* داستان سخنراني شيرازتان در روز دانشجوي سال گذشته كه جنجالي هم شد، چه بود؟ چگونه دعوت شديد و اتفاقاتي كه آنجا افتاد چگونه رقم خورد؟
** يك روز جمعي از بچههاي انجمن اسلامي دانشگاههاي شيراز با من تماس گرفتند و زدند و گفتند كه ما به مناسبت بزرگداشت ١٦ آذر، روز دانشجو در دانشگاه شيراز مراسم داريم و از شما ميخواهيم كه براي سخنراني اين مراسم دعوت ما را بپذيريد. آنها گفتند كه ما دو سالن در مجاورت يكديگر داريم كه مجموع ظرفيت آنها به سه هزار نفر ميرسد كه پس از مشورت با برخي دوستان پذيرفتم كه به شيراز بروم.
مراسم بعدازظهر بود و خودشان برايم بليت تهيه كرده بودند و من پيشازظهر به شيراز رسيدم و قرار بود بعد از مراسم نيز ساعت ١١ همان شب به تهران برگردم چون فرداي آن روز جلسه مهمي داشتم. پس از صرف نهار در يك مهمانسراي دانشجويي، براي اقامه نماز ظهر و عصر به مسجد قبا رفتيم و نماز را به امامت آيتالله دستغيب خوانديم و بعد از نماز نيز ايشان با بنده احوالپرسي بسيارصميمي داشتند و اصرار كردند كه من در شيراز بمانم و يكي، دو شب مسجدشان منبر بروم كه من عذرخواهي كرده و گفتم نميتوانم بمانم. بعد از زيارت حرم حضرت احمدبن موسي شاهچراغ(ع) نيز كه ديگر بعدازظهر هم شده بود، براي سخنراني به دانشگاه رفتم، جمعيت به قدري بود كه تا من در ميان شعارهاي دانشجويان وارد سالن شدم ١٥ دقيقه طول كشيد.
بيشتر شعارها هم شعارهاي خط امام(ره) و اصلاحات بود. وقتي وارد سالن شدم و خواستم سخنرانيام را شروع كنم، ديدم ١٥،١٠ نفر كاغذهايي به ابعاد ٣٠ در ٤٠ سانتيمتر به دست گرفتهاند كه روي آنها شعارهاي تندي عليه جريان اصلاحات نوشته شده بود. تعمد داشتم كه تعداد آنها را بشمارم كه ببينم در ميان آن چند هزار نفر اينها چند نفرند كه ديدم دقيقا ١٥ نفر بودند. يكي از دوستان انجمن اسلامي گفت كه آقاي غفاري، آن نفر وسطي كه در بين اين مخافان نشسته هميشه در همه مراسمها حضور دارد و تنها براي برهم زدن جلسه ميآيد و دانشجو هم نيست. تا اينكه آمدم صحبتهايم را شروع كنم با شعاردادن اين عده مواجه شدم. اتفاقا در تمام عمرم، اينبار، تنها دفعهاي بود كه در يك محفل دانشجويي هيچ بحث سياسي را براي سخنراني از قبل ننوشته بودم و كلا محور صحبتهايم مساله اخلاق بود و به خصوص اخلاق پزشكي چون دانشجويان مراسم، دانشجويان دانشكدههاي پزشكي بودند.
نوشتههايم هنوز موجود است كه مبادا از چارچوب بحث خارج شوم. نوشته بودم كه تكليف شما به عنوان يك انسان آزادانديش اين است كه اول خداباور باشيد و خداباوري بايد شما را به خدا ترسي برساند و انسان خداترس براي مردم حرمت قايل است و الان هم كه دانشجو هستيد يادتان باشد كه وقتي پزشك شديد ميان فقير و غني فرق نگذاريد و مردم را دوست داشته باشيد و بعد از آن بخشهايي از سوگندنامه پزشكي بقراط را نيز خواندم و راجع به آن توضيحاتي دادم و به هيچوجه وارد مسائل سياسي نشدم. اواخر صحبتهاي من بود كه با زهم آن چند نفر شعار دادن خود را شروع كردند تا جايي كه مجري جلسه از آنها خواست كه سكوت كنند و خطاب به آنها گفت: ما نميخواستيم شما را به سالن راه بدهيم اما حالا كه وارد شديد، جلسه را به هم نزنيد. تا اين را گفت من فرصت را غنيمت شمردم و به مجري جلسه تذكر دادم كه شما چرا استبداد به خرج ميدهيد و نميگذاريد اين بچهها حرفشان را بزنند.
اينها مخالف من هستند، ما اصلاحطلبها حرفمان اين است كه «دانستن حق مردم است». اينها معتقدند مردم بايد بدانند كه ما مثلا منافقيم، ضد انقلابيم، مزدور امريكاييم و اسراييلي هستيم، پس لطفا آزادي بچههاي ما را سلب نكنيد، اينها هم فرزندان ما هستند اما مخالف ما هستند. عيبي ندارد مخالف باشند چون «زنده باد مخالف من» اين شعار ما است. اين را كه گفتم صداي كف و سوت دانشجويان بالا رفت و شعارها شروع شد كه «دولت اختلاسي» نابود بايد گردد. «اختلاس، اختلاس بهاي ملت ماست» و شروع كردند عليه اختلاسيها و حاميان آنها شعار دادند. من باز هم دانشجويان را آرام كردم و گفتم دوستان، اين ١٥ نفر ميخواهند جلسه شما را به هم بزنند. شما شعور و رشد سياسي خودتان را نشان بدهيد و اگر اين افراد حتي بلند شدند و سيلي هم به صورت من زدند شما به خودتان حق ندهيد كه از من دفاع كنيد.
من ميتوانم از خودم دفاع كنم و لطفا شما آرام باشيد نه براي من كف و سوت بزنيد و نه شعار بدهيد و نشان بدهيد كه سعه صدر داريد. بعد از اين حرف من بچههاي ما آرام شدند و صداي يك نفر از آنها شنيده نشد. حرفهاي من داشت تمام ميشد كه يك نفر از آن جمع ١٥ نفري بلند شد و با صداي خشن و تندي گفت، اجازه ميدهيد؟ چند تا سوال داريم؟ من احساس كردم اينجا ديگر جا دارد كه من نشان بدهم چه كسي هستم. به او گفتم كه ببخشيد اگر ميشود آهستهتر حرف بزنيد چون من آدم ترسويي هستم كه نه زندان ديدهام، نه شلاق خوردهام، نه شكنجه شدهام، نه پدرم زير شكنجه شهيد شده است، نه خواهرم محكوم به اعدام شده و قبل از اعدام فرار كرده است، نه مادرم در سن ٧٠ سالگي در حال انتقال به زندان ديگري، فرار كرده است، نه زندان عادل آباد شيراز را ديدهام.
نه زندان قلعه فلك الافلاك خرم آباد را ديدهام، نه زندان تبريز را ديدهام، نه زندان قم را ديدهام، نه زندان اروميه را ديدهام، نه زندان كميته مشترك ضد خرابكاري تهران را ديدهام، نه دو بار محكوم به اعدام شده و از اعدام فرار كردهام و نه در راه اهواز به تهران از داخل قطار فرار كردهام. من تا به حال صداي درشت نشنيدهام و آدم ترسويي هستم و لطفا اگر با من آرام صحبت كنيد، سوالتان را جواب ميدهم چون ترسو هستم و الان قالب تهي ميكنم!اينجا بود كه صداي كف و سوت دانشجويان دوباره بالا گرفت. باز هم من گفتم قرار شد كه كف و سوت نزنيد تا من حرفهايم را بزنم. ديدم آن كسي كه ميخواست سوال كند، پاي تريبون آمد. راهش نميدادند بيايد اما من گفتم كه اگر ميدانستم شما ميخواهيد آزادي دانشجويان را از آنها بگيريد به اين جلسه نميآمدم. شرط ما آزادي است حتي براي مخالف و در روز دانشجو ما از حق آزادي دفاع ميكنيم.
مجري جلسه گفت كه اين فرد دانشجو نيست. گفتم بالاخره شهروند ايراني است و حالا كه آمده براي او حرمت قايل شويد و بگذاريد سوالش را بپرسد. هر چند كه خيلي سعي ميكرد جلسه را به هم بزند اما به او گفتم بفرماييد بپرسيد. اين افراد دوباره شروع كردند به برهم زدن جلسه و قصدشان اين بود كه سخنراني من ناتمام بماند تا مانور دهند كه وقتي بتوانند سخنراني هادي غفاري را به هم بزنند، بقيه حساب كار دستشان ميآيد. من بايد نشان ميدادم كه در اداره جلسه شكست ناپذيرم. تا آخرين لحظه صحبت من كه با پرسش و پاسخ يك ساعت و ٤٠ دقيقه طول كشيد، جلسه اداره شد و تنها يك نفر اجازه گرفت كه شما به مخالفان اجازه داديد و به موافقان هم اجازه بدهيد بيايند حرف بزنند. گفتم من سخنگوي شما هستم اجازه بدهيد خودم جلسه را اداره ميكنم اما گفتند نه ما هم ميخواهيم حرف بزنيم.
اين دانشجو وقتي پشت تريبون قرار گرفت شروع به افشاگري كرد. آن ١٥ نفر دوباره شروع كردند و شعار مرگ بر منافق سر دادند. اين دانشجو در پاسخ به آنها نيز گفت كه من منافق نيستم و در دانشگاه همه دانشجويان سوابق من را ميدانند كه طرفدار انقلاب، امام و رهبري هستم و مقالات من موجود است و من حتي ذرهاي تندروي هم ندارم اما شما خلاف قانون رشد كردهايد و ما اجازه نخواهيم داد كه در اين دانشگاه به روش خود ادامه دهيد. سخنراني من كه تمام شد معترضان هجوم آوردند كه به سمت من حمله كنند اما پس از پايين آمدن از سن، بچههاي حراست دانشگاه من را بغل كرده و از در پشت دانشگاه، سوارماشينهاي خودشان كردند و براي صرف شام به يكي از خوابگاههاي دانشجويي بردند و بعد از شام چون پرواز داشتم ساعت ٢٢:٣٠ قرار شد به سمت فرودگاه حركت كنيم.
موقعي كه ميخواستيم سوار ماشين شويم. حراست ما را سوار ماشين خودشان نكرد و سوار ماشين بچهها شديم. من يك آدم سياسيام و مدعيام كه خيلي از مسائل را زودتر تشخيص ميدهم. به ذهنم گذشت كه داستان چيست و چرا ما را سوار ماشين خودشان نكردند؟ آنها با ماشينهاي خودشان جلوتر از ما حركت كردند و ما پشتسرشان ميرفتيم تا اينكه نزديك محوطه فرودگاه رسيديم يك دوراهي به داخل محوطه بود كه به يكباره ديدم تمام ماشينهايي كه جلوي ما حركت ميكردند تغيير مسير دادند و رفتند و من ماندم و دوست راننده، يك نفر ديگر از دانشجويان كه بغل دست او نشسته بود و من و يك نفر ديگر از دانشجويان نيز در صندلي عقب نشسته بوديم. ماشين هم پژو پرشيايي صفري بود كه سه چهار روز پيش پدر اين دانشجو خريده بود بهطوري كه هنوز پلاستيك فرمان باز نشده بود.
آمديم تا آنجايي كه ميخواستيم پياده و وارد فرودگاه شويم كه ديدم ٥٠،٦٠ نفر جلوي ما ايستادهاند و طوري صورتشان را با چفيه بسته بودند كه فقط چشمهايشان ديده ميشد و با موانع پلاستيكي كه سر راه گذاشته بودند، جلوي حركت ما را گرفتند. يكي از آنها كه خيلي پررو بود، محكم به شيشه ماشين ميزد و بلند فرياد ميزد كه «بيا پايين منافق»؛ من درهاي ماشين را قفل كردم. شيشههاي ماشين تلق دودي داشت. ديدم كه اين فرد با قفل فرمان ميزد به شيشه تا اينكه بالاخره شيشه شكست و شيشهها ريخت توي صورت من. دو نفر پريدند روي كاپوت ماشين و دو نفر هم روي سقف و دو نفر هم روي صندوق عقب ماشين و و روي ماشين ميكوبيدند، به صورتي كه سقف ماشين داشت قُر ميشد. اينجا بود كه من به اين دوست راننده گفتم كه اگر بايستيم هم من و هم شما در اين درگيري كشته ميشويم.
لطفا از اين معركه برو. گفت جلوي ماشين نشستهاند شما ميگوييد چه كار كنم؟ گفتم همه آن را زير بگير و برو. گفت ميميرند. گفتم نه مقاومت نميكنند و تا اينكه صداي گاز ماشين را بشنوند، ميگريزند. اين دوستمان همين كار را كرد و به ما گفت كه سفت بنشينيد بعد گاز و كلاج را محكم گرفت و تا اينكه صداي گاز ماشين بلند شد، اينها از جلوي ماشين گريختند و به محض افتادنش آنها كه روي سقف ماشين بودند به پايين افتادند و به قاعده گريز از مركز، ماشين گريخت. ساعت شده بود يك نيمه شب از فرودگاه به سمت داخل شهر حركت كرديم و آنها نيز از پشت سر ما با چراغ نور بالا ميآمدند و ما از داخل آينه ماشين متوجه حضور آنها در پشت سر خود شديم. راننده ما سرعت بسيار بالايي گرفت و در اتوبانهاي داخل شهر سرعتش به ١٥٠ كيلومتر رسيده بود و از شانس ما شهر را بهخوبي ميشناخت و به همه خيابانهايش مسلط بود.
بعد از چند دقيقه حركت در اتوبان به يك پل رو گذر و زيرگذر رسيديم و چون راننده ما از قبل چنين تصميم داشت به محض اينكه به قبل از نرده جداسازي اتوبان از پل برسد با يك ترمز شديد و با چراغ خاموش به زير پل رفت و اتوبان را دور زد و ماشينهاي ديگر همان راه خود را ميرفتند و به خيال اينكه دارند دنبال هادي غفاري ميروند. بعد از آن، راننده من را منزل يكي از دوستانش برد و گفت ميخواهيد چه كار كنيد؟ من گفتم كه كمك كنيد تا من از شيراز خارج شوم. گفتند برويم ترمينال گفتم نه آنجا هم هستند و بچههايي كه تماس داشتند گفتند آقاياني كه نتوانستند ما را پيدا كنند، مقابل استانداري تجمع كردهاند. من گفتم ترمينال نميرويم و اگر ميتوانيد با ماشينتان من را به تهران ببريد. چون ماشين قبلي شيشههايش خرد شده بود يك ماشين ديگر آورده بودند.
گفتند ماشين آفتامات ندارد و چون شب است و بايد چراغ داشته باشيم، باتري خاموش ميشود و وسط بيابان ميمانيم. گفتم پس من را ببريد در وسط را هركجا كه ترمينال بود پياده كنيد و من خودم ادامه مسير را با سواري ميروم. پذيرفتند و آمديم ترمينال مرودشت بسته بود و به سمت جاده اصفهان به راه افتاديم، در مسير اتوبوسي به سمت اصفهان ميرفت، از بچههاي خداحافظي و تشكر كردم و سوار شدم، نماز صبح به اصفهان رسيدم و بعد از آن با يك تاكسي به تهران آمدم. تهران كه رسيدم، فرداي آن روز جمعه بود و متوجه افاضات آقاي فاضل اردكاني، امام جمعه موقت شيراز شدم. ايشان يك دوره با من نماينده مجلس بودند و من مدتي كنار ايشان نشسته بودم.
مرد محترم و شوخ طبعي بود و آدم خشني نبود اما ايشان در سخنرانيشان در نماز جمعه گفته بود كه آقاي غفاري شانس آوردند كه با لباس مبدل فرار كردند، چون اگر ايشان فرار نميكرد، تكه بزرگشان گوششان بود!اولا كه من لباس مبدلم كجا بود؟ من عبا، قبا و عمامه دارم و مگر ميشود با دومن ريش، كت و شلوار بپوشم و كسي چنين قيافهاي بعد از انقلاب از من سراغ ندارد. ثانيا اين درست نيست كه در جايگاه نمازجمعه يك نفر را بدون دادگاه، محكمه، بازپرسي، دادستاني و هيچ گونه دادخواهي، محاكمه كنيم. من در مصاحبهاي گفتم يكي از دلايلي كه من اصلاحطلب شدم همين برخوردها بود. شما يا حرف من را ميپسنديد يا نميپسنديد اما وقتي جلسه تمام شد ديگر اينكه يك عده راه بيفتند بيايند من را بزنند، چه معنايي دارد؟
اينكه با تاليور، آهن و لوله آب به ماشين مردم بزنند، مشغولالذمه مردم شدن است. از ديد شما، من مجرم هستم، آن صاحب ماشين چه گناهي كرده است؟ سه چهار روز گذشت ديدم كه دادگاه ويژه روحانيت من را احضار كرد. من رفتم و دادستان، بسيار مرد محترمي بود و بسيار اخلاقي برخورد كرد و براي من بسيار زيبا بود و خوشحالم كه الحمدلله ما در كشور از اين افراد داريم. خيلي با من صحبت كرد و توضيحاتي داد و چندتا سوال كرد. سوال عمدهاش هم اين بود كه مثلا ما نظام را قبول داريم يا نداريم؟ من گفتم كه قبل از انقلاب از يكي از مراجع راجع به مسالهاي سوال كردند و سوال عادي هم بود. آن مرجع نگفت آري يا خير. گفت از واضحات سوال كردهايد. اعجب است. اين واضح است. من به ايشان نوشتم و گفتم كه از شما تعجب ميكنم من همه زندگيام را براي استقرار اين نظام گذاشتم. من در دهانم يك دندان ندارم.
فكم مصنوعي است، تركشهاي بدنم هنوز هم آزارم ميدهند. آثار شلاقها و جاي درفشي كه بازجوي ساواك در كمرم فرو كرده هنوز وجود دارد و درد آن امانم را بريده است بهطوري كه من مثل شما نميتوانم شلوار معمولي بپوشم چون نميتوانم كمربند ببندم. درست جايي كه بايد كمربند ببندم، برآمدگي و جاي زخم همان درفش است. سال ٥٦ بود، بازجوي زندان كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك داشت از من بازجويي ميكرد، نميدانم چي شد داشت يخ خرد ميكرد، منم سرپا ايستاده بودم كه ديديم ناگهان يخ خردكن را محكم فرو كرد داخل كمر من و آنچنان زد كه من افتادم و خون همه جاي بدنم را گرفت و بعد از اينكه از زندان فرار كردم، رفتم دكتر گفت با نخاعت يك ميليمتر فاصله داشته است كه اگر يك ميليمتر آن طرفتر بود، من مادامالعمر قطع نخاع ميشدم و الان هم نميتوانم كمربند ببندم و زير قبا و لبادهام، پيژامه ميپوشم.
به دادستان گفتم من وضعم اين طوري است بعد شما به من ميگوييد كه من نظام و ولايت فقيه را قبول ندارم؟! عجب است!به ايشان بينش خود را توضيح دادم كه من عدالت را حاكم بر تمام احكام اسلامي ميدانم. همزمان با پدرم، در نوشتههاي شهيد مطهري هم وجود دارد كه ايشان ميگويد و امام(ره) هم اين جمله را دارند كه «عدالت فلسفه سياسي تمام احكام عملي اسلام است و ايشان ميگويد كه عدالت در سلسله علل احكام است. يعني همهجا عدالت اصل است. بنابراين من وليفقيه و نظام را قبول دارم اما هركجا كه احساس كنم عدالت لطمه خورده است، صدايم بلند ميشود و اعتراض ميكنم اما به جنجال معتقد نيستم، برهم زدن جو را قبول ندارم و در شيراز هم اين را نشان دادم. گذشت و ايشان گفت كه آخرين دفاع خود را بنويسيد.
گفتم من كاري نكردهام كه بخواهم از خودم دفاع كنم. من بايد از آنها شكايت كنم، شما چرا من را اينجا دعوت كردهايد؟ من سخنراني خودم را بيجنجال و دعوا انجام دادهام. عدهاي ميخواستند من را بزنند و بكشند، من از دست قاتلان گريختهام، به جاي اينكه من از آنها شكايت كنم، بايد به عنوان متشاكي به اينجا بيايم؟بعد از توضيحاتي كه دادم، با هم خداحافظي كرديم و آمدم. يك هفتهاي گذشت. ايشان دوباره زنگ زد كه تشريف بياوريد. من رفتم. موقع نمازظهر بود كه رسيدم، بعد از نماز آمدم و چند سوال كردند و من هم دليل احضارم را پرسيدم كه گفتند به دليل عدم مراعات ذي روحانيت. يعني شما شأن روحانيت را در آن جلسه مراعات نكردهايد.
البته باز هم دادستان خيلي محترمانه و صميمي آمد در كنار من نشست و براي من ذيقيمت بود كه چنين افراد مودب و باشخصيتي هستند كه حرمت انسان را حفظ ميكنند. گفت كه شما در جلسه سخنرانيتان كف زديد. گفتم اولا كه من كف نزدم. شما خلافواقع ميگوييد. يك نفر را صدا زدند. سيدي سخنراني من در جلسه را آوردند. براي من خيلي جالب بود چون در آن مراسم هيچ كسي دوربين نداشت. اين سيدي چگونه و كجا پر شده بود نميدانم. اين آقا گفت كه من نوار را ديدهام شما كف ميزنيد. گفتم نوار من يك ساعت و ٤٠ دقيقه است. از الان كه ساعت ١٣ است تا ساعت ١٥ من مينشينم نوار من را از ابتدا تا انتها بگذاريد با هم ببينيم. من كف نزدم.
اين آقا هي نوار را عقب و جلو ميكرد، چيزي كه نشان دهد من كف زدهام پيدا نكرد كه من گفتم همه نوار را بگذار من گوش ميدهم اما چون من سر حرفم ايستاده بودم، گفتند لازم نيست، چون من واقعا كف نزده بودم. بعد به او گفتم كه بر فرض اينكه من كف زده باشم. شما كه در همه مراسمهاي مولوديتان كف ميزنيد بعد به شوخي گفتم كف زدن عادي حرام است اما مثل اين جشنهاي مولودي كه مداحها دستهايشان را بالاي سرشان ميآورند كف ميزنند، حرام نيست؟!بعد گفتم اين خلاف ذي و شأن روحانيت نيست، خلاف ذي روحانيت و نظام آن است كه عدهاي ميلياردي اختلاس كنند. خلاف ذيروحانيت اين است كه عدهاي در نماز جمعه چهرهاي خشن به خود بگيرند در حالي كه امام جمعه در موضع ذكرالله بايد منشأ اخلاق و عطوفت باشد. ايشان هم در رفاقتي، حرفهايي با من زد و گفت كه بيشتر مواظب باشيد، دشمن داريد.
گفتم اينها را من بايد به شما بگويم و اين توصيهها را من بايد به شما بكنم. بعد آخر جلسه با همديگر به بحث نشستيم. گفتم كه مشكل شما و نظام امروز فقط داعش و طالبان نيست. يكي از مشكلات اساسي نظام به نظر من اين است كه شما و ما جاي دوست و دشمن را عوضي گرفتهايم و دوست را دشمن و دشمن را دوست تلقي ميكنيم. همين الان باصراحت ميگويم اگر الان داعش حمله كند، همه شما فرار ميكنيد ولي من هادي غفاري ميايستم يا آنقدر ميجنگم و آنها را بيرون ميكنم يا كشته ميشوم.
يكي از آنهايي كه در دادگاه بود، گفت، شما الان هم داريد به ما توهين ميكنيد؟ گفتم من چه توهيني كردم؟ ميگويم شما فرار ميكنيد گفت از كجا معلوم است؟ گفتم از گذشته. كداميك از شما چهار تا شلاق خوردهايد و براي انقلاب زندان كشيدهايد؟ ولي من اجدادم يا شهدا يا زندانيان سياسي بودهاند و هيچ كدام از آنها به مرگ طبيعي نمردهاند يا اعدام شدهاند يا زيرشكنجه جان دادهاند يا خوانين آنها را كشتند. بعد خداحافظي كردم و آمدم و گفتم ناهار هم طلب من باشد.
* يعني موضوع با صحبت كردن حل شد و حكمي هم صادر نشد؟
** بله مشكلي نبود، چون من اصلا كاري نكرده بودم و تنها مرتبهاي بود كه من در مراسم ١٦ آذر، در دانشگاه تنها درباره اخلاق حرف زدم چون واقعا معتقدم كه ما يكي از مشكلات اصليمان در بين مردم اخلاق اسلامي است و متاسفانه با اخلاق فاصله زيادي داريم.
* پس اينطور به نظر ميرسد به دليل ذهنيتي كه از حضور شما در شيراز داشتند، اين اتفاق را براي آقاي علي مطهري هم تكرار كردند؟ يعني اين گروهي كه به آقاي مطهري هم حمله كردند، همان افرادي بودند كه به شما حمله كردند؟
** ببينيد من فكر ميكنم كه مشكل شيراز با بقيه جاها فرق دارد و اين موضوع را بايد جامعهشناسي كرد. در شيراز شخصيت محترم مقتدر علمي، سياسي و خانداني وجود دارد به نام آيتالله دستغيب و نميشود به ايشان القابي كه بعضيها ميچسبانند، چسباند و داراي وجاهت ذاتي، علم بالا، اجتهاد عميق و خانداني اصيل است و خانواده شهيد محراب آيتالله دستغيب خاندان سادهاي نيستم و ايشان هم در شيراز محورند و از قضا اصلاحطلبم هستند كه با صراحت هم موضع ميگيرد. نميخواهم بگويم كه من حتما موافق همه مواضع ايشان هستم يا نيستم. چندين بار هم گروههاي افراطي به مسجد ايشان حمله كردهاند و شيشههايش را شكستهاند و حوزه ايشان را تعطيل كردهاند.
بنابراين بعضي از اين آقايان فكر ميكنند كه شيراز بايد بيشتر مهار شود كه اين جريان رشد نكند و بيشتر اينگونه رفتارها به خاطر جلوگيري از رشد جريان حامي آيتالله دستغيب است. يك نفر از دوستان شوخي ميكرد ميگفت شما شانس آورديد سخنراني كرديد و بعد از سخنراني مورد حمله قرار گرفتيد، بيچاره آقاي مطهري سخنراني هم نكرده بود و حرفي نزده بود اما باز هم به او حمله كردند، آن هم فردي مثل آقاي مطهري كه اصلا در مغز من نميگنجد و الان هم باور نميكنم كه چنين رفتاري با وي شده باشد.
بالاخره دفاع از علي مطهري، دفاع از انديشه شهيد مطهري است، چه كسي بيشتر به فكر آقاي مطهري نزديكتر است تا پسر او. به خصوص علي مطهري كه تند هم نيست. اتفاقا اصولگراست و به معني اصطلاحي، اصلاحطلب هم نيست. اما انسان آزادهاي است. شما يك انسان آزاده مثل علي مطهري را نميتوانيد تحمل كنيد، طبيعي است كه امثال من و اصلاحطلبان را تحمل نخواهيد كرد.
* نظرتان درباره همين خودسريها كه متاسفانه چندسالي است شدت گرفته است چيست؟ امسال هم باز شاهد برهم زدن سخنراني رييسجمهور و سيد حسن خميني در مراسم سالگرد ارتحال امام(ره) بوديم، اين اقدامات شما را ياد چه چيزي مياندازد؟ و اينگونه رفتارها چه آفتي براي كشور به همراه دارد؟
** بدون شك، اين افراد اگر از حاشيه امنيتي برخوردار نباشند، قطعا اين كار را انجام نخواهند داد. بنابراين من معتقد نيستم كه اينها نيروي خودسر و خودجوش باشند. خودسر و خودجوش چه معنايي دارد؟ من فردا صبح ميخواهم خودسر و خودجوش، بيايم وسط خيابان شعار بدهم، ميتوانم اين كار را انجام دهم؟ دوستان ما هم ميتوانند بيايند شعار بدهند؟ يعني فردا خيلي خودسر و خودجوش بياييم در خيابان و عكس يك نفر را هم روي دست بلند كنيم، كاري هم به كار كسي نداشته باشيم، فقط مثلا در حمايت از شخصي شعار بدهيم. هيچ كار ديگري هم نكنيم. بياييم در ميدان امام حسين(ع) خيلي خودجوش، خودسر، دلباخته انقلاب، دلواپس و با همين تعبيرهايي كه براي اين افراد به كار ميبرند، جمع شويم و شعار بدهيم، به نظر شما ميشود؟ بنابراين هرگز ساده نيستيم كه باور كنيم اين افراد حاشيه امنيتي ندارند.
اينها يقينا برخوردار از چنين حاشيهاي هستند. ديگر اينكه پشت پرده اين اقدامات، كساني هستند كه كاسههاي داغتر از آشند. يك تحليل غلط و يك مقايسه غلط به ذهن شان خطور كرده است و آن اين است كه درست است كه علي(ع) با خلفا درگير نشد اما او تكليف خودش را ميدانست ولي همانطور كه ابوذر در مقابل عثمان ايستاد و مقاومت كرد در حالي كه علي نايستاد اما ابوذر اين كار را كرد و به تكليفش عمل كرد. اينها حرفشان اين است كه ما بايد به تكليف خودمان عمل كنيم. بنابراين اينگونه اقدامات را براي خودشان تكليف شرعي ميدانند. البته من معتقد نيستم كه اينها افراد بيدين و لامذهبي هستند و خلاف شرع عمل ميكنند بلكه معتقدم كه افراد متشرعي هستند، نماز ميخوانند و روزه ميگيرند، حج ميروند، فداكارند، به وقتش جبهه هم ميروند، از نظام هم دفاع ميكنند اما موضوع را بد تشخيص دادهاند.
ما اگر امروز به فرزند و نوه امام(ره) جسارت و توهين كرديم و حتي او را از تريبون پايين كشيديم چه تضميني وجود دارد كه فردا ديگراني پيدا نشوند و افراد ديگر را به پايين نكشند؟ اگر بنا بر شورش و اقدام غيرقانوني شد، چه تضميني وجود دارد كه فردا در وسط يك سخنراني مسوولي، آنها بلند نشوند و اين كار را تكرار نكنند؟ بنابراين ما بايد جلوي اين كارها را بگيريم. اگر برهم زدن جلسه باب شود، سنگ روي سنگ بند نميشود. ديگر اينكه روشهاي قانوني وجود دارد و اين افراد ميتوانند نقد خود را در رسانهها از جمله صداوسيما بيان كنند و ما هم پاسخ ميدهيم ميتوانند در تلويزيون به مناظره بنشينند و صراحتا به ما بگويند اين كار شما اينجايش خطا بود و موضعتان را اصلاح كنيد اما اينكه بريزيد چماقداري كنيد.
مرگ بر منافق بگوييد، چه معنايي دارد؟از طرفي ديگر اين كساني كه در جامعه به عنوان نيروي خودسر شناخته ميشوند، افرادي هستند كه با صراحت مواضعشان مواضع ضد رهبري است. من به عنوان يك فرد مطلع ميگويم كه مثلا در داستان مذاكرات هستهاي مقام رهبري در ريز و جزييات مذاكرات قراردارند و مسائل مذاكرات ذرهاي از ايشان پنهان نيست و مكرر هم ايشان گفته است كه من از مذاكرهكنندهها حمايت و دفاع ميكنم، آنها را قبول دارم و به آنها خسته نباشيد و خدا قوت هم گفته است اما اين را هم متذكر شده است كه مواظب باشيد توافق خوب حاصل شود. حال اينكه افرادي بيايند در صحن مجلس به عنوان يك نماينده به وزيرامورخارجه بگوييد خائن، ايشان ديگر چگونه برود در مذاكرات بنشيند؟!
ممكن است طرف مقابل به او بگويد شما را كه مجلس خودتان قبول ندارد، چگونه مذاكره ميكنيد؟ ما با خائن مذاكره نميكنيم. اين در حالي است كه ما و وزير ما بيحيثيت ميشود و ميگويند اين چه نظامي است كه يكصدا نيست. بعد هم عده ديگري بروند امضاي نمايندگان را جعل كنند و بعد هم بفهمند و آبرويشان برود كجاي اين كارها اخلاقي است؟ افرادي كه دست به اين كار زدهاند هم بايد بدانند كه ديگر قطعا نخواهند توانست راي بياورند. من حرفم اين است كه مشكل ما امروز در ايران بيماري سخت عدم تشخيص ميان حق و باطل است. اشتباه گرفتن دوست با دشمن است و به خصوص اينكه ميخواهيم گاهي اوقات نان به نرخ روز بخوريم و به همين دليل امروز حمله به دولت تبديل به يك پرستيژ براي حملهكنندگان شده است.
زماني آقاي حميد روحاني در توضيح شخصيت من گفته بود كه ايشان آدم فرصت طلبي است. به او پيغام دادم كه برويد به او بگوييد كه من وقتي حامي دو نامزد انتخابات ٨٨ شدم كه آنها راي نياوردند، اگر فرصت طلب بودم كه بايد فوري به دامن احمدينژاد ميافتادم. فرصت، احمدينژاد بود كه راي آورده بود، سر كار و در قدرت بود. نان، پول، امضا و حكم داشت. من اگر آدم حقيقت طلبي نبودم بايد خيلي احمق باشم كه از كسي كه راي نياورده است حمايت كنم. اين يا نهايت حق طلبي است يا ديوانگي. ممكن است به ما بگوييد ديوانه عيبي ندارد اما نگوييد فرصتطلب. متاسفانه بسياري از اين دوستان ميخواهند نان به نرخ روز بخورند ولي توصيه من به آنها اين است كه نان به نرخ روز خ ري هميشه جواب نميدهد.
* هزينههاي زيادي در هشت سال دولت احمدينژاد بر كشور تحميل شد و فساد اقتصادي اطرافيان و معاونان ايشان هم كه مزيد بر علت شد تا ناكارآمدي دولت وي بيش از پيش نمايان شود، اما امروز دوباره بحث بازگشت وي به قدرت مطرح ميشود. آينده سياسي احمدينژاد را چگونه پيشبيني ميكنيد؟
** اولا كسي حق ندارد آزادي مردم را سلب كند، آقاي احمدينژاد يك شهروند ايراني است، حق دارد به استانها سفر كند و سخنراني داشته باشد، موضع بگيرد و موافق يا مخالف صحبت كند. من به همه اصلاحطلبان ميگويم كه هرگز جلسه سخنراني ايشان را برهم نزنند و كار زشتي را كه ديگران انجام ميدهند خداي ناكرده ما تكرار نكنيم. آقاي احمدينژاد حق دارد سخنراني كند و اگر شما ديديد كه خلاف مروت و قوانين صحبت كرد ميتوانيد شما هم برويد صحبت كنيد و حرفها و ادله او را رد كنيد و به آن جواب منطقي بدهيد بدون چوب و چماق؛ چون كه دوران چوب و چماق گذشته است و دوران، استدلال و منطق است.
بعد از ٣٥ سال از پيروزي انقلاب، امروز بايد باور كنيم كه مردم به دنبال استدلال ميگردند، چوب و چماق قدرت خود را از دست داده است و استدلال جاي آن را گرفته است. بنابراين اينكه ما بنشينيم و در روزنامهها متلك بنويسيم كه احمدينژاد دارد به شهرستانها ميرود و تحركات انتخاباتي دارد، حق دارد برود اگر من بروم سخنراني كنم. رقيب، ما را مسخره كند، خوب است؟ پس ما هم نبايد آنها را مسخره كنيم. همانطور كه مولاي ما علي(ع) فرمود دوست داشته باش بر مردم آنچه را براي خود ميپسندي و ناخوش بدار بر آنها آنچه را كه براي خود ناخوش ميپنداري. اما ديگر اينكه، تشخيص اين موضوع كه احمدينژاد خوب است يا نيست را بايد به مردم واگذار كرد و اين بستگي به آنها دارد، مردم اگر تشخيص بدهند احمدينژاد مفيد است به او راي ميدهند و اگر بدانند كه مفيد نيست راي نميدهند.
كساني كه دوران آقاي احمدينژاد را به ادله متقن مضر براي نظام و جامعه اسلامي ايران ميدانند بايد بيايند به مردم آگاهي بدهند كه مردم متوجه شوند كه عضو اين دولت كه ادعاي دينداري ميكرد و مشهور بود به امريكا ستيزي، عروسش براي اينكه بتواند براي بچهاش تابعيت امريكا بگيرد، در امريكا زايمان ميكند. پس آن شعارها چه شد؟!پس اينكه ما آقاي احمدينژاد را به حال خودش رها كنيم، طبيعي است كه او كارخودش را خواهد كرد. اقتضا طبيعت آقاي احمدينژاد از طريق ايجاد بحران و دادن ولتاژهاي بيمصرف به جامعه است و ولتاژ درماني است اما داروي آن، عكسالعمل و مقابله به مثل نيست. داروي آن آگاهي بخشيدن به مردم است يعني به مردم بگوييم كه در اين هشت سال چه ضررهايي كرديم و چه چيزهايي را از دست داديم.
البته اگر بخواهيم صادقانه برخورد كنيم بايد آن طرف را هم بگوييم كه چه چيزهايي را نيز به دست آورديم و شرافتمندانهتر آن است كه ما هم مثبتها را بگوييم و هم منفيها. بگوييم كه در اين هشت سال ميزان نفتي كه فروخته شد به ميزان قيمت بيش از ٦٠ سال گذشته يعني از روز ملي شدن صنعت نفت تا به امروز بوده است و اين پول كلان بايد كشور را به لحاظ اقتصادي زير و رو ميكرد. بگوييم كه در اين مدت شعار رابطه با دنيا را داديم و اما رفتيم با كشورهايي رابطه برقرار كرديم كه جمعيت آن كشورها يك ميليون نفر هم نيست وبيشتر از اينكه دولت داشته باشند، دولتچه هستند.
رفتيم در جيبوتي و گفتيم ميخواهيم اينجا سفارتخانه باز كنيم ولي آنها گفتند ما به شما اجازه باز كردن سفارت را نميدهيم و در حالي كه ما به اين كشور كمك مالي كرده بوديم اما آنها اجازه ندادند كه هواپيماي حامل كمكهاي انساندوستانه ما به مردم يمن در اين كشور فرود بيايد. پس مشخص ميشود كه تشخيص موضع دولت گذشته اشتباه بوده است كه با اين كشورها رابطه برقرار كرده است. به جاي گرم گرفتن با چاوز بايد با كشورهاي همسايه و حاشيه خليج فارس گرم ميگرفتيم و رابطه مان را تقويت ميكرديم و جلوي دشمنيها را ميگرفتيم تا امروز در اوپك تنها نباشيم.
* نظرتان درباره سازوكار انتخاباتي اصلاحطلبان چيست؟ اگر آنها در سال ٨٤ وحدت ميكردند، ديگر احمدينژادي وجود نداشت كه بخواهد راي بياورد، وضعيت امروز اصلاحطلبان و سازوكار وحدت آنها را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
** قطعا و بدون شك ما همان سالها هم كه در جلسه مجمع ادوار نمايندگان مجلس صحبت ميكردم، با اينكه چهار كانديدا بدهيم، مخالف بودم. اتفاقاتي افتاد كه من امروز به دنبال نبش قبر نيستم و نميخواهم درون اصلاحطلبان شكاف ايجاد كنم. قرار هم نبود اينگونه شود. چون آقاي كروبي گفته بود كه اگر فلاني و فلاني بيايند من نميآيم؛ آنها تا روز آخر هم نيامدند. اگرچه ميدانم داستان چه بود ولي انگيزهاي ندارم بگويم كه ميان دوستان، اختلاف بيندازم چون كه مسائل درون گروهي بود. حتي در سال ٨٨ هم بنا نبود كه آقاي موسوي و كروبي با هم وارد عرصه انتخابات شوند و بنا بود يك نفر از آنها بيايد. قرار بود كه اول آقاي كروبي بيايد و اصلا بحث نامزدي آقاي موسوي مطرح نبود و ما مكرر با آقاي موسوي صحبت كرديم.
آقاي كروبي ما را فرستادند و ما رفتيم با آقاي موسوي صحبت كرديم كه اگر شما ميآييد، ايشان نميآيد و ايشان تا آن لحظه قصد آمدن نداشت. اما امروز يقينا از گذشته درس گرفتهايم. چون معتقديم كه گذشته چراغ راه آينده است. ما بايد امروز بعد از ٣٥ سال، خيلي صادقانه و بدون دعوا و جنجال، اشتباهات خودمان را بپذيريم البته اشتباه ما را جناح راست و اصولگراها هم مرتكب شدند وهر چه نيرو داشتند در سال٨٤ آوردند، در سال ٨٨ هم همين طور شد و در سال ٩٢ نيز همين اشتباه را تكرار كردند. ما امروز مصلحت مان ايجاب ميكند كه از شخصي بودن خارج شويم و به نظام بينديشيم و تفرقه را كنار بگذاريم. معتقدم كه در انتخابات امسال مجلس، نيروهاي اصلاحطلب ثبتنام كنند، با اتفاق نظر وارد صحنه بشوند و قوي شركت كنند.
چون ما هيچگاه به تحريم انتخابات معتقد نبوديم. ما در تحريم ميبازيم. يكي از سوالاتي كه هميشه من از خودم ميپرسم اين است كه پس از استقرارو تثبيت نظام، آيتالله خامنهاي با شعارهاي خط امام راي آورده و به رياستجمهوري رسيدند، در آن زمان من براي انتخاب آيتالله خامنهاي به رياستجمهوري بسيار تلاش كردم و تمام موسسهام را بسيج كردم كه براي ايشان تبليغ كنند و پلاكارد بزنند. پس از ايشان آراي ملت به سوي آقاي هاشمي رفت و همين مردم دولت اصلاحات را برگزيدند و همين مردم با فاصلهاي نسبتي به حسن روحاني راي دادند؛ اما اين وسط چه اتفاقي افتاد كه مردم بايد ١٨٠ درجه به سمت احمدينژاد تغيير جهت بدهند؟ بعد از احمدينژاد هم ديديم كه حسن روحاني در يك اشل بالا و با پشتيباني جدي سران اصلاحطلب كشور پيروز انتخابات شد.
* يعني معتقديد كه پايگاه راي آقاي روحاني، اصلاحطلبان بودند؟
** قطعا، البته اصلاحطلبان روحيه خوبي كه دارند اين است كه اصلا طلبكار نيستند و معتقديم بايد دولت را كمك كنيم وهيچگاه به دنبال سهم خواهي نيستيم.
* يعني شخصيت آقاي روحاني را از ابتدا اصلاحطلب نميدانستيد؟
** اصلا، الان هم نميدانيم بلكه اعتدالگرا و معتدل ميدانيم. ولي آقاي روحاني را واقعا براي اصلاحات بسيار مفيد ميدانيم. يعني معتقديم براي يك جامعه ناگهان برآمده از احمدينژاد، حسن روحاني نعمت بسيار غيرمترقبهاي است.
* البته بعضيها معتقدند كه آقاي احمدينژاد با شعارهاي پوپوليستي راي آورد؛ عدهاي معتقدند كه به دليل نخبهگرايي دولت اصلاحات، توده مردم و به خصوص طبقات اجتماعي پايينتر جامعه به سمت احمدينژاد گرايش پيدا كردند؟
** من همه اينها را ميپذيريم اما چگونه شد جامعهاي كه هشت سال با هاشمي و هشت سال با خاتمي عاقل كار كرده است به يكباره تسليم شعارهاي پوپوليستي ميشود؟ حرف اينجاست و اين تحليل ميخواهد. يكي از دلايل عمده اينكه اگر بپذيريم احمدينژاد راي آورد، اختلاف اصلاحطلبان بود كه با چهار كانديدا در سال ٨٤ وارد انتخابات شدند. به عنوان مثال آقاي معين جايگاهي ميان توده مردم نداشت و ناشناخته محض بود به علاوه اينكه اصلا شعارهايش شعارهاي مردم فهم نبود و نخبهگراي مطلق بود و بيشتر شعارهايش شعارهايي بود كه براي سطح دانشگاه طراحي شده بود حال اينكه اكثريت توده مردم خارج از دانشگاه بودند.
* آقاي احمدينژاد هم از همين موقعيت استفاده كرد؟
** بله، البته من استفاده از روشهاي پوپوليستي و فريبكارانه را به زيان انقلاب ميدانم و اين را هم بگويم و شما را خاطر جمع كنم كه احمدينژاد هر كاري بكند، مطلقا ديگر راي بيار نيست، اوتمام شد.
دولت پاك دستي كه معاون اولش اين طور شد و معاون بعدياش اين طور ميشود، ديگر راي بيار نيست. مردم هم اين موضوع را متوجه شدهاند. البته هميشه ممكن است كه در هر زماني عدهاي پيدا شوند ملتي را خواب كنند اما بايد زودتر دست به كار شد و جلوي خوابرفتگي مردم را گرفت.
* شانس اصلاحطلبان را در انتخابات آتي مجلس چقدر ميدانيد؟
** اصلاحطلبان بايد دو كار اصلي را انجام بدهند؛ يكي اينكه اختلاف نكنند، دوم اينكه نيروهايي را كه انديشه اصلاحطلبي دارند اما جنجالي نيستند، به ميدان بفرستند. يعني نظام، قانون اساسي و رهبري را قبول داشته باشند.
* كه بتوانند از فيلتر شوراي نگهبان نيز عبور كنند؟
** بله. واقعا مشكل ما اين است. دروغ به ما ميبندند كه ما رهبري را قبول نداريم. به ما تهمت ميزنند. ما رهبري و نظام را قبول داريم، قانون اساسي را اتفاقا بدون تنازل قبول داريم و معتقديم حتي اگر بعضي از دوستان ما معتقد به اصلاح قانون اساسي باشند، بايد از راه قانون وارد شوند و هيچ كار غيرقانوني را نه مشروع ميدانيم و نه مشروط ميدانيم. نه به مشروطهاش اعتقاد داريم نه به مشروعهاش. بدين معنا كه غيرقانوني عمل كردن را شرعا جايز نميدانيم و بايد از طريق قانون، با شوراي نگهبان صحبت كنيم تا آنها باور كنند كه مثلا اصلاحطلبي چون من به زيان اين انقلاب نيست. به انقلاب اعتقاد دارد و وفادار است و يك تار موي انقلابش را به هزار هزار بيگانه نميفروشد چون براي او آزادي كشورش مهم است.
* خودتان اين دوره قصد شركت در انتخابات را داريد؟
** بله، من در اين دوره در انتخابات مجلس دهم شركت خواهم كرد.
* در دوره مجلس هشتم ماجراي رد صلاحيتتان چه بود؟
** ابتدا ردم كردند. بعد رفتم با آقاي جنتي و آقاي يزدي صحبت كردم. گفتم اشكال من كجاست؟ بگوييد تا من خودم را اصلاح كنم. مجلس نخواستم بروم. ايراد من كجاست كه ميگوييد صلاحيت ندارم؟ فراوان صحبت كردم و آقاي يزدي سخنان من را پذيرفتند و انصافا از من حمايت جدي كردند و من از اين بابت مديون ايشان هستم و از اين رفتارشان دفاع ميكنم و بالاخره آقاي جنتي، پذيرفتند و صلاحيتم تاييد شد.
اگرچه كمي دير شد و در تبريز هم راي خوبي آوردم اما چون پول نداشتم و رقيبان من اوضاع مالي بهتري داشتند، توانستند تبليغات بهتري كنند. من وقتي از تهران براي انتخابات به تبريز رفتم بيني و بينالله بار اول ٢٠٠ هزارتومان با خودم پول بردم و مرحله دوم هم ٥٠ هزار تومان پول بردم كه اگر راي نياوردم، خواستم با ماشين برگردم، بتوانم اين كار را انجام دهم و پول بنزين داشته باشم. ٢٥٠ هزار تومان، همه دارايي من براي تبليغات انتخاباتي بود و بقيه را مردم خرج كردند.
* اين دوره هم از تبريز كانديدا ميشويد؟
** نه خير از تهران.
* اين بار تاييد صلاحيت ميشويد؟
** بله، مگر چه كار كردهام كه تاييدم نكنند.
* معتقديد كه اصلاحطلبان بايد تنها با يك ليست وارد انتخابات شوند؟
** معتقدم كه درنهايت بايد به يك فهرست برسند. ضمن اينكه به دوستان حق ميدهم هر تصميمي كه صلاح ميدانند، بگيرند ولي مصلحت آنهاست كه با يك ليست وارد انتخابات شوند. ضمن اينكه حريم دوستانشان را حفظ كنند و اگر يك نفر از اصلاحطلبان خارج از ليست، نامزد شد. مثلا من خودم را اگر جمع اصلاحطلبان در ليست قرار ندهند، يقينا به نفع ليست كنار خواهم رفت و بدون شك در برابر ليست نميايستم. منتها من معتقدم كه افراد سالم، وفادار، معتدل و معتقد را بايد اصلاحطلبان بياورند.
* به عنوان يكي از نمايندگان ادوار، مجلس نهم در مقايسه با مجالس اول انقلاب چه تفاوتي كرده است؟
** مجالس اول، دوم و سوم طبيعي است كه حد پختگياش، حد پختگي الان نبود. اما در مجالس اول چون فيلترها شديد نبود، بيشتر نيروهاي خودجوش، دردمند و وفادار كه طعم تلخ زندان و شكنجه رژيم طاغوت را چشيده بودند، در مجلس حضور داشتند تا نيروهايي كه صفر كيلومتر هستند. البته من معتقد نيستم كه افراد صفر كيلومتر را نبايد به كارگيري كرد اما بالاخره وقتي شما نيرويي داريد كه ٧٠ كيلومتر راه را آمده با صفر كيلومتر نبايد عوضش كنيد. ضمن اينكه مجالس اول و دوم سطح درك علميشان هم بالا بود و مجلسي از پزشكان، علما، فقها، مهندسان بود.
* مجلس ژنرالها بود؟
** بله، طبيعي است چون نمايندگانش سوابق مبارزاتي فراوان داشتند. به علاوه اينكه در مبارزات نهضت ملي شدن نفت و جريان دكتر مصدق شركت و در جبهه ملي حضور داشتند اگرچه اين نهضت بعدها از مليگرايي به اسلاميگرايي تغيير جهت داد ولي در عين حال افراد پختهاي بودند.
البته مجلس اول يك اشكالي هم داشت و آن اين بود كه بعضي از آنها قدرت تحليل درست و متناسب با سال ٥٧ را نداشتند و در سال ٣٢ مانده بودند. درحالي كه شرايط سال ٣٢ عوض شده بود. امام(ره) كه آمدند اصلا ريشهها را برگرداندند و مردم چيز ديگري ميخواستند؛ حتي مردم به مشروطه سلطنتي راضي نشدند يعني به اينكه شاه سلطنت كند نه حكومت راضي نشدند و گفتند شاه نه سلطنت كند و نه حكومت كند و نه اصلا در داخل كشور كارهاي بشود. يعني نيروها نيروهايي صددرصد زلال بودند. تيپهايي مثل آقاي رجايي بودند نه تيپهايي مثل آقاي شايگان كه يكي به ميخ ميزد و يكي به نعل.
* اگر خاطره جالبي از مجلس اول داريد، برايمان بگوييد؟
** بيشتر بحثهاي ما آن روزها در مجلس اول حول محور مخالفان و موافقان بنيصدر ميچرخيد. بنيصدر يك فرزندخوانده بود براي انقلاب كه من با او از پاريس اختلاف نظر داشتم. در منزل ايشان بودم كه ديدم در حال جمعآوري مدارك و سندسازي عليه رقيبان خودش يعني دكتر يزدي، مهندس بازرگان و دكتر سحابي است كه من همان موقع به ايشان گفتم اين كار را نكنيد.
* خطاي استراتژيك بنيصدر را چه ميدانيد؟
** اول اينكه بهشدت خودپرست و خودخواه بود. با مرحوم رجايي و بهشتي و با كساني كه دستاندركار انقلاب بودند، كينه ديرينه و جدي داشت و آن را پنهان هم نميكرد و اصلا تشنه خون شهيد رجايي بود. حاضر هم نبود كه رجايي را نخستوزير كند. وقتي از مجلس رجايي راي آورد به عنوان نخستوزير، همه جا ايشان را خوار و خفيف ميكرد و به رجايي سبكمغز ميگفت. چون رجايي انسان سادهزيستي بود و ساده ميرفت و ميآمد و ساده لباس ميپوشيد.
بعد هم بنيصدر دنبال اين بود كه خود را فاتح جنگ معرفي كند. كتابي نوشته بود به نام «كيش شخصيت» كه غرور و تكبر در آن موج ميزد. من همان زمان يادم هست كه آقاي جلالالدين فارسي ميگفت كه آقاي بنيصدر جلوي آينه نشسته و اين كتاب را نوشته است. واقعا كيش شخصيت داشت يعني در دنيا جز خودش كسي را قبول نداشت. خودش را اقتصاددان بزرگ ميدانست در حالي كه اصلا سواد اقتصادي نداشت. فداكاري و ازخودگذشتگي هم نداشت، چون من چند بار با او جبهه رفته بودم، خط مقدم نميآمد و اگر ميآمد در سنگر پنهان ميشد.
من بالاي سرش ايستاده بودم. عمامه سرم بود و او كلاهخود و سر خود را از سنگر بالا نميآورد. ضمن اينكه كارشكنيهاي فراواني در كار بچههاي سپاه ميكرد و خودش را بيشتر به ارتش نزديك ميكرد چون ارتش تازه از فضاي دوران طاغوت در آمده بود و بيشتر به فكر نظم نظامي بودند و بچههاي سپاه اهل ايثار و جهاد و شهادت بودند. اينها را كه نميشود فراموش كرد. گرچه در ارتش هم افراد فداكار فراوان بودند و شهيد صياد شيرازي از ارتش آمده بود اما در عين حال بنيصدر شخصيت همه را زير پاي خود له ميكرد.
* بعدها گفته شد كه خود امام(ره) هم خيلي راضي نبود به انتخاب بنيصدر اما چون مردم انتخاب كرده بودند، امام راي مردم را پذيرفت. درست است؟
** بله مثل روز روشن بود كه امام اصلا به انتخاب او راضي نبود و اتفاقا حرف ما همين است كه امام به راي مردم معتقد بود. امام مشروعيت و مقبوليت را يك چيز ميدانست و امروز هم ما ميگوييم كه مشروعيت منهاي مقبوليت معنا ندارد بنابراين بايد به مردم آگاهي بدهيم تا آنها ما را با اعتقاد بپذيرند.