رابرت ديكاپلان1
ترجمه: حسين شيرازيان
به نوشته «سنكا»(1) "بزرگمنشي با آرامش و متانت قرين است". وي ميافزايد، «به خلاف جنگاوران، گلادياتورها پرمهارت اما ناتوان از فرو بردن خشم هستند.»
گفته سنكا درخور دقتنظر است و سياستمداران آمريكايي در آينده نيازمند مهار احساسات خود هستند زيرا وقايع خشمآور بسياري در راه است. دولتها و گروههايي كه از قوانين ما تبعيت نميكنند به طور مستمر موجد خشم هستند.2 با اين همه تروريسم برخاسته از اختلاف طبقاتي فاحش و نابرابريهاي مالي، همراه با جابجايي اجتماعي و فرهنگي، اينك به نحو بيسابقهاي به منابع فني دسترسي يافته است. عكسالعمل شديد نسبت به عمليات تروريستي بهاي سنگيني دربرخواهد داشت چرا كه فنآوري همانگونه كه دسترسي ما را به خاورميانه به همراه داشته دسترسي آنها را نيز به ما فراهم آورده است.
اين سطح از دسترسي و تعامل متقابل بسيار فراتر از تماسهاي اروپا با خاورميانه در سدههاي متمادي گذشته است. همچنين هر حركت ديپلماتيك يك حركت نظامي است. زيرا كه جدايي ساختگي بين ساختار فرماندهي نظامي و غيرنظامي كه شكلي از دموكراسيهاي معاصر ميباشد، در حال از بين رفتن است. ما در حال بازگشت به رهبريهاي يكپارچه ويژه جهان باستان و آغاز دوره مدرن هستيم، آنچه كه سقراط و ماكياولي حقيقت جوهري تمام سيستمهاي سياسي ميدانند: قطعنظر از عنوانها و برچسبهايي كه اين سيستمها براي خود قايل هستند، جنگ و ديپلماسي دو وجه يك فرايند و دو روي يك سكهاند.
تفكيك بين فرماندهي نظامي و غيرنظامي از سده نوزدهم و با حرفهاي كردن ارتشهاي اروپايي مدرن پديد آمد. استمرار و طولاني شدن جنگ سرد نيز به نوبه خود به گسترش تشكيلات نظامي و افزايش دانش آنها كمك كرده و از اينكه در حاشيه و زيرمجموعه سياستگذاري قرار گيرند، جلوگيري نمود. رئيس ستاد مشترك در حال حاضر عضو تمام و كمال كابينه رئيسجمهور (در آمريكا) است. فرماندهان كل منطقهاي آمريكا در خاورميانه، اروپا، اقيانوس آرام و سرزمينهاي نيمكره غربي معادلهاي امروزي براي فرمانداران رم باستان هستند. بودجههاي آنها دو برابر دوران جنگ سرد است در حالي كه بودجه وزارت خارجه و ديگر ارگانهاي سياست خارجي كاهش يافته است.
در هم آميختن سيستمهاي نظامي و غيرنظامي بهرهمند از فنآوري پيشرفته به طور روزافزون تسلط متخصصان غيرنظامي را بر ارتش و بالعكس فراهم آورده و اين روند را تقويت ميكند. جنگهاي كوتاهمدت و محدود، عمليات نيروهاي مخصوص و مأموريتهاي نجات كه ما درگير آن خواهيم بود، همچنين حملههاي پيشگيرانه عليه شبكههاي كامپيوتري مخالفان و ساير تدابير مربوط به امور دفاعي كه در بسياري مواقع از مردم پنهان نگاه داشته ميشوند، مورد تأييد كنگره و شهروندان قرار نخواهد گرفت. همكاري بين پنتاگون و بخشهاي اقتصادي - صنعتي آمريكا ضرورت دارد و اين همكاري افزايش خواهد يافت. قطعنظر از پاسخ به حملات گاه و بيگاه تروريستي عليه ما، تصميم براي درگير جنگ شدن، همچنان وجهه غيردموكراتيك خواهد داشت.
در روزگاري كه هفتهها طول ميكشيد تا واحدهاي مسلح را بسيج و از طريق دريا اعزام نمايند امكان مشورت با مردم و كنگره براي روساي جمهور آمريكا مقدور بود. در آينده در حالي كه انتقال تيپهاي نظامي ظرف 96 ساعت و يا تمام لشگرها ظرف 120 ساعت به هر نقطه از جهان امكانپذير شده و بيشتر عمليات نظامي ما مركب از ضربات هوايي و كامپيوتري برقآسا بوده و تصميم به استفاده از زور به طور خودكار توسط گروههاي كوچك غيرنظامي و افسران صورت ميگيرد، طبيعي است كه اختلاف بين آنها هم به مرور زمان از بين برود.(2) تفاوت از نظر دانش در بين اميران ارتش كه برجستهترينشان تقريبا همانند سياستمداران عمل ميكنند و متخصصان غيرنظامي كه در عمل همچون افسران نظامي هستند، اغلب ناچيز بوده است.
حتي اگر اهميت حقوق بينالملل به نحو چشمگيري از طريق سازمانهاي تجاري و دادگاههاي حقوق بشر افزون گردد، نقش آن در مهار جنگ كمتر خواهد بود چرا كه جنگ به طور فزايندهاي به صورت غيرمتعارف و اعلام نشده صورت گرفته و غالبا يا در درون كشورها و يا بين دولتها رخ ميدهد. مفهوم حقوق بينالملل وضع شده هوگو گروسيوس3 در قرن 17 در هلند كه به موجب آن تمام دولتها داراي حاكميت برابر بوده و جنگ فقط در دفاع از تماميت ارضي توجيه ميشود، در بنياد و اساس آرمانگرايانه بوده است. مرز بين جنگ و صلح اغلب روشن نيست و رعايت توافقهاي بينالمللي تنها در گروي تأمين قدرت و منافع شخصي طرفهاي ذينفع است. در آينده عدالت زمان جنگ همانند عهد باستان طبق حقوق بينالملل نبوده و به منش اخلاقي فرماندهان نظامي كه نقش آنها اغلب غيرقابل تميز از رهبران غيرنظامي است، بستگي خواهد يافت.
طبيعت تروريستي خشونتهاي آتي، از بين رفتن تمايز بين تصميمگيرندگان نظامي و غيرنظامي، عدم رعايت تعهد دموكراتيك در مورد استفاده از زور و ابطال قوانين جنگ، همگي موجب ميشوند تا نبردهاي آينده بيشباهت به آن چه كه آمريكاييها و اروپاييان سدهها شاهد آن بودهاند، به سوي جنگهاي باستاني سوق يابد. به طور اخص باستاني شدن جنگهاي آينده سه بعد: ويژگي دشمن، روشهاي مهار و نابودي او هويت آنهايي كه بر طبل جنگ ميكوبند، را دربرميگيرد.
سرهنگ رالف پيترز4 تحليلگر امنيت ملي چنين نوشته كه سربازان آمريكايي آمادگي خوبي براي شكست ديگر نظاميان (متعارف) دارند. او در ادامه ميگويد: «اما متأسفانه دشمناني كه ما احتمالا با آنها روبرو ميشويم سربازان منظم و حرفهاي آنطور كه از لغت سرباز در غرب استنباط ميشود، نبوده، بلكه «جنگاوراني» هستند نامنظم و بدوي و خو كرده به خشونت، بدون هيچ چشمداشتي به نظم مدني".(3) همانطور كه هومر در ايلياد مينويسد «همواره سلحشوراني بودهاند كه از خشونت جنگ لذت بردهاند»، اما فروپاشي امپراتوريهاي دوره جنگ سرد و بينظميهاي ناشي از آن، به همراه پيشرفت فنآوري و شرايط نامساعد زندگي شهرنشيني، سبب از بين رفتن خانوادهها و احياي مناسبات قبيلهاي و بستگيهاي خوني شده است. عامل دوم اسلام مبارزهجو و هنداويسم را دربرميگيرد.
نتيجه كار ظهور گروههاي نوين، پيكارگران بيرحمتر و مسلحتر از هميشه ميباشد. اين پديده جوانان تروريست آفريقاي جنوبي، اعضاي مافياي روسي و آلبانيايي، قاچاقچيان مواد مخدر آمريكاي لاتين، بمبگذاران انتحاري ساحل غربي و همدستان اسامه بنلادن كه با پست الكترونيكي ارتباط برقرار ميكنند، را شامل ميشود. همانند آشيل و يونانيهاي باستان كه "تروا" را به وحشت انداختند، ترس از خشونت جايگزين شاديهاي خانوادگي و جشنها شده است. آشيل فرياد ميزند: «شما از غذا ميگوييد؟ من به غذا علاقهاي ندارم - آنچه من بدان مشتاقم كشتار و خون و نالههاي مردان در حال احتضار است».(4)
جنگاوران امروزي به تعداد كافي در ميان ميليونها مرد جوان بيكار جهان در حال توسعه كه از نابرابري درآمدهاي ناشي از جهاني شدن خشمگين هستند، يافت ميشوند. جهاني شدن به معناي داروينيسم و بقاي اصلح اقتصادي است. گروهها و افرادي كه منضبط، فعال و مبتكر باشند به اوج ميرسند و برعكس فرهنگهايي كه در رقابت فنآوري باز ميمانند، تعداد زيادي جنگاور پرورش ميدهند. من خود چگونگي پروردن اين جنگاوران را در مدارس اسلامي در محلات حاشيهنشين پاكستان ديدهام. جايي كه بچههاي آن آلونكنشينها به جز آنچه كه معلمان مذهبيشان به آنها ميآموزند هيچ اخلاق يا عرق وطنپرستي ديگري ندارند. عصر سلاحهاي شيميايي و بيولوژيكي كاملا براي شهادت مذهبي مناسب است.
اين جنگاوران همچنين از محكومان سابق، وطنپرستان قومي و ملي، سوداگران پنهان مواد مخدر و سلاح كه بسيار بدبين هستند - نظاميان شكستخورده - از جمله افسران اخراجي ارتشهاي سابقا كمونيست و جهان سوم تشكيل ميشوند. جنگهاي بالكان و قفقاز در دهه 1990 نشانگر مواردي از اين دست به عنوان جنايتكاران جنگي بود.
پيترز اشاره ميكند كه ناسيوناليسم در زمان ما اعم از اين كه در روسيه، عراق يا صربستان باشد، به سادگي نمود مشخصي از بنيادگرايي سكولار (غيرمذهبي) است. بنيادگرايي سكولار و مذهبي هر دو بيانگر حس ناخشنودي جمعي و ناكامي تاريخي چه واقعي يا تخيلي، و مبلغ يك عصر زرين از دست رفته هستند. هر دوي آنها دشمنان خود را انسان ندانسته و رحم را برابر با ضعف ميدانند. بدينترتيب هرچند تفاوتهاي زيادي مثلا بين رادووان كارادزيچ5 و اسامه بنلادن وجود دارد، اما هيچيك پيرو قوانين ما نبوده و هر دو جنگاور به حساب ميآيند.
هيتلر نمونه يك رهبر جنگاور است. نمونه يك انسان شرور با موي كوتاه و با سبيل كه كنترل يك دولت صنعتي مترقي را به زور در اختيار گرفته بود. هركس كه ميپندارد انگيزشهاي عقلاني اقتصادي تعيينكننده سياست جهان هستند، بايد "مينكمپ"6 را مطالعه كند. از زمان سقوط ديوار برلين به اين سو هيچيك از جنگاوران تهديد استراتژيك چشمگيري ايجاد نكردهاند، زيرا هيچيك كنترل دولتي مثل آلمان را به عهده نداشتهاند. اما اين امر ميتواند تغيير كند: به اين معني كه توسعه بيشتر و فراواني تجهيزات هستهاي با فنآوري پائينتر و تسليحات شيميايي و بيولوژيك، آزاديخواهان گمنام را به تهديدات استراتژيك بدل مينمايد.
در حالي كه در گذشته متوسط درگيري در جنگ داخلي 26000 نفر در هر مايل مربع در جبهه نبرد بوده، اين رقم در حال حاضر به 240 نفر رسيده و به مرور زمان كه جنگ به طور روزافزوني غيرمتعارف شده و كمتر به نيروي انساني وابسته ميشود، كاهش بيشتري هم خواهد يافت. به علاوه، ديگر براي توليد جنگافزارهاي كشتار جمعي به اقتصاد گسترده كميتگرا نيازي نيست، و آمريكا نيز نميتواند انحصار خود را بر فنآوري نظامي جديد كه بسياري از آنها گران نبوده و از طريق بازار آزاد در دسترس دشمنان فعلي و آينده خواهند بود، حفظ نمايد.
البته ممكن است ما با برخوردهاي نظامي نه تنها از جانب جنگاوران بلكه از طرف قدرتهاي بزرگ مثل چين مواجه شويم. اما دشمن به جاي آن كه سربازانش را عليه ما به صف درآورد، ممكن است ترجيح دهد كه از ويروسهاي كامپيوتري عليه ما استفاده كرده و يا جنگاوران همپيمان خاورميانهاي خود را به فنآوري نظامي مجهز كرده و ضمن انكار هرگونه ارتباط با اين تروريستهاي بدون دولت، آنها را به جان ما اندازد. روسيه نيز ميتواند از تروريستها و جنايتكاران بينالمللي به منظور نبرد با ما از طريق يك جنگ اعلام نشده، استفاده استراتژيك نمايد. به طور دقيق به دليل اينكه آمريكا از نظر نظامي بر هر گروه يا ملتي برتري دارد، بايد منتظر حمله به نقطهضعفهاي خود از محدودههايي بيرون از حقوق بينالملل باشد.
پاسخهاي مؤثر به عمليات تروريستي اين جنگاوران بدون استفاده از عنصر غافلگيري غيرممكن است و مشورتهاي دموكراتيك را به علاج پس از واقعه تبديل مينمايد. با اين همه جنگ تنها در صورتي به شيوههاي دموكراتيك كنترلپذير است كه به طور قطع از وضعيت صلح متمايز باشد. در زد و خوردهاي دوران جنگ سرد مثل كره و ويتنام، افكار عمومي نقش عمدهاي بازي ميكرد، اما در شرايط مستمر شبهدرگيري همراه با حملات كماندويي و جنگهاي الكترونيكي عليه سيستمهاي كامپيوتري دشمن - كه در آن سرعت واكنش ما عامل تعيينكننده است - ديگر افكار عمومي به همان اندازه گذشته به حساب نميآيد. در چنين كشاكشي جنگاوران به ستوه آمده از ناخشنودي و چپاول در يك سو و دولتمردان، افسران نظامي و ديوانسالاران كه ملهم از منش و فضيلت باستاني خود هستند، در سوي ديگر قرار ميگيرند.
هشياري ايجاب ميكند كه ما حكايت شهر باستاني تروا را در ايلياد هومر به ياد آوريم. آنها مورد رشك جهانيان بودند: يعني شهرنشين و متمدن و برخوردار از بناها و كشتزارهاي باشكوه، خواهان دوري از دغدغهها، و تنها ثروت و موفقيت خود را همواره چارهساز ميپنداشتند. با اين حال سركردگان دزدان دريايي با الهام از الهههاي يونان آنها را به محاصره دريايي و جنگ كشاندند، الهههايي كه همواره الهامبخش دسيسه و قهر و غضب و نمايانگر خردگريزي نوع بشر بودهاند. به نظر برنارد نوكس7 نويسنده كلاسيك، وضعيت بشري، سه هزار سال تغيير نكرده است، و ما همچنان مشتاق و قرباني اراده معطوف به خشونت هستيم".(5) سيمونه ويل8، فيلسوف و عضو فعال نيروي مقاومت فرانسه در سال 1939 زماني كه ميهن او در شرف تهاجم نازيها قرار داشت ايلياد را آيينه ناب و تمامنماي تجربه جمعي ما دانست. به باور وي ايلياد نشان ميدهد كه «زور در حال حاضر همانند گذشته در كانون تاريخ بشري قرار دارد».(6)
با وجود اينكه ايالات متحده يك جمهوري صلحجو و تجاري است كه به طور معمول در پرهيز از جنگ تلاش نموده است، اما رهبرانش بايد توصيف هومر از مدافعان تروا در سپيده دم روز حمله به يونانيها را مورد توجه قرار دهند: «چون در گذرگاه نبرد استقرار يافتند، روح آنها اوج گرفت و آتشي كه نگهبان در طول شب روشن كرد در بين آنها شعلهور شد. صدها قدرتمند، همانند ستارگان در آسمان شب درخشيدند و در نور درخشان ماه غرق در شكوه و عظمت شدند.(7)
حداقل از يك نظر جنگ دوره باستاني از زمانه ما متمدنانهتر بود. هدف جنگ در ايام باستان به طور عموم كشتن يا اسير نمودن سردسته مخالفان و نمايش اسارت او براي عموم بود. به دليل فنآوري اوليه آن دوران تنها راه دستيابي به رهبر مخالفان و اطرافيان اصلي او گذشتن از انبوه مردم و ارتش او بود كه نبردهاي خونين و بيرحميهاي شديد را ايجاب ميكرد. با اين وجود بعد از عصر روشنگري، رهبران غربي خود را از مجازات معاف كرده و كوشيدهاند تا يكديگر را از راههاي غيرمستقيم كيفر دهند: بدينمعني كه ارتشهاي يكديگر را نابود كرده و از زمان گرانت و شرمن9 مردم غيرنظامي را نيز مورد آزار قرار دهند. اما سؤال در اينجا اين است كه چه تفاوتي بين كشتن هزاران نفر با پرتاب بمب از ارتفاع بالا و يا به وسيله شمشير و تبر وجود دارد و كدام يك شرافتمندانهتر است.
در كوزوو، حملات هوايي ناتو عليه اهداف غيرنظامي بسيار مؤثرتر از حمله عليه مقاصد نظامي بوده است. با اين وجود فنآوريهاي هدايت شونده دقيق كه در آن گلولهها همانند كلاهكها قابل هدايت به اهداف مشخصي هستند انجام حمله به سران مهاجم را كاملا عملي ميسازند. ماهوارهها در آينده ممكن است تحركات افراد خاصي را از طريق آثار حياتي بجامانده از آنها به همان شيوهاي كه سيستم نمونهبرداري كت اسكن از فاصله چنداينچي انجام ميدهد، رديابي كنند. ما دوباره جنگ باستاني را بوجود ميآوريم، و به زودي كشتن و يا دستگيري مرتكبان جنايات بزرگ بدون اينكه به مردم آنها كه در بسياري موارد خود قرباني آنها هستند صدمه وارد شود، امري ممكن خواهد بود.
آيا كشتن ميلوسويچ و حلقه نزديك به او انسانيتر است يا بمباران صربستان به مدت ده هفته؟ در آينده كشتن چنين افرادي ممكن خواهد بود. از آنجايي كه بسياري از دشمنان آينده ما ممكن است ساكن كشور پيشرفتهاي مثل صربستان نباشند، لذا امكان دارد كه اهدافي چون دستگاههاي برق يا آب براي بمباران كردن وجود نداشته باشد. ممكن است كه هدف ما، رئيس مخالفان يا خود شخص جنگاور باشد. در افغانستان كه اسامه بنلادن مخفي شده حمله به وسايل زيربنايي او فقط منجر به از بين بردن چند چادر كرباسي، تلفن همراه و كامپيوترها كه فورا قابل جايگزيني هستند، خواهد شد. نظر به اين كه نبردهاي آتي بر روي حملات دقيق بر پستهاي فرماندهي متمركز ميشوند، ضربه زدن به مراكز قدرت كامپيوتري اكثرا به معناي كشتن رهبر سياسي است. قانون ممنوعيت ترور كه ناشي از تجربه ما در ويتنام است، منسوخ و يا كنار گذاشته خواهد شد.(8)
اين كه جنگهاي آينده بدون خونريزي باشند يا نه، همانند عهد باستان به شكلي انكارناپذير به طريقي كه ما اتخاذ ميكنيم، بستگي خواهند داشت. در حالي كه ما جنگ كوزوو را بدون خونريزي ميدانيم كه هزاران غيرنظامي (اكثرا آلبانيايي) از بين رفتند تا ناتو هيچ تلفاتي نداشته باشد. اما اگر يك دو جين هواپيماي ناتو ساقط ميشدند، ممكن بود كه كلينتون مجبور شود دستور توقف جنگ را صادر كند. اشتهاي ما به جنگ شبيه روميها است كه هنگهاي حرفهاي و مزدورشان تمايل به جنگ با مبارزاتي كه مشتاق مرگ شرافتمندانه بودند، را نداشتند. بدينترتيب روميها حتيالمقدور از درگيري در زمين باز خودداري نموده و در عوض به محاصره سيستماتيك و پرهزينه براي به حداقل رساندن تلفات خود مبادرت ميورزيدند. آنها همچنين به وسيله كلاهخودهاي سنگين، زرهسينه و حافظ شانهها محافظت ميشدند، اگرچه اين امر از چابكي آنها ميكاست. ما اولين امپراتوري بزرگي نيستيم كه از تلفات بيزار هستيم.(9)
در اين خصوص مايكل ايگناتيف10 اين پرسش را مطرح ميكند كه "اگر اقدام نظامي بدون خرج باشد، چه محدوديتهاي دموكراتيك در توسل به زور وجود خواهد داشت؟"(10) تنها كابوس تلفات است كه عموم را به خود مشغول ساخته و بحثي را كه داراي اهميت دموكراتيك است، برميانگيزد زيرا كه از رسانهها و مجامع روشنفكري فراتر ميرود. هنگامي كه در شروع جنگ هوايي كوزوو در نيومكزيكو و كلرادو بودم، به جز CNN كه پوشش دايمي از جنگ داشت، كانالهاي تلويزيوني ديگر، همه جا روي برنامههاي تفريحي به خصوص بازيها تنظيم شده بودند. من تصور ميكنم و مردم هم ممكن است با من همعقيده بوده و حتي برايشان جالب باشد كه بدانند ايالات متحده قادر است هر نقطه از جهان را براي هفتهها بمباران كند، مشروط بر آن كه تلفاتي متوجه آمريكاييها نبوده يا اثر زيادي بر روي بازار بورس نداشته باشد.
بيشتر رهبران در غرب، پس از جنگ سرد اگر به حال خود گذاشته ميشدند و چنانچه رسانه و جامعه روشنفكران مدنظر آنها نبود، از تمام مداخلات غيراستراتژيك كه متحمل خطرات احتمالي بود اجتناب ميورزيدند. زيرا رسانههاي نخبه تحت سيطره افرادي با نگرش فرامرزي بوده و در حوزه نگاه آنها جهاني وسيعتر و فراتر از مرزهاي دولت - كشورهاي مستقل - است. آنها به جاي منافع ملي خود بر اصول اخلاقي جهاني تأكيد ميورزند. والتر كرونكايت11 بر اين عقيده است كه بيشتر دستاندركاران رسانه نسبت به نظم موجود و حاكم چندان احساس تعهد نمينمايند. وي ميافزايد: «من فكر ميكنم كه آنها متمايل به طرفداري از بشريت و نه از قدرت و نهادها هستند».(11) زبان حقوق بشر بالاترين حربه در دست رسانهها است به طوري كه ميتواند به سلاح پرقدرتي تبديل شود و ما را به جنگهايي بكشاند كه شايد نميبايست به آنها مبادرت ورزيم.
هنگامي كه وسايل ارتباط جمعي، آرماني را مناسب تمركز و توجه بيابند، قادر خواهند بود تا به افكار عمومي شكل داده، و آن را تغيير جهت دهند. همچنان كه اين امر در كوزوو اتفاق افتاد و در حالي كه برابر سنجش آرا مردم حساسيتي از خود نشان نميدادند رسانهها به شدت حالت مداخلهجويانه داشتند. رسانهها و مجامع روشنفكري گروههايي حرفهاي هستند كه ظهور و بروز آنها از افسران نظامي، پزشكان، شركتهاي بيمه و نظاير آنها كمتر نبوده است. آنها ديگر بازنماييكننده خواست مردم آمريكا نميباشند. همانند ديگر گروههاي حرفهاي، آنان اغلب بيشتر از يكديگر تأثيرپذيري دارند تا از شبكه اجتماعي بيرون از خود. در مواجهه با توده بيتفاوت اين شبه اشرافيت ممكن است نظرات رهبران غربي را بيشتر از آنچه كه اشراف عهد باستان ميتوانستند در امپراتورها اثر گذارند، شكل دهند. مقاومت در برابر رسانهها مشكل به نظر ميرسد. بحثهاي مربوط به حقوق بشر كه به حد افراط در رسانهها مطرح ميشود، باعث ايجاد فضاي مشخص و تحقيق و بررسي در مورد آن سازمانها شده است.
خبرنگاران تلويزيوني در مواجهه با فجايع، همانند بمباران بيروت در 1982 به وسيله اسرائيليها و گرسنگي بوجود آمده در يك دهه بعد در سومالي، يك بينش كاناليزه شده احساسي را بيان ميكنند كه در آن هيجان صرف جانشين تحليل ميشود: بدين معني كه هيچچيز براي آنها به جز منظره رعبآور جلوي چشمانشان كه ميبايست درباره آن كاري انجام دهند، اهميتي ندارد! وسايل ارتباط جمعي مجسمكننده ارزشهاي سنتي ليبرال هستند كه مربوط به خود آنها و افراد و سلامت آنها است. در حالي كه سياست خارجي اغلب به روابط بين دولتها و ديگر گروههاي بزرگ ميپردازد. بدينترتيب رسانهها هنگامي كه حقوق افراد و رنجهاي آنان مطرح باشد، بيشتر از زماني كه منافع حياتي دولت مورد تهديد قرار ميگيرد، هواخواه نظاميگري هستند.
البته ممكن است در زمانهايي احساسات خبرنگاران غيرمنضبط و فعالان حقوق بشر به طور دقيق با آنچه كه رهبران سياسي به آن تمايل دارند يكي باشد، همانطور كه در سارايوو 1992 و 1993 اتفاق افتاد. بايد با بهرهمندي از دولتمردي بين آنچه كه حق است و آنچه كه صرفا حق به جانب نشان ميدهد، تمايز قائل شد.
سون - تسو ميگويد: «طرفي كه ميداند چه موقع بجنگد و چه موقع از جنگ خودداري كند، پيروز خواهد شد.» وي ميافزايد، «از بعضي طرق نبايد مسافرت كرد و به برخي ارتشها نبايد حمله كرد و نبايد به شهرهاي داراي برج و بارو هجوم آورد.(12) در واقع گرايش روزافزون به جنگ شهري از جمله توزلا12، مگاديشو، كراچي، پاناما، بيروت، غزه و غيره و همچنين مداخله در مناطق آشوبزده سومالي و سيرالئون ممكن است از جانب ما اعمال ظالمانهاي را ايجاب كند كه همان مردم هم كه خواستار مداخله بودند نتوانند تحمل كنند. همانطور كه نيسياس13، ژنرال آتني در 415 پيش از ميلاد عليه مداخله در سيسيل هشدار دارد: «كه ما نبايد از خود پنهان داريم كه ما عازم هستيم شهري را ميان غريبهها و دشمنان بنياد نهيم و به علاوه كسي كه چنين كاري را عهدهدار ميشود بايد آماده باشد كه از روز نخست بر كشوري كه در آن وارد ميشود اعمال سياست كند، در غير اين صورت هر چيز را در تخاصم با خود خواهد يافت.»(13)
آتنيها در سيسيل همانند آمريكاييها در جنگ ويتنام به دام متحدان خود افتادند. با ترس از عواقب ناگوار قدرت رو به رشد اهالي سيراكوز و توسعه آن به اطراف، آتنيها به اين باور رسيدند كه غلبه بر سيسيل در دوردست براي حفظ امپراتوري آنها حياتي است. خوشبختي و كاميابي، آتنيها را نسبت به بخت و اقبال پيروز خود مغرور و در مورد هدف، آنها را آرمانگرا ساخته بود. لشگركشي آنها به دليل دست پائين گرفتن تلاشها و بيرحميهاي مورد لزوم، پاياني فاجعهآميز داشت.
با وجود پيشرفتهاي فنآوري در امور نظامي، همچنان جنگ بدون تلفات افسانهاي بيش نيست. همانگونه كه كلازويتز14 ميگويد جنگ پديدهاي نامطمئن و در گروي بخت و بينظمي است. به گفته دريادار پل وان رايپر15، نيروهاي نظامي آمريكا بايد آماده عمليات در مناطق مختلفي از صحراها و مناطق سبز گرفته تا مناطق پرجمعيت شهري با دشمنان پنهان باشند. جايي كه فنآوري در آنها كارايي ندارد.(14) مهمات هدايتشونده با چشم الكترونيكي ليزري نميتواند از ميان انبوه درختان به هدف برسد، و مانع تلفات در شهرها نخواهد شد. حتي در جايي كه ابزار كنترل كامپيوتري و وسايل استراق سمع خوب كار كنند باز هم مسأله انباشت اطلاعات تحليلناپذير و گيجكننده ميتواند سازماندهي نظامي را با اختلال روبرو ساخته و جمعآوري هرچه بيشتر اطلاعات، تفاوت بين اطلاعات به دست آمده و دانش واقعي را بيشتر ميكند. در پيش گرفتن روشهاي آيندهنگر، اندازهگيريهاي كمي و مفروضات مبتني بر نظريه بازيها توسط مك نامارا16، آمريكا را هر چه بيشتر در منجلاب ويتنام فرو برد. اعتماد صرف به فنآوري توام با بيتجربگي و غرور، منجر به بيتوجهي به تاريخ بومي، سنتها، شرايط جغرافيايي و ديگر عوامل ضروري براي قضاوتهاي عاقلانه ميشود.
خوشبختانه براي دولت كلينتون صربهاي باتجربه و مدرن بلگراد، مردم ويتنام شمالي نبودند، و پس از آنكه آمريكاييها ذخاير آب و سيستم برق آنها را قطع كردند، آماده تسليم شدند. شايد ما هم در غرب اگر دشمن آب و تلفن و برقمان را قطع كند، شكست را بپذيريم. اما نبايد انتظار داشته باشيم كه جنگاوران كه امكانات آنچناني براي در تهديد قرار گرفتن ندارند، اين چنين ضربهپذير باشند. گلولههايي كه موجب كشتن نميگردند و امواج صوتي كه با ايجاد احساس تهوع و اسهال موجب متفرق شدن جمعيت ميگردد، ممكن است عمليات كماندويي فردي را تسهيل نمايد، ولي چنين دفع خشونت از طرف جنگاوران به عنوان ضعف طرف متقابل تعبير شده و آنها را در آرمانشان تشجيع ميكند. بنابراين، همانطور كه چارلز دانلاپ17 سرهنگ نيروي هوايي مينويسد: «جنگ آينده ممكن است حتي بسيار وحشيانهتر باشد. دشمني كه مبادرت به جنگ اعتقادي جديد مينمايد ميتواند به مجموعهاي از عمليات وحشتناك با استفاده از وسائل با فنآوري پايين براي خنثي و دفع نمودن نيروهاي آمريكايي كه از فنآوري بالا بهره ميبرند متوسل شود».(15)
دشمن به گروگانگيري دست ميزند و تجهيزات مهم در معرض بمبارانهاي دقيق را در زير مدارس و بيمارستانها جاسازي ميكند. ارزشهاي اختلاقي ما و ترس ما از خسارات جانبي، بدترين نقاط ضربهپذيري ما را تشكيل ميدهند. صادقانهترين و اندوهآورترين حقيقت دوران باستان شكاف عميقي است كه بين فضيلت سياسي - نظامي و تكامل اخلاق فردي فاصله مياندازد. چنين حقيقتي بيانگر وضعيت قرن بيست و يكم است كه در آن و در گيرودار جنگهاي تكنولوژيك بايد بين درست و ضروري انتخابي ناخواسته صورت گيرد.
مسأله ديگر تباني و همراهي غيرعمدي بين رسانهها و دشمنانمان است. بسياري از تحليلگران مسايل دفاعي مجموعههاي كلان رسانهاي داراي به هم پيوستگي عمودي و برخوردار از پوشش ماهوارهها را در نظر دارند. موسسه ايروبيورو18 (مكليان در ويرجينيا) ميتواند يك اتاق خبر فضايي شامل يك هواپيماي مجهز به ارتباطات تصويري، شنيداري و اطلاعاتي ماهوارهاي، دوربينهاي ثابت ولي با قابليت چرخش به هر سو را برقرار سازد و به علاوه توانايي اين را دارد كه وسايل نقليه مجهز به دوربين با كنترل از راه دور را در اختيار داشته باشد. سرهنگ دانلاپ در اينجا سوال ميكند كه «دشمنان آينده ما، چه نيازي دارند كه با صرف پول زياد امكانات وسيع اطلاعاتي را براي خود ايجاد كنند؟ رسانهها سرويس اطلاعاتي فقرا خواهند بود».(16)
وسايل ارتباط جمعي ديگر تنها ركن چهارم كشور محسوب نميشوند كه بدون آن، سه قوه ديگر دولت نتوانند صادقانه و به نحو موثر عمل نمايند، بلكه به سبب فنآوري و همبستگي سازمانهاي خبري كه مشابه همبستگي خطوط هوايي و شركتهاي اتومبيل ميباشند، وسايل ارتباط جمعي هم خود به صورت يك قدرت جهاني درآمدهاند. آنها داراي قدرت مطلق و خطرناك هستند زيرا به نحو موثري بر سياست غرب اثر ميگذارند، در حالي كه متحمل هيچ مسؤوليتي در قبال نتيجه حاصله نميباشند. در واقع تكاملگرايي اخلاقي وسايل ارتباط جمعي فقط به سبب آنكه از نظر سياسي غيرقابل سؤال هستند، امكانپذير ميباشد.
هنگامي كه آمريكا كشور مستقلي شد، وظيفه مطبوعات اين بود كه دولت را امانتدار و امين نگهدارند. هشدار به مردم نسبت به مسايل انساني در خارج از مرزها مربوط به آن نقش است، در حالي كه هدايت سياست به آن مربوط نميشود به خصوص اگر مقامات مجبور باشند در مقام مقايسه با رسانهها، در سطح پايينتري از نوع دوستي عمل نمايند. مسؤوليت اوليه يك سياستمدار به كشورش مربوط ميشود در حالي كه وسايل ارتباط جمعي، جهاني فكر ميكنند.
پوشش خبري احساسي در مورد سومالي توسط رسانهها از دخالت آمريكا در آنجا خبر داد ولي چون به صورت نامناسبي تعريف شده بود موجب بدترين مصيبت پس از جنگ ويتنام براي سربازان آمريكايي شد به طوري كه اين امر در پرهيز سياستگذاران از دخالت در رواندا موثر بود. در جهاني كه همواره مواجه با بحران ميباشد، سياستگذاران بايد با تأسي از پديده ابهام و ترديد مكتب كلازويتز در مورد اينكه كجا و چه موقع وارد عمل شوند، گزينشي عمل كنند. موضوعي كه قدرت رسانهها آن را مشكلتر خواهد ساخت. جنگهاي آينده در بسياري از موارد همسان با الگوهاي اتحاد نظامي دوره باستان خواهد بود، همانند جنگ پلوپونز، جهاني آكنده از اتحادهاي متغير كه بيانگر موازنه قدرت هستند، پيشرو خواهد بود.
مفهوم "جنگ عادلانه" كه توسط گروسيوس مطرح شد يادآور آگوستين قديس19 و روحانيون قرون وسطي است كه در جستجوي فراهم نمودن شرايطي بودند كه در آن دنياي مسيحيت بتواند به نبرد بپردازد. «جنگ عادلانه» گروسيوس وجود يك قدرت قاهره "لوياتان"20 را مسلم فرض ميكرد كه يك قدرت عالي در شخص پاپ يا امپراتوري مقدس رم براي اجراي قانون اخلاقي در نظر داشت. اما در جهان فاقد برقراركننده عدالت جهاني، بحث در مورد جنگ "عادلانه" يا "ناعادلانه" مفهومي فراتر از محافل روشنفكري و حقوقي كه اين موضوعات در آنها مطرح ميشود، ندارد.
دولتها و ديگر گروههاي غيردولتي اعم از ايالات متحده يا ببرهاي تاميل هر موقع كه بدانند از نقطهنظر (استراتژيك، اخلاق يا هر دو) به نفعشان است، به جنگ مبادرت مينمايند و در نتيجه نسبت به اينكه به نظر ديگران تهاجمشان غيرعادلانه باشد، نگراني ندارند. بنابر سنجش آراء، 90% از واجدين شرايط حق رأي در يونان كه عضو ناتو ميباشد، بر اين عقيده بودند كه حمله هوايي عليه صربستان ناعادلانه بود. اما ما تفسير مردم يونان را از "جنگ عادلانه" ناديده گرفته و آن چه را كه احساس ميكرديم صحيح و لازم است، انجام داديم. مردم يونان در اين راه از يك استدلال اخلاقي براي توجيه منافع ملي بهره ميبردند. يعني صربها هم دينهاي مسيحي ارتدكس و متحدين تاريخي يونانيها بودند. با اين وجود اين، آن چيزي است كه همه ملل و نه تنها يونانيها به هنگام جنگ انجام ميدهند.
دولت كمونيست هوشي مينه قبل از ورود سربازان آمريكايي به ويتنام حداقل 10/000 نفر از افراد غيرنظامي را كشت. آيا اين امر دخالت آمريكا در ويتنام را عادلانه ميكرد؟ شايد چنين بود ولي در هر حال اين يك اشتباه بود. جنگ مكزيك احتمالا ناعادلانه بود و انگيزه آن تجاوز ارضي محض بود. اما براي آمريكا جنگ ارزشمندي بود، زيرا كه آمريكا تگزاس و تمام جنوب غربي از جمله كاليفرنيا را تصرف نمود.
در قرن بيست و يكم همانند قرن نوزدهم ما موجد خصومتها خواهيم بود، اعم از اين كه اين خصومتها توسط عمليات نيروهاي مخصوص صورت گيرد يا از طريق ويروسهاي كامپيوتري كه عليه مراكز فرماندهي دشمن بكار گرفته شوند، يعني هر وقت كه عمليات ضروري باشد و منفعت مسلمي در آن ببينيم، آن را انجام داده و بعدا آن را از نظر اخلاقي توجيه مينماييم. اين بدگماني نيست. مبناي اخلاقي سياست خارجي ايالات متحده به شخصيت ملت و رهبرانش و نه به مسلمات حقوق بينالملل وابسته است.
با اين وجود مدلي وجود دارد كه توضيح ميدهد كه چگونه دولتها و ديگر گروهها در آينده احتمالا به جنگ روي ميآورند. چنين مدلي يك الگوي ديرين مبتني بر قانون افتخار تاريخي است (همانطور كه در يك اثر به چاپ نرسيده از مايكل ليند21 تشريح شده است). ليند ميگويد: در جوامع بدوي، شهرهاي مرزي فاقد قانون و جهان پر از جنايات سازمان يافته، بيعدالتي توسط خود كساني كه مورد ظلم واقع شدهاند و يا حاميان قدرتمند آنها دادخواهي ميشود، به اين ترتيب حفاظت و امنيت ضعفا به تمايل حاميان قدرتمند آنها بستگي دارد. در واقع روابط فئودالي بين دولتها قويتر و ضعيفتر، سياست جهاني را از زمانهاي نامعلومي رقم زده است. حتي امروزه، قدرتهاي اقتصادي غيرنظامي مثل آلمان و ژاپن و دولتهاي مرفه مثل كويت ثروتمند نفتي و سنگاپور كه ببر تجارت لقب گرفته وظايف خاصي در نظم جهاني شبه فئودالي غرب، كه در آن ايالات متحده امنيت نظامي آن را به عهده دارد، ايفا ميكنند.
در جوامعي كه قانون حاكم است، مردم توهين طرف مقابل را بدون توسط به زور تحمل ميكنند. اما در جايي كه قانون وجود ندارد تحمل توهين به منزله ضعف تلقي ميشود كه به نوبه خود حمله متقابل را ايجاب ميكند. جهان بدون "لوياتان" نيز تا حدي شبيه اين است يعني رهبر يك اتحاد بايد نقش بربرگونه رئيس قبيله را بازي كند. در بُعد نظري، حقوق بينالملل حاكم بر سياست جهان است اما در عمل روابط بين قدرتهاي بزرگ برگرفته از قانون دوئل22 است. ليند ميگويد كه منظور خروشچف از همزيستي "مسالمتآميز" و رقابت جهان سوم و برقراري خط تلفن مستقيم رسميت دادن به كوشش خود براي رسيدن به قدرت و نه خاتمه دادن به آن بود، وي ادامه ميدهد كه اين كنوانسيونها را ممكن است بتوان با مقررات دقيق حاكم بر دوئلهاي اشرافي مقايسه كرد. چنين قانوني ممكن است قانون يهوديت يا مسيحيت نباشد، اگرچه همانند آن اخلاقي است.
حتي براي يك مملكت فاقد قانون، كشتن تعداد زيادي غيرنظامي در بيروت در سال 1982 توسط اسرائيل و به بهانه حفظ مرزهاي شمالي، عملي به حد افراط خشونتآميز تلقي ميشود و لذا فاقد مشروعيت است. در هر عصري شهرت براي قدرت بايد توسط يك نفر به خاطر رحمت متعادل شود. يك رئيس بربر هم گاهي مجبور است كه از افراد فاقد اخلاق دفاع كند (همانند حمايت آمريكا از بعضي ديكتاتورها به هنگام جنگ سرد)، اما اگر او همواره اين كار را به قيمت رها نمودن ديگران انجام دهد، اين رهبريت ممكن است به از دست دادن احترام و در نتيجه سقوط منجر شود. آيندهاي كه رهبران رقيب در آن به طور غيرقابل مقايسه با گذشته با مخاطره سوءقصد روبرو هستند. حملههاي غافلگيرانه به پستهاي فرماندهي كامپيوتري را ميتوان نمونه كامل قانون دوئل دانست.
سيستمهايي كه در آن دو قدرت بزرگ همانند جنگ سرد به طور رسمي رودرروي يكديگر قرار ميگيرند، نسبت به زمان كنوني كه در آن قدرتهاي درجه دوم بسياري وجود دارند، از ثبات بيشتري برخوردار است، در عين حال قدرت عمده هنوز يك "لوياتان" نيست. در اروپاي قبل از قرن بيستم، وقتي يك دولتي قدرت بسياري مييافت، ديگران اغلب براي ايجاد تعادل با يكديگر متحد ميشدند، اما گرايش عكس نيز وجود دارد. بدين معني كه دولتهاي ضعيف براي آرام نمودن يك قدرت در حال رشد با آن متحد ميشوند همانند آن كه كشورهاي جهان سوم بين دهه 60 و 70 در اوج قدرت شوروي با آن متحد شدند. اين امر هماكنون در حال وقوع است، زيرا كه كشورهاي كمونيست قبلي و جهان سوم در جستجوي مدل آمريكايي از سرمايهداري دموكراتيك هستند.
اما ما نبايد فراموش كنيم كه چنين تحول مثبتي تنها در گروي قدرت ما، به عنوان رهبر قرار دارد. روماني و بلغارستان هنگامي كه آلمان نازي مسلط بود، فاشيسم را الگوي خود قرار دادند. اكنون كه آمريكا پيروز است آنها دموكراسي ما را تقليد ميكنند. اگر ما از نظر نظامي ضعيف بوده و قادر نباشيم با قدرت رو به رشد جنگاوران مقابله كنيم، ارزشهاي سياسي ما ممكن است در جهان تحتالشعاع قرار گيرد. برنارد ناكس مينويسد كه به اعتقاد يونانيها گذشته و حال چون كه قابل رويت هستند در مقابل ما قرار دارند در حالي كه آينده نامريي است.(17) آينده جنگ پشت سر ما در دوران باستان قرار دارد.