* پس از مذاکرات فشرده �� نفسگیر در هجده ماه گذشته بالاخره ایران و کشورهای1+5 به راهحل نهایی دست یافتند. به دنبال این تفاهم موجی از امید در بین مردم بهوجود آمده است. شما این تفاهم را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا امید مردم مبتنی بر واقعیتهای سیاسی و اقتصادی است یا اینکه بیشتر جنبه روانی دارد؟
** آنچه در لوزان سوئیس رخ داد امضای اخلاقی یک تفاهمنامه بود. در این تفاهم ایران و 1+5 از نظر اخلاقی به جمعبندی رسیدند و در داخل کشورهای دو کنشگر مرکزی یعنی ایران و آمریکا نشانههایی از امید و باز کردن گرههای مختلف به وجود آمد. ایران و آمریکا تلاش کردند وضعیت به گذشته و تخاصمهای شدید بازنگردد تا همه طرفین مذاکره با خوشبینی به آینده مذاکرات نگاه کنند. به نظر من در لوزان سوئیس «خردورزی سیاسی» و «عقلانیت سیاسی» به عنوان دو عامل مهم در بین طرفین مذاکره شکل گرفت و باعث شد برخی از مشکلات مانع از یک تفاهم مهم بینالمللی نشود. «عقلانیت سیاسی» ابزاری برای مدیریت وضع موجود است اما با «خرد سیاسی» میتوان وضع مطلوب را طراحی کرد. به همین دلیل لوزان سوئیس ترکیبی از عقلانیت و خردورزی سیاسی است.
دیپلماتهای هستهای ایران و کشورهای1+5 با توجه به بافت موقعیتی که در آن قرار گرفته بودند با عقلانیت سیاسی انباشتها را تثبیت کردند تا در آینده بتوانند با توجه به این تفاهم به راهحل نهایی و توافق جامع دست پیدا کنند تا سرانجام یکی از مهمترین پروندههای بینالمللی قرن بیست و یکم به سرانجام مطلوب برسد. اگر ما بپذیریم تفاهم لوزان بر اساس عقلانیت سیاسی شکل گرفته میتوان به این نتیجه رسید که امید شکلگرفته در بین مردم نیز عقلانی است و هیجان توخالی محسوب نمیشود. امید شکل گرفته علاوه بر اینکه جنبه داخلی دارد، از پتانسیل منطقهای و بینالمللی نیز برخوردار است و میتواند کشورهای دیگر منطقه و جهان را نیز خوشحال و امیدوار کند. هماکنون بسیاری از شرکتهای بزرگ تجاری جهان پشت درهای بسته در انتظار بازار ایران هستند و امیدوارند هر چه زودتر بتوانند مراوده اقتصادی خود با ایران را از سر بگیرند. البته از این نکته نیز نباید غافل شد که این خوشبینی و امیدواری با وجود اینکه جنبه حقیقی دارد اما برای تبدیل شدن به واقعیتهای اقتصادی و سیاسی نیاز به زمان دارد و در کوتاهمدت محقق نخواهد شد.
من معتقدم این خوشبینی و امیدواری برای رسیدن به واقعیتهای زندگی مردم نیازمند نوعی مدیریت علمی، واقع بینانه و عاری از غرضورزی سیاسی است. لذا از یک جهت مردم حق دارند از نظر روانی خوشحال شوند؛ چرا که تحریمهای صورت گرفته علیه ایران زندگی مردم را دستخوش سختیها و تلخکامیهایی قرار داده بود. من این خوشبینی را به یک «تیر» تشبیه میکنم که باید به «هدف» برخورد کند. این تحریمها که برخی آن را بیاثر قلمداد میکردند مانند«فنر» وضعیت اقتصادی مردم را تحت فشار قرار داده بود که یکباره با تفاهم لوزان رها شده است.
نکته جالب اینجاست که هماکنون یکی از مهمترین مطالبات ما در مذاکرات هستهای برداشتن همین تحریمهایی است که برخی پیش از این عنوان میکردند هیچ اثری بر کشور ندارد. در نتیجه خوشحالی مردم از تفاهم صورت گرفته طبیعی و منطقی است. به همین دلیل هم است که از مسئولان کشور درخواستهای فزاینده دارند. در نتیجه هنگامی که ایران عنوان میکند همه تحریمها باید به صورت یکجانبه برداشته شود باید این وضعیت را هم پیشبینی کرد که یکباره توقعات فزاینده مردم شدت بیشتری پیدا کند. در نتیجه مسئولان از هماکنون باید برای توقعات فزاینده مردم پس از توافق نهایی با1+5 برنامه داشته باشند.
* برخی از منتقدان مذاکرات هستهای معتقدند کفه این تفاهم به سود غرب سنگینی میکند. به نظر شما آیا این توافق برد- برد بود؟
** از نظر من توافق کاملا برد– برد بود. «بازی سیاسی» با بازی ورزشی که یک طرف باید حتما برنده شود متفاوت است. در بازی ورزشی اگر تیم سبز سه گل بزند و تیم زرد دو گل بزند تیم سبز برنده است. در این بازی کسی به تواناییها، تکنیکهای به کار رفته دربازی و عملکرد کنشگران توجه نمیکند و تنها نتیجه مهم است. در «بازی سیاسی» اما وضعیت به این صورت نیست و نتیجه بازی با توجه به وضعیت بازیگران سیاسی، استراتژی و چگونگی رسیدن استراتژی به هدف نهایی مشخص میشود. سیاست یعنی توانایی ساماندهی قدرت و نحوه اعمال و اجرای آن. ما باید به این نکته توجه کنیم که ایران در مقابل چه میزان از قدرت جهانی پای میز مذاکره نشسته است. اگر ما به دقت به مذاکرات هستهای نگاه کنیم متوجه میشویم که بالغ بر پنجاه درصد قدرت جهانی در 1+5 مستتر است. آمریکا در بدترین سال اقتصادی خود یعنی سال 2008به تنهایی 20 درصد قدرت جهانی را در اختیار داشته است. این در حالی است که چین و اتحادیه اروپا هر کدام 14درصد قدرت جهانی را در اختیار دارند. در کنار اینها و طبق بررسیهای انجام شده روسیه نیز حائز 2درصد قدرت جهانی است. در نتیجه بالغ بر 50درصد قدرتهای جهانی با ایران برسر میز مذاکره نشستهاند. این در حالی است که کشورهایی مانند ایران و برخی دیگر از قدرتهای منطقهای در این ردهبندی در ردههای بسیار پایینتری قرار داشتند. هنگامی که ایران در «بازی سیاسی» در برابر50درصد قدرتهای جهانی به موفقیتهای قابل توجهی دست پیدا میکند آیا نمیتوان مدعی شد ایران در یک بازی برد-برد قرار گرفته و اتفاقا سربلند هم بوده است. دکتر ظریف و تیم دیپلماتیک ایران بالاتر از جایگاه ایران در ردهبندی جهانی به موفقیتهای چشمگیری دست پیدا کرده است. به همین دلیل هیچ شکی در این مساله که تفاهم لوزان یک بازی برد- برد بوده است وجود ندارد. در عالم سیاست نمیتوان مسائل را بدون شاخص و منطق تحلیل و قضاوت کرد.
در نتیجه براساس شاخصهای علمی ایران در این مذاکرات پیروز شده و این پیروزی فراتر از قدرت واقعی ایران در سطح بینالمللی بوده است. اگر چه ممکن است با یک نگاه ایدهآلیستی و آرزومندانه بتوان به برخی از محتوای تفاهم سوئیس خرده گرفت و انتقاد کرد، اما باید توجه داشت که در واقعیت هر انتقادی باید به طور واقعبینانه مطرح شود و تمام جوانب را رصد کند. برخی شاید تمایل داشته باشند ایران تا 50درصد به غنیسازی خود ادامه بدهد اما این عده باید افزایش تحریمها و ورود به تنگناهای بزرگتر را نیز بپذیرند. آنچه در لوزان اتفاق افتاد نه بیانیه بود و نه توافقنامه، بلکه یک تفاهمنامه بود. تفاهم نامه لوزان نقشه راهی خواهد بود تا دو طرف در آینده به توافق نهایی برسند. پس از این تفاهم نامه دو طرف مکلف به رعایت اخلاقی و عقلانی بیشتری نسبت به دستاوردهای تفاهم شدهاند و این مساله میتواند کمک بسیار زیادی به آینده این مذاکرات کند.
* آیا آنچنان که باراک اوباما عنوان میکند ایران مجبور شد به دلیل فشار تحریمها پای میز مذاکره با غربیها بنشیند یا اینکه کشورهای غربی از مقابله با ایران ناتوان شدند و به ناچار مذاکره را بر تخاصم ترجیح دادند؟
** احمدینژاد معتقد بود سیاست خارجی ایران را از حالت «تدافعی» به حالت «تهاجمی» تغییر داده و ایران را از حالت انفعال خارج کرده و به یک بازیگر فعال تبدیل کرده است. با این وجود حرکت «بیشفعالی» احمدینژاد در فرمولی که آمریکاییها به عنوان «جنگ نامتعادل» علیه جمهوری اسلامی طراحی کرده بودند یک ضرورت تردیدناپذیر بهشمار میرفت. در تئوری «جنگ نامتعادل» دو رهیافت محوری «آسیبپذیری مجازی» و «قدرت مجازی» وجود دارد. اگر ابرقدرت جهانی بخواهد علیه یک قدرت متوسط جهانی عملیات سیاسی و حقوقی کند و آن را مقدمه یک حرکت نظامی قرار بدهد بهطور ناخودآگاه در دنیای امروز باید افکار عمومی را آماده کند. لذا تلاش میکند تئوری«جنگ نامتعادل» را بهجای«جنگ نامتوازن» دنبال کند. در تئوری«جنگ نامتعادل» یک ابرقدرت خود را به صورت تعمدی آسیب پذیر نشان میدهد و در مقابل«قدرت مجازی» قدرت متوسط را افزایش میدهد. همچنین دکترین مقابله با تروریسم در چارچوب «آسیبپذیری مجازی» صورت گرفت. این دو رهیافت در تئوری«جنگ نامتعادل» مکمل هم شده بودند و اجماع عملیاتی علیه کشور رقیب را به وجود آوردند. آمریکا در این زمینه یک تکنیک استراتژیک به کار برده است. آمریکا در این استراتژی طرف مقابل را تحریک میکند تا وی حرکاتی انجام بدهد و براساس این حرکات از انرژی وی استفاده کند و وی را به سمتی که خود در نظر دارد جهتدهی کند.
* آیا چنین اتفاقی دردوران احمدینژاد رخ داد؟
** بله؛ دقیقا چنین اتفاقی رخ داد. آمریکا به صورت تعمدی ما را به این سمت جهتدهی کرد که ایران تحریمها را بیاثر بداند و تئوری مدیریت جهانی ارائه کند (کاری که احمدینژاد انجام داد). آمریکا حتی به کمک همپیمانان منطقهای خود مانند عربستان علیه ایران اجماع منطقهای شکل داد، تا ایران در منطقه خاورمیانه هم تحت فشار مخالفان خود قرار بگیرد. در نتیجه تمام تحریمهایی که تا پیش از این در سبد ایران قرار گرفته بود تعریف عملیاتی پیدا کرد. آمریکا نیز به همراه اتحادیه اروپا همزمان تلاش میکردند در چارچوب«جنگ نامتعادل» خطر «ایران هراسی» و «اسلام هراسی» را برای جهانیان تببین و تحلیل کنند. به همین دلیل وزارت خزانه داری آمریکا تمامی بانکهای ملی و خصوصی اروپایی و کشورهای دیگر که در معرض شکستن تحریمهای ایران بودند را به سختی مجازات کرد و از آنها غرامت گرفت.
این اقدام به این معنا بود که وزارت خزانه داری آمریکا بانکهای کشورهای دیگر که تحت قیمومیت آن کشورها قرار داشت را بهدلیل شکست تحریمهای ایران مجازات میکرد. این دخالت آمریکا در مسائل خصوصی کشورهای دیگر مصداق بارز«مدیریت امنیتی جهان» به شمار میرفت. آمریکاییها همواره معتقد بودند که ما باید از هر تهدیدی علیه آمریکا به صورت یک «فرصت» استفاده کنیم. درباره ایران هم همین اتفاق افتاد و خطر ایران در دوران احمدینژاد برای آمریکا به یک فرصت مهم و تاثیرگذار تبدیل شد. تهدیدهای احمدینژاد حتی سبب مظلومنمایی طرفهای ایران در روابط بینالملل قرار گرفت و همه ما شاهد بودیم که برخی ازآنها با استناد به تهدیدهای علنی احمدینژاد موفق شدند آرای دیگر کشورهای عضو سازمان ملل را علیه ایران جلب کنند. این به این معنا نیست که احمدینژاد نیت مناسبی نداشته است؛ بلکه به این معناست که آمریکا از فقدان نگرش تخصصی به «محیط بازی» توسط دولت احمدینژاد به سود خود استفاده کرده است.
* در شرایط فعلی قرائتهای مختلفی از برداشتن تحریمها توسط طرفین مذاکره به وجود آمده است. دکتر ظریف عنوان میکند تحریمها بلافاصله پس از توافقنامه جامع باید برداشته شود، اما وزارت خارجه آمریکا عنوان میکند برداشتن تحریمها منوط به اقدام عملی ایران در راستیآزمایی از فعالیتهای هستهای خود است. ارزیابی شما از برداشتن تحریمها به چه صورت است؟
** در برداشتن تحریمها باید به دو مساله جداگانه توجه کرد. اول تعریف نظری از تحریم و دوم تعریف عملیاتی از تحریم است. به نظر من هم سخنان دکتر ظریف صحیح و منطقی است و هم سخنان وزارت امورخارجه آمریکا. آمریکا برای پاسخ گویی به تندروهای سیاسی داخلی در ایالات متحده آمریکا عنوان میکند در صورت اقدامات عملی ایران برای راستیآزمایی، تحریمها تعلیق و به صورت لایه به لایه برداشته میشود. این سخن بیراهی نیست و صحیح است. با این وجود دکتر ظریف عنوان میکند با امضای توافقنامه، تحریمهای مربوط به پرونده هستهای برداشته میشود. این به معنای این نیست که تمامی تحریمهایی که از36سال پیش علیه ایران صورت گرفته برداشته خواهد شد. ما نباید این دو مساله را با هم اشتباه بگیریم. پس از توافق جامع تنها تحریمهایی برداشته میشود که به موضوع هستهای ایران مربوط میشود. ایران همواره اعلام کرده تنها در موضوع هستهای حاضر است با آمریکا مذاکره کند.
آمریکا 28تحریم علیه ایران دارد که در حدود 5 مورد از آنها تحریمهای هستهای است. این به این معناست که آمریکا همچنان میتواند23تحریم دیگر را فعال نگه دارد. ایران در صورتی که بتواند تمامی 28تحریم را بردارد یک «فتح الفتوح» بزرگ انجام داده است. با این وجود بنده معتقدم تاکنون نیز ایران فتح بزرگی انجام داده است. وزارت امورخارجه آمریکا از دریچه تعریف نظری به توافق نگاه میکند، اما ایران به دنبال تعریف عملیاتی از تحریمهاست. وزارت خارجه آمریکا بخشی از حقیقت را به ملت خود اعلام میکند و اتفاقا دروغ هم نمیگوید. ایران هم بخشی از حقیقت را بیان میکند و درست هم میگوید. ایران عنوان میکند ما در گذشته به توافق ژنو3عمل کردهایم و در راستای توافق صورتگرفته حرکت کردهایم و در سه ماه آینده نیز به تفاهمنامه صورت گرفته عمل خواهیم کرد.
ایران به تمام تعهدات خود پس از ژنو3عمل کرده و مقدمات اقدامات بعدی خود را نیز برای سه ماه آینده فراهم کرده که بلافاصله پس از انجام توافق نهایی به کشورهای غربی اعلام کند ما به تمامی تعهدات خود عمل کردهایم، در نتیجه تمامی تحریمها باید به صورت یکجا برداشته شود. این بدان معناست که ایران شرایط و زمینههای برداشتن تحریمها را با اقدامات عملی خود انجام داده است. در نتیجه هر دو طرف ماجرا درست و منطقی سخن میگویند و هر دو نیز زیرکانه عمل میکنند. اینگونه سیاستورزی نشاندهنده بلوغ سیاسی سیاستمداران ایرانی است که با عقلانیت و خرد سیاسی همراه شده است.
* نقش چین و روسیه را در مذاکرات چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظر میرسید چین و روسیه زیاد راغب به توافق نهایی ایران و آمریکا و کشورهای اروپایی نیستند. این مساله بهویژه درباره چین صادق بود. آیا چین از مراوده مجدد اقتصادی ایران و اتحادیه اروپا نگران است و تلاش میکند بازار مهم اقتصادی ایران را از دست ندهد؟
** چین بیشتر نگران پیروزی نهایی آمریکا در نظم نوین جهانی است. هر چه آمریکا موفق شود نظم نوین جهانی را بر محوریت ایالات متحده آمریکا شکل ببخشد، محدوده کنترل چین کمتر خواهد بود. توافق نهایی بین ایران و 1+5 پیش درآمد و آغاز مرحله جدیدی از تحقق نظم نوین جهانی است. من معتقدم بالاترین پیروزی ایالات متحده آمریکا در رابطه با ایران نیست. 1+5 شامل کشورهایی است که از نظر حقوقی دارنده حق«وتو» در مهمترین سازمان بینالمللی یعنی سازمان ملل متحد است. از نظر حقوقی این مسالهای کاملا صحیح است، اما آنچه در آینده مشخص خواهد شد این است که1+5 الگوی مطلوب ایالات متحده آمریکا برای نظم نوین جهانی براساس تئوری هژمونی مرکب «جوزف جف» است. این تئوری عنوان میکند نظم مطلوب آینده جهان از منظر واقع گرایی سیاسی، یک دنیای«تک - چندقطبی» خواهد بود.
این بدان معناست که یک ابرقدرت مدیریت پنج قدرت جهانی را برعهده میگیرد و با پذیرش سلطه این ابرقدرت بهعنوان نقطه مرکزی، جهان و امنیت آینده جهان مدیریت میشود. اگر دقت کنیم متوجه میشویم که 1+5 شمایلی از همین نظام«یک- چند قطبی» است که در نظم نوین جهانی شکل خواهد گرفت. به همین دلیل مسئولیت بحرانهای آینده جهان را پنج قدرت جهانی به همراه یک ابرقدرت برعهده خواهند گرفت. در نتیجه1+5 مدل مدیریت آینده جهان است. در آینده جهان قدرتهای استراتژیک وابسته به ایالات متحده آمریکا بازتعریف میشوند. در این زمان است که آمریکا، کانادا، ژاپن، کره جنوبی، ایران و استرالیا را به عنوان شرکای استراتژیک خود خواهد دید. هدف استراتژیک آمریکا در قرن بیست و یکم میلادی تسلط بر «خاور دور» است.
* آمریکا به دلیل عدم تامین منافع خود در خاورمیانه به سراغ خاور دور خواهد رفت؟
** آمریکا از خاورمیانه «گذر» خواهد کرد. مرز این گذار نیز توافقنامه جامع هستهای با ایران است. «هارتلند نو» خاورمیانه خواهد بود. در عین حال خلیج فارس و فلات ایران«نوهارتلند» آینده جهان خواهند بود. در آینده نه چندان دور ترکیه عضو اتحادیه اروپا خواهد بود. با این وجود ترکیه در مرزهای جنوب عراق، کویت و ایران ارتباط ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک خود را با خلیجفارس قطع نمیکند و در بازی قدرت جهانی خود را به فلات ایران و «نوهارتلند» نزدیک خواهد کرد. در نتیجه در نظم نوین جهانی فلات ایران «قلب جهان» خواهد بود. به همین دلیل آمریکا تلاش میکند با قلب «قلب جهان» ارتباط معناداری داشته باشد. ارتباطی که زمانی با ژاپن پس از جنگ جهانی دوم داشت. این در حالی بود که آمریکا ژاپن را با بمب هستهای هدف قرار داده بود. اما همین ژاپن بلافاصله به نزدیکترین جغرفیای استراتژیک ایالات متحده آمریکا در آسیا و خاورمیانه تبدیل شد.
* در صورت اتحاد استراتژیک ایران و آمریکا در نظم نوین جهانی نقش مخالفان منطقهای ایران مانند عربستان سعودی و اسرائیل که هماکنون همپیمانان استراتژیک آمریکا به شمار میروند به چه صورت خواهد بود؟
** اینگونه رژیمها موظف خواهند بود توازن منطقهای را بپذیرند. امروز بازی «یمن» برای عربستان یک شمشیر دولبه است. آمریکا در آینده عربستان را تقویت میکند اما خاندان آلسعود را در این کشور تضعیف خواهد کرد. در «شرم الشیخ» عربستان به عنوان فرمانده متحد عربی شناخته شد. اما از طرف دیگر وضعیت عربستان در یمن نشان میدهد که آلسعود نمیتواند بدون کمک آمریکا با «حوثی ها» در یمن مبارزه کند.
* رابطه ایران و آمریکا را با توجه به مذاکرات بیواسطه و مستمر محمد جواد ظریف و جان کری در حین مذاکرات هستهای چگونه ارزیابی میکنید؟
** به نظر من در یک دهه آینده ایران و آمریکا دو متحد استراتژیک خواهند بود. براساس منطق سیاست خارجی، ایران با توجه به پتانسیلهای داخلی و خارجی خود باید در آینده در «کلوپ قدرت جهانی» حضور تاثیرگذار داشته باشد. من معتقدم اگر ایران به درستی در زمین بازی حرکت و مهره چینی کند در آینده قادر خواهد بود«گروه بیست» را به «گروه بیست و یک» تبدیل کند و به عنوان یک قدرت موثر جهانی در لایه دوم و پس از «گروه هشت» عرض اندام کند.
* اصطکاک تاریخی ایران و آمریکا به شکلی کاهش خواهد یافت؟
** این اصطکاک تاریخی در محورخردورزی سیاسی مدیریت خواهد شد. خردورزی سیاسی باعث خواهد شد ایران با جهان تعامل سازنده داشته باشد.
* فشار تندروهای سیاسی در ایران و آمریکا به چه میزان تفاهم نامه لوزان را تحت تاثیر خواهد گذاشت؟
** فشار تندروهای سیاسی در ایران پس از تفاهم نامه لوزان کمتر خواهد شد؛ اگرچه با سروصدای بیشتری همراه خواهد بود. این سروصدای بیشتر تندروهای سیاسی«فرار رو به جلو» است. تندروها از این مساله بیمناکند که از آنها پرسش شود چرا شما در زمانی که تصدی امور را برعهده داشتید خردورزانه عمل نکردید و هزینههای ملی را بالا بردید. با این وجود تصمیمگیری در ایران به واسطه ساختارهای مذهبی و سیاسی بسیار راحتتر از تصمیمگیری در ایالات متحده آمریکاست. پس از جنگ جهانی دوم تاکنون کنگره آمریکا بالاترین تعداد جمهوریخواهان را در دل خود جای داده است. به همین دلیل حل کردن مشکلات برای اوبامای دموکرات مشکل خواهد بود.