(روزنامه اطلاعات ـ 1395/04/19 ـ شماره 26481 ـ صفحه 12)
عواقب سنگين يک همهپرسي
اکثريت مردم انگليس در يک تصميم تاريخي به خروج از اتحاديه اروپا راي دادند. اما پيامدهاي اقتصادي و سياسي اين تصميم براي اين کشور و اتحاديه اروپا چيست؟
به گزارش ايسنا، به نقل از دويچه وله، نتيجه اين رفراندوم يک فاجعه بود، فاجعهاي براي همه. اين تصميم مردم انگليس تنها بازنده در پي خواهد داشت. هواداران خروج از اتحاديه اروپا شايد در اين لحظه احساس استقلال بيشتري بکنند، اما خيلي زود در خواهند يافت، که اين استقلال چيزي بيش از يک توهم نيست. انگليس پس از اين تصميم فقيرتر خواهد شد و نکته بسيار مهم اينکه: خطر فروپاشي "پادشاهي بريتانيا" را تهديد ميکند. اکثر اسکاتلنديها به بقا در اتحاديه اروپا راي دادهاند و همين ميتواند جدايي آنها را در پي داشته باشد. صداي فرياد اتحاد ايرلند نيز بلندتر از پيش خواهد شد، چرا که مرز خارجي اتحاديه اروپا اکنون از ميان خاک ايرلند ميگذرد و البته پيآمدهاي منفي مشابهي براي ساير کشورهاي اتحاديه اروپا قابل پيشبيني است. و اين موضوع تنها محدود به آن نيست که يکي از مهمترين پرداختکنندههاي حق عضويت اين اتحاديه را ترک ميکند، بلکه موضوع بر سر خروج کشوري است که توان رقابت اتحاديه اروپا در سطح جهان را افزايش داده بود و به اين اتحاديه چهرهاي بينالملليتر داد.
خروج انگليس از اتحاديه اروپا، بهويژه براي آلمان گران تمام ميشود. کشورهاي بسياري در اتحاديه اروپا هستند که کمابيش خواهان کاهش تاثيرات روند جهاني شدن هستند و چندان علاقهاي به کنترل پرداختها و هزينههاي دولتي ندارند. در اين ميان، آلمان و انگليس همواره سياست مشترکي را دنبال کردهاند و حال اين شريک آلمان خواستار ترک اتحاديه اروپاست،اما يکي از پيآمدهاي مهم خروج بريتانيا از اتحاديه اروپا شايد پيامد سياسي آن باشد: نمونه بريتانيا ميتواند سرمشق و الگوي ديگران واقع شود. نيازي نيست که يکباره شمار کثيري از اعضا تصميم به خروج از اتحاديه را بگيرند. اما کشورهاي ديگر نيز ميتوانند براي دريافت حقوق ويژه و ناديده گرفتن اين يا آن قانون و مقررات اتحاديه اروپا، همچون بريتانيا تهديد به برگزاري رفراندوم کنند و در نهايت از اتحاديه اروپا نهادي ميماند که همه اعضاي آن هر يک ساز خود را بزند و از زير مسئوليتهاي برآمده از تصميمهاي آن شانه خالي کند. به اين ترتيب اتحاديه اروپا از يک بازيگر جدي و بينالمللي در همه عرصهها، بدل به يک نهاد شکننده و سستعنصر ميشود.
ارزش افزوده اين رفراندوم براي اروپا چيست؟
بسياري از شهروندان کشورهاي اروپا اکنون مايلند انگليسيها طعم خروج از اتحاديه را بچشند. پيامشان روشن است: هر که رفت، براي ابد رفته است. ديگر نميبايد براي بقاي بريتانيا سخاوتمندانه عقب نشيني کرد و براي اين کشور مزاياي خاص قائل شد. حتي بايد برخورد با بريتانيا به گونهاي باشد که ساير کشورهايي که کمابيش از گرايش مشابهي برخوردارند، به روشني دريابند که پاسخ اتحاديه به "فراريان از خدمت" بسيار قاطع است و آنها با چنين کاري تنها به خودشان ضرر خواهند رساند.اما انتقام چاره کار نيست، چون در بسياري از کشورهاي اتحاديه اروپا کساني که يا با اتحاديه اروپا خصومت دارند يا نسبت به حقانيت آن ترديد، کمشمار نيستند. تهديد کردن سرانجام باعث مسمومتر شدن فضاي حاکم خواهد شد. اروپايي ها به جاي آنکه در چنين شرايطي به تهديد و انتقام بيانديشند، بايد در کمال خونسردي در پي چاره بوده و تلاش کنند تا مناسبات جديدي با انگليس برقرار کنند. ترديدي نيست که اين مناسبات نميتواند جاي عضويت انگليس را براي اتحاديه اروپا پر کند، اما سياست يا همه چيز يا هيچ چيز، به هر حال در شرايط کنوني چارهساز نخواهد بود.
اتحاديه اروپا نيز حال بايد با خود برخوردي انتقادي کند. شعار حل همه مشکلات در گروي "اروپاي بزرگتر" است، شهروندان کشورهاي عضو اتحاديه اروپا را ديگر راضي نميکند. يکي از نمونههاي آن همين بحران پناهجويي است، بحراني که در نگاه بسياري يکي از بزرگترين چالشهاي قاره اروپاست. شعار "اروپاي بزرگتر" در اين رابطه به معناي پذيرش هر چه بيشتر شمار پناهجويان بود و تقسيم آنها بين کشورهاي عضو. ولي بسياري از اين کشورها اصلا حاضر به پذيرش اين پناهجويان نبودند.در مورد بحران کماکان حل نشده بدهيهاي دولتي نيز "پاسخ اروپايي" بيشتر زيان بخش بود تا سودمند: کشورهاي ثروتمند احساس ميکردند که مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند و کشورهاي فقير نيز احساس ميکردند که ولي و قيم پيدا کردهاند.ارزش افزوده اين رفراندوم براي کشورهاي عضو اتحاديه اروپا بايد اين باشد که همکاريهاي اروپايي در آينده بايد دقيقتر مستدل و طراحي شوند. اين ديگر به هيچروي کفايت نميکند که به اتحاديه اروپا بهمثابه پروژه صلح نگريسته شود، اما ساير پرسشها و مشکلات از ديده به دور بمانند. آري ، تصميم مردم انگليس به خروج از اتحاديه اروپا يک کابوس است. اما اين تصميم در عين حال فراخواني است بسيار رسا براي بيداري و هوشياري اعضاي اين اتحاديه. انتقاد از خود قاطع و در عين تامل ورزيدن نسبت به همه آن اهدافي که اروپا مايل است مشترکا در آينده به آنها دست يابد، پيام مهم اين لحظه است.
آغاز دومينوي سقوط اتحاديه اروپا و بريتانياي کبير؟
رأي مردم انگلستان به خروج از اتحاديه اروپا تداوم روندي است که در سالهاي اخير موجي از تلاش براي استقلالطلبي را در اروپا به راه انداخته است. صادق قرباني در خبرگزاري فارس نوشت، با وجود پيشتازي حاميان خروج در اغلب نظرسنجيها، شايد کمتر کارشناسي واقعا تصور ميکرد که مردم انگلستان روز پنجشنبه به خروج از اتحاديه اروپا رأي دهند.اما نتايجي که اعلام شد نشان داد موج استقلالطلبي که در سالهاي اخير در اروپا به راه افتاده، قدرتمندتر از آن است که پيشتر تصور ميشد.موجي که با تلاش اسکاتلنديها در انگلستان و پس از آن اهالي کاتالونيا در اسپانيا براي استقلال آغاز شد، در ماههاي اخير با تشديد بحران پناهجويان و بالا گرفتن اختلاف بين اعضاي اتحاديه اروپا، با تقويت احزاب راستگرا و ضد اتحاديه اروپا ادامه يافته است.نشانههاي موج مليگرايي و حتي قوميت گرايي در اروپا يکي دو تا نيست. در ماههاي اخير هر انتخاباتي که در قاره سبز برگزار شده، با تقويت جايگاه احزاب مليگرا همراه بوده است، از انتخابات منطقهاي در فرانسه گرفته تا انتخابات اخير رياستجمهوري در اتريش. همين چند روز قبل بود که «جورج فريدمن» تحليلگر برجسته آمريکايي روند کنوني در اروپا را به «رستاخيز مليگرايي» تشبيه کرده و گفته بود که اروپاييها درست يا غلط به اين نتيجه رسيدهاند که اينترناسيوناليسم ديگر جوابگو نيست و ناچار بار ديگر به ناسيونالسيم روي آوردهاند، چراکه اتحاديههاي چندجانبه را ناقض حاکميت ملي خود ميدانند.
رأي انگلستان به خروج از اتحاديه اروپا بزرگترين دستاوردي است که جنبشهاي مليگرا در سالهاي اخير در اتحاديه اروپا داشتهاند، اما بعيد است که اين جنبشها به همين دستاورد اکتفا کنند. آنها خروج انگلستان را تازه آغاز يک روند ميدانند که ميتواند در نهايت به سقوط اروپاي متحد منجر شود. «نايجل فاراژ» رهبر حزب استقلال انگلستان در حالي که از خوشحالي در پوست خود نميگنجيد، اروپا را پيکري «رو به موت» توصيف کرد و گفت اميدوار است که انگلستان تنها کشوري نباشد که از اتحاديه اروپا خارج ميشود. سوئد، اتريش و ايتاليا کشورهايي بودند که او گفت ممکن است در آينده از جمع 27 کشور باقي مانده خارج شوند. احزاب راستگرا در ديگر کشورها از همين حالا تلاش براي تکرار الگوي انگلستان را آغاز کردهاند. «مارين لو پن» رهبر حزب جبهه ملي فرانسه بلافاصله بعد از اعلام نتايج همهپرسي انگلستان، از دولت فرانسوا اولاند خواست در فرانسه همه همهپرسي مشابهي برگزار کند؛ خواستهاي که از سوي «گرت ويلدرز» رهبر حزب راستگرا و ضد مهاجرت هلند هم تکرار شد.هرچند سران اروپا گفتهاند که اين اتحاديه همچنان حفظ خواهد شد، اما از صحبتهاي آنها پيش از همهپرسي هم مشخص بود که حتي مقامات ارشد اروپايي هم چندان به آينده اتحاديهاي که مدتهاست از ديد بسياري به ابزاري در دست آلمان بدل شده، خوشبين نيستند .
نتايج همهپرسي نه فقط احزاب ضد اتحاديه اروپا، که جنبشهاي استقلالطلب در درون کشورها را هم به تکاپو انداخته و جان تازهاي در آنها دميده است.هنوز شمارش آرا به اتمام نرسيده بود که «الکس سموند» رهبر سابق حزب ملي اسکاتلند که پارسال به دليل شکست در همهپرسي استقلال کنار رفت، گفت با اين نتيجه اسکاتها بار ديگر خواستار برگزاري همهپرسي خواهند شد تا از لندن جدا شوند.جنبش شين فين ايرلند هم بيانيه داد و گفت ايرلنديها مخالف خروج از اتحاديه هستند و به همين جهت ايرلند شمالي بايد از بريتانيا جدا شده و با پيوستن به همسايه جنوبي، ايرلند متحد شکل بگيرد.در اسپانيا هم جنبش استقلال کاتالونيا از رأي مردم انگلستان استقبال کرده است. اين جنبش مدتهاست براي استقلال از اسپانيا تلاش ميکند. دولت اسپانيا هم از فرصت آشفتگي در انگلستان استفاده کرده و پيشنهاد داده است که مذاکرات براي تعيين تکليف تنگه راهبردي جبل الطارق که در مالکيت انگلستان و مورد ادعاي اسپانياست، آغاز شود.
همه اين نشانها يک پيام دارد؛ اگر اتحاديه اروپا اصلاح نشود و اختيارات کشورهاي عضو افزايش نيابد، خروج انگلستان از اتحاديه ميتواند آغازي باشد بر پايان اتحاديه اروپايي. در بريتانيا هم همين وضعيت صادق است، اگر لندن اختيارات کشورهاي عضو اتحاد پادشاهي را آنطور که وعده داده افزايش ندهد، از حالا بايد کار بريتانياي کبير را پايان يافته دانست و ديويد کامرون را هم که امروز از نخستوزيري استعفا داد، پدر «بريتانياي صغير».
از طرفي،راي مردم انگليس به خروج نشان داد که اتحاديه اروپا آرمان شهر نيست و کشورهاي ديگر براي پيوستن به آن ديگر به آب و آتش نخواهند زد.بريتانيا بنايي که ساخت و معماري آن بيش از 50 سال به طول انجاميد و خود يکي از معماران اصلي آن بود را با برداشتن يک ستون مهم آن لرزان و آسيب پذير کرد.همه پرسي انگليس و تصميم مردم اين کشور براي خروج از اتحاديه اروپا يک نقطه عطف در تاريخ روابط بين الملل در قرن 21 محسوب ميشود و فارغ از اظهار نظرهاي احساسي و هيجاني درباره آن بايد گفت که اين تصميم در سطوح مختلف عواقب و نتايج کوتاه مدت و دراز مدتي را به دنبال خواهد داشت.اعلام نتيجه پرسي از همان آغاز ساختار سياسي بريتانيا را تکان داد و بيش از همه نوعي بلاتکليفي و سردرگمي را در ميان دولت لندن، احزاب سياسي و ديگر ساختارهاي حکومت در بريتانيا ايجاد کرد.
اولين پيامد اين زلزله سياسي، خيلي زود معلوم شد: ديويد کامرون که همه تلاش خود را براي باقي ماندن انگليس در اتحاديه اروپا انجام داد اعلام کرد از سمتش استعفا ميکند. راي مردم انگليس به خروج، کشتي انگليس را در مسيري برخلاف مسير مطلوب ديويد کامرون قرار داد و وي را مجبور کرد سکان هدايت را به کسي بسپارد که نظرش با خواسته اکثر مردم انگليس همراه است .استعفاي ديويد کامرون حزب حاکم انگليس را که در بهت نتيجه همه پرسي قرار داشت دچار سرگيجه سياسي کرد و اکنون اعضاي اين حزب که اغلب آنها مخالف خروج از اتحاديه اروپا هستند بايد کسي را به رهبري حزب انتخاب کنند که خواسته مردم را پيش ببرد و نه خواسته آنها را. اوضاع حزب کارگر انگليس نيز از اين بهتر نيست. بسياري از نمايندگان عضو حزب کارگر حامي ماندن انگليس در اتحاديه اروپا بودند و جرمي کوربين را متهم کردهاند که همه تلاش خود را براي راي منفي مردم به خروج به کار نبسته است. حزب کارگر نيز دچار نوعي سردرگمي شده و معلوم نيست طي روزهاي آينده چه سرنوشتي در انتظار اين حزب و رهبران آن خواهد بود. اکنون رابطه ميان خواست مردم و خواستههاي هر دو حزب انگليس دچار تناقض است و اين موضوع بر ابهام سياسي انگليس مي افزايد. به نظر ميرسد احزاب سياسي اين کشور بايد اولويتها و جايگاه خود در ميان مردم اين کشور را بازتعريف کنند.
به فضاي سياسي مه آلود و تيره انگليس بايد نگرانيهاي اسکاتلنديها را نيز اضافه کنيم. بيشتر مردم اسکاتلند در همه پرسي به ماندن در اتحاديه اروپا راي دادهاند اما اکنون آنها بايد با توجه به راي مردم انگليس و ولز به خروج تبعات آن را نيز بپذيرند. اين مساله نقطه تلاقي ميان اسکاتلندي ها و انگليسي هاست و به همين دليل است که اسکاتلندي ها دوباره موضوع استقلال از بريتانيا را پيش کشيدهاند تا سرنوشت خود را از لندن جدا کرده و بر حاکميت خود مسلط شوند.
موضوع همه پرسي مجدد استقلال در اسکاتلند اگر جدي شود ميتواند آينده سياسي لندن را بيش از پيش دچار ابهام و غيرقابل پيش بيني کند. شايد اين راي به نوعي باعث واگرايي در خود بريتانيا هم شود و ساز مخالف اسکاتلنديها باعث شود در آينده چيزي به اسم بريتانيا وجود نداشته باشد. انگليس از اين به بعد نميتواند در هيچ يک از تصميمات اتحاديه اروپا مشارکت کند و به قول فيليپ هاموند وزير خارجه انگليس، اين کشور از ساعت 6 صبح روز جمعه وزن سياسي و حق راي خود را در اتحاديه اروپا از دست داده است.
از سوي ديگر لندن نميتواند تا کامل شدن سازوکار خروج از اتحاديه که احتمالا دو تا 4 سال به طول خواهد انجاميد تصميمات کاملا مستقلي اتخاذ کند و به دليل پشت کردن به اتحاديه اروپا نبايد انتظار داشه باشد که ديگر اعضاي اتحاديه اروپا با انعطاف و نرمش خواستههاي انگليس را اجابت کنند و براي پيشبرد سياستهاي اين کشور همکاري کنند. اين موارد بر سياستهاي دولت آينده انگليس تاثير به سزايي خواهد گذاشت و مشخص نيست که انگليس بتواند در کوتاه مدت تبعات خطرناک ناشي از اين مسائل را مديريت کند.در بعد اقتصادي وضع از اين هم بدتر است. تجار و صاحبان مشاغل در انگليس از جمله اولين قشرهايي هستند که نگران پيامدهاي خروج انگليس از اتحاديه اروپا هستند. گردش آزادانه نيروي کار در ميان اعضاي اتحاديه اروپا باعث شده بسياري از کارمندان شرکتها، بانکها، کارگران صنايع و خدمات از کشورهاي ديگر به کار گرفته شوند. اکنون با خروج انگليس همه سازوکارهاي جذب نيروي کار دستخوش تغيير خواهد شد و کارگران غيرانگليسي بايد به کشورهاي خود بازگردند و کارفرماها بايد نيروهاي جديد بومي را به خدمت بگيرند. در پيش بودن چنين تغيير و تحولاتي تصميم گيري اقتصادي بنگاههاي اقتصادي و توليدي را بسيار دشوار ميکند و چشم انداز اقتصادي و بازدهي آنها را با چالش مواجه خواهد کرد. در سطح کلان انگليس بايد همه روابط اقتصادي و تجاري خود را با ديگر کشورهاي عضو اتحاديه اروپا بازتعريف کند و اين موضوع بسيار زمانبر خواهد بود و مشخص نيست تا آن زمان سازوکار روابط اقتصادي انگليس با ديگر اعضا چگونه خواهد بود. اين مسائل دوباره بر مشکلات تصميمگيري شرکتهاي خصوصي و بنگاههاي اقتصادي و چشمانداز اقتصادي آنها تاثير خواهد گذاشت و سردرگمي آنها را در کوتاه مدت و ميان مدت بيشتر ميکند.
در سطح اتحاديه اروپا، رهبران ديگر اعضاي اتحاديه اروپا هنوز در شوک نتيجه اين همه پرسي به سر ميبرند. آلمان از همه پرسي انگليس به عنوان يک روز غمبار براي اتحاديه اروپا ياد کرده است. اگر چه صدراعظم آلمان گفته است که اتحاديه اروپا به اندازه کافي قوي است تا بتواند بدون انگليس به راه خود ادامه دهد اما اين اظهارات نميتواند شکسته شدن وجهه سياسي و بينالمللي اتحاديه اروپا را ترميم کند. مقامات ترکيه اکنون ديگر از عدم موافقت اين اتحاديه با عضويت آنکارا سرخورده نيستند و حتي اعلام کرده اند که با وجود چنين مشکلاتي براي اتحاديه اروپا، آنها هم ادامه مذاکره براي عضويت در اتحاديه اروپا را به همه پرسي خواهند گذاشت.
ديگر کشورهاي اروپايي نيز که خواستار پيوستن به اتحاديه اروپا هستند به پيشنها خود براي عضويت در اتحاديه اروپا به ديده ترديد مينگرند و شايد در تصميم خود در اين مسير بازنگري کنند. راي مردم انگليس به خروج نشان داد که اتحاديه اروپا مدينه فاضله نيست و کشورهاي ديگر براي پيوستن به آن ديگر به آب و آتش نخواهند زد. به نظر ميرسد که در کوتاه مدت همه نهادهاي سياسي و اقتصادي مرتبط با اتحاديه اروپا از ترکشهاي ناشي از خروج انگليس از اين سازمان در امان نخواهند بود؛ بلاتکليفي و ابهام واژه هايي هستند که بهتر ميتوانند حال و روز اين روزهاي اعضا و نهادهاي درگير در اتحاديه اروپا را تعريف کنند. اگر فروپاشي شوروي در دهه 90 باعث تغييرات گسترده در سطح نظام بين المللي شد اکنون خروج انگليس از اتحاديه اروپا ميتواند آغازگر روندي باشد که باعث واگرايي اتحاديه اروپايي و تغييرات گسترده در سطح نظام بين المللي شود.
انگليس که روزي با کمک فرانسه و آلمان سنگ بناي اتحاديه اروپا را پايه گذاري کرد و طي چند دهه ساختمان اتحاديه اروپا را مستحکم کرده اکنون با خروج خود آرزوي 50 ساله اروپاييها براي همگرايي کامل را بر باد داد و مشخص نيست اين اتحاديه بدون يکي از ستونهاي اصلي خود در آينده به کدام سو خواهد رفت.
خروج اسب ترواي آمريکا از اتحاديه
رأي مردم بريتانيا به خروج از اتحاديه اروپايي به معني پيروزي راست افراطي بر ائتلاف فراگير راست ميانه تا طيف هاي مختلف از احزاب چپ در انگلستان بود. اين موضوع، آمريكا را نيز از يكي از ابزارهاي اصلي اش براي نفوذ و تاثيرگذاري در تصميمات اتحاديه اروپايي محروم خواهد كرد. عليرضا ميريوسفي در خبرآنلاين نوشت،زماني مارشال دوگل انگلستان را اسب ترواي آمريكا در اروپا خوانده بود. بعدها وي در كتاب خاطراتش دلايل اين تعبير را روشن تَر بيان كرد. دوگل در كتاب خاطراتش آورده است زماني كه به چرچيل پيشنهاد داد تا به همراه هم هدايت جهان پس از جنگ جهاني دوم را بر عهده بگيرند، پاسخ شنيده است كه چرچيل ترجيح مي دهد با كشف فراآتلانتيكي جديدش كه يك ابر قدرت جوان، برتر و آينده دار است، اين كار را انجام دهد.
انگلستان از ديرباز خود را يك قدرت آتلانتيكي تصور کرده است تا يك قدرت اروپايي. جمله تاريخي مارگارت تاچر كه جدايي قلمرو انگلستان از بقيه اروپا را مشيتي الهي خَوانده بود تبلور اين ديدگاه است. ورود انگليس به اتحاديه اروپايي در سال 1973 بيش از آنكه انعكاس دهنده خواست عمومي و منافع ملي اين كشور باشد، حاصل تشويقهاي آمريكا و مشوقهاي كشورهاي اروپايي و به ويژه دو كشور محور اين اتحاديه يعني فرانسه و آلمان بوده است. از همان زمان حضور انگليس در اتحاديه همواره حضوري همراه با امتيازات ويژه در مزاياي عضويت و معافيت هاي استثنائي در هزينه هاي اداره تشكيلات اروپايي بوده است. موضوعي كه برخي أعضاي اتحاديه از آن به باج خواهي انگليسي ياد كردهاند و آخرين نمونه اين باج خواهي در فوريه گذشته بعد از هشت دور مذاكره فشرده بين مقامات انگليسي و اتحاديه اروپايي اعلام شد و شامل امتيازات و معافيتهاي گسترده براي اين كشور بود.
در مورد دلايل گريز طبيعي انگلستان از بودن در اتحاديه، مجموعه اي از عوامل اقتصادي و تاريخي را مي توان برشمرد. اصلي ترين انگيزه كه دستاويز تبليغات خروج كشورها از اتحاديه اروپايي قرار مي گيرد، معمولا مسائل اقتصادي و هزينه هاي مالي عضويت براي كشورهاي ثروتمند شمال اروپاست.
همان عللي كه مانع پيوستن نروژ به اتحاديه اروپايي شده است، محور تبليغات اروپايي گريزي در انگليس و كشورهاي حوزه اسكانديناوي است. درآمد سالانه اين كشورها كه بعضا داراي درآمدهاي قابل توجه نفتي هستند، عموما از حد متوسط در اتحاديه اروپايي و به ويژه كشورهاي تازه عضو بيشتر است و عموم مردم اين كشورها از اعطاي يارانه به كشورهاي تازه عضو ناراضي اند. به همين خاطر جدايي انگليس از اتحاديه مي تواند باعث تحريك زنجيره دومينويي خروج كشورهاي شمال اروپا از اتحاديه شود. بهعلاوه فرهنگ و ساختارهاي بريتانيايي عمدتا گرايشهاي فراآتلانتيكي و آمريكايي دارند تا اروپايي.
اين گرايشها با مهاجرت گسترده اتباع انگليسي به آمريكا شروع و تا به امروز ادامه دارد. همانگونه كه ديويد فيشر در كتاب ارزشمندش با عنوان بذرهاي آلبيون(نام سنتي انگليس) نشان داده است، ساختار اصلي نخبگان آمريكاي امروز، توسط چهار گروه از مهاجرين انگليسي بنيانگذاري شده و تا امروز ادامه يافته است. اين ارتباطات فراساختاري به گونه اي است كه حتي امروز اخبار ازدواج يا تولد در خاندان سلطنتي انگليس خبر اول رسانه هاي آمريكايي است يا در مسابقات ورزشي تيم هاي اروپايي و آمريكايي مردم انگليس يكپارچه به طرفداري از تيم هاي آمريكايي مي پردازند. اين روابط به قدري مستحكم است كه حتي بدبيني شديد اوايل رياست جمهوري اوباما هم نتوانست خللي در اين روابط ايجاد كند.درباره نيروهاي طرفدار ادامه عضويت در اتحاديه، علاوه بر برخي نيروهاي ايده آل گرا و عمدتا چپ در داخل انگلستان، عمدتا فشارها و تشويق هاي خارجي تأثير گذار بوده است.
از يكسو آمريكا كه به دنبال تعقيب اهداف خود در اتحاديه توسط يك متحد قابل اعتماد بوده است، انگليس را تشويق به ادامه حضور در اتحاديه كرده است. از ديگر سو، كشورهاي محوري اتحاديه اروپايي و به ويژه فرانسه و آلمان به عضويت نسيه كشوري با ظرفيت هاي انگليس در اتحاديه اروپايي حتي به بهاي باج خواهي هاي پياپي به چشم فرصت نگاه كرده و ميكنند. به همين خاطر عضويت انگلستان در دهه هاي گذشته بيش از اين كه ناشي از انگيزههاي ملي و داخلي باشد، ناشي از مشوقها و انگيزههاي خارجي بوده است. با وجودي كه اسب ترواي آمريكا در اتحاديه اروپايي همواره گزينه اي بي بديل بوده است، ولي اهميت حياتي آن نشيب و فرازهايي داشته است.
در مواقعي با ظهور دولت هاي راست و طرفدار آمريكا در كشورهايي نظير ايتاليا و اسپانيا، آمريكا كار آسان تَري پيش رو داشته است و در مواقعي مثل زمان حاضر اتكاي آمريكا بر اسب ترواي شمالي اش بيشتر بوده است. لذا در زمان حاضر از دست دادن اين متحد راهبردي در اتحاديه اروپايي براي آمريكا بسيار دردآور خواهد بود.در مورد تبعات خروج انگلستان از اتحاديه، فوري ترين نگراني خروج ساير اعضاي شمالي اتحاديه اروپايي است. نگراني بعدي استقلال خواهي مجدد اسكاتلند، ايرلند و ولز است كه عمدتا عضويت در اتحاديه اروپايي را يك فرصت براي خود ديده اند. كاهش وزن و اعتبار اتحاديه اروپايي در معادلات جهاني از ديگر پس لرزه هاي خروج شوك آور انگليس از اتحاديه خواهد بود. بهعلاوه تقويت راست افراطي در داخل انگليس مي تواند از آثار كوتاه مدت و ميان مدت اين تغيير باشد كه يقينا تبعات بلندمدت تري براي اروپا، آمريكا و حتي كشورهاي خاورميانه خواهد داشت. ادامه دارد...
ش.د9501288