تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۰  ، 
کد خبر : ۲۸۵۵۵۰

آمريكاي لاتين و مسيحيت انقلابي چهره در حال تحول الهيات رهايي‌بخش

پایگاه بصیرت / نويسنده: ران رادز (Ron Rhades)/ برگردان: چشم‌انداز ايران

(ماهنامه چشم‌انداز ايران ـ بهمن و اسفند 1382 ـ شماره 24 ـ صفحه 78)

در سال 1985 يكي از رهبران شاخۀ محافظه‌كار كليساي كاتوليك در آمريكاي لاتين، اسقف هويوس، (Hoyos) طرفداران الهيات رهايي‌بخش را محكوم نمود و اعلام كرد: "وقتي يك كليساي مسلح به مسلسل را مي‌بينم، اثري از مسيح مصلوب را در آن نمي‌يابم. ما هرگز نمي‌توانيم از نفرت به عنوان وسيله‌اي براي ايجاد تحول استفاده كنيم. جوهرۀ كليسايي بودن، محبت است."(1)

مشاجرات و مباحث مربوط به الهيات، اغلب به كلاس‌هاي درس مدارس مذهبي و مجلات خداشناسي محدود مي‌شود. اما اختلاف نظري كه با ظهور الهيات رهايي‌بخش آمريكاي لاتين به وجود آمد، عموميت يافت و در سطح جهان گسترده شد. اين اختلاف واتيكان، كشيش‌هاي ارتدكس و نيمه ارتدكس، افراد عادي و غير روحاني، جامعه‌شناسان، سوسياليست‌ها، مدافعان سرمايه‌داري، اقتصاددانان، رهبران دولتي و نظاميان تحت فرمان آنها و بسياري ديگر را درگير خود ساخت. هنگامي كه نخستين بارقه‌هاي الهيات رهايي‌بخش در اواخر دهۀ 1960 نمايان شد، همچون هوس زودگذري بود كه همه خاموشي آن را نيز پيش‌بيني مي‌كردند.

به بيان دقيق، الهيات رهايي‌بخش بايد به عنوان مجموعه‌اي از طيف‌هاي مختلف خداشناسي تلقي شود كه شامل طيف‌هاي آمريكاي لاتين، سياه و فمينيست مي‌باشد. هر سه طيف نوعي واكنش در مقابل ظلم هستند: پيروان الهيات رهايي‌بخش آمريكاي لاتين مي‌گويند كه ملت‌هاي فقرزدۀ آنها مورد ظلم و استثمار اغنيا و كشورهاي سرمايه‌داري قرار گرفته‌اند. طرفداران مكتب الهيات رهايي‌بخش سياه مدعي هستند كه ملت آنها از ظلم سفيدپوستان نژادپرست رنج مي‌برد و بالاخره الهيات رهايي‌بخش فمينيست تأكيد خود را بر جايگاه زنان و آزادسازي آنها در جامعۀ تحت سلطۀ جنس مذكر قرار مي‌دهد.

اين مقاله كه اولين مقاله از يك مجموعۀ سه قسمتي در زمينۀ الهيات رهايي‌بخش است، توجه خود را به شاخۀ آمريكاي لاتيني الهيات رهايي‌بخش معطوف ساخته است و ريشه‌هاي تاريخي، روند رشد، دكترين و موقعيت آن را در جهان امروز بررسي مي‌كند. نخست، اين مقاله به چگونگي تحول اين جنبش از زمان ظهور خود در اواخر دهۀ 1960 مي‌پردازد. در قسمت‌هاي دوم و سوم مجموعه، به ترتيب الهيات رهايي‌بخش سياه و فمينيست بررسي شده است

الهيات رهايي‌بخش آمريكاي لاتين، بجز چند استثناي مشخص، جنبشي برآمده از كليساي كاتوليك رمي محسوب مي‌شود. به همين دليل، من عمدۀ توجه خود را به ديدگاه‌هاي كاتوليك‌هاي مكتب الهيات رهايي‌بخش معطوف خواهم ساخت. اما در آغاز، بايد با ريشه‌هاي اين مكتب خداشناسي بحث‌برانگيز آشنا شويم.

ريشه‌هاي اروپايي

برخي ريشه‌هاي فكري الهيات رهايي‌بخش آمريكاي لاتين را مي‌توان به وضوح در نوشته‌هاي خداشناسان اروپايي جست‌وجو كرد. سه تن از برجسته‌ترين اين افراد عبارتند از:

يورگن مولتمان، (Jurgen Moltmann) يوهانس باپتيست متز (Johannes Baptist Metz) و ديتريش بونهوفر (Dietrich Bonhoeffer). بدون وارد شدن به جزييات و به طور خلاصه بايد گفت كه، مولتمان پيشنهاد كرد كه مقامات كليسا به جاي ارائۀ يك تصوير شخصي از دين مبتني بر نجات روح، دين را به عنوان منشأ تحولات اجتماعي معرفي كنند. متز بر اين نكته تأكيد نمود كه ايمان از يك بعد سياسي برخوردار است و كليسا بايد نهادي براي نقد اجتماعي باشد. بونهوفر نيز به تجديدنظر در تعريف دين در يك قالب سكولار دعوت كرده است. الهيات وي بر مسئوليت انسان نسبت به ديگران تأكيد دارد و به ارزش نگاه كردن به جهان از پايين به بالا ـ يعني ديدگاه فقرا و محرومان ـ اشاره مي‌كند.

اگرچه طرفداران الهيات رهايي‌بخش از اين مكتب‌هاي خداشناسي الهام گرفته‌اند، اما در عين حال مكاتب اروپايي را به "مطلق‌گرايي و مجردگرايي نظري، بي‌خاصيتي سياسي و ناديده گرفتن وضعيت اسفبار و غيرعادلانۀ موجود براي دستيابي به مسيحيت ايدئال آينده" متهم مي‌كنند.(2)

متدلوژي الهيات رهايي‌بخش مشخصاً بر اين نقاط ضعف آشكار دست مي‌گذارد.

تأثير ماركسيسم

ماركسيسم هم به نوبۀ خود تأثير عميقي بر طرفداران الهيات رهايي‌بخش داشته است. اين بدان معنا نيست كه آنها ماركسيسم را به عنوان يك برنامۀ جامع براي فعاليت سياسي پذيرفته‌اند. علاقۀ آنها محدود به استفاده از مقولات ماركسيستي براي تحليل‌هاي اجتماعي بوده است.

به اعتقاد ماركس، انسان ابتدا در حالتي ساده و بدوي مي‌زيسته است. در آن زمان، خوشبختي و آرامش وجود داشته، اما با ظهور طبقات اقتصادي، خوشبختي بدوي انسان به هم ريخت، به گونه‌اي كه يك طبق تلاش نمود تا طبقۀ ديگر را در راستاي منافع اقتصادي خود مورد ستم و بهره‌كشي قرار دهد. ماركس بر اين عقيده بود كه تمام مشكلات انسان نتيجۀ مستقيم اين بهره‌كشي طبقاتي است. او سرمايه‌داري را به عنوان مجرم اصلي معرفي نمود كه به اين وضعيت نامطلوب دامن مي‌زند.

ماركس اصرار داشته كه انسان هرگز نمي‌‌تواند در يك جامعۀ سرمايه‌داري واقعاً خوشبخت يا آزاد باشد. او مي‌گفت كه آدمي در محيط سرمايه‌داري مبدل به يك موجود از خود بيگانه مي‌شود و احساس راحتي نمي‌كند. با اين حال، از خود بيگانگي انسان تا ابد ادامه نخواهد داشت. ماركس معتقد بود كه تاريخ به گونه‌اي غير قابل برگشت به سمت نقطۀ اوجي پيش مي‌رود كه در آن، كارگران ستمديدۀ جهان يا همان پرولتاريا، برمي‌خيزند و استثمارگران سرمايه‌دار خود را كه همان بورژواها هستند، سرنگون مي‌سازند. به جاي جامعۀ كهنۀ بورژوازي و طبقات اجتماعي و جنگ‌هاي طبقاتي آن، جامعه‌اي يك دست ظهور خواهد كرد كه در آن عدالت براي همه موجود است.

الهيات رهايي

خداشناسان آمريكاي لاتين، با اقتباس از مكاتب خداشناسي اروپايي و ماركسيسم، مكتب خاص خود را به وجود آوردند كه با تغييري بنيادي نسبت به الهيات سنتي، كتاب مقدس را "به نفع فقرا تفسير مي‌كند" حال بياييد به طور خلاصه ابعاد كليدي الهيات رهايي‌بخش را مرور كنيم.

الهيات رهايي‌بخش كار خود را با اين فرضيه آغاز مي‌‌نمايد كه كل مجموعۀ الهيات جهت‌دار است يعني خداشناسان، منافع آن طبقات اقتصادي و اجتماعي را منعكس مي‌نمايند كه مورد حمايت آن قرار دارند. در نتيجه، نظريۀ غالب در آمريكاي شمالي و اروپا "به منافع افراد مذكر سرمايه‌دار سفيدپوست اهل آمريكاي شمالي/ اروپا" جنبۀ ابدي مي‌بخشد. بنابر ادعاي طرفداران الهيات رهايي‌بخش، الهيات سنتي به يك نظام سياسي و اقتصادي خاص يعني سرمايه‌داري دموكراتيك مشروعيت مي‌بخشد و از آن حمايت مي‌كند و همين نظام است كه مسئول بهره‌‌كشي و فقر جهان سوم است.(3)

طرفداران الهيات رهايي‌بخش، همچون بونهوفر بر اين عقيده هستند كه الهيات بايد با نگاه به جهان از پايين به بالا ـ يعني با درك رنج‌هاي محرومان ـ آغاز شود.

گوستاوو گوتيه‌رز (Gustavo Gutierrez) نويسندۀ كتاب "الهيات رهايي‌بخش" نمونه‌اي از متدولوژي اين مكتب را به ما ارائه مي‌نمايد. گوتيه‌رز، همانند ديگر مدافعان رهايي، اين عقيده را رد مي‌كند كه الهيات يك مجموعۀ منظم از حقايق منفك از زمان و فرافرهنگي است و براي تمام نسل‌ها يكسان و ثابت باقي مي‌ماند. برعكس، الهيات همواره در حال تحول است؛ اين علم مجموعه‌اي پويا و در حال حركت و متضمن داشتن بينش متناسب با زمان در خصوص علوم انساني و تاريخ مي‌باشد. گوتيه‌رز تأكيد دارد كه الهيات را نبايد فقط ياد گرفت، بلكه بايد آن را به كار بست. در انديشۀ وي، نقطۀ شروع خداشناسي، اتخاذ يك "راهكار عملي" (Praxis) است. واژۀ Praxis (از ريشۀ يوناني Prasso به معني عمل و كار) متضمن اقدامات انقلابي به نفع تهيدستان و محرومان است و با اتخاذ آن، دريافت‌هاي خداشناسانه مدام در معرض تحول قرار مي‌گيرند. از اين رو، متخصص الهيات بايد در مبارزه براي تغيير جامعه غرق شود و انتقال پيام خود را از اين طريق دنبال نمايد.

بنابراين، در فرايند خداشناسي، اتخاذ راهكار عملي همواره بايد در اولويت اول قرار گيرد و دانش الهيات تنها در مرحلۀ دوم مورد توجه قرار گيرد. خداشناسان نبايد فقط نظريه‌پرداز باشند، بلكه بايد در صحنۀ مبارزۀ دائمي براي رهايي‌ محرومان، خود را اهل عمل نشان دهند.

مفهوم گناه

متدولوژي مورد استناد گوتيه‌رز در الهيات رهايي‌بخش، مفهوم گناه را فقط از منظر فردي و خصوصي مورد توجه قرار نمي‌دهد، بلكه براي آن جنبۀ اجتماعي و اقتصادي قائل مي‌شود، گوتيه‌رز شرح مي‌دهد كه "گناه صرفاً يك واقعيت فردي، خصوصي يا دروني نيست، بلكه گناه بايد يك حقيقت اجتماعي، تاريخي تلقي گردد كه در فقدان حس برادري و عشق در روابط ميان انسان‌ها متجلي مي‌گردد."(4)

خداشناسان مكتب رهايي، كشورهاي سرمايه‌داري را مشخصاً به اين دليل كه ملل فقير را مورد ظلم و استثمار قرار داده‌اند گناهكار قلمداد مي‌كنند. آنها معتقدند كه دولت‌هاي سرمايه‌داري به بهاي فقر ملت‌هاي محروم به ثروت دست يافته‌اند. اين نگرش اغلب با عنوان "نظريۀ وابستگي" شناخته مي‌شود؛ يعني اين كه توسعۀ كشورهاي غني به عدم توسعه و عقب‌ماندگي كشورهاي فقير وابسته است.

در الهيات رهايي‌بخش، گناه وجه ديگري هم دارد. آنها كه تحت ستم قرار گرفته‌اند نيز با تسليم شدن در برابر اسارت مرتكب گناه مي‌شوند. انفعال در مقابل ظلم به جاي مقاومت و تلاش براي ريشه‌كن كردن آن، حتي در صورت لزوم با شيوه‌هاي خشونت‌‌آميز، خود يك گناه محسوب مي‌‌گردد.(5)

استفاده از روش‌هاي خشونت‌آميز يكي از بحث‌‌برانگيزترين جنبه‌هاي الهيات رهايي‌بخش بوده است. اگر اين خشونت براي مقاومت در مقابل ظلم به كار رود، گناه به شمار نمي‌آ‌يد. در حقيقت، برخي از متخصصان الهيات رهايي‌بخش يك عمل واحد (مثل قتل) را اگر از سوي ظالم صادر شود گناه مي‌دانند، ولي اگر همان عمل توسط مظلوم و در راه مبارزه با بي‌عدالتي ارتكاب گردد، گناه محسوب نمي‌كنند. از نظر آنها، رفع بي‌عدالتي‌ها منجر به از بين رفتن امكان ارتكاب گناه (حتي از سوي خود ظالم) مي‌شود.(6)

مفهوم نجات (رهايي) (Salvation)

نجات تنها از منظر حيات فرد پس از مرگ نگريسته نمي‌شود، بلكه متضمن برقراري حكومت خداوند در زمين است؛ يعني نظم اجتماعي نويني كه عدالت در آن براي همه وجود دارد. اين به معناي نفي ذاتي حيات ابدي نيست، بلكه هدف، تأكيد بر تلاقي ميان حيات موقت و حيات ابدي انسان در الهيات رهايي‌بخش مي‌باشد. اگر به روش الهيات سنتي، تاريخ و ابديت را در قلمروي موازي (و نه متقاطع) بدانيم، هدف ما در طول تاريخ فقط دست يافتن به ابديت خواهد بود.(7) اما اگر تاريخ و ابديت را متلاقي بدانيم، يعني اگر قرار بر آن باشد كه مسير نجات انسان به سوي ايجاد نظم نوين برود، آنگاه بايد در مقابل هر چيزي كه در حال حاضر با آن نظم ضديت دارد مبارزه نماييم.(8)

مفهوم خدا

پيروان مكتب رهايي چنين استدلال مي‌كنند كه دكترين سنتي مسيحيت دربارۀ خدا ذات الهي را به گونه‌اي معرفي مي‌كند كه گويي خداوند طرفدار ساختار اجتماعي سرمايه‌داري است. آنها مدعي هستند كه تصور سنتي از خدا ريشه در انديشه‌هاي يونان باستان دارد كه خداوند را يك وجود ساكن مي‌دانستند كه از تاريخ انساني فرسنگ‌ها فاصله دارد. اين تصوير مخدوش از ذات الهي به اعتقاد آنها موجب پيدايش الهياتي شده كه خداوند را "جايي در آن بالا" و كاملاً به دور از زندگي روزمرۀ انسان‌ها تصوير مي‌نمايد. در نتيجه بسياري از مردم آمريكاي لاتين در برابر ظلم و استثماري كه بر آنها روا داشته مي‌شود موضع انفعالي به خود گرفته‌اند.

بدين ترتيب، پيروان الهيات رهايي‌بخش تلاش نموده‌اند به دوستان خود بقبولانند كه خدا ساكن نيست، بلكه به طرزي پويا در مسير دفاع از تهيدستان و ستمديدگان قرار دارد و از آنجا كه خداوند با ظلم و بهره‌كشي مخالف است، بندگان وي نيز بايد چنين باشند، در حقيقت گوتيه‌رز مي‌گويد كه "شناخت خدا يعني اجراي عدالت."(9)

عيسي مسيح

اگرچه پيروان الهيات رهايي‌بخش مستقيماً ماهيت الهي عيسي مسيح را انكار نمي‌كنند، اما به طور صريح و مشخص هم اعتراف نمي‌كنند كه عيسي مسيح، خداست. اهميت عيسي مسيح در نظر آنان، به مبارزۀ الگووار وي در راه حمايت از فقرا و ستمديدگان است. آنها با ارائۀ تفسير جديدي از حيات يافتن دوبارۀ عيسي، اين موضوع را دليلي بر اثبات دغدغۀ خداوند نسبت به تاريخ پرتنش و پر از ستم انسان‌ها به حساب مي‌آورند. عيسي مسيح با كلام و اعمال خود به ما نشان داد كه چگونه فرزندان خوب خداوند باشيم و با ممارست فعالانه در راه رهايي محرومان، بساط حكومت الهي را بگستريم.

بيشتر پيروان مكتب رهايي، مرگ عيسي بر روي صليب را فاقد ارزش روحاني مي‌دانند؛ در نظر آنها عيسي بدان علت به مرگ محكوم شد كه نظم مذهبي/ سياسي عصر خود را درهم ريخت. لئوناردو بوف مي‌گويد كه پيروان عيسي اين عقيدۀ جعلي را رواج دادند كه مرگ وي داراي اهميتي فراانساني و روحاني است: "آنچه به عنوان واقعيت در تاريخ ثبت شده، به صليب كشيدن وي، محكوميت او از سوي يهوديان و نوشته‌هاي روي صليب است كه به سه زبان آشنا براي يهوديان آن زمان حك شده بود. باقي مطالب كاملاً نظري و متأثر از مطالب "كتاب مكاشفه" و تفسير "عهد عتيق" بوده است.(10) مرگ عيسي از آن جهت منحصر به فرد است كه به "ناخشنودي خداوند از رنج محرومان، تجسم عيني مي‌بخشد."(11) طرفداران الهيات رهايي‌بخش، حيات يافتن دوبارۀ عيسي را قبول دارند، ولي در خصوص اهميت آن عقايد چندان روشني را ابراز نكرده‌اند.

مفهوم كليسا

الهيات رهايي‌بخش نمي‌پرسد كه كليسا چيست، بلكه به بررسي اين موضوع مي‌پردازد كه كليسا در ميان فقر و فلاكت، بي‌عدالتي اجتماعي و انقلاب، چه نقشي را بايد ايفا نمايد. در چارچوب الهيات رهايي‌بخش، مأموريت و وظايف كليسا بسيار مهم‌تر ماهيت آن است.(12)

گوتيه‌رز و ديگر متفكران رهايي معتقدند كه مأموريت كليسا ديگر يك مأموريت "كمّي" براي نجات هر چه بيشتر ارواح انسان‌ها نيست.(13) برعكس، مأموريت كليسا عبارت است از "اعتراض عليه بي‌عدالتي در هر زمان، مبارزه با اعمال غير انساني و حمايت از فقرا و محرومان."(14)

از دهۀ 1970 و در كنار دكترين مأموريت كليسا، موضوع شكل‌گيري و رشد "جوامع پايۀ ديني" نيز مطرح شده است. اين جوامع، گروه‌هاي كوچك مردمي هستند كه از افراد عامي، فقير و غير روحاني تشكيل مي‌شوند و براي نيايش، مطالعۀ گروهي كتاب مقدس و ايفاي نقش محسوس اجتماعي و سياسي در محيط خود گرد هم مي‌آيند"(15)

اين جوامع توانسته‌اند به كارگران و دهقان‌ها نشان دهند كه چگونه در راه رفاه اجتماعي خود متحد گردند. گوتيه‌رز مي‌گويد كه "در بيشتر كشورهاي آمريكاي لاتين، جوامع پايۀ ديني تنها محل فعاليت اجتماعي براي فقرا هستند."(16) در حقيقت، اين جوامع به ابزار اصلي براي گسترش انديشۀ رهايي در خارج از حلقه‌هاي آكادميك مبدل شده‌اند. تا سال 1980، قريب صد هزار جامعۀ پايۀ ديني در آمريكاي لاتين تشكيل شد.(17)

پذيرش الهيات رهايي‌بخش از سوي كاتوليك‌هاي رمي

از زمان ظهور انديشۀ الهيات رهايي‌بخش و رشد سريع آن از طريق جوامع پايۀ ديني، اختلاف نظرهاي شديدي ميان رهبري واتيكان و خداشناسان كاتوليك رمي در آمريكاي لاتين درگرفته است. با اين حال در چند دهۀ گذشته، واتيكان به تدريج در برابر مفهوم رهايي انعطاف بيشتري از خود نشان داده است. به عنوان مثال، شوراي دوم واتيكان كه از 1962 تا 1965 در رم برگزار شد، زبان به انتقاد از اختلاف شديد ميان سطح زندگي در كشورهاي غني و فقير جهان گشود. بنابراين، رهبران كليسا از "نگرش توجيهي به نفع تهيدستان" حمايت نمودند. سه سال بعد يعني در 1968، كنفرانس اسقف‌هاي آمريكاي لاتين در مدلين، (Medellin) بي‌عدالتي فاحش ميان طبقات اجتماعي و بهره‌برداري نامشروع از قدرت و بهره‌كشي را محكوم ساخت.(18)

پاپ ژان پل دوم ساليان زيادي است كه به دنبال اتخاذ يك سياست متوازن براي روحانيون كاتوليك رمي در زمينۀ فعاليت‌هاي سياسي مي‌باشد. او قدرتمندانه به دفاع از عدالت اجتماعي پرداخته، اما در عين حال مكرراً به روحانيون نسبت به درگيري بيش از اندازه در امور مادي و غير ديني و همچنين نسبت به خطرات ماركسيسم تذكر داده است.

"گردهمايي مقدس براي دكترين ايمان" ـ كه عنوان هيئت واتيكان براي نظارت بر رعايت اصول ديني است ـ دو بيانيۀ مهم در خصوص الهيات رهايي‌بخش صادر كرده است. بيانيۀ اول با عنوان "دستورالعمل در مورد برخي جنبه‌هاي الهيات رهايي‌بخش" (مصوب 1984) هشدار داد كه بدون افتادن به دام روش‌ها و اهداف ماركسيسم، امكان استناد و استفاده از اصول و واژگان ماركسيسم وجود ندارد. به همين دليل، كلاً بايد از ماركسيسم پرهيز كرد.

دو سال بعد (در 1986)، "دستورالعمل در مورد آزادي و رهايي در دين مسيح‌" صادر شد كه مشروعيت "اقدام محرومان را براي به وجود آوردن ساختارها و نهادهاي ضامن حقوق آنها، از طريق روش‌هاي مشروع اخلاقي" به رسميت مي‌شناخت.(19) با اين حال، اگرچه كليسا از رهايي سياسي، اجتماعي و اقتصادي ستمديدگان حمايت مي‌كند، هدف اوليه و اصلي آن، رهايي روح افراد از شر شيطان است.(20) اين بيانيه مبارزۀ مسلحانه" به عنوان آخرين حربه براي خاتمه دادن به ظلم آشكار و طولاني مدت كه منافع عمومي را به شدت به خطر اندازد" مورد قبول قرار داد.(21)

پذيرش نسبي الهيات رهايي‌بخش از سوي كليساي كاتوليك رم تا حدود زيادي موجب گسترش سريع اين مكتب شد. اما همان گونه كه به زودي خواهيم ديد، دغدغه‌هاي كليسا در مورد ماركسيسم با توجه به تحولات اخير جهاني درست از آب درآمد. با افول تدريجي عناصر ماركسيست در مكتب الهيات رهايي‌بخش، واتيكان نفسي به راحتي مي‌كشد.

از زمان ظهور الهيات رهايي‌بخش در دهۀ 1960، برخي از جنبه‌هاي اين جنبش ثابت باقي مانده است. پل زيگموند (Paul E.Sigmund) در كتاب اخير خود "الهيات رهايي‌بخش در دوراهي" (1 990) به اين نتيجه مي‌رسد كه الهيات رهايي‌بخش هنوز جهان را "محل تنش، بي‌عدالتي و ستم مي‌داند تا صلح، عدالت و رهايي". همچنين، الهيات رهايي‌بخش هنوز اعتقاد خود را به ويژگي مذهبي خاص فقرا به عنوان هدف محبت و توجه ويژۀ خداوند و منبع الهام ديني حفظ نموده است.(22) البته، علي‌رغم اين عوامل، الهيات رهايي‌بخش در سال‌هاي اخير دچار تحولات مهمي نيز شده است.

بحث در مورد تحولات را با ذكر اين مطلب آغاز مي‌كنيم كه در سال 1989 تقريباً تمام اروپاي شرقي عليه ايدئولوژي ماركسيسم به پا خاست. تحولات مهمي كه در اتحاد شوروي و كشورهاي بلوك شرق به وقوع پيوست، نشانگر اين حقيقت بود كه ماركسيسم شكست خورده است.

مايكل نوواك (Michael Novack) كه كرسي جرج فردريك جووت (George Frederick Jewett) را در مؤسسۀ آمريكن اينترپرايز (AEI) واشنگتن در اختيار دارد، در مواجهه با تحولات اخير اروپا سؤال عميقي را مطرح ساخت: "چه بر سر پيروان الهيات رهايي‌بخش در آمريكاي لاتين خواهد آمد كه تاكنون انديشه‌هاي ماركسيسم ـ لنينيسم را مي‌ستودند، ولي اكنون آنها را توخالي يافته‌اند؟"(23) نوواك چنين استدلال مي‌كند كه مطالعۀ دقيق آثار خداشناسان آمريكاي لاتين نشانگر آن است كه اين انديشمندان نگران‌اند كه بيش از اندازه به آموخته‌هاي دانشگاهي خود در مورد علوم اجتماعي اعتماد كرده‌اند.(24) به همين دليل وي‌ مي‌گويد، "خداشناسان مكتب رهايي در طول چند سال گذشته، اميد خود را نسبت به ساختارهاي اجتماعي تا حدودي از دست داده‌اند و توجه آنها به امور روحاني بيشتر شده است. به نظر مي‌رسد كه آنها اقبال كمتري نسبت به سياست دارند و بيشتر به ايمان و مسائل ديني مي‌پردازند."(25) زيگموند نيز با اين مطلب موافق است و اشاره مي‌كند كه اكنون "تأكيد بيشتري نسبت به منابع و آثار روحاني مفهوم رهايي به عمل مي‌آيد."(26) (به زودي به تشريح اين "روحانيت جديد" نيز خواهيم پرداخت.)

اين تغيير ديدگاه نسبت به سوسياليسم يكي از مهم‌ترين تحولات الهيات رهايي‌بخش به شمار مي‌رود. در نوشته‌هاي اخير بسياري از خداشناسان مكتب رهايي مي‌توان اعتراف به اين نكته را يافت كه "نگرش جايگزين نمودن وابستگي يا سرمايه‌داري توسط سوسياليسم ديگر مؤثر نيست، همان گونه كه در اروپاي شرقي نيز نتيجه‌بخش نبود."(27) پيروان الهيات رهايي‌بخش بدون آن كه لزوماً سوسياليسم را كنار بگذارند، ابهامات زيادي را در رابطه با معناي حقيقي سوسياليسم مطرح ساخته و در عين حال پذيرش بيشتري را نسبت به نظام‌هاي رقيب و دموكراسي به سبك غربي به عنوان يك سلاح مشروع عليه ظلم نشان مي‌دهند.(28) آرتور اف.مك گاورن (Arthur (F.McGovern كه از پيروان "مكتب يسوعي" است چنين اظهارنظر مي‌كند: "چارچوب سياسي جديد در بسياري از بخش‌هاي آمريكاي لاتين، پيروان الهيات رهايي‌بخش را واداشته كه از ايجاد "دموكراسي مشاركتي" از درون جامعۀ مدني صحبت كنند. سوسياليسم ديگر يك الگوي بي‌قيد و شرط براي انديشۀ رهايي نيست."(29)

يك تحول مهم ديگر در الهيات رهايي‌بخش آن است كه پيروان اين مكتب، ديگر كمتر از نظريۀ وابستگي صحبت مي‌كنند، يعني از اين عقيده كه "توسعۀ كشورهاي غني وابسته به عقب‌ماندگي كشورهاي فقير است." البته هنوز گرايش ضد سرمايه‌داري در ميان پيروان الهيات رهايي‌بخش رايج است، ولي بسياري از آنها دريافته‌اند كه نظريۀ وابستگي به دليل برخي از پيش‌فرض‌هاي بنيادين خود به درستي مورد انتقاد واقع شده است. پيتر برگر (Peter Barger) جامعه‌شناس دانشگاه بوستون، نقاط ضعف نظريۀ وابستگي را نشان داده است. او چنين عنوان نموده كه "تجربۀ توسعه در ژاپن و چهار اژدهاي كوچك شرق آسيا ـ يعني تايوان، كرۀ جنوبي، هنگ‌كنگ و سنگاپور ـ اشتباهات نظريۀ وابستگي و الهيات رهايي‌بخش را به صورت تجربي نشان مي‌دهد." از سوي ديگر، برگر تأكيد مي‌كند كه "هيچ نشانه‌اي براي توسعۀ موفق كشورهاي سوسياليست جهان سوم در هيچ زماني و مكاني وجود ندارد."(30)

به علاوه راه‌حل پيروان الهيات رهايي‌بخش براي حل مسئلۀ وابستگي ـ يعني جدايي از جهان سرمايه‌داري به سبك سوسياليستي ـ جذابيت خود را براي آنها از دست داده است؛ چون "مدل‌هاي سوسياليستي يا ورشكسته شده و يا خود به اقتصاد بازار و تقويت كسب و كار خصوصي روي آورده و حتي سرمايه‌گذاري شركت‌هاي چندمليتي را جذب نموده‌اند."(31)

علاوه بر تحولات پديد آمده در نگرش نسبت به سوسياليسم و نظريۀ وابستگي، بسياري از طرفداران الهيات رهايي‌بخش به دليل خونريزي‌هاي ناشي از اين تفكر به تجديدنظر در انديشه‌هاي خود دربارۀ الهيات رهايي‌بخش پرداخته‌اند. يكي از مقالات لس‌‌آنجلس تايمز دربارۀ الهيات رهايي‌بخش در السالوادور به اين نكته اشاره مي‌كند كه "از بين رفتن برخي از كساني كه عليه نظم موجود به پا خاستند، موجب تجديدنظر عاقلانه در خصوص مبنا و عملكرد الهيات رهايي‌بخش شده است."(32) اين مقاله همچنين بيان مي‌كند كه "اين ضد انقلاب خشن در السالوادور و ديگر مناطق آمريكاي لاتين در كنار شكست ماركسيسم در اروپاي شرقي و انقلاب ساندينيستي در نيكاراگوئه در راه ايجاد عدالت اجتماعي، سياسي و اقتصادي منجر به دعوت براي نگاه تازه نسبت به الهيات رهايي‌بخش شده است."(33) در حقيقت، برخي از پيش‌فرض‌هاي تحليلي بنيادين و كاربردهاي عملي الهيات رهايي‌بخش به تدريج، نه فقط از سوي عناصر محافظه‌كار كليساي كاتوليك، بلكه توسط برخي از پيروان و مدافعان قديمي الهيات رهايي‌بخش، زير سؤال مي‌رود.(34)

زيگموند به اين نكته اشاره كرده كه با توجه به خونريزي‌هاي ناشي از جنبش الهيات رهايي‌بخش در سال‌هاي اخير، پيروان اين جنبش ديگر به دنبال ارائۀ توجيهات ساده‌اي مثل ضرورت توسل به "خشونت متقابل" عليه "خشونت نهادينۀ" دستگاه سياسي حاكم، نمي‌باشند.(35) او همچنين اشاره مي‌كند كه بارزترين تغيير در الهيات رهايي‌بخش، كنار گذاشتن علاقۀ كوركورانه نسبت به انقلاب سوسياليستي و پذيرش اين حقيقت بوده كه راه‌ رهايي تهيدستان، ايجاد تغييرات بنيادين سياسي نيست، بلكه روش درست آن انجام فعاليت‌هاي سازماني و شخصي در جوامع پايۀ ديني است."(36) پيشتر به اين نكته اشاره كرديم كه پيروان الهيات رهايي‌بخش توجه خود را به امور روحاني افزايش داده‌اند. اين حقيقت پيش از هر چيز بدان معناست كه آنها بيشتر انديشه‌هاي رهايي‌بخش خود را از كتاب مقدس استخراج مي‌كنند تا از نظريه‌هاي اجتماعي. كتاب‌هاي قديمي خداشناسان مكتب رهايي در وهله نخست توجه خود را به تحليل‌هاي اجتماعي معطوف مي‌نمودند و به مراجع ديني اشارات اندكي داشتند. حال وضعيت عملاً برعكس شده؛ كتاب جديد در زمينۀ الهيات رهايي‌بخش حاوي ارجاعات فراوان به كتاب مقدس و تحليل‌هاي اجتماعي اندك است. الهيات رهايي‌بخش اين روزها بهرۀ بيشتري از "الهيات" دارد. اما رويكرد روش‌شناختي آنها هنوز مبتني بر ايجاد امتيازات ترجيحي به نفع فقراست.

علاوه بر توجه بيشتر به كتاب مقدس، به نظر مي‌رسد كه علاقۀ آنها به علوم و عبادات ديني ـ همچون دعا، ايمان عملي و تقليد ـ هم بيشتر شده است. عمدۀ اين تحولات در سطح مردم عادي و در جوامع پايۀ ديني به چشم مي‌خورد. مطالعۀ "پيام‌هاي رهايي" در كتاب مقدس رواج زيادي پيدا كرده است. هدف اين مطالعات عبارت است از بررسي نحوۀ پرداختن كتاب مقدس به مسائل خاص زندگي محرومان.

قبلاً به اين نكته اشاره كرديم كه جريان غالب در الهيات رهايي‌بخش در اختيار كاتوليك‌هاي رمي است. يكي از عوامل مهمي كه اكنون بر اين جريان در آمريكاي لاتين تأثير مي‌گذارد، انفجار گرايش پروتستان عيسوي در آن منطقه است." آمريكاي لاتين، ديگر برخلاف گذشته تحت سلطۀ انحصاري كاتوليك‌هاي رمي نيست. از اواخر دهۀ 1960، تعداد پروتستان‌ها از 15 ميليون به حدود 40 ميليون نفر افزايش يافته كه تقريباً 10 درصد جمعيت كل آمريكاي لاتين را تشكيل مي‌دهد."(37) اسقف برزيلي، مونيسنيور بوئاونتورا كلوپنبرگ (Monsignor Boaventure Kloppanburg) مي‌گويد كه "آمريكاي لاتين حتي با سرعتي بيش از اروپاي مركزي در قرن شانزدهم در حال روي آوردن به مذهب پروتستان است."(38) اكثريت فراوان اين پروتستان‌ها متعلق به فرقۀ پنته كاستال (Pantecostal) مي‌باشند.

در خصوص علت اين گرايش يكي از تحليل‌گران مي‌گويد، "در حال حاضر، اين عقيده از مقبوليت گسترده‌اي برخوردار شده كه الهيات رهايي‌بخش در گذشته پيام عاطفي و شخصي دين را كه بيشتر مردم به دنبال آن هستند ناديده گرفته است. در ساده‌ترين سطح، پيروان الهيات رهايي‌بخش، نجات از طريق تغييرات اجتماعي را تبليغ مي‌نمودند، كه همان سوسياليسم با ظاهر جديد بود. پروتستان‌هاي عيسوي مبلغ نجات فردي از طريق تغيير در روح انسان مي‌باشند."(39)

ديويد مارتين (David Martin)، نويسندۀ كتاب "زبانه‌هاي آتش: انفجار مذهب پروتستان در آمريكاي لاتين" (1990) معتقد است كه پيشرفت اقتصادي يكي ديگر از عوامل افزايش پيروان مذهب پروتستان مي‌باشد. او چنين استدلال مي‌كند كه "مذهب پروتستان عيسوي و پيشرفت اقتصادي اغلب ملازم يكديگرند. اين دو يكديگر را حمايت و تقويت مي‌كنند."(40) كارمن گاليه‌آ (Carmen Galilea) كه يك جامعه‌شناس اهل سانتياگو مي‌باشد گفته است كه "يك فرد پروتستان نمونه از فرقۀ پنتوكاستال، تصوير خوبي از خود به جا مي‌گذارد. او فردي مسئول است. مشروب نمي‌نوشد، انگيزۀ بيشتري براي كار دارد و حقوق بالاتري دريافت مي‌كند. در نتيجه، وي از لحاظ اقتصادي پيشرفت مي‌كند." (41) تبليغات ديني پنته‌كاستال‌ها متضمن تأكيد فراواني به ضرورت پيشرفت فردي است و بدين ترتيب به پيشرفت اقتصاد نيز كمك مي‌كند.(42)

دانيل واتنبرگ (Daniel Wattenberg) در مقالۀ جديدي كه در مجلۀ اين سايت (Insight) منتشر شده عنوان نموده است كه يكي ديگر از عوامل پيونددهندۀ فرقۀ پنته‌كاستال و ارتقاي اقتصادي، "حمايت مادي متقابل در جامعۀ ديني پنته‌كاستال است (كليساهاي اين فرقه شبكه‌اي را تشكيل مي‌دهند كه اغلب نقش كاريابي و مسكن‌يابي را دارد."(43)

به علاوه، انجام فعاليت‌هاي داوطلبانه در كليسا با استفاده از استعدادهاي افراد و دادن فرصت ارتقاي مهارت‌هاي فردي به آنها، احساس مفيد بودن و اداي وظيفه را براي اولين مرتبه در بسياري از آنان به وجود مي‌آورد.(44) آموختن مهارت در فعاليت‌هاي كليسايي در عين حال به اعضاي كليسا فرصت مي‌دهد كه با دنياي بيرون كليسا هم آشنا شوند.

تحولات گسترده‌اي در آمريكاي لاتين در حال وقوع است و بايد منتظر ماند و ديد كه اين تحولات به كجا خواهد انجاميد. به احتمال زياد: 1- ماركسيسم همچنان رو به افول مي‌رود؛ 2-طرفداران الهيات رهايي‌بخش بيش از گذشته توجه خود را به امور روحاني معطوف خواهند ساخت؛ 3- ميزان استقبال از مذهب پروتستان كه تأكيد آن بيشتر بر تحول فردي است، افزايش خواهد يافت؛ و 4- تمام اين تحولات احتمالاً تأثير مثبتي بر شرايط اجتماعي و اقتصادي منطقه به جا خواهد گذاشت.

كتاب مقدس و فقه

منتقدان الهيات رهايي‌بخش بعضاً بي‌اعتنا و به دور از فقر آمريكاي لاتين قلمداد شده‌اند. ترديدي نيست كه برخي از اين منتقدان واقعاً نسبت به موضوع فقر حساسيت چنداني ندارند. بنابراين، قبل از طرح ديدگاه منتقدان اين مكتب بحث‌برانگيز خداشناسي،‌ لازم است تأكيد كنيم كه در كتاب مقدس تأكيدات فراواني نسبت به ياري فقرا وجود دارد.

در عهد عتيق آمده است كه خداوند دستورات ويژه‌اي را براي حكومت ديني اسراييل جهت دستگيري از تهيدستان وضع كرد. او به حاكمان سفارش نموده كه تمام محصول زمين را برداشت نكنند و در گوشه و كنار آن چيزي براي سير كردن فقيران و نيازمندان باقي بگذارند. خداوند همچنين به تمام كساني كه از تهيدستان دستگيري مي‌كنند وعدۀ پاداش‌هاي ويژه داده است و در عين حال، كساني كه به فقيران ستم مي‌كنند بايد در انتظار جزاي خداوند باشند. سرقت اموال و فريفتن تهيدستان، ‌محكوم شده و بيوه‌ها و يتيمان كه بيشتر در معرض ستم هستند، تحت حمايت خاص قانون خداوند قرار گرفته‌اند. خداوند در قانون خود همچنين جايگاهي را براي ساكنان فقير كشور اسراييل كه تبعۀ آن كشور نيستند در نظر گرفته است. پس‌مانده‌هاي محصولات زراعي بايد براي آنها در نظر گرفته شود. در عين حال، آنها نيز به دليل آسيب‌پذيري هم رتبۀ بيوه‌ها و ايتام قرار گرفته‌اند.

مسيح دربارۀ مسئوليت‌ها نسبت به تهيدستان و ستمديدگان مواضع روشني دارد. هشدار اكيد مسيح مبني بر اين كه "نفرين ابدي در انتظار كساني است كه به تهيدستان غذا و لباس نمي‌دهند و از زندانيان عيادت نمي‌كنند" نشانگر آن است كه نبايد محرومان را صرفاً يك دغدغۀ حاشيه‌اي به حساب آوريم. مسيح در انجيل و در توصيف يك فرد خوب اهل سامره به ما آموخته است كه "نيازمندان، همه همسايۀ ما هستند."

نگرش كتاب مقدس به تهيدستان و محرومان به گونه‌اي است كه مردمان خدا در هر گوشه از جهان بايد از فقر مردم آمريكاي لاتين در رنج باشند. پيروان الهيات رهايي‌بخش و مردم آمريكاي لاتين نگراني‌هاي مشروعي دارند. كليسا چگونه مي‌تواند براي كاهش رنج‌هاي مردم خود اقدامي به عمل نياورد؟ با اين حال،‌ نگراني مشروع و قابل ستايش براي تهيدستان نبايد براي توجيه روشي مورد استفاده قرار گيرد كه با مباني دين مسيح ـ كه مبلغ حقيقي رهايي است ـ مغايرت آشكار دارد.

پروتستان‌ها معتقدند اين دقيقاً همان كاري است كه خداشناسان مكتب رهايي آمريكاي لاتين انجام داده‌اند.

مبناي غلط

از آنجا كه ديدگاه پيروان الهيات رهايي‌بخش در خصوص خدا، عيسي مسيح، كليسا، گناه و نجات نتيجۀ روش خداشناسي آنهاست، مي‌توان نتيجه گرفت كه نقطۀ آغاز براي نقد الهيات رهايي‌بخش، هرمنوتيك آن است. بنابراين، توجه خود را به اين موضوع معطوف مي‌كنيم.

در تفسير كتاب مقدس، روش يعني همه چيز، با اتخاذ يك روش ناصحيح، شخص مجبور است منظور اصلي مؤلف ـ يعني تنها معناي درست متن ـ را مخدوش كند.

كلمۀ روش (متد) از واژۀ يوناني متدوس (Methodos) اقتباس شده كه مفهوم تحت‌اللفظي آن "راهي براي عبور" است. بنابراين، متدولوژي در مورد كتاب مقدس به معني "پيدا كردن راه صحيح رسيدن به حقيقت متن كتاب" مي‌باشد. خداشناسان آمريكاي لاتين "راهي" را برگزيده‌اند كه آنها را به رهايي برساند، اما آيا آنها در اين راه "معناي حقيقي مورد نظر مؤلف" را قرباني كرده‌اند؟

مسئلۀ روش عملي

اساساً هرمنوتيك رهايي (كه به "عمل" اولويت مي‌دهد و "الهيات" را در جايگاه دوم قرار مي‌دهد) فاقد هر گونه معيار راهنما براي تفسير متن است.

ورنون سي.گراندز (Vernon C.Grounds) حق دارد كه مي‌گويد "هيچ گونه روش جادويي براي تفسير وجود ندارد كه با استفاده از آن بتوان در موقعيت‌هاي جديد، بدون هيچ محدوديتي از دل كتاب مقدس معاني تازه بيرون كشيد."(45)

در الهيات رهايي‌بخش، منبع اوليه در تفسير، ديگر متن كتاب مقدس نيست، بلكه ذهن مفسر است كه وضعيت موجود تاريخي را "قرائت مي‌كند." با اين حال، يكي از مباني هرمنوتيك ادبي (و نه فقط ديني) آن است كه معناي حقيقي را نويسنده تعيين مي‌كند و خواننده نبايد آن را به ميل خود تغيير دهد. "معنا توسط مؤلف تعيين مي‌شود؛ خواننده فقط آن را كشف مي‌نمايد."(46)

تنها هنگامي كه معناي حقيقي توسط خواننده كشف شد، مي‌توان آن را نسبت به وضعيت جاري به كار گرفت. مسلماً همه توافق داريم كه مسيحيان بايد ايمان خود را در امور روزمره به كار ببندند، اما از ديدگاه كتاب مقدس، شيوۀ زندگي يك مسيحي مبتني بر هدف اقتباس شده از كتاب مقدس و مكاشفۀ معاني آن است. مسيحيان بايد ارادۀ خداوند را به گونه‌اي كه در كتاب مقدس بيان شده، پيش از آن كه بدان عمل كنند، دريابند. بدون قائل شدن اولويت براي متن كتاب نسبت به راهكارهاي عملي، فرد مسيحي نمي‌داند به چه چيزي ايمان داشته باشد يا به آن عمل نمايد. بنابراين، پروتستان‌هاي عيسوي هر گونه بيان اين مطلب را كه "براي دانستن بايد عمل كرد و اميدوار بود كه دين از دل عمل برآيد" رد مي‌كنند.

بررسي نحوۀ استناد مسيح به عهد عتيق نشان مي‌دهد كه وي آن را به صورت يك مكاشفۀ عيني تفسير مي‌نمود. هرمنوتيك وي با اولويت قائل شدن براي عمل پيش از كشف حقيقت الهي، بيگانه بود.

حقيقتي كه از فرهنگ و زمان فراتر است

پروتستان‌هاي عيسوي از ناتواني هرمنوتيك الهيات رهايي‌بخش براي ايجاد يك خداشناسي فرافرهنگي و برخوردار از جنبه هنجاري و دستوري انتقاد كرده‌اند. پيروان الهيات رهايي‌بخش توجه چنداني به اين حقيقت نشان نداده‌اند كه برخي آموزه‌ها و فرامين كتاب مقدس ـ به دليل ماهيت الهي آنها ـ فراتر از موانع فرهنگي بوده براي تمامي انسان‌ها در هر كجاي جهان الزام‌‌آورند. آموزه‌هاي كليدي كتاب مقدس ـ همچون مطالب مربوط به گناهان انساني، جدايي انسان از خداوند، و نياز وي به منجي شخصي ـ تمام انسان‌ها جهان را تحت هر شرايطي مورد خطاب قرار مي‌دهد و هرگز به فرهنگ‌ها يا وضعيت‌هاي خاص محدود نمي‌گردد.(47)

به علاوه، پروتستان‌ها از اين انديشۀ رهايي‌طلبان انتقاد مي‌كنند كه حقيقت خداشناسي، همواره در حال تغيير است و بسته به شرايط جامعه تفاوت مي‌كند. نونز (Nunez) خاطرنشان ساخته كه "برخي از فصول الهيات رهايي‌بخش را نمي‌توان در زمان حاضر به رشتۀ تحرير درآورد، چون نتيجۀ يك عملكرد خاص هستند."(48) كاربردهاي كتاب مقدس مي‌تواند با تحول شرايط زماني جامعه تغيير كند، ولي معناي مورد نظر مؤلف كتاب كه منشأ اقتباس كاربردهاست، ثابت بوده و نمي‌توان آن را نسبي تلقي كرد.

پيش‌فرض بيگانه

پيش‌فرض برقراري امتيازات ترجيحي به نفع تهيدستان، در حقيقت، قلب الهيات رهايي‌بخش است. پيروان الهيات رهايي‌بخش چنين استدلال مي‌كنند كه "خوانندۀ كتاب مقدس بايد پيش از مطالعۀ آن عمداً عينك ويژه‌اي را برگزيند و منظور از امتيازات ترجيحي براي تهيدستان نيز اتخاذ يك ديدگاه توأم با تعصب و عامدانه است. بدون اين شيوه، معناي حقيقي را نمي‌توان دريافت. به ما گفته مي‌شود كه بايد عينك‌هاي آتلانتيك شمالي خود را كنار بگذاريم و عينك‌هاي مخصوص جهان سوم را برگزينيم؛ به عبارت ديگر عينك اغنيا را از چشم برداريم و عينك فقرا را بر چشم بگذاريم."(49)

شوراي بين‌المللي تفسير كتاب مقدس در سال 1983 كتاب كوچكي را منتشر ساخت كه به اين موضوع مربوط است. اين كتاب با عنوان "شرح هرمنوتيك" در بند 19 خود اعلام مي‌دارد: "ما تأييد مي‌كنيم، هر پيش‌فرضي كه مفسر براي كتاب مقدس قرار مي‌دهد بايد هماهنگ با آموزه‌هاي كتاب بوده توسط اين آموزه‌ها اصلاح شود. ما منكر اين نظر هستيم كه كتاب مقدس بايد با پيش‌فرض‌هاي بيگانه و نامتناسب با خود، سازگار شود."(50) هدف اين مقاله جلوگيري از تفسير كتاب از طريق يك فيلتر يا غربال بيگانه (مثلاً مفهوم رهايي) است كه پيام حقيقي آن را مخدوش يا انكار نمايد. در اين مقاله اذعان شده كه "پيش‌فرض‌هاي فرد بر قرائت وي از متن مؤثر است. از اين رو، براي اجتناب از سوء تفسير كتاب مقدس فرد بايد در بررسي پيش‌فرض‌ه اي خود دقت به عمل آورد."(51)

حال بايد صادقانه اعتراف كنيم كه همۀ مفسران تا حدودي تحت تأثير گرايش‌هاي شخصي، خداشناسي، مذهبي و سياسي خويش قرار دارند. متفكر پروتستان عيسوي، اميليو نونز (Emilio Nunez) به درستي اذعان نموده كه هيچ يك از ما نمي‌تواند در "وضعيت خالص شيميايي" به كتاب مقدس نزديك شود. به همين دليل است كه بند 19 كتاب مزبور از اهميت ويژه‌اي برخوردار مي‌باشد: پيش‌فرض بايد هماهنگ با آموزه‌هاي كتاب بوده و توسط اين آموزه‌ها اصلاح‌ شود. فقط آن دسته از پيش‌فرض‌هايي كه با كتاب مقدس هماهنگي دارند از مشروعيت برخوردار هستند.

گراهام ان.استانتون (Graham N.Stanton) استاد مطالعات عهد جديد در كالج كينگ دانشگاه لندن، در خصوص نقش اصلاحي كتاب مقدس چنين شرح مي‌دهد: "مفسر بايد اجازه دهد كه پيش‌فرض‌هاي فهم مقدماتي وي به وسيلۀ متن كتاب مقدس اصلاح يا كاملاً تغيير شكل داده شود. در غير اين صورت، مفسر قادر نخواهد بود كه از بازتاب افكار خود در متن كتاب پرهيز كند. شرح و تفسير متن تحت هدايت اكيد پيش‌فرض‌‌ها، فقط مي‌تواند به دستيابي نتيجه‌اي منجر گردد كه مفسر از قبل آن را مي‌داند. بايد ميان مفسر و متن، ديالوگ منظم برقرار شود."(53) اگر از اين متدولوژي پيروي شود، متن مي‌تواند پيش‌فرض‌هاي موجود مفسر را بشكند و او را به نقطۀ جديد و غير منتظره‌اي رهنمون گردد كه از محل آن بتواند تحقيق در متن را ادامه دهد.(53)

اگر پيروان الهيات رهايي‌بخش از همين شيوه پيروي كرده بودند، الهيات رهايي‌بخش رنگ ديگري به خود مي‌گرفت. در حقيقت، خداشناساني كه با پيش‌فرض "برقراري امتيازات ترجيحي براي تهيدستان" به كتاب مقدس نزديك شدند، اگر اين پيش‌فرض‌ را به دست اصلاح توسط كتاب مقدس مي‌سپردند، متوجه مي‌شدند كه با كتاب منطبق نيست؛ زيرا از ديدگاه كتاب مقدس، فقير و غني، ظالم و مظلوم، همه گرفتار گناه هستند و به نجات نيازمندند مي‌باشند. كتاب مقدس در آيۀ 23: 3 كتاب روميان (Romens) مي‌گويد كه "همه گناهكار و از عظمت خداوند به دورند." خداوند ما انجيل نجات‌بخش را براي بينوايان خواند، ‌اما همان پيام را براي ثروتمندان نيز قرائت نمود. خداوند "كسي را محكوم به نابودي نمي‌كند، بلكه همه را به توبه فرامي‌خواند."
حال، پروتستان‌هاي عيسوي اذعان مي‌كنند كه خداوند نظر خاصي نسبت به تهيدستان دارد و نجات ـ بنا به مشيت وي ـ بيشتر از سوي بينوايان پذيرفته مي‌شود. با اين حال،‌ كتاب مقدس از "سفر پيدايش" گرفته تا "كتاب مكاشفه" نگرش ترجيحي ويژه‌اي نسبت به افتادگان دارد. پيروان الهيات رهايي‌بخش با ـ‌ عرضه كردن پيش‌فرض‌هاي خويش در مقابل متن كتاب ـ به كشف اين حقيقت نيز نائل مي‌شوند كه علت رنج انسان‌ها شكاف ميان فقير و غني نيست،‌ بلكه اين شكاف از نشانه‌هاي درد و رنج انسان است. اين بورژواها نيستند كه بايد ريشه‌كن شوند، بلكه گناهان انسان ـ يعني خودخواهي و آزمندي وي ـ بايد از ميان برود. آنچه اساساً مورد نياز است انقلاب سياسي نيست، بلكه انقلاب در قلب آدمي است؛ چيزي كه نمونۀ آن را مي‌توان فقط در عيسي مسيح يافت. او به ميان ما نيامد كه الگوي يك انقلابي سياسي باشد، بلكه به عنوان "برۀ خداوند" و براي گناهان انسان‌ها بر روي صليب جان باخت.

بنابراين تكرار مي‌كنيم كه اگر بخواهيم مفهوم مورد نظر مؤلف را از متن كتاب مقدس دريابيم (كه تنها معناي حقيقي متن است)، ضروري خواهد بود تا پيش‌فرض‌هاي ما هماهنگ با متن كتاب مقدس و قابل اصلاح‌ توسط آن باشد. فقط در اين صورت است كه مي‌توان يك مكتب الهيات رهايي‌بخش حقيقي بر مبناي كتاب مقدس بنا نماييم ـ الهياتي كه بلافاصله بر نياز اساسي به رهايي از گناه تأكيد كند اما در عين حال بر فرامين كتاب مبني بر همدردي و محبت به تهيدستان تأكيد داشته باشد.

چالش در مقابل پروتستان‌هاي عيسوي

آيا پروتستان‌‌ها به اندازه‌اي كه بايد، نسبت به رنج تهيدستان و ستمديدگان در جهان ما سياست دارند؟ و اگر چنين نيست، علت امر وجود نقص در خداشناسي آنهاست كه تأكيدهاي كتاب مقدس بر كمك به نيازمندان را ناديده مي‌گيرد؟

اينها پرسش‌هاي دشواري هستند و بر هر مسيحي واجب است كه نداي قلب خود را در اين مورد كشف كند. مسلماً، اگر پروتستان‌ها آمادگي پذيرش انتقاد در مورد نقايص نظام خداشناسي خود را در خصوص دستگيري از تهيدستان و ستمديدگان جهان نداشته باشند، حق انتقاد از الهيات رهايي‌بخش را نيز نخواهند داشت.

محتواي كتاب مقدس در اين زمينه واضح و روشن است كه ما در مقابل خداوند مسئوليم كه هر كاري مي‌توانيم براي تهيدستان و بينوايان انجام دهيم. در عين حال، بايد به عنوان پروتستان‌هاي عيسوي بر اين نكته پافشاري كنيم كه نهايتاً تحول هر جامعه‌اي بستگي به تحول افراد سازندۀ آن جامعه دارد. اين ديدگاه، معادل مسيحي "نظريۀ وابستگي" است. انقلابي كه با اين جديت در جامعه مورد توجه قرار مي‌گيرد هنگامي حاصل مي‌شود كه تعداد هر چه بيشتري از افراد جامعه، تولد دوباره و تجديد حيات دائمي در مسيح را درك نمايند.

پي‌نوشت:

منابع متن در دفتر نشريه موجود است.

ش.د820310ف

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات