صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۹  ، 
کد خبر : ۲۸۳۴۷۹

رویای آمریکا در عراق

به نظر می‌رسد با توجه به ضعف راهبردی آمریکا برای حضور مستقیم در منطقه و لزوم مهار جمهوری اسلامی ایران، ایده عراق به عنوان یک نمونه دموکراسی‌سازی آمریکایی در حال رنگ باختن است و مقامات واشنگتن بیشتر به این مسئله متمایل می‌شوند که یک عراق تجزیه‌شده بهتر منافع راهبردی آمریکا را محقق می‌سازد.
پایگاه بصیرت به نقل از خبرگزاری فارس: 
مقدمه
بحران‌سازی جریان تکفیری داعش در عراق و سوریه، ضمن اینکه ضربه‌ای راهبردی به جبهه مقاومت بود، اما باعث شده است تا آمریکا نیز برای پیگیری اهداف خود، راهبردهای جدیدی را در پیش بگیرد. آمریکا علی‌رغم تعهدات امنیتی به عراق، حاضر به کمک به این کشور نشد، بلکه خواستار سقوط دولت نوری مالکی و روی کار آمدن دولت وحدت ملی گردید. پس از آن نیز  حضور نظامی مجدد آمریکا تحت عنوان ائتلاف بین‌المللی ضد داعش رقم خورد. اما حرکت نمایشی این ائتلاف و نیز اظهارنظرهای مقامات امریکایی نشان می‌دهد که از نظر آنان عراق یکپارچه و متحد دیگر قابل تداوم نیست. بر همین اساس در این مقاله به این موضوع خواهیم پرداخت که آیا ایالات متحده هم‌چنان به عراق یکپارچه متعهد است و یا اساساً به دنبال تجزیه‌ی عراق است؟ برای پاسخ به این پرسش لازم است تا عناصر مؤثر بر سیاست آمریکا در قبال عراق و موضوع داعش مورد ارزیابی قرار گیرد و آنگاه تجزیه یا عدم تجزیه عراق با منافع کلان امریکا سنجش شود.
طرح خاورمیانه بزرگ؛ عراق یکپارچه
با توجه به سرنگونی صدام و اشغال عراق در سال 2003 توسط آمریکا، این کشور همواره به عنوان تأثیرگذارترین کشور فرامنطقه‌ای در امور عراق، از نقش قابل‌توجهی در شکل دادن به ترتیبات این کشور برخوردار بوده است. بر همین اساس علی‌رغم مخالفت بسیاری از گروه‌های سنّی و شیعه، طبق خواست آمریکا فدرالیسم در قانون اساسی به عنوان نظام سیاسی عراق مورد تصریح قرار گرفت (Natali 2010). اما هم‌زمان گوشزد نمود که آمریکا اقداماتی که باعث تجزیه عراق شود را تحمل نمی‌کند (Mohammed ، 2013: 122).
در واقع عراق در چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ جایگاهی مهم نزد نومحافظه‌کاران داشت. این طرح با هدف ایجاد زیرساخت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی منطقه مطرح شده بود و عراق سکوی پرش اقتصاد آزاد و دموکراسی در این طرح به شمار می‌آمد. ملت‌سازی در عراق، به مثابه آغاز یک دومینوی دمکراتیک در غرب آسیا نگریسته می‌شد که این امر مستلزم سرمایه‌گذاری سیاسی و امنیتی ایالات متحده بود.
بر همین اساس آمریکا در سال‌های پس از 2003 تلاش نمود تا ضمن حضور گسترده نظامی برای تأمین امنیت، در عرصه سیاسی نیز دولت مرکزی عراق را تقویت نماید. به ویژه آمریکا مراقب بود که اختلافات موجود در اداره عراق میان مناطق خودمختار و دولت مرکزی نظیر: تعیین تکلیف کرکوک، وظایف و حدود جغرافیایی نیروهای نظامی، استخراج و فروش نفت و... منجر به فروپاشی دولت مرکزی نگردد.
اما به مرور روند سیاسی قدرت یافتن شیعیان به تبع آن افزایش نقش جمهوری اسلامی ایران در عراق باعث گردید تا تردیدهای زیادی پیرامون سیاست آمریکا مبنی بر عراق یکپارچه به وجود آید. هرچند در طرح خاورمیانه بزرگ هدف دولت‌سازی جدید در عراق، تضعیف ایران به عنوان محور شرارت و آغاز دومینوی دموکراتیک در خاورمیانه بود، اما عملاً آنچه حادث گردید، تقویت نفوذ منطقه‌ای ج.ا.ایران و حضور در ساخت دولت عراق بود. این شرایط باعث گردید تا متحدان منطقه­ای آمریکا همواره این انتقاد را مطرح نمایند که آمریکا ضمن از میان بردن بزرگ‌ترین عامل ضد امنیتی جمهوری اسلامی یعنی صدام، منطقه را نیز به ایران تحویل داده است. واقعیت عرصه سیاسی و میدانی عراق نیز نشان می‌داد که سیاست جمهوری اسلامی که در مناقشه غرب و صدام بر مبنای «بی‌طرفی فعال» قرار داشت، پس از سال 2005 به رویکرد «نفوذ و مدیریت» تغییر یافته بود که نشان‌دهنده حضور فعالانه ایران برای تضمین منافع و امنیت ملی خود و همچنین ایفای نقش در نظم منطقه‌ای در حال ظهور بود (Zeino-Mahmalat، 2012: 222). بر همین مبنا جمهوری اسلامی تلاش کرده است تا اهرم‌های سیاسی خود، روابط مطلوب خود با گروه‌های عراقی، متحد کردن احزاب شیعه برای نفوذ در ساخت قدرت عراق و هم‌چنین حفظ روابط سنتی با احزاب عمده کرد برای تأمین امنیت در شمال عراق را به عنوان بخشی از راهبرد بلندمدت خود برای اعمال نفوذ در عراق بکار گیرد (Eisenstadt & Knights، 2011).
ظهور داعش؛ ابهام در سیاست آمریکا
به موازات تشدید معضلات امنیتی امریکا در عراق، برای مقابله با نفوذ روزافزون ایران در این کشور و همچنین خواست رژیم صهیونیستی برای عدم وجود یک دولت ملی مقتدر در بغداد، آمریکایی‌ها برای تضعیف دولت عراق و افزایش اختلافات داخلی توجه بیشتری نیز به مسائل فدرالیسم عراق نشان دادند. بنابراین سیاست آمریکا به مرور از تضمین امنیتی حفظ دولت بغداد، فاصله گرفت.
در واقع اشغال ناگهانی موصل توسط داعش در 10 ژوئن 2014 عراق را وارد بحرانی نمود که در ادامه آن به سرعت شکاف‌های قومی و مذهبی، تبدیل به مناقشات سرزمینی گردید. در این شرایط مقامات دولت منطقه‌ای کردستان فرصت را غنیمت شمرده و تصمیم برگزاری همه‌پرسی استقلال کردستان را اعلام نمودند (Bonfield، 2014). لذا عراق در آستانه تجزیه قرار گرفت. پاسخ آمریکا به این وضعیت اساساً از منطق دوران نومحافظه‌کاران- که عراق را نماد دموکراسی آمریکایی می‌دانستند و با هر تهدیدی علیه بغداد مقابله می‌کردند- فاصله داشت. آمریکا تعهدات خود در پیمان امنیتی میان دو کشور را عملی نکرده و در مقابل تمرکز خود را بر برکناری نخست‌وزیر نوری مالکی که متحد جمهوری اسلامی بشمار می‌آمد، قرار داد.
بر مبنای همین سیاست در حالی که تهاجم داعش در حال نابودی عراق بود، آمریکا به جای تحقق وعده‌های امنیتی نظامی خود، ائتلاف بین‌المللی ضد داعش را اعلام داشت. اما تحولات یک‌سال اخیر نشان می‌دهد ائتلاف ضد داعش بیش از چیزی که تصور می‌گردید، نمایشی و برای تقابل با داعش ناتوان است. برعکس اما تنها اتکاء بر نیروی درونی مردمی در قالب‌هایی نظیر حشد الشعبی، توانست تهاجم داعش را متوقف و سپس به عقب براند. در حالی که آمریکا سقوط نوری مالکی و تهاجم داعش به اماکن مقدس شیعه را به مثابه کاهش نفوذ جمهوری اسلامی ارزیابی می‌کرد، سرعت عمل ایران در تأمین امنیت اربیل و بغداد و همچنین همکاری راهبردی ایران در عملیات‌های آزادسازی صلاح‌الدین، جرف‌الصخر و تکریت، همه ارزیابی‌های سیاسی و اطلاعاتی واشنگتن را زیر سؤال برد. بازهم افزایش نقش جمهوری اسلامی ایران در عراق افزایش یافته است، در حالی که طبق بررسی‌های اولیه انتظار می‌رفت ظهور داعش مستقیماً به تخریب جایگاه ایران بیانجامد.
بنابراین مجدداً ابهام راهبردی ایالات متحده در قبال عراق تشدید گردیده است و این مسئله که باید با عراق چه کرد، ذهن تصمیم‌سازان و اندیشکده‌های امریکایی را مشغول ساخته است. با پیش‌فرض گرفتن تثبیت نقش ایران در عراق، این پرسش به شکل جدی مطرح است که آیا عراق یکپارچه متضمن منافع ایالات متحده است و یا یک عراق تجزیه شده بهتر می‌تواند این مهم را حاصل نماید؟ برای پاسخ به این پرسش، البته مؤلفه‌ها و متغیرهای زیادی وجود دارند که سرگشتگی راهبردی واشنگتن را تشدید می‌کند. در واقع آمریکا باید میان عناصر متعدد و متضادی سازش ایجاد نماید تا نهایتاً بتواند به سیاست واحد در این زمینه دست یابد. از یک طرف تقابل با جبهه مقاومت و تأمین خواسته‌های امنیتی رژیم صهوینیستی ایجاب می‌کند که همکاری غیرمستقیم آمریکا با داعش ادامه یابد و تجزیه عراق محقق شود. اما در مقابل این رویکرد با توجه به مسائل قومی و استقلال کردستان عراق نمی‌تواند مورد پسند ترکیه به عنوان یک متحد منطقه‌ای امریکا باشد. عربستان نیز به عنوان یک مؤلفه مهم در این زمینه وضعیت دوگانه‌ای دارد. تداوم وضعیت دولت یکپارچه در عراق نیز با توجه به اکثریت شیعیان معنایی جز افزایش نفود و نقش منطقه‌ای ایران ندارد. در کنار همه این مولفه‌ها، آمریکا نمی‌تواند از وجهه بین‌المللی خود در زمینه ایجاد یک نمونه موفق دموکراسی در عراق چشم بپوشد و وارد یک همکاری با یک دشمن تروریستی و یک ایدئولوژی ضد لیبرال دموکراسی مانند داعش شود. در بخش بعدی تلاش می‌شود تا هرکدام از این مؤلفه‌های مؤثر بر سیاست‌های آینده آمریکا در قبال عراق به شکل منفرد مورد بحث قرار گیرد.
عناصر مؤثر بر رویکرد آمریکا نسبت به تجزیه عراق
الف: پراکندگی گروه‌های داخلی عراق و وابستگی آنان به آمریکا
اولین مؤلفه مؤثر بر سیاست آمریکا در قبال عراق، به شرایط سیاسی داخلی و گروه‌های حاکم در عراق باز می‌گردد. بی‌تردید قدرت یافتن نخبگانی که ضمن تعهد به اصول سکولاریسم، توانایی اجماع ملی میان اقوام و مذاهب این کشور را داشته باشند و مهمتر از همه با نفوذ جمهوری اسلامی به مقابله برخیزند، از جمله خواسته‌های ایالات متحده است به همین دلیل آمریکا از گروه‌های عراقی مانند کردها با این شروط حمایت می‌کند که از دموکراتیک بودن آنان اطمینان حاصل کنند، با نفوذ و تأثیر ایدئولوژی سلفی مقابله کنند و نهایتاً به عنوان یک متحد در کنار آمریکا و سایر کشورهای غربی باقی بمانند (Mohammed ، 2013: 278).
اما با این توصیف مهم‌ترین مشکل ایالات متحده یافتن چنین گروه‌ها و جریاناتی در عراق است. هرچند بسیاری از گروه‌ها و سیاست‌مداران عراقی دارای روابط خوبی با واشنگتن هستند، اما تحقق شروط فوق در گروه‌های عراقی برای آمریکا دشوار است. گروه‌های شیعه نظیر حزب الدعوه هرچند روابط سیاسی نزدیکی با آمریکا دارند، اما هم‌زمان پیوندهای وثیقی نیز با جمهوری اسلامی دارند و تلاش می‌کنند سیاست‌های منطقه‌ای خود را در نزدیکی با جبهه مقاومت تنظیم نمایند. گروه‌های سیاسی سکولار نیز توانایی سیاسی و گستردگی اجتماعی لازم را برای تحقق خواسته‌های آمریکا در اختیار ندارند. جریانات اهل‌سنّت نیز هم‌چنان نتوانسته‌اند مرزبندی لازم با گروه‌های تکفیری را مشخص و پایبندی خود را به یک عراق واحد اثبات نمایند. در این میان کردها تنها جریان مؤثر در صحنه عراق هستند که ایالات متحده خود را متعهد به حفظ منافع کردها در روند سیاسی کلان عراق می‌داند. از این جهت اقلیم کردستان در محیط داخلی عراق درجه بالا و مهمی دارد و در این سطح کردها متحد استراتژیک آمریکا محسوب می‌شوند، اما جایگاه آن در مناسبات بین‌المللی و منطقه‌ای در سطحی نسبتاً ضعیف قرار دارد. از طرف دیگر اتحادیه میهنی کردستان و حزب دموکرات به عنوان جریان‌های اصلی کردی حاضر به ایجاد تنش در روابط خود با تهران نیستند.
بنابراین تصمیم‌گیران سیاست خارجی آمریکا با توجه به فضایی داخلی عراق در می‌یابند که هیچ امکانی برای اتحاد راهبردی با یک یا چند گروه خاص ندارند تا بر اساس آن بتوانند عراق تصویرسازی‌شده در طرح خاورمیانه بزرگ را محقق کنند. لذا با توجه به این وضعیت داخلی عراق، آمریکا به دنبال ارتباط‌گیری مستقیم با جناح‌های اصلی قدرت در عراق و هم‌زمان دور زدن دولت این کشور است. بر همین اساس پس از تهاجم داعش، آمریکا به جای کمک‌های تسلیحاتی به دولت عراق، تلاش زیادی را برای تجهیز و تسلیح فوری و نامحدود حکومت منطقه‌ای کردستان و گروه‌های اهل‌سنّت صورت داد. لذا برنامه‌های فعلی آمریکا بر تسلیح و آموزش عشایر سنّی، آموزش سه تیپ پیشمرگه‌های کرد و ایجاد مرکز عملیات مشترک در اربیل متمرکز است (Blanchard & Humud & Katzman، 2015).
لذا به نظر می‌رسد تقسیم عراق به سه منطقه سنّی، کردی و شیعی، راهبردی منطقی و پذیرفتنی باشد. هرچند عملیاتی کردن آن با توجه به بافت قومی- جمعیتی پراکنده عراق، کار بسیار دشواری تلقی می‌شد (Olika & olga، 2007). اما اینک ظهور داعش این امکان را فراهم کرده تا آمریکا مدیریت صحنه داخلی عراق را نه بر اساس یک دولت مرکزی که بر اساس سه ضلعِ شیعیان، اهل‌سنّت و کردها انجام دهد.
ب: رویکرد متحدان منطقه‌ای آمریکا نسبت به تجزیه عراق
دومین مؤلفه مؤثر بر سیاست آمریکا در قبال یکپارچگی/ تجزیه عراق، به نظرات متحدان منطقه‌ای آمریکا بازمی‌گردد. عربستان سعودی، ترکیه و رژیم صهیونیستی، هرکدام منافع، اهداف و ایده‌های خاصی درباره عراق دارند که واشنگتن باید به آنان توجه کند.
عمده همسایگان عرب عراق به همراه سایر کشورهای عربی چون مصر و بحرین، شکل‌گیری یک نظام دموکراتیک در عراق را در جهت تضعیف اعراب سنی به عنوان متحدین طبیعی خود در عراق و افزایش قدرت منطقه‌ای شیعیان تلقی می‌کنند. به ویژه رژیم سعودی به شدت با یک عراق دموکراتیک که به شکل طبیعی و با توجه به اکثریت شیعی اداره خواهد شد، مخالف است. تقابل‌های رژیم سعودی با دولت عراق از سال 2003 تاکنون، مبتنی بر کارشکنی‌های متعدد در روند دموکراتیک شدن عراق بوده و اینک نیز حمایت از اقلیت سنّی نشان می‌دهد که سعودی، عراق شیعی را نخواهد پذیرفت. بر همین اساس پس از جنگ عراق سیاست عربستان سعودی مبتنی بر رادیکال‌گرایی و جلوگیری از روند بازسازی عراق بود که اساساً راهبردی منفی تلقی می‌شد (Zeino-Mahmalat، 2012: 164). از این منظر عراق تجزیه‌شده با یک اقلیم سنّی بیشتر مورد پسند سعودی‌ها است. اما از طرف دیگر عراق تجزیه‌شده، می‌تواند آغازگر فرایندی از گسترش خواست‌های قومی و مذهبی باشد که بیش از همه سعودی‌ها را در مناطق شرقی خود که دارای اکثریت شیعه می‌باشد، تهدید خواهد کرد. بنابراین رویکرد سعودی نسبت به آینده عراق متأثر از نگاه فرقه‌ای خاندان سعودی و نیز ضرورت‌های ژئوپلتیک این کشور است که تا حدی با هم متضاد هستند. بنابراین همان‌گونه که عراق یکپارچه و دموکراتیک یک رقیب جدی عربستان در منطقه عربی است، عراق تجزیه شده نیز حامل تهدیدات فزاینده‌ای برای سعودی است. اما از آنجائی که سیاست کلی عربستان تقابل راهبردی با جمهوری اسلامی ایران در منطقه و به ویژه در عراق می‌باشد، لذا این کشور از تمامی ظرفیت‌هایی که می‌تواند منجر به ایجاد بحران برای جمهوری اسلامی شود، بهره می‌گیرد. لذا بی‌ثباتی در کردستان عراق، و همچنین سوق دادن داعش بسوی ایران از جمله مواردی است که عربستان از آن‌ها استفاده می‌نماید.
ترکیه دیگر متحد منطقه‌ای غرب است که آن هم به شدت نگران آینده عراق و تجزیه این کشور و تشکیل یک حکومت مستقل کرد در جوار مرزهای جنوبی خود که اکثریت ساکنان آن دارای اشتراکات قومی، نژادی و تاریخی با ساکنان کردستان عراق هستند می‌باشد. لذا ترکیه در مراحل ابتدایی آغاز روند سیاسی در عراق خواستار تشکیل یک فدرالیسم جغرافیایی بر اساس مرزهای قبلاً کشیده شده، میان هجده استان عراق بود و به شدت از این الگو برای رقیق کردن ترکیب قومی، ایجاد هویت استانی غیرقومی با هدف عدم شکل‌گیری یک منطقه کردی مشخص حمایت می‌کرد (Gunter، 2015). این کشور در پی استقرار دولتی در بغداد است که در برابر مداخلات ترکیه، فاقد قدرت مانور اما در برابر تمایلات واگرایانه کردها، دارای قدرت برخورد و تحرک باشد (عبداله‌پور، 1390). البته بعدها و پس از تثبیت نظام فدرالی در عراق و دولت منطقه‌ای کردستان، ترکیه تلاش کرد تا از عوامل مهمی مانند: نیاز اقتصادی اقلیم، وجود ذخائر نفتی در کردستان، مرز مشترک کردستان عراق با ترکیه، حضور اقلیت ترکمن در شمال عراق و.... استفاده نموده و چالش تأسیس خودگردانی در شمال عراق را به فرصتی برای خود بدل سازد. حتی ترکیه به ویژه بر این امر متمرکز شد تا ضمن برقراری روابط راهبردی با اقلیم کردستان عراق، از ظرفیت حزب دموکرات کردستان عراق برای مهار پ.ک.ک نیز استفاده کند. اما ظهور داعش در عراق و خودگردانی مناطق کردستان سوریه با محوریت حزب اتحاد دموکراتیک به عنوان متحد پ.ک.ک، باعث گردید مجدداً به هراس این کشور از تجزیه عراق و سوریه دامن زده شود. موضوع کوبانی نیز نقطه اوج شکست سیاست‌های ترکیه بود چراکه ضمن تهیج مجدد گرایشات کردی و عدم موفقیت داعش در تصرّف کوبانی، اختلافات راهبردی میان ایالات متحده و این کشور نیز بروز کرد که منجر به پشتیبانی هوایی آمریکا از عملیات‌های زمینی کردهای حزب اتحاد دموکراتیک و یگان‌های مدافع خلق و حتی کمک نظامی به آن‌ها گردید. ترکیه سال‌ها این گروه را گروهی تروریستی نامیده و با آن نبرد کرده بود (Gunter، 2015). لذا ترکیه، بیشترین آسیب را از تجزیه عراق متحمل خواهد شد که میزانی از این مشکلات امنیتی در ماه‌های گذشته به سبب حمایت این کشور از داعش و نیز پایان صلح با پ.ک.ک بروز کرده است.
اما در میان متحدان آمریکا، تنها رژیم صهیونیستی به شکل مشخص و قطعی خواهان تجزیه عراق است. این رژیم طی نیم‌قرن گذشته به عنوان مسبب اصلی بحران منطقه غرب آسیا، همواره در حدی از انزوا و فروبستگی محیط امنیتی پیرامونی قرار داشته است. بنابراین به منظور فرار از شرایط ناخوشایند مزبور، سعی در ایجاد روابطی راهبردی با کشورهای غیر عرب منطقه و نیز ایجاد ضعف داخلی در میان همسایگان عرب خود داشته است (خطیب زاده، ۱۳۸۱: ۴۰۷). بر اساس همین منطق راهبردی که با عنوان استراتژی محورهای پیرامونی شناخته می‌شود، موساد روابط دیرینه‌ای با جناح بارزانی در کردستان عراق برقرار کرده است. بنابراین یکی از مهم‌ترین اهداف رژیم صهیونیستی از حضور در شمال عراق پس از سقوط صدام، ممانعت از تشکیل یک دولت قدرت‌مند و یکپارچه از نظر سیاسی و نظامی در عراق است. برای تحقق این وضعیت در کردستان، البته باید آینده عراق شبیه به گذشته لبنان شده و این کشور در نهایت بر اساس قومیت و مذهب تجزیه شود به گونه‌ای که در شمال آن یک دولت کرد، در مرکز آن یک دولت سنی و در جنوب آن یک دولت شیعه تشکیل گردد (Simpson  &  Williams، 2008: 191). تحقق این هدف، باعث کاهش تهدید علیه این رژیم و به هم خوردن موازنه قدرت در منطقه به نفع آن می‌شود. از نظر رژیم صهیونیستی، برای دست‌یابی به این هدف باید از تجزیه عراق حمایت نمود و کردهای عراقی را برای کسب استقلال تشویق نمود. بر همین اساس رژیم صهیونیستی بلافاصله پس از طرح موضوع استقلال اقلیم کردستان عراق در سال 2014، از آن حمایت نمود.
در نهایت باید گفت متحدان منطقه‌ای آمریکا دیدگاه‌ها و نگرش‌های متفاوتی به آینده عراق دارند، هرچند همگی یک عراق ضعیف را می‌پسندند، اما درباره تجزیه عراق مواضع مشترکی ندارند.
ج: مسئله جبهه مقاومت و افزایش نفوذ منطقه‌ای ایران
سومین مؤلفه مؤثر بر سیاست آمریکا در زمینه آینده عراق، به موازنه کلان منطقه‌ای بازمی‌گردد. در واقع رویکرد دیرین و بنیادین آمریکا در منطقه همواره چهار محور داشته است: تأمین امنیت رژیم صهیونیستی، تضمین جریان انرژی، مقابله با اسلام سیاسی و جلوگیری از ایجاد قدرت منطقه‌ای ایران.
اینک اما به نظر می‌رسد؛ در عین ثبات در اهداف راهبردی آمریکا، اما رویکردها و سیاست‌های این کشور برای پیگیری این اهداف دچار تحول شده است. لذا هم‌چنان‌که تمامی تحولات سال‌های اخیر از اشغال عراق تا جنگ سی‌وسه روزه و حتی ظهور داعش، تغییری در اهداف چهارگانه فوق به وجود نیاورده است، اما بی‌تردید وضعیت امریکا و متحدان آن دچار تغییر شده است و لذا سیاست‌های این کشور که در قالب طرح خاورمیانه بزرگ، به وسیله حضور سخت‌افزاری و هم از طریق اصلاحات اقتصادی، سیاسی و امنیتی دنبال می‌گردید (ابراهیمی، 1388)، لزوماً قابل تداوم نیستند. چراکه رژیم صهیونیستی روزبه‌روز با تهدیدهای وجودی و دغدغه امنیت بیشتری مواجه می‌شود. به موازات کاهش امنیت رژیم صهیونیستی و تقلیل جایگاه راهبردی آن، ابعاد قدرت منطقه‌ای ایران و به تبع آن جبهه مقاومت مداوماً گسترش یافته است. تحولات اخیر در منطقه و ایجاد پیوندهای گسترده‌تر در جبهه مقاومت و اتصال ژئوپلیتیک از تهران تا بیروت که بغداد و دمشق را نیز در بر می‌گیرد، جایگاه استراتژیک جبهه مقاومت را بیش از پیش ارتقاء داد. در این شرایط، خطر ارتقاء جبهه مقاومت به نقطه‌ای دست‌نیافتنی، به یک بحران جدی برای نظام سلطه تبدیل شده است. بنابراین هرچند مهار جمهوری اسلامی ایران در منطقه همواره از اهداف اصلی آمریکا بوده است، اما به ویژه پس از سال 2005، راهبرد آمریکا در منطقه، بیش از قبل معطوف به اوج‌گیری جبهه مقاومت در منطقه شده است. سیاست‌مداران و مقام‌های امنیتی نظامی ایالات متحده نیز به خوبی بر این امر واقف هستند که هیچ کشوری در منطقه همانند ایران ظرفیت قدرت برتر شدن در منطقه را ندارد. وقتی کشورهایی هم‌چون عراق، لبنان و سوریه به آن اضافه می‌شوند، ایران به کشوری بی‌رقیب نیز در منطقه تبدیل می‌شود.
اینک در برابر این وضعیت و با آشکار شدن شکست سیاست‌های خاورمیانه بزرگ- که با هدف انزوای منطقه‌ای ایران طراحی شده بود- آمریکا در منطقه دست به طراحی جدیدی می‌زند که شامل سه بعد اصلی است:
1. ایجاد ضعف و ورشکسته‌سازی دولت‌های جبهه مقاومت؛
2. تشدید جنگ مذهبی و سوق دادن جریان تکفیری به تقابل با جبهه مقاومت؛
3. تشدید کمک‌های نظامی به اتحاد سعودی- صهیونیستی.
بر همین اساس حرکت داعش و انتخاب حزب‌ا... لبنان، دولت شیعی عراق و نظام اسد به عنوان هدف تهاجم، همگی پازل‌هایی را تشکیل می‌دهند تا ضمن ایجاد ضربه‌های تاکتیکی به جبهه مقاومت، زمینه برای ایجاد بحران‌های تصاعدی در منطقه فراهم گردد و ضربه راهبردی به جبهه مقاومت صورت پذیرد. ضربه راهبردی و شکسته شدن جبهه مقاومت، فقط از مسیر تجزیه این کشورها محقق خواهد شد. چراکه اساساً تجزیه عراق و سوریه به واحدهای خودمختار، منجر به ضعفی عمومی در این کشورها خواهد شد تا اینکه در منطقه غرب آسیا هیچ کشوری نتواند در برابر رژیم صهیونیستی و منافع غرب ایستادگی نماید. بنابراین بهره‌گیری از تنش­های قومی مذهبی در منطقه و مرزهای استعماری در منطقه بهترین فرصت را به آمریکا می‌دهد تا الگوی موازنه‌ی ضعف را پیگیری نماید.
اما این راهبردهای جدید آمریکا بیشتر ناشی از کاهش توان راهبردی آمریکا برای حضور مستقیم در منطقه است. بر همین اساس ایالات متحده به دنبال این است تا شرکت و درگیری مستقیم خود در درگیری‌های منطقه‌ای را محدود سازد و به جای شرکت و درگیری مستقیم در این درگیری‌های منطقه‌ای، از آن دسته از قدرت‌های منطقه‌ای برای این کار بهره برد که هیچ گزینه‌ای پیش رو ندارند جز این که واردِ این درگیری شوند. بر همین اساس اندیشکده استراتفور در گزارشی می‌نویسد: «اینک استراتژی منطقه‌ای جدید ایالات متحده در حال اجراست. واشنگتن دارد از سیاست گذشته خود- یعنی ایفای نقش به عنوان نیروی نظامی اصلی در درگیری‌های منطقه‌ای- فاصله می‌گیرد. با این کار، ایالات متحده بارِ عمده‌ جنگ را بر دوش قدرت‌های منطقه‌ای می‌گذارد، در حالی که خود نقشی ثانویه بر عهده می‌گیرد (فریدمن، 1394).»
واضح است در چارچوب این تحلیل منطقه‌ای، تجزیه عراق مهم‌ترین گزینه در راستای بالکانیزه کردن غرب آسیا است که به بهترین شکل ممکن می‌تواند نفوذ منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران را محدود ساخته، اتصال ژئوپلتیکی جبهه مقاومت را در هم بشکند و حتی مرزهای ایران را دچار تهدیدات نظامی نزدیک گروه‌های سلفی تکفیری سازد. چراکه ایالات متحده به این نتیجه رسیده است که نه خاورمیانه اصیل اسلامی و نه خاورمیانه ساختگی سایکس- پیکو، هیچ‌کدام ظرفیت تأمین حداکثری منافع آمریکا را ندارند، بلکه گسترش جنگ داخلی، تبدیل دولت­های مقتدر به شبه‌دولت‌های ناتوان در حوزه مقاومت و تجزیه آنان، بهتر و بیشتر می‌تواند منافع او را تأمین نماید. «ریچارد هاس»، عضو شورای روابط خارجی آمریکا، در این‌باره می‌گوید: «سایکس پیکوی جدید در صورتی که اجرا شود، آمریکا را از باتلاقی که در عراق گرفتار شده و اکنون تا سوریه امتداد یافته است، نجات می‌دهد. تنها چیزی که در این مورد با قاطعیت می‌توانیم بگوییم این است که خاورمیانه قدیم می‌رود تا از هم گسیخته شود.» (Hass & Indyk، 2009). بنابراین باید انتظار داشت آمریکا از هر تنش داخلی کشورهای محور مقاومت در راستای تحقق اهداف کوتاه‌مدت و بلندمدت خود استفاده نماید.
جمع‌بندی
از ابتدای بحران‌سازی داعش در عراق، سیاست رسمی و اعلامی آمریکا بر این استوار بود که حمایت از عراق و برخورد با داعش، منوط به تشکیل دولت وحدت ملی در این کشور است. پس از تشکیل دولت وحدت ملی، اما آمریکا و کشورهای غربی تلاش خود را برای بهره‌گیری از زمینه‌های موجود برای تجزیه عراق به اقلیم‌های خودمختار بیشتر کردند. بنابراین آنچه امروز با سیاست‌گذاری آمریکایی‌ها در حال تحقق است، ایجاد ارتش مستقل توسط اقلیم کردستان و شکل‌گیری گارد ملی اهل‌سنّت است که این موارد بی‌تردید، چشم‌انداز تجزیه عراق و یا ایجاد نظام کنفدرالی را تأیید می‌کند، نه ثبات ملی و وحدت سرزمینی را. همچنان که در اندیشکده‌های راهبردی آمریکایی نیز چند سالی است که از لزوم تغییر نقشه منطقه و یک نظم جدید به جای سایکس- پیکو صحبت می‌شود. لذا این تلقی راهبردی در ایالات متحده در حال شکل‌گیری است که ایجاد کشورهای کوچک در غرب آسیا در بلندمدت، با منافع و امنیت ملی آمریکا سازگارتر خواهد بود. در مقاله این ایده بر مبنای سه مولفه: وضعیت داخلی عراق، مواضع متحدان غرب در منطقه و افزایش قدرت جبهه مقاومت مورد بررسی قرار گرفت. لذا به نظر می‌رسد با توجه به ضعف راهبردی آمریکا برای حضور مستقیم در منطقه و لزوم مهار جمهوری اسلامی ایران، ایده عراق به عنوان یک نمونه دموکراسی‌سازی آمریکایی در حال رنگ باختن است و مقامات واشنگتن بیشتر به این مسئله متمایل می‌شوند که یک عراق تجزیه‌شده بهتر منافع راهبردی آمریکا را محقق می‌سازد.
نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات