براي من كه اتفاق افتاده؛ بارها. خب! اين از ويژگيهاي زندگي ما آدمهاست كه يه نوع برنامهريزي ميكنيم؛ ولي بعضي وقتها طور ديگهاي از آب در ميآد.
به هرحال، موضوع فناوری روز هم از اين دست موضوعاته. اول ميآريمش تو خونهمون، وقتي خوب خودموني شد و فكر كرديم با ما رفيق شده، به يكباره متوجه ميشيم كه همه زندگيمون رو ازمون گرفته و هيچ جوري هم حاضر نيست از خونه بره بيرون، درست مثل يه غده سرطاني كه البته با بيدقتي خودمون، وارد بدنمون ميشه و در ادامه به هيچ شكلي راضي به رفتن نيست و كل بدنو از دستمون درميآره.
باور نميكنين كه فناوری اينجوري بياد تو خونه و به هيچ وجه راضي به رفتن از خونه نشه. اولش محاسنش رو به ما نشون ميده. منظورم از محاسن، ريش نيست. معمولا فناوری يه چيز وارداتيه و مال اون وره آبيهاست و طبيعتاً ريش هم نداره. منظورم خوبيهاشه. بعد ما رو خوب به خودش مشغول ميكنه. بعد از اون، با رو كردن زلم زيمبوهاش، توجهها رو تماما به خودش جلب ميكنه. دقيقاً مثه يه بچه كه هی سعي ميكنه شيرينكاري كنه؛ بپر بپر كنه؛ شكلك دربياره؛ حتي بعضیها رو مسخره كنه تا خنده ديگران رو دربياره و توجه اطرافيان رو به خودش جلب كنه.
بعيد نيست دست به كارهاي خطرناك هم بزنه. يعني شما باور نداريد كه فناوریهاي جديد و از جمله اونها، شبكههاي مجازي البته اگه حواسمون رو جمع نكنيم و مراقبش نباشيم، دقیقا ميتونن همينجوري عمل كنن؟ پس اجازه بديد كمي با هم بيشتر موضوع رو بررسي كنيم. قديمترها، وقتي اين شبكههاي مجازي نبود؛ مردم اوقات فراغتشون رو چطور ميگذروندن؟ يعني سرشون رو ميذاشتن زمين و ميمردن؟
نخير آقا! آقا جون من ميگفت: پسر جان! اون وقتا، شبا كه ما بيكار ميشديم؛ براي اينكه حوصلهمون سر نره، تلويزيون و راديو و اينجور چيزا كه نبود، دور هم جمع ميشديم و با بگو بخند و خوشوبش و چه و چه و چه وقتمون رو ميگذرونديم. تازه از حال همديگه خبردار كه ميشديم هيچ، بچههامون هم فاميلو ميشناختن و ديگه احساس بيكسي نميكردن. مثل اﻻنيا نبوديم كه كسي از كسي خبردار نباشه و حتي به خودشون زحمت يه تماس تلفني هم ندن.
ما وقتي دور هم جمع ميشديم از حال و احوال هم خبردار ميشديم و تو گرفتاريا سعي ميكرديم به هم ديگه هم كمك كنيم. زندگيامون هم بركت داشت. ولي خدا نكنه الآن يكي محتاج يه قرون پول بشه، نه كسي رو ميشناسه كه بخواد ازش پول قرض كنه و اگرم بشناسه، روش نميشه كه تقاضايي كنه، چون ميگه حاﻻ اگه برم درِ خونه طرف، با خودش ميگه تا حاﻻ ما رو نميشناخت، حاﻻ كه نياز داره، اومده سراغ ما.
آقا جون راست ميگفت. منم يادم هست كه يه زماني ما هم با فاميل و در و همسايه شبا دور هم جمع ميشديم و بگو بخند داشتيم و روزگار قشنگي رو ميگذرونديم. اون وقتا هر شب برق ميرفت، با يه چراغ گردسوز نفتي، ساعتهاي بيچراغي رو سر ميكرديم و عشقمون اين بود كه پاي قصههاي هزار و يك شب عمو بشينيم كه باهاشون توی یه خونه زندگي ميكردیم. عموم هم نامردي نميكرد و قصه رو مثه سريالهاي تلويزيوني طي چند شب تعريف ميكرد و ما رو تا شب بعد منتظر ميذاشت. با كم شدن قطعی برق و گسترده شدن برنامههاي تلويزيوني، اون قصه گفتنا و حال و هواها يواشيواش رنگ باخت و جاشو به وضعيت الآن داد كه همه يه جوري تنهان و انگار با هم قهرن، به هم سلام هم ميخواهيم بكنيم، از طريق پيامك و كامنت و اينجور چيزهاست. فقط مونده ارتباط زوجين از طريق شبكههاي مجازي به توليد نسل به وسيله پرينتر منجر بشه!
اين رو هم همينجوري و از روي شكم سيري نميگم. شاهد مثال ما هم همين ژول ورن خودمونه كه هر چي تو فكرش ساخت در واقعيت هم اتفاق افتاد. سفر به اعماق زمين و سيارات و آسمانها و ساخت بالن و... خدا به خير بگذرونه. ولي امروز، تو هر جمعي كه وارد ميشي، با يك صحنه تكراري مواجه ميشي. حدسش هم خودمون هستند ولي در واقـع، نيستند. جسمشون هست ولي فكر و ذهنشون جاي ديگهاس.
يه روز من تو جمع فاميل، همينطور كه به كار تميز كردن لوبيا مشغول بودم و در اين كار به خاله و مادرم كمك ميكردم؛ ناخواسته رفتم تو بحر حرفاي مادر و خالهام، يه جوري كه نفهميدم كه لوبيا سبزهارو بعد از جدا كردن دو نخ كنارهاش دارم ميندازم تو ظرف آشغاﻻ، كه يه دفعه با صداي اعتراض مادرم به خود اومدم و متوجه اشتباهم شدم. اونوقت مادرم با تندي فريـاد زد كه «حواست كجاست؟» و اين سؤال اونوقتا يه سؤال طبيعي و از روي سلامت روح و روان محسوب ميشد. ولي اَﻻنه اگه كسي حواسش به جمع باشه و سرش تو موبايلش يا همون تلفن همراهش نباشه غيرطبيعيـه و بايـد حتماً حتماً بـه يـه روانشناس مراجعه و خودش رو به لحاظ روحي يه چكاپ كامل بكنه.
امروز تقريباً همه آدما يه تلفن همراه با تمامي امكانات ارتباطي را در اختيار دارن. در اصل اين امكانات يه چيزيـه شبيه به نون شب. اگه يه كسي از اون محروم باشه انگاري هنوز شخصيتش كامل نيست و به كمال عقل نرسيده؛ چرا كه اين وسيله و امكانات به فناوري روز گره خورده و فناوری هم كه خودتون ميدونيد ﻻزمه زندگي هر آدم متمدنه، پس چي؟
نتيجه ميگيريم هر كس از اين دست مظاهر تمدن محروم باشه جايي در دنياي امروز نداره و بايد سريع خودشو به يه مركز بازيافت شخصيتي برسونه. جونم براتون بگه! از ديگر نتايج اينگونه مظاهر تمدن، سر عقل آمدن و آدم شدن بچههاست چه جوري؟ يـه زماني، وقتي بچهها سروصداي زيادي به راه مينداختن و حسابي بزرگترها رو کلافه ميكردن، با این جمله بزرگترها مواجه ميشدن كه:» بچه! آخه كي ميخواي آدم شي. آخه تو پدر ما رو درآوردي. يه چند دقيقه هم كه شده یه جا بشین تو مگه خسته نميشي؟» و نتيجه اخلاقی اين جملات این است كه آدم شدن بچهها مساوي است بـا نشستن و ساكت و بيحركت بودن اونها.
خدا بيامرزه رفتگانتونو. قديمياي ما اﻻن ديگه در بين ما نيستند كه ببينند؛ زندگي مدرن روز و فناوری جديد عصر اطلاعات و ارتباطات، چطور و با چه شيوه قشنگي بچههاي ما رو از حالت خشونت و طغيانگري به مردان متفكر و با ادب و ايضاً آدم تبديل كرده است، البته، با همه محاسن و معايب اين تيپ آدما. بچههاي ما امروز از صبح عليالطلوع، البته اگه شب بخوابند و صبح بيدار بشن، تا اله شب، مؤدب و متفكرانه ميشـينن پاي دستگاه تبلت، گوشيهاي همراه يا رايانهشون و ضمن فراخواندن اعضاي خانواده به آرامش)كار دنيا برعكس شده واﷲ. جاي والدين و فرزندان در اين مورد به كلي عوض شده( در صدد حل مسائل، مشکلات و معضلات جهاني مطرح شـده در بازيهاي رايانهاي با گرافيك بسيار باﻻي خارجي ميشن. از اين بهتر چي ميخواي؟ مگه شما همينو نميخواستين؟ ارزش خريدن نون و تخممرغ فرزندان پسر و جمعوجور كردن وسايل خونه و آشپزي و چه و چه فرزندان دختر در جهان امروز مهمتره؟ يا نجات جهان از لوث جانيان يا هيوﻻهاي غولپيكر در بازيهاي رايانهاي؟
البته و صد البته دومي. چرا اينو ميگم؟ من كه نميگم! اينو رفتارهاي خانوادهها و برنامهريزان فرهنگي جامعه ميگن كه با اين اتفاقا بـا روي باز برخورد ميكنن و انگار نه انگار اتفاق بدي در حال رخ دادنه. يه نكته رو هم همين جا بايد اشاره بكنم و اون اينه كه اهميت اين گونه برنامهها و غرق شدن بچهها در اونها اينقدر زياده كه پدر و مادرها راضي ميشن مثل 2 فرشته مهربون، تمامقد در خدمت اين گونه بچهها باشن و هر چـي بچهها خواستن فوري در اختيارشون قرار بدن تا نكنه يه وقتي خداي نكرده، نسل جديد، لحظهاي از فناوری جديد عقب بیفتن يا اونهايي كه دارن از اين طريق به نجات جهان كمك ميكنن؛ از اين موهبت الهي باز بمونن و اسمشون از فهرست قهرمانان آخرالزمان خط بخوره.
اين گونه زندگي، قبل از به پاشدن قيامت و ورود مردم درستكار بـه بهشت، تداعيكننده زندگي بهشتي هم هست. چطور؟ مگه نه اينه كه در بهشت به محض اينكه دلت چيـزي بخـواد در اختيـارت قـرار مـيگيـره و فرشتههاي مهربون به آدما در انجام كارهاشون كمك ميكنن و اين آدما براي رسيدن به خواستههاشون هيچگونه تلاشی ﻻزم نيست بكنن. خُب! الآنم همين اتفاق در حال رخ دادنه. این مطلب آخر را هم بگم و كافيه ديگه. اين 2 فرشته مهربون كه اين جوري و تمامقد در خدمت بچههاشون هستند و بدون درنگ، خواسته اونها رو اجابت ميكنن، فكر ميكنن كه بچهها دارن درس ميخـونن يـا بـه كـار مهمـي در فضاي مجازي مشغولن! غافل از اينكه اين طفل معصوما ندانسته و ناخواسته چنـدتا غريبـه كـه البتـه بـا چشـم سـر ديـده نميشن رو به خونه آوردن و عمرشون رو با اونها ميگذرونن و هر چي اصرار دارن رو بـا كمـال ميـل و افتخـار و بـدون لحظهاي شك درباره قابل اعتماد بودن اونها در اختيارشون ميذارن، بدون اينكه والدين و ديگر اعضاي خانواده بتونن اونها رو ببينن.
يعني راستي راستي، دنياي جن و پري. فضاي مجازي هم كه ميگيم، همون فضاي خيال و هپروته كه قديما از اون ياد ميكردن. الآن اسمشو عوض كردن و باکلاستر شده. فضاي مجازي! شبكههاي اجتماعي! عالم هپروت رو هم براي امروزيها معنا كنم. وقتي شما در جمعي نشسته باشيد، ولي حواستون جاي ديگه باشه و به خيالبافي مشغول باشي، مـيگن حواسـت پرتـه و در عـالم هپـروت سـير ميكني.
خداييش اين يكي رو در لغتنامه دهخدا نميتوني پيدا بكني، كار خودمه و اگـه احیانا مرحـوم دهخـدا همين معني رو در كتابش آورده بود؛ بدونين ايشون از روي دست من نوشته. حاﻻ از حق نگذريم، با اين نسلي كه در عالم هپروت سير ميكنن؛ ميشه دنيا كه هيچ، يك محله رو سـاخت؟ بچـه بزرگ كرديم كه قاتق نونمون بشه، قاتل جونمون شده و اينطورياس كه بايد بگيم: «چي فكر ميكرديم، چي شد؟»
انتهای پیام/