تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۰  ، 
کد خبر : ۲۸۷۲۴۵
دكتر بيژن عبد‌الكريمي تاكيد كرد

ضرورت به رسميت ‌شناختن ‌«دوقطبي شدن ‌جامعه»

مقدمه: دكتر بيژن عبدالكريمي استاد فلسفه و مدرس دانشگاه است. نام عبدالكريمي در سال‌هاي اخير يادآور نام‌هايي همچون هايدگر فيلسوف آلماني و دكتر علي شريعتي و اندیشگی بر سر آراي اين دو، البته در دو زمينه شايد متفاوت است. اين‌بار در نشستي با عنوان «ادبيات نسل پرسش» كه يكم مهرماه در موسسه مطالعات فرهنگي روايت برگزار شد، سخنراني‌اي با عنوان «نسل پرسش و ضرورت به رسميت شناختن آن» ايراد كرد كه نشان از مساله‌يابي درست او از جامعه ايران داشت. تاملي اصيل در باب چيستی و چرايي ظهور آن چيز كه او «شكاف مضاعف معرفتي/تمدني» مي‌نامد. در زير بخش‌هاي عمده‌اي از سخنان عبدالكريمي را كه به‌طور اختصاصي در «آرمان» منتشر مي‌شود را با هم مي‌خوانيم:
پایگاه بصیرت / محمدسادات هندي
(روزنامه آرمان - 1394/07/13 - شماره 2870 - صفحه 6)

عبدالكريمي گفت: در شرايط كنوني و با توجه به بحران‌­هاي عميقي كه جامعه ما در حال حاضر با آن روبه‌رو است، يكي از حقايقي كه بايد بدان توجه كرد و بسياري آن را ناديده مي‌گيرند، اين حقيقت است كه جامعه ما «جامعه­‌اي دوقطبي» است. يكي از مهم‌ترين حقايقي كه در شرايط كنوني بايد بدان اذعان داشت اين است كه جامعه ما از مدت‌ها پيش به تدريج دوپاره شده و اين دوپارگي امروز خود را به نحو شديد و كاملا آشكاري نمايان ساخته است. اين استاد دانشگاه ادامه داد: امروز جامعه ما، جامعه‌­اي دوپاره است و اين دوپارگي امري كاملا طبيعي و حاصل دو گونه جهان‌بيني، دو نحوه هستي­‌شناسي و دو شيوه مواجهه با جهان است: جهان سنت، باورها و شيوه‌هاي زيست فردي، اجتماعي و سياسي حاصل از اين باورها از يك سو و جهان مدرن، ارزش‌ها و باورها و شيوه زيست فردي، اجتماعي و سياسي مبتني بر ارزش‌هاي مدرن از سوي ديگر.

وي خاطرنشان كرد: ظهور اين دوپارگي ميان اين دو سنت تاريخي (عالم سنت و مدرنيته) امري كاملا طبيعي و تاريخي است كه به هيچ‌وجه نبايد و اساسا نمي‌توان آن را ناديده گرفت. اين دوپارگي امري است كه از دو قرن پيش، يعني از همان زماني كه جامعه سنتي ما با فرهنگ و تمدن جديد روبه‌رو شد و سيماي خود را در آيينه عقلانيت و تمدن جديد غربي ديد، در جامعه ما خود را آشكار ساخت و هر از چند گاهی در ميان ما سر باز مي­‌كند. اين دوپارگي همان است كه در انقلاب مشروطه ميان مشروعه‌خواهان و مشروطه­‌خواهان و اعدام شيخ فضل‌­ا... نوري، و پس از مشروطه در نزاع ميان رضاخان و مدرس يا به‌طور كلي حكومت پهلوي و روحانيت و ... نیز در مواردی از این دست در تاریخ تحولات اجتماعی آشكار شده و باز هم آشكار خواهد شد. وي ادامه داد: ما بايد كف‌هاي مناقشات به ظاهر سياسي موجود در جامعه خود را كنار گذاشته، حقيقت وجود تاريخي جامعه خويش را به­‌درستي ببينيم.

واقعيت تاريخي ما اين است كه جامعه ما جامعه‌­اي دوپاره است و انكار اين حقيقت بزرگ به معناي انكار امري است كه اظهر من الشمس بوده، و همين انكار، آغاز و ريشه اصلي بسياري از بحران­هاي كنوني ماست. لذا ما امروز به انديشه­‌اي نيازمنديم كه به ما بياموزد چگونه مي‌توانيم در عين به رسميت شناختن دوپاره اجتماعي در جامعه خويش، به نحوي كه شايسته انسان و جهان كنوني است، با يكديگر زيستني انساني داشته باشيم. اين استاد دانشگاه با بيان اينكه عدم درك روح تحولات اجتماعي و تاريخي ما در اين دو قرن اخير يا ناديده گرفتن آن يكي از مهم‌ترين و اساسي‌­ترين دلايل بحران‌هاي كنوني جامعه ماست، اظهار داشت: متأسفانه، هر يك از جريانات سياسي و اجتماعي، عمدتا و نه مطلقا، يك بخش از جامعه دوپاره ما را راهبری كرده، از ديدن و فهم منطق دروني پاره ديگر جامعه ناتوان است. ما بايد توجه داشته باشيم هيچ‌­يك از پاره‌هاي اين دوپارگي، كه خود را به صورت طرفين مناقشات سياسي و اجتماعي در همه عرصه‌ها نشان مي­‌دهند، نه بايد حذف شود و نه اساسا حذف‌شدني است.

وي گفت: نزاع­‌هاي تاريخي‌­اي را كه از زمان مشروطه تاكنون داشته‌‌ايم، به­‌خوبي اين تجربه بزرگ اجتماعي و تاريخي را اثبات مي­‌كند كه حذف و طرد بخشي از جامعه دوپاره ما كه وجودي اصيل و حقيقي دارند، غيرممكن است. مگر مشروطه­‌خواهان توانستند با اعدام شيخ فضل‌‌ا...‌نوري­‌ها مشروعه‌خواهان را از بين ببرند؟ مگر رضاشاه توانست با حوادثي چون مسجد گوهرشاد يا حمله به حوزه‌هاي علميه پاره سنتي و اصيلي از جامعه را به رعب و وحشت و سكوت وادارد؟ مگر امكان­پذير است كه با دندان نشان دادن و خشونت، از افراد خواست كه از نحوه هستي و شيوه زيست خويش، كه امري تاريخي و خارج از ميل و اراده آنها است، دست بكشند؟ عبدالكريمي تاكيد كرد: اين همان حقيقت بزرگي است كه ما بايد بدان اذعان داشته، تا در پرتو اين حقيقت بتوانيم فهم درستي از مسائل جامعه خودمان داشته باشيم: ما دوپاره گوناگون از واحد مشتركي به نام ايران و ايراني هستيم.

ما همچون دو برادر همزاد به­‌هم چسبيده و تفكيك­‌ناپذير هستيم كه جدايي­‌مان از يكديگر به مرگ هم‌ديگر منتهي خواهد شد. فيلم «چارچنگولي»، به كارگرداني سعيد سهيلي و به بازيگري جواد رضويان و رضا شفيعي‌جم، داستان شهرام و بهرام، برادران دوقلويي است كه از ناحيه كتف و شانه به هم چسبيده‌اند. آنها از نظر ظاهر و عقايد به‌شدت با يكديگر متفاوتند اما مجبورند هم‌ديگر را تحمل كنند. بهرام كه اهل دين و مذهب است اسم احمد و محمود را براي خود و شهرام انتخاب مي‌كند. بهرام مي‌خواهد با دختري مذهبي به نام ميمنت عروسي كند و شهرام با دختري آلامد به نام ملوسك. آنها طرح زوج و فرد را پياده مي­‌كنند. روزهاي زوج به پارتي و روزهاي فرد به عزاداري و مراسم مذهبي مي­‌روند. اين فيلم، با وجود آنكه پرداخت نيرومندي نداشت اما ايده اصلي آن مهم بوده است.

وي با بيان اينكه ما در جامعه با دو قطب مختلف روبه‌رو هستیم، اظهار داشت: و هر دو همچون برادران همزاد هستند. در انتهاي فيلم «چارچنگولي» دو برادر با يك عمل جراحي از هم جدا مي‌شوند. اما من آرزومندم كه دو قطب حيات اجتماعي ما هيچ‌گاه از هم جدا نشوند. دو قطب اجتماعي حيات اجتماعي ما، يعني سنت‌گرايان و نوگرايان، همچون برادران همزاد به‌هم‌­چسبيده‌­اي هستند كه جدا شدن هر يك از آنها به معناي مرگ هر دوست. ما بايد اين دوپارگي اجتماعي و تاريخي خود را امري كاملا طبيعي دانسته، آن را به رسميت بشناسيم، ليكن اجازه ندهيم كه اين دوپارگي طبيعي به شكاف و انشقاق تبديل شود.

دومين شكاف تمدني و ظهور نسلي جديد

عبدالكريمی از ظهور نسلي جديد گفت و ادامه داد: به دنبال ظهور مدرنيته و عالم مدرن در غرب، و پس از نخستين مواجهه‌هاي ما با اين عالم جديد، از حدود دو قرن پيش به تدريج ما ايرانيان تصوير خود را در آيينه تمدن جديد ديديم و تا حدود زيادي با ديدن تصوير خويش، در خود فروشكستيم. از آن زمان تاكنون، ميان ما و جهان جديد شكافي معرفت‌شناختي شكل گرفت. يعني ديگر ذهنيت ما منطبق با واقعيات جهان و مسير حركت و تحولات آن نبوده و نيست. تعبير شكاف در اينجا به دو وضعيت مختلف معرفتي، تاريخي و تمدني اشاره دارد. وي افزود: شكاف ميان ذهنيت، اعتقادات و باورهاي ما با جهان معاصر و تحولات بيش از اندازه سريع آن، مي‌رود كه به يك گسست تبديل شود. مراد من از گسست در اينجا شكافي پرناشدني و فاصله‌­اي عبورناكردني است. اين شكاف يا گسست صرفا در ميان ما و جوامع مدرن اروپايي و آمريكايي يا ميان عالم سنتي ما و عالم مدرن جوامع غربي نيست بلكه اين شكاف و گسست خود را در هويت و شخصيت افراد جامعه ما و حتي در زندگي يكايك خود ما يعني در درون خود ما آشكار كرده است.

اين استاد فسلفه يادآور شد: اين گسست خود را در پديدارهاي گوناگون اجتماعي، همچون گسست نسلي (شكاف و فاصله ميان پدران با پسران، مادران با دختران)، گسست خانوادگي، و گسست ميان ساختار قدرت سياسي و شهروندان نشان مي­‌دهد. حتي در درون بسياري از ما جنگ و نزاعي سهمگين ميان دو نحوه رويكرد به جهان، دو گونه عقلانيت ديني و غيرديني و دو گونه تفسير قدسي يا عرفي از هستي برپاست. ما نيز به گونه‌­اي، به قول حافظ، چو بيد بر سر ايمان خويش مي­‌لرزيم. وي افزود: به تعبير ساده‌تر، با ظهور مدرنيته ميان عالم مدرن، كه بر همه جهان از جمله بر خود ما سيطره يافته و بخشي از هويت ما گشته است، با عالم پيشين و سنتي ما، كه بخش ديگري از هويت ما بوده و هست، شكافي عظيم شكل گرفته است. به همين دليل، بسياري از ما امروز در شرايطي برزخي ــ و به بياني روانشناختي و به تعبيري در حالتي اسكيزوفرنيك ـ‌ يعني در حالتي دوشخصيتي به‌سر مي‌بريم.

اين استاد دانشگاه تصريح كرد: ليكن آنچه شرايط جامعه، و به تبع آن مسئوليت متفكران و عناصر آگاه ما را بسي خطيرتر و دشوارتر مي‌سازد تغيير و تحولات عميق ديگري است كه در اين چند دهه اخير در جهان صورت گرفته است. به تعبير ديگر، ما با شكاف ديگري مواجهه شده‌­ايم و همين امر ما را با يك گسست معرفتي، تاريخي و تمدني «مضاعف»، و به تعبيري با «دومين شكاف تاريخي و تمدني»، مواجه ساخته است. بدين‌ترتيب هرگونه مركزيتي در جهان و در معرفت انكار مي‌شود، نظام‌هاي انديشگي فاقد هرگونه معرفت‌­شناختي در قياس با نظام­‌هاي انديشگي رقيب مي‌­گردند و سلسله­‌مراتب ارزش‌ها فرو مي‌­ريزد و هيچ ارزشي نسبت به ارزش‌هاي ديگر از هيچ‌گونه ارجحيتي جز خواست و انتخاب سوژه برخوردار نيست. وي افزود: علاوه بر همه اين تحولات در عرصه نظر و تفكر، تحولات اخير در عرصه تكنولوژي اطلاعات (IT) را نيز بايد افزود. اين تحولات و شكل­‌گيري شبكه جهاني اطلاعات را به هيچ‌وجه نبايد صرف به منزله افزوده شدن ابزاري به ابزارهاي ديگر بشر تلقي كرد.

انقلابي كه در آخرين دهه‌هاي قرن بيستم در عرصه تكنولوژي اطلاعات صورت گرفت، منجر به تغيير معنا و مفهوم زمان و مكان در ذهن آدمي، درهم تنيدگي فضا و مكان جهاني و ظهور آدم و عالم ديگري شده است. عبدالكريمي گفت: با تعابير توماس كوهن، ما در مراحل آغازين انقلاب در پاراديم عصر و زمانه خويشيم. انقلاب تكنولوژيكي كه در حوزه فناوري اطلاعات روي داده است، تأثير خود را در تمامي جنبه‌هاي زندگي آدمي از حوزه‌هاي سياست، اقتصاد و تكنولوژي گرفته تا قلمرو فرهنگ و علوم و حتي سبك زندگي و خلقيات انسان‌ها گذاشته و مي­‌گذارد. با تحولات اخير در حوزه تكنولوژي ارتباطات، زندگي اجتماعي در دوران ما در فضايي بسيار گسترده‌­تر شكل مي‌گيرد و قدرت مكان و زمان و نيز قدرت‌هاي سياسي و اجتماعي، در محدود و مقيد ساختن روابط آدميان و كنترل آنها و بنابراين محدود ساختن گستره زندگي اجتماعي، البته به اعتباري خاص، بسيار كاهش مي­‌يابد.

وي با بيان اينكه در چنين شرايطي، مرزهاي جغرافيايي، اعتباري و قراردادي سياسي فرو ريخته است و نهادهاي قدرت‌هاي سنتي ديگر همچون گذشته قادر به كنترل نيروهاي اجتماعي و نسل­هاي جوان نيستند، ادامه داد: نسل‌­هاي جوان از طريق رايانه‌هايشان و از طريق ارتباط با شبكه جهاني به سهولت و در كوتاه‌ترين زمان ممكن از مرزها مي‌گذرند. ديگر كنترل مسير اطلاعات امكان‌پذیر نيست. فرايند جهاني شدن، در اين دنياي بي­‌مرز، سرعت بيشتري به خود گرفته است. هويت­‌هاي ملي و محلي به‌شدت متزلزل شده‌‌اند و فرايند هويت‌سازی به واسطه نهادهاي سنتي بسيار دشوار گشته است. در جهان تازه‌­اي كه در حال رخ نمودن است، شاهد دگرگوني ساختاري در روابط توليد، روابط قدرت و نيز در روابط اجتماعي هستیم.

وي افزود: ما به واسطه تحولاتي كه در عرصه فناوري اطلاعات صورت گرفته و نيز به‌خاطر بسياري از دلايل نظري، معرفت­‌شناختي و وجودشناختي، در آستانه تحولات ژرفي در بسياري از ساختارها و مناسبات هستيم تا آنجا كه مي‌توان گفت شكاف و فاصله ما با جهان مدرن «مضاعف» گشته است. به بيان ديگر، ما نيازمند يك «شيفت پارادايمي» در عرصه نظر و تفكر هستيم.

يگانه راه نجات چيست؟

عبدالكريمي تاكيد كرد: يگانه راه نجات ما، نه خشونت و عناد و منطق حذف و طرد، بلكه صرفا «تغيير نگاه» است. هيچ‌­يك از طرفين نزاع، نه روشنفكران و جريانات اصلاح‌طلب و نه قدرت سياسي و هوادارانش، حق ندارند كه مخالفت و مقاومت مخالفان در برابر جهان‌بيني و ارزش‌هاي خود را صرفا به منزله مخالفت يك جريان سياسي سطحي و بدون پشتوانه تقليل داده و قطب مخالف خود را «خس و خاشاك» تلقي كنند. هر يك از دوپاره اجتماعي ما بخش وسيع و انكارناشدني جامعه ما هستند. ناديده گرفتن اين حقيقت بزرگ و انكارناپذير ريشه اصلي بسياري از معضلات و بحران‌هاي ماست. حقيقت و منافع ملي ما ايجاب مي‌­كند كه بفهميم در فضاي تاريخي كنوني و در روند زندگي طبيعي، جامعه ما به لحاظ فرهنگي دوپاره شده است. ما مي‌توانيم اين دوپارگي را به رسميت بشناسيم و در همان حال كشور حفظ شود.

اين استاد دانشگاه ادامه داد: تنها راه­‌حل عاقلانه ما رسيدن به نوعي پلوراليسم و تکثرگرایی است. هگل معتقد است كه مهم‌ترين مسأله فلسفه سياسي مدرن پاسخ به اين پرسش است كه چگونه مي‌توان در يك جامعه متكثر به وحدت رسيد. به‌ويژه با توجه به تقسيم امت مسيحي به دو بخش بزرگ كاتوليك‌­ها و پروتستان‌­ها و جنگ­هاي خونين و خانمان‌سوز ميان اين دو قطب امت مسيحي است كه هگل مهم‌ترين پرسش فلسفه سياسي مدرن را نحوه نيل به وحدت در يك جامعه متكثر می‌داند. به اعتقاد من مهم‌ترين پرسش فلسفه سياسي ما نيز همان است كه هگل بازگو كرده است.

اين استاد فلسفه گفت: مرادم از پلوراليسم در اينجا نه پلوراليسم وجودشناختي است، نه پلوراليسم معرفت­شناختي، نه پلوراليسم ديني و نه پلوراليسم اخلاقي؛ بلكه در حال حاضر و در اين شرايط اجتماعي و تاريخي، بي­آنكه بخواهيم وارد بحث‌هاي فلسفي يا ديني شويم اين است كه جامعه ما دوپاره شده است و قدرت سياسي در ايران صرفا يك پاره از اين دوپاره، يعني بخش سنتي جامعه، را نمايندگي مي­كند و پاره ديگر جامعه، يعني بخش نوگراي آن، نه تنها هيچ نماينده‌­اي در ساختار قدرت سياسي نداشته، بلكه از اساس ناديده انگاشته مي‌شود. لذا يگانه راه­‌حل حقيقي و بنيادين در جامعه ما براي مواجهه صحيح، منطقي و واقع­‌بينانه براي حل بحران­هاي حاصل از دوپارگيِ بسيار طبيعي و تاريخي كشور در وهله نخست به رسميت شناختن اين دوپار­گي و اذعان به وجود بخش ناديده‌­گرفته‌شده جامعه و سپس تلاش براي رسيدن به نوعي پلوراليسم سياسي است كه بر اساس آن بتوان هر دو پاره اجتماعي كشور را نمايندگي كرد.

وي افزود: بنابراين، متفكران و روشنفكران بايد بر اين مسأله بينديشند كه ما چگونه مي‌توانيم به يك پلوراليسم سياسي دست يابيم، بي‌آنكه به تحميل حاكميت نمايندگان يك پاره از جامعه بر كل دوپاره كشور منتهي شود. وي با اشاره به اينكه حكومت پهلوي كوشيد تنها بر نوگرايان جامعه تكيه ورزد و برنامه‌هاي خويش را صرفا با اتكا به نوگرايان طرفدار خودش به پيش برد، گفت: ليكن سنت­‌گرايان و مخالفانشان در برابر پيشبرد برنامه‌هايشان مقاومت كردند تا نهايتا به سرنگوني‌شان منتهي شد. عين همين اشتباه را برخي ديگر ليكن در جهت معكوس مرتكب شده‌اند. ما نيازمند انديشه­ و مسيري هستيم كه هر دو قطب جامعه را ببيند و هر دو قطب جامعه را در اهداف ملي و توسعه كشور همسو سازد.

عبدالكريمي تصريح كرد: اگر سنت­‌گرايان و نيز نوگرايان ما، هر يك متفكران و الگوهاي فكري و اجتماعي خاص خويش را دارند ليكن اين نسل تازه ظهور، كه در اين نشست از آنها به «نسل پرسش» تعبير گشته است، فاقد هر گونه متفكر و الگوي فكري و اجتماعي خاص خويش است. انديشه متفكراني از سنخ سيدجمال‌­الدين اسدآبادي تا اقبال لاهوري و بازرگان و شريعتي ­چهره‌هايي چون ملكيان، مجتهد شبستري، جواد طباطبايي و فرديد و داوري و... هيچ يك نمي‌توانند الگوي فكري و نظري اين نسل تازه ظهور قرار گيرد. وي ادامه داد: موج‌هاي گوناگون نهضت‌هاي اصلاح، آخرين مقاومت‌ها را در برابر عالم مدرن صورت داده‌اند ليكن دولت‌شان مستعجل بوده است. اگر در دهه‌هاي گذشته اين جنبش‌ها چند صباحي بر روند حركت اجتماعي و فرهنگي تأثيرگذار بوده‌اند، امروز هيچ قلب و انديشه‌اي را گرم نمي‌كنند. براي اين نسل تازه و نوظهور همه‌چيز رنگ و بوي اين­‌جهاني مي‌دهد. موضع آنها، همچون بسياري از پدران و مادران­شان نسبت به طبيعت و جهان روشن و واضح نيست، چون خودشان هم نمي‌دانند با محيط اين­‌جهاني خود چه مي‌خواهند كنند.

وي معتقد است: جامعه ما در يك مرحله گذار جدي تاريخي است. چه بخواهيم، چه نخواهيم، پارادايم فرهنگي و تاريخي سنت تفكر ما در حال تغيير و حتي فروپاشي است. مفروضات پيشين به چالش خوانده شده‏اند.ما تغيير كرده و مي‌كنيم و اين تغيير در ميان طوفاني از درهم‌شكستگي‏ها، فروپاشي‏ها و بي‏معنايي‏ها و در بستري از ناخودآگاهي و يأس صورت مي‏پذيرد. عبدالكريمي تصريح كرد: به همين دليلِ شكاف مضاعف معرفتي، تاريخي و تمدني ميان عالم سنت و عالم مدرن است كه امروزه در جامعه ما شكاف و گسست مهم و عميق ديگري شكل گرفته است. در اين دومين شكاف تمدني، نسل جديدي ظهور يافته است كه با نسل­هاي پيشين بسيار فاصله دارد. عدم درك و بي‌­اعتنایی نسبت به اين شكاف، كه امري معرفتي­، تاريخي و تمدني است و تقليل آن به پاره‌­اي شكاف‌­ها و اختلافات سياسي خواهد انجاميد.

بايد صداي اين نسل‌هاي نوظهور را بشنويم

وي در ادامه گفت: يكي از وظايف و رسالت­هاي خطير ما اين است كه خارج از هر گونه مناقشات سياسي در باب شكاف تمدني و تاريخي مذكور به نحو عميقي به تأمل و بازانديشي بپردازيم. درك ماهيت جهان معاصر و فهم تفاوت­هاي بنيادين آن با عالم سنت و زندگي پيشينيان و تلاش براي ايجاد ارتباط نظري و معرفتي با جهان و عالم كنوني براي پر كردن شكاف­هاي تاريخي و تمدني ميان ما و جهان معاصر از جمله امور خطيري است كه آگاهان و متفكران جامعه بايد در راستاي آن بكوشند. ما بايد صداي اين نسل­هاي نوظهور را كه حاصل شرايط فرهنگي، تاريخي و تمدني كنوني ما هستند، بشنويم تا بتوانيم فرزندانمان و عالم آنها را بشناسيم. در غير اين صورت، آنان در برابر ما قرار خواهند گرفت و شكاف­هاي موجود در جامعه ما عميق‌تر خواهد شد.

http://armandaily.ir/?News_Id=130113

ش.د9402736

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات