تاریخ انتشار : ۰۳ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۱  ، 
کد خبر : ۲۹۱۲۱۰

کارگزاران مريخي و اصلاح‌طلبان ونوسي

پایگاه بصیرت / دکتر حامد حاجي‌حيدري-hajiheidari@PhiloSociology.ir / از دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران

(روزنامه رسالت ـ 1394/10/19 ـ شماره 8569 ـ صفحه 1)

قضيه:

در حالي که سياستمداران کارگزار و اصلاح‌طلب، در انتخابات 1392، در عمل، محرز ساخته‌اند که از ابتدا و در سال 1376 هم دستشان در يک کاسه بود، جواناني اصلاح‌طلب هستند که از فرط سرخوردگي از ازدواج فاقد تفاهم ايدئولوژيک، ميان کارگزاران مريخي و اصلاح‌طلبان ونوسي، مسير سر در گمي را در پيش گرفته‌اند. از اين بدتر، اکنون که کارگزاران، جنس مذکر اين ازدواج شده‌اند، و اصلاح‌طلبان، نقش ونوسي آن را بازي مي‌کنند، و در حالي که به نظر مي‌رسد، آرمان دموکراتيک اصلاح‌طلبي در بند تکنوکراسي سرمايه‌دارانه کارگزاراني به اسارت در آمده است، سرخوردگي مضاعف، جوانان اصلاح‌طلب را به يک دگرديسي شديد ايدئولوژيک منتهي کرده است که مشابهت به ضد فرهنگ‌هاي دهه 1970 ميلادي مي‌برد، منتها با پيچيدگي‌هاي خاص عصر ديجيتال. اين پاد فرهنگ ديجيتال، ملغمه غريبي ساخته است که نام آن را «سوسياليسم فردگرا» نهاده‌ايم تا تناقض‌هاي عميق آن را بنمايانيم.

«سوسياليسم + فردگرا»! يا همان «جامعه‌گرا + فردگرا»! اين اسم عجيب و غريب و مطايبه‌آلود، مولود يک ازدواج بي‌ربط است، که هر چند نا فرجام و کژ خلقه زاده شده، اما براي تحليلگر اجتماعي پندآموز خواهد بود، و شايسته اشد توجه و دقت (به خاطر داشته باشيد که اين نام، قبلاً در مورد کسان ديگري به کار رفته است، که آن‌ها نيز عجيب و غريب بوده‌اند؛ اسير فقر فلسفه).

صرف نظر از دل مشغولي‌هاي سياسي که به جاي خود شريف هستند، دغدغه اين يادداشت آن است تا معلوم کند که به لحاظ ارزش‌هاي انساني و فرهنگي، اين پاد فرهنگ، چه سطحي از تخريب را به بار مي‌آورد، و چشم انداز آتيه آن چه خواهد بود. جواناني در متن اين سردرگمي‌ها به يغما مي‌روند، و تحليلگر اجتماعي بايد بينديشد که چطور مي‌توان جلوي اين خسارت سترگ را گرفت، و در عين حال، وجوه مغتنم اين جريان را برگزيد و ترويج کرد.

برهان:

تز 1.

در واکنش به توقف و رکود ايدئولوژيک اصلاح‌طلبي و اسارت آن در بند سرمايه داري تکنوکرات کارگزاران، وضع غامض و سر در گمي در ميان برخي جوانان طبقه متوسط شهري پديد آمده است که از يک سوي، تبلور شديدترين فردگرايي خودمحور و ليبرال اصلاح‌طلب به شمار مي‌رود، و از سوي ديگر، به استناد توانمندي‌هاي عظيمي که در سايه مجهز شدن به تجهيزات ديجيتال به دست آمده است، هيچ منبع معتبري خارج از خويش را موجه نمي شمرند، و در نتيجه، وجهه‌اي سوسيال و برابري‌طلب به نمايش مي‌گذارند. از اين قرار، «سوسياليسم فردگرا»، از يک سوي، حاوي نحوي سوسياليسم خام است، به اين معنا که جوانان مجهز عصر ديجيتال، حاضر به پذيرش هيچ منبع اعتبار و اقتدار نيستند و خود را هم سنگ و شايد به قدر ديگران مي‌دانند، و از سوي ديگر، تجهيزات ديجيتال به آنان قدرت بخشيده است تا هر يک، براي خود، زندگينامه جداگانه‌اي بسازند، و در نتيجه از هر نوع اقدام متحد جمعي ناتوان خواهند بود. اين تلفيق غريب، و در عين حال، عليل را مي‌توان به «سوسياليسم فردگرا» نام بردار کرد.

وضعيت فرهنگي «سوسياليسم فردگرا»، وضعيتي است که به لحاظ فرهنگي متضمن رکود و سکون، به لحاظ سياسي، آنارشيستي و بي‌هدف، و به لحاظ اقتصادي، راکد و بي‌حرکت و بي‌مايه و فطير است. جواناني که تا ميان سالي نان از سفره پدر خواهند خورد و سرخوشي مفرط اختيار خواهند نمود و با جنبش‌هاي اجتماعي نيز بازي بازي خواهند کرد.

اصولاً، نظام‌هاي حکمراني، از اين گونه جنبش‌هاي پاد فرهنگ جوانان سرخوش طبقه متوسط شهري، واهمه چنداني ندارند، چرا که هر نوع حرکت جمعي در ميان آنان، به مثابه تب‌هاي کوتاه مدت است که به صرف گذر زمان، مستهلک مي‌گردند؛ خيلي سريع هم مستهلک مي‌شوند. جنبش سبز، يک نمونه کلاسيک از چنين پاد فرهنگي در جامعه ما بود، که عمر چند ماهه آن هم به واسطه تنفس‌هاي مصنوعي سياسي فراملي کش پيدا کرد، و الا بيش از چند هفته دوام نمي‌آورد، چنان که پس از ايراد خطبه تاريخي بيست و نه خرداد هشتاد و هشت، به قدر بسياري فرو کاهيد، و در ساحت فکري و روشنفکري يکسره مُرد و حرفي براي گفتن نداشت.

تز 2

«سوسياليسم فردگرا» در تاکيد بر خويش محوري افراد، اصلاح‌طلبي ليبرال را نزديک‌ترين متحد خود يافته، و نظر به روحيه آنارشيستي خويش، دولت ستيزي را نصب العين ساخته است، و البته از حق هم نبايد گذشت که عميقاً به نابرابري سهمگين در شهرهايي مانند تهران اعتراض دارد و اعتراض او هم وارد و رواست. به دليل ضديت با هر نوع منبع اعتبار حقيقت، و دل‌خوش کردن به توانمندي‌هاي عاريتي که دستگاه‌هاي ديجيتال به تک تک آن‌ها بخشيده‌اند، هر يک از اعضاي اين توده پاد فرهنگ، براي خود، اعتباري قياس‌ناپذير با ديگران قائل است، و از اين رو، يکي، ديگري را قبول ندارد؛ شعار ته دل آن‌ها اين است: «هيچ چيز براي من مهم‌تر از خودم نيست».

در يک بازسازي الگوشناختي از «سوسياليسم فردگرا»، تقدم فرد و فضيلت استقلال اخلاقي او، کانون و هسته اصلي اين گفتمان را تشکيل مي‌دهد؛ و از اين ديدگاه، آن‌ها نتيجه مي‌گيرند که فقط فرد به‌راستي آزاد ، خلاقيت ارزشمندي خواهد آفريد، و هموست که ارزش اقدام خواهد داشت. وقتي از «سوسياليسم فردگرا» خواسته شود که بگويد فرد از چه چيزهايي آزاد مي‌شود، پاسخ سه‌گانه‌اي خواهد گفت: 1) فرد شهروند به عنوان عضوي از طبقه متوسط شهري از يوغ سرمايه‌داران نوکيسه که به طرزي بي‌ربط صاحب «پورشه» شده‌اند آزاد خواهد شد؛ 2) فرد به عنوان شهروند از يوغ حکمران‌هايي که در مکانيسم‌هاي تصادفي و ابلهانه دموکراسي ناگهان قدرت زيادي به چنگ مي‌آورند، آزاد خواهد شد؛ 3) فرد به عنوان يک شهروند از اقتدار اخلاق يله و رها خواهد شد و همچون هنرپيشگان و چهره‌هاي ورزشي که روزگاري قرار بود الگوهاي فرهنگي باشند، مگر آن‌ها از برخي هنرپيشه‌ها و فوتباليست‌هاي کثيف چه جربزه‌اي کم دارند؟!

تز 3

در تلاش براي فهم عقلاني آنچه «سوسياليست‌هاي فردگرا» خواهند گفت، مي‌توان برآورد کرد که آن‌ها در واکنش به نابرابري‌ها و سلطه آن دسته از عقلايي که سينه چاک، از نابرابري‌هاي ميان ژنرال‌ها و لژيونرها و سرمايه داران در يک سو، و مردم در سوي ديگر دفاع مي‌کنند، خواهند گفت که بودن تحت حکمراني عقلاي تکنوکرات، با آرمان دموکراسي اصلاح‌طلب سازگار نيست، و تن دادن به تبختر زايد الوصف گروه عقلا، يعني تحت سيطره رفتن، در محاصره قوانين قرار گرفتن، شماره دار شدن، ثبت و ضبط شدن، زير تلقين قرار گرفتن، و فرمان‌برداري کردن از ژنرال‌هايي که نه حقي بيش از مردم دارند، نه چندان خردمندي افزون‌تري، و نه چندان فضيلت بسيارتري.

علاوه بر گروه عقلا که اين روزها جوانان را به اشد وجه تحقير مي‌کنند، با حضور فوتباليست‌ها و هنرپيشه‌ها، کمرنگي عدالت، و شهوت‌راني و هوس‌بازي افراد تازه به دوران رسيده، حس ناجورتري به جوانان طبقه متوسط شهري مي‌دهد، که سهمي از شغل و ثروت و شهرت و... به آن‌ها نرسيده است، و آن‌ها به ته همه چيز رسيده‌اند. آن‌ها وقتي رسيده‌اند که عده‌اي همه کرسي‌هاي استخدام رسمي را براي سي سال تمام اشغال کرده‌اند؛ آن‌ها زماني رسيده‌اند که ديگر همه يک مدرک دانشگاهي دارند و ديگر از اعتبار مدارک دانشگاهي چيز چنداني باقي نمانده است. آن‌ها زماني رسيده‌اند که حتي ازدواج هم رفته رفته از مد مي‌افتد. خلاصه، آن‌ها به ته همه چيز رسيده‌اند.

جوانان اقشار متوسط شهري، عميقاً سرخورده از نابرابري‌هاي فاحش، حق دارند تا حس کنند که پيرايه‌هاي تشريفاتي، که در کار توجيه ثروت و قدرت بلا وجه تازه به دوران رسيده‌ها هستند، چشم توده مردم را کور مي‌کنند و آن‌ها نمي‌توانند متوجه غارت و سوء رفتار فاحش عقلا و فوتباليست‌ها و هنرپيشه‌ها عليه خود شوند.

به نظر مي‌رسد «سوسياليست‌هاي فردگرا»، به اين حکم اعتقاد راسخ دارند که «مال و شأن فاسد مي‌کند، و ثروت و منزلت بادآورده مطلقاً فاسد مي‌سازد». به عقيده آن‌ها، ثروت و شأن، هميشه تاثيري مخرب بر روحيه و شهامت دارد، و ثروت و منزلت بادآورده برخي، روحيه و شهامت همه مردم را به تباهي مي‌کشاند. آن‌ها مي‌گويند، تا زماني که اين منابع توزيع نابرابر ثروت و منزلت وجود دارند، کم مايه‌ها و تازه به دوران رسيده‌هايي مانند عقلا و فوتباليست‌ها و هنرپيشه‌ها، اعمال قدرت خواهند کرد، و همين است که آن‌ها را در جامعه، رفته رفته منفور کرده است. اين يا آن فوتباليست و هنرپيشه حقير، شايد انسان شريفي مي‌بودند، اگر مال و شأن بادآورده نمي‌يافتند. انسان‌ها به طور کلي طبع نيک دارند، و برادر و دوست هم‌اند، با يکديگر همکاري مي‌کنند، اما نهادهاي شر، مانند مقدورات کسب اموال و شأن بادآورده، آن‌ها را به دشمن جاني انسانيت بدل مي‌کند.

ثروت‌ها و شأن‌هاي بادآورده ابزاري هستند براي ستايش عده کم و تحقير عده زياد؛ مالکان اموال بادآورده خواسته يا ناخواسته، توده‌هاي مردم را تحقير مي‌کنند، و البته همان طور که در مواردي معلوم شده است، آن‌ها عزم و تمايل خود را براي تسخير سياست پنهان نمي‌کنند، و بدين ترتيب سياست را به تباهي مي‌کشند.

تز آخر؛ حرکت در دايره بسته

«سوسياليسم فردگرا»، به اين ترتيب، ملغمه‌اي از ادعاهاي صحيح و ناصحيح شده است؛ حاوي کيفرخواست صحيح جوانان قشر متوسط شهري است که همگي به گمشده عدالت اشاره دارد، که در سيطره ساليان سياست‌هاي تعديل ليبرال عصر کارگزاران و اصلاحات و عقلا به فراموشي سپرده شده است. در عين حال، راه حلي که براي بهبود عدالت پيشنهاد مي‌شود، مانند ساير راه حل‌هاي سوسياليست قرن‌هاي اخير، از فقدان ايمان و اتحاد و معنويت صحيح رنج مي‌برد، منتها با يک ويترين ديجيتال که اوضاع را بدتر جلوه گر مي‌سازد.

جوانان «سوسياليست فردگرا»، به نحوي اسف‌بار، «در دايره‌اي بسته به گردش در مي‌آيند». مي‌توان بر مبناي عبرت جنبش سبز، برآورد کرد که آن‌ها براي يک جنبش «سوسياليستي فردگرا»، نخست به دنبال يک «سر» بگردند، و بکوشند از هر حس و احساسي براي گردهمايي خلق براي اهدافي که به‌وضوح بيان نمي‌شود، استفاده ببرند. آن‌ها در پي دامن زدن به احساسات خلق خواهند بود تا اهدافي را که خود عقلايي مي‌دانند به پيش برند تا همه به آزادي برسند، ولي آن‌ها در عمل، همان مي‌کنند که به نکوهش آن مشغول‌اند. از اين جهت است که بايد گفت، «سوسياليست‌هاي فردگرا»، «در دايره‌اي بسته به گردش در مي‌آيند». آن‌ها، در عمل، کار اسلاف خود را تکرار مي‌کنند. آن‌ها از يک سو خواهان براندازي تمايزها هستند، و از سوي ديگر، بر تمايز ممتاز خود از يکديگر تاکيد مي‌ورزند، و از قضا، همين شده است وجه اشتراک آن‌ها با کارگزاران سرمايه‌داري. براي جوانان چپ، اين، تکرار ناجوري است، پس از شکست چند باره چپ ايراني، بدون ايمان. خوب که به اوضاع بنگرند، آنچه کار را به اين سطح از پوچي رسانده، فقدان ايمان است؛ فقدان ايمان ... فقدان ايمان ... فقدان ايمان ...

اگر ايمان در کار باشد، اتحاد انساني و از خود گذشتگي براي اهداف مقدس شکل خواهد گرفت، و اگر نباشد، اتحادي هم در بين نخواهد بود. و اگر ايمان باشد، مسير عدالت را نه تکنوکرات‌ها تعيين خواهند کرد، نه ليبرال‌ها؛ بلکه «کتاب و الگو» چنين خواهد کرد.

جوانان انقلابي، يک انقلاب زنده و هر روز زنده شونده را با خود حمل خواهند کرد، اگر با دست‌نامه قرآن و شيوه و بينش پيشوايان دين، روزمره در کار نقد روزگار و گشودن تاريخ به سوي آينده باشند. همين.

http://www.resalat-news.com/Fa/?code=220514

ش.د9405221

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات