حماسه و جهاد / مدافع حرم اهل بیت(ع) شهید حاج محسن فرامرزی از افسران سپاه حفاظت انصار المهدی(عج) بود
که در 30 آذر 1390 پس از چند روز درگیری بیامان با تروریستهای تکفیری و
صهیونیستی در منطقه خان طومان به دوستان و همرزمان شهیدش پیوست و آسمانی شد. شهید
فرامرزی پدر سه فرزند نامهای محمدرضا، فاطمه و محمد طاها بود که تمام زندگی راحت
مادیاش را در راه دفاع از حریم و حرم اهل بیت(ع) به کف دست گرفت و مردانه پای در
راه جهاد فی سبیل الله گذاشت. گفتوگو با عباس فرامرزی برادر بزرگتر این شهید
والامقام از صفات و خصائل نیکوی وی در سطور زیر تقدیم میشود.
تولد یک مجاهد
محسن در تاریخ 9 تیرماه 1360 به دنیا آمد. نفر آخر از خانوادهمان بود و ما در کنار محسن من دو برادر و سه خواهر دیگر بودیم. زمانی که محسن به دنیا آمد؛ جامعه ملتهب آن زمان در گیر و دار وقایع شوم هفتم تیر بود که شهید بهشتی مظلومانه توسط منافقین به شهادت رسیده بود. نام گذاری محسن هم حکایتی داشت برای خودش. از آنجایی که نام شهید بهشتی محمد حسین بود بنا شد که نام فرزند تازه متولد شده خانوادهمان را نیز محمد حسین بگذارند. اما در خانواده ما اسم های دو بخشی مرسوم نبود و به همین خاطر نام محسن را برای او انتخاب کردند که در حقیقت تلفیقی از محمد و حسین را در خودش جای داده بود.
کودکیهای محسن آرام آرام سپری میشد. بچه بسیار خوب و مودبی بود. دوران ابتدایی را در مدرسه شهید علی امینی در همان محله خودمان یعنی ابراهیم آباد یافت آباد گذراند و برای دوران راهنمایی وارد مدرسه شهید صدوقی شد. نمراتش عالی و زبان زد بود. در تمام این دوران محسن به عنوان شاگرد اول و معدل بالا شناخته میشد. اواخر دوران دبیرستان بود که پس از اخذ دیپلم متوسطه زمانی که پدرمان به رحمت ایزدی واصل شد؛ درس را و مدرسه را رها کرد تا کمک خرج خانواده و در کنار مادرمان باشد.
رزق حلال شرط تربیت اسلامی
پدرمان ظریف الله فرامرزی قبل از انقلاب یک کارگر ساده بود که تمام همتش کسب روزی حلال و آوردن آن سر سفره زن و بچههایش بود. پدر مرحوممان بسیار به کسب حلال معتقد و پایبند بود و همیشه این نکته را تاکید میکرد که درآمد انسان بهتر است کم باشد ولی از ممر و مجرای حلال به دست بیاید. همین نوع نگرش پدر به دنیا و تلاش او برای کسب رزق حلال از محسن و سایر فرزندان خانواده انسانهای مذهبی ساخته بود و عاقبت هم در شهادت محسن این نکته به خوبی نمایان شد.
محسن، هنوز 20 سال از عمرش نگذشته بود که وارد سپاه شد. بودن محسن در محلهای که جوانان بسیاری را در زمان جنگ تقدیم انقلاب کرده بود و شهدای بسیاری نامشان در سر کوچهها آذین شده بود؛ از او یک بچه حزب الهی و ولایی ساخته بود که دائما در فعالیتهای مسجد امام حسین(ع) و پایگاه شهید جعفر آبادی در محله یافت آباد فعالیتهای روز افزونی داشت.
سپاه حفاظت انصار المهدی(عج)
محسن در ابتدا وارد سپاه حفاظت انصار شد و با طی دوره آموزش در اصفهان به تهران منتقل شد و توانست خیلی زود به عنوان یکی از افسران زبده این یگان مسئولیت حفاظت از شخصیتهایی مانند آقای جنتی و بعد از آن رئیس مجلس آقای لاریجانی را بر عهده بگیرد و در اواخر عمر این دنیایی اش مسئولیت حفاظت از شخصیت آقای امامی کاشانی را بر عهده داشت.
از نظر آمادگی جسمانی در سطح بسیار بالایی قرار داشت. در چند رشته رزمی صاحب عنوان و مقام بود. به مدت بیش از 7 سال در رشته جودو نزد یکی از اساتید به نام این رشته فعالیت کرد و در شنا و نجات غریق توانسته بود خودش را در مرز آمادگی صد در صد نگهدارد. در بین نیروهای مسلح هم در تیراندازی توانسته بود نمره 90 از 100 را کسب کند که خود این امر هم نشان از روحیه نظامی بالایش داشت.
محسن به لحاظ سطح معیشتی و درامدی که باید داشته باشد الحمدلله به کسی محتاج نبود. هم زن و فرزند صالحی داشت و هم خودرو و ملک شخصی. از بابت میراثی هم که از پدرمان به او به ارث رسیده بود هم کم نداشت. اما زمانی که با من سر صحبت برای اعزام به سوریه را باز کرد نشان میداد که ذرهای به این ذخایر دنیوی احیتاج ندارد و تنها چیزی که برای او از اهمیت بالایی برخوردار است بودن در کنار مدافعان حرم است و بس.
زمزمههای اعزام به شام
محسن زمانی که با من در رابطه با این موضوع صحبت کرد با واکنش شدید من مواجه شد. علیرغم آنکه خودش نزدیک به شش ماه بود که در این زمینه تحقیق کرده بود و کاملا به جوانب امر آگاهی داشت و میدانست که الآن اگر اعزم شود با چه عناصر و گروههایی باید روبرو شود و چگونه ایستادگی کند؛ قدم در این راه گذاشته بود.
هیچگاه فراموش نمیکنم زمانی که میخواست تا من را به عنوان برادر بزرگترش
متقاعد کند؛ نزدیک به 4 ساعت در ماشین نشسته بودیم و صحبت میکردیم. من صراحتا به
او گفتم که خوب مغزت را با این واژهها پر کردهاند و تو از روی احساس و ناآگاهی
قدم به سوریه میگذاری.
من مخالف اعزام بودم. اما محسن با همه وجود سعی در متقاعد کردن من داشت و انصافا با همه توانش بالاخره توانست من را متقاعده کند و دلایل قوی برایم آورد. میگفت اگر ما در آنجا دفاع نکنیم باید ناموسمان را در اینجا در معرض خطر قرار بدهیم و اگر نتوانیم از کیان اسلام و انقلاب حراست کنیم همه چیزمان از دست خواهد رفت. قرار شد که در ابتدا محسن اعزام شود و من که در بدو امر یکی از مخالفین او در اعزام به سوریه بودم بعد از او بروم.
ادمه دارد ...
انتهای پیام/