(روزنامه مردمسالاري ـ 1395/03/13 ـ شماره 4052 ـ صفحه 2)
** يکي از چيزهايي را که امام در تاريخ سياست به هم زد، تفکر نمايندگي خدا از طرف برخي حاکمان بود. در ادبيات سياسي سابق به ويژه در قرون وسطي، نمايندگان کليسا و مسيحيت معتقد بودند نمايندگان خدا بر روي زمين هستند و پادشاهان ايران خودشان را نماينده خدا ميدانستند. قبل از اسلام هم ميگفتند شاه سايه خداست. اين تصورات و طرز فکرها امام را به هم ريخت و تابع نظر مردمسالاري شد که از دستاوردهاي دنياي مدرن بود. اينکه حکومتها بايد از طرف مردم انتخاب شوند و حاکمان برگزيدگان مردم هستند. امام روي اين طرز فکر، ارزش گذاشت و خيلي هم آن را تاکيد کرد. اين است که همه چيز را امام از اول پيروزي انقلاب به راي مردم و رفراندوم گذاشت و نهادهاي انتخابي را برهر نهاد انتصابي حاکم کرد. در واقع امام ميخواست مردمسالاري حاکم باشد و مردم بيايند انتخاب کنند و هيچ کسي مثل مردم اختيار دخالت نداشته باشد. اين از کارهاي مهميبود که امام بعد از انقلاب در ادبيات سياسي ما انجام داد. حتي زنها را هم به اندازه مردها در سرنوشت جامعه سهيم دانست. فرقي بين زن و مرد نگذاشت. اين طرز تفکر به طور جدي وارد قانون اساسي شد.
در قانون اساسي به اين مسئله اشاره شد که پس از خدا، مردم هستند که از طرف خداوند بر سرنوشت خود حاکم هستند. اما متاسفانه بعد از امام عدهاي تصميم گرفتند اين فلسفه سياسي را به هم بزنند و قصدشان اين بود که باز همان «شاه سايه خداست» را به جامعه برگردانند. گفتند حاکمان از طرف خداوند است و نمايندگان فقط او را کشف ميکنند. يعني انتخابي در کار نيست، نصبش از طرف خداست. اين طرز تفکر از طرف کساني مطرح ميشود که در انقلاب هيچ سهمينداشتند و هيچ وقت هم به امام نزديک نبودند اما بعد از انقلاب به عنوان متوليان انقلاب و دين و مفسران سياسي امام اين حرفها را مطرح کردند و گفتند اگر امام هم راي و انتخابات مردم را مورد توجه قرار داده به خاطر مصلحت زمان خودش بوده. گفتند از نظر اسلام انتخابات معنا ندارد و از نگاه اسلام، انتصابات معنا دارد که حاکمان از طرف خدا هستند. حالا هم عدهاي اين حرف را تکرار ميکنند. متاسفانه اين افراد ياران نزديک امام مثل آقاي هاشمي يا فرزندان و خانواده امام را به گونهاي در جامعه جا انداختهاند که کسي حرف آنها را قبول نکند.
امروز مفسران حرف امام کساني هستند که نه امام را درست ميشناختند و نه حتي با او بودند. فقط به دنبال منافع سياسي شان هستند که حرفهاي امام را به گونه اي که ميخواهند جا بيندازند و اين ظلم فاحشي به امام است. ما اگر بخواهيم حرفهاي امام را درست بفهميم بايد همه حرفهايش را کنار هم قرار دهيم ببينيم چه ميخواسته و در عمل چه کرده. قانون اساسي، خبرگان رهبري، خبرگان قانون اساسي همهاش با راي مردم درست شد. از طرفي بايد ببينيم ياران نزديک به امام که متاسفانه عليه شان خيلي توطئه ميشود، از حرفهاي امام چه ميفهميدند. بايد سراغ کساني رفت که نزديک به امام بودند. ما نبايد گزينشي با حرف امام برخورد کنيم. هر حرفي که به نفعمان است در تلويزيون بخوانيم و در جاهاي مختلف منتشر کنيم و هر بخشي که به نفع ما نيست اشاعه نشود.
* در تفکر سياسي امام، آزادي معناي زيادي داشت و به بخشهاي مختلف اطلاق ميشد. آزادي براي مطبوعات، آزادي بيان، عقيده و فکر. از طرفي ميدانيم در انديشه سياسي امام اين آزادي حد و مرزي دارد. اما در دولت گذشته مخصوصا به بهانه همين حد و مرزها، مطبوعات تحت فشارهاي زيادي بودند و حتي توقيف شده اند. آيا اين تفسير درستي از آزادي در انديشه امام است يا تفسير به راي محسوب ميشود؟
** امام در پاريس که بودند مصاحبههاي زيادي داشتند. درباره آزادي افکار و بيان هم سخنراني داشتند. ايشان بارها گفته اند تمام احزاب، گروهها و مذاهب در کشور ما آزادند. هرکسي ميتواند حرفش را بزند. اين حرفي است که با مباني اسلاميهم جور در ميآيد که هرکسي عقيده خودش را بگويد. اما توطئه و تحريک و اينکه کسي بخواهد در مقابل حکومت بايستند چيزي بود که امام آن را قبول نميکرد. بنابراين ماداميکه يک جريان سياسي و حزبي دست به توطئهاي نزده و وارد کار عملي با نظام نشده، اينجا حق دارد حرفش را بزند و هرچه ميخواهد بگويد. اين تز امام بود. ولي متاسفانه بعد از فوت امام و در سالهاي اخير بويژه در آن هشت سال دوره احمدي نژاد، عده اي خيلي عرصه را بر برخي افراد محدود کردند. اگر کسي مقاله انتقادي هم مينوشت، يک انسان مسلماني که نظام و انقلاب را قبول داشت و دموکراسي را قبول داشت ولي انتقاد ميکرد، عده اي با او برخورد ميکردند. اين خلاف سيره امام است.
* به ياد داريد در دوره امام اتفاقي افتاد که فرد مخالفي، نظام را قبول داشته باشد و انتقادي کرده باشد و امام با گشادهرويي بپذيرد؟
** امام در راس بود و از همه اتفاقات خبر نداشت. ممکن بود در يک شهري يا يک استاني کسي حرفي را بزند و دادگاه او را محاکمه کند، و بر خلاف گفته امام اين کار را انجام دهد. اين اتفاق ميافتاد ولي اينکه نظر امام اين بوده باشد، نه اينطور نبود. آن زمان هم ممکن بود افراد را بي گناه گرفته باشند و در زندان انداخته باشند حتي گاهي امام متوجه ميشد، دعوا ميکرد و تشر ميزد، گاهي دستور ميداد رئيس زندان را عوض کنند. آن چيزي که مهم است اينکه انسان موازين عقل و شرع را به کار گيرد و ببيند آنها چه ميگويند. امام پايبند به عقل و شرع بود. عقل و شرع ميگويد اگر کسي انتقادي کرد و حرفي زد نبايد دستگير شود. در سيره امام علي هم اين نبود. امام هم سعي ميکرد اين سيره امام علي را دنبال کند که هرکسي که حرفي دارد، بتواند راحت بيان کند. دست به عمل بردن و شمشير دست گرفتن و عليه نظام قيام کردن را هيچ کس قبول نميکند و امام هم قبول نميکرد.
* يکي از شعارهايي که دولت قبل خيلي درباره اش حرف ميزد، عدالت بود. آيا واقعا آن چيزي که در سيره سياسي امام وجود دارد و ميگويد حکومت ابزاري براي تحقق عدالت در جامعه است، آيا همان عدالتي است که دولت قبل از آن حرف ميزد و اجرا ميشد يا صرفا شعاري پرطمطراق بود؟
** عدالت يکي از مفاهيمياست که خيلي مظلوم واقع شده. هر کسي که روي کار ميآيد دم از عدالت ميزند و ميگويد قصدش اجراي عدالت است. به نظر من تا به حال آن عدالت واقعي را در اين کشور نديده ايم. بايد نسبي به اين قضيه نگاه کرد اما دروغ نبايد گفت. ما در دولت قبل وعدههاي دروغ زياد ديديم. در اسلام، خلف وعده خيلي مذمت شده.اگر کسي به مردم قولي بدهد و در عمل به گونه اي ديگر حرکت کند، در واقع ظلم و گناه بزرگي مرتکب شده است و در قرآن هم خلف وعده يکي از گناهان بزرگ به حساب ميآيد. ما روي اين حساسيتي در کشور نداريم. افرادي که روي کار ميآيند به مردم قولهاي سياسي ميدهند تا راي بگيرند امادر عمل اتفاقي نميافتد و حتي بدتر هم ميشود. اين ظلم است. همه حکومتهاي تاريخ که دست به ظلم و کشتار زدند اول با شعار عدالت آمدند و بعد به نام عدل و دين ظلم کردند. متاسفانه اينطور شده است. ما شاهد بوديم اتفاقات ناگواري افتاد که به اسم عدل آمدند اما ظلم واقع شد.
* درباره وحدت خيلي صحبت ميشود. ولي جناح بنديها در کشور باعث شده طرفداران يکي را طرفداران خدا بدانند و طرفداران ديگري راحاميان شيطان. اين رفتارها باعث نميشود وحدت بين مردم از بين برود و مردم دو دسته شوند؟ با توجه به اينکه حتي اين دعواها به خانوادهها کشيده شده است!
** متاسفانه ماها به خاطر سياستهاي غلط، جامعه را چند قطبي کردهايم. اختلاف عقيده در جامعه چيز خوبي است اما جامعه را چند قطبي کردن و اين گروه را عليه آن گروه کردن کار خلاف اخلاق، و در عين حال هنجار شکني است. اين اتفاق در جامعه ما شده است. وحدت به اين معناست که در جامعه ما هر کسي که شناسنامه ايراني دارد از هر فرقه و گروه و آييني که بخواهد باشد بايد احقاق حق شود و به حق شهروندياش برسد. اگر شما گروهي را به خاطر فکر و عقيده اش بر گروه ديگري مقدم بدانيد از جهت حقوق شهروندي يا در مطبوعات عليهش بنويسيد، خلاف وحدت است. يک وقت ما وحدت مذهبي داريم و يک وقت وحدت ملي. وحدت ملي اين است که شما به تمام شهروندان کشور که هرکسي شناسنامه ايراني دارند يک نگاه داشته باشيد. نبايد بين شهروندان ايراني فرق گذاشته شود. آن چيزي که ما در کشور نياز داريم همدلي و وحدت ميان آحاد اين ملت است.
http://mardomsalari.com/Template1/News.aspx?NID=248912
ش.د9500592