* جناب رئیس جمهوری ابتدا اگر موافق هستید بیوگرافیتان را مرور کنیم؟
** نوروز سال ١٩٣٨ در شهر کویسنجق در شمال عراق و در خانوادهای مذهبی متولد شدم، پدرم، پدربزرگم، جدم همگی روحانی و ملا بودند، من مدتی در مدرسه دولتی درس خواندم، اما پدرم مکتبخانهای با طلبههای زیاد داشت و افرادی که داوطلب تحصیل در سطح بالای دروس مذهبی بودند در مکتب ایشان حضور مییافتند، من نیز نزد ایشان درس خواندم،
* به چه زبانی درس میخواندید؟
** زبان آنجا عربی بود اما شرحیاتش به کردی بود.
* حضور شما در مکتبخانه و تحصیلات مذهبی تا چه مقطعی ادامه یافت؟
** تا ١٨ سالگی که در کویسنجق بودم. ، از آنجا به قاهره رفتم، در قاهره بعد از طی آزمون و مصاحبه ورودی در دانشکده حقوق و فقه پذیرفته شدم، سال ١٩٦٢ لیسانس گرفتم و از همان مقطع وارد فعالیت سیاسی شدم به گونهای که گذرنامه من در آن سال ضبط شد.
* یعنی در قاهره دوره حکومت عبدالناصر؟
** آن زمان در رادیو کردی قاهره کار میکردم و همزمان به تحصیل در دوره عالی ادامه میدادم، البته رشته درسیام را تغییر دادم و از فقه و قانون به فلسفه روی آوردم و در این مقطع فوقلیسانس فلسفه گرفتم.
* همان وقت به عراق بازگشتید؟
** سال ١٩٦٨ به عراق برگشتم و در دانشگاه بصره به عنوان استاد مشغول به کار شدم.
* همزمان در این دوره فعالیت سیاسی هم داشتید؟
** در آن برهه عمدتاً درقالب احزاب دیگر فعالیت داشتم اما از سال ١٩٦٤ به صورت رسمی عضو حزب دموکرات کردستان شدم.
* یعنی در دوره حضور ملامصطفی بارزانی؟
** بله در دوره ملامصطفی بارزانی، دستیار نماینده قیام کردهای عراق در قاهره بودم، یعنی دستیار مرحوم شوکت عقراوی نماینده قیام در قاهره. آن روزها ضمن عضویت در حزب دموکرات کردستان عراق، به عنوان استاد دانشگاه به مدت سه سال فلسفه درس میدادم. بعد برای اخذ مدرک دکتری به قاهره برگشتم، تز دکترای من اخوانالصفا، فلسفتهم و غایتهم، بود. جماعت اخوانالصفا جریان مشهوری هستند، گروهی بودند که کار فلسفی میکردند. سال ١٩٧٣ برای بار دوم به قاهره رفتم و این بار نماینده قیام کردهای عراق شدم تا زمانی که سال ١٩٧٥ تشکیلات قیام کردهای عراق با عقد قرارداد الجزایر میان شاه ایران و صدام از هم پاشید. از آن زمان به بعد همراه مام جلال و ٥ دوست دیگر اتحادیه میهنی کردستان را تشکیل دادیم. تا سال 1975 در قاهره مسئول تشکیلات و روابط حزب دموکرات کردستان عراق بودم.
* در این دوره چه کسانی همراه شما بودند؟
** افراد کمی در قاهره با ما بودند، استاد محمد اسماعیل که خوشبختانه هنوز زنده هستند و در اربیل حضور دارند و تعدادی دیگر که متأسفانه فوت کردهاند از جمله عثمان نوغرانی. البته آن روز در بصره تشکیلات مخفی داشتیم حدود ٧٠٠ نفر عضو داشت که به صورت خوشهای در ارتباط بودیم به این معنی که افراد به صورت تیمهای ٣-2 نفره با یکدیگر کار میکردند. سال ١٩٧٢ زمانی که قراردادی میان پارتی(حزب دموکرات کردستان عراق) و حکومت بغداد امضا شد، در این مقطع من مسئول تشکیلات حزب دموکرات کردستان عراق در بصره شدم. بعد از مدتی مسئول تشکیلات نظامی مخفی افسران و درجهدارانی شدم که در مناطق بصره، اماره و... حضور داشتند و وابسته به حزب دموکرات بودند.
جالب اینجا است که در این مقطع باوجود آنکه شرایط و اوضاع سیاسی خطرناکی حاکم بود مسئولیت نظامی مخفیانه داشتم اما از زندگی و فعالیتهای غیر سیاسی غفلت نکرده بودم. متأهل بودم و در دانشگاه هم فعالیت میکردم.
* نخستین حضور شما در تهران چه مقطعی صورت گرفت؟
** همان ایام که در حزب مسئولیت داشتم به صورت علنی به تهران آمدم. در این دوره روابط ملامصطفی و ایران گرم بود. پس از آن دوباره به قاهره بازگشتم که بیانیه الجزایر امضا شد. زمانی که قرارداد الجزایر امضا شد متوجه شدیم که داستان تمام شده است، چنانکه اشاره کردم با مام جلال و ٥دوست دیگر یعنی 7 نفری بعد از چندین جلسه اتحادیه میهنی کردستان را تأسیس کردیم.
* دوستی و همکاری شما با طالبانی از کی شکل گرفت؟
** ما خانوادگی همدیگر را میشناختیم، هر دو اهل کویسنجق بودیم، ایشان ٤-٥ سال از من برزگتر هستند. لذا دورهای که ایشان خارج از کشور بودند من در کویسنجق بودم و سالهایی که من قاهره بودم ایشان در کردستان بودند، بعد در قاهره همدیگر را دیدیم، این ارتباط میان طالبانی و پدرم نیز جریان داشت. آن روزها پدرم (مرحوم ملامعصوم) یکی از شخصیتهای کردی و دینی در عراق و نخستین عالم دینی مخالف عبدالکریم قاسم بود. زمانی که قیام کردستان عراق شروع شد از پدرم خواسته شد تأییدیهای برای عبدالکریم قاسم صادر کند، پدرم این درخواست را رد کرد و گفت چنین عملی یعنی تأیید حکومت و من چنین کاری نخواهم کرد که کردها را محکوم کنم، بر سر همین موضوع زندانی شدند.
* همه اعضای خانواده تان درگیر سیاست بودند؟
** فعالیت سیاسی در خانواده ما به نوعی موروثی بود. من عمدتاً فعالیت رسانهای، نویسندگی، یا فعالیت سیاسی در قالب تنظیم روابط با احزاب، جریانها و افراد همچنین فعالیتهای دیپلماتیک داشتهام. مدت طولانی مسئول امور اجرایی دفتر سیاسی بودم، در همین جایگاه در فرایند گفتوگوها با حکومت عراق در سال 1984 یا 1992 مشارکت داشتم.
* در آن مقطع شکلگیری اتحادیه میهنی بارزترین حرکت سیاسی شما بود، این سازمان چگونه بنا نهاده شد؟
** زمانی که ما فعالیت سیاسی خود را شروع کردیم، در داخل کردستان زمینه زیادی برای شروع مبارزه وجود داشت، بویژه مام جلال که ارتباط زیادی با مردم و فعالان منطقه برقرار کرده بود. در آن زمان تشکیلات حزبی در خارج کشور نیز اهمیت خاصی داشت به همین دلیل در مدت کوتاهی تشکیلات خارج را در بیشتر کشورها راهاندازی کردیم از امریکا تا کویت. بعد از یکسال از تأسیس اتحادیه، گروههای نظامی را در کردستان عراق راه انداختیم.
* در چه دورهای؟
** ١ / ٦ / ١٩٧٦ نخستین فعالیت نظامی ما در کردستان عراق شروع شد، آن روزها تعدادی از نیروهای ما در ترکیه شهید شدند اما در ظرف دو ماه توانستیم در مناطق حاجیعمران فعالیت گستردهای را به نمایش بگذاریم.
* این مقطع با شروع ناآرامیها در ایران همزمان است، گفته میشود هنگام وقوع انقلاب شما تلاش کردید با انقلابیون ایرانی رابطه برقرار کنید؟
** ما حامی بزرگی برای حرکت انقلاب ایران در آن دوره بودیم، زمانی که امام خمینی(ره) در نجف بودند مام جلال نامه حمایت برای امام ارسال کردند زمانی هم که ایشان به پاریس نوفل نوشاتو رفتند ما سه نفر (من، عادل مراد و احمد بامرنی که الان سفیر و کارمند وزارت خارجه است) خدمت امام رسیدیم و طی ٢٤ ساعت دو بار ایشان را دیدیم. نخستین دیدار در حضور جمع بود که هر کس سخن و حرف خود را میزد. به خاطر دارم که در آن جلسه امام از ما خواستند در حضور جمع مطالب خویش را مطرح کنیم اما گفتیم پیام ما خصوصی و ویژه است و در جمع قابل بیان نیست و باید به صورت خصوصی با ایشان در میان بگذاریم. روز بعد دیدار خصوصی انجام شد، گفتیم ما حمایت کامل خود را از جنبش شما اعلام میکنیم. تأکید کردیم که شاه ایران همچنان که دشمن ملت ایران است دشمن ما نیز هست.
بعد از قرارداد الجزایر و دشمنیهای شاه با جنبش کردی مناسبات ما با رژیم پهلوی بشدت خصمانه شد ضمن آنکه از نظر فکری و ایدئولوژیک هم مخالف وی بودیم. به امام گفتیم آماده هستیم تا همه نوع همکاری با شما داشته باشیم. اگر نیاز دارید حتی آمادهایم به نیروهای شما آموزش نظامی یا تسلیحات بدهیم. امام گفت ما میخواهیم حرکت کاملاً صلحآمیز انجام بدهیم و سلاح ما نیزالله اکبر است. اگر ما با این روش موفق نشدیم آنگاه به مسلح شدن فکر خواهیم کرد و آن زمان شما میتوانید به ما کمک کنید. بعد سؤال کردند شما چه میخواهید، ما هم گفتیم هیچی جز دعا برای شما و موفقیت مردم ایران. بعد از بازگشت به ایران و قبل از پیروزی انقلاب در ایران هم ایشان را دیدیم. بعد خواستیم با گذرنامه جعلی به کردستان برویم. در نهایت از راه ترکیه رفتیم.
یکی از همراهان ما عادل عبدالمهدی بود که الان وزیر نفت هستند. به خاطر دارم آن روز که با اتوبوس به ارومیه رفتیم رانندهها عکس شاه ایران را به همراه داشتند، از بازرسیها که عبور میکردیم عکس شاه را با عکس امام عوض میکردند. شب را در اشنویه ماندیم و از آنجا به سردشت رفتیم. مرزبانها گفتند فعلاً امکان عبور نیست، همینکه مرزبانها برای صرف شام رفتند ما از راه گلآلود به راه افتادیم، در روستای زوره نزد فردی به نام عباس که منتظرمان بود استراحت کردیم از جمله افرادی که همراهمان بود مرحوم ملاناصر بود، گفت مرا بگذارید و به راه تان ادامه دهید، گفتیم بیشما نمیرویم. حرکت را ادامه داده و از آنجا به ناوزنگ رسیدیم که مقر مام جلال بود، بین نوکان و ناوزنگ جوی آبی بود که نوکان جزو ایران بود و ناوزنگ جزو عراق.
* پس از آن دو باره به تهران آمدید؟یعنی بعد از دیدار با مام جلال و چند روز توقف؟
** زمانی که امام تهران بودند با هیأتی نزد امام رفتیم، این بار به عنوان هیأتی رسمی در سردشت از ما استقبال شد، از آنجا به تبریز رفتیم، در تبریز یکی از شخصیتهای دینی کارهای ما را هماهنگ کرد. در تهران در هتلی مستقر شدیم. کسی هم نپرسید پاسپورت دارید یا خیر!
امام در مدرسه علوی بود که خدمتشان رسیدیم. آقای عمر دبابه از نیروهای قدیمی ما بود که به زبان فارسی کاملاً مسلط بود، من نیز به عربی حرف میزدم. امام عربی را بخوبی متوجه میشدند. اما به فارسی حرف میزدند. سید حسین خمینی فرزند مرحوم مصطفی خمینی ترجمه میکرد. انقلاب را تبریک گفتیم دیدار پاریس را یادآوری کردیم و گفتیم که این بار میخواهیم به صورت رسمی روابط خوبی با ایران داشته باشیم. از ایشان خواستیم کمک کنند که مقادیری سلاح را که از قیام کردها در دهه هفتاد به جای مانده به ما برگردد. اگر دستور بفرمایید اجرا میشود.
طبق دستور امام روز بعد نزد مهندس بازرگان رفتیم و گویا ایشان میدانست ماچه چیزی میخواهیم. سپس ما را نزد آقای داریوش فروهر رئیس حزب ملت ایران که وزیر کار و امور اجتماعی بودند، فرستاد؛ از این به بعد روابط و همکاری ما به طور رسمی شروع شد.
* آیا به آن سلاحهای مورد نظر دست پیدا کردید؟
** آن زمان آیتالله خامنهای نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند، یک ساعت با ایشان جلسه داشتم. در جلسه با آقای خامنهای ژنرال فلاحی رئیس ستاد ارتش را دیدم که بعداً با شهید فکوری شهید شدند، با فکوری روابط خیلی خوبی داشتم. ژنرال فلاحی گفت میخواهم مام جلال به ایران بیاید و به ایشان کمک کنیم. مام جلال در پاسخ این دعوتها به ایران آمد. ابتدا از کردستان به اتریش رفتند از وین ویزا گرفته و به تهران آمدند و استقبال خوبی از ایشان صورت گرفت. از آنجا مستقیم به مرکز ارتش رفتیم. بحثها و موضوعات جدی مطرح شد.
* یعنی سطح همکاریها تغییر کرد؟
** همکاری میان ما و دوستان ارتش در سطح خوبی بود، بیماران و مجروحان ما برای درمان به ایران میرفتند یا از آنجا به اروپا اعزام میشدند. من آن روز تا ١٩٨١ که مرکز روابط خارجی کردستان، دمشق شد. از دمشق با گذرنامه رسمی سوری و با نام مستعار به تهران میرفتم و از آنجا با برگه عبوری که ایرانیها صادر میکردند به کردستان باز میگشتم.
* اواخر ١٩٨٣ مذاکراتی میان اتحادیه میهنی و حکومت عراق شروع شد، این مذاکرات تا چه مدتی استمرار داشت؟
** این مذاکرات یک سال ادامه داشت، ١٧ / ١ / ١٩٨٥ بیانیهای صادر کردیم که مذاکرات اتمام یافته و نتیجهای نداشته است. در این مذاکرات از طرف اتحادیه میهنی من حضور مییافتم و از طرف حکومت بغداد علی حسن المجید البته آن زمان هنوز علی شیمیایی نشده بود طی مدتی که من مسئول هیأت مذاکرهکننده اتحادیه میهنی بودم ٥ قرارداد با حکومت بغداد امضا کردیم.
* حسن المجید چگونه شخصیتی داشت؟
** مردی تند و بدخلق بود، حتی یکبار در گفتوگوها که کاک فریدون عبدالقادر و مازم عمر (اعضای هیأت) شاهد بودند بحث بر سر موضوع نقش ارتش و نیروی نظامی بالا گرفت. علی شیمیایی گفت من موافق این موضوع نیستم باعصبانیت بلند شد و ضمن اینکه از اتاق بیرون میرفت با لحنی اهانتآمیز گفت به مام جلال سلام برسانید، موفق باشید. من هم تند دستم را به میز کوبیدم و گفتم ما که اسیر نیستیم ما تسلیم شما نیستیم. دوستان هیأت از جمله کاک فریدون گفتند تو آدم آرامی هستی چی شد عصبانی شدی. گفتم این یک اهانت از طرف او بود و باید جوابش را میدادم. جلسه پایان یافت و ما نیز بیرون آمدیم.
این اتفاق به گوش صدام رسیده بود، علی حسن المجید عصر آمد و عذرخواهی کرد. بالاخره ١٧ / ١ / ١٩٨٥ اعلام کردیم که به مذاکرات ادامه نمیدهیم و گفتوگوها را قطع کردیم. در ایام مذاکره با بغداد ارتباط ما با ایران که مخالف مذاکرات ما با دولت مرکزی بود، سرد شده بود که تلاش کردیم دوباره روابط خود را با احزاب دیگر و با ایران گرم کنیم.
* که بعداً نیز عملیات نصر و فتح به صورت مشترک و با همکاری ایران در منطقه کرکوک انجام شد؟
** درست است این عملیاتها بخصوص در کرکوک روی داد.
* فاجعه حلبچه چگونه اتفاق افتاد؟
** سال ١٩٨٨، حکومت عراق تصمیم گرفته بود به صورت کامل ما را نابود کند، این طرح نسل کشی را با بمباران شیمیایی حلبچه شروع کرد و به انفال و کشتار رسید، آن زمان مقر من در برگلو بود پشت دوکان، مقر کاک نوشیروان مصطفی نیز آنجا بود. مام جلال در روستای یاغسمر بود، استاد ناظم دباغ در پایین یاغسمر بودند. آنجا بودم که خبر فوت پسرم در لندن رسید. میخواستم از تهران به لندن بروم که خبر فاجعه حلبچه رسید، حدود ٣سال و نیم فرزندانم و خانوادهام را ندیده بودم.
* سه سال و نیم هیچ دیداری با اعضای خانواده نداشتید؟
** نه تنها ملاقات نداشتیم بلکه تماس تلفنی هم نداشتیم. پسرم مریض شده بود ابتدا در دمشق بستری بود و بعد به لندن رفتند و من هم در کوه بودم. فرصت ملاقات و سر زدن به همسر و فرزندان نمیماند.
* فعالیت غیر سیاسی شما مثل تدریس و تحقیق هم در این مقطع متوقف شده بود؟
** بله، شرایط به اندازهای دشوار بود که گاهی ٤٠ روز گوشت نمیخوردیم یا از نظر اقتصادی به اندازهای در تنگنا بودیم که وقتی مجروحان را برای درمان به سردشت میفرستادیم پول قرض میکردیم.
البته ایران از نظر درمان و معالجه مجروحان کمکهای خوبی میکرد. در ماجرای حلبچه ایران کمک زیادی به ما کرد. جالب اینجا است که ابتدا کشورهای عربی ادعا میکردند که بمباران حلبچه کار ایران است اما وقتی گروه تحقیق انگلیسی و ناظران دیگر آمدند روشن شد که جنایت توسط نیروهای عراقی صورت گرفته است.
* پس از جنگ چطور، بعد ازپذیرش قطعنامه 598 توسط ایران روابط شما با ایران چگونه بود؟
** ما جلسهای با رئیس دولت وقت ایران داشتیم، ابتدا تهران به صورت ضمنی گفت که به دلیل پایان جنگ ادامه حمایتاش از ما دشوار است و حتی پیشنهاد کرد که از مناطق مرزی منتقل شویم، اما اوضاع بعداً تغییر کرد. چرا که عراق التزامی به توافقات نداشت. لذا بلافاصله که صدام به کویت حمله کرد همه معادلات تغییر کرد.
* شما نخستوزیر نخستین دولت کردستان بودید که همه احزاب کردستان عراق نیز این موقعیت را پذیرفتند. برخی از کارشناسان گفتهاند که این موقعیت را نزد احزاب مختلف به واسطه منش میانه روی کسب کرده اید؟
** همواره تلاش کردهام هر مشکلی را با گفتوگو و مذاکره حل کنم، من ٤ / ٧ / ١٩٩٢ نخستوزیر شدم و ١٧/٥/١٩٩٣ استعفا دادم. حدود 10 ماه نخستوزیری استمرار داشت.
* بعد از سقوط صدام ورود شما به حاکمیت سیاسی بغداد به چه شکلی انجام شد؟
** اوایل با مام جلال به بغداد آمدم. آن روز عضو دفتر سیاسی و به عنوان مشاور با مام جلال طالبانی فعالیت میکردم بعداً رئیس کمیسیون تدوین قانون اساسی برای طراحی مکانیسم این منشور حقوقی شدم که ٢٤ عضو داشت. در این کمیسیون نظر آیتالله سیستانی و جناحها و احزاب را گرفتیم، در مقطع پایان حاکمیت پل برمر(حاکم امریکایی عراق پس از سقوط صدام) و دوره نخستوزیری علاوی من نیز رئیس کنفرانس ملی شدم.
کنفرانس ملی به عنوان کانون وحدت ملی با حضور نماینده تمام عراقیها شکلگرفت، در این کنفرانس من صلاحیت کامل برای دعوت از طرفهای مختلف را داشتم. روزی احمد چلبی گفت چه کسی این مشروعیت و اقتدار را به شما داده است؟ گفتم کسی این مشروعیت را به من داده که ایاد علاوی را نخستوزیر کرده و غازی الیاور را به عنوان رئیس جمهوری تعیین کرده است. ١٢٦٠ نفر از تمام عراق به این کنفرانس دعوت شد. در این نشست به مدت سه روز برای شکلگیری نظم نوین عراق کار کردیم جلسات ما روزانه ١٠ ساعت به طول میانجامید در نهایت توافق کردیم ١٠٠ نفر از این جمع به عنوان مجلس موقت کشور انتخاب شوند، یک دولت موقت نیز یکسال زمام امور را دردست داشت که بعد انتخابات شد و مجلس ملی تأسیس شد.
* در این مقطع که شما در جایگاه یکی از تدوینکنندگان قانون اساسی جدید عراق و تشکیل نهادهای جدید حضور داشتید چه کسانی همراه یا رقیب شما بودند؟
** در مجلس ملی هیأتی برای قانون اساسی تشکیل شد، رقابت بین من و همام حمودی بود. من به نفع ایشان کنار کشیدم و معاون اول شدم و عدنان جنابی معاون دوم شد. به این صورت مرحله تدوین قانون اساسی بدون تنش طی شد
* شما کاندیدای کدام شهرها بودید؟
** دوره اول کاندیدای بغداد بودم و دور دوم کاندیدای اقلیم کردستان بودم.
* پس از آن هم به عنوان رئیس جمهوری عراق برگزیده شدید؟ در حال حاضر این سؤال مطرح است که نقش رئیس جمهوری در عراق چیست؟
** رئیس جمهوری هماهنگکننده تمام روابط و جریانات سیاسی و پدر معنوی هستند. من ارتباط خوبی با همه دارم، اما اشتباهات زیادی وجود دارد. در قانون اساسی وظایف رئیس جمهوری تعیین شده اما قانون اجرایی کردن اختیارات رئیس جمهوری تدوین نشده است. در واقع برای تمام قوانین امضای رئیس جمهوری نیاز است. الان میخواهیم قانون اجرایی وظایف رئیس جمهوری را تدوین کنیم. الان چون ابهام در قانون وجود دارد نقش رئیس جمهوری بیشتر معنوی است. به حکم روابط دیرینهام با شیعیان و اهل سنت و مسیحیان توانستهام در این نقش مؤثر باشم و سه معاون دارم که هر کدام وابسته به جریانی خاص است.
* سه معاون شاخص که کمی هم در مواضعشان تند و مخالف با یکدیگربودند!
** من برای هر سه نفرشان احترام قایل هستم وهمیشه جلسات کامل گروهی باهم داریم و با هماهنگی امور را پیش میبریم.
* طی این سالها خارج از روابط سیاسی، روابط شخصی شما با ایران چگونه بوده است؟
** من مدتی است به ایران نرفتهام اما اینجا با همه دیدار دارم و روابط دوستانه حفظ شده است. با کسانی که در سالهای ١٩٨٥ و ١٩٨٦ ارتباط داشتیم همگی الان در ایران دارای پستهای بالا هستند. آقای روحانی را نخستین بار در نیویورک دیدم. شخصیتی خوشرو و خوشبیان هستند و علاوه بر شخصیت کاری چهره و برخوردی گرم و صمیمانه دارند.