(روزنامه جوان – 1395/06/07 – شماره 4896 – صفحه 10)
انديشه غربي بر پرده سينما
زماني كه معنا از خاستگاه ديني خود گسسته شود و آگاهي صورتي نسبي و نازل پيدا كند هر رسانهاي با سوءبرداشت و تصرف در اين مضامين، معاني خرافي جديدي جعل ميكند. در غرب به علت آنكه دين جايگاه خود را به دولت و نهادهاي تصميمساز سكولار و لائيك داده است در واتيكان هم نهاد كليسا و تشخص پاپ قامتي تزئيني پيدا ميكند و اين فرآيند در قرن 19 با انقلاب صنعتي در انگليس جلوه تمدني پيدا كرد.
اين عالم جديد، چون بنيادي كمي و فرمي در تمام ابعاد معرفتي خويش داشت در جستوجوي اين تقليلگرايي و تجسدگرايي در تمام سطوح تمدني جوامع گذشته دست برد. هنرهاي مختلفي كه از تزويج تكنولوژي مدرن با زواياي انديشه مدرن شكل گرفته بودند نيز لاجرم همين تجسدگرايي را پي گرفتند؛ از ادبيات مدرن گرفته تا هنرهاي نمايشي.
با توجه به اينكه انديشه از مجرا و رسانهاي خاص نمايش پيدا ميكند و به ظهور ميرسد، اين نمايش در پرده انديشه غربي بيش از هر هنر ديگري، در ساحت تصوير و در مديوم و رسانه سينما نزول پيدا كرد. سينما مسيري تازه براي تسريع هژموني فكري فرهنگي نرم تمدن غرب در عالم ايجاد كرد. در گذشته رمانها، نمايشنامهها و شعرها بودند كه بار انتقال نرم انديشه را در ابعاد تمدني ميكشيدند اما حالا سينما بود كه طرحريزي تمدني ميكرد و اگر هومر، فردوسي يا فارابي امروز زيست ميكردند احتمالاً انديشه خود را در ظرف سينما ميريختند.
امروزه و در عصر ترانس مدرن،هاليوود با نمايش معاني جعلي و خرافي به دنبال ايجاد و القاي محتوايي غيرتوحيدي و طرح جايگزيني براي اسلام ناب- يا هر مدل ديگر حكومت غيرمعتقد به ليبراليسم- است.هاليوود ميدان عرصهسازي و ترميناتور فرهنگي غرب است و آن چنان اين بيوسفر رسانهاي در عالم همه گير شده است كه اگر انديشهاي بخواهد بدون در نظر گرفتن كاركرد رسانهاي تمدن غرب و تجهيز شدن به آن سخن گويد محكوم به شكست است. در سينماي غرب با پايبندي به ادبيات داستاني گذشته خود طرحهاي كلان تمدني خويش را پياده ميكنند، از اسطورهها و آثار جوامع ديگر بهره محتوايي وافر ميبرند و آنها را جعل ميكنند. امريكا به عنوان كشوري بدون گذشته و قدمت تاريخي از آثار ادبي تاريخي يونان باستان به عنوان منابع محتوايي در طرحريزيهاي استراتژيك خود بهره ميبرد و با تبديل كردن اين آثار به فيلمهاي سينمايي به صورت مستقيم يا غير مستقيم تمنيات حياتي خويش را در سطح عالم فراگير ميكند.هاليوود با نشانه گرفتن ذهن(شغاف) انسان كه قواي شهويه و غضبيه را در برميگيرد اين نفوس را در وجود انسان برجسته ميكند و با اشغال قلب(فواد) مخاطبان به منويات تمدني خود، آنها را از مسير فطرت و فرهنگ خويش دور ميكند.
سينماي هاليوود با اسطورهسازي جعلي و الگوهاي غيرحقيقي خويش به دنبال پايين آوردن سطح حيات انساني در حد غرايز حيواني يا آمال غيرفطري اوست. اين فرآيند در سطح جهاني با القاي روحيه و سبك زندگي امريكايي در تمام ابعاد حياتي فرهنگ ملل به دنبال ساختن يك حيات ذهني، غيرعيني و مجازي است و از آسيبهاي اين نوع تهاجم فرهنگي بيهويتي و نوعي بيبنيادي در بين اقشار و طيفهاي مختلف مردم است.
خاصه زماني كه هاليوود رويكردهاي سوبژكتيو را در قابهاي ابژه شده نمايش ميدهد و به عبارتي موهومات را بر پرده سينما نمايش ميدهد –موهوماتي كه نظايرش در آثاري چون ماتريكس، آواتار و اينسپشن قابل مشاهده است- خبر از آن ميدهد كه اين پايگاه رسانهاي قدرتمند غرب مدرن همه تلاش خود را براي نابودي حقيقت به كار بسته است تا بشر را از دريچه تفريح و سرگرمي در ضلالت وهم فروبرد.
بازگشت سرمايه!
و اما هاليوود هزينههاي ميلياردي خود را از سر دلسوزي براي تفريح و سرگرمي بشر، به جيب سازندگان و سوپراستارهاي پروژههاي بزرگ خود نميريزد. چه آن كه بازگشت سرمايه نامحسوس امريكا از سرمايهگذاري درهاليوود يقيناً از بسياري ديگر از صنايع اين كشور كمتر نبوده است. اين سرمايه صرفاً محسوس و آن چه در قالب فروش فيلم به سرمايهگذار بازميگردد نيست، بلكه اهداف سياسي- تمدني امريكا از چنين سرمايهگذاريهايي خود براي اين كشور سودآور است. به عنوان مثال هاليوود با اين عملكرد رسانهاي در دوران جنگ سرد برابر شوروي و خردهانقلابهاي فرهنگي كه بعد از جنگ ويتنام در امريكا شكل گرفت، اين تهديدها را به فرصت تبديل كرد و با تصرف در انقلابهاي داخلي اين وضعيت را به سرمايه و نفع اقتصاد خود تغيير داد.
هاليوود بعد از جنگ جهاني دوم مأموريت تازه و جدي خود را در ورود به نزاعهاي تمدني و مقاطع حساس تاريخي پيدا كرد. در جنگ سرد اين شبكه عنكبوتي رسانهاي رقابت خود را در تقابل با كمونيسم و خطر سرخها با فضاسازي و ذهنيتسازي و فقدان شبكه رسانهاي چند بعدي در بلوك شوروي آغاز كرد.هاليوود با القاي مفاهيم و الگوهايي همچون «سوپرمن» با لباسي به رنگ قرمز و آبي كه پرچم امريكا را تداعي ميكرد، ابرقدرتي خود را در عالم به رخ ميكشيد.
شخصيتهايي همچون اسپايدرمن، بتمن، راكي، پليس آهني و سري فيلمهاي جيمز باند به القاي اين ابرقدرتي ياري ميرساندند. شخصيت جيمزباند كه كاراكتري زنباز، قمارباز و مشروبخوار نمايش داده ميشد در دوران جنگ سرد كه ملازم با سيطره سرويسهاي اطلاعاتي و جاسوسي بود نقش مؤثري را در ابرقدرتي امريكا ايفا كرد. حتي الگوهاي چپ همچون رامبو كه بعد از جنگ ويتنام سر به طغيان نهاد مورد مصادره هاليوود قرار گرفت و درقسمتهاي بعدي سري فيلمهاي رامبو در خدمت سرويسهاي اطلاعاتي در آمد. در رسانههاي كمونيستي سعي شد با برجسته كردن تيپهايي همچون چهگوارا مقابلهاي با جريان ماچوئيسم غرب شود اما گستره نفوذ رسانهاي هاليوود فراتر از اينها بود.
با پايان يافتن دوران 54 ساله جنگ سرد و سقوط شوروي دوره بعد با نام تقابل با تروريسم آغاز به كار كرد. جنگ خليج فارس اولين مرحله از فاز جديد رسانهاي هاليوود بود. نظم نوين جهاني بوش پدر و جهان تكقطبي بلافاصله توسط هاليوود تئوريزه شد و با سري فيلمهاي سرباز جهاني با بازي ژان كلود واندوم، سري فيلمهاي دلتا فورس با بازي چك نريس و ترميناتور با بازي آرنولد شوارتزنگر اين روند ادامه پيدا كرد. عصر جنگ جهاني چهارم كه بعد از وقايع 11 سپتامبر آغاز شد با شعار اسلام فوبيا يا اسلام هراسي شكل گرفت اين منطق كه همه مسلمانها تروريست نيستند اما تمام تروريستها مسلمان هستند مبناي شكلگيري تمام آثار هاليوودي بعد از آن است.
هژموني هاليوود در دنياي بدون حرف
اما در مقابل هاليوود، انفعالي جدي يا به عبارتي شكاف و خلئي بزرگ وجود دارد كه غرب از همين دريچه خود را به اذهان ملتها نزديك ساخته است. نبود حرفي جدي مقابل انديشه هاليووديسم يا نبود ارزش افزوده تبديل معارف و انديشهها به قالب هنر فراگير و همه فهم، همان خلئي است كه هاليوود را به يكهتاز عرصه خود بدل كرده است. اين ضعف بيش از هر چيز به دليل گم شدن هويت ملتهاست و اين بيهويتي و فقدان يك ساختار كه ريشه در استعمار و هژموني رسانهاي غرب دارد در آينده يك ملت در بين خواص و عوام و عموم و خصوص مردم آن جامعه تأثير منفي و فرسايشي عميقي دارد به طوري كه در بين عوام و توده مردم ضعف در قدرت تصميمگيري و گزينش در انتخابهاي پيش رو و در بين خواص جامعه نوعي التقاط فكري و مسئلهسازي غير مرتبط با جو حاكم و شكاف هر چه بيشتر با مشكلات انضمامي جامعه خويش و نوعي حصاركشي و نمايندگي معرفتي انديشههاي غيربومي خاصه انديشمندان تمدن غربي از عوارض اين بيهويتي است.
با دور شدن مردم و نخبگان يك جامعه از گذشته تاريخي از خودبيگانگي و افسردگي ذهني و روحي در بين طيفهاي جامعه فراگير ميشود. در بين اين افراد طيف هنرمند و سينماگر به دليل تن خورد و سنخيت بيشتري كه با جو رسانهاي حاكم دارد تأثير و تأثر بيشتري دارد بدين صورت كه هنرمند هر چه در امواج و جو حاكم اين افسردگي و از خودبيگانگي زماني قرار ميگيرد در آثارش بازتاب بيشتري پيدا و به تبع آن در نحوه ارائه اثر خويش نوعي رئاليسم سياه بروز و ظهور پيدا ميكند و با نمايش اين آثار و اقبال جشنوارههاي سياسي بينالمللي از اين نوع آثار خطمشي ثابتي از بار محتوايي در توليد آثار بعدي با اين نوع ريخت و فرم دنبال ميشود.
سليقه مردم بالاخص مردم كشورهاي جهان سوم با ته مايه مانده از هويت تاريخي و فرهنگي خويش با خيل عظيم توليد اين آثار مورد تصرف قرار ميگيرد و هنرمندان داخلي افسران اين تهاجم فرهنگي و امامان ضلالت و گمراهي ميشوند. هاليوود و هژموني رسانهاي آن با ذائقهسازي در برابر فقدان فرم و محتواي رسانهاي مناسب در جوامع با فرهنگسازي و بسترسازي براي غلبه و تخدير فكري و جسمي اقشار يك جامعه عمل ميكند. جامعه هنري و سينمايي ما به علت فقدان اين نگاه كلان و بنيادي و نبود يك انديشه تمدني، هويت خويش را در آثار جعلي و افق تمدني غرب ميبيند و به تبع آن توليدات سينمايي ما هم در همان چشمانداز است. اينجاست كه نقش يك انديشه راهبردي براي راهگشايي و تشخيص مسير تمدن نوين اسلامي ديده ميشود. سينماگر ما بايد از بين تمام لايهها و رسوبات التقاطي فكري كه براي او ساختهاند عبور كند و به خلوصي برسد تا معاني و محتواي تازه با خاستگاه كلام وحي در قلب او جاري شود و با ابزار سينما و پديدههاي حسي به انتقال اين معاني گام بردارد.
http://javanonline.ir/fa/news/807594
ش.د9501753