پایگاه بصیرت/گروه بین الملل/ محمدباقر عباسی/ برخوردهای دوگانه و متناقض غرب در برخورد با جنبشهای تکفیری، تردیدها و پرسشهای زیادی را به وجود آورده است؛ از زمان استثمار افغانستان در اواخر دهۀ هفتاد گرفته تا جنگ با تکفیریها در جزیرهالعرب در دهۀ نود و پس از آن جنگ با تکفیریها در افغانستان در سال ۲۰۰۱ و در عراق پس از جنگ سال ۲۰۰۳ تا استثمار سوریه در ۲۰۱۱ و اکنون که با تجربۀ مبهم داعش روبهرو هستیم.
این تجربیات، ما را به یک الگوی خاص در مدیریت این روابط از سوی سیستم غرب و آمریکا راهنمایی میکند؛ الگویی که دارای سه بُعد اساسی است: تشکیل، توجیه و کنترل. البته باید توجه داشت که هر کدام از این ابعاد بهتنهایی هم¬چون جعبۀ ابزاری است که آمریکا در هر شرایطی از ابزار مناسب آن استفاده میکند و اینگونه نیست که الزاماً بهطور همزمان از تمام این ابزارها استفاده کند.
الف) تشکیل
این سیاست عبارت است از اختصاص گسترۀ جغرافیایی مناسب برای فعالیت جنبشهای تکفیری به شرط آن¬که فعالیت آنها تهدیدی را برای منافع آمریکا در پی نداشته باشد و از سوی دیگر، فعالیت آنها در جهت منافع استراتژیک آمریکا باشد. این سیاست با توجه به شرایط مختلف، بهوسیلۀ ابزارهای گوناگون اجرا میشود که با توجه به شرایط زمان و مکان انتخاب میگردند و در پنج ابزار اصلی خلاصه میشوند:
1. گشودن بستر جغرافیایی با استفاده از تضعیف حکومت مرکزی در منطقۀ هدف از طریق ایجاد تنش و اضطراب سیاسی و تسویۀ سیاسی و شورشهای مردمی و...، همانند اتفاقات ۲۰۱۱ سوریه و ۲۰۱۴ موصل.
2. باز کردن راههای لجستیکی به معنای باز کردن راههای زمینی، هوایی و دریایی و اعطای گذرنامههای لازم و وسایل نقلیه برای رسیدن به نقطۀ هدف، مانند استفاده از مصر، پاکستان و یمن در جنگ ۱۹۷۹ افغانستان یا استفاده از ترکیه و اردن در جنگ ۲۰۱۱ سوریه.
3. پشتیبانی مالی و تسلیحاتی به معنای ترغیب و تشویق همپیمانانش که تمایل دارند به گروههای تکفیری کمک مالی و تسلیحاتی ارائه کنند. این کمکها در برنامۀ زمانی ویژهای صورت میگیرد؛ بهگونهای که این گروهها وجهۀ استراتژیک داشته باشند و البته گاهی نیز آمریکا بهطور مستقیم سلاح این گروهها را تأمین میکند، مانند اقدام آمریکا در کوبانی که بیش از پنج بار سلاح و تجهیزات لازم را از هوا برای داعش ارسال کرد و بعد هم برای توجیه کار خود، اعلام کرد که این اقدام بهاشتباه صورت گرفته است.
4. ترانسفر به معنای صادر کردن تکفیریها از کشورهایی که از وجود آنها متضرر هستند یا توسط کشورهایی که میخواهند از آنها استفاده کنند.
5. گشودن راه برای مبلغان تکفیری جهت جمع کردن نیرو و انتقال آنها به این مناطق و فراهم نمودن فرصت تبلیغ در شبکههای ماهوارهای و رسانههای مختلف برای آنها.
ب) توجیه
آمریکا در این زمینه از کمک همپیمانان محلی و بینالمللی خود در چارچوب نُه ابزار اساسی کمک میگیرد:
1. مشخص کردن دشمن: در مورد آمریکا باید گفت که برای رسیدن به اهداف خود، در میان تکفیریها ستارهسازی میکند و برای این کار با استفاده از رسانهها، برخی شخصیتها یا گروهها را در کانون توجه قرار میدهد. این افراد بهگونهای انتخاب میشوند که در نهایت بتوانند در عرصۀ سیاست، تأثیرگذار بوده و دستاوردهای سیاسی محلی و بینالمللی مطلوب آمریکا را در پی داشته باشند، مانند بزرگ کردن افرادی مانند الزرقاوی در آغاز جنگ با عراق توسط کالین پاول. وی در آن زمان گفت دشمن ما زرقاوی است و بدینترتیب زرقاوی به شکل گستردهای در کانون توجه قرار گرفت؛ بهگونهای که توانست میدان را به دست بگیرد و اکثریت عراق را به جنگ داخلی بکشاند. هم¬چنین مانند اقدام چند ماه پیش اسرائیل که جبهۀ النصره را موظف کرد به بهانۀ تهدید نظامی، برخی فرماندهان مشخص خود را برای ادارۀ نقاطی در خط جولان مأمور کند.
2. پاکسازی فرماندهان: به معنای حمله به فرماندهان تکفیریها که خطری برای امنیّت ملّی آمریکا و غرب بهشمار میروند یا آن دسته فرماندهانی که نفوذ محلی آنها تأثیری منفی بر توجیه و بهرهبرداری آمریکا دارد، مانند ترور اُسامهبنلادن و أیمن العولقی و اکثر فرماندهان القاعده در یمن.
3. استفاده از رسانه¬های عربی و بینالمللی در جهت انتشار مفاهیم تحریکآمیز و مفاهیم ایدئولوژیکی که میتواند گروههای تکفیری را تحریک کند و آنها را وادار کند به منطقۀ هدف منتقل شوند و با جبهۀ مورد نظر آمریکا بجنگند.
4. استفاده از برخی علمای عربستان: نهاد دینی عربستان با صدور فتاوای جهاد در منطقۀ هدف، نقشی اساسی در این زمینه دارد.
5. ایجاد فضای تنش: ایجاد فضای جنگ و درگیری مناسب برای جذب تکفیریها و جلوه¬دادن آنها بهعنوان یک گروه مظلوم؛ همانگونه که در افغانستان و سوریه اتفاق افتاد.
6. تقسیم گروههای تکفیری: از طریق ابزارهای متنوع و ایجاد درگیری و تقسیم اهداف و اولویتها و ایجاد درگیریهای میدانی میان آنها برای این¬که تکفیریها نیز قدرتی یکدست و متحد را تشکیل ندهند، مانند آن¬چه در سوریه میان داعش و النصره اتفاق افتاد.
7. نظریهپردازی استراتژیک: ارائۀ برنامههای استراتژیک توجیهکنندۀ برنامۀ تکفیریها در محدودۀ جغرافیایی مشخص که بهعنوان مثال، ویژگی وحشیگری و ایجاد رعب، یکی از این موارد است؛ بهگونهای که خیلیها در هویت ابوبکر ناجی (مؤلف کتاب «ادارۀ التوحش») و انتساب او به سازمان اطلاعات آمریکا گمانهزنی میکنند. هم¬چنین بد نیست در این زمینه به گفتۀ ابومصعب السوری در کتابش اشاره کنیم: «مقاومت اسلامی جهانی یک دیدگاه استراتژیک است که گروههای تکفیری را از جنگ مستقیم با ارتشهای غربی منع میکند»، بدون این¬که توضیح و تحلیلی دربارۀ این دیدگاه ارائه کند.
د) کنترل
گروههای تکفیری با وجود تأثیرپذیری فراوان از آمریکا، تلاش میکنند برنامۀ خود را حفظ کنند و جایگاه و فعالیت سیاسی خود را در منطقه ادامه دهند و از این رو، سیستم غربی نیاز دارد این گروهها را کنترل کند تا از خطوط قرمز استراتژیک یا میدانی عبور نکنند. کنترل این گروهها از طریق شش ابزار صورت میگیرد:
1. مواجهۀ مستقیم: رویارویی مستقیم و حمله به بخشهای حساس و حیاتی تکفیریها همانند آن¬چه در افغانستان۲۰۱۱رخ داد.
2. سقف تأمین مالی و تسلیحاتی: نظارت بر سرازیر شدن پول و سلاح از نظر کمّی و کیفی و زمانبندی؛ تا تکفیریها به تهدیدی تبدیل نشوند و بتوانند برای آمریکا مفید باشند، همانند اتفاقات سال ۲۰۱۱ سوریه.
3. کنترل جغرافیایی: برخی اوقات نیروهای آمریکایی یا همپیمان آمریکا به مناطق حضور تکفیریها حمله میکنند، مانند اقدام نیروهای ائتلاف هنگام ورود داعش به اربیل.
4. فراهم ساختن جغرافیای جایگزین: در صورت فزونی یافتن گروههای تکفیری یا دشواری توجیه و مدیریت آنها، میدان جدیدی برای انتقال نیروها و تجهیزات اضافی فراهم میشود و روشنترین مثال در این زمینه، گشودن جبهۀ موصل برای نیروهای داعش است.
5. توجیه رسانهای: عملیات تحریک رسانهای تأثیر زیادی در قدرت ضربات جنگی و سیاسی تکفیریها به هدف مورد نظر آنها دارد.
6. پاکسازی فرماندهان: توضیح این ابزار در ابزارهای فوق بیان شد و بهترین مثال آن، استفاده از این ابزار در جهت کنترل زرقاوی بود؛ هنگامی که آمریکا به وی شک کرد که با بنلادن همپیمان شده و جنگ با آمریکا به رأس اولویتهای او بازگشته است.
ه) نمونههای عینی
این بستۀ ابزار، در شرایط و موقعیتهای متفاوت مورد استفاده قرار گرفته است. بهعنوان مثال در افغانستان در ۱۹۷۹، برنامه توسط آمریکا از پیش تعیین شده بود. این برنامه توسط برژینسکی، مشاور امنیّت ملّی کارتر، تنظیم شده بود تا طبق آن، اسلامگراها به افغانستان منتقل شوند و شوروی سابق وارد یک جنگ فرسایشی طولانیمدت شود.
امّا نمونۀ دوم در یازده سپتامبر آغاز شد. هنگامی که آمریکا از ابزار کنترل در برابر تکفیریها استفاده کرد؛ همان تکفیریهایی که از افغانستان خارج شده و به دنبال عرصهای برای خود میگشتند که این اقدام آنها با منافع حاصلشده از جنگ ۲۰۰۱ افغانستان و عملیات کنترل امنیتی عربستان منافات داشت و بالأخره تصمیم گرفته شد که این گروهها در سال ۲۰۰۳ و با شعار جنگ با آمریکا به عراق بروند تا برای یک درگیری داخلی توجیه شوند. همین اقدامات قبلی بود که بعد از یک دهه منجر به عملیات تروریست های تکفیری در سوریه شد و هم¬چنان نیز ادامه دارد؛ چرا که تفکر تکفیریها در سوریه به دیرباز برمیگردد. از نتایج این عملیات، ایجاد داعش بود که بار دیگر راهی عراق شدند.
ضرورتها و هنر ممکن
آمریکا و همپیمانان و وابستگان منطقهای او به این سیاست سهوجهی پایبند هستند و این بهخاطر عمق دشمنی آنها با ملتهای عربی و اسلامی و ضعف ارتش آمریکا از حضور میدانی (به دلایل نظامی یا اقتصادی) است. این سیاست به دلایل ذیل می تواند یک راهبرد مدت دار در سیاست های آمریکا باشد:
اوّل: دشمنان آمریکا و اسرائیل در حال رشد هستند؛ بهگونهای که آمریکا نیازمند ارتشهای جایگزینی شده که بتوانند مأموریتهای استراتژیک یا تاکتیکی آمریکا را انجام دهند.
دوم: دشوار بودن مواجهه مستقیم با گروههای تکفیری: بنلادن در اواخر دهۀ نود و آغاز دهۀ اوّل قرن بیست و یک، توانست این گروهها را برای مبارزه با دشمنِ دور وادار کند، امّا پس از یازده سپتامبر، مدیریت آمرکیائی ها و جهالت تکفیری ها سبب بازگشت تکفیری ها به ایدئولوژی مورد نظر آمریکا در حمله به دشمن نزدیک و محلی، یعنی مسلمانان منطقه شد.
سوم: سیستم غربی در بسیاری از اوقات، به دنبال توجیهی برای دخالت نظامی یا عقد قراردادهای امنیتی و اقتصادی دراز مدت با کشورهای هدف تکفیریهاست و از این رو، عرصه را برای حضور تکفیریها باز میکند تا توجیهی برای دخالتهای خود بیابد، همانند اتفاقات ۲۰۰۳ در عراق.
چهارم: نیاز آمریکا و کشورهای غربی به صدور عناصر تکفیری فعال در کشورهای غربی و رهایی از دست آنها.
البته همپیمانان منطقهای آمریکا دغدغههای دیگری هم دارند که مهمترین آنها نیاز به کاهش فشارهای داخلی توسط گروههای تکفیری کودتاچی و حل مشکلات فقهی در تعامل با این گروههاست، همانند اقدام عربستان در ۲۰۰۳ که مشکل خود با القاعده را به عراق صادر کرد و از آن بحران شدید نجات یافت.
انگیزۀ آخر این کشورها عبارت است از مشارکت در استراتژی کنترل غیرمستقیم منطقهای و بهکارگیری تکفیریها برای تحقق اهداف سیاسی منطقهای خود مانند وضعیت سوریه از ۲۰۱۱.
گروههای تکفیری به اقتضای طبیعت خود، این قابلیت را در خود ایجاد کردهاند که دیگران با آنها اینگونه رفتار کنند و آنها را کنترل کنند.
تکفیریها هم¬چنین با تفرقه و چنددستگی فکری و فقهی خود و فقدان رهبری و استراتژی یکپارچه، این ویژگی را دارند که مبانیشان قابل نفوذ است و البته ابزارانگاری آن ها و استفاده از هر وسیله ای برای رسیدن به هدف، سبب میشود تا خود را تابع برنامه های آمریکا بدانند و آمریکا بتواند آنها را به جهتهای مختلفی هدایت کند. آنها مشکل بزرگی برای تأمین مالی خود دارند، چون کشوری اسلامی و مستقل که پول مورد نیاز آنها را تأمین کند، وجود ندارد. آنها به کشورهای وابسته به آمریکا مانند عربستان، قطر، امارات، ترکیه و پاکستان متکی هستند و از سوی دیگر، بر اثر فشارهای امنیّتی و سیاسی که تکفیریها با آن روبهرو هستند، در بیش¬تر اوقات، به دنبال راه تنفس و استراحت هستند؛ بهویژه با توجه به این¬که اهداف آنها در مقایسه با قدرت آنها بسیار بلند و دور از دسترس است.
و) نتایج
تجارب اصلی این استراتژی عبارت است از افغانستان در سال ۱۹۷۹ و عراق در سال ۲۰۰۳ و سوریه در سال ۲۰۱۱. این تجارب بهصورت اجمالی موجب شد هدف اصلی آمریکا تأمین شود. که عبارت بود از تبدیل شدن تهدید تکفیریها به فرصت و به کارگیری طبیعت خونریز و ویرانگر آنها در جهت برنامههای آمریکا. این برنامه در افغانستان موفقیتآمیز بود و شوروی مجبور به خروج از افغانستان شد و در سال ۲۰۰۳ نیز در عراق نتیجهبخش بود. اکنون نیز در سوریه، آمریکا از این گروهها برای تخریب بخش بزرگی از زیرساختهای نظام سوریه بهعنوان همپیمان مقاومت استفاده میکند و اسرائیل نیز توانست با استفاده از جبهۀ النصره، کمربندی امنیّتی را در مرزهای جولان برای خود ایجاد کند.
در درازمدت این استراتژی توانسته است توان رزمی و جنگی گروههای تکفیری را از دسترس حملۀ مستقیم غرب دور نگاه دارد و عملیات کنترل غیرمستقیم در عراق نیز موفق شد و توانست منافع آمریکا را از اولویت گروههای تکفیری خارج کند. امّا در سوریه باید گفت که منافع آمریکا کاملاً از دسترس تکفیریها خارج است و مسئلۀ حمله به منافع آمریکا تقریباً از قاموس داعش پاک شده و دغدغۀ اصلی آنها مربوط میشود به جغرافیای اقامت و گسترش کشور و حفظ اراضی تصرفشده.
در مورد نتایج عمیق و زیربنایی باید گفت که آمریکا توانسته از فعالیت تکفیریها در مناطقی که تهدیدی برای منافع آمریکا محسوب میشود، جلوگیری کند و با توجه به سیطرۀ گستردۀ آمریکا، گروههای تکفیری نمیتوانند فعالیت سیاسی مؤثری داشته باشند، مگر در جایی که فعالیت آنها تعارضی با منافع آمریکا نداشته باشد؛ یعنی جایی که وجودآنها به سود آمریکا باشد. بدینترتیب این گروهها به بیان دقیقتر، بخشی از برنامۀ آمریکا هستند و از مناطقی که از نظر آمریکا حساس است به مناطق با حساسیت کمتر منتقل میشوند./