زده است. ماهنامه ٤٢، سال گذشته ناگفتههایی از عسگراولادی را منتشر کرد، که در بخشی از آن، او گفته بود: «موسویخوئینیها چند ماه قبل، بعد از چند سال سکوت، مصاحبه کرد که به ما میگویید از موسوی و کروبی تبری بجویید. ما از موسوی و کروبی که خودمان نامزد کردیم، تبری بجوییم؟ من نامهای محرمانه نوشتم. گفتم قصد افشا هم ندارم. چه کسی گفته تبری بجویید؟ شما از فتنه تبری بجویید». راستی بازیگر صحنه سکوت که اینروزها در اعتراض به ممنوعالتصویری رئیسجمهوری پیشین، نامهای به رئیسجمهوری فعلی نوشته است، باید از چه تبری بجوید؟ سکوت پدرخوانده بیشازاندازه طولانی شده است.