(روزنامه جوان – 1395/10/25 – شماره 5002 – صفحه 6)
شركت سوئدي اسپاتيفاي در صفحه استخدام خود به شوخي يك آگهي را منتشر كرده تا باراك اوباما چند روز ديگر بعد از ترك كاخ سفيد، شغلي در اين غول موسيقي در فضاي مجازي داشته باشد. يكي از شرايط اين شغل داشتن «هشت سال تجربه اداره يك كشور معتبر» و «جايزه صلح نوبل» است كه اوباما اين شرايط را دارد و دانيل داك، مدير عامل اسپاتيفاي هم بعد از درج اين آگهي در پيام توئيتي به اوباما خطاب كرده: «شنيدم علاقهمنديد در اسپاتيفاي مشغول شويد. اين شغل را شنيدهايد؟» هر چند كه اين يك شوخي است اما سخنان خود اوباما و ديگر مقامهاي ارشد دولتش در اين روزهاي پاياني بيشتر حكايت از اين دارد كه او دغدغه توجيه كارنامه دو دوره رياست جمهورياش را دارد تا بعد از ترك كاخ سفيد مشغول به چه كاري بشود. نمونه اين دغدغه در سخنراني وداع اوباما ديده شد كه او برخلاف سنت رؤساي جمهور سابق، سخنراني خود را نه با پيام تلويزيوني بلكه با رفتن به شيكاگو و در يك مراسم عمومي ايراد كرد.
رؤياي برابري نژادي
«رؤيايي دارم» نام يك سخنراني 17 دقيقهاي است كه مارتين لوتركينگ در 28 اوت 1965 برابر بناي يادبود لينكلن براي هزاران سياهپوستي ايراد كرد كه در اعتراض به نژادپرستي حاكم بر امريكا در شهر واشنگتنديسي جمع شده بودند. كينگ در اين سخنراني با تكرار رؤيايي دارم از وعدههاي عمل نشده حاكمان امريكا به برابري نژادي و اميدش به روزي ميگويد كه ديگر رنگ پوست مايه تبعيض بين شهروندان امريكايي نشود. اوباما سه دهه بعد از آن سخنراني مشهور كتابي به نام «رؤياهاي پدرم: حكايتي از نژاد و ميراث» را منتشر كرد كه هر چند شرح حال زندگي شخصياش بود اما مضمون آن دور از سخنان كينگ نبود چنان كه در جايي از اين كتاب شكايت عموزاده شش ساله همسرش را نقل ميكند كه همكلاسيهايش حاضر نيستند در كلاس با او بازي بكنند چون پوستي تيره دارد. اوباما در 33 سالگي و زماني اين كتاب را منتشر كرد كه به عنوان اولين سياهپوست، رئيس بخش بررسي قوانين دانشگاه هاروارد شده بود و شايد در آن موقع فكر ورود به كاخ سفيد را هم نميكرد. با وجود اين، او 14 سال بعد نخستين سياهپوستي بود كه به عنوان چهل و چهارمين رئيسجمهور امريكا وارد كاخ سفيد شد و رسيدن او به مقام رياست جمهوري امريكا اميدهاي زيادي در امريكا به وجود آورد كه زمان رفع تبعيض نژادي فرا رسيده است و صحبت از «امريكاي پسانژادپرستي» ميشد.
حالا اوباما در شيكاگو در سخنراني خداحافظياش معترف به تبعيض نژادي است و آن صحبتهاي هشت سال قبل در مورد «امريكاي پسانژادپرستي» را غير واقعگرايانه ميخواند و ميگويد: «واقعيت اين است كه نژادپرستي در امريكا هنوز به عنوان يك عامل تفرقه مطرح است. » او در كتاب «رؤياهاي پدرم» مينويسد: «هنوز وقتي به داستان زندگي خانوادهام فكر ميكنم، آنچه بيشتر مرا برميانگيزد از بين رفتن معصوميت است؛ معصوميتي كه حتي با معيارهاي كودكانه قابل تصور نيست.» سخنان او در سخنراني خداحافظياش نه تنها نشان ميدهد كه گامي به سوي امريكاي پسانژادپرستي برنداشته بلكه نتوانسته اقدامي براي بازگرداندن معصوميتي به جامعه امريكايي بكند كه سالها قبل در حسرت فقدانش بود. واقعيت اين است كه آمار كشتار سياهپوستان و بهخصوص قتل سياهپوستان به دست پليس امريكا در زمان رياست جمهوري او اگر نسبت به رؤساي جمهور سابق بيشتر نبوده دست كم آن قدر بوده كه صداي اعتراض سياهپوستان را بلند كند و امريكا شاهد گستردهترين شورشها عليه نژادپرستي بعد از بحرانهاي دهه 70 باشد. اوباما در برابر اعتراضها و شورشها تنها به همدردي لفظي اكتفا كرد و به جاي انجام كاري براي مبارزه با نژادپرستي، از آن اعتراضها و شورشها براي هدفش در مورد كنترل فروش سلاح بهرهبرداري كرد. در واقع، او با اين نحو بهرهبرداري نشان داد كه نه يك مدافع برابري نژادي و ادامهدهنده كينگ بلكه در خدمت حزب دموكرات و شعار اين حزب در وضع قوانيني براي كنترل فروش سلاح است.
رؤياي برابري اقتصادي
اوباما در سخنراني خداحافظي علاوه بر شكافهاي نژادي، اعتراف به «نابرابري اقتصادي» در امريكا كرد و هرچند اشاره او به اين موضوع كوتاه بود اما چند ماه قبل در مراسم جشن فارغالتحصيلي دانشگاه رانجرز نيوجرسي گفت: «نابرابري در اقتصاد ما طي چند دهه گذشته همواره بيشتر و بيشتر شده به طوري كه 10 درصد بالايي جمعيت امريكا، ثروتي بيشتر از بقيه دارند و دستمزد ميليونها خانواده كارگر زحمتكش به اندازه كافي افزايش نمييابد.» او براي تغيير اين وضعيت از تغيير سياستها گفت كه به نظر وي، عبارت از افزايش حداقل دستمزد، تغيير زيرساختها و كاهش تحصيلات دانشگاهي است اما بايد پرسيد او طي هشت سال فرصتي كه براي اجراي اين سياستها داشته چه كرد. واقعيت اين است كه اوباما زماني در انتخابات 2008 به رياست جمهوري رسيد كه امريكا در اوج بحران اقتصادي بود و اقتصاد امريكا با نرخ بيش از 10 درصد بيكاري، رشد منفي 8/2 درصدي و ركود بيسابقه در بازار بورس دوران سختي را تجربه ميكرد. مردم امريكا در آن زمان اميد به رئيسجمهوري داشتند كه با تغيير اوضاع و خروج از ركود اقتصادي، وضعيت معيشت بهتري را براي آنها به ارمغان آورد. اوباما در همان ماههاي اوليه كار خود مبارزه با ركود اقتصادي را در دستور كار قرار داد و بسته نجات اقتصادي نزديك به هزار ميليارد دلاري را به تصويب كنگره رساند تا جاني تازه به اقتصاد امريكا بدمد و آن را از ركود خارج كند.
آمارها حكايت از موفقيت او دست كم در پارامترهاي اصلي دارد چنان كه او نرخ بيكاري را به كمتر از 5 درصد رسانده، رشد پايدار 2 درصدي اقتصاد ايجاد كرده، تحرك در صنايع به خصوص صنايع خودروسازي ايجاد كرده و بازار مسكن را سر و سامان داده تا قيمت متوسط مسكن به نرخ قبل از بحران در 2006 برسد. با وجود اين موفقيتها، مسئله اصلي اين است كه او با چه هزينهاي اين موفقيتها را به دست آورده است؟ او از نابرابري اقتصادي به عنوان يكي از چالشهاي اصلي امريكا گفته اما بايد توجه داشت كه افزايش نابرابري هزينهاي است كه مردم امريكا براي سياستهاي اقتصادي و موفقيتهايش پرداختهاند. جوزف استيگليتز، برنده نوبل اقتصاد و استاد دانشگاه كلمبيا، در مصاحبه با تارنماي آتلانتيك، موفقيتهاي اوباما را تأييد ميكند و ميگويد كه «توليد ناخالص داخلي فقط مجموع خروجي يك اقتصاد را نشان ميدهد اما نميگويد كه چه مقدار از آن به جيب چه كسي ميرود.
اين اقتصاددان معتقد است كه در طول سه سال اول سياست بازيابي اقتصادي امريكا، 91 درصد از درآمد به يك درصد بالايي رسيده و 99 درصد پاييني جامعه هيچ چيز احساس نكردند. در واقع، ظهور جنبش اعتراضي اشغال والاستريت يا جنبش 99 درصدي پاسخي به ظهور بحران اقتصادي در دولت جورج بوش نبود، بلكه پاسخي بود به بسته نجات اقتصادي اوباما كه باعث فربهتر شدن يك درصد و فقير ماندن 99 درصد جامعه شده است. علاوه بر اين، بايد به ميزان بدهي توجه كرد كه اوباما براي اين خدمت به يك درصد مرفه براي كل جامعه امريكا به بار آورده است. بدهي دولت امريكا در ابتداي 2009 يا زماني كه اوباما زمام امور را به دست گرفت كمي بيش از 10 هزار ميليارد دلار بود و حالا كه او كاخ سفيد را ترك ميكند، اين ميزان به 20 هزار ميليارد دلار ميرسد. او با اين ميزان بدهي لقب بدهكارترين رئيسجمهور امريكا را به دست آورده، لقبي كه خوشآيند او نيست و حاضر نيست كلمهاي در مورد آن بگويد. در واقع، موفقيتهاي اقتصادي اوباما را بايد با اين دو معيار از ميزان نابرابري اقتصادي و نرخ بدهي عمومي سنجيد تا معلوم شود كه براي كسب اين موفقيتها چه هزينه هنگفتي را به جامعه امريكا تحميل كرده است.
رؤياي رهبري
يكي از اصليترين رؤياهاي امريكايي داشتن رهبري است كه بتواند مقام نخست امريكا را چه در داخل و چه در خارج از اين كشور حفظ كند. شايد اوباما در مقايسه با ديگر رؤساي جمهور امريكا بهترين زبان و سخنراني را داشته باشد اما رهبري هشت ساله او چيزي نبوده كه متناسب با رؤياي رهبري در امريكا باشد. مسئله اصلي فقط محدود به انتقادهايي نميشود كه رقباي جمهوريخواه نسبت به رهبري او در طول اين هشت سال داشتهاند، بلكه مسئله در داخل حزب دموكراتي است كه ضعف رهبري او در اين حزب و در جريان انتخابات رياست جمهوري هشتم نوامبر نمودار شد. او در هفتههاي باقيمانده به اين انتخابات به صورتي تمام قد به حمايت از هيلاري كلينتون پرداخت كه نماينده نهايي دموكراتها در برابر دونالد ترامپ و جمهوريخواهان بود.
شكست هيلاري از ترامپ در آن انتخابات تنها شكست او نبود بلكه بايد شكست اوباما هم دانست كه نتوانست جبههاي متحد در داخل حزب عليه ترامپ ايجاد كند. اين ناتواني در رهبري تأثير خود را در سه ايالت كليدي ويسكانسين، ميشيگان و پنسيلوانيا نشان داد كه دموكراتها اغلب پيروز اين سه ايالت بودند اما اين بار ترامپ و جمهوريخواهان رأي اين سه ايالت را به دست آوردند تا پيروز نهايي انتخابات بشوند. اين جداي از نارضايتي داخل حزب در مورد خيانت به برني سندرز بود كه اوباما نتوانست اين نارضايتي را برطرف كند و برعكس، آن چنان از هيلاري حمايت كرد كه تمام اميدهاي اين ناراضيان را به باد داد. در هر حال، اوباما بعد هشت سال كارنامهاي به جا گذاشته و سعي ميكند تا خود را موفق نشان بدهد اما نگاهي گذرا به محورهاي كليدي نژادي، اقتصادي و رهبري نشان ميدهد كه او در اين هشت سال رؤياهاي امريكاييها را به باد داده تا گامي به سوي تحقق آنها برداشته باشد.
http://javanonline.ir/fa/news/832648
ش.د9503457