(روزنامه جوان – 1395/10/19 – شماره 4998 – صفحه10)
نام نوام چامسكي، رياضيدان، فيلسوف و صاحبنظر سياسي امريكايي امروزه بيش از هر زمان بر سر زبانهاست. اين متولد 88 ساله پنسيلوانيا، در كشور خودش بسيار چهره مشهوري است. آنقدر مشهور كه مردم از جملات قصار او به عنوان يادگاري روي بستههاي تبليغاتي، ديوارنوشتهها يا پشت مغازهها استفاده ميكنند. نيويورك تايمز نشريه معروف امريكايي از او به عنوان «مهمترين متفكر زنده امروز» ياد ميكند. فردي كه هشتمين انديشمند علومانساني از جهت تعداد ارجاعات به آثارش به حساب ميآيد و از اين نظر همپاي مشاهيري چون فرويد و افلاطون قرار دارد.
اين استاد بازنشسته دپارتمان فلسفه و زبانشناسي مؤسسه تكنولوژي ماساچوست امريكا بيش از 190 كتاب در رشتههاي مختلف علوم انساني از جمله زبانشناسي، جامعهشناسي، سياست، روابط بينالملل و... تأليف، گردآوري و ترجمه كرده است. كتب اين متفكر امريكايي در بسياري از كشورها به مرجع علمي دانشگاهها و مراكز آموزشي و آكادميك تبديل شده است. در دانشگاههاي معتبر ايران و در حوزه علوم انساني نيز كتب چامسكي در رشتههاي مختلف به عنوان مرجع و جزو كتب درسي معرفي و تدريس ميشود. تخصص اصلي نوام چامسكي البته زبانشناسي است. دكتراي او در همين رشته از دانشگاه پنسيلوانيا است و نظريات مهمي در حوزه زبانشناسي از چامسكي ارائه شده است اما چامسكي علاوه بر اين تخصص، بسيار علاقهمند به سياست و جامعه است و نظريات سياسي و نقدهاي اجتماعي او اگر نسبت به نظريات حوزه تخصصياش مهمتر نباشند، كماهميتتر نيستند. در ادامه به برخي نقاط مهم در وجوه انديشه و نظرات فلسفي- سياسي وي ميپردازيم.
سرمايهداري، پايانبخش رؤياي آمريكايي
از مهمترين رويكردهاي فكري چامسكي كه درونمايه انتقادات بيمحابايش به نظام حاكمه امريكا را نيز باعث شده است، نقد سرمايهداري و مظاهر آن است.
چامسكي معتقد است امريكا گرچه يك دموكراسي است اما به «كشور سرمايهداران» تبديل شده و با وجود اينكه ظاهراً جامعهاي آزاد و باز است ولي معني دموكراسي را بايد درست فهميد. افكار عمومي در دموكراسي تعيين كننده است و سياست را متأثر ميكند و بعد دولت اقدامات تعيينشده از طرف مردم را اجرا ميكند، اغلب موارد دولت امريكا اقدامات خود را به نفع شركتها و مؤسسات مالي خصوصي سوق ميدهد كه جهتدهنده يا تأمينكننده افراد و افكار عمومي جامعه امريكا هستند. لذا بايد اين موضوع را دريافت كه بخش مسلط جامعه، ميلي با دموكراسي ندارد.
از نگاه چامسكي اقدامات سياسي گوناگون نظير سياستهاي مالي و شيوه مديريت شركت در امريكا با هدف افزايش تمركز قدرت و ثروت طراحي شده است و اساساً اين همان چيزي است كه در دوره «نئوليبراليسم» شاهدش هستيم و يك چرخه كاملاً معيوب در روند پيشرفت دائمي به حساب ميآيد.
نهايتاً چامسكي، امريكا را «رؤيايي در حال زوال» ميداند كه با نگاهي به نظام بهداشت و درمان، شكافهاي گسترده طبقاتي و نابرابريهاي اجتماعي ميتوان اين مسئله را دريافت.
او اما ريشه اين مسائل را «سرمايهداري» عنوان ميكند. چامسكي آنچه را امروزه «سرمايهداري» خوانده ميشود، اساساً نظام سوداگري شركتها همراه با خودكامگيهايي فراگير و بسيار غيرپاسخگو ميداند كه كنترل عظيمي بر اقتصاد، نظامهاي سياسي و حيات فرهنگي و اجتماعي اعمال ميكنند و در همكاري نزديك با حكومتهاي قدرتمندي هستند كه در اقتصاد داخلي و جامعه بينالمللي وسيعاً دخالت دارند. اين مسئله درباره ايالات متحده، بر خلاف تصور غلطي كه وجود دارد، بسيار صدق ميكند. ثروتمندان و مرفهان ديگر حاضر نيستند مثل گذشته به مقررات بازار تن دردهند، اما اين مقررات را براي مردم عادي مفيد ميدانند.
از منظر دموكراسي كه ريشه در سرمايهداري دارد، هرگز منجر به مشاركت مردمي نميشود، كمااينكه از نظر او «در اين نوع دموكراسي خصومتي عميق عليه مشاركت واقعي مردم نهفته، چراكه مشاركت مردم تهديدي براي سيستمي است كه بيعدالتي در توزيع غيرعادلانه ثروت به نفع ثروتمندان را تهديد ميكند.»
سوسياليست آزاديخواه
اما در چارچوب انديشه چامسكي، چاره برونرفت از وضعيت كنوني جهان سرمايهداري را نوعي نگاه آنارشيك ميداند كه البته خود از آن با عنوان «سوسياليسم آزاديخواه» نام ميبرد.
اين ايده را چامسكي نياز امروز جامعه امريكايي و مورد استقبال مردم ميداند. او استدلال ميكند «با وجود حجم زيادي از تبليغات جمعي، به جز محافل فرهيخته، مردم هنوز نگرشهاي سابق خويش را حفظ كردهاند. براي مثال، در ايالات متحده بيش از 80 درصد مردم نظام اقتصادي خود را «ذاتاً ناعادلانه» و نظام سياسي را فريبكار و در خدمت «منافعي خاص» و نه منافع مردم ميدانند. اكثريتي چشمگير معتقدند صداي كارگران در امور جاري جامعه شنيده نميشود (اين درباره انگلستان هم صدق ميكند)، اينكه دولت مسئول كمك به مردم نيازمند است، و اينكه صرف هزينه براي بهداشت و آموزش بر حذف ماليات و كاهش بودجه اولويت دارد، و لوايحي كه امروز جمهوريخواهان در كنگره به آساني ميگذرانند به سود صاحبان ثروتمند و به ضرر عموم مردم است، و غيره و غيره. روشنفكران ممكن است داستان ديگري بگويند، اما يافتن واقعيت آن چنان هم دشوار نيست.»
البته چامسكي به عنوان يك سوسياليست ليبرتين، به هيچ عنوان حركتهاي كمونيستي شوروي سابق را در راستاي سوسياليسم حقيقي نميداند و مخالفت جدي خود را با اين مدل ابراز ميكند.
او معتقد است: «يك فاكتور مهم كه هميشه مطرح بوده سوسياليسم آزاديخواه بوده است. من اينجا و آنجا تلاش كردهام تا اين موضوع را از زبان كساني كه خود را سوسياليست ميخوانند و آنها در عين حال تلاش روشنفكراني را كه سعي ميكنند تا قيامهاي مردمي را به ابزاري براي دستيابي به قدرت سياسي قرار دهند و به ديكتاتورهاي سرخ خون آشامي كه به اصطلاح سوسياليسم ناميده ميشود تبديل كنند توضيح بدهم. اين تمايلات ضد ديكتاتوري در جنبش آنارشيستي ريشه در جنبش روشنفكري ليبرال كلاسيك و فراتر از آن دارد. در حقيقت من به كرات تلاش كردهام تا نشان دهم كه اين تفكر آنارشيستي با تئوري و پراتيك ماركسيسم- لنينيسم و آن نوع از آنارشيسم كه در امريكا و انگليس مد هستند و ماهيت توتاليتري دارند در تضاد كامل قرار دارد.»
چامسكي ميگويد اگر «چپ» با «بلشويسم» تداعي ميشود، حتماً و يقيناً من چنين چپي نيستم. او حتي از سقوط شوروي استقبال ميكند و آن را مايه خوشحالي ميداند و ميگويد: «واكنش من نسبت به سقوط ديكتاتوري شوروي سابق مشابه واكنش من به سقوط هيتلر و موسوليني بود. اين يك پديده خوشايند براي سوسياليستها بود كه يك دشمن سوسياليسم ساقط شده بود.»
نگاه آنارشيستي چامسكي، او را به متفكري ضد دولت تبديل كرده كه معتقد است بايد ساختارهاي مالكيت خصوصي و تسلططلبي تماميتخواهانه در عرصههاي اجتماعي توسط ساختار حاكمه، تغيير كند: «منطقي است كه براي گسترش افق آزاديهاي انساني لازم است تا فقط ما در مورد ساختمان قدرت و تسلططلبي در تمام عرصههاي جامعه بررسي كنيم تا بتوانيم با آنها مبارزه كنيم و تا زماني كه دليلي قانعكننده براي وجود آنها ارائه نشده است وجود آنها قابل قبول نيست و آنها بايد برچيده شوند و اين موضوع شامل برچيدن قدرت سياسي، مالكيت خصوصي، مديريت اجتماعي، رابطه بين زن و مرد، رابطه بين پدر و مادر با فرزندان و كنترل در مورد نسلهاي آينده و مانند آن ميشود. به طور طبيعي اين موضوع به معني به مبارزه طلبيدن مؤسسات عظيم كنترل اجتماعي يعني قدرت سياسي، ديكتاتوري مالكيت خصوصي كه بخش اعظم اقتصاد داخلي و بينالمللي را كنترل ميكند و مانند آن ميباشد. به طور خلاصه آنچه كه من از آنارشيسم فهميدم اين است كه همه مسئوليتها و تقصيرها بر عهده دولت است و اگر دولت نتواند به اين مسئوليتهاي خود جامه عمل بپوشاند بايد برچيده شود.»
نظم نوين جهاني در پرده نفاق
نوام چامسكي، صراحتاً نظم نوين جهاني و ساختار معادلات قدرت در دنياي امروز را زير سؤال ميبرد و نتيجه حاصله را صرفاً به نفع بسط تفكر سرمايهداري در جهان به حساب ميآورد. او يكي از ويژگيهاي نظم نوين جهاني را آكندگي آن از نفاق و نژادپرستي ميداند. چامسكي براي اين سخن صدام را به عنوان شاهد مثال ميآورد. به نظر چامسكي در نظم نوين جهاني، حقايق به نفع صاحبان قدرت جهاني تفسير ميشود، به گونهاي كه حملههاي صدام به كردها به طور گسترده در همه جا گزارش شد كه واشنگتن را به مقابله مجبور كرد تا با ادعاي دفاع از بيگناهان به سمت منافع خود حركت كند. در حالي كه حملههاي شديدتر و نابودكننده صدام به شيعيان اصلاً نه گزارش شد و نه سبب نگراني.
چامسكي مهمترين مصداق انحراف در نظم نوين جهاني را محور اين نظم يعني كشورش امريكا برميشمرد و معتقد است مردم سراسر جهان بايد نگران سياست قدرتمندترين كشور جهان باشند، نظر افكار عمومي جهان به صورت كلي اين است كه اين قدرت جديترين تهديد براي صلح جهاني است. اين ديدگاه بسيار قوي است و دلايلي هم براي اين نگرش وجود دارد. بنابراين ميگويم هم مردم در ايران و هم در كشورهاي ديگر بايد نگران اين مسائل باشند و در عين حال بايد توجه داشت كه نوعي واگرايي و شكاف داخلي در ميان نخبگان و گروههاي سياستگذار ايالات متحده در خصوص سياستهاي جهاني اين كشور وجود دارد.
چامسكي معتقد است مهمترين دليل افزايش دخالت و قدرت نظامي امريكا، افول قدرت اقتصادي اين كشور در اثر رشد سريع اقتصادي برخي ديگر از كشورهاست و اين عدم موازنه باعث شده است ايالات متحده، بكوشد تا خلأ را با قدرت نظامي خود پر كند.
زبانشناسي چامسكي
علاوه بر نقطه نظرات چامسكي در حوزه فلسفه سياسي، همانگونه كه گفته شد او يك زبانشناس مشهور است كه بد نيست در انتها به اين ويژگي او نيز اشارهاي شود.
چامسكي از سال ۱۹۵۵ در مؤسسه تكنولوژي ماساچوست به عنوان استاد زبانشناسي مشغول تدريس شد. وي در سال ۱۹۷۶ در مؤسسه تكنولوژي ماساچوست به مقام استادي رسيد. نظريه معروف وي دستور زايشي است كه در دهه ۶۰ ميلادي انقلابي در زبانشناسي معاصر ايجاد كرد. او همچنين كتابهاي متعددي درباره ذهن و زبان و مغز و زبان نوشته است. در واقع چامسكي در بررسيهاي خود نشان داد كه با بررسي نظام زباني افراد ميتوان نتايج روانشناختي به دست آورد. چامسكي در مقام استاد دانشگاه ميگويد: شيوههاي تدريس قراردادي و سركوبگر انگيزه دانشجويان را در تمامي ابعاد نابود كرده است. او تمامي شيوههاي قراردادي انتقال دانش و آگاهي را زير سؤال ميبرد و تكيه كلام وي هميشه اين جمله است: «يك بچه 10 ساله هم ميتواند اين را درك كند! چراكه در چارچوب تفكر او فرد بالغ آنچنان اسير دست تبليغات رسانههاي عمومي است كه قدرت تمييز را به كلي از دست داده است.»
شايد تا سالهاي 1950 زبانشناسي در حالت ركود به سر ميبرد و دامنه فعاليتهايش محدود بود. وقتي چامسكي وارد صحنه شد، زبانشناسي براي پذيرش ايدههاي جديد آمادگي كامل داشت. سهمي كه چامسكي به دانش زبانشناسي بخشيد، از دو جنبه قابل بررسي بود: اول آنكه اهدافي كه نظريه زبانشناسي به طرف آن جهتگيري كرده بود را به پرسمان كشيد و وظايف تازهاي را براي دستور مشخص كرد؛ و دوم اينكه شكلي كه دستور بايد به خود بگيرد را مشخص كرد و نام آن را دستور گشتاري نهاد.
طبق مهمترين نظريه چامسكي، يعني نظريه زايشي- گشتاري بودن زبان، زايشي بودن يكي از ويژگيهاي مهم زبان بشر است. به عبارتي طبق نظريه چامسكي وقتي گفته ميشود كسي زبان را ياد گرفته، مقصود حفظ كردن ميليونها جمله براي شرايط و موقعيتهاي گوناگون نيست. منظور يادگيري تعداد محدودي قاعده و واژه است. اين قواعد جنبه زايشي دارند تا فرد بتواند از واژههاي اندك جملههاي بسيار بسازد. زبانشناسان قبل از چامسكي به اين موضوع كمتر توجه كرده بودند. چامسكي اين مسئله را برجستهترين ويژگي زبان ميداند.
در مجموع بايد گفت، گرچه بسياري از نظرات چامسكي به عنوان يك متخصص زبانشناسي، امروز مورد توجه دانشگاهيان سراسر جهان است اما آنچه افكار عمومي را مجاب به اهميت دادن به نظرات اين شخصيت امريكايي كرده است، نقطه نظرات وي در خصوص سياست و نقد حكومت است. اينكه چامسكي امروزه، محبوب جامعه امريكايي است و از جملات او به عنوان ديوارنوشته و توئيت در زبانها و قلمهاي امريكايي ميچرخد، نشان از همراهي مردم امريكا با اين ايدهها و در رأس آنها نظريه «زوال رؤياي امريكايي» است.
http://javanonline.ir/fa/news/831702
ش.د9503347