آرزوی کور و هفتمین گورمحمد صرفی در کیهان نوشت:لفاظیهای این روزهای رئیسجمهور آمریکا و برخی مقامات دولت وی علیه ایران
در کانون توجه رسانهها و افکار عمومی قرار گرفته است. ترامپ روز پنجشنبه و
دیروز یک پیام توئیتری علیه ایران منتشر کرد. مضمون پیامهای ترامپ از این
قرار است؛ «ایران رسما به خاطر پرتاب موشک بالستیک اخطارگرفته است. آنها
باید قدر این توافق بسیار بد با آمریکا را میدانستند»، «ایران داشت نفسهای
آخر را میکشید و رسماً در حال فروپاشی بود که آمریکا آمد و با یک توافق
نجاتش داد: ۱۵۰ میلیارد دلار» و «ایران با آتش بازی میکند. آنها قدر
مهربانی اوباما را ندانستند. من آنطور نیستم!» مایکل فلین، مشاور امنیت ملی
آمریکا نیز - با لحنی بسیار شبیه پیامهای ترامپ- از آزمایش اخیر موشکی
ایران و حمایت از مردم یمن به شدت انتقاد کرده و گفته است؛ «ما امروز رسما
به ایران اخطار میدهیم.» درباره جار و جنجالهای اخیر کاخ سفید علیه تهران
نکات زیر قابل تامل است؛
ترامپ و تیم سیاسی- امنیتی وی در حال امتحان
کردن جمهوری اسلامی ایران هستند. لفاظیهای اخیر و برخی اقدامات مانند
تحریم 25 فرد و شرکت ایرانی به بهانه حمایت از تروریسم در همین راستا قابل
تحلیل و ارزیابی است. واکنش و رفتار ایران در مقابل این دوره تست و گذار،
رفتار و سیاست بعدی واشنگتن را تعیین میکند. از این منظر باید گفت روزها و
هفتههای آینده بسیار حساس و تعیینکننده هستند. جی سولومون تحلیلگر
برجسته آمریکایی و نویسنده کتاب «جنگهای ایران: بازیهای جاسوسی، نبردهای
بانکی و قراردادهای محرمانهای که شکل خاورمیانه را تغییر داد» به تازگی در
نشستی به میزبانی بنیاد هریتیج در این مورد گفت: «دولت ترامپ در ماههای
نخست تلاش خواهد کرد تا ایران را از نظر اعمال تحریمها علیه شرکتهای ایرانی
بسنجد و ببیند که آیا ایران به حرف خودش عمل خواهد کرد که هرگونه اعمال
تحریمها به معنای نقض توافق هستهای است و ایران از توافق هستهای عقب
خواهد نشست. من پاسخ این سؤال را نمیدانم. فکر میکنم درهرحال، دولت ترامپ
خواهد کوشید ایران را از این منظر امتحان کند. دولت ترامپ خواهد کوشید
ایران را در سوریه و خلیجفارس و عراق امتحان کند.»
درباره میزان جدی
بودن تهدید نظامی ایران نیز سخن بسیار است اما آقای ترامپ که چند روز پیش
با دخترش به مراسم بزرگداشت تکاور آمریکایی کشته شده در یمن رفته بود، شاید
گزارش واقعی عملکرد زبدهترین نیروهایش-موسوم به SEAL- در منطقه البیضاء
یمن را، بیواسطه شنیده باشد. عملیاتی که هفته گذشته به بهانه مبارزه با
القاعده انجام شد و اولین عملیات نظامی برون مرزی در دوره ریاست جمهوری
ترامپ بود. در این عملیات دهها غیرنظامی یمنی کشته شدند. یک مقام نظامی
آمریکایی در تشریح این عملیات گفته است؛ «تقریباً همه چیز اشتباه پیش رفت» و
رسانهها نیز از آن به عنوان «یک افتضاح کامل» نام میبرند.
در اینکه
واشنگتن سالهاست به ضربه زدن به ایران علاقهمند است، هیچ شکی نیست. مسئله
و مانع عدم توانایی است. آمریکایی که از پس گروهکهای شبه نظامی در گوشه و
کنار منطقه برنمیآید و یک عملیات محدود را به یک افتضاح تبدیل میکند،
رئیسجمهورش باید در سخن گفتن از گزینههای روی میز علیه کشوری همچون
جمهوری اسلامی ایران –که یک بار به سختی و به مدت 8 سال محک جنگی خورده
است- دقت بیشتری کند. همانطور که سه سال پیش بروس ریدل در پایگاه اندیشکده
بروکینگز نوشت؛ آمریکاییها نباید درسهای اولین جنگ خود با ایران را
فراموش کنند.
در روزهای اخیر برخی چهرهها و رسانههای مدعی اصلاحات در
تحلیل وضع موجود و چگونگی برخورد با سیاست آمریکا، سخنان تاسفانگیز،
خفتبار و عجیب و غریبی بر زبان و قلم جاری میکنند. شاهبیت این تحلیلها و
مواضع از این قرار است که؛ 1-خصومتهای آمریکا تقصیر خودمان است! 2-
واکنشی نشان ندهیم که دشمن عصبانی شده و خصومت بیشتری بورزد! 3-ترامپ
نماینده آمریکا نیست و سیاستهای او را نباید به پای سیستم خردگرای آمریکا
نوشت! 4-قدر عافیت دوران اوباما را ندانستیم و به مصیبت ترامپ دچار شدیم!
البته
در این جماعت این میزان از حقارت عجیب و غیرمنتظره نیست اما بلاهت در
تحلیل نحوه برخورد را نمیتوان عادی دانست. دعوایی را فرض کنید که فردی
قلدر به درب منزل شما آمده و با هیاهو و سروصدا میخواهد باجی بگیرد. بار
اولش هم نیست و سابقهای طولانی دارد. حالا این وسط یک نفر هم پیدا شده و
به جای کمک و تشر زدن به فرد قلدر و مزاحم، شما را نصیحت میکند که کوتاه
بیا و مهاجم را عصبانی نکن! بعید است این رفتار را بتوان به بلاهت نسبت داد
و منطقیترین ارزیابی آن است که فرد به اصلاح ناصح و خیرخواه، با قلدر
محله سر و سرّی دارد و از سفره باجگیری، استخوانی هم نصیب او میشود.
و
اما درباره بزک دموکراتها و اوباما که در این فقره نیز به طرز جالبی تیم
ترامپ و مدعیان اصلاحات همنظر و همسو هستند. ترامپ میگوید قدر
مهربانیهای اوباما را ندانستید و مدعیان اصلاحات نیز عزا گرفته و عصبانی
هستند که چرا همه مشکلاتمان با آمریکا را در دوره دموکراتها حل نکردیم!
این افراد توضیح نمیدهند همان مشکل تحریمها که قرار بود بر اساس برجام حل
شود، سرنوشتش چه شد. میتوان از دریچه دوربین زنده تلویزیونی در چشم هشتاد
میلیون ایرانی زل زد و ادعا کرد تحریمها رفع شده است اما واقعیت که با
حرف عوض نخواهد شد. شدیدترین تحریمها در کدام دوران علیه ملت ایران وضع
شد؟ مگر نه این است که سنگ بنای ممنوعیت صدور ویزا برای 7 کشور مسلمان، در
دوره اوبامای مهربان گذاشته شد؟
سوم ژانویه -17 روز قبل از مراسم تحلیف
ترامپ- طرحی در مجلس نمایندگان آمریکا ارائه شد که هم اینک در کمیته روابط
خارجی در حال بررسی و طی روند قانونی خود است. طرحی با نام (۱۰ .H. J.
RES) که به دولت آمریکا اجازه استفاده از نیروی نظامی علیه ایران را
میدهد. بهانه استفاده نیز جالب است؛ جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح
هستهای!! یعنی همان بهانهای که قرار بود با برجام از آمریکا گرفته شود.
ارائه دهنده طرح نیز جالب است؛ آلسی ال.هستینگز، نماینده فلوریدا، که
اتفاقاً دموکرات است، یعنی همحزبی همان اوبامای مهربانی که قدرش را
ندانستیم!
رهبر معظم انقلاب اسلامی 27 تیر سال 1394 درباره لفاظیهای
دولت اوباما علیه ایران فرمودند؛ « پنج رئیسجمهور دیگر [آمریکا] از اوّل
انقلاب تا امروز، در این آرزو که جمهوری اسلامی را تسلیم کنند یا مُردند یا
در تاریخ گم شدند، شما هم مثل آنها؛ شما هم این آرزو را هرگز به دست
نخواهید آورد که ایران اسلامی را تسلیم کنید.» گرچه بلوفهای ترامپ برای
دوشیدن بیشتر رژیمهای مرتجع حاشیه خلیجفارس کارایی دارد، اما بیشک او
هفتمین رئیسجمهور آمریکاست که آرزوی تسلیم ایران اسلامی را به گور میبرد.
لاف ترامپ و دوقطبی جنگ ـ صلح
دکتر حمیدرضا مقدمفر در کیهان نوشت: دونالد ترامپ، رئیسجمهور جدید آمریکا همانطور که
پیشبینی میشد به سیاق کمپین انتخاباتیاش، دوران دولتداریاش را هم پر
سروصدا آغاز کرده است. فرمان اجرایی برای منع ورود مسلمانان برخی کشورها از
جمله ایران به این کشور و پس از آن تاکید بر زیر ذرهبین قرار دادن ایران
به دلیل آزمایش موشکی اخیر 2 نمونه از مهمترین مواضع و اقدامات او درباره
ایران در همین بدو کار است و در آخرین نمونه نیز پنجشنبهشب تاکید کرده است
«همه گزینهها علیه ایران روی میز است».
صورت و ظاهر مواجهه او با داخل و خارج آمریکا و بویژه درباره جمهوری
اسلامی ایران آشکارا رادیکالتر و ترشرویانهتر از فردی همچون باراک
اوباماست؛ میدود بیدهشت و گستاخ او/ خشمگین و تند و تیز و ترشرو!
همین مساله موجب شده است طی روزهای اخیر تصوراتی در داخل شکل بگیرد مبنی
بر اینکه احتمالاً کارمان با ترامپ زار خواهد بود، چرا که حقیقتا
دیوانهای در کاخ سفید بر مسند نشسته که کمر همت به جنگ بسته و عنقریب
خواهد بود که اتفاقات بزرگی در جغرافیای منطقه و بویژه در محدوده جمهوری
اسلامی ایران رخ دهد. بهرغم این تصورات، پیچیدگیهای سیاست اقتضا میکند
ارزیابی دقیقتری از پدیده ترامپ به عمل آمده و با عبور از هالههایی که
معمولاً در سیاست به دور واقعیت پیچیده میشود، این واقعیتها «آنطور که
هست» برای محققان ظهور کند. درباره ترامپ و مواضع او از 2 نظرگاه میتوان
بحث کرد؛ نخست محک مواضع اعلامی و سنجیدن فاصله این اقوال اعلامی با قدرت
واقعی اعمالی او است و جنبه دوم، «کارکرد»ی است که مواضع او میتواند داشته
باشد.
در منظر نخست با چند مساله روبهرو هستیم؛ اول آنکه آیا یک رئیسجمهور
جمهوریخواه همچون ترامپ حقیقتاً از نظر توحش و نظامیگری در وضعیت غیرقابل
مقایسه با دموکراتی نظیر باراک اوباما هست؟ ضرورت طرح این سوال از این باب
است که تقریباً همگان به رویکرد تقابلی آمریکا با کشوری همچون جمهوری
اسلامی که داعیه استقلال و رفع ظلم دارد آگاهند، با این همه چنین القا
میشود که افرادی همچون اوباما یا هیلاری کلینتون برای ایران در قیاس با
دیوانهنمایی چون ترامپ به مثابه لنگهکفشی در بیابان، «نعمت»اند! ذکر
چند نکته در واکاوی این تصور احتمالاً گرهگشا خواهد بود؛ اول اینکه «ظاهر»
خشنتر جمهوریخواهان نسبت به دموکراتها یک حقیقت است؛ جمهوریخواهان در
سیاست خارجه اعتقاد و نزدیکی بیشتری به نظریات رئالیستی در روابط بینالملل
دارند. در اینگونه نظریات که نظام بینالملل را بر مبنای یک «آنارشی» تصور
میکند، اولاً مافوق دولتها برای تنظیم روابط متقابل در نظام بینالملل
متصور نیست و ثانیاً «قدرت» از جنس «مادی» آن از قبیل همین توپ، تانک و
ترقه از نظر «تعیینکنندگی» مهمترین جایگاه را دارد. در مقابل، دموکراتها
بیش از جمهوریخواهان به نقش قدرت نرم و اعمال پیچیدهتر قدرت بر طرف
مقابل معتقدند و به همین دلیل بهتر از رقیب خود تلفیقی از نیروها (اعم از
سخت و نرم) را در دینامیک زورآزمایی بین خود و دیگری به کار میبندند. بدین
سبب معمولاً دموکراتها ظاهر شیکتری نسبت به جمهوریخواهان خشن دارند اما
آنچه در واقعیت رخ میدهد و هدفی که 2 حزب به سمت آن در حرکتند، حقیقتا
مشترک است.
جالبتر آنکه بهرغم تلاش دموکراتها برای ارائه چهرهای صلحطلب از خود،
آمار جنگافروزیهای این قوم و قماش در مقایسه با جمهوریخواهان نهتنها
بهتر نیست، بلکه بدتر هم هست. منابع متعددی روی تعداد جنگهایی که هر یک از
این احزاب آمریکایی در دوران دولتداری خود به راه انداختهاند، کار
کردهاند. یکی از مهمترین این تحقیقات که جنگهای آمریکا طی 200 سال اخیر
را بررسی کرده نشان میدهد دموکراتها در این زمینه 16 به 10 از
جمهوریخواهان پیش هستند!(1)
گذشته از این، هم شعارهای ترامپ در دوران تبلیغات انتخاباتی و هم وضعیتی
که او از آمریکای اکنون گزارش داده، دست او را برای هرگونه اقدام نظامی
واقعی و خرج دلار در این زمینه میبندد.
او با شعار American first، مهمترین دستورکار خود در دولت را توجه به
منافع خود آمریکاییها عنوان و تاکید کرده است بهبود وضعیت داخل آمریکا را
فدای پیمانها و ائتلافهای بینالمللی نخواهد کرد. ترامپ در مناظرههای
انتخاباتی خود برابر هیلاری کلینتون با اشاره به وجود بیش از 17 میلیون
فقیر زن و کودک در آمریکا گفته است آمریکا 20 هزار میلیارد دلار بدهی دارد و
6 هزار میلیارد دلار در خاورمیانه هزینه کرده است. او با ذکر این آمار و
ارقام، هیلاری کلینتون را سرزنش میکرد که چنین مخارجی در خارج موجب شده
است احساس کنیم آمریکا به کشوری جهان سومی تبدیل شده است!
بنابراین وعدههای داخلی ترامپ، امکان هرگونه ماجراجویی خارجی را برای او
به حداقل میرساند اما مهمتر از 2 استدلال فوقالذکر، «امکان» واقعی یک
تهاجم نظامی از سوی آمریکا علیه ایران است. حمله نظامی به یک کشور، بویژه
آنگاه که قلمرویی همچون جمهوری اسلامی ایران مدنظر باشد، مشخصاً جنبه
سرگرمی نخواهد داشت، بلکه سیستم تصمیمگیری در آمریکا ایجاب میکند حداقلی
از امکان تاثیر مثبت این حمله برای آنان متصور باشد. آنچنان که آمار و
ارقام شهادت میدهد، دموکراتها نهتنها در عمل نسبت به جمهوریخواهان
صلحطلبتر نیستند بلکه آنجا که احتمال تاثیر میدهند، بلافاصله طبل جنگ
کوبیده میشود؛ ضمن آنکه اساساً «همه گزینهها روی میز است» برای ملت ایران
جمله ناآشنایی نیست و این عبارت بارها و بارها از زبان باراک اوباما
رئیسجمهور سابق آمریکا و برخی دولتمردان او نیز شنیده شد. بنابراین اگر
آمریکاییها حمله به ایران را گزینه کارآمد و موثری میدانستند نه
جمهوریخواهان، بلکه دموکراتها هم حتی یک ثانیه از عملیاتی کردن آن امتناع
نمیکردند. اما یکی از مصاحبههای اوباما در برهه پایانی ریاستجمهوری او،
واقعیتهای مهمی را در این زمینه روشن میکند. او در گفتوگو با کانال 2
تلویزیون رژیم صهیونیستی و در پاسخ به سماجتهای مجری مبنی بر اینکه چرا به
جای برجام، از اقدام نظامی علیه ایران استفاده نکردید، صراحتاً و روشنتر
از هر زمان دیگر به این سوال پاسخ داده و تاکید کرده است «هیچ گزینه نظامی
برای متوقف کردن ایران وجود ندارد».(2)
غیر از اوباما، افراد دیگری از کابینه او منجمله جانکری نیز در چندین
نوبت به عدمکارآیی گزینه نظامی آمریکا علیه ایران اذعان کرده و اساساً به
همین دلیل برجام را بهترین راه برای متوقف کردن ایران در حوزه هستهای
معرفی میکردند. بنابراین به دلایل گوناگون، ادعای روی میز بودن گزینه
نظامی ترامپ علیه ایران نیز چیزی بیشتر از «لاف در غربت» نیست.
اما پس از بررسی واقعیتهای ادعای ترامپ، مهمترین پرسش پیش رو آن است که
این مواضع چه کارکردی میتواند در جمهوری اسلامی بویژه بر آرایش گروههای
سیاسی و معادلات قدرت در داخل داشته باشد. پیش از هر چیز، روی کارآمدن
ترامپ در آمریکا در وهله اول خبری ناگوار برای غربگرایان داخلی محسوب
میشود؛ بدین جهت که ایده آنان برای حکمرانی را تا حد قابل توجهی به محاق
میبرد. برای آنها که تنها راه رشد اقتصادی را گسترش ارتباطات با قدرتهای
مادی و بویژه آمریکا میدانند و هر راه جز این را بیراهه توصیف میکنند،
بسیار حیاتی است که چهرهای تزئینشده از آمریکا و تصویری «مودب» از
رئیسجمهور آن به افکار عمومی عرضه شود اما ظهور دیوانهنمایی چون ترامپ که
ظاهراً شمشیر به دست گرفته و در کاخ سفید نشسته، عملاً امکان بازنمایی
مثبت از آمریکا را برای افکار عمومی داخل منتفی میکند. بر همین اساس است
که برخی مدیران اجرایی کشور اذعان کردهاند دیگر برجام برای غربگرایان
آورده مشتپرکنی در انتخابات 96 نخواهد داشت و از این نظر این دسته،
محدودیت مهمی را تجربه خواهند کرد.
بنابراین ترامپ مشخصاً امکان ساختن دوقطبیهایی نظیر معیشت- مقاومت را که
در انتخابات 92 تجربه شد به حداقل ممکن و نزدیک به صفر خواهد رساند. در
انتخابات مذکور گروهی با ارائه چهرهای بزک شده از آمریکا، چنین القا کردند
مقاومت برابر آمریکا اقدامی متوهمانه و ضدمعیشت است و اگر ملت ایران به
دنبال رفاه و توسعه اقتصادی هستند، راهی جز تعامل با آمریکا و برقراری یک
معادله برد- برد با این دولت نیست. غربگرایان داخلی بسیار امیدوار بودند با
بهرهگیری از گزینه برجام، قاعده بازیای مشابه انتخابات 92 برای
انتخابات 96 بسازند و به روی کارآمدن هیلاری کلینتون برای تقویت این دوقطبی
بسیار امیدوار بودند اما با وضعیت پیش رو ترامپ تهدیدی برای این قاعده
خواهد بود.
با این حال به نظر میرسد غربگرایان به این نتیجه رسیدهاند که با تغییر
قاعده بازی میتوان از همین ترامپ نیز به عنوان فرصت استفاده کرد. شواهد
نشان میدهد چرخش از دوقطبی معیشت- مقاومت به دوقطبی جنگ- صلح به مهمترین
دستور کار این روزهای غربگرایان در داخل تبدیل شده است. بدین نحو که
بهرغم توخالی بودن ادعاهای نظامی ترامپ علیه ایران، شبکه داخلی نفوذ، بر
واقعی بودن آنها تاکید و به ملت ایران تصریح خواهد کرد اگر به دنبال اجتناب
و پرهیز از یک جنگ تمامعیار با دیوانهای همچون ترامپ هستید، در انتخابات
96 به گزینهای رای بدهید که چوب در لانه زنبور نکند و به پای او نپیچد!
گفت خرگوش الامان عذریم هست/ گر دهد عفو خداوندیت دست. تجربیات گذشته به
ما دیکته میکند که احتمالاً درباره فرآیند انتخاباتی آتی در ایران همچون
بسیاری از موارد گذشته هماهنگیهای مهمی میان نفوذیها در داخل و دولت
آمریکا به وجود آمده یا خواهد آمد. کمااینکه اخیراً نیز اعلام شد افرادی
همچون موسویان که با غربگرایان داخلی ارتباطات ویژهای دارند، در پروژه
مذاکرات هستهای و برجام حداقل 3 بار به کاخ سفید رفتهاند و برخی
هماهنگیها در آنجا صورت گرفته است. لذا احتمال میرود در مدت زمان پیش رو
تا انتخابات 96 ترامپ بر این «جنگ روانی» و عملیات خود روی افکار عمومی
ایران بیفزاید.
وحدت و انسجام، رمز پیروزی انقلاب
سیدرضا صالحی امیری در ایران نوشت:
روزهای دهه فجر انقلاب اسلامی، یادآور ایام خاطره انگیز ملتی است که
دوشادوش یکدیگر و دست در دست هم، به رهبری امام خمینی(ره) دورانساز شدند و
نام خود را در تاریخ این مرز و بوم ماندگار کردند. انقلاب اسلامی سال 57
پاسخی طبیعی و عقلانی به نیاز جامعهای بود که مطالبات روشن و خواستههای
شفافی داشت و چون حکومت وقت از یک سو ارادهای برای تغییر در رفتار خود
نداشت و از سوی دیگر از توانایی فهم نیاز جامعه عاجز بود، راه دیگری جز
انقلاب پیش روی مردم نمانده بود.
شعار اصلی انقلاب که از سه مفهوم «استقلال»، «آزادی» و «جمهوری اسلامی»
شکل گرفته بود، بخوبی بیانگر مطالبات حقیقی جامعه ایرانی در حدود چهار دهه
قبل است. نیاز روشن مردم ما توجه به ریشههای هویتی و فرهنگی جامعه یعنی
فرهنگ دینی بود و این موضوع نقطه مقابل درک نادرست رژیم پهلوی از باورهای
جامعه بود. وقتی مردم شعار استقلال سر میدادند، به این نکته تأکید
میکردند که نمیخواهند زیر بار فرهنگ غربی و الزامات آن بروند. بنابر این
بازگشت به هویت دینی را طلب میکردند.
مطالبه بعدی مردم ما رهایی از استبداد بود. ریشه استبداد در این سرزمین
دیرپا و محور اغلب حکومتها بوده است.؛ به طوری که بنای سلطنت خود را بر
پایههای استبداد استوار کردهاند. مردم ما برای رهایی از این وضعیت شعار
آزادی سر دادند و معنای این شعار، آزاد شدن از بند زورگویان و مستبدان بود.
جامعه انقلابی 57 الگوی مطلوب حکومت را که پاسخگوی نیاز آحاد مردم باشد،
در «جمهوری اسلامی» یافت. در واقع این دو مفهوم در کنار هم و دوشادوش هم
میتوانند جامعه را به سمت مقصد نهایی رهنمون سازند. جمهوریت رکن اساسی این
نظام است که محوریت مردم را در تصمیمگیری و تعیین سرنوشت خود قوام
میبخشد و اسلامیت، ریشه هویتی مردم ایران و بیانگر باور قلبی این جامعه
است و از دل این همنشینی، نهال مردمسالاری دینی در زمستان 57 روییدن گرفت و
امروز در 38 سالگی انقلاب درختی سبز و تنومند شده است.
الزامات فرهنگی جامعه امروز جدا از روزهای سرنوشتساز پیروزی انقلاب نیست.
اما لازم است تا به عمق تحولات جامعه و تغییراتی که در این چهار دهه رخ
داده، توجه کافی داشته باشیم. باورهای این جامعه همچنان محکم و استوار است و
معنویت و اخلاقگرایی همچنان در باور ما موج میزند. مهم این است که
بتوانیم به توسعه و تعمیق معرفتی این باورها کمک کنیم و راه آن نهادینه شدن
نظام باورها به جای نظام بایدها است. هر جا که توانستیم خواستهها و اهداف
انقلاب را به باور درونی و قلبی تبدیل کنیم، موفق بودیم و جامعه هم ثمرات
شیرین آن را چشید، اما جایی که با توسل به اجبار، بایدها را جایگزین
باورها کردیم، نه تنها توفیقی حاصل نگردید، بلکه اعتماد جامعه هم دستخوش
تغییر شد.
آنچه رمز موفقیت ما در 38 سال پیش گردید، وحدت و همدلی در عین تنوع و تکثر
فرهنگی بود و مردم ما با هر گرایش و دیدگاه از زن و مرد و پیر و جوان و
شهری و روستایی و با هر نژاد و رنگ و پوست، با رمز وحدت و پیروی از مقتدای
خود، رژیم پهلوی را ساقط کردند. در آموزههای رهبر فقید انقلاب و نیز در
رهنمودهای ارزشمند مقام معظم رهبری بارها و بارها بر لزوم وحدت جامعه
تأکید شده است.
جامعه انقلابی 57 در امتداد مسیر موفقیت و کامیابی خود، امروز بیش از هر
زمان دیگر نیازمند فضیلتگرایی، اخلاقگرایی، همنوایی و همگرایی در سطوح
مختلف است و راه آن جز از مسیر وحدت و وفاق و انسجام نمیگذرد.
تبعات تفکر ستیزهجویانه آمریکای ترامپ
فریون مجلسی در ارمان نوشت:روابط
ایران وآمریکا بار دیگر در روزهای اخیر و بعد از آزمایش موشکی دچار چالش
شده است. درحالی که دونالد ترامپ رئیس جمهور جدید آمریکا پیش از این
اظهاراتی را در مخالفت با عملکرد اوباما در مواجهه با ایران داشت وتیم او
نیز از افرادی با رویکرد ضد ایرانی تشکیل شده، رفتار اخیرآمریکا بر
بدبینیها افزوده است. به نظر میرسد همانگونه که در ایران دو تفکر
«صلحطلبدیپلماتیک» وتفکر «ستیزهجویانه» وجود دارد، آمریکا نیز با وضعیت
مشابهی روبهرو است. درحالی که دولت قبلی ایالات متحده در تلاش برای حل
مسائل و مشکلات از طریق رویکرد صلحجویانه ودیپلماتیک بود، اما میتوان گفت
از اواخر دولت دموکراتها، سیاستگذاری از دست اوباما به نوعی خارج شد و
رویه سیاست ملایم به طورتدریجی تغییر یافت. در واقع ممنوعیت ورود ایرانیها
به آمریکا تصمیمی بود که ایالات متحده از حدود یکسال پیش به دنبال اجرایی
کردن آن بود که سرانجام دولت ترامپ آن را در هفته گذشته اعلام کرد.
همچنین در آخرین مورد که نیروهای دریایی دو طرف در خلیج فارس به هم نزدیک
شده بودند ناو آمریکایی رفتاری تند نسبت به سایر دفعات قبلی داشت و اگر
شکیبایی نیروهای ایرانی نبود، شاید منجر به یک درگیری محلی میشد. این مسیر
جدید از سوی آمریکا منجر به شکلگیری تحریم های جدیدی شده است و به دلیل
برخی اقدامات ایران، از جمله فعالیتهای موشکی، قرار است علیه ایران تحریم
های جدیدی وضع شود. تحریمهایی که برخلاف موارد قبلی که درسازمان ملل به
تصویب میرسید، اینبار یکجانبه از سوی آمریکا اعلام خواهد شد. یکی از
دلایل چنین سختگیری هایی این است که آنها معتقدند سیاست ایران نابودی رژیم
حاکم بر تلآویو است، رژیم اسرائیل به نوعی تحت الحمایه ایالات متحده است و
آنها به حفظ امنیت این رژیم متعهد هستند. از طرف دیگر همانطور که ایران،
آمریکا را دشمن رسمی خود میداند آنها نیز چنین رویهای را در قبال ایران
در نظرگرفتهاند. نکتهای که درمورد این تحریم های یکجانبه آمریکا حائز
اهمیت است به همراهی یا عدم همراهی دیگر کشورها مربوط است. باید دید چه
کشورهایی در مسیر تحریم ایران با آمریکا همکاری خواهند کرد و چه کشورهایی
دست به این اقدام نخواهند زد. بدون تردید در نظام بینالملل هر کشوری به
دنبال منافع ملی خود است و هر کشوری با مقایسه اینکه همکاری با آمریکا برای
آنها مفید است یا ایران، تصمیمات خود را اتخاذ میکند. با همه این تفاسیر
باید گفت راهحل مساله، تخاصم و ستیز نیست، آنچه میتواند این گره را
بگشاید دیپلماسی ومسیر گفتوگو است. اگرچه دربهای گفت وگو فعلا بسته است،
اما میتوان از طریق نهادهای بینالمللی فرصت چنین گفت وگوهایی را فراهم
کرد تا به مذاکرات دوجانبه منتهی شود. یکی از نکاتی که ایران باید در این
راه به آن توجه کند پرهیز از حمایتهای یکجانبه در مسائلعربی در منطقه
است. ایران باید تلاش کند در مواردی خاص به سمت تصمیمات دسته جمعی با تکیه
بر اجرای مصوبات سازمان ملل حرکت کند تا از این طریق مثلا ملت فلسطین نیز
به حقوق حقه خود دست یابد.
دموكراسي آنارشيك عليه دموكراسي مبنايي
متين مسلم در اعتماد نوشت:
بخش زيادي
از ابهامات كنوني در تحليل تصميمات و بالطبع روانشناختي دونالد ترامپ به
جدي نگرفتن او از همان ابتدا مربوط ميشود. البته ظاهرا ترامپ براي
رايدهندگان امريكايي مبهم نيست. بلكه اين تحليلگران و نخبگان هستند كه در
كنار ابهام، با جدي نگرفتنش، او را يك شوخي انتخاباتي فرض كردند. در واقع
اين آنگاه غير دقيق مقعر، باتكيه و اعتقاد به سنتهاي شناخته شده جامعه
امريكايي به قدرت رسيدن فردي چون آقاي ترامپ را محال ميدانست. در حالي كه
نخبگان بايد از همان ابتدا متوجه ميشدند در قبال جامعه و انتخابهايش دچار
يك اشتباه محاسباتي بزرگ در تاريخ سياسي ايالات متحده شدهاند. دليل اين
اشتباه محاسباتي هر چه ميتواند باشد. اما اكنون بايد باور كنيم او نتيجه
شكنندهترين نوع تناقضات تحليلي در سيستم سياسي كشور و پردازش دادههاي
اجتماعي است. تحليلگراني از اين دست بيشك قادر نخواهند بود در آينده نه
چندان دور از زير بار مسووليتهاي خود شانه خالي كنند. نه به اين دليل كه
با هوشياري ميتوانستند مسير انتخاب مردم را تغيير دهند، بلكه بيشتر به اين
علت كه بياعتبارشدن نظرات و ديدگاههاي آنها، نه تنها تئوريهاي شناخته
شده براي دموكراسي و آزادي را زير سوال برد، بلكه نشان داد نخبگان سياسي و
اجتماعي ديگر قادر به تحليل درست رفتار اجتماع و انتخابهاي گريزناپذير و
از سر ناچاري آنها نيستند. در چنين خلأ مخاطرهآميزي است كه عوامگرايي،
آنارشيسم و بيتفاوتي به ايدئولوژي و رفتارحاكم بر روان جامعه تبديل
ميشود. ميوه يك چنين شرايطي چه چيزي ميتواند باشد جز به قدرت رسيدن كسي
كه منطبق با آنچه هست شعار ميدهد و آن را نيز مقدس ميشمارد. صاحب قدرت نو
به مثابه يك مصلح و پيامبر، پوپوليسمي را شعار ميدهد و ترويج ميكند كه
خود محصول آن است واين چيزي نيست «جز شورش دموكراسي عليه دموكراسي».
اما آقاي ترامپ نه به عنوان يك فرد، كه به مثابه تجلي آرمان خواهانه يك
تفكر كم عمق ولي گسترده در بطن جامعه، از موضع شخصي به خودي خود چندان
جلبتوجه نميكند. اين نوعي سطحي نگري عوامانه است. او ميتوانست در فرد
ديگري تجلي يابد و براي رايدهندگانش قديسي با شمايلي متفاوت باشد. اما
شانس آقاي ترامپ كه به دادش رسيد آن بود كه بيپرواتر و صريحتر از ديگران
(اگر نگوييم صادقتر با معيارهاي آنارشيك) در نظرگاه جامعه ظاهر شد. شما
فكر ميكنيد افرادي مانند سناتور جمهوريخواه مارك ربيو از فلوريدا يا
سناتور جمهوريخواه تد كروز از تگزاس در بنيانهاي ايدئولوژيك و معيارهاي
رفتاري، اگر موفق به مصادره افكار عمومي ميشدند آدمهاي بهتري براي جامعه
بودند؟. گرچه تحليل شرايط با اگرهاي متعدد، به غايت گمراهكننده خواهد بود،
اما واقعيت تلخ بيرونزده از بطن چرايي يك انتخاب متفاوت در امريكا، به
وضوح نشان ميدهد پتانسيل فشار اجتماعي و نارضايتي تودهها از سيكل گردش
دايمي و سنتي نخبگان حاكم (دموكرات يا جمهوريخواه) از يك سو و سرخوردگي
آنها ازگسستهاي اجتماعي و تحول مثبت در مفهوم زندگي به سبك امريكايي كه
رييسجمهور اوباما پس از دوران سياه جورج بوش پسر قول آن را داده بود از
سوي ديگر، براي جامعه راه گريزي جز انتخاب ترامپ نگذاشت. همين معيار درباره
اروپا نيز صادق است.
ترامپ در كنش اجتماعي و نه الزاما سياسي خود كه از سرخوردگيهاي اجتماعي
نيرو ميگيرد، عملا تجلي تفكري پوپوليستي شده كه ميخواهد تحولات و تغييرات
را صرف نظر از امكان تحقق آنها آغاز و انتظارات تودهها را برآورده كند.
پوپوليسم ممكن است هر عيبي داشته باشد – كه دارد – اما بدترين عيب آن محو
ومسحور شدن جامعه در شعارها و وعدههايي است كه يك سياستمدار و يا هر
عنصر حرفهاي عوامگرا سر ميدهد و در نهايت از زير بار مسووليتها و عواقب
آن هم شانه خالي ميكند. وجود يك شكاف عظيم ادراكي چند لايه ميان فهم سطح
بالاي طبقه نخبگان با خواست و نياز طبقات فعال و گونه به گونه اجتماع
امريكايي بيشك از علل بروز خطاي محاسباتي بوده كه همه امروز مجبور به تحمل
عواقب آن هستيم. نه به اين دليل كه چرايي اين شكاف درست تحليل نشده، بلكه
عمدتا به اين علت كه چنين شكافي در كمال حيرت يا اصلا ديده نشد يا انكار
شد. اما تا آنجا كه به تحولات امروز جوامع اروپايي و تاثير آن بر امريكا
مربوط ميشود، بافت سياسي و نحوه رسوبگذاري جامعه امريكايي متاسفانه به
اين باور دامن زده بود كه تحولات كشورهاي اروپايي مانند آلمان، فرانسه،
مجارستان و هلند كه منجر به رشد گرايشات مليگرايانه و نژاد پرستانه در اين
قاره شده، برگردان و روي مشابهي در ايالات متحده نخواهد داشت. حتي رشد
بطئي و مرموزانه جنبش نژادپرست «تيپارتي» يا تشديد فعاليت سازمان بهشدت
راست افراطي «انجمن ملي سلاح» نتوانست جامعهشناسان و آسيبشناسان و
روشنفكران و آكادميسينهاي اجتماعي در ايالات متحده را متوجه كند كه ژن جهش
يافته راست گرايي، مشابه آنچه در اروپا مشاهده ميشود در حال تكثير سلولي
دركشور است. اكنون بايد بيش از آنچه از ابتدا تصور ميكرديم نگران تكثير
سلولهاي سرطاني راست گرايي در نهاد جامعه و سياست دو سوي آتلانتيك باشيم.
نگراني از به قدرت رسيدن افرادي مانند لوپن در فرانسه يا رفتار آنارشيك
نايچل فارژ در بريتانيا، خيرت ويلدرس در هلند، هوفر در اتريش و حتي نگراني
از تضعيف موقعيت خانم مركل در آلمان، تنها ميتواند منعكسكننده نگرانيهاي
ما در حوزه تجلي سياسي باشد. اما با معيارهاي اجتماعي و امنيت اجتماعي
هنوز نميدانيم و قادر هم نيستيم براي درمان اين بيماري بطئي عمومي نسخهاي
تجويز كنيم. آنهم زماني كه بيش از سياستمداران معقول متعارف، اين
تحليلگران و نخبگان اجتماعي هستند كه اعتبار خود را از دست داده و قادر به
ارايه يك تحليل درست از چراها و گسستهاي جامعه خود نيستند. مشكل اصلي
بياعتباري آنها و معيارها و اصول جامعه شناختي مدرن است. حق داريم نگران
باشيم.