(روزنامه مردمسالاري - 1394/06/17 - شماره 3848 - صفحه 8)
* خليجفارس از پديدههايي است که هم در بعد منطقهاي و هم از نظر جهاني داراي اهميت ويژهاي در ميان کشورها است به نظر شما ايران در مقابل مساله خليجفارس چطور عمل کرده و موازنه قدرت در خليجفارس چطور است؟
** ايران در منطقه خليجفارس در دورههاي متفاوت دولتهاي گوناگون دچار يک نوع نوسان کدگذاري ژئوپليتيک بوده. در اول انقلاب به دليل نگرشهاي ايدئولوژيک محور، شاهد بوديم برخي از عناصر فعال سياسي و مذهبي اساسا خليجفارس را خليج اسلاميخواندند و حتي اگر خليج عربي خوانده ميشد به واسطه اين منطق جو زدگي ايدئولوژيک ميگفتند تفاوتي ندارد که خليج ايران، فارس باشد يا عربي؛ آنها هم برادران مسلمان عرب ما هستند. اما آرام آرام همان کدگذاري ژئوپليتيک محدود را نشان داد و واقعيتهاي آن خود را بر کدگذاري ايدئولوژيک فائق ديد.
بنابراين کدگذاري خليجفارس موجب شد همين برادران زمينههاي ايجاد فضاي مسموم در جهت پايين آوردن جايگاه منطقه ايران را دنبال کنند که در پي آن ماجراي جراير سه گانه را پيش آورند همچنين ماجراي همکاريهاي شديد در منطقه تحت عنوان شوراي همکاري خليجفارس را ايجاد کردند و منطق تشکيل اين شورا به صورت علني، مبارزه با قدرت گرفتن ايران معرفي شد.پرسش اينجاست که آيا در آن دوره دولتهاي ما منطقي عمل کردند؟از نظر علميکه من خواندم و به آن آگاهي دارم منطقي نيست، آنها بايد کد ژئوپليتيک را به منطقه ميدادند نه ژئوايدئولوژيک.پس اگر خليجفارس، فارس بماند و در خدمت امت اسلام باشد بهتر است تا اينکه خليج عربي شود ولي در خدمت اهداف قدرتهاي فرا منطقهاي باشد.
کجا اسلام راضي به اين شعار ميشود که ما نام خليجفارس را بگذاريم خليج اسلامي ولي به نام خليج اسلامي در خدمت آمال واهداف کشورهاي فرادستهاي و منطقهاي ضد امت اسلام باشد.لذا بعدها شاهد بوديم که اين کد ژئوپليتيک، منطق خودش را حاکم کرد؛ پس از آن ملتهاحساسيت خود را در شبکههاي مختلف اجتماعي و فرهنگي نشان دادند و به دنبال واکنش ملتها دولتها آرام آرام حساس شدند.بنابراين، ملت ايران بود که بيشتر از دولت ايران به خليجفارس حساس بود، لذا فشار افکار عمومي تودهها و افکارعمومي نخبگاني که به خاطر جذب تودهها با آن همسو شدند را ازآن خود کرد.حتي خيلي از آنهايي که در ساختار دولت و حکومت، خليج هميشه فارس را شعار دادند آنهايي بودند که قبلا ميگفتند اگر خليج اسلاميهم باشد اشکالي ندارد ؛ولي چون خواست و اراده مردم را ديدند خودشان را همسو کردند و بعدها برخي ازآنان تبديل به بازيگراني شدند که جلوتر از مردم وپرچم دار همان مردم شدند.
اين قابل قبول است که نميشود همه را يکسان ديد پس هر چه دولتها، حتي دولتهاي اصولگرا که جلو ميروند نسبت به مفهوم خليجفارس حساستر ميشوند. خود من در سالهاي پاياني دوره آقاي خاتميتاکيد بسزايي داشتم که بايد بياموزيم کد ژئوپليتيک ما ايجاب ميکند نمادهاي مليت خود را از دست ندهيم و بپذيريم مليت ما در برابر امت اسلامينيست که نتيجه آن بزرگراه قم تهران شد.اما مليت ما در امت اسلاميحرمت دارد؛اگر حريم حرمت خود و خانواده را حفظ نکنيم ديگران حفظ نخواهند کرد اگر من احترام به فرزندان خود را نداشته باشم ديگران احترام او را نخواهند داشت، خليجفارس فرزند اين مرز و بوم است. به عقيده من منطقه ما بايد کدگذاري ژئوپليتيک شود وازمنظر کد ژئوپليتيک آن چه که ارزش اساسي در حوزه سياست خارجه ما دارد آن است که بتوانيم در ماوراي مرزهاي خودمان مکانهاي جغرافيايي را درست ارزيابي کنيم.
مکانهاي جغرافيايي از منظر اولويت ايدئولوژيک درعرصه سياست خارجه ما کشورهاي اسلاميو همسايه است و کد ژئوپليتيک اولويت دارميپذيرد اما کد ژئوپليتيک اولويت دار براي ما حل و فصل مسائل با نظام بينالملل است.اگر ما نتوانيم با نظام بينالملل حل و فصل دقيق در مورد مسائل داشته باشيم کد ژئوپليتيک منطقه ما دچار نقص خواهد شد چراکه در کنار ما يک صهيونيسم اسلامي و يا اجماع منطقهاي برعليه قدرت تهران به وجود خواهند آورد وبه واسطه اين شرايط، منطق اراده سياسي بايد منتظر هزينههاي بسيار حتي بيشتر ازامروز و ديروز در جهت حفاظت از اين منطق ژئوايدئولوژيک در عرصه سياست خارجي باشيم.
* آيا اين مقدار هزينه براي کدگذاري ژئوايدئولوژيک در عرصه سياست خارجي لازم است؟
** براي همين بود که کد ايدئولوژيک جهت توسعه اسلام جواب نداد و پيامبر اعظم (ص)در صلح حديبيه منطق ژئوپليتيک سياسي را بر ژئوايدئولوژيک برتري داد و عهدنامه صلح حديبيه را امضا کرد.
* از طرفي کشورهاي ديگر اطراف خليجفارس از جمله عمان، بحرين، يمن، قطر و ... هم براي منطقه نقشهاي در سر دارند به نظر شما آنها چه سياستي در پيش خواهند گرفت؟
** اين کشورها سياستي همچون ماشين فولکس دارند که پشت يک خاور 24 چرخ و باد آن حرکت ميکند اين خاور ايالت متحده آمريکا است.در عين اين که ميگويم بايد کد ژئوپليتيک براي سياست خارجي قائل شويم اين را هم يادآور ميشوم که در سه جنگ خليجفارس، در نهايت موضعگيري کشورهاي حاشيه جنوب خليجفارس در منطق رفتاري و کنشهاي سياسي و اراده ايالات متحده آمريکا قرار گرفته است.
* آيا ميتوانيم بگوييم اين کشورها به تنهايي براي خود تنظيم سياست خارجه داشتهاند يا سياستهاي خارجه آنها انعکاس سياست خارجه آمريکا در منطقه با تعريفي بوده است که براي هر يک از آنها در بازي سياسي منطقهاي و در آوردگاه بزرگ نظام بينالملل در ساحت سياست ايالات متحده آمريکا تعريف شده است؟ پس سياست بينالملل آمريکا ايجاب ميکرد که به کشورهاي حاشيه خليجفارس کدگذاري ژئوپليتيک کند و بر اساس اين کدگذاري نقشه هر کدام از آنها را کم و بيش در بازي مشخص کرده است.
** منظورم اين نيست که بگويم آنها در تئوري اينکه آمريکا همه چيز را ميچيند قرار گرفتند ولي تاکيد ميکنم آمريکا براي هر چيز سعي ميکند برنامه ريزي و سناريوهاي مختلف داشته باشد اما باز هم اين مساله دليل بر اين نيست که آنها همه جا بازي را ببرند. که اگر اينطور بود ديگر شاهد نبوديم که در صحنه جنگ عراق اينقدر هزينه بدهند و يا حتي در سوريه نتوانستند اسد را از ميان بردارند.بلکه آنها به صد ميانديشند تا نود را به دست بياورند چون هيچ چيز مطلق نيست لذا اگر ايران بتواند از منظر ژنوم ژئوپليتيک جايگاه خودش را پيدا کند؛ شما آگاه باشيد که در منطقه بار ديگر اين ايران است که نقطه گره اي نظم منطقه خواهد شد و بالاتر از گذشته تاريخي خود به احياي قدرتش دست خواهد يافت به شرط آنکه بتواند از اين فرصت تاريخي براي احياي ژنوم ژئوپليتيک ( نقشه جغرافيايي ژنتيک سياست در يک کشور که تاثير بسزا در شکل بخشيدن به رفتارهاي نظام سياسي در نظام بينالملل دارد)خودش عمل کند.
* نقش عربستان را به عنوان يکي از بازيگران اصلي در منطقه چطور ارزيابي ميکنيد و به نظر شما اقدامات عربستان چه تاثيري بر خاورميانه و جهان اسلام خواهد گذاشت؟
** عربستان نيز از يک ژنوم ژئوپليتيک بالايي برخوردار است و بايد بپذيريم که عربستان،مصر و ترکيه در کنار هندوستان و چين کشورهايي داراي صبغه تمدني هستند اگر چه عربستان بعد از جنگ جهاني به عنوان يک کشور استقلال پيدا کرد اما از يک ژنوم ژئوپليتيک تمدني ناشي از تمدن بينالنهرين و ساميو عربي برخوردار است که در اسلام جلوهگر ميشود؛لذا نميتوان عربستان را فقط خاندان آل سعود ديد بنابراين آنچه که به عنوان عربستان جديد مطرح است به خاندان آل سعود پيوند ميخورد لذا امروز آمريکا نميخواهد عربستان تضعيف شود بلکه ممکن است آمريکا در آينده نزديک به تضعيف خاندان آل سعود بيشتر از وضعيت فعلي بينديشد.
* اينکه چرا اسناد ويکي ليکس در وضعيت کنوني منتشر ميشود جاي سوال ندارد؟
** ما بايد پرونده عربستان را از پرونده خاندان آل سعود جدا کنيم .
نقش عربستان يک نقش بسيار مهم تا مرزهاي حياتي در بازيهاي منطقهاي است اما عربستان هم دچار قدرت سردرگم شده و نميداند کجا فرياد بزند و کجا سکوت کند راه و چاه را گم کرده است و لذا در اين لغزندگي تحرکات استراتژيک،عربستان امروز بيم آن را دارد که بازنده اصلي منطقهاي در رقابت با جمهوري اسلاميايران به واسطه فهم ژنوم ژئوپليتيک توسط دولت يازدهم و حمايت رهبري نظام جمهوري اسلامياز دکترين تعامل سازنده باشد . دکترين تامل سازنده براي حسن روحاني نيست بلکه براي مجمع تشخيص مصلحت نظام است که در آن وقتي سند چشم انداز ايران 1404 نگاشته شد دکترين تعامل سازنده به عنوان اصل اساسي چشمانداز آينده سياست خارجه ايران مشخص شد .لذا امروز عربستان در يک وضعيت شنهاي روان قرار دارد و خاندان آل سعود احساس ميکند کاخي را که چند سال اخير ساخته است روي شنهاي روان لغزان است .
عربستان در سوريه هزينه کرده ولي در برابر ايران حد اقل در برد سياسي باخت کامل دارد و برد استراتژيکي را هم که ايالات متحده آمريکا به دست آورده نه عربستان اين در حالي است که عربستان گرايشهاي نزديک به رژيم صهيونيستي نشان دهد و پيوند عربستان در تقابل منطقهاي با آمريکا و لجبازي رياض با تلاويو در برابر واشنگتن به وسيله نزديک شدن به پوتين در مسکو است و براين اساس امروز اسرائيليها هم در ماجراي اکراين موضع بيطرفي ميکنند اين يعني دهن کجي به اوباما و اوج گرفتن تنش عربهاي حاکم بر رياض جهت نزديکي با مسکو بعد از توافق هستهاي است.اما بازي ايران در اين زمينه برخلاف عربستان با برد همراه بوده بطوريکه ايران بشار اسد رو هنوزنگه داشته است.
اينها نشان از اين دارد که الان عربستان روي شنهاي روان کاخ ساخته و ميبينيم بازنده نهايي اين بازي باهمه هزينههايي که کرده عربستان است عربستاني که علني و آشکارا بيان کرده که من پول حمله به ايران را پيش پيش ميپردازم تا رژيم حاکم بر تهران عوض شود .اما با نزديک شدن رژيم حاکم بر تهران به شريک استراتژيک فرا منطقهاي آمريکا و به بهانه پرونده هستهاي اين نگراني براي عربستان بيشتر ميشود.
* هدف عربستان از جنگ با يمن چيست و اين جنگ از نظر شما چه نتيجهاي براي هر دو طرف خواهد داشت؟آيا عريستان به هدف خود خواهد رسيد؟
** هدف جنگ است. حمله عربستان يک کنش گفتماني است بنابر اين حمله به يمن يک کنش نظاميامنيتي از نوع گفتماني است.بنابراين عربستان در چارچوب اين کنش گفتماني تمام پتانسيلهاي شکستهاي انباشت شده خودش را در دوران گذر از ملک عبدالله به ملک سلمان در يمن تخليه ميکند.همه نگاهها به جنگ يمن است و نقل و انتقال قدرت به آراميدر عربستان صورت گرفت.قبل از جنگ يمن در ارتباط با مرگ ملک عبدالله ميگفتند اگر سرش را زمين بگذارد آشوبهاي قوميو قبيله اي در بين خاندان آل سعود در خواهد گرفت.
پيشبينيهايي که انجام ميشد همه توجهها را به يمن جلب کرد،خاندان آل سعود پولهاي باد آورده نفتي را در آنجا تبديل به بمب کردند ولي نقل و انتقال قدرتش را هم انجام داد حتي خيلي از گزينههايي که ملک سلمان خواهان جا به جايي آنها بود انجام شد؛همچنين خيلي از مخالفين در خود خاندان آل سعود را با کمترين سر و صدا و هزينهها محدود کرد. شايد هزينه بمبهايي که بر سر مردم بيچاره يمن ميزند برايش منطقي تر بود تا پرداخت هزينههايي درون خاندان آل سعود! از طرف ديگر يک جنگ نيابتي با ايران را اعلام کرد البته به نظر من آمريکا اجازه نميدهد عربستان بدون مجوز وارد درگيري با ايران شود همانگونه که به اسرائيل اجازه نميدهد.به هر ترتيب پيوندهاي قدرتي عربستان و اسرائيل با ايالات متحده آمريکا در نظام بينالملل ممکن است ضعيف شود اما غير قابل گسست است.
اما عربستان بايد شکست در سوريه را جبران ميکرد تا بتواند کسب پرستيژکند و جايگاه خودش را در جهان اسلام حفظ کند از سوي ديگر آمريکا ميخواهد گامهاي سه گانه خودش را در خاورميانه مديريت کند، گام اول مديريت ناامني بود همانطور که درهارتلند بزرگ مديريت نا امني کرد تا دستاويزي براي حضور مستقيم نظاميخودش در منطقه باشد،گام دوم مديريت توازن ضعف بود جنس آن از همان توازن قدرت است اما در عمل متفاوت،هم آمريکا به دنبال آن است که به همان اندازه که ايران ضعيف ميشود خاندان آل سعود هم در منطقه ضعيف شوند تا يک قدرت فائق منطقهاي به وجود نيايد مگر اينکه در راستاي مسائل بينالمللي و ژنوم ژئوپليتيک عمل کند .لذا با ايجاد توازن ضعف، عربستان را قوي کرد که در پي آن ارتش عربي به رهبري آل سعود به وجود آمد ولي حتي اجازه ندارد در يمن پيروزي مطلق به دست آورند.
بايد توازن ضعف در يمن بين حوثيها و نيروهاي وفادار به رئيسجمهور سابق و عربستان وجود داشته باشد تا مساله ايران و آمريکا بر سر ميز هستهاي حل شود که اين چنين شد.اگر اين مهم حل شد، توازن ضعف ميتواند تبديل به توازن قدرت شود و اين مقدمهاي است که اگر آمريکا نتواند هارتلند بزرگ را با وضعيت کنوني اداره کند به تجزيه يمن، عراق، سوريه و بخشهايي از عربستان بپردازد که به خليجفارس متصل است و ميتواند نوهارتلند را شکل دهد پس نتيجتا آمريکا تا امروز منتظر حل و فصل پرونده هستهاي و به نتيجه رسيدن آن بود.
بعد از حل شدن پرونده هستهاي بر سر ميز مذاکرات عربستان بازنده اصلي منطقهاي است و اگر به نتيجه نميرسد اميد بسيار بالايي براي عربستان و کشورهايي مانند ترکيه ايجاد ميشد که در چارچوب درگيري احتمالي ميان ايران و ايالات متحده آمريکا بتوانند جهشي بزرگ را در جهت محدود سازي ايران در آينده نظم منطقهاي به وجود بياورند لذا آمريکا به هيچ وجه حاضر نيست خليجفارس و فلات ايران را از دست بدهد اين وضعيت عموميما است ومن معتقد ام براي حفظ آن بيشترين ميزان هزينهها حتي درگيري نظاميدر وجه بالاي آنرا در آينده پذيرا خواهد بود و اگر مساله هستهاي ايران در اين دوره با ديپلماسي حل نميشد آغاز کشمکشها در دوران دموکراتها و سال آخر رياست جمهوري اوباما شروع ميشد که جمهوري خواهان آن را ادامه و در جنگ استراتژيک پايان ميدادند.
* پديدهاي به عنوان داعش که دولت خود مختار هم تشکيل داده را چطور ارزيابي ميکنيد و عملکرد دستگاه ديپلماسي ايران براي مقابله با داعش چگونه بوده است؟
** داعش محصول اراده سيستمهاي امنيتي منطقه براي کنترل ايدئولوژي شعارهاي گفتمان ديني در تهران جهت استقرار امت اسلاميبا تعريف اسلام سياسي در انقلاب اسلامي است.ايران با انقلاب اسلاميگفتماني را در صحنه سياسي مطرح کرد که دين را سياسي کرد و براي آن رسالت حکومتي قائل شد .بسياري از روشهاي محدودسازي ايران از تحريم اقتصادي گرفته تا جنگ نظامي در برابر ايران مورد توجه قرار گرفت ولي نتيجه مطلوب نداشت.از منظر کالبدي تحريم ايران و از منظر محتوايي ساخت يک نيروي ايدئولوژيک تقابلي در برابر ايران است و بر اساس منطق امنيتي پادزهر هر زهري را بايد از درون خود آن گرفت.
در نتيجه زهر انقلاب اسلاميايران که به رسالت تشکيل حکومت ديني متکي بود، گرفتن پادزهر آن از تشکيل گروههاي تکفيري مانند داعش بود که ظواهر دين را بسيار شديد تر از نظام حاکم بر تهران به جهان معرفي کند که البته چند دستاورد داشت. اول اينکه مديريت ناامني منطقه را درايجاد توازن ضعف به سمت و سوي ايجاد يک فضاي مناسب براي بوميکردن جنگهاي منطقهاي قرار ميداد.القاعده مدعي مبارزه با آمريکا بود اما امروز القاعده به جاي مبارزه با آمريکا يا النصره يا داعش دشمن اصلي خودشان را شيعه و جنگ بين سني و شيعي ميداند.
لذا آمريکا خودش را از درون منازعات منطقهاي بيرون کشيده و با تاليف و بهرهبرداري از داعش و امثال اين گروههاي تروريستي وارد عمل شد.که البته تاسيس آن توسط سيستمهاي امنيتي کشورهاي رقيب ايران در منطقه مثل عربستان، قطر، ترکيه،پاکستان انجام گرفت. ظاهر اينها بر اساس سلفيگري ظاهرگرايي بر عليه کشورهاي فرادستي موجود در منطقه بود ولي در عمل به گونه اي مديريت شدند که بتوانند شکاف فرقهاي و مذهبي را با آن مديريت کنند ودر همين مقطع از داعش استفاده شد تا توازن ضعف در منطقه به وجود آيد.
بوميکردن منازعات منطقه باعث شد تا بتواند در آينده با عبور از نوهارتلند جهت تسلط برهارتلند اوليا در منطقه مديريت امنيت نسبي به وجود آورند؛ مديريت امنيت نسبي که سازوکارها ساختار امنيتي اش را آمريکادر پرتو بزرگنمايي داعش و همکاريهاي منطقهاي آمريکا با کشورهاي فعال منطقه در حل و فصل يک تحديد مشترک اينجا است که سعي دارد ژنوم ژئوپليتيک منطقه را تحريک کند ژنوم ژئوپليتيک منطقه را با داعش تحريک کرد به گونه اي که امروز ايران بيشترين ميزان همکاري با ايالات متحده آمريکا را در مبارزه با داعش دارد.اين نشان دهنده کاتوليزر ژنوم ژئوپليتيک منطقه است داعش به صورت يک شدت بخش جريان قرار دارد اينجا ژنتيک سياست در کشور ما که تاثير بسزا در شکل بخشيدن به رفتارهاي دولت حاکم بر تهران به عنوان يک نظام سياسي در نظام بينالملل دارد با ورود کاتوليزري به نام داعش از منظر منطق ژئوپليتيک مجبور است با ايلات متحده آمريکا همکاري کند براي همين است که ما ميگوييم آنها نقشه ژنتيک ژئوپليتيک ما را بيشتر از خود ما ميدانند.
* با توجه به انتخابات اخير در ترکيه،که کردها توانستند با آراي بالا به مجلس راه پيدا کنند آيا سياستهاي ترکيه ميتواند با بشار اسد مخالفت کند و ارتباط ترکيه و سوريه را چطور ارزيابي ميکنيد؟
** ارتباط سوريه و ترکيه تحتالشعاع ارتباطات فرادستي و فرامنطقهاي قرار دارد.ترکيه در اردوگاه موافق با سياستهاي آمريکا در منطقه جهت کنترل محور مقاومت وارد عمل شد و در آستانه تغيير و تحولات داخلي سوريه جبههاي در منطقه به وجود آمد که به بهانه بحران سوريه يک جبهه موافقت با آمريکا درست کرد که نتيجه آن ترسيم يک خط مورب شد که نوار آن از قطر،رياض، آنکارا، تلاويو و قاهره تشکيل شد که بتواند کمر جبهه مقاومت را قطع کند؛ابتداي اين نوار جبهه مقاومت در ايران بود ستون فقراتش در سوريه و دست و بازوي آن در لبنان بود و هدف آن به طرف اسرائيل نشانه ميرفت.
بحران سوريه، جبهه موافقت با آمريکا را شکل بخشيد و آمريکا عملا براساس رودررويي جبهه موافقت با جبهه مقاومت،توازن منطقهاي را مديريت کرد و توازن ضعف منطقهاي را کليد زد.ما اکنون در گام دوم با حل شدن پرونده هستهاي به گام سوم که مديريت امنيت نسبي در منطقه است متصل خواهيم شد و نتيجهاي که به دنبال دارد حل مساله سوريه خواهد بود وبه دنبال آن بحران عراق حل خواهد شد .از طرفي داعش محدود و به آسياي جنوب شرقي منتقل خواهد شد همچنين مسائل بين ترکيه، سوريه و ايران،عربستان هم آرام آرام به آرامش نسبي خواهد رسيد .بر اين اساس است که ميگويم سياستهاي ترکيه در برابر سوريه بيشتر محصول تاثير سياست بينالملل آمريکا در منطقه است.
چراکه ترکيه به گونهاي که بتواند خلافت عثماني را در کالبد حزب عدالت و توسعه بار ديگر احيا کند به خوبي ميداند که در حد و اندازههاي يک قدرت بزرگ جهاني نيست که بتواند در برابر قدرتهاي فرامنطقهاي سر بلند کند لذا ميخواهد با کارتهاي موجود در منطقه به گونهاي بازي کند که بالاترين ميزان امتياز منطقهاي را در نظم آينده جهاني ازآن خود کند .در عين حال خواهان گسترش قدرت نفوذ خود و احياي نو عثمانيگري است.
* با اشاره به اينکه کردها در منطقه قدرت گرفتهاند و ميتوانند با داعش مقابله کنند، اما به نظر ميرسد ترکيه نه داعش را ميخواهد و نه به کردها راضي است سوال اينجاست که آخر کار ترجيح ميدهد کدام را بپذيرد و تحرکات کردها را چطور ميبينيد؟
** کردها يک مجموعه بسيار غيرتمند و قابل احترام در ژئوپليتيک درهم پاشيده هستند، آنها بايد بپذيرند که اصالت کردي در يکسو و منطق ژئوپليتيکِ منطقه در سوي ديگر قرار دارد.جهان آينده درعين اينکه تکثر را ميپذيرد و به هويتهاي متکثر احترام ميگذارد، منطق سياسي حاکم بر گردهمايي و وحدت اقوام در قالب افراد متکثر را در يک جامعه فراقومي و فرافرقهاي را هم پذيرا خواهدبود.
اگر چه معتقدم هويتهاي آينده، به هزاران تکه تقسيم ميشوند و هويت تکسرنشين دانشبنياد متکي بر انسان سايبري به وجود ميآيد اما در عين حال اين کثرت ميل به وحدت دانشبنياد دارد. همچنين ناسيوناليسم و قوميت گرايي در آينده بسيارضعيف ميشود و جاي آن را به عقل گرايي و منطق گرايي سايبري ميدهد.و مفهوميتحت عنوان اين که بايد در آينده يک کشور کردي تشکيل شود،مختص زمانهاي قديم بوده است و در زمان آينده و به تعبير بهتر در آينده زمان پاسخگو نخواهد بود.کردها در عين حفظ اصالت خود و خواست احترام به جايگاه خود بايد بپذيرند که اگر بخواهند در وضعيت کنوني از اين تهديد موجود به صورت فرصتي براي تشکيل يک کشور بزرگ کرد استفاده کنند در نهايت ابزار بازي قدرتهاي منطقهاي و ابر قدرتهاي فرامنطقهاي ميشوند.
کردها بايد تمام توجه خودرا معطوف به حفظ تواناييها و اصالتهاي کردي خود در حوزه منطقهاي و بينالمللي کنند و مدعي استقلال طلبي از کشورهاي خود نباشند بلکه هدفشان پيشرو بودن در رسيدن به منافع و اهداف ملي کليت کشورشان باشند .
همانطور که ديديم کردها و ادبيات کردها به جاي ادعاي استقلالطلبي، به عنوان عناصر پيشرو در ترکيه موجب شد ابراز وجود کنند و خودي نشان دهند و علاوه بر اين توانستند راي شان را افزايش دهند و به جاي درگيري، منازعه نظامي و شعارهاي استقلالطلبانه متکي بر قوميت کردي،به عنوان سخنگويان پيشرو منافع ملي وارد عمل شوند.
بنابراين منطق درست کردهاي ترکيه اگر ادامه پيدا کند همين کردها به عنوان اقليت متوانند اکثريت را با تلفيق نخبگان و و شايستگان ترک براي خود فراهم کند.با اينکه قوميت گرايي و فرقهگرايي و گروهگرايي امري نکوهيدهاي نيست اما اگر به ترمز حرکت ملي تبديل شود خود به ضد خودش تبديل خواهد شد و اگر کردها به اين منطق و خرد برسند خواهند توانست در پرتو همگامي بيشتر با ديگر اقوام در ترکيه قدرت خودشان را افزايش دهند و به جاي اينکه کرد و کردي بودن را محدود به قوميت کنند، آن را در گستره جغرافياي اطراف خود گسترش دهند ؛اين منجر خواهد شد کردها موفقيت بيشتري با هزينههاي کمتر بپردازند.
* اختلاف بين دو گروه تکفيري و اسلاميرا چطور ارزيابي ميکنيد؟
** اختلاف ميان اين دو گروه را بايد در پهنه جنگ قرائتها و روايتها ديد. هر دو مدعي برداشت«راست و درست»، از متن دين «رفتار ثواب محورانه» و «گنش مجاهدانه»، ناشي از برداشتهاي راست و درست خود در اين زمينه هستند؛به ادبيات تکفيريها توجه کنيد شهاد، بهشت، جهاد، جهاد نکاح و ... آنها مدعي برداشتها و روايت خالصانه از دين در بطن حيات اجتماعي هستند و با آن آمدهاند که با بازتعريف سياست دين با رسالت حکومتي و تشکيل دولت اسلاميعراق و شام ؛بگويند ما اصالت دين را در گستره سياست عملي به نمايش ميگذاريم .
اين در حالي است که در عمل و در تصويرسازي از دين با اين قرائت، چهرهاي نادرست و بسي خشن از ديني را نشان ميدهند که تمام نمايش بزرگي و برند عظمتش در بسم الله الرحمن الرحيم به نمايش درميآيد . اين اختلاف نه اختلاف در رفتار که اختلاف در فهم و ادراک دين است که در جنگ روايت،تعارض در رفتار و تفاوت در کنش خود را نشان ميدهد.تفسير ديني که در يک سويش دو امام بزرگ را در عصر حاضر معرفي کند امام موسي صدر و امام خميني را و قرائتي ديگر که دو رهبر قذافي و بن لادن را به نمايش ميگذارد . اينها در تعارضاند و ناچار در برابرهم قرار ميگيرند . نتيجه اصلي آن هم در انتها همان نتيجهاي است که جنگ علويان با امويان در برداشت.
* با توجه به اينکه طالبان در اظهارات اخير خود گفته براي ارتباط با ايران تلاش ميکنيم،سياست ايران در قبال افغانستان چه طور است؟
** افغانستان براي ما بسي مهم و در آينده جزء منطق همکاري منطقهاي ما در متن نظم منطقهاي هم سو با نظام بينالملل خواهد بود. ژنوم ژئوپلتيک و کدژئوپلتيک ايران، افغانستان، عراق، عمان، بحرين و ديگر کشورهاي حاشيهاي خليجفارس تا عدن را بايد در يک لايه برداري پر معنا براي آينده مورد نظر قرار دارد و ميتوان به يک اتحاديه بزرگ منطقهاي در اينجا انديشيد. به شرط آنکه به جاي جهتگيريهاي سلبي و مديريت سياسي دشمن محورانه به مديريت سياسي همگرايانه و ايجابي روي آورد .ما بايد در قبال کشورهاي منطقهاي وارد عمل ايجابي تر بر اساس رفتارهاي پراگما ژئوپلتيک شويم.
* و در آخر با توجه به اينکه خبرها حاکي از اين است که اسرائيل در آذربايجان در حال نفوذ بخصوص از طريق سرمايهگذاري است ايران چرا از اين مساله غافل شده و موضع ايران با همسايههاي شمالي کشورمان و مشکلاتي که در اين ميان وجود دارد چيست؟
** در حالي که اسرائيل دشمن استراتژيک ما است، عربستان نيز رقيب منطقهاي استراتژيک ما است.اما روسيه رقيب استراتژيک فرامنطقهاي ما خواهد بود. اين را ژنوم ژئوپليتيک و تفسيرگرايي آيندهساز نظام آينده بينالملل نشان ميدهد.
اينجا است که بر مبناي اين تغييراستراتژيک بايد منطق رفتاري خود در سياست خارجي و منطق کنشي خود در سياست بينالملل را باز طراحي کنيم.اميد دارم اين شجاعت درنظام تصميمسازي و تصميمگيري ما باشد که اين معاني را در صورت پذيرش تعريف عملياتي کند.ايران استعداد بزرگ منطقهاي دارد که ميتواند تمامي تهديدهاي موجود را به فرصت درخشان تبديل کند.
بله ما بايد مراقب صهيونيسم باشيم ولي خطرناکتر از صهيونيسم يهودي براي ما صهيونيسم اسلامي است که در پيکره داعش در کنار مرزهاي ما حاضراست.
http://mardomsalari.com/Template1/News.aspx?NID=228150
ش.د9402552