(روزنامه وطن امروز ـ 1394/11/14 ـ شماره 1813 ـ صفحه 12)
اما با پایان یافتن جنگ و #بعد_از_خمینی جریان انقلابکرده به چند دسته تقسیم شد؛ آنهایی که تصور کردند انقلاب تمام شده و تفکرات انقلابی تنها مختص همان دهه اول انقلاب بود و حالا باید به سمت عقلانیت ابزاری رفت؛ و با تفکرات لیبرالی در اقتصاد و فرهنگ جامعه را اداره کرد؛ این جریان اتفاقا در همان دوران ابتدایی بعد از خمینی، زمام کار را بهدست گرفتند و کارگزاران را راهاندازی کردند. گروه دیگر آنهایی بودند که انقلاب را قبول داشتند و تفکر انقلابی را نیز هم؛ اما به مرحلهای پسینی برای انقلاب فکر نمیکردند و در همان نوستالژیهای دهه اول و روزهای انقلاب مانده بودند، برای بسیاری از این افراد دوران بعد از خمینی اصلا قابل تصور نبود و حاضر به درک نبود امام نبودند؛ اینها البته تحلیلی هم برای ادامه انقلاب نداشتند. اما دسته سوم که بیش از همه به امام خمینی قرابت فکری و رفتاری داشته و دارند؛ انقلاب را مسیری در حال «شدن» میدانند که هنوز ادامه دارد و تحولات بنیادین و ساختاری را منحصر به رفتن رژیم شاهنشاهی و تشکیل حکومت اسلامی نمیدانند و نفس از بین بردن رژیم طاغوت را انقلاب نمیدانند؛ اگرچه تبری مقدم بر تولی است و ابتدا «لا اله» گفته میشود بعد «الا الله» اما این قسمت دوم ادامه دارد. این جریان سوم چند ویژگی اصلی دارند که مبتنی بر این ویژگیها به انجام انقلاب کفایت نمیدهند. نوشته حاضر در ابتدا ویژگیهای انقلابیون شاخه سوم را برمیشمرد که سرآمد آنها امام است و رهبر انقلاب، شهید بهشتی و... دنبالهروهای آن حضرت هستند و سپس به آنچه در اذهان آنها برای آینده وجود دارد چرخی خواهیم زد.
ویژگیهای خمینیون
1- ارادههای پولادین متکی بر وعدههای الهی
اولین و شاید بارزترین ویژگی انقلابیون مثل خمینی اعتقاد آنها به وحدت وجود است. در نظریه وحدت وجود تنها وجود حقیقی در عالم از آن خدا است و دیگران همه جلوهها و سایههایی از حضرت حق هستند. در نتیجه کثرت در عالم وجود دارد، ولی این کثرت در جلوههاست. این نظریه هیچ تلازمی با شرک ندارد؛ یعنی بنابر این نظریه هیچگاه یک انسان، خدا خوانده نمیشود. چون اصلاً این انسان وجودی ندارد و تنها وجود واقعی خداست. این انسان تنها جلوهای است از حضرت حق.
امام خمینی(ره) خود را خلیفه خدا میداند و هر آنچه اتفاق میافتد را نیز از جانب خدا میداند و با توکل به او هر نشدنی را شدنی میکند. «علیاکبر معلم دامغانی»؛ همحجرهای دوران جوانی امام که در ادامه مسیرش از امام جدا میشود و به مکتب تفکیک مشهد میپیوندد، انسان بسیار وارستهای است که یکی از مهمترین نزدیکان امام - در عین وجود بعد مسافت مادی- است؛ تا آنجا که امام در روزهای پایان عمر قاصدی میفرستد تا به معلم دامغانی پیام دهد که دیگر برای سلامتی ایشان دعا نکند. معلم دامغانی از مهمترین ویژگیهای امام به «اراده» امام اشاره میکند و با بیان آیه «فاستقم کما امرت» از اراده شگفتانگیز امام خمینی(ره) ستایش میکند و میگوید: «وقتی تصمیم به کاری میگرفت دیگر نگرانی نداشت، انجامش میداد و آن امر هم محقق میشد و اصلا یکی از ویژگیهای امام این بود که وقتی چیزی میگفت آن مساله اتفاق میافتاد. در حالی که خیلی به علوم غریبه هم معتقد نبود. علت هم این است که انسان خلیفه خداست و یکی از خصوصیات خدا «انما اذا اراد الله بشیء ان یقول له کن فیکون» است. اراده الهی بیاسباب و مقدمات هم شدنی است و امام خمینی هم در مقام چنین ارادهای بود». ایشان در همین باب ادامه میدهد: «هیچ ترسی در وجود امام نبود و اگر به ایشان بود براساس همان «فاستقم کما امرت» با همان لشکریان همه جا را میگرفتند. نهتنها بغداد را، بلکه بیشتر از بغداد را. اگر آن روند متوقف شد به خاطر خیانت اشخاص بود و ایشان در اواخر عمر از اینگونه اشخاص خائن که در موضوع جنگ قصور کردند، ناراحت بود».
در این تفکر اعتماد و توکل و اعتقاد به خدا در محور همه امور قرار میگیرد و همین تفکر است که باعث میشود امام آزادسازی خرمشهر را از جانب خدا بداند، ریگهای صحرا را مأمور خدا بداند، و به پشتوانه قدرت الهی شب 22 بهمن مردم را به شکستن حکومت نظامی دعوت میکند. این ارادههای پولادین اما متکی بر وعدههای خداوند مستحکم شده است؛ متکی بر همین آیه «ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم».
2- عدم رضایت به وضع موجود
ویژگی دوم انقلابیهای در خط امام «عدم رضایت به وضع موجود» است؛ این محافظهکاران هستند که به «وضع موجود» دلبستهاند و منافع خود را با تغییر وضع موجود در خطر میبینند؛ اما انقلابیون برای رسیدن به وضع مطلوب آینده از وضع موجود فعلی همواره در حرکتند، و تغییر وضع موجود را متوقف به تغییر رژیم شاهنشاهی نمیدانند بلکه نظام جمهوری اسلامی را نیز در مسیر شدن میدانند که مدام نیاز به تغییر و بازتولید خود دارد.
3- انقلابیگری همراه با عقلانیت در برابر «محافظهکاری» و «رادیکالیسم»
انقلابی از جنس امام در درجه اول از آرمانها و ارزشهایش عقب نمینشیند و همچنان که گفته شد در جهت بهبود وضع موجود به سمت وضع مطلوب و آرمانی حرکت میکند اما در این مسیر «آرمانها»، «ارزشها» و «ساختارها» را هزینه خودش نمیکند و در مقابل رفتارش مقاومت ایجاد میشود. محافظهکاران که منافعشان در حفظ وضع موجود است در مقابل انقلابیها مقاومت میکنند! مرز انقلابی با محافظهکار اینجا مشخص میشود. نکته دیگر و قابل اهمیت آن است که انقلابی خواسته یا ناخواسته هزینه به سیستم تحمیل نمیکند؛ مرز انقلابیگری با رادیکالیسم و جمع انقلابیگری با عقلانیت هم اینجا اتفاق میافتد که ضمن ضربه زدن به دشمن در پازل دشمن قرار نمیگیرد. عقلانیت در تلفیق با انقلابیگری منجر به تغییر وضع موجود با هزینه دادن از سوی خود، بدون هزینه کردن ارزشها برای خود و بدون تحمیل خواسته یا ناخواسته هزینه به سیستم است!
4- مقابله با اسلامهای جعلی
اسلام انقلابی که امام و پیروانش از آن تبعیت میکنند در برابر چهار مدل از اسلام میایستد: در برابر «اسلام متظاهرانه»؛ «اسلام منافقانه»؛ «اسلام عافیتطلبانه»؛ «اسلام صوفیگرایانه».
الف- اسلام انقلابی رسواکننده اسلام متظاهرانه
انقلابی مرز بین مسلمان متظاهر و واقعی را نشان میدهد و سنگ محک خوبی برای کسانی است که بعد از امام و در شرایطی که مسائل اقتصادی و تغییر سبک زندگی توسط آن دسته معتقد به نگاه لیبرال اتفاق افتاده؛ در شرایط حاضر حضور دارند. انقلابی تظاهر نمیکند و حتی حاضر است حذف شود. شهید چمران نمونه یک انقلابی است. زمانی که مظلوم واقع شده بود، در نوشتهاش به دوستانش مینویسد: «وقتتان را برای دفاع از من نگذارید، من اهمیتی ندارم. به کارهای خودتان برسید.» اما متظاهر اهل احتیاط، سکوت و مماشات است، و زمانی که باید میان حق و باطل قضاوت و انتخاب کند، بین حق و باطل باقی میماند و عدالت را در تعادل بین حق و باطل میداند.
ب- اسلام انقلابی قیام علیه اسلام منافقانه
اسلام دیگری که مقابل اسلام انقلابی قرار دارد، اسلام منافقانه است. مسلمانی منافقانه این است که کسی در عرصه سیاست سالها قشنگترین و بهترین حرفها را علیه اسرائیل بزند، اما در روابط پنهانش بگوید من معتقد نیستم که باید با اسرائیل درگیر شد. ولی چون جو اقتضا میکند، من اینگونه میگویم. منافق هر حرف حقی را بهراحتی تایید میکند و پشت پرده بهراحتی و البته بسیار حسابشده، علیه هر حرف حقی که در ظاهر قبول کرده، عمل میکند.
وقتی اسلام انقلابی میخواهد محکم با دشمن درگیر شود، اسلام منافقانه میگوید: «بالاخره نباید در درگیری با دشمن تندروی کرد. خطر دارد» و این محک را قرآن کریم آدرس داده است.(مائده، 51 تا 54؛ همچنین رک: تفسیر المیزان ذیل همین آیات) قرآن کریم میفرماید: منافق تحمل مبارزه سخت با دشمن را ندارد، دلیلش را هم اینگونه بیان میفرماید: «نَخْشَى أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَه» به معنای آنکه: «مىگویند مىترسیم به ما حادثه ناگوارى برسد».
پ- اسلام انقلابی مقابل اسلام عافیتطلبانه
اسلام انقلابی مقابل مسلمانی عافیتطلبانه نیز میایستد. مسلمانیای که نه دنبال تظاهر است و نه منش منافقانه دارد؛ بلکه رفاهطلب است. وقتی رفاهطلبی بر اسلامطلبی غلبه کند، اسلام عافیتطلبانه شکل میگیرد. کسی که میگوید: «من تا وقتی رفاهم لطمه نخورده مسلمان هستم»، این یعنی او مسلمان نیست. بر همین اساس بود که حضرت امام حسین(ع) در مسیر کربلا فرمودند: إنّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنیا، و الدِّینُ لَعْقٌ على ألْسِنَتِهِم، یَحُوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعایِشُهُم، فإذا مُحِّصوا بالبلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ (تحف العقول، حدیث 245). بلا بعضیها را از مسلمانی درمیآورد و به نامسلمانی تبدیل میکند. بلا بعضیها را تبدیل کرد به قاتل امام حسین(ع). برخی از کسانی که به کربلا آمدند و با امام حسین(ع) جنگیدند، فقط تحمل بلا نداشتند. همه چیز را قبول داشتند، بغض هم نداشتند اما شمشیر میزدند، آنهایی هم که شمشیر نداشتند، سنگ میزدند. حتی برای غربت حسین هم گریه کردند (لهوف سید بن طاووس، ص134) پس چرا با حسین(ع) جنگیدند؟ چون یک شایعه شنیده بودند که یزید دارد با لشکرش میآید تا کوفه را به دلیل بیعت با امام حسین(ع)، با خاک یکسان کند. طاقت بلا نداشتند. اینها مسلمانی عافیتطلبانه داشتند. عافیت خوب است اما اگر عافیتطلبی از اسلامطلبی پیشی گرفت، وضعیت دیگری پدید میآید.
ت- اسلام انقلابی مقابل اسلام صوفیگرایانه
چهارمین نوع مسلمانی که مقابل اسلام انقلابی قرار دارد، اسلام صوفیگرایانه است. عبارت «اسلام انقلابی» تعبیر حضرت امام است. در منشور روحانیت امام مهمترین ثمره جنگ را استمرار اسلام انقلابی میداند: «... و از همه اینها مهمتر،[اینکه] استمرار روح اسلام انقلابى در پرتو جنگ تحقق یافت.»(صحیفه امام، ج21، ص283)
اسلام انقلابی مقابل مسلمانی صوفیمآبانه نیز هست. مسلمانی صوفیمآبانه هم یک نحوه تبدیل و تحریف اسلام است به آن چیزی که نفس میطلبد. نفس انسان به انسان میگوید: «ببین، من میخواهم لذت ببرم. من میخواهم کیفی داشته باشم که نفسم حال بیاید. حالا تو میخواهی مسلمان شوی، مسیحی شوی، یهودی شوی، کمونیست شوی، گبر شوی، برای من فرقی نمیکند. من باید کیفم را بکنم».
ذائقه بعضیها اینگونه است که وقتی اسلام را به او معرفی میکنند، میگوید: «نمیشود ما از این اسلام، فقط آن وجهه عارفانه، معنوی و صوفیمسلکانهاش را بگیریم؟ و با آن حال کنیم؟ ذکری بگوییم و وردی؛ مستی کنیم و خوش باشیم؟ نمیشود بیخیال بقیهاش شویم؟» اما نفس به خودش میگوید: «اینجوری که خیلی ضایع است. بقیه اسلام را چه کار میکنی؟» آنگاه نفس چارهاندیشی میکند. میگوید: «آن قسمت اندیشناک من کجاست؟ بیا تئوریزه کن!» آنگاه میآید با تئوریزه کردن، علیه بقیه ابعاد دین قیام میکند و دین را به یک دین حداقلی تبدیل میکند. دین حداقلی صوفیمآبانه یک دین ضدانقلاب است. امروزه برخی روشنفکرنماها اسلام صوفیمآبانه را ترویج میکنند و با اسامیای چون «اسلام رحمانی» به آن زرق و برق میدهند.
پیامبر(ص) درباره این اسلام صوفیمآبانه میفرماید: رهبانیت امّت من در جهاد است؛ إِنَّمَا رَهْبَانِیَّه أُمَّتِی الْجِهَادُ فِی سَبِیلِالله(امالی صدوق، ص66). همچنین ایشان در جای دیگری میفرمایند: تفریح و گشت و گذار جوانهای امت من در جهاد است؛ إنَّ لکلِّ اُمَّه سِیاحه، و سِیاحه اُمَّتی الجِهادُ فی سبیلِالله(میزان الحکمه، ج2، ح2830)
حضرت امام، «تندترین»، «سختترین» و «سهمگینترین» سخنانشان علیه انواع مسلمانی غیرانقلابی بود، علیه اسلام مرفهین بیدرد بود. علیه مسلمانان عافیتطلبی که درد ندارند. البته اسلام صوفیمآبانه بیدرد هم داریم. کسی که درد ندارد، چه فرقی میکند توجیه عافیتطلبانه کند، یا توجیههای دیگر: بالاخره وقتی مصلحت نیست، میگوید: «از ما کاری برنمیآید»؛ «هرکسی باید پایش را به اندازه گلیم خودش دراز کند»، «الان که شرایط برای اصلاح مهیا نیست، باید اصل اسلام را حفظ کنیم» بعد هم اشاره به خودش میکند: «ما نباید اسلام را در معرض خطر قرار بدهیم». یا توجیههای عافیتطلبانه میکند یا توجیههای صوفیمآبانه. به هر صورت، درد را باید از سینهاش بیرون ببرد. کسی که متظاهر است، درد اسلام در سینهاش نیست. کسی که منافق است، درد اسلام در سینهاش نیست. اما اسلام انقلابی، اسلام دردمندانه است.
انقلاب در مسیر شدن....
اما آنکه این ویژگیها را دارد و «انقلاب را در حال شدن» میبیند برای ادامه مسیر انقلاب نیز نقاطی را در نظر میگیرد که در ادامه با اشاره به یکی از بیانات مقام معظم رهبری به آن خواهیم پرداخت.
«فرآیند تحقق هدفهاى اسلامى، یک فرآیند طولانى و البته دشوارى است. به طور نسبى انسان به آن اهداف نزدیک مىشود اما تحقق آنها، بسیار طولانى است. قدم اول که پرهیجانتر و پرسروصداتر از همه است، ایجاد انقلاب اسلامى است. کار آسانى نبود؛ لیکن این آسانترین است. قدم بعدى، ترتّب نظام اسلامى بر انقلاب اسلامى است؛ یعنى ایجاد نظام اسلامى که گفتیم نظام اسلامى، یعنى هندسه عمومى جامعه، اسلامى بشود که این هم شد. قدم بعدى - که از اینها دشوارتر است - ایجاد دولت اسلامى است.
دولت نه به معناى هیأت وزیران؛ یعنى مجموعه کارگزاران حکومت؛ یعنى من و شما. ما باید به معناى واقعى کلمه در درون این نظام اسلامى، اسلامى شویم. این مشکلتر از مراحل قبلى است.
ما مسؤولان باید خود را بسازیم؛ مرتب با خود کلنجار برویم؛ یکدیگر را به حق وصیت کنیم؛ یکدیگر را ارشاد کنیم؛ مثل آینهاى در مقابل یکدیگر، عیوبمان را صادقانه به هم نشان دهیم؛ بنا را بر رفع عیب بگذاریم و خود را روزبهروز بهتر کنیم. هرکس هم که جدیداً مسؤولیت را بر عهده مىگیرد، با این نیت و با این هدف مسؤولیت را قبول کند که مىخواهد براى خدمت به مردم، یک انسان صالح شود. آنوقت مىشود تشکیل دولت اسلامى.
نظام اسلامى، یعنى هندسه عمومى جامعه، اسلامى بشود که این هم شد. قدم بعدى - که از اینها دشوارتر است - ایجاد دولت اسلامى است.
قواى مقننه، قضائیه و مجریه و مسؤولان گوناگون ما باید بتوانند تا حد قابل قبولى خود را با این قالبها و معیارهاى دینى و اخلاقى اسلامى تطبیق دهند. این مرحله سوم است؛ ما الان در این مرحله قرار گرفتهایم و باید دائم تلاش ما این باشد. اگر نماینده مجلسیم، اگر عضو دولتیم، اگر از مسؤولان قضایى هستیم، اگر روحانى هستیم، هر کجا قرار داریم، اولین و مهمترین وظیفه را اصلاح کار خود بدانیم؛ چون اصلاح شخص ما، صرفاً اصلاح شخص نیست؛ ما منشأ اثریم و یک کلمه حرف و یک امضا و یک تصمیمگیرى من و شما در جامعه تأثیر مىگذارد.
ما اگر خود را اصلاح کردیم، جامعه را اصلاح کردهایم. دوره پیش از انقلاب گذشت که بعضى کسان فقط به خود مىپرداختند. ما آن وقت به آنها ایراد مىگرفتیم که به فکر جامعه و مردم هم باشید. گفت: «آن یک گلیم خویش به در مىبرد ز موج/ وین سعى مىکند که بگیرد غریق را» مىگفتیم به فکر غریقها هم باشید؛ فقط به فکر نجات خودتان نباشید. الان آن زمان نیست؛ حالا من و شما اگر به فکر خودمان باشیم، به طور طبیعى غریقها را نجات دادهایم. اگر ما خود را اصلاح کنیم، جامعه اصلاح شده است. پس تشکیل دولت اسلامى، مرحله سوم است.
بعد از این مرحله، مرحله تلألؤ و تشعشع نظام اسلامى است؛ یعنى مرحله ایجاد کشور اسلامى. اگر این مرحله به وجود آمد، آن وقت براى مسلمانهاى عالم، الگو و اسوه مىشویم: «لتکونوا شهداء على النّاس». اگر توانستیم این مرحله را به سلامت طى کنیم - که از همت مردان و زنان مؤمن، این چیزها اصلاً بعید نیست - آنوقت مرحله بعدى، ایجاد دنیاى اسلام است.
ببینید! فرآیند تحقق نظام اسلامى، همینطور قدم به قدم به نتایج نهایى خود نزدیک مىشود. نمىشود توقع داشت که من و شما خود را اصلاح نکنیم اما دنیا را اصلاح کرده باشیم یا کشور، اسلامى شود؛ نه! ما باید به خود بپردازیم. پس یکى از چیزهایى که ما لازم داریم، استقامت و پایدارى است. استقامت، یعنى مسیر و جهتگیرى را گم نکنیم و مرتب خطاها را اصلاح کنیم و از اینکه به ما بگویند خطا کردهاید، بدمان نیاید».
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1813/12/153112/0
ش.د9405558