تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۵۱  ، 
کد خبر : ۲۹۹۲۸۶
توسعه سياسي در ايران

حلقه‌هاي مفقوده در عرصه توسعه سياسي و جامعه مدني

پایگاه بصیرت / عبدالرسول خليلي/ استاد علوم سياسي

(روزنامه اعتماد ـ 1395/10/13 ـ شماره 3709 ـ صفحه 7)

بررسي و تحليل سه وضعيت تاريخي درتاريخ ايران نشان مي‌دهد كه شرايط كشور در سه حالت متفاوتي قرار داشته است:

١. وضعيت ثبات و تعادل نسبي كه پيش از نفوذ نيروهاي غربي در جامعه ايران وجود داشت. اين وضعيت را مي‌توان در عصر صفويه مشاهده كرد كه كشور از ثبات نسبي برخوردار بود؛ هرچند آغاز ارتباط با اروپاييان از اينجا شروع شد. عده‌اي زمان آشنايي ايرانيان با غرب را در دوره «صفويه» و پس از آن در دوره حكومت «آق‌قويونلوها» مي‌دانند. در اين دوره روابط ايران و كشورهاي اروپايي با صفويان و نيز جريان‌هاي بازرگاني، به ويژه داد و ستد ابريشم از ايران گسترش فراواني يافت. گفتني است كه رنسانس غرب همزمان با حكومت صفويه در ايران بوده است. با بررسي ويژگي‌هاي اين دو مي‌توان مقايسه اينكه ما در كجاي تاريخ بوده‌ايم، را در عصر عوضي گرفتن‌ها نشان داد.

٢. عصر سرگشتگي، از جادررفتگي و بي‌هنجاري كه در برخورد تمدن ايراني– اسلامي با تمدن غرب پيدا شد. در نتيجه آن، جامعه ايران از فضاي سنتي‌اش خارج شده و در حالت دوگانه‌اي به پيش رفت. عملكرد دولت‌هاي استيلا در عصر پهلوي اول و دوم مويد اين دوگانگي است. تمدني كه بايد از مسير رشد و تكاملش از طريق تكامل انديشه مي‌گذشت، از طريق تجدد به بيراهه رفت و نتيجه‌اش همان دوگانگي و حيرت تاريخي بود كه حسرت تمدن را به دل‌ها نشاند. دكتر علي شريعتي، تمدن را درجه تكامل در انديشه و ادامه آن را درگسترش بينش و عمق و لطافت روح و رشد اجتماعي و ايجاد خودآگاهي انساني مي‌دانست. او همچنين براحساس مسووليت و ميزان سرمايه فرهنگي و جهش فكري و اعتقادي و استقلال شخصيت و استعداد خلاقيت پاي مي‌فشرد و بر قدرت استغنا و انتقاد و انتخاب و يافتن وجدان تاريخي و اجتماعي و آگاهي تاكيد مي‌كرد. شريعتي تعهد به آينده و تشخيص حق شركت و سهم شركت وي در ساختن و تغيير دادن دلخواه سرنوشت راكه با تجدد به عنوان مجموعه‌اي از كالاهاي وارداتي متفاوت است، تعيين‌كننده مي‌دانست.

٣. دوره پيروزي انقلاب اسلامي و بعد از آنكه ويژگي‌هاي سياسي اين دوره قابل مقايسه با دوره‌هاي گذشته نيست. اين خصوصيات منحصر به فرد اوج توسعه سياسي به معناي حضور و مشاركت مردمي را نشان مي‌دهد. عقب‌ماندگي‌هاي قبل از پيروزي انقلاب باعث شد تا نگاه‌هاي توسعه‌اي ابتدا به مقوله اقتصاد هدايت شود. ضعف بزرگ توسعه سياسي در بعد از انقلاب اسلامي، وجود حلقه مفقوده بين روشنفكران و توده‌ها در جامعه ايراني بود. اين حلقه مفقوده در جامعه ايران، طبقه هنرمندان هستند. اين طبقه با همه ضعف‌هاي خود نتوانسته نقش خود را به خوبي براي انتقال افكار عاليه به طبقات زيرين جامعه ايفا كند. به همين صورت توسعه سياسي در قالب مشاركت‌هاي فرهنگي و اجتماعي به درستي شكل نگرفت و توده‌ها از مزاياي آن بي‌نصيب ماندند. روشنفكران نيز با تماميت‌خواهي همه توسعه سياسي را از دولت مطالبه مي‌كردند و اين ضعف بزرگ جامعه روشنفكري ايران است. آنچنان كه توسعه سياسي دولتي هم به عنوان شعار سال‌هاي ٧٦ راه به زمين مردم پيدا نكرد و از سال ٨٤ عملا از عرصه سياسي كشور ناپديد شد. جامعه مدني مطرح شد، اما سر از شعار پوپوليستي نفت در سر سفره مردم و شعارهاي يارانه‌اي درآورد و مردم جذب آن شدند. اكنون كه برخي توسعه انساني را جايگزين توسعه اقتصادي مي‌كنند و مي‌گويند امروز جامعه بيش از توسعه اقتصادي نيازمند توسعه انساني است. به دليل وجود حلقه‌هاي مفقوده در عرصه توسعه سياسي و جامعه مدني، توده‌هاي مردم با اين مفاهيم بي‌ارتباطند و عملا چون روشنفكران و هنرمندان در جايگاه خود قرار ندارند، افراد جامعه نمي‌توانند حرف‌هاي آنها را بپذيرند. در حوزه اقتصاد صنعتي نيز اين حلقه مفقوده بين مهندسين و كارگران وجود دارد، به طوري كه تكنسين‌هايي بايد باشند كه زبان هر دو را بفهمند و باعث ارتباط آنها بشود.

به هر حال، با توجه به اينكه جامعه سنتي ايران يا جامعه ماقبل مدرن از اواسط عصر صفويه رو به افول گذارد و فقه شيعه پيشرفت زيادي كرد، تفسيري شيعي از اسلام به منزله مبنايي ميان ابعاد فرهنگ ايراني با اسلام مطرح شد. از دلايل رسمي كردن مذهب تشيع از سوي صفويان، ايجاد وحدت و يگانگي ميان مردم، مشخص كردن ايران از ديگر كشورهاي اسلامي و تامين استقلال كشور بود. در ايران تمدن شهرنشيني يا اقامت درشهر و فرهنگ و آداب و رسوم و نظام متفاوتي وجود داشت كه يك‌باره با تمدن بداوتي و اقامت در باديه‌نشيني متفاوت بود. عصبيت عرب باديه‌نشين همراه با اسلام جنبش نيرومندي ايجاد كرده بود. ايرانيان البته فرهنگ خودشان را كنار نگذاشتند؛ نگاه به اسلام به گونه‌اي بود كه چنين جنبشي بتواند مشكلات جامعه كاستي اواخر عصر ساساني را در ايران حل كند، هرچند حكومت اشرافي اعراب اموي با اعمال تبعيض و نابرابري، جاي اصل برابري اساسي ميان امت‌ها و نژادها را در مقابل يكديگر به حكومت اعراب تغيير دادند.

اين حركت آنها موجب شد تا مواليان ايران ناچار در قالب جنبش‌هاي ملي، مقاومتي مذهبي را در مقابل عرب‌ها پي‌ريزي كنند. از اين رو، پيدايش جنبش‌هاي فكري و سياسي و مذهبي ناسيوناليستي در ايران ناشي از يك احساس نوستالژي و دلتنگي براي گذشته بود. شايد يكي از دلايل بدبيني ادبيات اوليه ما مثلا پوچ‌گرايي خيام و اظهار دلتنگي‌هاي شديد فردوسي براي گذشته حاكي از اين احساس دلتنگي و خسران اساسي است. به هر حال اسلام و فرهنگ ايراني به نحوي با همديگر تلفيق و تركيب شدند. ولي خلوص‌گرايي فرهنگي و ديني مثل خلوص‌گرايي نژادي ناممكن بود. در عصر صفويه جامعه نسبتا متجانسي پيدا شد. يك نظام اقتصادي نيمه فئودالي با يك نظام استبدادي پاتريمونياليستي بود، از جهات مختلف يكديگر را تكميل مي‌كردند. به تدريج اين جامعه از بيرون از جانب نيروهاي اروپايي مورد رسوخ و نفوذ قرار گرفت و البته در دوران قاجار اين نفوذ به شكل كاملي خودش را آشكارساخت. به اين ترتيب، غربي‌ها باعث شدند تجانسي كه بين اجزاي مختلف نظام اجتماعي ايران وجود داشت و در قالب يك نگاه ملي مبتني بر شيعه هم تبلور پيدا كرده بود در حال تاثير قرار گيرد.

تحت‌تاثير چنين برخورد تمدني چاره‌اي جز اين نبود كه حكام سياسي دست به نوسازي و اصلاحات بزنند. از عباس ميرزا گرفته تا اميركبير و ميرزا حسين خان و روشنفكران عصر مشروطه و شاهان اول و دوم پهلوي همگي اين نياز را احساس كردند. هريك از اينها دلايل جداگانه‌اي براي اين كار داشتند؛ حكام نوساز اوليه بيشتر به مساله نابرابري نظامي فكر مي‌كردند؛ شكست ايران در جنگ‌هاي ايران و روس تا اندازه‌اي ايرانيان را بيدار كرد و آنها را نسبت به مسائل جهاني با خبر ساخت، به طوري كه عباس ميرزا در ملاقات با ژوبر سفير ناپلئون از وي خواست كه بگويد دليل برتري غربيان به ايرانيان چه بوده است. منورالفكرها نيز به اين نتيجه رسيدند كه مساله اساسي، مساله علم و معرفت و آگاهي است و نظام آموزشي ايران بايد تحول پيدا كند. همه كوشش‌هاي اصلاحي در جهت تقويت ايراني بود كه به تدريج به يك كشور حاشيه‌اي تبديل شده بود. البته در انقلاب مشروطه نيروهايي با يكديگر متحد شدند تا معلوم كنند كه دليل آن چه بوده است، اما با يكديگر هم هدف و هم جهت نبودند. با اين حال انقلاب مشروطه را روي هم رفته مي‌توان يك انقلاب بر گرفته از مدل‌هاي مدرنيسم دانست، ولي انقلاب مشروطه عملا با الگوي مدرنيسم انطباق كامل پيدا نكرد. چون انديشه‌هاي طلايه‌داران انقلاب مشروطه در عمل راه به جايي پيدا نكرد. از اين رو، مي‌توان انقلاب مشروطه را يك تلفيق ايراني، اسلامي وغربي دانست.

در قانون اساسي انقلاب مشروطيت، حاكميت همچنان يك وديعه الهي بود كه از طريق مردم به پادشاه داده مي‌شود. بدين سان تلفيقي ميان دموكراسي غربي و نظام سنتي سياسي ايران ايجاد ‌شد. كوشش براي تاسيس هيات پنج نفري مجتهدين در مجلس نيز، هرچند اجرا نشد ولي حاكي از اين بود كه انقلاب مشروطه گرايشي بالقوه تركيبي داشت تا بين اجزاي مختلف فرهنگ و تمدن ايراني و اسلامي با تمدن غربي تلفيقي ايجاد كند. حتي انديشه مذهبي و نظريات فقها تحت تاثير گرايشات مدرنيسم دچار تحولاتي شد كه مهم‌ترين نمونه آن را مي‌توان در كتاب تنبيه الامه و تنزيه المله آيت‌الله محمد حسين ناييني يافت، در اين كتاب نظريه سياسي شيعه به نحوي با مقتضيات زمان سازش داده شد و بسياري از علماي عصر مشروطيت نيز تفسيرهاي اسلام از مدرنيسم را تحت تاثير زمان مي‌پذيرفتند.

سرنوشت انقلاب مشروطه در ادامه بيشتر به نفع نيروهاي متجدد تمام شد. وضع قوانين مدرن، نوسازي اداري، مالي، نظامي و آموزشي حاكي از شناسايي وضعي اجتناب‌ناپذير بود. تا زماني كه حكام پهلوي تحت تاثير يا نيازمند حمايت اجتماعي بودند يا احساس ضعف مي‌كردند، تمايل بيشتري به تركيب اجزاي فرهنگ ايران داشتند. اما از بعد از رفتن رضا شاه به تركيه و ملاقات با آتاتورك، اين نگاه او عوض شد. با اين حال مي‌بينيم كه در دوران پهلوي، به خصوص در دوران محمدرضا شاه، تحول نيروهاي جهاني به سمتي است كه ضرورت ادغام بيشتر ايران را در نظام مدرن غربي ايجاد مي‌كند. به اين ترتيب بر اثر اصلاحات و نوسازي دوران پهلوي به ويژه در اواخر اين دوران، شاهد اين هستيم كه در مدل نوسازي او تباين كاملي ميان جامعه سنتي با جامعه مدرن مد نظر سلطنت وضوح بيشتري پيدا مي‌كند. هرچند بسط قدرت نظام سرمايه‌داري در ايران مسلما از عوامل مشوق اين مدرنيسم ضد سنتي در ايران بوده است. نتيجه كلي دوران گذر و اصلاح و نوسازي، اين بود كه همبستگي جامعه سنتي در هم مي‌ريزد، يك وضعيت سرگشتگي فرهنگي، معنوي و اجتماعي پيش مي‌آيد كه در آن شكافي اساسي در جامعه ايران به وجود مي‌آورد.

با شكافي كه بين جامعه مدرن و جامعه سنتي ايران پيدا مي‌شود، شرايط منازعه هم معمولا طرفين را به اغراق و افراط ‌كشاند. در نتيجه يك جامعه چند ساختي، يك جامعه چندگانه، در حيطه فرهنگ، اقتصاد، شيوه زندگي و آداب زيستن، ‌در زمينه مشروعيت سياسي و در زمينه هويت اجتماعي پيدا مي‌شود كه نشانه‌هاي خود را در عرصه تاريخ سياسي ايران بروز مي‌دهد. علايم اين سير كماكان در انديشه سياسي در ايران وجود دارد. به اين ترتيب ملاحظه مي‌شود ايران در سير تاريخ معاصر خود با ٣ جريان اساسي مواجه بوده است: جريان سنت‌گرايي ناب، جريان طرفداران مدرنيسم غربي و جريان تلفيقي مدرنيسم غربي و سنت‌گرايي كه در يادداشت بعدي (هشتم) به بررسي آنها مي‌پردازيم، هرچند بومي‌گرايان فرهنگي چپ و راست را هم مي‌توان به آنها افزود كه مدل‌هاي غربي به ويژه انديشه‌هاي هگل را در تحليل خود استفاده مي‌كنند. روشنفكران زيادي هستند كه در حال حاضر هگل افق ديد آنهاست.

http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=64217

ش.د9503683

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات