روزنامه کیهان **
دردسرهای امپراتور کاغذی!/ جعفر بلوری
«با رئیسجمهور ایران صحبت کردم و هشدار دادم که شما در برخی اشتباهات [در خصوص اتهامات روسیه به ترکیه] شرکت دارید. بعد از این بود که چنین افترائاتی از ادبیات مسئولان ایران و برخی منابع خبری [در ایران] حذف شد... این سوریه و شرکتهای بینالمللی هستند که از داعش نفت میخرند.»
اینها، بخشی از اظهارات روز پنجشنبه (12 آذرماه) رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه است که ساعتی پس از سخنرانی ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه بر زبان رانده شده است. پوتین ساعاتی قبل از این اظهارات گفته بود: «مسئولیت کامل سرنگونی جنگنده روس برعهده ترکیه است و این کشور پشیمان خواهد شد... سرنگونی جنگنده روس توسط ترکیه را فراموش نخواهیم کرد. واکنش روسیه به ترکیه محدود به مجازات تجاری نخواهد بود. خدا ترکیه را مجازات خواهد کرد.» پوتین چند روز بعد نیز در ادبیاتی تهاجمیتر گفت: «پاسخ روسیه در حد تحریم گوجه فرنگی و ... نخواهد ماند.» در نهایت برخی رسانههای غربی نیز نوشتند که روسیه در حال آماده کردن خود برای «هر نوع جنگی» با ترکیه است!
اظهارات سخیف اردوغان علیه ایران که فورا از سوی مقامات کشورمان مُهر «کذب» بر آنها زده شد، بیش از آنکه از سر اقتدار و موضع بالاتر باشد، از سر ضعف و ترس ایراد شده و نشان میدهد بر خلاف تصور پوتین، نیازی به گذشت زمان نیست و ترکیه، از هماکنون پشیمان شده است. در این باره گفتنیهایی هست.
1- سرنگونی سوخوی روسیه در آسمان سوریه، شاید بزرگترین و پرهزینهترین اشتباه اردوغان در طول عمر سیاسیاش باشد. طبق اعلام حزب جمهوریخواه خلق ترکیه، تا این لحظه این کشور، فقط از ناحیه چند تحریم اقتصادی که روسیه به تلافی این حمله وضع کرده، چیزی بالغ بر 20 میلیارد دلار زیان کرده است. این یعنی 3 درصد تولید ناخالص ملی ترکیه. این که ترکیه با تکیه بر کدام منطق تصمیم گرفت جنگنده روسیه را در آسمان سوریه هدف قرار دهد، سوالی است که پاسخ آن هر چه باشد، چیزی از بیتدبیری برخی دولتمردان این کشور نخواهد کاست. دولتمردانی که برخی رسانههای زنجیرهای در داخل کشورمان از آنها به عنوان «استراتژیستهای آنچنانی» و ... نام میبردند! تا با این توهمات، اقتصاد لیبرالیستی و سیاست شکستخورده «تنش صفر» این کشور را به عنوان الگویی برای کشور اسلامیمان ایران معرفی نمایند. امروز اما ترکیه، هم در حوزه اقتصادی و هم در حوزه خارجی، دچار بحران شده است. بحرانی که یکی از اثرات مخرب آن در ادبیات سخیف اردوغان علیه رئیس جمهور محترم کشورمان نمود پیدا کرد.
2- یکی از مهمترین تحلیلها درباره چرایی سرنگونی این جنگنده از سوی ترکیه این است که، یک «عامل سوم» این کشور را برای شلیک ترغیب کرده است. این عامل سوم در نزد ترکها باید آنقدر اقتدار و اعتبار داشته باشد که این کشور به خاطر آن مرتکب چنین ریسکی شود. ایالات متحده آمریکا میتواند این عامل باشد. این کشور بنا به صدها دلیل ضعیفتر از قبل شده و همچون گذشته قادر به ماجراجویی مستقیم نیست. آمریکا چند سالی است سیاستهای استعماری خود را با «واسطه» و از راه دور دنبال میکند. این کشور همان گونه که با درگیر کردن عربستان در جنگ یمن در حال اجرای «واسطهای» سیاستهای منطقهای خود در غرب آسیاست، به واسطه ترکیه هم، مقابل روسیه قرار گرفته است. این استراتژی، نه تنها ریالی بر بدهیهای بدهکارترین کشور دنیا نمیافزاید بلکه آمریکا را از رویارویی مستقیم با حریف و خسارتهای سیاسی و اجتماعی ورود به یک جنگ مستقیم- مانند آنچه در لشکرکشی بوش به عراق و افغانستان روی داد- مصون میدارد. در واقع اینجا، ترکیه به نیابت از آمریکا میجنگد.
3- این جمله اردوغان که، «سوریه از داعش نفت میخرد نه ترکیه» نیز بیش از هر چیز، عمق بحرانی که ترکیه با آن دست به گریبان شده است را نشان میدهد. داعش از قاچاق نفت سوریه و عراق بخش زیادی از درآمدهای خود را تامین میکند و قطعا بدون حمایت یک «کشور»، این قاچاق ممکن نخواهد شد. نفس قاچاق نفت و سوخت از سوی داعش امری است بدیهی اما این که کدام کشور یا کشورها اقدام به خرید این نفت میکنند، سوالی است که هر طرف، دیگری را به آن متهم کرده است. اما این که بشار اسد نفت چاههای خود را از داعش میخرد یا با این گروه تروریستی همکاری دارد، از آن حرفهایی است که تنها از سوی یک فرد متوهم وحشتزده آن هم برای نجات از یک مخمصه زده میشود. چسباندن تروریستهای تکفیری به اسد و متحد نشان دادن این دو با هم، از آن تحلیلهای نچسبی است که فقط از سوی «استراتژیستهای آنچنانی» برمیآید!
4- درخواست کمک از سازمان پیمان آتلانتیک شمالی(ناتو)، جزو نخستین اقدامهای بیفایده اردوغان پس از وقوع این حادثه بود. مسئلهای که حتی برخی معتقدند، اردوغان با اعتماد و تکیه بر آن، جرات شلیک به جنگنده روسی را پیدا کرد. شاید اردوغان تصور میکرد چون عضو ناتو است، این سازمان طبق وظیفه تعریفشده برای آن، حمله به ترکیه را هم حمله به سایر اعضا دانسته و تمام قد از این کشور حمایت خواهد کرد. اما در عمل دیدیم نه تنها کمکی از سوی ناتو مشاهده نشد بلکه حتی برخی مقامات غربی از جمله آلمان، خواستار اخراج ترکیه از این سازمان هم شدند؛ چرا که به گفته آنها، ماجراجوییهای اردوغان، ناتو را به خطر میاندازد!
شاید ترکیه بحران اقتصادی حاکم بر غرب را فراموش کرده بود، بحرانی که اثرات مخرب آن از توان نظامی این کشورها هم کاسته است. کوچک شدن ارتش انگلیس و کاهش شدید بودجه پنتاگون، از جمله نشانههای تاثیر بحران اقتصادی بر توانمندی نظامی غرب است. این حادثه دلیل محکم دیگری شد بر این که، غربیها غیرقابل اعتمادند.
5- بدون تردید توهم احیای امپراتوری عثمانی را نیز، باید در اشتباههای بزرگ این روزهای اردوغان موثر دانست. ماجراجوییهای اردوغان در مسائل داخلی و منطقهای، این احتمال را که وی به دنبال احیای این امپراتوری خیالی است تقویت کرده است. سرنگونی جنگنده سوخو میتوانست بر این توهم باز هم بیفزاید، البته به شرطی که پوتین، بعد از اعتراضاتی ابتدایی، آن را رها میکرد. اردوغان میتوانست اعلام کند، وی توانسته جنگنده یک ابرقدرت را سرنگون کند و ...
اوج این توهم البته، در انتخابات پارلمانی اخیر ترکیه نمود یافت. مهندسی انتخابات با هدف تغییر قانون اساسی و در نهایت، ماندن در اریکه قدرت، مسئلهای است که «مستقیما» به این توهم گره خورده است. رقبای انتخاباتی اردوغان میگویند، در فرصت محدودی که برای تبلیغات انتخاباتی داشتند، دولت ترکیه فضایی را ایجاد کرد که آنها، به جای تبلیغات در حال تامین امنیت جانی خود بودند. اردوغان در چنین فضایی توانست پیروز شود، هر چند نتایجی که با استفاده از آن بتواند بدون نیاز به همهپرسی و ائتلاف، مستقیما قانون اساسی را به نفع خود تغییر دهد، عایدش نشد. این سیاست آقایانِ استراتژیست هم جواب نداد و در عوض، اوضاع امنیتی در ترکیه را کاملا مختل کرد. امروز خیابانهای ترکیه به محل جنگ و گریز بین پ.ک.ک و نیروهای امنیتی تبدیل شده است، جنگی که پیش از این، با قرارداد صلح پایانیافته تلقی میشد. بمبگذاریهای هر از چند گاه داعش که صدها غیرنظامی ترکیه را به خاک و خون کشیده است و بعید نیست یک اقدام پوششی برای پنهان کردن رابطه اردوغان با داعش باشد را نیز به این وضع اضافه کنید.
6- بدترین و در عین حال غیرمحتملترین واکنش روسیه به اقدام ترکیه در سرنگونی جنگنده سوخوی این کشور، حمله نظامی است، چرا که فضای ملتهب و ناامن منطقه، تحمل یک جنگ دیگر را ندارد. این جنگ اگرچه میتواند ترکیه را به جای خود بنشاند اما، بیش از هر چیز، به نفع تکفیریهای داعش و به ضرر منطقه تمام خواهد شد. تکفیریهایی که به برکت ائتلاف 1+4 یعنی، ایران، روسیه، عراق، سوریه و حزبالله لبنان، روزهای سختی را میگذرانند. در مقابل، بهترین واکنش روسیه میتواند تشدید حملات علیه تروریستهای تکفیری باشد. قلع و قمع تکفیریها به همان اندازه که به نجات منطقه از شر حرامیهای وهابی کمک خواهد کرد، استراتژیستهای احمقی که منطقه را با حمایت از تروریستها به جهنم تبدیل کردهاند، نیز جای خود خواهد نشاند.
***************************************
روزنامه قدس **
پیامدهای جنگ قدرت در درون طالبان/ پیرمحمد ملازهی
نشست آشتی کنان فرماندهان دو جناح وفادار به «ملا اختر منصور» رهبر طالبان و «ملا دادالله» به جنگ مسلحانه انجامید و در جریان درگیری عبدالله سرحدی، نماینده ملا دادالله به همراه چهار نفر دیگر کشته شدند.
گفته شده که ملا اختر منصور نیز در این درگیری مجروح و در بیمارستان شهر کویته پاکستان جان باخته است.
البته طالبان تاکنون چنین درگیری را تأیید نکردهاند و سخنگوی طالبان مدعی شده است که ملا اختر منصور سالم است.
قطع نظر از اینکه چه اتفاقی در منزل عبدالله سرحدی به عنوان میزبان آشتی کنان دو گروه که هر دو به شورای کویته وابسته هستند روی داده است، با ضریب اطمینان قابل قبولتری میتوان گفت که جنگ در میان طالبان بر سر قدرت و رهبری این گروه پس از تأیید رسمی فوت ملا عمر، رهبر سابق طالبان شدت گرفته است.
پیش از این ملا رسول از فرماندهان بنام طالبان جدایی خود از این گروه و تشکیل گروه خاص خود را اعلام و مدعی شده بود که جریان اصلی طالبان از او پیروی میکنند.
به احتمال زیاد در پی برخورد مسلحانه در کویته ملا دادالله نیز گروه خود را تشکیل خواهد داد و به جریانهای انشعابی دیگر خواهد پیوست، اما تجزیه طالبان، به گروه های کوچکتر با چه پیامدهای احتمالی روبهرو خواهد شد؟ این اصلیترین موضوعی است که در کابل به آن توجه شده است.
دو پیامد متفاوت در این باره ممکن است پیش بیاید؛ یکی اینکه طالبان انسجام درونی گذشته خود را از دست بدهند و فرصتی برای دولت افغانستان پیش بیاید که با شورای کویته وارد نوعی مذاکره و مصالحه شود که البته بستگی به همکاری مؤثر پاکستان خواهد داشت و امکان دوم فروپاشی شورای کویته و بروز بحران رهبری در آن است که در سطح گستردهای میتواند به سرخوردگی در بدنه طالبان منتهی شود و فرصت مناسبی را در اختیار داعش بگذارد که طالبان ناراضی را جذب کند.
بظاهر دولت افغانستان امیدوار است که امکان اول پیش بیاید و بحران رهبری در شورای کویته پاکستان را به این نتیجه برساند که طالبان به اندازه کافی در درون خود مشکل دارند و نمیتوانند به صورت یک ابزار مؤثر استراتژیک در خدمت برآوردن انتظارات این کشور در افغانستان قرار گیرند.
توافقی که در جریان سفر «محمودخان آچکزی» و «اسفندیارخان ولی» دو رهبر حزب عوامی در ایالتهای بلوچستان و خیبر پخنونخواه به کابل و دیدار با اشرف غنی رئیس جمهوری و دکتر عبدالله رئیس اجرایی افغانستان حاصل و قرار شد، اشرف غنی برای دیدار و گفتوگو با نواز شریف، نخست وزیر پاکستان به اسلام آباد سفر کند، حکایت از امیدواری کابل به روند تضعیف طالبان و تجزیه این گروه دارد.
شورای کویته و شخص ملا اختر منصور از نزدیکترین جریانها و افراد به پاکستان شناخته میشوند که با این کشور هماهنگ هستند به طوری که یکی از اتهاماتی که رقبای ملا اختر منصور به وی وارد میسازند، همین نزدیکی بیش از حد او به «آی اس آی» سازمان اطلاعات ارتش پاکستان است.
شورای کویته اکنون نه تنها با بحران رهبری روبهرو شده است، بلکه مجبور است در چندین جبهه با مخالفانش وارد جنگ شود. بدین معنا که از یک طرف با فرماندهان شورشی خود که رهبری جنگ را در افغانستان برعهده دارند به نبرد بپردازد و از طرف دیگر جنگ با نیروهای آمریکایی و دولت افغانستان را به پیش ببرد.
این در حالی است که طالبان با جریان قدرتمندتری به نام داعش روبهرو شده که از امکانات مالی بالایی برای جذب طالبان ناراضی برخوردار است.
در چنین فضایی اشرف غنی امیدوار است، در سفر آینده به پاکستان بتواند مقامهای سیاسی و نظامی این کشور را قانع سازد که شورای کویته را به پای میز مذاکره بکشاند، بویژه این امیدواری در پی حادثه کویته و زخمی یا کشته شدن ملا اختر منصور افزایش یافته است.
با این حال حتی به هر دلیلی شورای کویته تضعیف و زیر فشار یا تشویق پاکستان با دولت کابل وارد مذاکره و مصالحه شود، اما این امر به معنای پایان جنگ در افغانستان نیست.
گروه های دیگر همچنان روی شروط اصلی طالبان که خروج کامل نیروهای خارجی از افغانستان است، تأکید خواهند داشت و به جنگ ادامه خواهند داد، منتها اگر زخمی شدن یا مرگ ملا اختر منصور در درگیری درونی طالبان تأیید شود، شکی وجود نخواهد داشت که بحران رهبری طالبان حادتر از گذشته میشود و تجزیه طالبان به چندین گروه کوچکتر و کم اثرتر اجتناب ناپذیر خواهد شد؛ هر چند که همه آنها مدعی جریان اصلی طالبان باقی خواهند ماند.
***************************************
روزنامه جمهوری اسلامی**
غرب و کارنامه سیاه آل سعود
بسمالله الرحمن الرحیم
سازمان اطلاعاتی آلمان (BND) در یک اقدام غیرمعمول و کاملاً غیرمنتظره، دیدگاهها و اطلاعات طبقهبندی شده پیرامون سیاست منطقهای عربستان را رسانهای کرد و صریحاً عربستان را عامل بیثباتی جهان عرب و منطقه خاورمیانه معرفی نمود. این برای نخستین بار است که دستگاه اطلاعاتی آلمان دست به این اقدام زده و مواضع و جمعبندی دیدگاههای خود را با چنین صراحت و ادبیاتی، بطور علنی در اختیار رسانهها میگذارد و بدون در نظر گرفتن عواقب احتمالی این افشاگریها، انگشت اتهام را به سوی آل سعود نشانهگیری میکند.
اگرچه دولت آلمان بعداً برای کاستن از حساسیتها سعی کرد با انتقاد از افشای این اطلاعات، این نکته را کم اهمیت جلوه دهد ولی این حرکت را میتوان در چارچوب «ملاحظات دیپلماتیک» ارزیابی کرد که هیچگونه تاثیری بر صحت، دقت و اهداف این افشاگری، نخواهد داشت.
با مروری بر اصلیترین سرفصلهای جمعبندی سازمان اطلاعاتی آلمان، بهتر میتوان دریافت که آنچه ریاض در میدان عمل مرتکب شده و میشود، قطعاً از دید تیزبین ناظران مخفی نمانده و حتی متحدین و شرکای تجاری کشوری همچون عربستان هم ممکن است روزی احساس کنند که ریاض، خیلی پا را از گلیم خودش درازتر کرده و مستحق سرزنش و اعتراض است. سازمان اطلاعاتی آلمان تاکید میکند: «سیاست مداخلهجویانه عربستان، یک نقش بیثبات کننده در جهان عرب را در پیش گرفته که به مرز «هشدار» رسیده است... تمرکز قدرت در دستهای ولیعهد، عامل یک خطر پنهان است... و علائم ناخشنودی مردم و حتی درون خانواده سلطنتی مشهود است. این خطر وجود دارد که ریاض حتی یا متحدینش دچار مشکل و فاصله شود... ریاض سعی دارد با فشار نظامی و مالی دست به ریسکهای بزرگی بزند تا در حاشیه قرار نگیرد و حتی رهبر جهان عرب شود و موقعیت خود را تثبیت کند.
به نظر میرسد که آنچه منتشر شده، صرفاً بخشهائی از گزارش اصلی باشد و قاعدتاً متن اصلی بسیار جامعتر و با جزئیات بیشتر و محتوائی کاملتر است ولی همین جملات نیز باندازه کافی گویاست و جمعبندی روشنی از مواضع سازمانهای اطلاعاتی آلمان درخصوص وضعیت کنونی رژیم عربستان و مخاطرات موجود و محتمل را به دست میدهد. احتمال دیگر اینست که چه بسا این گزارش به خاطر کاستن از حساسیتها، تعدیل شده باشد و باندازه کافی از گزندگی واژهها و عبارات آن کاسته باشند تا آنکه قابل انتشار به نظر آید. اما گزارش اصلی احتمالاً جدیتر و نسبت به مخاطرات موجود، صریحتر نیز باشد.
صرفنظر از این احتمالات، حتی متن منتشره نیز به اندازه کافی گویا و واقعاً «هشدار دهنده» به نظر میرسد. اما همین گزارش چند سطری هم قطعاً به مذاق آل سعود خوش نمیآید. موضع اخیر وزارت خارجه آلمان که ضمن انتقاد از افشای این گزارش تصریح کرده این گزارش بیانگر موضع رسمی دولت آلمان در قبال رژیم آل سعود نیست، به خوبی نشان میدهد که همین گزارش عیناً مورد اعتراض سفارت عربستان قرار گرفته و آلمانها برای کاهش حساسیتها وارد عمل شدهاند.
طبعاً جای سئوال دارد که وقتی آلمان با دستگاه امنیتی مخدوش به چنین دیدگاهی در مورد آل سعود رسیده باشد، آمریکا، انگلیس و فرانسه با در اختیار داشتن نهادهای امنیتی به مراتب وسیعتر و فعال تر، به اطلاعات بیشتر و مطمئنتری دسترسی دارند و قاعدتاً واقفند که آل سعود به آخر خط رسیده و دیگر چیزی برای از دست دادن، در اختیار ندارد.
موضوع مهمتر اینکه همین دیدگاههای سازمان اطلاعاتی آلمان هم حاوی نکته تازهای نیست و اگرچه بیان چنین مطالبی از جانب یک نهاد اطلاعاتی، غیرمعمول است ولی پرونده آل سعود به ویژه در سالهای اخیر حاوی نکاتی به مراتب کلیدیتر است که در گزارش منتشره اشارهای به آن نشده و یا تعمداً حذف گردیده است. از جمله در مورد ماهیت رژیم آل سعود و نقش وهابیت در ترویج افکار و اندیشههای سلفی و تکفیری که بنیان فکری گروههای تروریستی امروزین را تشکیل میدهد، این گزارش به کلی ساکت است. این نکته به ویژه در ماههای اخیر در رسانههای غربی هم انعکاس فزایندهای داشته و مورد اصلی نگرانی درخصوص ناامنیها در گوشه و کنار جهان تلقی میشود که حتی کنترل اوضاع را از دست کسانی که خود نقشی در ترویج و تشویق و تجهیز همین گروههای تروریستی داشتهاند، خارج کرده است.
اشتباه بزرگ آل سعود و حامیانش این است که تصور میکنند با کتمان حقایق و سرپوش گذاشتن بر واقعیتهای عینی میتوانند چیزی را تغییر دهند درحالی که حتی بدون انتشار متن گزارش سازمان اطلاعاتی آلمان هم کاملاً روشن بود که آل سعود به بنبست رسیده و مسئول اصلی بسیاری از فجایعی است که امروزه گریبانگیر جهان اسلام ودنیای عرب شده است. البته آل سعود، یگانه عامل این فجایع نیست و آنها در پرونده تشکیل و تجهیز گروههای تروریستی و دامن زدن به سایر عوامل بیثبات کننده در منطقه، تنها نیستند.
همانطور که برای نابودی داعش و طیف وسیع گروههای تروریستی رنگارنگ در منطقه باید به حمایتها از گروههای تروریستی خاتمه داده شود و مهار تروریسم بدون تحقق این مهم، غیرممکن است، به همان دلیل هم بدون قطع حمایت از رژیم آل سعود نمیتوان به تغییر رفتارها و تجدیدنظر در عملکرد آل سعود امیدوار بود. طبعاً در مقیاس کلان قضیه، اگر حامیان اصلی و برنامهریزان آل سعود و تروریسم، از عملکرد و مواضع خود منصرف نشوند، این شجرههای خبیثه و نامبارک برای ادامه حیات پرننگ و نکبت خود هرگز دچار نگرانی و تشویش نخواهند شد. در دومینوی تروریسم، حامیان اصلی، حلقه نخستین محسوب میشوند و تمرکز بر روی آنهاست که نابودی تروریسم را میسور میسازد.
***************************************
روزنامه خراسان**
جنبش دانشجویی به مثابه «شورای نگهبان» انقلاب/امیرحسین یزدان پناه
16 آذر هرسال که نزدیک می شود، بازار نشست ها و مناظره های سیاسی در دانشگاه ها به تناسب فضای سیاسی کشور داغ یا حتی جنجالی و چالشی می شود. در این میان هرچقدر فضا برای بیان حرف ها و مواضع دانشجویان و جنبش دانشجویی بیشتر باز باشد، این فضا داغ تر و جذابیت آن برای این قشر بیشتر است. اما آیا جنبش دانشجویی یعنی برگزاری تریبون آزاد، مناظره و ...؟
برای پاسخ به این سوال باید به ویژگی های عناصر سازنده جنبش دانشجویی مراجعه کرد؛ یعنی دانشجویان. هردانشجو فی نفسه دارای خصوصیاتی است که همین خصوصیات را همراه خود به تشکل ها و تحلیل ها و تفسیرهای خود می برد و سرانجام، جریانی که از این عنصر مهم تشکیل می شود، واجد همه آن شرایط است. اما این ویژگی ها کدام است؟
در این مجال اندک، فرصت پرداخت مشروح به این ویژگی ها نیست اما در یک بررسی کلی می توان «عدالت خواهی»، «گرفتار نبودن در چرخه های قدرت و زر و زور» و در یک کلام «آزادگی»، «آرمانخواه بودن»، «مبارز بودن»، «تحرک و سرزندگی ناشی از سنین جوانی»، «دغدغه مند بودن» و خصوصیاتی از این قبیل را از جمله ویژگی های جنبش دانشجویی توصیف کرد. جریانی که اگر بر مسیر اصیل و فطری خود حرکت کند، نه به کسی باج می دهد و نه اجازه می دهد مورد ظلم قرار گیرد. آن جایی هم که احساس کند دست های پشت پرده می خواهند، سرنوشت کشورش را تغییر دهند، حتی اگر در 28 مرداد 32 حضور چشمگیر نداشته باشد 4 ماه بعد وقتی عرصه سیاسی کشور را آغشته به دخالت خارجی می بیند مقابل «نیکسون» می خروشد و خون گرمش را نثار مقابله با استکبار می کند. به دلیل همین پویایی و سرزندگی است که می توان انتظارات ویژه از جنبش دانشجویی داشت. جنبشی که باید زنده و سرزنده باشد تا آرمان های یک ملت گم نشود. براین اساس، هرچند حرف های گفتنی درباره آن چه جنبش دانشجویی می تواند علمدار آن باشد زیاد است اما به اعتقاد نگارنده، شرایط زمانی انقلاب اسلامی و نیز تحولات بین المللی و منطقه ای از یک سو و لزوم حرکت انقلاب اسلامی در مسیر اصلی خود وظیفه ای مهم و خطیر برعهده جنبش دانشجویی گذاشته است. چه این که دانشجویان از جمله مهم ترین محورهای مبارزات علیه نظام استبدادی پهلوی بودند و وفاداری آنان به امام راحل و آرمان های انقلاب، بعد از انقلاب نیز ادامه داشت و چه کسی است که کتمان کند، عرصه های نبرد در 8 سال دفاع از مرزهای ایران و انقلاب، کار همین فرزندان جوان خمینی کبیر بود.
به نظر می رسد، اکنون با گذشت نزدیک به 4 دهه از پیروزی انقلاب اسلامی و تغییر 2 نسل در عرصه مدیریتی و اجرایی کشور، این انتظار به حقی باشد که از جنبش دانشجویی داشته باشیم که با تکیه بر همان ویژگی هایی که ذکر شد، امروز به میدان بیاید و با رصد دقیق رفتار و عملکرد مسئولان در همه سطوح و حوزه ها و نیز دستاوردهای انقلاب اسلامی در 37 سال گذشته، همه این نتایج و رفتارها را با مسیر اصیل انقلاب و آرمان های امام راحل تطبیق دهد و آن جایی که انحراف رخ داده، علنا اعلام کند و برای ترمیم آن نیز راه حل ارائه کند. به بیان دقیق تر، امروز یکی از نیازهای کشور این است که یک مرکز زنده و پویا، مسئول رصد راه های رفته و نرفته نظام دراین 37 سال باشد. جنبش دانشجویی از این حیث می تواند یک «شورای نگهبان» باشد برای حراست از مسیر انقلاب که قدرت امروزی را برای ایران به ارمغان آورده و در عین حال، یک سازوکار هشداری برای راه هایی که نرفته ایم یا اشتباه رفته ایم و یک مغز متفکر برای ترمیم آسیب ها و عقب ماندگی ها. انقلاب اسلامی امروز در حوزه گفتمانی و نیز قدرت افزایی منطقه ای، به جایگاه مطلوبی رسیده و درحال کنار زدن موانع برای ایفای نقش در نظم جدیدی است که در دنیا درحال شکل گیری است. اما همه ما اذعان داریم که با وجود همه نقاط قوت غیرقابل انکار، نقاط ضعف جدی داریم که باید برایش فکر اساسی کرد؛ مثلا حوزه اقتصاد یکی از همین پاشنه آشیل هاست و نیاز دارد که تفکری پویا و زنده و معتقد به انقلاب اسلامی برایش اتاق فکر تشکیل دهد، آسیب شناسی کند، راه حل ارائه کند و حتی اگر لازم شد مانند سال های اول انقلاب، لباس رزم به تن کند و جهادگونه به میدان اقتدارزایی درونی در حوزه اقتصاد وارد شود. به این مثال می توان حوزه های فرهنگی و اجتماعی را نیز افزود.جنبش دانشجویی امروز نیاز به خودباوری دارد. همه این نشست ها و مناظره ها و ... برای این جنبش یک کارنامه خوب است اما این ها کافی نیست.
امروز درعرصه هایی که تاکنون ضعیف بوده ایم به فکر و اندیشه جوان و پویا و انقلاب این جنبش نیاز داریم تا بتوانیم از «پیچ تاریخی» سرنوشت سازی که در آن قرار داریم؛ به سلامت و با قدرت عبور کنیم. کوتاهی در انجام وظایف در این برهه مهم، شاید هرگز فرصت بیان آرزوی «یالیتناکنا معک» را برای این جنبش فراهم نکند که باز گردد و بتواند به عرصه های مورد نیاز ورود کند.
***************************************
روزنامه ایران**
عصر اهتمام به مطالبات دانشگاهیان/غلامرضا ظریفیان
دانشگاه در ایران، مهمترین پایگاه و پویاترین نیروی پیشران توسعه بوده است. به رغم این واقعیت، نهاد مدرن دانشگاه در حیات تقریباً یک قرنی خود، مسیر پرفراز و فرودی را طی کرده است که یکی از عبرتآموزترین دورههایش مربوط به بازه زمانی 1384 تا 1392 بوده است. در آن 8 سال، دشواریها و چالشهای متعددی گریبانگیر دانشگاه شد، بهطوریکه مدیران و سیاستگذارانی برای پیشبرد اهداف و برنامههای آموزش عالی منصوب شدند که نگاهی خاص و حتی غریب به علم و فناوری داشتند. نتیجه آن نگاه غریب آن بود که اداره امور دانشگاهها از دست افراد شایسته و کارآمد و دانشگاهیان مجرب خارج شد. به عنوان مثال میتوان به برنامه پنج ساله چهارم توسعه اشاره کرد؛ اتکا و محوریت این برنامه بر دانشگاههاست یعنی برنامه ریزان دست دانشگاهها را برای توسعه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی باز گذاشته بودند به طوری که بسیاری از صاحبنظران به آن برنامه لقب «توسعه دانایی» داده بودند. این درحالی است که سیاستگذاری علم در دو دولت نهم و دهم این سند بالادستی را کاملاً از دستور کار خود خارج کرد. دولتی که به واسطه درآمدهای نفتی، ثروتمندترین دولت تاریخ ایران بود اما باوجود برخورداری از این امکانات و تسهیلات نتوانست یک توسعه پایدار را در سطح کشور محقق کند؛ چرا که مبنای اقدام و برنامهریزیاش، رویکردهای برنامه پنجم نبود. علاوه بر این، در همان دوره تعدادی از استادان با سابقه و معتبر دانشگاههای کشور نیز پیش از موعد بازنشسته و شمار زیادی از دانشجویان بااستعداد هم ستارهدار شدند. در مقابل نیز درهای دانشگاه به روی برخی از مدرسان و دانشجویانی باز شد که توانایی علمی چندانی نداشتند و نتیجه آن سیاست، بسط روحیه کمیتگرایی در عرصه علم بود. اکنون دانشگاههای کشور با رشد کمی مهار نشدهای مواجه هستند. زمانی ما 5/2 میلیون دانشجو داشتیم اما حالا چیزی در حدود 5/4 میلیون دانشجو داریم. همچنین رشتههای تحصیلات تکمیلی نیز افزایش پیدا کرد و همین مسأله موجب شد تا ما با بحران کیفیت رو به رو شویم. به عنوان نمونه میتوان به رواج موج گستردهای از سرقتهای علمی و پایان نامه فروشی دردانشگاهها اشاره کرد که هم اکنون برای برخی از دلالان و سودجویان علمی به منبع درآمد تبدیل شده است.
از دیگر موضوعات قابل توجه، نگاههای سنگین و تهدیدآمیز برخی مسئولان به فعالیتهای صنفی یا سیاسی دانشجویی بود، بهطوری که برخی مدیران سابق دانشگاهها اساساً اعتقادی به فعالیتهای دانشجویی نداشتند و این درحالیست که در همه دانشگاههای دنیا از این موضوع به عنوان یک فرصت طلایی برای جامعه پذیری دانشجویان استفاده میشود.
متأسفانه ما در این زمینه به علت نبود حمایتهای لازم، شاهد هزینه دادن بسیاری از تشکلهای سیاسی دانشجویی بودیم که یکی از این هزینهها، تعطیلی این نهادها و تشکلهای خودجوش بود. در نقطه مقابل، تشکلهایی پایهگذاری و تقویت شدند که با جریان اصولگرایی کاملاً هماهنگ بودند.
با این همه، پس از طی آن سالهای پر فراز و نشیب در دانشگاهها، با انتخاب آقای روحانی بشارت تغییر در نوع نگاه به نهاد دانشگاه به گوش اهل علم رسید. اگرچه دغدغه اصلی رئیس جمهوری مسأله هستهای و آسیبهای جدی ناشی از تحریمها بود. با این حال دکتر روحانی فضای دانشگاهها را به حال خود رها نکرد و در این زمینه مدیران و افراد شایستهای را برای کرسی وزارت علوم به مجلس شورای اسلامی معرفی کرد.
ناگفته نماند دکتر روحانی وعدههای خود را هم فراموش نکرد که ازاقدامات قابل توجه ایشان در حوزه فرهنگ و علوم میتوان به شکستن فضای امنیتی دانشگاهها به افزایش فعالیتهای نهادهای صنفی، سیاسی و فرهنگی دانشجویان و احساس آرامش در محیط دانشگاهها اشاره کرد.
هرچند هنوز راه طولانی تا تحقق همه وعدههای رئیس جمهوری باقی مانده است، اما امیدواریم که دولت اعتدال بتواند گامهای محکم تر و جدی تری برای پیوند آموزش عالی با توسعه علمی دانشگاهها بردارد.
***************************************
روزنامه جام جم **
تلویزیون و ترویج سبک زندگی / دکتر باقرساروخانی
سالهای ابتدایی دهه 50 بود که در مورد کودک و رسانه جمعی کار میکردم، متوجه شدم تلویزیون سهم بسیار وسیعی در تعیین اندیشهها، جابه جایی افکار و تاثیرگذاری بر اذهان انسانها دارد.در آن زمان در دو جلد کتابی نوشتم که آن موقع چاپ شد و اعلام کردم که تلویزیون فضای فراغتی انسانها را تسخیر خواهد کرد.
امروزه بیش از چهار دهه از آن تحقیقات میگذرد و می بینیم تلویزیون رقبای بسیاری از جمله شبکههای دیجیتالی پیدا کرده است. ولی با این حال، تصور میکنم هنوز تلویزیون یکی از مهم ترین رسانه های جمعی است و تاثیرگذاری بسیار بالای خود را حفظ کرده است.
اینکه تلویزیون چگونه میتواند سبک زندگی سالم را بین انسانها مخصوصا در بین جوانان شکل بدهد، بحث بسیار مهمی است. در مرحله اول باید برنامهریزی کنیم و ببینیم برای چه کسانی میخواهیم برنامه پخش کنیم. زیرا زبان تلویزیون برای کودک، نوجوان، سالمند، بزرگسال، روستایی و شهری متفاوت است. بنابراین ما باید به زبان مردم با مخاطبان صحبت کنیم. زبانی تولید کنیم که مردم بفهمند، به دلشان بنشیند، درک کنند و در نهایت آنچه را تلویزیون می خواهد، انجام دهند.
در هر حال ما باید بتوانیم افراد شایستهای را جمع کنیم که خودشان از سبک زندگی درستی بهرهمند باشند و علاقهمند باشند به جامعه ایرانی خدمت کنند. تجربیات و اندیشههای خود را در اختیار تلویزیون قرار دهند. یک ابزار رسانه، سریالها و میزگرد هاست. ما باید از الگوها، از قهرمانان حتی کسانی که تاثیرگذار هستند، استفاده کنیم. آنها باید تجربه خود را در اختیار دیگران قرار دهند. مهم این است که ما بتوانیم سبک زندگی سالمی را تولید کنیم که قطعا از آنها قهرمان، دانشمند و هنرمند بزرگ بیرون بیاید. سبک زندگی اگر سالم نباشد هیچ انسان سالمی نخواهیم داشت.
باز تکرار میکنم تلویزیون هنوز هم تاثیرگذار است و باید بتوانیم از این ابزار، یک دانشگاه بزرگ زندگی بسازیم.
***************************************
روزنامه وطن امروز **
تاریخ؛ درمانگاه بیماری خوشخیالی در عرصه سیاست خارجی/دکتر جواد حقگو
تاریخ همچون آینهای است که زوایای رخدادهای پیش از این و فراز و فرودهای پیش رو را مینمایاند با این تفاوت که گذشت زمان همچون زنگار بر چهره آینه مینشیند اما در تاریخ هر چه زمان بگذرد ابعاد و واقعیتهای بیشتری از تحولات به چشم میآید. از این رو یکی از مهمترین رهیافتهایی که در بررسی و ارزیابی مسائل و رخدادها میتوان به کار برد، رهیافت تاریخی است.
اهمیت این رهیافت تا بدانجاست که رهبر حکیم انقلاب بارها و بارها خواهان نگرش و مطالعه در تاریخ و عبرت گرفتن از درسهای آن شدهاند. در بیانات حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای در مواردی چون ضرورتهای غور در تاریخ معاصر علمی بویژه دوران قاجار و پهلوی1، یادآوری خطاهای راهبردی دولت ملیگرای مصدق در سیاست خارجی2، الزامات تقویت حافظه تاریخی ملت3 و... میتوان تصریح ایشان را بر لزوم بهرهجویی بیشینه از این رهیافت دریافت.
یکی از مهمترین موضوعاتی که باید در بوته تاریخ به نقد و بررسی گذاشت مساله نگاه غیرواقعگرایانه به دنیای خارج بویژه روابط با قدرتهای بینالمللی است که گاه با مفهومی چون «وابستگی» درمیآمیزد؛ مفهومی که در سالهای دهه 50 میلادی به عنوان عمود خیمه نظریات وابستگی در برابر نظریات نوسازی مطرح شد.4 در این چارچوب با توجه به تجربیات تاریخی به ولع قدرتهای بزرگ برای بلعیدن انواع ثروت و سرمایههای ملل از طریق ایجاد روابط وابستگی پرداخته شده است.
در تاریخ معاصر ایران میتوان سیر شکلگیری این مفهوم و تجربههای خوشباوری درباره نیات و اهداف قدرتهای خارجی را به تعدد و روشنی دریافت. نقطه آغاز این فرآیند به ابتدای دوره قاجار بازمیگردد. در این سالها ایران به قدرتی درجه چندم و حتی به قلمروی وجهالمصالحه قدرتهای خارجی تنزل یافت. نمود آشکار شروع این فرآیند به طور مشخص به پادشاهی «فتحعلیشاه قاجار» و جنگهای ایران و روسیه بازمیگردد. در این جنگها فرمان روحانیون برای بسیج عمومی ملت و رهبری نظامی «عباسمیرزا» منجر به آزادسازی بسیاری از نواحی اشغالی ایران شد اما رویگردانی شاه قاجار از اهتمام به نبرد، بیاعتمادی به توان ملت و توسل به بیگانه سبب شکستهای پیاپی ایرانیان شد. در این سالها، شاه قاجار برای مقابله با روسها دست به دامان فرانسویها شد تا ارتشی منظم را فراهم آورد و با هماهنگی و حمایت نظامی «ناپلئون بناپارت» بر ارتش تزار بتازد اما پیمان صلح «تیلسیت»5 بین تزار و ناپلئون در حکم خنجری در پشت ایران بود. عبرتساز نبودن این تجربه سبب شد پادشاه قاجار به جای فرانسویها به انگلیسیها روی آورد که این بار نیز جز ناکامی و تحمیل قراردادهای ننگین «ترکمانچای» و «گلستان» نصیب کشور نشد.
در ادامه نیز ایران به قلمروی نفوذ روس و انگلیس تبدیل شد. نکته قابل تامل اینکه نزد سردمداران ایرانی تا دوره پهلوی نخست، تنها راهکارهایی نظیر یافتن قدرت سوم برای برونرفت از این وضعیت مطرح میشد و خودیاری و اتکا به توان و سرمایههای ملی به دورانی کوتاه نظیر صدارت «قائممقام فراهانی» یا «میرزاتقیخان امیرکبیر» محدود شد.
در دوره پهلوی نخست وابستگی به قدرت خارجی چون بریتانیا سبب شد تلاش رضاخان برای تغییر قبله سیاسی به سقوط و تبعید وی بینجامد. در 37 سال سلطنت پهلوی دوم نیز ایران به صحنه پیروی بیمارگونه از مدل وابستگی و عرصه مهرهچینی یکهتازانه آمریکا به عنوان قدرت نوظهور بینالمللی تبدیل شد.
نکته قابل تامل این دوره هم مربوط به
تجربه خوشباوری و اعتماد تام به این قدرت جهانی بود که چیزی جز سقوط و تباهی را به همراه نداشت؛ از جمله تجربه مصدق و اعتماد وی به آمریکاییها برای هماوردی با انگلیسیها بود که با کودتای آمریکایی- انگلیسی 28 مرداد 32 پاسخ یافت.
متاسفانه در سالهای پس از پیروزی انقلاب نیز خوشباوری درباره نیات و اهداف قدرتهای خارجی بویژه دولتهای غربی پابرجا ماند و در قالبهایی دیگر بروز یافت که از جمله میتوان به رویکردهای دولت موقت در ارتباط با آمریکاییها اشاره کرد. پس از پایان جنگ تحمیلی بهرغم فراموش نشدن تقابل آشکار و بیپرده غرب با ایران در خاطره عمومی ملت، در سالهای دهههای 70 و 80 این خوشباوری تاریخی در قالبهایی با عناوین «گفتوگوهای انتقادی» و «گفتوگوهای سازنده» بروز یافت و اکنون نیز در روندهایی چون ضرورت اعتماد به آمریکا همچنان نمود دارد.
تمام اینها در حالی است که حتی تنها فقط یک مورد موفق و عاقبت به خیر از اعتماد به قدرتهای خارجی بویژه غربیها در تاریخ معاصر ایران به چشم نمیخورد.
پینوشت
1- بیانات رهبر حکیم انقلاب در دیدار رؤسای دانشگاهها، پژوهشگاهها، مراکز رشد و پارکهای علم و فناوری / بیستم آبانماه
2- بیانات در دیدار دانشآموزان و دانشجویان / دوازدهم آبانماه
3- بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم/ هجدهم شهریورماه
4- بسیاری نقطه آغاز نظریات وابستگی و برساخت مفهوممحوری آن را به انگارههای نظری «رائول پربیش» اقتصاددان آرژانتینی مربوط میدانند که بعدها توسط «آندره گوندر فرانک» متفکر آلمانی به مسائل اجتماعی و اقتصادی در دهههای 60 و 70 توسعه یافت.
5- در جریان کشورگشایىهای ناپلئون بناپارت، امپراتور فرانسه شکست سختی در ناحیه فریدلند به روسها وارد آورد. از این رو تزار روسیه از ناپلئون تقاضای متارکه جنگ کرد و با امضای معاهده دوستی در شهر تیلسیت بین 2 طرف در 8 جولای 1807، روابط دوستانه بین فرانسه و روسیه ایجاد شد. بر اساس این پیمان که به پیمان اتحاد 2 امپراتور معروف شد، روسیه و فرانسه متعهد شدند در صورت حمله کشور ثالث به خاک آنها، یکدیگر را یاری کنند. همچنین ناپلئون برای جلب رضایت و دلجویى از تزار روسیه، ایالات مولداوی و والاشی در شرق روسیه را به روسیه واگذار کرد و متعهد شد اگر سلطان عثمانی با این امر مخالفت کند با آن مقابله خواهد کرد. در این میان دولت ایران که بر اساس قرارداد دوستی با فرانسه، خود را برای مقابله با دشمنانی که برای نابودی ناپلئون تحریک شده بودند آماده میکرد، ناگهان در سختترین زمان، تنها شد. ناپلئون در این عهدنامه نامی از ایران به عنوان متحد خود در منطقه نبرد و دولت فتحعلی شاه را در برابر روسیه رها کرد. پس از امضای این عهدنامه، ارتش روسیه از جبهه اروپا رهایى یافت و تمام توانش را متوجه ایران و عثمانی کرد.
***************************************