اساس وحدت ادیان دغدغه عارفان بزرگ می باشد که اختلافات را در ظاهر و الفاظ دانسته وبه این اعتقاد رسیدند که گوهر و جوهره ادیان همگی خداوند یکتاست و واحد است . وحدت ادیان توسط ابن عربی مبسوط شد و به عنوان یک نظریه در علوم نظری به تقریر در آمد اما این موضوع در زمان بزرگانی چون ابومنصور حلاج و نیز مولانا جلال الدین بلخی (مولانا) نیز بیان شده که نمونه های بارز آن در آثارشان هویداست. در این مقاله به بررسی موضوع وحدت ادیان در آثار این دو بزرگوار می پردازیم.
برخلاف ظاهر نخستین كسی نیست كه نظریه وحدت ادیان را مطرح كرده است ابن عربی نیست و صوفیان زیادی پیش از او به آن باور داشتند كه از جمله بارزترین آنان منصور حلاج است. او در سال 293 ، از راه دریا به هند رفت و از راه خشکی بازگشت. وی از شهرهای ترکستان و شمال هند گذشت و با حکیمان و عارفان آن دیار به بحث پرداخت.[2]
منصور حلاج در دیوان خود نقل کرده است
تفكّرت في الأديان جدّ محقّق |
فألفيتها أصلا له شعب جمّا |
|
فلا تطلبن للمرء دينا ، فإنّه |
يصدّ عن الأصل الوثيق ، و إنّما |
|
يطالبه أصل يعبّر عنده |
جميع المعالي و المعاني فيفهما[3] |
به دين ها انديشيده ام و کوشيدم آنها را دريابم آن همه را شاخه هاي اصلي يگانه يافتم پس به کسي نگو که اين مذهب و اين نام را بپذير زيرا که از اصل استوار بر مي گردد .و خود آن اصل است که بايد پذيرفته شود و اين چنين او سرشار مي شود از درجات و معاني و فهم مي کند .
حلاج عالی ترین نماینده تفکری خاص بود . وضع روحی وی در مسائل دینی مورد بحث،نظیر آن بحران فکری و روحی بود، که محیط سنت گرایان ، حافظه نیرومند و دل پر شور امت مسلمان ، در آن دوران داشت وآنگهی حلاج محیط اهل الحدیث را که در آن پرورش یافته بود رد نکرد.[4]
شاخصه های اصلی اندیشه های وی، برگرفته از مبانی اهل تسنن با گرایش تصوف می باشد که در کتاب های صوفیه به طور مشروح پیاده گشته است و البته آن چه از گفته های نور بخش استفاده می شود، حلاج به سبب نبوغ، بلند پروازی، بی پروائی و افراط در عشق الهی صوفیه، برخلاف سنت صوفیان معاصر خود بود و وی تفکرات گوناگون اهل تسنن و... را خواند و گلچینی از آن ها برای خود درست کرده بود یعنی مشربی صوفیانه و متأثر از فلسفه یونانی، آئین هندو و بودا و با رنگ و بوی اهل تسننی.[5]
همه مسلمانان بر این باورند که اسلام دین جهانی و جاویدانی است و تنها دین برای هدایت و به سعادت رساندن بشریت می باشد، اما حلاج می گفت: یهودیت، مسیحیت و اسلام هیچ فرقی با هم ندارند و این ها فقط نام و لقب های مختلف برای دین هستند، پس هیچ وقت کسی را به خاطر داشتن دینی ملامت نکن.[6]
او بر آن بود كه ناهم گونی در باورهای دینی به ناهم گونی در حقیقت واحد نمی انجامد و حب خداوند در همه چیز هست و هیچ فرقی میان باورها نیست؛ حتی میان بت پرستی و باورهای آسمانی ناهم گونی نیست.[7]
هنگامي که در حضور او کسي مردي يهودي را سگ خطاب کرد حلاج به او خرده گرفت و با خشم به او پرخاش کرد و گفت :همه اديان از آن خداست هر طايفه اي را به ديني مشغول کرده است .مقصد و منظور در همه آنها يکي است و اختلافي ميان آنها نيست .[8]
هريك از مشايخ صوفيان بنياد كار و طريقت خود را بر ورزش يكى از مقامات و پايدارى در تحقق بدان يا سير در يكى از احوال و مراقبت آنها نهادهاند، چنانكه بعضى سكر و عزلت، گروهى مراقبت باطن و دستهاى صحبت و ايثار را اصل قرار دادهاند و برخى از مشايخ راستين عشق و وداد را پايه ترقّى و كيمياى سعادت شمردهاند.»[9] و ليكن اين دليل نيست بر اينكه مسائل و اصول ديگر به نحوى مورد پذيرش آنان نبوده و يا به كلّى منكر آنها باشند، بلكه گاهى اظهار بىپرواى مسائل كه به قول متصوّفه افشاى اسرار الهى است، آن هم نزد همه كس و نامحرمان، مذموم شمرده مىشود. اگر حلّاج انا لحق مىگفت، يا با يزيد و يا ديگران، مىبينم كه عملا هيچيك از متصوّفه بعدى حلاج را تكفير و انكار صريح نكردند و سخنى بر ضد او نگفتند، مگر تحت عنوان افشاى اسرار.
چنانكه حافظ در غزلی چنین مى گويد:
سال ها
دل طـلب جام جـم از مــا مي کرد
وان چه خود داشت ز بيگانه تمنا مي کرد
گوهري
کز صدف کون و مکان بـيرون است
طلب از گمشـدگان لـب دريـا مي کرد
مـشکل
خويش بـر پـير مـغـان بـردم دوش
کـو به تايـيد نـظر حـل مـعما مي کرد
ديدمش
خرم و خنـدان قدح بـاده بـه دست
و اندر آن آينه صد گونه تماشا مي کرد
گفتم
اين جام جهان بين به تو کي داد حکيم
گفت آن روز که اين گنبد مينا مي کرد
بـي دلــي
در همـه احـوال خـدا بـا او بـود
او نـمي ديدش و از دور خـدايا مي کرد
اين
همه شعبده خويش که مي کرد اين جا
سامري پيش عصـا و يـد بيـضا مي کرد
گفـت
آن يار کـز او گـشـت سـر دار بــلند
جرمش اين بود که اسرار هويدا مي کرد[10]
فـيـض
روح القـدس ار بـاز مـدد فـرمـايـد
ديگران هم بکنند آن چه مسيحا مي کرد
گفتمش
سـلسله زلـف بتان از پي چـيـست
گفت حافظ گله اي از دل شيدا مي کرد[11]
می توان گفت حضرت حافظ با این غزل مفهوم را نقض نکرده بلکه تایید کرده است و عیب حلاج را فقط از افشاء کردن راز می داند.
مولانا جلال الدين محمد بلخي، معروف به مولوي، شـاعر و عـارف مـشهور قـرن هفـتم هجري (604-672) غالباً به يگانگي اديـان اشـاره كـرده اسـت و چنـد داسـتان وي در«مثنوي» و «فيه ما فيه» نشانه آنهاست كه از نظر او محتواي دروني اديان وحي شـده، كه برتر از شكل ظاهري آنها است، يكي است.[12]
آن طور که از ابیات زیر به نظر می رسد ، مولانا جلال الدين اختلاف در ادیان را ناشي از اختلاف در ديد و نظر گاه افراد بشر می داند.
گر نظر در شيشه داري گم شوي
زانکه از شيشه است اعداد دوي
ور نظر
در نور داري وارهي
از دوي و اعداد جسم منتهي
از نظرگاه است اي مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و جهود[13]
آن طور که از اين ابيات بدست می آید اصالت وحدت و بيان علت متکثر ديدن حقيقت ، واحد مي باشد و اختلاف گبر و جهود و مومن را از اختلاف نظر می داند.
مولانا در اين ابيات سه مكتب و دين بزرگ را نام مي برد، مـؤمن و گبـر و يهـود. غرضش از مؤمن، مسلم است. وي ميگويد اختلاف اين سه، اختلاف حق و باطن نيست ،بلكه دقيقا اختلاف نظرگاه است، حقيقت يكي بوده است كه سه پيامبر از سـه زاويـه بـه آن نگاه كرده اند، يا بر پيامبران سه گونه و از سه روزنه تجلي كرده است و بـدين جهـت سه دين عرضه كرده اند. بنابراين سرّ اختلاف اديـان، فقـط تفـاوت شـرايط اجتمـاعي يـاتحريف شدن ديني و درآمدن ديني ديگر بـه جـاي آن نبـوده اسـت، بلكـه تجلـي هـاي گونه گون خداوند در عالم، هم چنان كه طبيعت را متنوع كرده، شريعت را هم متنوع كرده است .[14]
در نظر مولانا، يك جمال و يك دل ربا در عالم بـيش نيـست و آن جمـال مطلـقالهي است. پس هر كجا دلي از كف برود، او برده است، الا آنكه حق گاهي پنهان اسـتو گاهي آشكار و خلق گاهي مي دانند و گاهي نمي دانند .[15]
مـومن و ترسـا، جهـود و نيـك و بـد
جملگــان را هــست رو ســوي احــد
بلكـه سـنگ و كـوه و خـاك و
آب را
هـــست واگـــشـت نهــاني بــا خــدا
وحدت ميان دوستان خوشي آور است و اصـحاب صـفا و يـاران وفـا از هـم جـدا نيستند. پس به معنای توجه داشته باش كه صورت، تفرقه انگيز است. يعني سالك راه حق بايد ابراهيم وار بت صورت را بشكند، زيرا صورت پرستي، منشأ همه نزاعها و سـتيزه هـاي ويرانگر است، و جميع تعصبات كـور و بنيـان كـن از صـورت و صـورتپرسـتي ريـشه ميگيرد. آفتاب، واحد است و تعدد سايه ها نمي تواند دليل بر تعدد آفتاب باشـد، زيـراسايه ها وجود مجازي دارد و ديري نپايد كه به زوال رود. و اگر سالك با منجنيق رياضت نفس و بينش توحيدي، صورتهاي متعدد وجود را محو كند، تعـدد و اخـتلاف از ميـان برميخيزد و سرّ وحدت نمايان مي گردد.[16]
او با آوردن داستان فيل در خانه تاريک نتيجه مي گيرد که چون بشر معرفت خود را از حواس ظاهري مي گيرد از اين رو به ناچار به معرفت کامل دست نمي يابند .
مولوي در جاي ديگري از مثنوي تمثيلي ديگر را مي آورد تا
اختلاف برداشت ها را از حقيقت توجيه کند ،سپس مي گويد :
هم چنان که هر کسي در معرفت
مي کند موصوف غيبي را صفت
فلسفي از نوع ديگر کرده شرح
با حثي مي گفت او را کرده جرح
وان دگر در هر دو طعنه مي زند
و آن دگر از رزق جاني مي کند[17]
حال که منشا اختلاف روشن شد پرسش ديگري مطرح مي شود که آيا همه اين برداشت ها درست است يا همه نادرست با برخي درست و برخي نادرست ؟مولانا بر اين باوراست که همه برداشت ها نه درست است و نه نادرست .زيرا اگر حقيقتي وجود نداشت ، باطلي لباس حق نمي پوشيد :
اين حقيقت دان نه حق اند اين همه
نه به کلي گمرهان اند ايـن رمه
زان که بي حق باطلي نايد پديد
قلب را ابله به بوي زر مي خريد
گر نبودي در جـهان نقدي روان
قلب ها را خرج کردن کي توان ؟
تـا نباشد راست کي
باشد دروغ
آن دروغ از راست مي گيرد فروغ
بـر اميد راست کـژ
را مي خرند
زهـر در قندي رود آن گو خورند
گـر نـباشد گندم محبوب نوش
چه برد گندم نماي جو فروش ؟
پس مگو جمله خيال است و ضلال
بي حقيقت نيست در عالم خيال
حق شب قدراست در شب ها نهان
تا کند جان هر شبي را امتحان
نـه همه شب ها بود قـدر اي جوان
نه همه شب ها بود خالي از آن [18]
مولانا با ابیات زیر دین خود را آشکار می سازد و میگوید باید دوگانگی را به وحدت تبدیل کرد.
چه
تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم
نه ترسـا نه یهودم من، نه گبرم نه مسـلـمانم
نــه
شرقیم نــه غربیم نـه بـریـم نـه بـحـریـم
نه از کـان طبـیـعیـم، نه از افــلاک گـردانم
نـه
از خاکم ، نـه از آبم، نـه از بادم، نـه از آتش
نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کونم، نه ازکانم
نـه
از هندم، نه از چینم، نه از بُلغار و سَقسینم
نه از مُـلک عـراقینم، نه از خـاک خـراسانم
نه
از دنـیا، نه از عُقبی، نه از جنّت، نـه از دوزخ
نه از آدم، نـه از حوا، نه از فردوس و رضوانم
مـکانـم
لامـکان باشد ، نـشانم بی نـشان باشد
نه تن باشد نه جان باشد،که من ازجان جانانم
دوئی
از خـود بِدَر کردم یکی دیدم دو عـالم را
یـکی جویم یـکی دانم یـکی بینم یـکی خوانم
«هُـوَ
الاوّل هُـوَالآخِر هُـوَ الظّاهر هُـوَ الباطن»
به جز «یا هو» و یا «مَن هو» کسی دیگر نمی دانم
ز
جام عشق سرمستم دو عالم رفـته از دسـتم
بـه جـز رنـدی و قــلّاشی نـباشد هـیچ سامانم
اگر
در عـمر خـود روزی دمی بـی تـو برآوردم
از آن وقت و از آن ساعت ز عمر خـود پـشیمانم
اگر
دستم رسد روزی دمی با تو در این خـلوت
دو عـالم زیر پـای آرم هـمی دستـی برافشانم
اَلا
ای شمس تبریزی!چنین مستم در این عالم
که جز رنـدی و قـلـّاشی دگر چیزی نمی دانم
نتیجه گیری :
نگاه به وحدت ادیان نگاهی سطحی نیست و از ذات حقیقت جوی و فطری بشر سرچشمه می گیرد . و به نظر می رسد که نوعی کفر و الحاد را در ترویج می دهد اما بیشتر از آن بیانگر حب و عشق به خداوند یکتاست و همه چیز را از ذات او مترتب دانستن است.و نمونه های بارز آن در اشعار و کتاب های مقاله فوق قابل توجه است
منابع:
1. اخبار حلاج(دیوان حلاج)،حسین بن منصور حلاج،
2. تاراچند،(1374)،تاثیر اسلام در فرهنگ هند،ترجمه علی پیر نیا-عزالدین عثمانی ،تهران ، پیام
3. حافظ شیرازی،(1390)دیوان حافظ،نشر معارف مقام معظم رهبری،
4. حافظ شيرين سخن، دكتر معين،
5. زمـاني، كـريم (1379)شرح جامع مثنوي معنوي، دفتر اول و دوم و سوم، تهـران: انتـشارات اطلاعات،
6. سروش ،عبدالكريم(1384) صراط هاي مستقيم، تهران: موسسة فرهنگي صراط،
7. سعیدی،گلبابا،(1383 ش)، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابنعربی، تهران:انتشارات شفیعی، اول
8. ماسینیون، لوئی، مصائب حلاج، ترجمه دهشیری، ضیاء الدین، بی جا، دیبا ،تهران 1383
9. مولوي ،جلال الدين (1375 )مثنوي ،تصحيح دکترمحمد استعلامي ،انتشارات زوار ،تهران.
10. مينوي ،مجتبي :نقد حال ،انتشارات خوارزمي ،تهران 1367.
11. نصر، سيدحسين،(1382)سه حكيم مسلمان، ترجمـة احمـد آرام، تهـران: شـركت انتـشاراتعلمي و فرهنگي
12. نوربخش، جواد،(1380) حلاج (شهید عشق الهی)، تهران، یلدا قلم، دوم،
13. الهي قمشه اي، حسين محي الدين(1380) گزيدة فيه ما فيه، (مقالات مولانا )،تهران: انتشارات علمي و فرهنگي،
[1] : حمزه شاقلانی
کارشناس ارشد ادیان و عرفان اسلامی از دانشگاه آزاد واحد یادگار امام تهران
[2] تاراچند،(1374)،تاثیر اسلام در فرهنگ هند،ترجمه علی پیر نیا-عزالدین عثمانی ،تهران ، پیام ص85.
[3] اخبار حلاج(دیوان حلاج)،حسین بن منصور حلاج،صفحه 55
[4] ماسینیون، لوئی، مصائب حلاج، ترجمه دهشیری، ضیاء الدین، بی جا، دیبا ،تهران 1383 ص 45
[5] نوربخش، جواد،(1380) حلاج (شهید عشق الهی)، تهران، یلدا قلم، دوم، ص97
[6] نوربخش، جواد،(1380) حلاج (شهید عشق الهی)، تهران، یلدا قلم، دوم، ،ص 124
[7] سعیدی،گلبابا،(1383 ش)، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابنعربی، تهران:انتشارات شفیعی، اول صفحه 932 و 933)
[8] مينوي ،مجتبي :نقد حال ،انتشارات خوارزمي ،تهران 1367. ص 55
[9] حافظ شيرين سخن، دكتر معين، ص 94.
[10] منظور منصور حلاج
[11] حافظ شیرازی،(1390)دیوان حافظ،نشر معارف مقام معظم رهبری،اول غزل 145
[12] نصر، سيدحسين،(1382)سه حكيم مسلمان، ترجمـة احمـد آرام، تهـران: شـركت انتـشاراتعلمي و فرهنگي ص169-170
[13] مولوي ،جلال الدين (1375 )مثنوي ،تصحيح دکترمحمد استعلامي ،انتشارات زوار ،تهران. دفتر سوم ،ابيات 1257-1267
[14] سروش ،عبدالكريم(1384) صراط هاي مستقيم، تهران: موسسة فرهنگي صراط،ص 14
[15] الهي قمشه اي، حسين محي الدين(1380) گزيدة فيه ما فيه، (مقالات مولانا )،تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، ص102
[16] زمـاني، كـريم (1379)شرح جامع مثنوي معنوي، دفتر اول و دوم و سوم، تهـران: انتـشارات اطلاعات، ص 242-247
[17] همانجا ،دفتر دوم ،ابيات 2934به بعد
[18] همانجا ،دفتر دوم ،ابيات2947-2983