تاریخ انتشار : ۰۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۷:۲۳  ، 
کد خبر : ۲۹۸۶۲۱
عليرضا ميريوسفي، رييس مركز مطالعات خاورميانه وزارت امور خارجه در گفت‌وگو با «اعتماد»:

عده‌اي به دنبال امنيتي كردن رفتار منطقه‌اي ايران به جاي پرونده هسته‌اي هستند

اشاره: خاورميانه، قلب خبري كه ضربان‌هاي آن هر روز تندتر مي‌شود. آرامش امنيتي و قرار سياسي از منطقه رخت بربسته و خاورميانه هر روز آبستن تحولي جديد است. آنچه در صحنه ميداني بحران‌هاي ملموس منطقه‌اي نظير سوريه و عراق مي‌گذرد تاثير خود را در رفتارهاي سياسي بازيگران مهم منطقه‌اي نشان مي‌دهد. در حالي كه بازيگران منطقه‌اي در نوعي لجبازي سياسي با هم به سر مي‌برند، بازيگر غيرمنطقه‌اي به اسم روسيه هر روز جا پاي خود را بيشتر در منطقه محكم مي‌كند. ورود نظامي روسيه به بحران سوريه، سرفصل اتفاق‌هاي جديدي مي‌شود و عملا ميدان بازي را تغيير مي‌دهد. عليرضا ميريوسفي، رييس مركز مطالعات خاورميانه وزارت امور خارجه در گفت‌وگوي تفصيلي با «اعتماد» از سپتامبر ٢٠١٥ كه روسيه حضور نظامي خود در سوريه را رسما اعلام كرد به عنوان نقطه عطفي در مسير تحولات منطقه‌اي ياد مي‌كند. رابطه ايران و كشورهاي منطقه‌اي در روزهاي مذاكرات هسته‌اي، تاثير برجام بر رفتارهاي منطقه‌اي برخي بازيگران، ميزان تلاش‌هاي وزارت امور خارجه ايران براي مديريت نگراني بازيگران منطقه‌اي از حصول برجام، دورنماي رابطه ايران و عربستان، تاثير پيروزي دونالد ترامپ در انتخابات رياست‌جمهوري امريكا بر معادلات منطقه‌اي و سوال‌هايي از اين جنس را با عليرضا ميريوسفي در ميان گذاشتيم.
پایگاه بصیرت / سارا معصومي

(روزنامه اعتماد ـ 1395/09/14 ـ شماره 3685 ـ صفحه 8)

* يك سال از حصول توافق هسته‌اي ميان ايران و ١+٥ گذشته است. در اين مدت ما شاهد تشديد تنش ميان ايران و برخي همسايگان منطقه‌اي عربي بوده‌ايم. در حالي كه با برجام سايه جنگي از فراز منطقه دور شد اما اين توافق ايران با كشورهاي مطرح جهاني عملا با تنش‌زايي‌هايي در منطقه همزمان شد. آيا مي‌توان گفت كه اين توافق ايران به نوعي بر رفتار برخي بازيگران منطقه‌اي تاثيرگذار بوده است؟

** بسياري از اوقات ما در تحولات بين‌المللي، با همزماني اتفاقاتي مواجه مي‌شويم كه لزوما با يكديگر ارتباط و توالي منطقي ندارند. بدون شك يكي از مهم‌ترين اتفاقات بين‌المللي يك سال گذشته ورود جدي روسيه به خاورميانه و جنگ سوريه درسپتامبر ٢٠١٥ بود كه بسياري از قواعد بازي را در منطقه تغيير داد و باعث افزايش نقش، قدرت و بازيگري ايران در منطقه هم شد. بعد از اين نقطه عطف بود كه امريكا هم در دسامبر ٢٠١٥ با اين اتفاق همراهي كرد و قطعنامه ٢٢٥٤ در شوراي امنيت تصويب شد؛ قطعنامه‌اي كه به قول جان كري، وزير امور خارجه امريكا چارچوب اصلي آن، همان قالبي بود كه در طرح چهار ماده‌اي ايران در سال ٢٠١٣ پيشنهاد شده بود. با برجام يا بي‌برجام اين تحول بسياري از محاسبات بازيگران منطقه‌اي را تحت تاثير قرار داد و باعث عصبانيت و واكنش‌هاي عصبي و خشن آنها در منطقه شد. به همين خاطر بخش عمده‌اي از تنش‌ها و واكنش‌هايي كه در يك‌سال گذشته شاهد بوده‌ايم، عمدتا به تحولات ميدان سوريه و برخي تحولات ديگر منطقه بازمي‌گردد و لزوما واكنش به برجام نيستند.

* اگر اجازه بدهيد به سوال برگرديم، آيا با توجه به اتفاق‌هايي كه در سه سال جريان مذاكرات هسته‌اي همزمان در منطقه رخ داد مي‌توان گفت كه برجام يا تفسير برخي از بازيگران از برجام بر تحولات منطقه‌اي تاثير منفي گذاشت؟

** شايد تفسير برخي بازيگران منطقه‌اي از برجام ارتباط‌هاي كم رنگي با افزايش تنش‌ها و واكنش‌هاي عصبي در منطقه داشته باشد، اما تعيين‌كننده نبوده است. چيزي كه باعث شده برخي كشورهاي منطقه به ويژه عربستان سعودي، در موضع ضعف قرار بگيرند و خود را بازنده در قماري ببينند كه به مدت پنج سال در تنور آن دميده‌اند، موضوعي است كه لزوما با برجام ارتباط مستقيمي ندارد. اگر بدون برجام هم اين اتفاق‌ها رخ داده بود همين سر و صداها و تنش‌زايي‌ها و ايجاد تنش‌هاي مصنوعي را از طرف اين كشورها شاهد بوديم. هميشه افزايش تنش‌ها، به معني ضعف يا ناتواني يا بازيگري نامناسب كشورها در عرصه سياست خارجي نيست. معمولا كشورهايي كه در موضع باخت قرار مي‌گيرند يا احساس ضعف مي‌كنند، سعي مي‌كنند با ايجاد تنش‌هاي مصنوعي از اين شرايط خارج و مشكلات خود را برون‌فكني كنند. علاوه بر اوضاع منطقه و تحولات سوريه، كاهش قيمت نفت، هزينه‌هاي جنگ يمن و ساير سياست‌هاي ماجراجويانه عربستان، كسري بودجه اين كشور را به ١٥درصد توليد ناخالص ملي‌اش در سال ٢٠١٤ رساند و اين كشور بيش از ١٦٠ ميليارد از ذخاير ارزي‌اش را در دوسال گذشته از دست داد. اين موضوع باعث شد هم كنترل نارضايتي‌ها در داخل عربستان دشوارتر شود و هم سياست خارجي مبتني بر دلارهاي نفتي با كشورهاي اقماري دچار مشكل شود و در مجموع سياست‌هاي عربستان را راديكال‌تر كرد.

دليل سومي كه آن هم ارتباط مستقيمي با برجام ندارد، ولي سياست عربستان را راديكال‌تر كرده است، در گذشت ملك عبدالله و به هم خوردن تعادل سنتي است كه در عربستان بين سه پايه اصلي سياستگذاري در اين كشور از ديرباز وجود داشته است. عربستان در سطح بين‌المللي و جهان عرب مشهور به سياست‌هاي محافظه‌كارانه بوده است. در اين ساختار محافظه‌كار، شخص پادشاه ستون اصلي است كه معمولا داراي شخصيتي كاريزماتيكي بوده و تعادل بين دو ستون ديگر يعني ايجاد اجماع بين پنج هزار شاهزاده و جلب رضايت روحانيون وهابي را فراهم مي‌كرده است. بعد از درگذشت ملك عبدالله، ملك سلمان فاقد شخصيت كاريزماتيك ملك عبدالله بود و به علاوه بعلت بيماري نمي‌تواند وظايف سنتي پادشاه را به درستي ايفا كند.

در نتيجه تحولات رخ داده، تعادل بين سه ستون تصميم‌سازي در عربستان كاملا به هم خورده و اين عدم تعادل، سياست خارجي عربستان را به يك سياست پرخاشگر و ماجراجو تبديل كرده است. مهم‌تر از اين عوامل، بحران جانشيني در عربستان و رقابت شديد ميان محمد بن نايف و محمد بن سلمان به عنوان وليعهد و نايب وليعهد شرايط را تنش‌زا‌تر كرده است. بسياري از اقدامات ماجراجويانه و خروج عربستان از لاك محافظه‌كارانه سنتي خود در اثر همين رقابت شديد بين اين دو مدعي تاج و تخت اتفاق مي‌افتد. بنا به اجماع اكثر كارشناسان، جنگ يمن، عمدتا حاصل جنگ قدرت بين محمد بن سلمان و محمد بن نايف بوده است. محمد بن سلمان به عنوان وزير دفاع و نايب وليعهد، فكر مي‌كرد كه ظرف دو هفته يك پيروزي قاطع در يمن به دست خواهد آورد و از آن براي غلبه بر رقيبش استفاده خواهد كرد. به علاوه بسياري از مانورهايي كه عربستان در منطقه و همين طور در داخل امريكا مي‌دهد با همين موضوع جنگ قدرت ميان اين دو قابل توجيه است. به ويژه بن سلمان به‌شدت به دنبال جلب‌توجه و كسب حمايت محافل قدرت در امريكاست.

عامل چهارم كه به تشديد سياست‌هاي منفي و ماجراجويانه عربستان در منطقه منجر شده است و علت اصلي افزايش تنش‌ها بعد از برجام نيز هست، بي‌اعتمادي عربستان به امريكاست كه تصويب قانون جاستا به آن دامن زده است. قانون جاستا يك تحول عمده در كيفيت روابط امريكا و عربستان محسوب مي‌شود و تبعات آن تا مدت‌ها ادامه خواهد يافت. بنابراين برجام لزوما باعث ايجاد يا افزايش تنش‌هاي منطقه‌اي نشد، بلكه مجموعه‌ عواملي كه همزمان يا بعد از برجام رخ دادند و اتفاقا به ضرر ايران هم نبودند، باعث تشديد رفتارهاي عصبي برخي بازيگران منطقه‌اي و افزايش تنش‌ها شدند.

* برخي از منتقدان وزارت امور خارجه اين نهاد را به سهل‌انگاري در رابطه با كشورهاي عربي منطقه در جريان سه سال مذاكرات هسته‌اي متهم مي‌كنند. به هرحال همه ما به تفسير اعراب از توافق هسته‌اي ايران با ٥ عضو دايم شوراي امنيت آگاهي داشتيم آيا دستگاه سياست خارجي، بعد از برجام در ايجاد روابط و تنش زدايي در منطقه كوتاهي كرده است؟

** در اين رابطه ملاحظاتي وجود دارد. اول اينكه بلافاصله بعد از برجام نخستين سفرهاي خارجي وزير خارجه به سه كشور عربي كويت، عراق و لبنان صورت گرفت. همين طور با فاصله بسيار كوتاهي بعد از برجام آقاي ظريف مقاله مشهور خودشان را در چهار روزنامه اصلي عربي نوشت و در آن تاكيد كرد كه بحران هسته‌اي، بحران جانبي و دست دوم براي ايران بوده و با حل و فصل نسبي آن، زمان پرداختن به موضوع مهم‌تري فرارسيده است كه عبارتست از بهبود و گسترش روابط با دولت‌هاي همسايه و ايجاد ثبات در منطقه. در همين راستا هم طرح ايجاد مجمع گفت‌وگوي منطقه‌اي مطرح شد. چندين بار ايران و كشورهاي ثالثي همچون عمان يا قطر پيشنهاد دادند كه ميزبان اين جلسات باشند. حتي پيشنهاد شد چنين نشستي در حاشيه اجلاس سالانه مجمع عمومي سازمان ملل برگزار شود. يا به خاطر داريم كه عادل الجبير، وزير خارجه جنجالي عربستان در يك اقدام كاملا غيرديپلماتيك ادعا كرد كه آقاي ظريف پيشنهاد ملاقاتي را در نيويورك به ايشان داده و پيش‌شرط‌هاي پرشمار و غيرمنطقي براي هرگونه ملاقات با مقامات ايراني مطرح كرد. البته همين جبير چندماه بعد مجبور شد در اجلاس وين ١ و ٢ و نيويورك راجع به سوريه در ملاقات با مقامات ايراني حاضر باشد.

* قبول نداريد كه در سه سال نخست دولت يازدهم تمركز اصلي دستگاه ديپلماسي بر حل و فصل مساله هسته‌اي بود و همين مساله حساسيت زا شد؟

** بعد از برجام سياست خارجي ايران بيشترين تمركز خود را بر منطقه داشته است اما اين واقعيتي است كه پرونده هسته‌اي مهم‌ترين پرونده سياست خارجي دولت و حتي مهم‌ترين پرونده كشور بود و تا حصول به برجام بخش عمده‌اي از توان دستگاه سياست خارجي بر موضوع مذاكرات برجام متمركز بوده است. بحران هسته‌اي، به بهانه‌اي براي محدود كردن قدرت راهبردي ايران تبديل شده بود و سعي مي‌كردند كه ايران را در يك بن بست استراتژيك قرار بدهند و به همين خاطر حل آن اولويت اول كشور بود. با اين حال گسترش و تعميق روابط با همسايگان از ابتداي تشكيل دولت يازدهم جزو اولويت‌هاي اصلي دولت اعلام و در برنامه پيشنهادي دكتر ظريف به مجلس هم بر آن تاكيد شده بود.

* اين همان نقطه‌اي است كه اعراب نگران آن بودند و هستند. برجام قدرت منطقه‌اي ايران را افزايش بدهد. آيا ما در مديريت اين نگراني ضعيف عمل كرديم؟

** قطعا برجام يك نقطه عطف تاريخي براي ايران و فرصتي براي آزاد كردن بخش بزرگي از توان محصور شده ايران بود. علاوه بر آن، خروج كشور از قطعنامه‌هاي متعدد فصل هفتم منشور سازمان ملل نيز اتفاق بي‌سابقه‌اي بود و ايران تنها كشوري است كه توانسته با مذاكره از اين وضعيت عبور كند. برجام باعث رها شدن پتانسيل و قدرت ايران شد، ولي قطعا اين توان رها شده عاملي بي‌ثبات‌كننده در منطقه نبوده و نيست. تا قبل از برجام، بخش بزرگي از انرژي كشور، صرف دور زدن تحريم‌ها و حل مشكلات اقتصادي دوران تحريم مي‌شد. مهم‌تر از آن، محمل مناسبي براي دامن زدن به توهم ايران‌هراسي فراهم شده بود كه لطمه زيادي به كشور مي‌زد؛ لذا ايران به دنبال رفع اين موانع بود. ضمن اينكه در طول مذاكرات و بعد از آن و قبل از آن، ايران سياست منطقه‌اي خودش را تغيير نداد و بارها اعلام كرد كه بحث هسته‌اي، فقط شامل موضوعات هسته‌اي است و مذاكره در مورد منطقه در آن جايي ندارد. همچنين ايران با قاطعيت اعلام كرد كه توان راهبردي دفاعي كشور، قابل مذاكره و معامله نيست و ايران هيچ گونه محدوديتي را در اين زمينه و به ويژه قابليت‌هاي موشكي خود نخواهد پذيرفت. تمامي اين عوامل يعني اينكه طبيعي بود بخش بزرگي از توان ديپلماتيك ايران، به موضع مذاكرات هسته‌اي اختصاص يابد، ضمن اينكه فعاليت‌هاي منطقه ايران هم در زمينه سياسي و هم در ساير زمينه‌ها ادامه داشت.

* بله ما با امريكا و كشورهاي درگير در مذاكرات هسته‌اي، رايزني در خصوص مسائل منطقه نداشتيم اما در همان سه سال ايران در پرونده‌هاي منطقه‌اي راه خود را مي‌رفت و كشورهايي چون تركيه، قطر و عربستان هم مسير خود را مي‌رفتند. آيا دو مذاكره هسته‌اي با ١+٥ و مذاكره منطقه‌اي با بازيگران منطقه‌اي همزمان قابل پيشبرد نبود؟ با اين تغيير موافق هستيد كه كشورهاي منطقه‌اي منتظر نتيجه مذاكرات هسته‌اي بودند و حاضر به گفت‌وگو با ايران نبودند؟

** صرفنظر از برجام و نتيجه آن، رقباي منطقه‌اي ايران كه نام برديد، هيچ‌وقت تمايلي به مذاكره واقعي درباره منطقه تا سپتامبر ٢٠١٥ نداشتند و بعد از آن هم با اكراه زياد به آن تن دادند. مرور حوادث ٢٠١١ به بعد در اين رابطه مفيد است. بعد از تحولات مربوط به انقلاب‌هاي عربي و بيداري اسلامي در سال ٢٠١١، ايران تمام توان ديپلماتيك خود را براي حل بحران‌هاي منطقه‌اي و به ويژه بحران سوريه گذاشت. اين ايران بود كه دولت سوريه را براي پذيرش فرستاده ويژه دبيركل و نقش چندجانبه سازمان ملل، متقاعد كرد. نكته‌اي كه در مورد سياست ايران بايد به آن توجه كنيم و به نظر من نقطه قوت سياست خارجي ايران در مقايسه با همسايگانش نظير تركيه به حساب مي‌آيد، اين است كه راهبردها و استراتژي‌هاي كلان سياست خارجي، بلندمدت، پيوسته و همسو هستند و با رفت و آمد دولت‌ها تغيير نمي‌كنند و در دولت‌هاي متفاوت بيشتر در زمينه تاكتيكي شاهد تغييراتي هستيم. مهم‌ترين سياستگذار سياست خارجي ايران، شوراي عالي امنيت ملي است كه رياست آن بر عهده رييس‌جمهور است و اعضاي آن را فرماندهان سپاه و ارتش و وزراي كليدي تشكيل مي‌دهند و مصوبات آن هم با تصويب مقام معظم رهبري اجرايي مي‌شود؛ لذا سمت و سوي سياست خارجي ايران شاهد تغييرات گسترده و ناگهاني نيست و نوعي ثبات قابل محاسبه به آن مي‌بخشد.

ايران از سال ٢٠١١ به دنبال مذاكرات منطقه‌اي براي حل و فصل بحران‌ها بوده است اما اعراب، عربستان و برخي كشورهاي منطقه‌اي با انگيزه‌هاي مختلف به راه‌حل سياسي و غيرنظامي در عمل اعتقاد و پايبندي نداشتند. مثلا تركيه فكر مي‌كرد زنجيره دومينويي انقلاب‌هاي اخوان‌المسلميني در جهان عرب، مي‌تواند در سوريه تكميل شود و نقش منطقه‌اي و جهاني تركيه را بالا ببرد.

عربستان سعودي در ماه‌هاي اوليه ٢٠١١، به‌شدت از تسري دومينوي انقلاب‌هاي عربي به عربستان و به ويژه مناطق شرقي‌اش وحشت داشت و در مراحل بعدي هم جنگ سوريه را ابزار كم خطري براي جبران ناكامي‌هاي منطقه‌اي و سرپوش گذاشتن بر مشكلات داخلي‌اش ديد و تمايلي به حل سياسي بحران نشان نمي‌داد. در اوايل سال ٢٠١١ هر جمعه در شهرهاي اصلي عربستان، شاهد برگزاري جمعه‌هاي خشم بوديم و دولت عربستان معترضان را با ابزارهايي نظير مسكن‌هاي مالي و تزريق يارانه‌هاي نقدي و برنامه‌هاي رفاهي ١٠٣ ميليارد دلاري موقتا كنترل كرد. در واقع عربستان جنگ ليبي و سوريه را مفري براي دفن انقلاب‌هاي عربي مي‌دانست. قطر نيز پيروزي در جنگ سوريه را تحقق جاه طلبي‌هاي منطقه‌اي خود مي‌ديد.

در چنان شرايطي شاهد بوديم كه اين كشورها به هيچ عنوان حاضر نبودند در مذاكراتي واقعي كه ايران هم حضور دارد، شركت كنند. يك نمونه آن در ژانويه ٢٠١٣ بود. من در آن زمان سخنگوي نمايندگي ايران در سازمان ملل در نيويورك بودم. دبيركل وقت سازمان ملل، بان‌كي مون خبر از دعوت از ايران داد و ايران هم اعلام كرد كه بدون پيش شرط حاضر به شركت كردن است. قرار بود كنفرانس خبري اعلام اين خبر مهم، بععد از ظهر روز يكشنبه كه تعطيل بود صورت گيرد، ولي اين كنفرانس با ساعت‌ها تاخير برگزار شد و معلوم بود كه درگيري‌هاي شديدي در پشت پرده وجود دارد. سرانجام بان كي مون ايران را رسما به اجلاس ژنو دو دعوت كرد، اما روز بعد دعوت خود را پس گرفت. بعدها جان كري در مصاحبه‌اي با ABC اعتراف كرد كه دليل اين موضوع، تهديد عربستان بود مبني بر اينكه در صورت شركت ايران، نه تنها رياض، بلكه تمام گروه‌هاي معارض سوري كه عربستان پدرخوانده آنها بود، در اجلاس شركت نخواهند كرد.

مثال ديگر اينكه در همان ايام، معاذ الخطيب، رهبر وقت اپوزيسيون معارضان سوري ملاقات كوتاهي با آقاي علي اكبر صالحي كه آن زمان وزير خارجه ما بودند، داشت كه بلافاصله مجبور به استعفا شد. همه اينها يعني عربستان و كشورهاي همسو در پرونده سوريه تا سپتامبر ٢٠١٥ اعتقادي به مذاكره نداشتند و فكر مي‌كردند با افزايش كمك‌هاي مالي و تسليحاتي و به ويژه با وادار كردن امريكا به مداخله در جنگ سوريه مي‌توانند تكليف حكومت سوريه را از راه نظامي يكسره كنند و به همين دليل تمايلي به مذاكره سياسي واقعي نداشتند. اين وضعيت تا سپتامبر ٢٠١٥ يعني زماني كه روسيه وارد بحران سوريه شد، ادامه داشت.

* با ورود روسيه بازيگراني كه نام مي‌بريد اكنون حاضر به حضور در سر ميز مذاكرات هستند؟ تاكنون چنين تمايلي را در ميدان عمل نشان نداده‌اند.

** صحنه سوريه از ٢٠١١ تا ٢٠١٢ اين گونه بود كه كشورهاي عربي و مخالفان حكومت سوريه، اين اميد را داشتند كه بتوانند حكومت سوريه را به آساني سرنگون كنند. از ٢٠١٢ تقويت ارتش سوريه و به ويژه كمك‌هاي ساير اعضاي محور مقاومت، موجب شد كه بن بستي ميان قدرت‌هاي منطقه‌اي در سوريه اتفاق بيفتد. در عمل قدرت‌هاي منطقه‌اي نظير ايران، عربستان، تركيه و قطر درگير جنگي شده بودند كه هيچ يك قادر به تغيير قطعي اوضاع به نفع خود نبودند و چاره خروج از اين بن بست را ورود يك قدرت جهاني مانند امريكا يا روسيه به صحنه مي‌دانستند. از آن زمان يعني از ٢٠١٢ الي ٢٠١٥، عربستان سعودي، اسراييل و برخي ديگر از بازيگران منطقه‌اي چندين بار نهايت تلاش‌شان را كردند و امريكا را حداقل سه بار تا آستانه دخالت نظامي مستقيم در سوريه جلو بردند. يك بار در آوريل ٢٠١٣ بود كه مقامات نظامي رژيم اسراييل شواهد ادعايي به كارگيري سلاح‌هاي شيميايي توسط دولت سوريه را در جريان سفر چاك هاگل، وزير دفاع جديد امريكا، ارايه دادند و دولت اوباما را براي دخالت نظامي مستقيم در سوريه تحت فشار قرار دادند. اوباما يك سال قبل در زمان كمپين‌هاي انتخاباتي گفته بود كه به كارگيري سلاح شيميايي در سوريه خط قرمز ما است.

با اين حال، امريكايي‌ها از دخالت مستقيم نظامي طفره رفتند و گفتند كه منظور آنها، به‌كار‌گيري سلاح شيميايي در مقياس وسيع بوده است. چند ماه بعد، در توطئه‌اي كه برخي كشورهاي عربي به خصوص عربستان حضور داشتند، مجددا شواهدي ادعايي از به‌كارگيري سلاح شيميايي در مقياس وسيع ارايه شد و امريكا را تا آستانه حمله به سوريه پيش برد. با اين حال باراك اوباما براي خودداري از اين امر دو كار را انجام داد: ١. صدور مجوز جنگ را به كنگره‌اي واگذار كرد كه دهه‌ها هست مجوز هيچ جنگي را صادر نكرده است. ٢. از طرح روس‌ها براي خلع سلاح شيميايي سوريه استقبال كرد. اين موضوع و عدم ورود امريكا به جنگ سوريه، خشم شديد مقامات سعودي را برانگيخت، به طوري كه در ١٠ دسامبر ٢٠١٣، سفير عربستان در لندن مقاله بي‌سابقه و شديداللحني در نيويورك‌تايمز منتشر كرد و حملات لفظي تندي را به دولت امريكا در اين زمينه كرد.

نمونه ديگر، اعلام ائتلاف امريكايي ضد داعش امريكا در سال ٢٠١٤ است. داعشي كه خيلي سمت و سوي ضد امريكايي نداشت در نزديكي انتخابات حساس كنگره، چندين شهروند امريكايي را سر بريد و اوباما ناچار شد كه اين ائتلاف نمايشي را در پاسخگويي به فشارهاي داخلي، راه بيندازد. تا سپتامبر ٢٠١٥ و ايجاد ائتلاف چهارگانه ايران، روسيه، سوريه و عراق عملا اين بن بست ادامه داشت. با ورود روسيه به جنگ سوريه، عربستان و ساير قدرت‌هاي منطقه‌اي متوجه شدند كه عملا ديگر امكان سرنگوني دولت سوريه از طريق نظامي وجود ندارد، چراكه پشت سر حكومت آقاي اسد، يك قدرت مصمم جهاني به نام روسيه قرار گرفته است. بنابراين تا سپتامبر ٢٠١٥ در عالم واقع چيزي به نام راه‌حل سياسي، وجود خارجي نداشت. البته ورود روسيه هم نمي‌تواند اعاده صلح در سوريه را از مذاكرات سياسي عادلانه بي‌نياز كند، ولي به هر حال راه‌حل نظامي را از روي ميز برداشت.

* يكي از دلايل تطويل بحران در سوريه نيز همين اعتقاد بازيگران به راه‌حل نظامي بود.

** بله و اين استفاده شعاري و ابزاري از راه‌حل سياسي بود كه ادامه دخالت نظامي و كشتار مردم را مشروع جلوه مي‌داد. وقتي كه پيش‌شرط گذاشته مي‌شد كه ابتدا رييس‌جمهور سوريه بايد برود و بعد مذاكره شود، يعني عملا به راه‌حل سياسي اعتقادي نداشتند و به دنبال تحميل نسخه خود بودند. من صادقانه اعتقاد دارم كه توجه واقعي به راه‌حل سياسي از سپتامبر ٢٠١٥ شروع شد و به ويژه با قطعنامه ٢٢٥٤ كه در دسامبر ٢٠١٥ همراهي امريكا را با خود داشت ادامه پيدا كرد؛ هرچند در ادامه اين روند تخريب شد.

* البته برخي بازيگران منطقه‌اي برخلاف راي مثبت امريكا به اين قطعنامه عمل كردند و همچنان به راهكار نظامي هرچند در خفا معتقد ماندند. حتي تلاش كردند ايران را تحريك به اقدام‌هاي مشابه و تند و تيز كنند.

** بله، دقيقا بعد از قطعنامه ٢٢٥٤ خرابكاري‌هاي عربستان براي تخريب اين روند تشديد شد. قويا اعتقاد دارم كه اعدام شيخ نمر، در جهت تخريب اين روند سياسي براي براي پايان دادن به بحران سوريه صورت گرفت. تشديد ساير تنش‌هاي مصنوعي با ايران هم در همين راستا بود. عربستان سعي كرد امريكا را متقاعد به پياده كردن سياست‌هاي رياض كند. در اين بازه زماني ديگر داعش وجهه و كاربرد سياسي قبلي را نداشت؛ لذا عربستان نهايت تلاشش را كرد تا جبهه النصره را جايگزين داعش كند و امريكا را نيز در اين سياست همراه خود كند.

* اختلاف‌هاي شديد ميان بازيگران منطقه‌اي را برشمرديد به گونه‌اي كه حتي سعودي و كشورهاي چشم به دهان رياض تا همين امروز هم حاضر به نشستن و مذاكره كردن بر سر مسائل منطقه‌اي با ايران نبودند. در چنين شرايطي چرا ايران اميدوار به استقبال از طرح مجمع گفت‌وگوهاي منطقه‌اي بوده است؟ اصلا با اين ميزان اختلاف و نبود رابطه ديپلماتيك تشكيل چنين مجمعي ممكن است ؟

** اين پيشنهاد، نشان‌دهنده توجه به عمق و شدت اختلافات بود. در مذاكرات بين‌المللي پنج سطح را مي‌توان در نظر گرفت. نخستين سطح، گفت‌وگو و تبادل نظر آزادانه و غيررسمي است. يعني در يك مجمع شما همديگر را مي‌بينيد و بدون اينكه به يكديگر تعهدي بدهيد؛ هر كسي مواضع و انتظارات خودش را مستقيم مطرح مي‌كند. نخستين سطح همين گفت‌وگوهاي آزادانه است. در مرحله دوم اين گفت‌وگوها مي‌تواند به مذاكره تبديل بشود. طرفين مي‌توانند بنشينند و درباره اينكه چه چيزهايي را مي‌توانند به طرف ديگر ارايه دهند و در مقابل چه امتيازاتي دريافت دارند، گفت‌وگو كنند. مرحله سوم، توافق سياسي يعني رسمي و نهايي كردن نتيجه مذاكرات است. مرحله سوم افزايش سطح و تعداد همكاري‌ها و توافقات و حرم به سمت شراكت‌هاي راهبردي است. در مرحله پنجم هم مي‌توان روي يك سازوكار امنيت منطقه‌اي كار كرد. اينكه پيشنهاد ايران، ايجاد يك مجمع گفت‌وگو به عنوان نقطه شروع است، نشان‌دهنده توجه به عمق اختلافات و در عين حال داشتن اراده كافي براي خروج از اين وضعيت است. البته كشورهايي كه از ايده چنين مجمعي استقبال نكردند، در عمل و بعد از سپتامبر ٢٠١٥ مجبور شدند به آن تن در دهند، البته بهتر بود اين موضوع با ابتكار خود كشورهاي منطقه و نه توسط طرف‌هاي ثالث انجام مي‌شد.

نمونه‌ اين تبادل نظرات و مذاكرات را در وين يك و دو، بعد هم در مذاكرات نيويورك درباره سوريه كه به قطعنامه ٢٢٥٤ ختم شد، مشاهده كرديم. مذاكرات اخير لوزان در خصوص سوريه نيز نمونه ديگري از آن است كه عربستان و كشورهاي همسو مجبور به شركت در آن شدند. نمونه ديگر از چنين تلاش‌هايي در سال ٢٠١٢ بود كه دولت آقاي محمد مرسي، رييس‌جمهور وقت مصر پيشنهادي مبني بر ايجاد كميته چهارجانبه براي حل مشكلات منطقه‌اي از جمله سوريه با حضور ايران، تركيه، عربستان و مصر را داد. عربستان در يك جلسه در سطح پايين شركت كرد و جلسه دوم را هم حضور نداشت. به هرحال چنين ابتكاراتي يگانه راه‌حل تثبيت پايدار اوضاع در خاورميانه است.

* البته عربستان هم به صراحت نمي‌گويد كه مذاكره نمي‌كنيم بلكه ابتدا از توقف آنچه دخالت‌هاي منطقه‌اي ايران مي‌خواند حرف مي‌زند و سپس از مذاكره. همين مساله ما را در منطقه به بن بست نكشانده است ؟

** بله عربستاني‌ها و اماراتي‌ها پيش‌شرط‌هايي را مطرح مي‌كنند و بهانه‌ها و اتهاماتي نظير دخالت ايران در مسائل كشورهاي عربي را مطرح مي‌كنند. ولي اگر قرار باشد همه اين مطالبات قبل از مذاكره انجام شود، ديگر مذاكره چه معنايي خواهد داشت؟ مذاكره نمي‌تواند واقعيت‌هاي صحنه ميداني را تغيير بدهد. حداكثر آن اين است كه هر طرف چيزهايي را كه برايش مهم‌تر و در اولويت است مي‌گيرد و شايد چيزهايي كه براي او در اولويت دوم باشد و براي بازيگر ديگراولويت بيشتري دارد واگذار مي‌كند و هر دو طرف را منتفع مي‌سازد.

* بنابراين پيشنهاد مجمع گفت‌وگوهاي منطقه‌اي كه از سوي وزير امور خارجه ايران مطرح شد براي ورود به همين سطح نخست بود و نه الزاما مذاكرات فراگير و جامع؟

** بله و خير، ايشان پيشنهاد گفت‌وگو و تبادل نظر آزادانه را براي زمينه‌سازي براي ورود به فازهاي آتي داده‌اند. فايده دوم ارايه اين پيشنهاد اين است كه عربستان براي سياست‌هاي مخربش و تنش‌زايي عمدي و مصنوعي و همينطور براي خودداري از ورود به هر گونه گفت‌وگو يا مذاكره سازنده تحت فشار بين‌المللي قرار مي‌گيرد. ارايه اين پيشنهاد از سوي وزير امورخارجه ايران اين موضوع را كه ايران با اعتماد به نفس و رويكردي سازنده آماده گفت‌وگو و همكاري منطقي است، نمايان مي‌سازد و عربستان را در انفعال ديپلماتيك قرار مي‌دهد. به گفته برخي از منابع، عربستان از داخل و خارج تحت فشار است كه چرا به اين گفت‌وگوها رضايت نمي‌دهد.

* آيا عربستان هيچگاه به يك رژيم امنيت دسته جمعي در منطقه با حضور يك عضو غيرعربي مانند ايران تن مي‌دهد؟

** اعراب و به ويژه كشورهاي شوراي همكاري خليج فارس به ويژه عربستان و امارات، سال‌ها است كه به امريكا التماس مي‌كنند به منطقه بيايد و يك رژيم امنيت دسته جمعي در خليج فارس به همراهي آنها تشكيل بدهد.

* با امريكا بله، با ايران چطور؟

** اگر عاقل باشند شريك و همراهي بهتر از ايران و ساير همسايگان‌شان نخواهند يافت. با اين حال، به نظر نمي‌رسد افق روشني براي شكل‌گيري يك رژيم امنيت دسته جمعي در كوتاه‌مدت و ميان مدت ميان ايران و كشورهاي حاشيه خليج فارس وجود داشته باشد. با تمام اين تفاصيل همگي دير يا زود بايد در بلندمدت به سوي چنين هدفي حركت كنيم. فراموش نكنيم كه جنگ‌هاي جهاني اول و دوم، در اثر اختلافات شديد فرانسه و آلمان به ويژه در مناطق آلزاس و لورن شروع شد، اما در نهايت كشورهاي اروپايي‌ها آنقدر عاقل بودند كه از اين مرحله عبور كرده و يكصدا شوند.

* يعني ما هم در منطقه خاورميانه بايد انتظار جنگي ميان بازيگران منطقه‌اي در ابعاد جنگ‌هاي جهاني را داشته باشيم تا پس از آن به همصدايي و همكاري با هم برسيم؟

** نه لزوما. تاريخ الگوهاي ثابتي ندارد. به علاوه همين الان هم تعداد كشته‌ها در بحران‌هاي منطقه مانند سوريه و يمن، دست‌كمي از يك جنگ بزرگ ندارد.

* همانطور كه اشاره كرديد برخي بازيگران منطقه‌اي به دنبال شكل‌گيري ناتوي منطقه‌اي به كمك امريكا هستند. با توجه به نگاه منفي ترامپ كه به تشكيلات امنيتي مشترك موجود حتي ميان امريكا و اروپا دارد، تا چه اندازه در دولت وي مي‌توانيم انتظار فاصله گرفتن امريكا از دوستان منطقه‌اي‌اش را داشته باشيم؟

** من عميقا معتقد هستم كه سياست خارجي ترامپ هنوز شكل نگرفته است و بسياري از مسائل منطقه ٦ تا ٩ ماه معلق و در انتظار خواهند بود. به طور كلي هر رييس‌جمهوري كه بر سر كار مي‌آيد به زماني براي بازبيني سياست‌هاي قبلي و تعيين خطوط اصلي سياست خارجي نياز دارد. سيستم امريكا، يك سيستم رياستي است كه در آن تغيير رييس‌جمهور بسيار مهم و تعيين‌كننده است. به قول خودشان، يك سيستم اتوبوسي دارند كه افراد بسياري از خارج دولت مي‌آيند و در مناصب دولتي مستقر مي‌شوند. بخش بزرگي از آنها از بخش خصوصي مي‌آيند و تجربه كاري دولتي زيادي ندارند. در امريكا مشهور است كه مديران ارشد شركت‌هاي خصوصي فداكاري مي‌كنند و چند سالي را با يك حقوق كمتر در دولت مشغول كار مي‌شوند و بعد هم با پرستيژ بيشتر برمي‌گردند و در شرايط جديد و با تجربه‌اي متفاوت و با درآمد به مراتب بيشتري به بخش خصوصي بازمي‌گردند. در مورد تمامي روساي جمهور امريكا و به ويژه آقاي ترامپ كه تجربه سياست خارجي را ندارد، اين پروسه بازبيني و شكل‌گيري سياست‌ها ٦ الي ٩ ماهه شكل مي‌گيرد. با اين حال سياست وي و شعارهايش مملو از تناقض‌هاست.

در مورد ترامپ، سه اصل، سياست خارجي او را تشكيل مي‌دهد.

اصل اول استثناگرايي امريكايي و تفاوت نحوه نگرش و قرائت وي و نومحافظه‌كاران امريكايي از اين اصل است. استثناگرايي و اين شعار كه دوباره امريكا را بزرگ كنيم در موضع نامه حزب جمهوريخواهان كه نومحافظه‌كاران آن را نوشته‌اند، ده‌ها بار تكرار شده است. با اين حال قرائت ترامپ از اين اصل با قرائت كنگره و نئوكان‌ها زاويه دارد. قرائت نئوكان‌ها يك قرائت كاملا ايدئولوژيك است، حال آنكه شعارهاي ترامپ عملگراتر بوده‌اند.

اصل دوم، قبول افول قدرت امريكاست. اين افول سه دليل عمده داشته است: دليل اول، جنگ افغانستان و عراق است كه به قول خودشان شش تريليون دلار براي امريكا هزينه داشته است و با اين پول مي‌توانسته‌اند امريكا را چندين بار بازسازي كنند. دليل دوم، تحولات اقتصاد جهاني است و اينكه فاصله امريكا با چين و ساير رقباي اقتصادي و حتي نظامي كم شده و قدرت رقابت كاهش پيدا كرده است. دليل سوم هم اين است كه از سال ١٩٤٠ تا امروز، روز به روز بر تعداد كشورهاي پيرو و وابسته به امريكا به‌شدت اضافه شده است. در دهه ١٩٤٠ چند كشور معدود در نيمكره غربي و قاره امريكا، كشورهاي پيرو امريكا محسوب مي‌شدند، حال آنكه تعداد اين كشورها به بيش از ٨٠ كشور رسيده است كه بخش اعظم جمعيت و توليد ناخالص جهاني را تشكيل مي‌دهند و امريكا براي همه اينها بايد از جيب هزينه كند.

* كشورهايي كه باراك اوباما از برخي از آنها با عنوان مفت خور ياد كرد و براي امريكا هزينه ساز هستند.

** بله، اوباما چندين بار اين بحث را مطرح كرد و ترامپ هم بارها به آن اشاره داشته است. اين هم موضوعي است كه كشورهايي مانند عربستان و امارات، خيلي از اين مساله نگران هستند. امريكا به دليل مسائلي كه گفتم ناچار است در سياست‌هاي خود تجديد نظر كند و نمي‌تواند هزينه‌هاي جاني و مالي ماجراجويي متحدينش را در منطقه تحمل كند. يك باور عمومي نادرست اين است كه عربستان با خريد تسليحات و سرمايه‌گذاري به اقتصاد امريكا كمك مي‌كند، اما بر اساس پژوهش‌هاي انجام شده در امريكا، عربستان جزو چهار كشوري در خاورميانه است كه به همراه مصر، اردن و رژيم صهيونيستي براي امريكا بسيار هزينه‌ساز است.

اصل سوم هم، ميزان اثر‌پذيري سياست‌هاي منطقه‌اي امريكا و شخص آقاي ترامپ از منافع شركت‌هاي بزرگ، به خصوص مجتمع‌هاي اسلحه‌سازي است. ترامپ شعارهايي مبني بر كاهش نقش و تاثير آنها بر سياست خارجي امريكا داده است، ولي معلوم نيست چقدر عملي باشد. فعلا كه مجتمع‌هاي اسلحه‌سازي از پيروزي وي شادمان هستند و سهام‌شان بالا رفته است، ولي هنوز چيزي قطعي نيست. اين سه اصل، اصولي هستند كه سياست خارجي امريكا به نحوه قرائت آقاي ترامپ و تيمش از آنها وابسته است و كشورهايي مانند عربستان و كشورهاي حاشيه خليج فارس، نگران نتيجه آن هستند.

* تا چه اندازه كنگره جمهوريخواه مي‌تواند به تعديل يا تشديد سياست‌هاي خارجي دونالد ترامپ كمك كند؟

** نكته همين است كه در هياهوي انتخابات امريكا يك موضوع گم شد و آن پيروزي جمهوريخواهان در هر سه قوه، به ويژه سيطره آنها بر سنا بود. قبل از اين اغلب نگراني‌ها حول اين موضوع بود كه آيا كنگره و ساير نهادهاي هيات حاكمه امريكا مي‌توانند مواضع و شعارهاي ترامپ را كه خارج از مواضع معمول هيات حاكمه امريكا بيان مي‌شد، كنترل كنند يا خير؟ ولي امروزه و بعد از پيروزي نومحافظه‌كاران در سنا، سوال اصلي برعكس شده و بسياري مي‌پرسند آيا ترامپ مي‌تواند يك كنگره نومحافظه‌كار و افراطي را كه از پشتيباني دادگاه عالي محافظه‌كار نيز برخوردار است، كنترل كند يا خير؟ نيويورك‌تايمز به درستي گفته بودكه موضع نامه حزب جمهوريخواه در سال ٢٠١٦، راديكال‌ترين و افراطي‌ترين موضع نامه حزبي در تاريخ امريكا است؛ جالب اينجاست كه اين موضع نامه با اكثر شعارهاي اصلي دونالد ترامپ متفاوت است. در آن از سرنگوني بشار اسد، ائتلاف بر عليه سوريه، سركوب كردن حزب‌الله، تغيير رژيم‌ها در امريكاي لاتين و ونزوئلا، حملات سايبري و توسعه فيلتر شكن‌ها و حتي دامن زدن به موهوماتي نظير EMP براي گسترش ايران‌هراسي صحبت شده است. بسياري مي‌گويند كه اجرايي شدن شعارهاي انتخاباتي ترامپ، بسيار متعادل‌تر از اجراي سياست‌هاي اعلامي نئوكان‌ها خواهد بود. با اين حال، به نظر مي‌رسد نئوكان‌ها و تي پارتي، صداي بلند‌تري در حزب جمهوريخواه و كنگره دارند. معمولا افراد كابينه يا افراد تيم امنيتي، با رايزني با كنگره آينده انتخاب مي‌شوند. تركيب افرادي كه تاكنون انتخاب شده‌اند نشان‌دهنده اين است كه كنگره در اختيار نومحافظه‌كاران و نه بدنه اصلي جمهوريخواهان، خواهد بود.

* شما در اجلاس امنيتي امان به عنوان نماينده ايران حضور داشتيد. در چندماه اخير فضاي اين نشست‌ها عمدتا به ضرر ايران بوده است. آيا در اين نشست همچنان اين فضا قابل احساس بود؟ آيا اين فضا قابل تغيير است؟

** دراجلاس اردن ميزان حملات لفظي به ايران بسيار كمتر بود و به نظر مي‌رسيد كه فيتيله حملات لفظي به ايران تا حد زيادي پايين كشيده شده است. حتي سفير عربستان در صحبت‌هايش به ايران اشاره‌اي نكرد و بيشتر در خصوص اسراييل و آرمان خاورميانه عاري از سلاح هسته‌اي صحبت كرد. نكته دوم اينكه در سال‌هاي اخير آنچه در افكار اعراب بسيار مهم و روي آن كار شده بحث سوريه است.

ايران در افكار عمومي كشورهاي عربي، فراز و نشيب‌هاي زيادي داشته است. تا قبل از جنگ سي و سه روزه در سال ٢٠٠٦، ايران را بزرگ‌ترين مانع صلح در خاورميانه معرفي مي‌كردند و دليل آن هم مخالفت با طرح صلح عربي بود كه ملك عبدالله آن را در سال ٢٠٠٢ ارايه داده بود. حمايت ايران از حماس و غزه هم دليل ديگري براي تبليغات ضدايراني در رسانه‌هاي عربي بود.

وجهه ايران هم در جنگ ٣٣ روزه و هم جنگ بيست و دو روزه، بهبود زيادي پيدا كرد اما در اين خصوص بايد به دو نكته توجه كرد: نخست آنكه اين محبوبيت سريع بيشتر يك استثنا بود تا قاعده و حسادت‌ها و دشمني‌هاي نهان بيشتري را برانگيخت. برهه ٢٠٠٦ الي ٢٠١١ يك دوره استثنايي بود، چرا كه رسانه‌هاي دولتي عربي يا وابسته به دلارهاي نفتي شيوخ منطقه، در تخريب وجهه ايران تا حد زيادي خلع سلاح شده بودند.

نكته دوم اين است كه بعد از ٢٠١١ و به طور مشخص در ارتباط با سوريه، تبليغات بسيار زيادي عليه ايران صورت مي‌گيرد. با اين حال اعراب اجماعي در مورد هيچ مساله‌اي و از جمله همين موضوع هم ندارند و اختلافات بين بدنه اجتماعي اعراب نسبت به ايران بسيار زياد است. وجهه عربستان و تركيه نيز در افكار عمومي اصلا مطلوب نيست و راجع به نقش آنها در كشورهاي عربي، نگاه خوب و مثبتي وجود ندارد. اين بر خلاف اوايل سال ٢٠١١ و شروع بهار عربي بود كه تركيه را به عنوان الگويي جديد در كشورهاي اسلامي معرفي مي‌كردند. يا چندماه قبل در كنفرانسي در موسسه الجزيره در دوحه قطر دعوت شده بودم و حاضران در پاسخ به صحبت‌هاي من درباره عربستان، صريحا مي‌گفتند كه عربستان نماينده اعراب نيست و حساب خودشان را از عربستان جدا مي‌كردند. به هرحال مساله محبوبيت يا انتقاد از رويه ايران در ميان افكار عمومي كشورهاي عربي و جهان اسلام همواره با فراز و فرودهايي همراه بوده، ولي بايد سعي كرد از اين مرحله هم عبور كرد.

* شما اشاره كرديد كه فضاي ضدايراني اين نشست كمتر از نشست‌هاي مشابه در گذشته بود. آيا بايد اين اتفاق را به فال نيك گرفت و نشانه‌اي از كاهش تنش دانست؟

** حقيقت اين است كه برخي از تحولات در حال تاثيرگذاري بر روند موجود هستند. يكي از آنها بحران مالي و داخلي است كه عربستان و كشورهاي عربي با آن مواجه شده‌اند. بخش بزرگي از اين چهره‌سازي‌هاي منفي از ايران ريشه در دلارهاي نفتي دارد كه هزينه مي‌شود.

نكته دوم به تحولات سوريه بازمي‌گردد. با كنار رفتن راه‌حل نظامي از روي ميز، دير يا زود اين كشورها بايد سر ميز مذاكراتي واقعي بنشينند. بنابراين طرف مقابل مجبور است از سطح تبليغات ضد ايراني بكاهد.

نكته سوم اين است كه عربستان بعد از انقلاب‌هاي عربي، رقمي در حدود هشتاد ميليارد دلار كمك مستقيم به كشورهاي همسو با خود نظير مصر و اردن و كشورهاي ديگر داشته اما عملا ديگر امكان تداوم اين كمك‌ها وجود نخواهد داشت. شاهد قطع اين كمك‌ها به مصر هستيم و شايعاتي هم وجود دارد كه به زودي تداوم كمك‌ها به اردن هم با كاهش‌هايي روبه‌رو خواهد شد. در مجموع به نظر مي‌رسد كه آن جو ايران‌هراسي و مجموعا تبليغات شديد ضد ايراني در كشورهاي عربي در حال فروكش كردن است.

* البته قريب به ١٠ روز پيش بود كه ١١ كشور عربي كه نام برخي از دوستان ايران هم در ليست آنها ديده مي‌شد در نامه‌اي به سازمان ملل، از فعاليت‌هاي منطقه‌اي ايران انتقاد كردند.

** تحركات كم‌اثري نظير نامه مذكور ادامه دارد، ولي در ماه‌هاي اخيراز حجم و شدت آنها كاسته شده است. مثلا پيش از اين عادل الجبير، وزير خارجه عربستان هر روز جنجالي عليه ايران ايجاد مي‌كرد، اما الان مدتي است كه شاهد اين مساله نيستيم. بسياري از حركت‌هاي ضدايراني هم كه انجام مي‌شود صرفا جنبه نمايشي دارد و براي فضاسازي منفي است اما قابل اجرا نيست.

* فكر نمي‌كنيد كه همين فضا‌سازي‌ها بود كه پرونده هسته‌اي ايران را به آنجا كشاند. بحث‌هاي هسته‌اي ما از همين فضا‌سازي‌ها شروع شده بود. در ابتدا هيچ كس فكر نمي‌كرد كه به آن تحريم‌هاي وحشتناك همه‌جانبه برسيم.

** من كاملا با شما موافق هستم. فضاسازي‌هاي ايران هراسانه هسته‌اي فضا و پرونده ما را امنيتي كرد و الان هم تلاش‌هايي صورت مي‌گيرد كه به بهانه شرايط منطقه مجددا پرونده ايران را امنيتي كنند. اين مفهوم امنيتي شدن چيزي است كه در زبان فارسي، خيلي حس ملموسي از آن نداريم. در نتيجه امنيتي شدن حيات و تماميت ارضي شما به خطر مي‌افتد. مثلا تا زماني كه پرونده سوريه براي تركيه امنيتي نشد، اين كشور حاضر به همكاري با روسيه و يك تعامل و توافق جدي نشد و بعد از اينكه تا حدودي عمليات سپر فرات موفقيت‌هايي را داشت و وضعيت اضطراري امنيتي را تا حدودي رفع كرد، مجددا از اين رويكرد فاصله گرفت. پرونده هسته‌اي ايران را هم در آن زمان به يك موضوع و تهديد امنيتي براي خيلي از كشورهاي منطقه و جهان تبديل كرده بودند و ادعا مي‌كردند اين يك موضوع يا مساله بين ايران و امريكا يا غرب نيست و يك موضوع امنيتي جهاني است.

* سوال همين است كه اين‌بار هم برخي بازيگران منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي تلاش مي‌كنند پرونده فعاليت‌هاي منطقه‌اي ايران را امنيتي كنند. شايد ما امروز متوجه اين خطر نباشيم اما نبايد پيشگيري‌هايي كرد؟

** موافقم. پروژه‌اي كه محافل صهيونيستي و عربي به دنبال آن هستند امنيتي كردن رفتار منطقه‌اي ايران به جاي پرونده هسته‌اي است. اين تلاش را در بسياري از طرح‌ها و مقالات مشاهده مي‌كنيم. البته عدم همراهي چين و روسيه مانع بزرگي براي اين پروژه است. يك راه براي مقابله با امنيتي شدن اين پرونده به ديپلماسي عمومي بازمي‌گردد. مقاله‌اي كه دكتر ظريف چند روز بعد از برجام در رسانه‌هاي عربي مي‌نويسد و پيشنهاد ايجاد مجمع گفت‌وگوي منطقه‌اي مي‌دهد و لحن آشتي‌جويانه و صبر استراتژيكي كه ايران در اين مدت و به ويژه بعد از برجام از خودش نشان مي‌دهد، در همين چارچوب است. براي اينكه مانع از اين شود كه رفتار منطقه‌اي ايران را تبديل به يك پرونده امنيتي جديد عليه كشور كنند و اين بسيار مهم است.

* تنها با ديپلماسي عمومي مي‌توان اين خطر را مهار كرد؟

** خير، نمي‌شود گفت كه فقط با ديپلماسي عمومي اين امر ممكن است. ايران در سال‌هاي اخير دو طرح و ابتكار سياسي منطقه‌اي مهم ارايه داده كه هر دو منصفانه، قابل قبول و منطقي هستند. يك طرح چهار ماده‌اي در ارتباط با سوريه و يك طرح چهار ماده‌اي راجع به يمن. اگر ايران اين ابتكارات را (صرف نظر از ميزان قابليت اجرايي آنها) نمي‌داد، يقينا كمك موثري به كشورهاي منطقه يا لابي‌ها و طرف‌هايي كه مي‌خواهند مجددا پرونده ايران را به بهانه رفتار منطقه‌اي، امنيتي كنند، مي‌شد.

* مذاكرات هسته‌اي ايران زماني به سرانجام رسيد كه اراده سياسي در ايران و ١+٥ شكل گرفت. زمينه اين اراده سياسي درك منطق برد- برد بود. فكر مي‌كنيد بازيگران منطقه‌اي بعد از سپتامبر ٢٠١٥ كم‌كم به اين سمت رفته‌اند كه به آن اراده سياسي براي رسيدن به معادله برد- برد در پرونده‌هاي منطقه‌اي نظير سوريه برسند؟

** در حاشيه اجلاس اردن، با يكي از متفكران عرب صحبت مي‌كردم. ايشان مي‌گفت كه مهم‌ترين چالش‌هاي عربستان در داخل، بحران اقتصادي و بحران جانشيني است. چالش‌هاي اين كشور در منطقه هم ابتدا يمن و در مرحله بعد سوريه است. در بعد جهاني هم بزرگ‌ترين مشكل عربستان، مشكل بي‌اعتمادي به امريكا است. به گفته وي ايران جزو چالش‌هاي اصلي عربستان نيست و اين يك واقعيت است. عربستان بيشتر سعي مي‌كند كه از ايران به عنوان يك دشمن ساختگي سوءاستفاده كند. با اين منطق كه عربستان و ساير كشورها پاي ميز مذاكره بيايند، موضوعي است كه لزوما به رفتار منطقه‌اي ايران ارتباط مستقيمي ندارد و بخش بزرگي از آن به بحران‌ها و چالش‌هاي درون عربستان و اين كشورها مربوط مي‌شود. به همين دليل است كه بحث ديپلماسي عمومي و نمايش گشايش سياسي و آمادگي ايران براي همكاري بسيار مهم است.

در بسياري از پرونده‌هايي كه ديگران مي‌خواهند ايران را به عنوان ريشه و مشكل اصلي مطرح كنند، واقعا ايران دخالت بي‌ثبات‌كننده‌اي ندارد. به عنوان مثال، اشغال و سلطه‌جويي موضوعي است كه عليه آن به طور طبيعي مقاومت ايجاد مي‌شود. در مورد يمن از دهه ١٩٦٠ كه شاهد رقابت مصر و عربستان بوده است هرگاه كه مصر و عربستان خواسته‌اند بر يمن مسلط شوند و اين كشور را دست‌نشانده خود كنند، مقاومت شديدي عليه آنها ايجاد شده است و اين ربطي به مواضع ايران ندارد. فرض كنيد كه ايران همين ميزان حمايت از مظلومان تحت حمله در يمن را نمي‌داشت، آيا بحران يمن حل مي‌شد؟

نكته ديگر اينكه بازيگري ايران در منطقه مهم است، اما اين بازيگري بايد با دورانديشي و به گونه‌اي باشد كه بهانه دست كساني كه مشكلات خودشان را برون‌فكني مي‌كنند، ندهد. از اين رو طرح برخي مسائل غيرسازنده و بدون توجه به تبعات منطقه‌اي و جهاني آن در فضاي عمومي كشور، مي‌تواند بسيار مضر و آسيب‌دهنده باشد و مشكلات بي‌فايده زيادي را به مشكلات ايران اضافه كند. صحبت از تسلط بر چهار پايتخت عربي يا تكرار بي‌ملاحظه صحبت‌هاي ايران‌هراسانه‌اي مثل هلال شيعي در داخل كشور، از اين جمله‌اند. لذا بايد نسبت به اظهارنظرها در فضاي عمومي، كه مي‌تواند دستاويزي براي حملات تبليغي ضد ايراني و امنيتي كردن مجدد پرونده ايران بشود، دقت بسيار صورت بگيرد.

* برخي از چهره‌هاي كابينه دونالد ترامپ مشخص شده‌اند كه وجه مشترك همه آنها ايران‌ستيزي است. تا چه اندازه بايد نگران اين دولت جديد امريكا باشيم؟

** دونالد ترامپ، يك جعبه سياه براي خود امريكايي‌ها و ساير كشورهاست. يك عده مي‌گويند چون ايشان در سياست خارجي تجربه ندارد، سياست خارجي را به افراد تيمش واگذار مي‌كند. يك عده هم مي‌گويند كه سياست خارجي را در دستان خود خواهد گرفت. اينكه كداميك از اين دو اتفاق مي‌افتد، هنوز مشخص نيست. ما سه نمونه تاريخي شبيه آقاي ترامپ داريم كه مخالف و خارج از ساختار حاكم بودند و تجربه زيادي هم در عالم سياست نداشتند. نخستين مورد ويلهلم دوم در آلمان قبل از جنگ جهاني اول بود. مي‌دانيد كه بيسمارك صدراعظم افسانه‌اي آلمان توانسته بود يك بروكراسي بسيار قوي ايجاد و آلمان را به يكي از قدرت‌هاي اصلي اروپا تبديل كند. ويلهلم برضد اين بروكراسي اقدام و بيسمارك را بركنار كرد و بعد هم سياست خارجي را در دست خود گرفت. نتيجه آن يك جنگ جهاني خانمانسوز در دنيا بود.

نمونه دوم، سيلويو برلوسكوني است. از آنجا كه من تجربه كار در ايتاليا و تماشاي مبارزات انتخاباتي او را داشتم، مي‌توانم بگويم كه ميزان شباهت اين دو نفر، قابل تصور نيست. اين دو نفر از نظر تبليغات، كاراكتر و پيشينه بسيار به هم شبيه هستند. بسياري مي‌گفتند كه برلوسكوني سياست خارجي را به يك تيم سياست خارجي مجرب واگذار مي‌كند و نقش زيادي نخواهد داشت، در صورتي كه ايشان برعكس فردي به نام فراتيني را كه تجربه زيادي در سياست خارجي نداشت، وزير خارجه كرد و همه مي‌گفتند كه اين كار را كرده تا سياست خارجي در دستان خودش باشد و سياست خارجي را شخصا به جلو ببرد. به‌علاوه بسياري كه طرفدار ترامپ در چين و روسيه بودند مي‌گفتند كه ترامپ وضعيت امريكا را به هم خواهد زد و قدرت امريكا را كاهش خواهد داد. در خصوص برلوسكوني نيز چنين پيش‌بيني‌هايي مطرح بود، اما وي نه‌تنها قدرت ايتاليا را كم نكرد، بلكه پايدار‌ترين دولت ايتاليا بعد از جنگ جهاني دوم را تشكيل داد و مدت‌ها نخست وزير ايتاليا بود.

نمونه سوم، ريگان بود. البته شايد ريگان مقداري متفاوت باشد چون او تجربه فرمانداري كاليفرنيا را قبل رياست‌جمهوري‌اش داشت اما در سياست خارجي پرتجربه نبود. وي هم جرج شولتز كه سابقه وزارت خزانه‌داري را داشت، ولي در سياست خارجي چندان شناخته شده نبود را به عنوان وزير امور خارجه انتخاب كرد و عملا سياست خارجي را در دستان خود نگاه داشت و در اين كار هم بسيار موفق بود.

اكنون در مورد اينكه آقاي ترامپ چه خواهد كرد، چيزي نمي‌دانيم. ولي تجربيات نشان مي‌دهد كه ممكن است ايشان سياست‌هاي خارجي را در دستان خود بگيرد. شعارهايي كه ايشان در انتخابات داد، غيرمعمولي، ولي معتدل‌تر از مواضع حزبي جمهوريخواهان در موضع‌نامه سال ٢٠١٦ بوده است. از اين حيث شايد بهتر باشد كه سياست خارجي در عمل در دست آقاي ترامپ باشد و نه افرادي در كنگره يا تيم سياست خارجي‌اش كه جزو نئوكان‌ها يا تي‌پارتي‌ها هستند. البته در اين شرايط هم تنش رييس‌جمهور با كنگره و تيمش نتايج غيرقابل پيش‌بيني به همراه خواهد داشت.

دونالد ترامپ گزينه نهايي خود را براي وزارت دفاع تعيين كرده است. جيمز متيس نگرش ضدايراني شديدي دارد و در برخي مقاطع او پيشنهاد جنگ عليه ايران را داده است. فكر مي‌كنيد انتخاب او چه معنايي دارد؟ در كنار متيس، كابينه ترامپ تركيب ضدايراني هم دارد. فكر مي‌كنيد اين وزير دفاع چه پيامدهايي را مي‌تواند براي برجام و روابط تهران و واشنگتن در مسائل منطقه‌اي به همراه داشته باشد؟

دو موضوع در سياست خارجي ترامپ هنوز مشخص نيست. يكي اينكه چه ميزان سياست خارجي را در دستان خود خواهد داشت و چه مقدار بر تيم سياست خارجي‌اش تكيه خواهد كرد. اغلب كارشناسان بر احتمال دوم تاكيد دارند، ولي من با ذكر سه نمونه تاريخي مشابه شخصيت ترامپ يعني ويلهلم دوم، برلوسكوني و ريگان و همين طور با توجه به تصويري كه سايه‌نويس آقاي ترامپ از ايشان در مجله نيويوركر تصوير كرده است، اين احتمال را مطرح كردم كه وي بر اين تيم تكيه زيادي نكند. نكته دوم هم كه به موضوع اول مربوط است، تعارض مواضع انتخاباتي ترامپ با موضع‌نامه حزبي و ديدگاه افراطي مسلط بر حزب جمهوريخواه است كه مي‌تواند ترامپ را وادار به رفتاري كاملا متفاوت با مواضع انتخاباتي‌اش بكند.

به هرحال بهتر است از پيش قضاوت نكنيم و به طور فعال و هوشيار تشكيل تيم سياست خارجي و شكل‌گيري سياست‌هاي جديد را رصد كنيم. با اين حال تفاوت ايران با ساير كشورهاي منطقه اين است كه امنيت ملي‌اش را به مواضع و سياست‌هاي مقامات امريكايي گره نزده و حتي در موضوع برجام هم با تيزبيني مقام معظم رهبري بي‌گدار به آب نزده است و همين كه ايشان در نخستين مناسبت بعد از اجرايي شدن برجام، سال ١٣٩٥ را سال اقتصاد مقاومتي، اقدام و عمل نامگذاري كردند نشان از همين درايت و دورانديشي دارد. درباره ماتيس، وي مشهور به بيان صحبت‌هاي هيجاني و برنامه‌ريزي نشده است و نمي‌توان گفت وي بدترين و تندترين فرد نسبت به ايران و منطقه از ميان آدم‌هاي عجيب و غريب و افراطي است كه ترامپ را احاطه كرده‌اند و همه به راست‌ترين لايه‌هاي نئوكان‌ها و تي‌پارتي‌ها تعلق دارند. گفته مي‌شود در زماني كه ماتيس فرمانده سنتكام بود ايده ايجاد يك خط ارتباطي با ايران براي جلوگيري از برخوردهاي ناخواسته در منطقه خليج فارس را مطرح كرد. به هر حال وي يك نظامي است و از تبعات جنگ بيش از هر كس ديگري اطلاع دارد. با اين حال حيطه عمل و ميزان تاثيرگذاري افرادي مانند ماتيس بستگي تام به عملكرد شخص ترامپ و به ويژه تعامل وي با بدنه حزب جمهوريخواه و كنگره دارد.

* روز پنجشنبه، سناي امريكا با اكثريت مطلق تمديد قانون ISA را تصويب كرد. با توجه به آنكه تا زماني كه اين قانون اجرا نشود، نقض برجام نيست فكر مي‌كنيد تمديد آن چقدر مي‌تواند بر فضاي رواني بي‌اعتمادي حاكم ميان ايران و امريكا تاثير بگذارد؟

** قطعا اين موضع نشان ديگري از بي‌اعتباري تعهدات و وعده‌هاي دولت امريكا يا حداقل ناتواني دولت اين كشور از عمل به تعهدات خود است. ايران همان طور كه مقامات عالي نظام بيان كردند واكنش مناسب را به چنين بدعهدي‌هايي خواهد داد. با وجود اينكه اين قانون كمافي السابق با اختيارات و Waver‌هايي كه به رييس‌جمهور داده‌اند، كماكان اجرايي و منشا اثر نخواهد بود، ولي به بي‌اعتمادي عميق ملت ايران نسبت به امريكا دامن مي‌زند و كار را بر امريكايي‌ها براي ترك منطقه و توقف هزينه‌هاي بي‌موردي كه در سال‌هاي گذشته از جيب ملت امريكا داده‌اند، دشوار خواهد كرد.

* نخستين نشانه‌هاي آشتي ميان ايران و عربستان هرچند محدود و هرچند اقتصادي در نشست اخير اوپك خود را نشان داد. چقدر مي‌توان اميدوار بود كه اين مساله بتواند بر ديوار تنش ميان تهران و رياض ترك بيندازد و ايران و عربستان به سمت تنش‌زدايي حركت كنند؟

** امانوئل والرشتاين، دانشمند سياسي مشهور، در اوج تنش‌هاي بين ايران و عربستان، بعد از اعدام شيخ نمر، مقاله جالبي نوشته و پيش‌بيني كرده بود كه دير يا زود عربستان مجبور به كار با ايران خواهد شد و اتفاقا مهم‌ترين شاهد وي ساز و كار اوپك و همكاري‌هاي تاريخي و سودمند و ضروري طرفين در اين سازمان بود. پيش‌بيني والرشتاين بيش از يك سال به طول انجاميد، ولي به هر حال درست بود. همان‌گونه كه در پاسخ سوال‌هاي قبلي گفتم افزايش تنش‌آفريني مصنوعي در يك سال و نيم اخير از سوي عربستان، ريشه در عللي مثل تغيير صحنه بازي در سوريه، جنگ شديد قدرت و بحران جانشيني در هيات حاكمه عربستان، به هم خوردن تعادل در ميان قطب‌هاي قدرت در ساختار به‌شدت محافظه‌كار عربستان و همين طور كاهش سريع درآمدهاي نفتي و ذخاير ارزي عربستان بوده است. اين عوامل باعث مي‌شود تحول جدي در جهت بهبود روابط رخ ندهد، هرچند در بلندمدت عربستان مجبور است در سياست تنش‌آفريني خود تجديدنظر كند.

http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=61493

ش.د9502638

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات