(روزنامه اعتماد - 1395/02/07 - شماره 3512 - صفحه 7)
تكفير و خشونت مفاهيمي است كه ظاهرا امروز به سيد قطب نسبت ميدهند و وقتي از قطبيسم سخن ميرود ظاهرا منظور جريانهاي تكفيري است اما امتياز كار دانشگاهي نسبت به دنياي سياست و مطبوعات در اين است كه بر دقت تاكيد دارد و هر گونه دقتي پيچيدگي ميآورد، در نتيجه از منظر دانشگاهي شايد نتوان به راحتي خشونت را به سيد قطب نسبت داد و از آثار متفاوت او دريافتهاي متفاوتي به دست آيد و نوعي پيچيدگي و گيجي و آشفتگي حاصل ميآيد. اتفاقا از دل همين پيچيدگي و آشفتگي است كه انديشه و حقيقت ظهور ميكند. روژه بستيد ميگويد: حقيقت هميشه در «سايه روشن» است. انديشه يكپارچه و يكدست نيست و در نتيجه وقتي از خشونت در سيد قطب صحبت ميكنم، مقصودم سيد قطب آخر در كتاب نشانههاي راه سال ١٩٦٠ است و در مجموع نميتوان از يك سيد قطب يكدست سخن گفت.
هدف ما نيز در اينجا به تعبير پاسكال كه بورديو هميشه در كلاسهايش تاكيد ميكرد اين است: نخنديم، تاسف نخوريم، مسخره نكنيم، فقط تنها و تنها بفهميم. پرسش بحث فعلي اين است كه اگر رگههايي از انديشه خشونتگرا در سيد قطب هست، ريشههاي آن كدام است؟ آيا ريشه آن آموزهها است يا شرايط سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي؛ ضمن آنكه رويكرد بحث من جامعهشناختي است، با همه سودمنديها و مشكلاتي كه اين رويكرد دارد. با اين رويكرد تصوير ساده سيد قطب بنيادگراي نظريهپرداز خشونت شكسته ميشود.
سيد قطب شخصيتي پيچيدهتر از اين كليشههاست و مثل بسياري از انديشمندان مسلمان در چرخهاي از استعمار خارجي، استبداد داخلي، تنگنظريهاي نهادهاي رسمي دين و خرافات عوام كه در جامعه مصر زمانش رايج بود، مستهلك شد و به مسيري افتاد كه شايد ادامه منطقي آغاز زندگياش نبود. عابدالجابري اين شرايط را با تعبير ادبيات محنت ياد ميكند. به نظر من اين شرايط اغلب كساني است كه در تاريخ مدرن و منحط كشورهاي اسلامي زندگي ميكنند. زندگي سيد قطب را نيز بايد با اين رويكرد خواند.
تبار فكري سيد قطب
از نظر من سيد قطب را هم در تداوم و هم در گسست با جريانات پيش از خودش بايد شناخت. اهميت شناخت اين تبار در آن است كه به نظرم اين سخنان برخي روزنامهنگاران كه انقلاب ايران تحت تاثير سيد قطب بوده يا بسياري از متفكران ما را شاگردان سيد قطب ميخوانند، معتبر نيستند. قبل از انقلاب تنها چند متن سيد قطب ترجمه شده كه اين متون نيز چندان گستردگي نداشتهاند كه بتوانيم از تاثير اساسي او ياد كنيم. اكثر كتابهاي سيد قطب بعد از انقلاب كه به فارسي ترجمه شده و جامعه فكري ايران جز استثنائاتي دير با انديشه او آشنا شده است. كتاب نشانههاي راه كه موضوع بحث من است، در سال ١٣٧٧ يا ١٣٧٨ به فارسي ترجمه شده است.
در نتيجه اخوان المسلمين او را ميشناختند، اما ايرانيان خير. اين به سيد قطب اختصاص ندارد، ديگر چهرهاي كه دير در ايران شناخته شد، علي عبدالرازق است كه كتاب بسيار مهمش اسلام و مباني حكومت تازه بيش از يك دهه است كه به فارسي ترجمه شده است. گفته ميشود اين كتاب از زمان تاسيس چاپ تاكنون بيشترين تاثير را در كشورهاي عربي گذاشت و باعث شد نويسندهاش تكفير شود. اما همين متن مهم نيز تازه ١٥- ١٠ سال است به فارسي ترجمه شده است. بر اين اساس شايد بتوان گفت كه جريان فكري و روشنفكري در جامعه ما با انديشههاي حوزه عرب چندان آشنا نيست و آن اندازه كه متفكران غربي را ميشناسد، انديشمندان عرب را نميشناسد.
در ١٠ سال اخير البته همايشها و نشستها و آثار بيشتري درباره سيد قطب برگزار و منتشر شده است و آشنايي ايرانيان با او رو به افزايش است. متاسفانه يكي از دلايلي هم كه سيد قطب در اين دهه مطرح است، ظهور و رشد و گسترش جريانات موسوم به قطبي، بنيادگرا، جهادي و... است. اما تبار فكري سيد قطب چيست؟ قرن بيستم را قرن بيداري كشورهاي اسلامي خواندهاند. تاكيد بر تعبير «بيداري» اهميت دارد. در ادبيات غربي از عصر روشنگري پس از تاريكانديشي قرون وسطايي ياد ميشود، اما در كشورهاي اسلامي از استعاره خواب و بيداري ياد ميشود و دوره قبل را دوره خواب و تخدير و قرن بيستم را عصر خيزش و انگيزش ميخوانند، زيرا در اين قرن است كه اكثر كشورهاي اسلامي به استقلال رسيدند و جنبشهاي سياسيشان عليه استعمار اروپايي به نتيجه ميرسد.
بسياري از متفكران شناخته شده متعلق به قرن بيستم هستند. الغاي خلافت عثماني به عنوان آخرين خلافت اسلامي در دهه ١٩٢٠ انديشه سياسي را بسيار فعال ميكند. يكي از چهرههاي مهم اين بيداري، سيد جمالالدين اسدآبادي است. البته بايد او را در كنار محمد عبده يك زوج در نظر گرفت. در علوم انساني زوجهايي چون ماركس- انگلس اهميت دارد. زوج سيد جمال-عبده نيز نقش تعيينكنندهاي دارد. جريان سيد جمال- عبده به عنوان يك جريان اصلاح ديني و عقلاني و مبارزه با خرافات، بازگشودن باب اجتهاد شناخته ميشود. در اين ميان شيخ محمد عبده چهره بسيار ناشناختهاي در ميان ايرانيان است كه الهيات عقلاني او بايد مورد توجه قرار بگيرد.
اما ميراث سيد جمال-عبده به نظر پارادوكسيكال بود، يعني به همان ميزان كه يك انديشه گسترده ميشود، ميتواند دچار تحريف واقع شود. پارادوكسيكال بودن اين ميراث نيز به اين معناست كه هم جريان اصلاح فكر ديني يا روشنفكري ديني خود را به آن منسوب كرد و هم جريان بنيادگرايي يا اصولگرايي يا... البته نامها اهميت دارند و ما در كشورهاي اسلامي با جدال نامها مواجه هستيم. اما سوال اين بود كه چه كسي شاگرد سيد جمال- عبده و ميراثدار واقعي اوست؟
فيلالي انصاري يكي از كساني كه در اين زمينه كار كرده و ميگويد: همه چيز از آغاز قرن بيستم با مناقشه بر سر ميراث سيدجمال و شيخ محمد عبده آغاز شد. مناقشه ميان دو شاگرد اين مكتب؛ رشيد رضا و علي عبدالرازق. رشيد رضا از نظر فيلالي انصاري بنيانگذار جريان اسلامگرايي يا جريان اسلام سياسي يا مسامحتا بنيادگرايي ديني است و علي عبدالرازق بنيانگذار جريان اصلاح ديني يا روشنفكري ديني است. سيد قطب شاگرد رشيد رضا است و در ادامه جريان او قرار ميگيرد؛ در حالي كه چهرهاي چون فضل الرحمان شاگرد علي عبدالرازق است. با پذيرش اين تقسيمبندي ميتوان ميان دو جريان عقلاني و «بنيادگرايانه» تمايز قايل شد. به نظر من اين دستهبندي كارآمد است، مثل زوج سنت- مدرنيته، اما به همان ميزان بهدردنخور هم هست. يعني تا حدي دستهبندي ميكند و بيش از آن معنايي ندارد.
اما چرا كارآمد است، زيرا نشان ميدهد كه رشيدرضا متفكر سوري شاگرد شيخ محمد عبده است كه متاسفانه به دليل موضعگيريهايش عليه تشيع چندان در ايران شناخته نميشود و كسي سراغش نميرود. حتي شهيد مطهري او را مصلح ديني نميداند و ميگويد او در دين فساد ميكند. سيد قطب نيز شاگرد رشيدرضا است، اما تنها يكي از منابع او رشيد رضا است، ديگر مرجع مهم فكري او مودودي است. او جهاد در اسلام را از مودودي ميگيرد. اما بايد توجه شود كه پيروي از اين دو كي و كجا صورت ميگيرد؟ سيد قطبي كه با ناسيوناليسم و پان عربيسم مخالف است، در گسست با تبار رشيدرضا است. بنابراين انديشه سيد قطب را در برخي آثار ميتوان از سويي در تداوم رشيد رضا و از سوي ديگر در گسست با او خواند. سيد قطب با ناسيوناليسم حسن البنا، بنيانگذار اخوانالمسلمين مرزبندي دارد و در اينجا اخواني نيست.
او ضمن گسست با پانعربيسم، با مكتب عقلاني شيخ محمد عبده نيز گسست ايجاد ميكند و آنها را اصحاب كتاب ميخواند و معتقد است عمل نيز در كنار عقيده مهم است. او به اهميت عمل و پراكسيس و حركت تاكيد ميكند. در نتيجه سيد قطب تكفير، هيچ نسبتي با ميراث سيد جمال و محمد عبده ندارد و حتي ميتوان گفت با رشيدرضا و مودودي هم گسست ايجاد ميكند. يعني ميتوان گفت سيد قطب از دورهاي به بعد خود را ايزوله (محبوس و محصور) ميكند و راديكال ميشود. اين سيد قطب راديكال را نميتوان در تداوم جريانات اسلامي خواند. اينجا شاهد گسست هستيم بنابراين تبار سيد قطب تداوم و گسست است.
رويكرد زندگينامهاي به سيد قطب
در حوزه علوم اجتماعي از روش زندگينامه دفاع ميكنم. در كشورهاي ما تاريخ محصور حافظههاست و به دلايل مختلف تاريخ استخراج نشده است. ما حافظههاي ممنوع، حافظههاي مجروح و حافظههايي چونان بغض داريم و در نتيجه اگر بخواهيم بخشهايي از جامعه را بشناسيم، ناگزيريم فراسوي اسناد و مدارك و كتابها از احضار حافظههاي افراد بهره بگيريم تا به شكل پازلي به بازسازي يك دوره تاريخي بپردازيم. زندگي سيد قطب نيز با استعمار خارجي و استبداد داخلي و تنگنظريها گره خورده است.
اهميت استعمار در آن است كه امروز يكي از جديترين شاخههاي علوم اجتماعي را مطالعات پسااستعماري ميخوانند، زيرا به باور ايشان استعمار به شكل ابژكتيو و عيني از بين رفته اما به شكل سوبژكتيو حضور دارد. سيد قطب وقتي از غرب حرف ميزند، ميگويد آمريكا و روسيه و انگليس حمله كردند و فلسطين را گرفتند. او به چهره استعماري غرب توجه دارد و منظورش از غرب با آنچه ما ميگوييم متفاوت است. ما در بحثهايي كه با اين متفكران داريم، تنها به لفظ توجه ميكنيم و از معناي آن غافليم. مفاهيمي چون جهاد، جاهليت و... كه جريانات تكفيري از آن استفاده ميكنند، با آنچه سيد قطب ميگويد، متفاوت است.
استبداد داخلي نيز در زندگي سيد قطب اهميت دارد. حسن البنا، بنيانگذار اخوانالمسلمين را شهيد دوره استعمار ميخوانند، يعني در دورهاي كه هنوز مصر به استقلال نرسيده و ترور ميشود. اما سيد قطب را شهيد دوره استقلال ميخوانند، دورهاي كه ناصر آمده و مصر به استقلال رسيده اما باز هم قرباني ميدهد، يعني واقعيت استبدادي در اين كشورها وجود دارد. البته مراد مفاهيم ذاتگرايانهاي چون استبداد شرقي نيست اما نميتوان يك ذهنيت يا روحيه (mentality) استبدادي را انكار كرد؛ روحيهاي كه مهندس بازرگان از دروني كردن آن سخن ميگويد. در نتيجه زندگي سيد قطب را بايد با استبداد و استعمار خواند.
همچنين بايد به نقش تعيينكننده دين در اين كشورها و تاثير آن در زندگي افراد توجه كرد. موقعيت دين در كشورهاي اسلامي با موقعيت دين در كشورهاي اروپايي متفاوت است. ماركس ميگويد سنجش و بازخواني دين پيششرط همه نقدهاست. اما موقعيت كشورهاي اسلامي به هيچ وجه با موقعيتي كه ماركس اشاره ميكند، يكسان نيست. در كشورهاي اسلامي دين در برابر فرهنگ نيست، بلكه هسته سخت فرهنگ است و سنجش دين نه تنها به پايان نرسيده بلكه در مرحله آغاز است. دين همچنان اصل سازنده جهانبيني ما است و در نتيجه به مطالعه انديشه اجتماعي نميتوان پرداخت، مگر اينكه با پرونده دين برخورد كرد. در نتيجه جدا از استعمار و استبداد بايد به نقش مركزي دين نيز توجه كرد. به خصوص ديني گسترده كه از دين رسمي شيوخ الازهر گرفته تا خرافات ديني در تصوف عاميانه مصريان رواج دارد.
مساله مهم ديگر شرايط خاص طبقات اجتماعي مصريان در آن دوره است. مصري كه سيد قطب در ١٩٠٦ در آن به دنيا ميآيد، سالي كه حسن البنا بنيانگذار اخوانالمسلمين نيز در آن به دنيا ميآيد. اين مصادف با دوره مشروطه در ايران است و ده سال بعد از آن با الغاي خلافت عثماني مواجه هستيم. در همين سالها انقلاب كمونيستي شوروي رخ ميدهد و جهان به دو اردوگاه سوسياليسم و سرمايهداري تقسيم ميشود. در مصر آن دوره يك نخبگان مرفه غربگرا شكل ميگيرد، در كنار آن يك طبقه فرودست محروم نيز در حال تكوين است و بايد به اين تنشهاي طبقاتي توجه كرد. در چنين شرايط سيد قطب در خانوادهاي مرفه از خرده مالكين زمين اما سياسي به دنيا ميآيد كه اكثر افرادش اول با سلطنت و پس از آن با ناصريسم مخالف هستند برادران و خواهرانش همه شكنجه ديدهاند و زندان رفتهاند. رفعت خواهرزادهاش گفته ميشود جلوي خودش شكنجه و بعدا اعدام شده است.
برخي سرنوشت سيد قطب را با سرنوشت برادرش محمد قطب كه به عربستان ميگريزد، پيوند ميزنند و ميگويند خوانش جديد از او خوانش محمد قطبي است. سيد قطب با اين تاريخچه مثل حسن البنا روحاني و عالم ديني نيست و در دانشگاه درس ميخواند. اين نكته مهمي است زيرا بنيادگرايي امروز نيز محصول نهاد رسمي دين نيست و خارج از نهاد رسمي دين شكل ميگيرد. سيد قطب ليسانس ادبيات ميگيرد و معلم ميشود و در وزارتخانه كار ميكند. او معلم منتقد ادبي است و نزديك طه حسين، عباس العقاد و توفيق حكيم چهرههاي رماننويس و اديب و روشنفكر مصر است. حتي زماني كه به مطالعه قرآن ميپردازد، با رويكرد ادبي آكادميك چنين ميكند.
اين وضعيت تا سال ١٩٤٨ ادامه دارد تا اينكه براي انجام ماموريتي پيرامون مطالعه نظامهاي آموزشي به آمريكا سفر ميكند. اين سفر به آمريكا مرا به ياد سفر به آمريكاي توكويل مياندازد. البته آمريكاي توكويل در ١٨٣٠ با آمريكاي سيد قطب در ١٩٤٨ متفاوت است. توكويل در بازگشت دموكراسي در آمريكا را مينويسد كه شيفته آن است، در آن آمريكا آزادي و برابري هم پا هستند و برخلاف فرانسه دين است كه اين آزادي و برابري را همراه ميآورد و با آنها تقابل ندارد.
سيد قطب يك قرن بعد اما تجربهاي دقيقا متفاوت از توكويل دارد. او در بازگشت در متني تمدني آمريكايي را تمدني ماترياليست (ماده گرا)، انديويدوآليست (فردگرا)، راسيست (نژاد گرا) و از نظر اخلاقي منحط ارزيابي ميكند. يكي از دلايل سرخوردگي اين است كه درست در سال ١٩٤٩ وقتي سيد قطب در آمريكاست، حسن البنا رهبر اخوانالمسلمين را ترور ميكنند و سيد قطب مينويسد شاهد شور و شعف آمريكاييها بودم كه از ترور رهبر سياسي ما خوشحال بودند. او در بازگشت به مصر ابتدا به اخوان نزديك ميشود و در نهايت طي مراحلي به ايشان ميپيوندد.
اگر بخواهيم زندگي سيد قطب را مرحلهبندي كنيم، او سه متن اتوبيوگرافيك (خودزندگي نگاري) دارد. يكي از دلايل جذابيت اين اتوبيوگرافيها اين است كه در فرهنگ مذهبي و عرفاني ما اتوبيوگرافي اصولا كم است. زندگينامه علماي بزرگ را خودشان نمينويسند، بلكه شاگردانشان مينويسند، زيرا در اخلاقيات ما بد است كه فرد درباره خودش بنويسد. شاگردان مينويسند و ايشان نيز معمولا كاملا با رويكرد مداحانه مينويسند. به همين خاطر است كه جالب است كه در زندگينامههاي بزرگان اسلامي مثل سيد جمال و... كه ديگران و معمولا شاگردان نوشتهاند، اولا پول و ثانيا زنان (همسر، مادر، خواهر و...) غايب است. جذابيت سيد قطب اما سه متن خودزندگينامه اوست. او هيچگاه ازدواج نكرد، اما شرح عشق ناكامش را نيز مينويسد. او نامههايش به مادر و خواهرانش را مينويسد. ما خواهران و خواهرزادههاي سيد قطب را با اسم ميشناسيم.
در زندگي او زنان نقش جدي و اجتماعي دارند. سيد قطب در زندگينامههايش زندگياش را به ٥ مرحله تقسيم كرده است. بعدا در زندگينامهها از تقسيم سه مرحلهاي يا دو مرحلهاي نيز ياد شده است. من تنها به دو مرحله توجه دارم. او كلا ٥٩ سال زندگي كرده است. تا ٤٤-٤٣ سالگي يعني بازگشت از سفر به آمريكا را ميتوان دوره معلم روشنفكر منتقد ادبي خواند. در اين دوره او يكي از روشنفكران زمان خودش است. اما از ١٩٤٩ تا ١٩٦٦ كه اعدام و شهيد ميشود، سيد قطب به عنوان تئوريسين، عضو حزب و مبارز راديكال شناخته ميشود. جالب است كه معمولا بقيه در جواني به عنوان يك مبارز شروع ميكنند و بعد منتقد ادبي و روشنفكر ميشوند، اما سيد قطب مسير عكس را ميپيمايد. از اين ميخواهم به اين نتيجه برسم كه انديشه سيد قطب تحت تاثير شرايط و موقعيتهاي مشخص راديكاليزه ميشود.
سيد قطب بيش از ٢٠ كتاب دارد، اما يكي از كتابهاي تاثيرگذارش حتي در ايران عدالت اجتماعي در اسلام است. در اين دوره انديشه سوسياليسم در كنار ناسيوناليسم در كشورهاي اسلامي اهميت داشت. اكثريت كشورهاي اسلامي يك همكاري با روسيه سوسياليسم در برابر اردوگاه سرمايهداري كه غرب بود، داشتند. سيد قطب نيز بعد از بازگشت به اخوان نزديك ميشود. در جريان كودتاي افسران آزاد جمال عبدالناصر اخوانالمسلمين از ايشان حمايت ميكنند، حتي گفته ميشود بعد از پيروزي اين جريان قرار بوده سيد قطب نقشي در دولت ايفا كند.
سيد قطب در اين دوره كارش نوشتن است. اما در سال ١٩٥٤ به دلايل مختلف دولت مصر مستقل شده زيرنظر ناصر انحلال همه سنديكاها و احزاب سياسي از جمله اخوان المسلمين را اعلام ميكند و بعد به دليل سوءقصدي كه به ناصر ميشود، دوره سركوب و ترور آغاز ميشود. هزاران نفر از جمله سيد قطب دستگير ميشوند. سيد قطب به ١٥ سال زندان محكوم ميشود. او اين ميان به دليل وساطتي از سوي عراق ٨ ماه آزاد ميشود. در زندان دو تا از كتابهايش يعني در سايه قرآن و نشانههاي راه را مينويسد و به دليل كتاب نشانههاي راه با عدهاي ديگر اعدام ميشود.
اگر اين عناصر را جمع و تركيب كنيم ميبينيم در زندگي ٥٩ ساله سيد قطب ١١ سال در زندان است. اين موقعيت نوشتههاي زندان را ميتوان با آنتونيو گرامشي كه در عمر چهل و چند ساله ١١ سال در زندان بود، مقايسه كرد.
خشونت و تكفير در انديشه سيد قطب
بنابراين در جمعبندي به پرسش نخست بازميگردم: سوال اول ريشههاي خشونت در انديشههاي سيد قطب بود. پاسخ من نخست اين است كه ما نميتوانيم از انديشه سيد قطب بهطور كلي حرف بزنيم و بايد پرسيد منظور كدام متن (text) است، زيرا انديشه سيد قطب در زندگي ٥٩ ساله او تغيير ميكند و در دورههاي متفاوت (دست كم دو دورهاي كه ذكر شد) نميتوان از خشونت از انديشه او سخن گفت. پاسخ دوم اين است كه در دوره دوم زندگي او، متن نشانههاي راه متفاوت است و جزو ادبيات زندان است (مثل ولتر، سروانتس، كازانوا، گرامشي و...) و زنداني زندگي مدني ندارد و ايزوله (جداشده) است و در نتيجه به شكل ارتباطي با جامعه و جهان خودش نميانديشد.
در نتيجه اين متن به دليل شرايط زندان راديكاليزه شده است. از نظر من با رويكردي جامعهشناختي براي توضيح خشونت و تكفير در آثار سيد قطب بايد به دلايل عيني (objective) خشونت در اين جوامع توجه كرد و به دلايل جامعهشناختي و ذاتزدايانه به اينكه انديشه به خشونت گرويده ميشود، توجه كرد. خشونتي كه سيد قطب روي كاغذ ميآورد، حاصل ساختارهاي استعماري و استبدادي و طبقاتي جامعه است و او خشونت پنهان را آشكار ميكند. ما امروز نيز خشونت آشكار را ميبينيم، اما بايد به خشونت پنهان نيز توجه كنيم. امروز بسياري از كساني كه جذب گروههاي تكفيري ميشوند، از بستري خشونتگرايانه و مجرمانه برخاستهاند.
بنابراين نبايد گول نامها را خورد و الكي جدال عقيدتي راه نيندازيم. البته بايد به نقش آموزهها توجه كرد، اما كار ما اين است كه ببينيم چگونه وقتي به خشونتي كه در ساختارهاي اجتماعي وجود دارد، توجه نميكنيم، اين خشونت مفهومپردازي ميشود و روي كاغذ ميآيد. خشونتي كه در متن سيد قطب ميآيد، حاصل خشونت ساختاري و پنهان موجود است و ربط چنداني به آموزهها ندارد و بيان ديني آن صرفا به اين دليل است كه در اين جوامع دين به هسته سخت فرهنگي تعلق دارد و همه چيز زبان ديني پيدا ميكند. به همين خاطر است كه از دين براي توضيح موقعيت استفاده ميشود. به همين خاطر است كه دقيقا اصلاحگرايان نيز از زبان دين براي مبارزه با خشونت استفاده ميكنند.
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=41910
ش.د9500073