عبارت «باغوحش انساني» يا «نمايشگاه نژادشناسي» اشاره به باغوحشهايي دارد که طي قرنهاي ۱۹ و ۲۰ در اروپا رواج داشت و در آنها تعدادي انسان در وضعيت به اصطلاح «طبيعي» يا «بَدوي» براي بازديد عموم به نمايش گذاشته ميشدند. اين باغوحشها اکنون هم البته در قالب «نمايشگاه» در اروپا برگزار ميشود.
يکي از اولين نمونههاي مدرن نمايشگاههاي انسان، ۲۵ فوريه سال ۱۸۳۵ در آمريکا رخ داد، زماني که «فينس تيلور بارنوم» شومَن و تاجر آمريکايي اقدام به نمايش يک زن سياهپوست به نام «جويس هث» در انظار عمومي کرد. بارنوم ادعا ميکرد اين زن 61 ساله، پرستار بچه «جورج واشنگتن» بوده است. هث نيز با داستانهايي که از کودکي واشنگتن براي مردم تعريف ميکرد، آنها را سرگرم مينمود.
وقتي مردم از اين داستانها خسته شدند، بارنوم ادعا کرد که هث انسان نيست، بلکه يک روبات به شکل انسان است. با اين ادعا، مردم دوباره به ديدن هث آمدند تا خودشان از نزديک ببينند که آيا بارنوم راست ميگويد يا نه. اين شومَن آمريکايي، جويس هث را آخرين بار در تاريخ ۱۹ فوريه سال ۱۸۳۶ به نمايش گذاشت، روزي که هث از دنيا رفت. البته بارنوم بعد از مرگ هث هم به روشهاي مختلف از او براي کسب شهرت استفاده کرد.
قرن بيستم را ميتوان قرن پيشي گرفتن آمريکاييها از اروپاييها در زمينه باغوحشهاي انساني دانست. سال ۱۸۹۶ بوستان گياهشناسي و باغوحش «سينسينتي» آمريکا براي افزايش شمار بازديدکنندگان خود صد عضو قبيله بومي «سو» را به باغوحش آورد و همانجا يک روستاي کوچک براي آنها ساخت. سال ۱۹۰۴ همزمان با المپيک تابستاني، مردم قبايل «آپاچي» آمريکا و «ايگوروت» فيليپين در «نمايشگاه جهاني سنتلوئيس» به نمايش درآمدند. آمريکا پس از جنگ با اسپانيا، مناطق جديدي مانند گوام، فيليپين، و پورتوريکو را به دست آورده بود و اکنون ميتوانست برخي از ساکنان بومي اين مناطق را به نمايش بگذارد.
شايد تحقيرآميزترين نمونه از رفتار غربيهاي «متمدن» با انسانهاي سياهپوست يک مورد بسيار مشهور باشد که آمريکاييهاي بيشماري را به باغوحش «برانکس» در نيويورک کشيد. «مديسون گرنت» «انسانشناس» برجسته آمريکايي و رئيس انجمن جانورشناسي نيويورک (که اتفاقاً معتقد به اصلاح نژادي هم بود)، سال ۱۹۰۶ دستور داد تا يک کوتوله کنگويي به نام «اوتا بنگا» را در باغوحش برانکس به نمايش بگذارند، اما وظيفه بنگا صرفاً اين نبود که در قفسش بماند تا مردم مانند يک حيوان وحشي به او نگاه کنند. بنگا که بعدها کتابهاي مختلفي درباره او نوشته شد، به خاطر قد کوتاهي که داشت، سوژه مناسبي براي صاحبان باغوحش برانکس محسوب ميشد.
مدير باغوحش به دستور «گرنت» بنگا را ابتدا کنار بوزينهها، بعداً شامپانزهها، و سپس کنار يک اورانگوتان به نام «دوهونگ» و يک طوطي گذاشت. جلوي قفسي که بنگا و دوهونگ مشترکاً در آن زندگي ميکردند، نوشته شده بود: «حلقه گمشده». توضيح اينکه در آن زمان، نظريات «چارلز داروين» مبني بر «انتخاب طبيعي» و «تکامل» به شدت شناختهشده بودند و منظور از حلقه گمشده، اين بود که در سير تکامل انسانها، آفريقاييها نسبت به اروپاييها به بوزينهها نزديکتر بودهاند.
جالب اينکه بنگا دو سال قبل در نمايشگاه جهاني «سنتلوئيس» در ايالت ميسوري آمريکا نيز به نمايش گذاشته شده بود؛ همانجايي که اکنون به يک نماد در مبارزه با نژادپرستي عليه سياهپوستان در آمريکا تبديل شده است. همه اينها باز هم نهايت توهين آمريکاييها به يک سياهپوست نبود. بنگا در قفس خودش مجبور بود با تير و کماني که به او داده بودند، به يک سري هدف، تيراندازي کند، ريسماني را ببافد و با اورانگوتانها کشتي بگيرد. بنگا پس از آنکه از باغوحش برانکس نجات پيدا کرد، ۲۰ مارس سال ۱۹۱۶ در سن ۳۲ سالگي و وقتي جنگ جهاني اول همه اميدهايش را براي بازگشت به کشورش يعني کنگو از بين برد، بر اساس آداب و رسوم بومي خود، يک آتش درست کرد و سپس کنار آتش با شليک يک تير به قلبش خودکشي کرد.
اينگونه تحقير انسانهاي ديگر توسط آمريکاييها تا همين امروز هم ادامه دارد. از جمله اينکه نشريه «دلوث تريبيون» شهر «دلوث» در ايالت مينهسوتا طي مطلبي تحت عنوان «نظرت خواننده» در پايگاه اينترنتي خود پيشنهاد داده تا براي کشاندن «اتوبوسهاي مملو از توريست» به باغوحش «ليک سوپيريور»، منطقهاي درون باغوحش تعيين شود تا سرخپوستان بومي آمريکا در آن مقابل چشم بازديدکنندگان از باغوحش، زندگي نمايند.