(ماهنامه نگاه ـ مردادماه 1382 ـ شماره 37 ـ صفحه 2)
همچنان كه تجربۀ جنگ سرد نشان ميدهد، در آن دوره، تهديدها و پاسخها حالت متقابل داشتند؛ به عبارت ديگر، تهديد و دفاع به صورت متناسب و متقابل بودند. نمونۀ بارز چنين وضعيتي، كشاكش چندين سالۀ ناتو و ورشو بود. در سطوح پايينتر نيز، دولتها در مقابل يكديگر صفآرايي كرده بودند، اما آنچه بعد از جنگ سرد اتفاق افتاد، به هم ريختن صفبنديهاي قديمي و ظهور بازيگران بينالمللي جديد و در نتيجه، ظهور و بروز امكان صفبنديهاي نامتقارن بود.
وضعيت
و محيط بينالمللي جديد، به ويژه موقعيت و قدرت پيشرو آمريكا در ابعاد مختلف و
اتخاذ استراتژي تهاجمي يكجانبهگرا، كه در استراتژي جديد امنيت ملي اين كشور، با
مفهوم حملۀ پيشدستانه به خوبي نشان داده ميشود، واكنشهاي مختلفي را در گوشه و
كنار جهان برانگيخته است. در حالي كه بسياري در مقابل قدرت برتر آمريكا، سر تسليم
فرود آوردهاند يا دست كم، نسبت به آنچه آمريكا انجام ميدهد، بيتفاوت شده و
واكنشهاي مناسبي از خود نشان نميدهند، برخي ديگر از بازيگران بينالمللي اعم از
دولتها يا گروهها و شبكههاي بينالمللي كه به ويژه يكهتازيهاي آمريكا بقاي آنها
را تهديد ميكند، براي مقابله و دفاع از خود به واكنش در مقابل آمريكا ميپردازند.
در چنين حالتي، عدم تقارن رخ ميدهد، يعني در يك طرف، قدرت همهجانبه و برتر
آمريكا و در سوي ديگر، بازيگراني با قدرت و موقعيت پايينتر. صرفنظر از اينكه در
چنين موقعيتي، كدام يك از دو طرف ابتكار عمل را به دست گرفته و فعال باشند، هر دو
طرف ميتوانند با اتخاذ استراتژي نامتقارن به تهديد مقابل پاسخ دهند.
بايد يادآور
شد كه منطق عدم تقارن، به ويژه در رابطه با قدرت و كشمكش نظامي قابل اعمال است. در
اين زمينه، تهديدهاي نامتقارن حمله به آسيبپذيريهايي است كه طرف مقابل براي دفاع
از آنها آمادگي ندارد يا آمادگي آن بسيار ناقص است.1 بر اين اساس، ميتوان گفت كه
شكل و مفهوم حملۀ نامتقارن با مفهوم و شكل مورد نظر طرف مقابل متفاوت و از تجربۀ
تاريخي آن جداست. به عبارت ديگر، جنگ و حملۀ نامتقارن، مانند حملات 11 سپتامبر
بسيار بديعاند. در يك تعريف كلي و جامع از تهديد نامتقارن، ابعاد سياسي و اقتصادي
تهديدها را نيز ميتوان به تعريف قبلي افزود. براي نمونه، تهديد و مجازات اقتصادي
طرف مقابل براي كسب امتيازات سياسي و استراتژيك از او، با توجه به عدم تناسب تهديد
و دفاع، وضعيت نامتقارن را نشان ميدهد.2
هرچند بيش از يك دهه است كه مفهوم جنگ نامتقارن مورد توجه استراتژيستها و سياستمداران كشورهاي مختلف است، هنوز، بسياري از ابعاد اهميت و ضرورت پاسخگويي بدين تهديدها ناشناخته است و دست كم، ميتوان ادعا كرد كه فهم يكساني از اين موضوع وجود ندارد3 و تفسيرهاي متعددي در اين رابطه ارائه ميشود.4
هدف مقالۀ حاضر اين است كه در چنين شرايطي، با مطالعۀ شرايط استراتژيك در حال گذر از زمان جنگ سرد به وضعيت جديد و ابزارها و ابعاد جديد جنگهاي نامتقارن، اين موضوع را در ارتباط با بازيگران ضعيفتر بررسي كند و نشان دهد كه هر يك از بازيگران ميتوانند از اين استراتژي چه استفادهاي كنند.
ابزارهاي جنگهاي نامتقارن
در آينده، مخالفان براي شكست، بازدارندگي، اختلال و تضعيف قدرتهاي نامتقارن از ابزارهاي مختلفي استفاده خواهند كرد. «اين ابزارها به سه گروه تقسيم شدهاند:
1) تسليحات كشتار جمعي، موشكهاي بالستيك يا كروز كه به رغم كارآيي ضعيف، ميتوانند نگرانيهاي منطقهاي را افزايش دهند و تعهدات متحدان را نسبت به تجاوزهاي منطقهاي تضعيف كنند؛
2) جنگافزارهاي رايانهاي و دستيابي به حسگرهاي بسيار پيشرفته و سيستمهاي ارتباطاتي و تسليحاتي؛
3) انتخاب محيطي بحراني، مانند شهرهاي بزرگ و جنگلها كه كه براي عمليات متعارف نيز مناسب باشند و توانايي نيروها را براي يافتن و حملۀ نظامي به اهداف محدود كنند».5
عدم تقارن از ديدگاه آمريكا
در زمان جنگ سرد، يك منازعۀ بسيار مهم، يعني ناتو در برابر ورشو و يك ابزار جنگي فوقالعاده استراتژيك، يعني بمب هستهاي به منزلۀ عامل بازدارنده در مقابل ديگري مطرح بود و دو طرف منازعه از نظر وزنه و توان نظامي، در موقعيت متقارني قرار داشتند. صفآرايي نيروهاي نظامي دو بلوك نيز با اندك اختلاف و تفاوتي در كميتها و كيفيتها، تقارن نيروها را نشان ميداد؛ زيرا، نيروهاي زميني نيز در برابر نيروهاي زميني سنگربندي كرده بودند و توپخانه در مقابل توپخانه و موشك در مقابل موشك بود. البته، بايد اضافه كرد كه مسابقۀ تسليحاتي ميان دو طرف در برهههاي زماني مختلف كه مزيتي نسبي را براي طرف مقابل فراهم ميآورد، رگههايي از عدم تقارن را نشان ميداد، اما در عمل، طولي نميكشيد كه طرف مقابل نيز با كسب تواناييهاي مشابه به برابري استراتژيك و موازنۀ قدرت نظامي دست مييافت.
«هرچند
در سراسر دوران جنگ سرد، عدم تقارن از جمله عناصر مهم انديشۀ راهبردي ايالات متحده
بود، اما به ندرت، به اين نام خوانده ميشد. مقايسه و موازنۀ برتريهاي كمي شوروي و
برتري كيفي ناتو و آمريكا در اروپا، بخش جداناپذير راهبرد ايالات متحده به حساب ميآمد.
در آن دوران، مفاهيم ديگري، مانند تلافي گستردۀ دهۀ 50 يا راهبرد ناوگان دريايي
دهۀ 80، عدم تقارن را به سطح بالاتري نيز رساند. در آغاز دهۀ 90، اين انديشه در
وزارت دفاع با بازشناسي روزافزون تهديدهاي نامتقارن بالقوه عليه ايالات متحده رشد
يافت. اين موضوع، يعني امنيت محيط پس از جنگ سرد، بخشي از گفتمان فزايندۀ وزارت
دفاع بود. به دليل نامتقارن بودن توزيع جهاني قدرت، راهبردهاي نامتقارن تحولي
طبيعي به نظر ميرسيد. واژۀ عدم تقارن نخستين بار در دكترين مشترك در دهۀ 50 به
صراحت عنوان شد. با اين حال، در آن زمان، با مفهوم بسيار ساده و محدودي به كار
گرفته شد. آموزۀ مزبور درگيريهاي نامتقارن را به مثابۀ درگيري ميان نيروهاي
ناهمانند، به ويژه نيروهاي هوايي عليه نيروهاي زميني، نيروهاي هوايي عليه نيروهاي
دريايي و غيره به كار برد. اين مفهوم بسيار سطحي از عدم تقارن، بار محدودي نيز
داشت.
راهبرد نظامي ملي 1995 با تعريف تروريسم، كابرد يا تهديد به كاربرد سلاحهاي
كشتار جمعي و اطلاعات جنگي به منزلۀ چالشهاي مربوط به عدم تقارن، به اين موضوع
بيشتر توجه كرد. در سال 1997، مفهوم تهديد نامتقارن مورد توجه بيشتري قرار گرفت.
در گزارش چهار سالۀ بررسي دفاعي، آمده بود: سلطۀ ايالات متحده در عرصۀ متعارف
نظامي ممكن است خصومتها را تشويق كند تا از ابزار نامتقارن براي حمله به نيروها و
منافع آن در ماوراي بحار و عليه آمريكاييان در داخل كشور استفاده كنند. گزارش
گردهمايي دفاع ملي با حضور مقامات بلندپايه و مشاوران كنگرۀ مسئول بررسي موضوعات
دفاعي پيشروي ايالات متحده، حتي از اين نيز صريحتر بود. در اين گزارش، آمده بود:
ميتوانيم [آمريكا] فرض كنيم كه دشمنان حال و آينده، از جنگ خليج فارس درس گرفتهاند.
احتمال اين امر كم است كه آنها به صورت متعارف و در اشكال مجتمع نظامي، با نيروهاي
برتر هوايي يا ناوگانهاي زيردريايي در صحنههاي قدرتنمايي امروز ايالات متحده
ظاهر شوند، اما در مقابل، ممكن است شيوههاي نويني را براي حمله عليه منافع،
نيروها و شهروندان ما [آمريكا] بيابند. آنان به دنبال راههايي براي متقارن كردن
نقاط قوت خود با نقاط ضعف ما خواهند بود... در اين گردهمايي، به ويژه بر خطر آن
دسته از اقدامات دشمن تأكيد شد كه ممكن است خسارات و تلفات آن از محدودۀ مورد پيشبيني
ايالات متحده فراتر باشد، مانند كاربرد سلاحهاي كشتار جمعي كه ميتواند با هدف
ايجاد تأخير و اشكال در دسترسي ايالات متحده به منطقهاي و وارد آوردن خسارت و
انجام حملات به سيستمهاي اطلاعاتي الكترونيكي و رايانهاي اين كشور انجام شود،
يعني به كارگيري انواع مينها و موشكها عليه نيروهاي راهبردي و ساحلي، تروريسم و
انواع تهديدهاي مشابه».5
با
پايان جنگ سرد و فروپاشي بلوك شرق، آمريكا به منزلۀ قدرت بلامنازع دنيا با دستاويز
قرار دادن چالشهاي امنيتي نوظهور، شامل بازيگران شبكهاي و گروههاي غير دولتي
معارض با هژموني واشنگتن و نيز برخي از كشورهاي مخالف سلطهجويي اين كشور كه تحقق
استقلال سياسي خود را خواهاناند، به افزايش قدرت نظامي خود ادامه داده است. حادثۀ
11 سپتامبر نيز افزون بر اينكه فرصتي براي جنگافروزي آمريكا در افغانستان و عراق
فراهم آورد، در عمل، بر سياستها و توان نظامي آمريكا تأثير زيادي گذاشته است. از
اين ديدگاه، آمريكا افزون بر اينكه از عضويت در قراردادهاي جديد كنترل تسليحات و
خلع سلاح، مانند قرارداد منع جامع آزمايشهاي هستهاي سرباز زده است، از تقويت ديگر
قراردادهاي خلع سلاح، مانند كنوانسيون سلاحهاي بيولوژيك يا ايجاد نرمهاي جديد از
جمله كنترل سلاحهاي كوچك و سبك جلوگيري كرده است. فراتر از اين، آمريكا به تضعيف
قراردادهاي دوجانبۀ كنترل تسليحات با روسيه پرداخته و حتي از قرارداد ضد موشك
بالستيك موسوم به پيمان ضد موشك بالستيك خارج شده است.
همچنين، روند جديد تقويت
بنيۀ نظامي و توليد جنگافزارهاي جديد، مانند بمبهاي اتمي كوچك و نشانهروي كشورها
و اهداف خاص را آغاز كرده است. «در سال 1999، نشريۀ بررسي راهبرد مشترك در تعريف
عدم تقارن از ديدگاه آمريكا چنين نوشت: رهيافتهاي نامتقارن تلاشهايي در راستاي دور
زدن يا تحتالشعاع قرار دادن تواناييهاي ايالات متحده در عين بهرهگيري از ضعفهاي
آن و سودجويي از روشهايي است كه تا حد زيادي با روشهاي مورد انتظار ايالات متحده
تفاوت دارند. اين رهيافتها بيشتر، در پي ايجاد تأثير روانشناختي عمدهاي، مانند
شوك يا اخلال و آشفتگي بر ابتكار، آزادي عمل و ارادۀ حريفاند. روشهاي نامتقارن
مستلزم بالا رفتن نقاط ضعف و گسترۀ آسيبپذيريهاي حريف هستند و اغلب از فناوريها،
تاكتيكها و سلاحهاي ابتكاري و غير سنتي بهره ميبرند و ميتوانند در تمامي سطوح
جنگ، اعم از استراتژيك، عملياتي و تاكتيكي و در سراسر طيف عمليات نظامي، كاربرد
داشته باشند».6
آمريكا
براي مقابله با چنين وضعيت نامتقارني ديدگاههاي مختلفي را مطرح ميكند7 كه در رأس
آنها، ميتوان به تأمين مزيت نامتقارن در زمينۀ اطلاعات استراتژيك8 اشاره كرد. از
نظر مقامات آمريكا، حملات 11 سپتامبر اهميت موازنه يا تنوع استراتژيك را نمايان
كرد، بدين صورت كه آنها بايد بين تواناييهاي دفاع ملي و دفاع در خارج، ضد اطلاعات
داخلي و اطلاعات خارجي، مفاهيم، دكترين و نيروهاي متقارن و غير متقارن، موازنه
برقرار كنند. در اين راستا، لازم است ستاد اطلاعاتي جديدي تشكيل شود؛ ستادي كه در
مقابله با تهديدهاي كوتاهمدت و درازمدت مطمئن، سريع و مناسب عمل كند و توانايي
شناسايي تهديد را در شرايط اضطراري داشته باشد. در واقع، در چنين شرايطي، چارهاي
جز اقدام سياسي، مانند صدور برآوردهاي اطلاعاتي عمومي و هشدارهاي اطلاعاتي آشكار
نيست. در حال حاضر، هيچ يك از تهديدهاي سنتي شناخته شده براي نيروهاي نظامي از بين
نرفتهاند. حملات 11 سپتامبر نشان داد كه دنياي امروز دو برابر بيش از تصور
آمريكا، ـ و براي آمريكا ـ خطرناك است. در حال حاضر، از آنجا كه آمريكا تا حد
زيادي به خودش تكيه دارد، با تشكيل ستاد جديد اطلاعات ميتواند به مزيت نامتقارني
در مقابل تمام تهديدهايي كه عليه رفاه و امنيت ملي اين كشور وجود دارد، دست يابد.
اطلاعات براي تأمين امنيت آينده، نه تنها در خارج، بلكه حتي در داخل ـ كه نياز به
ستاد جديد ضد اطلاعات نيز محسوس ميباشد ـ كاملاً حياتي است. ستاد جديد اطلاعات
بايد بر ضعفهاي سياسي و حرفهاي كه دستگاه اطلاعات آمريكا بيش از يك قرن با آنها
روبهرو بوده است، غلبه كند. در اين راستا، آمريكاييان معتقدند ارتش آمريكا،
نيروهاي ذخيرۀ ارتش و گارد ملي، در داخل و خارج ميتوانند و بايد طلايهدار اين
مسير باشند. استراتژي بايد بر ساختار نيرو و برنامههاي تسليحاتي و فهم كامل
تهديدها بر اتخاذ يك استراتژي، مقدم باشد. اگر ميخواهيم تمامي عوامل ديگر به
تبعيت ما درآيند، بايد به اطلاعات درست دسترسي پيدا كنيم. اكنون، پس از حملات 11
سپتامبر، آمريكا دريافته است كه در مجموع، ضعفهاي اطلاعاتي و فقدان مفاهيم،
دكترين يا ساختار نيروي دفاع داخلي، اين كشور را از نظر اهداف، ابزار، اجرا و
شرايط، در مقابل حملات نامتقارن به شدت آسيبپذير كردهاند. اهداف حملات 11
سپتامبر، كه در داخل خاك آمريكا واقع شده بودند، به رغم آنكه اهميت سمبوليك
داشتند، بيدفاع بودند.
در اين حملات، كه نخستين جنگ بزرگ دورۀ عدم تقارن محسوب
ميشود، غافلگيري در حد نهايت، خسارت وحشتناك و انتخاب شيوه، مناسب و مفهومسازي
بسيار عالي بود؛ زيرا، عدم تقارن، با هزينۀ اندك، ولي مفهوم بسيار گسترده همراه
بود؛ چرا كه با پرداخت بهاي نوزده بليط و تقبل هزينههاي مقدماتي، چهار هواپيماي
خطوط داخلي آمريكا با توجه به انفجارهاي ناشي از آتش سوختهايشان به سلاحهاي بسيار
دقيقي تبديل شدند و فاجعۀ وحشتناكي را در نيويورك و واشنگتن به بار آوردند. شيوههاي
عدم تقارن در اين حملات، نه تنها از نظر دسترسي و كسب نتيجه، بلكه از نظر
هواپيماربايي نيز بينظير بودند. در واقع، آنها اسب ترواي قرن بيست و يكم بودند كه
به دست شركتهاي آمريكايي ساخته شده بودند و بدون هيچ گونه مانعي به سمت اهداف مورد
نظر نشانهگيري شدند و به آنها اصابت كردند؛ بنابراين، تهديد مزبور بايد با توجه
به آسيبپذيري آمريكا در مقابل حملۀ نامتقارن در داخل مرزهاي خود بررسي شود. با
اين حملات، مشخص شد كه زمان عقبنشيني سازمان اطلاعات آمريكا فرا رسيده است و اين
سازمان بايد خود را بازسازي كند و بر مبناي استراتژي نويني، همراه با ساختار نيروي
جديد در قرن بيست و يكم ظاهر شود.
ارتش آمريكا و مناسبات خاص ميان واحدهاي ارتش،
نيروهاي ذخيره، گارد ملي و مسئولان اين كشور ميتوانند ستون فقرات شبكۀ جديدي از نيروي
كامل باشند كه شامل شهروندان (داوطلبان)، شركتها، ضابطان قوانين ايالتي و محلي و
نيز كارگزاران ملي و عوامل بينالمللي است. ارتش آمريكا نهادي است كه توانايي
تغيير كامل پارادايمي را دارد كه ميتواند بر امنيت داخلي و خارجي تأثير بگذارد.
اگر ستاد جديد اطلاعات... در داخل ارتش آمريكا تأييد شود، به راحتي ميتواند به
وزارت امنيت داخلي آمريكا، ادارههاي ايالتي و محلي و نيز تمام سازمانهاي امنيت
ملي اعم از لشكري و كشوري منتقل شود.9
عدم تقارن از ديدگاه رقباي آمريكا
همانطور كه گفته شد، رقباي آمريكا شامل طيفي از بازيگران دولتي و غير دولتي در اثر سياستهاي جديد آمريكا خود را در موقعيت نابرابر و نامتقارن ميبينند. نتيجۀ ديدگاهها، سياستها و اقدامات مزبور شكاف موجود ميان آمريكا و قدرتهاي ديگر را عميقتر كرده است. عمق اين شكاف، به ويژه در مقايسۀ توان نظامي آمريكا با كشورهاي كوچك و دولتهاي شكست خورده، مانند افغانستان و عراق، به ويژه گروههاي غير دولتي بيشتر آشكار ميشود. در اين حالت عدم تقارن، در صورت بروز منازعهاي فرضي، دو طرف ناگزيرند از استراتژي جنگ نامتقارن استفاده كنند. با اين تفاوت كه هر يك انگيزه، ابزار و شيوههاي مختلفي را براي ضربه زدن به دشمن اتخاذ خواهند كرد.10 البته، آمريكا از رقابت و دشمني با قدرتهاي بزرگ پرهيز خواهد نمود و با توجه به آسان بودن شكست كشورهاي كوچك، اين كشورها را به منزلۀ اهداف آسان انتخاب خواهد كرد.11 در دورۀ جنگ سرد، بيشتر كشورها نابرابري قدرت نظامي را ميپذيرفتند؛ زيرا، به هر حال، آمريكا يا شوروي به منزلۀ رهبران اصلي دو بلوك، در صورت به خطر افتادن امنيت متحدانشان، از آنها حمايت ميكردند. افزون بر اين، در دورۀ مزبور، گروههاي غير دولتي و بازيگران شبكهاي هنوز به صورت كنوني تهديد تلقي نميشدند.
بنابراين، امروزه، سياست نظاميگرايانه و يكجانبۀ آمريكا ميتواند به جبههگيري بسياري از بازيگران بينالمللي بينجامد. با توجه به عدم تقارني كه در حال حاضر، ميان قدرت نظامي آمريكا با قدرتهاي ديگر وجود دارد، از نظر استراتژيستهايي آمريكايي، مزيت اصلي اين كشور تكيه به مزاياي انقلاب در امور نظامي و پيشرفت در فناوري نظامي است كه نتايج عيني آن (شكست سريع و آسان دشمن در جنگهاي جديد) پس از جنگ سرد به وضوح به چشم ميخورد.
از سوي ديگر، طرفهاي مقابل آمريكا با استراتژي عدم تقارن ميتوانند آسيبپذيريهاي متعارف آمريكا، مانند واحدهاي رايانهاي، نيروهاي آمريكا را شناسايي كنند و به آنها ضربه بزنند همچنين، از ديگر شيوههاي دفاع غير عامل، مانند استتار و فريب براي جلوگيري از شناسايي اهداف و آسيب زدن به آنها استفاده كنند و در صورت توجه به برخي از ابزار و عناصر دفاع عامل، استفاده از موشك و پروازكنندههاي بدون سرنشين، كه دسترسي بدانها ارزان و امكان شناسايي و كنترل آنها دشوار است يا در صورت بروز شرايط حاد، حتي تهديد به استفاده از عوامل كشتار جمعي از جمله راهحلهايي است كه ميتوانند در برابر آمريكا مؤثر واقع شوند.
بايد يادآور شد كه در برخي از مواقع، تهديد متحدان منطقهاي آمريكا در تضعيف تمايل آنها به حمايت از آمريكا بيش از حمله به خود آمريكا ميتواند مؤثر باشد. متحدان آمريكا ميدانند كه نيروهاي نظامي و غير نظامي آنها بيش از نيروهاي آمريكايي آسيبپذير هستند و اگر نيروهاي متحدان مورد حمله واقع شوند، منافع كشورهاي متحد با منافع آمريكا متفاوت خواهد بود. در حملۀ عراق به كويت در سال 1990، كشورهاي خليج فارس نسبت به ميزان كمك به آمريكا يا اخراج نيروهاي عراقي از خاك كويت مردد بودند؛ زيرا، از تلافيجويي عراق، در صورت اجازه دادن به آمريكا براي استفاده از حريم و قلمرو كشورشان براي حمله به عراق ميترسيدند؛ موضوعي كه اتفاق افتاد؛ زيرا، همان طور كه ديده شد عراق با موشكهاي اسكاد به برخي از كشورهاي منطقه حمله كرد.
حتي در صورت كسب حمايت متحدان، آمريكا بايد به پرسنل اصلي كشور ميزبان كه به ارائۀ كمك به نيروهاي آمريكايي مشغولاند، كمك كند؛ زيرا، در غير اين صورت، تهديد و حمله به آنها در واقع ضربۀ غير مستقيم به آمريكا خواهد بود و هزينههاي آمريكا را افزايش خواهد داد.
در حالي كه جنگ نامتقارن بيشتر در شرايط نابرابري قدرت نظامي اتفاق ميافتد، اين نابرابري را با عوامل ديگري همچون غافلگيري و ناشناخته نگه داشتن محل و زمان و شيوۀ حمله تا حدي ميتوان جبران كرد. حمله در زمان، مكان و با شيوۀ نامعين بر ميزان و اثر غافلگيري ميافزايد. به همين شكل، مخفي كردن تواناييها يا گمراه كردن هدف حمله نسبت به اهداف، استراتژي و تواناييها نيز بر آسيبپذيري طرف مقابل خواهند افزود.
چنين وضعيتي، به ويژه آمريكا را در معرض آسيبپذيري بيشتري قرار ميدهد؛12 زيرا، در شرايط فرضي، اگر در جنگ نامتقارني، آمريكا مقابل رقيب ديگري قرار گيرد، از نظر گستردگي و توان زياد آمريكا، نيروهاي اين كشور در معرض حملۀ بيشتري قرار خواهند گرفت، در حالي كه چنين وضعيتي براي طرف مقابل چندان قابل تصور نيست.
به طور كلي، ميتوان گفت كه درك آمريكا از اقدام به جنگ نامتقارن، اتكا به مزيت نسبي توان نظامي خود و وارد كردن ضربۀ سهمگين به دشمن ضعيفتر از خود است. در حالي كه رقباي آمريكا با درك برتري نظامي اين كشور به دنبال استفاده از شيوههاي ديگر حمله و در زمان و مكان نامعلومي هستند تا با استفاده از اصل غافلگيري به آمريكا ضربه بزنند، وضعيت كنوني جامعۀ داخلي آمريكا نيز حاكي از چنين شرايطي است. پس از حادثۀ 11 سپتامبر، جامعۀ آمريكا در هالهاي از ترس يك حمله غافلگيرانه فرو رفته؛ ترسي كه هنوز هم فروكش نكرده است. در نتيجه، براي برطرف كردن اين ضعف خود، اقدامات جديدي همچون تأسيس وزارت امنيت داخلي و پيشبيني سناريوهاي مختلف حمله و آموزشهاي دفاعي شهروندان خود پرداخته است، اما هنوز، تا رسيدن به وضعيت قابل قبول فاصلۀ زيادي دارد و با توجه به اينكه طرف مقابل آمريكا، ترس زيادي از آسيبپذيري تواناييهاي متعدد و گستردۀ خود ندارد (زيرا، اصولاً، به اين حد توانمند نيست)، سياست بازدارندگي در مقابل چنين رقبايي براي آمريكا چندان كاربرد نخواهد داشت.13
نتيجهگيري
در جنگ، اغلب، حريفان با يكديگر متفاوتاند. اين تفاوتها گاه ناچيز است و بر نتيجه تأثير چنداني ندارد، اما گاهي چنان اهميتي مييابد كه يكي از دو طرف را در موقعيت برتر و ديگري را در جايگاه فروتر قرار ميدهد. اين موضوع كه به ظاهر، ساده پنداشته ميشود، منشأ برخي از فشارها، يعني عدم تقارن است كه در حال حاضر، هم ايالات متحده آمريكا و هم رقباي آن با آن روبهرو هستند. عدم تقارن راهبردي، يعني بهره جستن از نوعي تفاوت كه به غلبه بر دشمن منجر ميشود؛ ايدهاي كه سابقهاي به قدمت جنگ دارد، هرچند در گذر زمان، شكل ظاهري آن دچار تغيير و تبديل شده است، اما با توجه به ديدگاه رقباي آمريكا، بايد گفت: «اقدام به جنگ نامتقارن بايد با غافلگيري همراه باشد. امروزه، انتظار تحميل شكست آن چنان كه در گذشته رايج بود، عملي نيست، بلكه تأثير جنگ نامتقارن در بالاترين حد خود وارد كردن ضربهاي به طرف قويتر است. به عبارت ديگر، بايد اين نكته را به دشمن فهماند كه تهاجم به كشور ضعيف، بسيار پرهزينه و پرمخاطره است. اگر طرف قويتر از حملۀ نامتقارن آگاهي يابد، چهبسا، اقدامات تلافيجويانۀ آن شكست و نابودي كامل طرف ضعيفتر را پيش از انجام هر گونه عملي موجب شود. آناني كه به جنگ نامتقارن اقدام ميكنند، به ويژه بازيگران دولتي، بايد به اين پرسش پاسخ دهند كه آيا به جز جنگ، راه ديگري براي تأثيرگذاري بر طرف قويتر وجود ندارد؟».14
در مجموع، چرخۀ تهديد و پاسخ نامتقارن زماني آغاز ميشود كه آمريكا و رقباي آن براي افزايش توانمنديهاي نظامي تلاش كنند. در حال حاضر، آمريكا ميكوشد تا به محض بروز چالش از سوي رقباي خود، سريعاً بدان پاسخ دهد. همچنين، ميخواهد براي ارائۀ پاسخ قاطع در برابر اين تهديدها، تلاشها و فعاليتهاي خود را از راههاي مختلف، مانند تغيير ساختار نهادهاي امنيتي و شناسايي انواع تهديدها و سياستگذاريهاي مختلف نهادينه و حتي در صورت امكان، با حملات پيشدستانه از حملۀ نامتقارن آنها جلوگيري كند. بايد يادآور شد كه در اين راستا، برتري اطلاعاتي تا حد زيادي به شناسايي تهديدها كمك ميكند.
احساس خطر آمريكا نسبت به تهديدهاي نامتقارن بينالمللي يكي از عناصر مهم سياست اين كشور براي مقابله با تهديدهاي مزبور است؛ زيرا، آمريكا به ناچار، به كمكهاي ديگران شامل تبادل اطلاعات و... در غلبه بر اين مشكل نيازمند است.
ش.د820420ف