هایدن وایت نظریهپردازی است که آثارش نه فقط به حوزه مطالعات تاریخ، بلکه همچنین به حوزه مطالعات ادبی و مطالعات فرهنگی مربوط میشود. دیدگاههای او درباره متنبودگیِ تاریخ و اینکه کتابهای نوشتهشده به قلم تاریخنگاران را میتوان نوعی روایت داستانیِ رمانمانند محسوب کرد، باعث شده است که آراء و اندیشههای او فراتر از رشته تاریخ، در نظریههای پسامدرنیستی درباره ادبیات نیز کاربرد وسیعی داشته باشد، چندان که میتوان نظریه «فراتاریخ» او را مصداق بارزی از رویکردهای میانرشتهای (بینابین تاریخ و نقد ادبی) دانست. وایت تفکری التقاطی دارد و آبشخورهای فکری او را باید در اندیشههای طیف متنوعی از متفکران همچون ویکو، هگل، فوکو و دریدا جست.
دیدگاه او در خصوص گفتمان تاریخی، هم نسبتی با شیوه رماننویسی نویسندگان مدرنیست (همچون جویس و ولف) و نظریهپردازیِ منتقدان ادبی (همچون آورباخ، رولان بارت و نورتروپ فرای) دارد و هم نسبتی با آراء متفکران اگزیستانسیالیست (همچون سارتر و کامو) و اندیشههای روانکاوان (همچون فروید و لکان). دستاورد اصلی هایدن وایت عبارت است از درآمیختن تاریخنگاری با نظریه ادبی به منظور فراهمآوردن زمینه جامعی برای ادراک رواییِ جنبههای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی جهان پیرامونمان.
اگر بخواهیم طرحی کلی از آراء وایت در باب تاریخ و تاریخنگاری به دست دهیم، میبایست به سه رکن اساسی اندیشه او اشاره کنیم که بدین قرارند:
١. واقعیت را میتوان نوعی متن محسوب کرد. ازاینرو، همان راهبردهایی که برای تفسیر متون (اعم از نوشتاری و جز آن) به کار میبریم، همچنین در فهم واقعیت کاربردپذیرند. خواننده آشنا با نظریههای جدید در حوزه نقد ادبی به این نکته توجه دارد که وایت اصطلاح «متن» را به معنایی گسترده و تعمیمیافته به هر گونه نظام نشانگانی اطلاق میکند که واجد رمزگانی فرهنگی است. از این منظر نو، متن میتواند نوشتاری نباشد.
٢. واقعیت همواره ماهیتی برساخته دارد. این اصل موضوعه، شاید در حوزه تاریخ و تاریخنگاری تعجب مورخان پوزیتیویست را برانگیزد، اما برای کسانی که با تفکر فوکو و بهویژه با تعریف او از گفتمان آشنا هستند، مایه تعجب نیست. اگر گفتمان را چهارچوبی برای فهم و تفسیر جهان پیرامون بدانیم (چهارچوبی البته زبانی)، آنگاه باید گفت هر آنچه واقعیت پنداشته میشود صرفاً تفسیری گفتمانی است که ذهن سوژه به اُبژه الصاق میکند. برحسب این دیدگاه، واقعیت امری پیشینی نیست که سوژه آن را به سادگی «درک کند»؛ دقیقتر آن است که بگوییم سوژه با تفسیر یا معنای ضمنیای که به واقعیت میدهد، آن واقعیت را برمیسازد.
٣. معرفت تاریخی لزوماً ماهیتی گفتمانی دارد. اگر معرفت از ذهن سوژه حاصل میآید و اگر هیچ ذهنی عاری از شالودههای گفتمانی نیست، پس هر معرفتی به تاریخ ماضی حتماً واجد سویههای گفتمانی است. تاریخ گذشته، نه در خلاء بلکه در چهارچوبهای ذهنی تاریخنگاران نوشته میشود و به همین سبب معرفتی که تاریخنگاران از گذشته به دست میدهند، با گفتمانی که آگاهانه یا اغلب ناخودآگاهانه تحت سلطهاش هستند درمیآمیزد. از اینجا میتوان نتیجه گرفت که هیچ مورخی نمیتواند «بیطرفانه» تاریخ بنویسد.
یکی از آبشخورهای فکری هایدن وایت، تفکر واسازانه ژاک دریداست. او به تأسی از بحث دریدا در خصوص متافیزیک حضور، استدلال میکند که تاریخنگاری سنتی بر اساس تقابل دوجزئی «زمینه تاریخی/واقعه» صورت میگیرد. مطابق با این پارادایم، برای فهم هر رویداد تاریخی میبایست ابتدا «زمینه تاریخی» آن رویداد را بشناسیم، همچنان که در شیوههای قدیمی و منسوخشده تدریس ادبیات هم تأکید میشد هیچ اثر ادبیای را نمیتوان فهمید مگر اینکه ابتدا با زمینه تاریخی و اجتماعی نوشتهشدن آن آشنا شویم. تاریخنگاری همانا عبارت است از قرار دادن «واقعه» در «زمینه». به همین سبب، در کتابهای تاریخنگاران، اغلب توصیفهای بسیار مشروحی از «اوضاع» یا «شرایط تاریخی» گنجانده میشود و بعد شرحی از «واقعه».
مطابق با اندیشه دریدایی، جزء اولِ تقابلهای دوجزئی همواره بر جزء دوم برتری و رجحان داده شده است. مصداقهای این وضعیت را در تقابلهایی همچون «مذکر/مؤنث»، «غرب/شرق»، «سفید/سیاه» میتوان دید. به طریق اولی، تاریخنگاری همواره «زمینه تاریخی» را مهمتر از «واقعه» فرض میکند. در واقع، پیشفرض تاریخنگاری این است که بدون جزء اول نمیتوان جزء دوم را فهمید. وایت در مشهورترین کتابش با عنوان «فراتاریخ»، همین دوبودگی و تقابل دوجزئی را واسازی میکند. به اعتقاد وایت، تاریخنگاران تلویحاً این برنهاد را ترویج میکنند که حقیقت با عینیتگرایی متناظر است و تلاش خود برای معلومکردن «زمینه تاریخی» را بخشی از این عینیتگرایی میدانند، غافل از اینکه عینیت همواره تابعی از ذهنیت است.
چنانکه پیشتر متذکر شدیم، سوژه است که اُبژه را بر پایه شالوده گفتمانیِ ذهنیتِ خودش معنا میکند. بنابر این، هیچ شرحی از زمینه تاریخی رویدادهای گذشته نمیتواند عینی باشد. از همینجا، وایت نتیجه میگیرد که معرفت تاریخی نباید نسبتی با ارزشگذاری داشته باشد. هر گاه عنصر ارزشگذاری در ملاحظات تاریخپژوهان ملحوظ شود، بلافاصله و ناگزیر معرفتی که آنان از گذشته تاریخی به دست میدهند، نسبی و اعتباری میشود.
وایت استدلال میکند تاریخنگاران به حقایق تاریخی دسترسی ندارند و هیچ مقدار پژوهش تاریخنگارانه نمیتواند چنین دسترسیای را به طور مستقیم یا کامل امکانپذیر کند، بلکه این حقایق توسط آنان برساخته میشود. به اعتقاد او، حقیقت تاریخی عبارت است از واقعهای که تاریخنگار به شکلی روایی توصیف میکند و لذا همیشه ماهیتی کاملاً زبانی دارد. تاریخنگاری با این پیشفرض مغلطهآمیز انجام میشود که «واقعه تاریخی» و «حقیقت تاریخی» عین یکدیگرند. با خواندن کتاب تاریخ میتوان به رویدادی تاریخی وقوف پیدا کرد یا «حقیقتِ» آن را دریافت. اما در این پیشفرض مغالطهای صورت گرفته است که معمولاً مغفول میمانَد: «واقعه» (که به ساحت واقعیت تعلق دارد) با «حقیقت» (که در قلمرو گفتمان است) خلط میشود.
تاریخنگاران مدعیاند که رخدادهای واقعا حادثشده را بررسی میکنند و حاصل کارشان برملاشدن «حقایق مسجل تاریخی» است، حال آنکه هر رویداد تاریخی جایگاهی وجودشناختی در جهان بیرونی داشته است که اکنون با گذشت زمان دیگر ندارد و لذا نمیتوان چندوچونش را سنجید. در غیاب این وجه وجودشناختی، آنچه تاریخنگاران «حقیقت مسلم» مینامند صرفا برساختههای زبانیِ خودشان از رویدادهاست. وایت از جایگاه نظریهپرداز پسامدرنیست استدلال میکند که نوشتههای مورخان همگی ماهیتی زبانی دارد. میدانیم که در تفکر نظریهپردازان ساختارگرا و پساساختارگرا، بر این اصل مهم در زبانشناسیِ سوسوری صحه گذاشته میشود که هیچ دالی رابطهای طبیعی و ذاتی با مدلول ندارد، بلکه از منطقی کاملا منعندی (قراردادی یا عرفی) پیروی میکند.
اگر روایتهای تاریخی نوعی متن هستند و سازوکارهای معناسازانه زبان در آنها مصداق پیدا میکنند، میتوان گفت که برساختههای روایی و لاجرم زبانی تاریخنگاران از گذشته جنبه وجودشناختی ندارد، بلکه یکسره گفتمانی است. تاریخنگاران درواقع رخدادهای گذشته را تفسیر میکنند و تفسیرِ ناگزیر گفتمانیشان را عین «حقیقت مسجل تاریخی» میپندارند. عبارت آشنای «حقایق مسلم تاریخی» که بارهاوبارها در کتابهای تاریخی به چشم میخورد، گفتمان مستتر در بازگویی تاریخ را پنهان میکند تا بدینترتیب گزارههای تاریخنگاران درباره گذشته سپریشده عینیتمبنا جلوه کند. کار تاریخنگاران عبارت است از متنیکردن گذشته. گذشته بدون بازنماییهای متنیشدهاش وجود ندارد. به عبارت دیگر، فرقی است بین «گذشته» و «تاریخ».
گذشته به اعتبار سپریشدنش هرگز نمیتواند سنجیده شود. اگر شرحی از تاریخ برایمان «درست» جلوه میکند، درواقع روایت خاصی به قلم یک روایتگر (تاریخنگار) از بقیه روایتها درباره همان برهه تاریخی برایمان قانعکنندهتر بوده است، نه اینکه ما به حقیقتی مسجل درباره آن مقطع از تاریخ پی برده باشیم که صحّتش سنجیده و تأیید شده باشد. آنچه «تاریخ» میپنداریم درواقع گذشتهای است که روایت میشود و از حدوثشدگی به متنیشدگی گذار میکند. کتابهای تاریخ نوعی نوشتار ادبیاند که این گذار را با استفاده از فنون و صناعات ادبی امکانپذیر میکنند. از این رو، به زعم هایدن وایت، مهمترین هدف نظریه تاریخ عبارت است از مطالعه درباره قواعد و عرفهایی که تاریخ را روایتمند میکنند.
چنین مطالعهای باید معلوم کند که کدام راهبردهای بلاغی در روایتهای مورخان از گذشته سپریشده به کار گرفته میشود. از نظر او، روایتمندکردن تاریخ مستلزم بهکارگیری چهار صنعت ادبی است که عبارتاند از: استعاره، مجاز مرسل به علاقه لازموملزوم، مجاز مرسل به علاقه جزءوکل، و آیرونی. وایت بهویژه بر کارکرد آیرونی در کتابهای تاریخ تأکید میکند زیرا برخلاف سه صنعت دیگر که همگی امکانپذیربودنِ فهم امور از طریق زبان را مفروض تلقی میکنند، آیرونی معضله زبان و مناقشهپذیربودن هرگونه شناخت زبانی را به نمایش میگذارد.
روایتهای تاریخنویسان از گذشتهای که به سبب سپریشدنش دیگر به طور بلافصل در دسترس نیست و نمیتواند بررسی شود، حکم برساختههایی داستانمانند را دارد که به ادبیات داستانی (خصوصا رمان) شبیهاند. بهراستی آیا تفاوتی است بین کاری که رماننویس و تاریخنگار انجام میدهند؟ رماننویس موضوعی معین را برمیگزیند و شخصیتها و رویدادهای معینی را در کانون توجه خواننده قرار میدهد. هر گزینشی مستلزم حذف است. به بیان دیگر، انتخاب موضوعی خاص، یا شخصیتها یا رویدادهایی خاص، یعنی حذف موضوعات و شخصیتها و رویدادهایی دیگر. تاریخنگار هم موضوعی معین در گذشته را برمیگزیند و رفتار شخصیتها همچنین وقایعی خاص را روایت میکند. او هم در روایتش دست به حذف برخی شخصیتها و رویدادها میزند.
شیوه بیان هر دو، روایتگری است، هرچند که یکی (رماننویس) آشکار میگوید که روایتش از تخیل برآمده است و گزارش تاریخی نیست، اما دیگری اصرار دارد که روایتش نه حاصل تخیل بلکه آینهای است که وقایع گذشته بهروشنی در آن بازتابانده شدهاند. هر دو پیرنگسازی میکنند (طرحی داستانی به روایتشان میبخشند) و روایت هر دو واجد درونمایه است. در رمان، درونمایه جنبهای ناپیدا از فرهنگ یا حیات روانی انسان را برملا میکند و در کتاب تاریخ، درونمایه همان دیدگاهی است که مورخ درباره رویدادی در گذشته یا عملکرد اشخاص در برههای از تاریخ یا در جریان واقعهای معین القا میکند. در یک کلام، کتاب تاریخ همانقدر مصداق روایت است که رمان.
هر رمان به روایتی از گذشته شباهت دارد و هر کتاب تاریخ مانند رمان است. تاریخنویس عناصر داستان را به عاریت میگیرد تا گذشته را به شکل متنی داستانی برای مخاطب روایت کند و ابزاری که رماننویس برای خلق داستان به کار میبرد دقیقا همان عناصری هستند که تاریخنویس برای بازگوییِ رویدادهای گذشته استفاده میکند. از این بحث ضمنا معلوم میشود که اگر شرح تاریخی، حکم نوعی داستاننویسی را دارد، پس نقد ادبی ابزاری است که همچنین میتواند برای بررسی تاریخ به کار گرفته شود.
وقایع تاریخی بر حسب اینکه تاریخنگار به چه گفتمانی تعلق داشته باشد، به شکلهای مختلف در کتابهای تاریخی روایت میشوند. به همین دلیل، هیچ رویدادی در گذشته را نمیتوان نشاندهنده معنایی یکتا یا دائمی دانست. به طریق اولی، هیچ تاریخی را نمیتوان قطعا و یقینا «مشروع» محسوب کرد. مشروعیت تاریخی همواره میتواند محل منازعه و مجادله و مناقشه باشد و با هیچ ملاکی به طور نهایی تعیینشدنی نیست. همچنان که وایت در کتابی با عنوان «مدارگانِ گفتمان: مقالاتی در نقد فرهنگی» اشاره میکند، «دیگر نباید سادهپندارانه توقع داشته باشیم که گفتههای تاریخدانان درباره دورهای مفروض در تاریخ یا مجموعهای از رویدادها در گذشته، با مجموعه پیشاپیش موجودی از «حقایق محض» [کاملاً] «تطبیق» کند، زیرا باید دریابیم که آن حقایق در ذات خود همان مسئلهای هستند که تاریخنویس... کوشیده است تا حلش کند» (وایت ١٩٧٨:٤٧).
بازنمایی گذشته در کتابهای تاریخی شکلهای گوناگونی به خود میگیرد و دلالتها یا معانی متفاوتی به آن نسبت داده میشود. هر شکلی از بازنمایی گذشته با منافع خاصی ارتباط دارد. تاریخ حکم نوعی تفسیر گفتمانی از رویدادی حادثشده را دارد و منافع کسانی را بازمیتاباند که از آن گفتمان خاص کسب قدرت میکنند. بازسازی تاریخ غالباً با هدف مشروعیتبخشیدن به (یا مخالفت با) منافع کسانی صورت گرفته است که قدرت اجتماعی و سیاسی را در اختیار داشتهاند. تاریخنویسی یعنی صحّهگذاشتن بر قدرت یا مردودشمردن آن. در تاریخهایی که تاریخنگاران وابسته به حکومتها مینویسند، تلاش میشود به گفتمان رسمی مشروعیت داده شود.
هنر این قبیل تاریخنگاران عبارت است از تولید تاریخ استعلایی. در آثار آنان، تاریخ در خدمت تثبیت حاکمیت و استمرار قدرت آن است. در تخالف با چنین تاریخنگارانی که همواره در تلاش برای جهانشمول یا یکتا جلوهدادن روایتهایشان از تاریخاند، وایت متقابلاً میکوشد تا به معرفتی متکثر از تاریخ برسد. اعتقاد به تکثر تاریخی هیچ سنخیتی با گزارههای ایجابی یا سلبی از این قبیل ندارد که «این تاریخ مطابق با واقعیت است» و «آن تاریخ تحریفشده است». روایتهای مورخان از تاریخ، محل منازعه گفتمانهای متفاوت و منافع قدرتمدارانِ مختلف است. تاریخپژوهی عرصه رویارویی و جدال گفتمانهاست.
نقطه تلاقی نظریه وایت با دیدگاه فوکو همینجاست. از نظر هایدن وایت، هر شرحی درباره رویدادهای گذشته تلویحاً بر اساس ملاکهای سیاسی و ایدئولوژیک و، در یک کلام، گفتمانی از قبیل «بهنجار» و «نابهنجار» صورت میگیرد. معیارهای سنجش این قبیل مفاهیم در دورههای مختلف متغیر و بسیاری مواقع حتی متباین بوده است. گفتمان مشخص میکند چه کاری بهنجار است و چه کاری نابهنجار، چه چیز واقعیت دارد و چه چیز جعلی است، اصلاً چه موضوعی مربوط است و چه موضوعی نامربوط، حقیقت کدام است و دروغ کدام. وایت به تأسی از فوکو بر این اعتقاد است که هر دانشی در حوزه علوم انسانی و کلاً هر معرفتی واجد دلالتهای سیاسی است. تاریخنگاری هرگز نمیتواند خود را از اتهام سیاسیگری تبرئه کند، حتی وقتی که تاریخنگار مصرانه اعلام میدارد که سیاسی نیست و با نگاهی «بیطرفانه» فقط تاریخ را «ثبت» کرده است.
تاریخ ایستا و جامد نیست، بلکه سیال و شکلپذیر است. مقصود از «جامدبودنِ تاریخ» این است که گویا هر رویداد تاریخی پس از رخدادن به اتمام میرسد و از آن پس صرفاً به یک صورت میتوان ثبتش کرد و همگان صرفاً برداشتی واحد از آن دارند. اهمیت نظریه فراتاریخ هایدن وایت را از جمله و بهویژه باید در این دید که تاریخ را از مقولهای جامد (عینی و ثابت) به مقولهای انعطافپذیر (ذهنی و متغیر) تبدیل کرد. دیدگاه وایت درباره متنبودگی تاریخ را همچنین میتوان بسط داد و افزود که تاریخنگار مترجمی است که «گذشته» را به «تاریخ» ترجمه میکند. در این قیاس، گذشته حکم متن مبدأ (متن به زبان اصلی) را دارد و تاریخ حکم متن مقصد (متن به زبانی که ترجمه میشود، یا حاصل ترجمه). تبدیل «گذشته» به «تاریخ» شکلی از ترجمه است. همچنان که یک متن واحد در ترجمه مترجمان مختلف به شکلهای متفاوتی ترجمه میشود، گذشته نیز ترجمه واحدی ندارد. گذشته میتواند به شکلهایی متکثر تبدیل به تاریخ شود.
http://www.sharghdaily.ir/News/82318
ش.د9405287