(روزنامه شرق ـ 1395/06/11 ـ شماره 2671 ـ صفحه 7)
اما روزهای گذشته سالگرد یکی از ترورهای هدفمند منافقین بود؛ هشتم شهریور، ترور «رجایی» و «باهنر». ترورهایی که از اواخر خرداد ١٣٦٠، رسما با شورش مسلحانه کلید خورد. آنها که گویا برای ترورهای سریالی مقامات آمادگی داشتند، از ششم تیر ١٣٦٠ بهطور گسترده ترورهای کور و هدفمند را شروع کردند.
ششم تیر ١٣٦٠ آیتالله خامنهای که برای سخنرانی هفتگی شنبهها به مسجد ابوذر تهران رفته بودند، هدف ترور نافرجام منافقین قرار گرفتند. این اقدام از طریق قراردادن بمب در ضبط صوت مقابل ایشان انجام شد. فردای این روز منافقین بیکار ننشستند و فاجعه هفتم تیر را رقم زدند؛ در این روز یک بمب قوی در ساختمان حزب جمهوری اسلامی خسارت جبرانناپذیری به بدنه نظام وارد کرد. حوالی غروب یکشنبه هفتم تیر ١٣٦٠، اعضای حزب جمهوری اسلامی از جمله برخی نمایندگان مجلس شورای اسلامی، برخی اعضای هیأت دولت و در رأس آنها آیتالله «سیدمحمدحسین بهشتی» وارد سالن اجتماعات دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در محله «سرچشمه» تهران شدند. پس از قرائت قرآن و اعلام برنامه، آیتالله بهشتی سخنانش را آغاز کرد؛ دقایقی از سخنان او نگذشته بود که ناگهان انفجار بمب نهتنها سرچشمه تهران را که کل ایران را لرزاند و بیش از ٧٠ نفر از اعضای حزب را به خاک و خون کشید.
آنها که دستبردار نبودند، هشتم تیر ٦٠، باز هم دست به ترور زدند؛ «کاظم افجهای» از اعضای منافقین با سلاح کمری، «کچوئی»، رئیس وقت زندان اوین را در دادسرای انقلاب هدف گلوله قرار داد و او را به شهادت رساند. افجهای پس از انجام اين مأموریت خودش را کشت.
تابستان ١٣٦٠ که تابستان تلخی برای کشور بود، با ترور رئیسجمهوری و نخستوزیر وارد ماه پایانی خود شد. در آن روز انفجار بمب کارگذاشتهشده در یک کیف دستی و جاسازی آن در دفتر نخستوزیری از سوي منافقین، انفجار مهیبی را در «پاستور» ایجاد کرد که باعث بهشهادترسیدن «رجایی» و «باهنر» شد. به نوشته «تاریخ ایرانی» روزنامه اطلاعات فردای آن روز در گزارشی با عنوان «گزارش لحظهبهلحظه از انفجار بمب در نخستوزیری» نوشت: «حادثه انفجار در ساعت سه بعدازظهر دیروز روی داد و در این ساعت، آقایان محمدعلی رجایی، رئیسجمهوری و دکتر محمدجواد باهنر، نخستوزیر و چند نفر از مقامات نظامی و امنیتی کشور در یک جلسه فوقالعاده شرکت داشتند. در پی انفجار بمب که گفته میشود در داخل یک کیف دستی جاسازی شده بود، قسمتهایی از طبقه اول و طبقه دوم ساختمان نخستوزیری در مجاورت خیابان پاستور دچار حریق شد و آتش و دود فضای محل انفجار را فراگرفت. در این حادثه محمدعلی رجایی، رئیسجمهور و دکتر محمدجواد باهنر، نخستوزیر و چند نفر از مقامات مملکتی که در جلسه مذکور حضور داشتند به درجه رفیع شهادت نائل شدند و مجروحان حادثه با کمک مأموران و پرسنل نهادهای انقلابی به بیمارستانها انتقال یافتند و تحت مراقبتهای درمانی و پزشکی قرار گرفتند».
ترورهای بیپایان
اقدامات تروریستی منافقین پایانی نداشت؛ شهادت آیتالله مدنی، امامجمعه تبریز بههمراه ١٧ نفر از مردم پس از برگزاری نماز جمعه در ٢٠ شهریور ١٣٦٠، ترور و بهشهادترساندن آیتالله هاشمینژاد در هفتم مهر همان سال از دیگر ترورهای این گروه بود. آنها ٢٠ آذر ٦٠ آیتالله دستغیب، امامجمعه شیراز را بههمراه ١٢ نفر دیگر، هنگام عزیمت به نماز جمعه به شهادت رساندند. ١١ تیر ٦١ آیتالله صدوقی، امامجمعه یزد نیز پس از پایان نماز جمعه توسط منافقین به شهادت رسید.
دو هفته بعد از این اتفاق یعنی ٢٣ مهر ٦١ آیتالله اشرفیاصفهانی، امامجمعه کرمانشاه، در مسجد جامع این شهر هدف منافقین قرار گرفت و به شهادت رسید.
آنها همزمان با اقدام به ترور افراد شاخص و مسئولان کشوری، ترورهای کور را هم در دستور کار قرار داده بودند. آنها در درگیریهای خیابانی نمک و فلفل به صورت مردم ميپاشيدند و مردم را با چاقو، تیغ موکتبری و سایر سلاحهای سرد هدف قرار میدادند. در نمونه دیگری از این اقدامات، آنها ٢٤ اسفند ١٣٦٣ بمبی هفت کیلویی را در محل برگزاری نماز جمعه تهران به امامت آیتالله خامنهای قرار دادند و ١٤ نفر را به شهادت رساندند و ٨٨ نفر را هم مجروح کردند.
آنها در سال ١٣٦١ تعدادی عملیات تروریستی را در سراسر ایران با هدف آنچه «قطعکردن سرانگشتان نظام» نامیدند، شروع کردند. در این عملیاتها هر فردی که عضو بسیج و سپاه بود و حتی چهرهای حزباللهی داشت که از مشخصههای آن داشتن محاسن (ریش) بود، قابلیت تبدیلشدن به هدف ترور منافقین را داشت.
قطع سرانگشتان نظام با ترور مردم عادی
سازمان منافقین در یکی از شمارههای نشریه داخلی خود در اوایل دهه ٦٠ مطلبی با تیتر «سرانگشتان رژیم را در هرکجا قطع کنید» منتشر کرد که در آن تعدادی از ترورهای خود را نوشته است. آنها در اتهاماتی که برای اهداف ترور خود انتخاب میکردند، آنچه «خوشخدمتی به رژیم» میخواندند را گنجانده بودند.
به گزارش «هابیلیان» به نقل از نشریه منافقین در تاریخ اول آبان ١٣٦١، یکی از واحدهای عملیاتی گروه منافقین، پس از عملیات شناسایی، فردی را به نام داوود ناظمالبکا در مغازهاش در تهران به قتل میرسانند. این تروریستها پس از اتمام عملیات و خروج از مغازه، یکی از مأموران کمیته را نیز با رگبار مسلسل به شهادت میرسانند و از محل ترور متواری میشوند.
دلایل ترور یک بنگاهدار
«مرتضی ناصحپور»، از اعضای منافقین، درباره ترور شهید امیر مظاهریفر که بنگاه معاملات املاک داشته، اینگونه اعتراف کرده: «یکی دیگر از جاهایی که آنها (منافقین) کانال ضربه میدانستند، بنگاههای معاملات ملکی بوده است و بهاینصورت میگفتند بنگاههای معاملات ملکی چون نسخه سوم دارند، (در نسخه سوم مشخصات فرد اجارهکننده خانه و قرارداد نوشته شده است) رژیم از این کانال به خانههای تیمی دست پیدا میکند و در نتیجه آنها با رژیم همکاری میکنند. حال با این تحلیل و خط کلی، این میماند که چه بنگاههایی به این کار مبادرت میکنند. چون هیچ کانالی نداشتند، پیرو همان خط کلی که هر مغازهای که عکس امام و دیگر رهبران مذهبی و حکومتی را داشته باشد باید ترور شود، خط به ما رسید که بهویژه بنگاههای معاملات ملکیای که عکس دارند، حتما باید ترور شوند. چرا؟ چون عکس نشانه حزباللهیبودن است و چون بنگاه هم هست، حتما خانه تیمی را لو میدهد؛ پس باید ترور شود (تمام روی حدسیات و شک و ظن). بله این خط به این صورت به ما رسید و ما هم آن را اجرا کردیم».
آنطورکه «هابیلیان» منتشر کرده، او میافزاید: «یک خط این بود که هر واحد تروریستی حتما لااقل روزی یک ترور انجام دهد و خط دیگر همان خط روزی ٣٠ عملیات بود. به ما گفتند اگر روزی ٣٠ جنایت در سطح شهر انجام شود، در فاصله یک ماه رژیم سقوط میکند (باز هم برای دادن انگیزه که نیروهای عملیاتی حتما فعالتر شوند، مثل همان حرفهایی که تا دو ماه دیگر رژیم سقوط میکند یا سال، سال سقوط رژیم است یا همان پنجممهر و ٣٠ خرداد و... که این تحلیلها را میدادند). اینبار هم چنین خطی دادند. ولی این بار فرق داشت و موذیانهتر برای حفظ و ادامه حیات داده شده بود که اگر روزی ٣٠ ترور صورت گیرد، یک ماهه رژیم سقوط میکند و بعد از آن هم شما فرماندهان (به اصطلاح) ارتش خلق و... میشوید، یعنی با این خط موذیانه و منافقانه نیروهای تروریستی سازمان را تشویق به انجام عملیات هرچه بیشتر میکردند؛ بهطوریکه هرکس که بیرون میرفت سعی میکرد حتما یک ترور انجام گیرد که زودتر انقلاب بشود. این هم نوعی دیگر از فریب نیروهای خود تشکیلات بوده است که انجام میگرفت و بهراحتی جوانان را فریب داده و مردم عادی را به خاکوخون میکشیدند».
شکنجهگران
منافقین درباره شکنجه هم دستی بر آتش دارند؛ این تروریستها افراد مدنظرشان را ربوده و آنها را تا سرحد مرگ شکنجه میدادند. یکی از معروفترین شکنجههای این سازمان، مربوط میشود به شکنجه سه پاسدار و یک کفاش که بعد از بهشهادترساندن آنها، جنازهها را در بیابانهای اطراف تهران دفن کردند.
«مهران اصدقی»، عضو سازمان منافقین و فرمانده نظامی تهران این سازمان، پیرامون چگونگی شکنجه شهدای کمیته انقلاب اسلامی میگوید: «خانه تیمی، مرکزیت بخش ویژه در خیابان کارون بود. مهدی کتیرایی و حسین ابریشمچی در آنجا حضور داشتند و جواد محمدی (طاهر) نیز مسئول حفاظت از خانه بود. طاهر حین مراقبت از خانه به جوانی مشکوک شده و طبق خط دادهشده اقدام به شناسایی او میکند. روز بعد همان فرد را به همراه یک جوان دیگر در آنجا دیده و به افراد بالای بخش ویژه، گزارش میدهد و آنها دستور ربودن آن دو جوان را صادر میکنند. طاهر به همراه رضا هاشملو و محمدجعفر هادیان، اقدام به ربودن این دو جوان میکنند. در خیابان با ماشین جلوی آنها پیچیده و به آنها میگویند ما کمیتهای هستیم و باید با ما بیایید. آنها به خانه خیابان بهار که از قبل برای شکنجه آماده شده بود، برده میشوند.
حمام این خانه برای شکنجه، به وسیله نایلونهای کلفت صداگیری شده بود. ابزار این خانه عبارت بود از طناب و کابل، نقاب، دستبند و میلههای سربی که اگر به پشت گردن هرکس میزدی، بیهوش میشد، زنجیر، قفل، سیانور و... . طاهر به همراه مصطفی معدنپیشه و شهرام روشنتبار مسئول شکنجه آنها میشوند و هدف از این سرعتعمل، این بود که ببینند آیا خانه تیمی خیابان کارون لو رفته است یا نه؟».
او در قسمت دیگری از این اعترافات میگوید: «پس از بازجویی، از جیب آنها کارتها و مدارکی که نشان میداد پاسدار هستند، بیرون آورده میشود. سپس آنها را روی صندلی با طناب بسته و صندلی را روی زمین میخوابانند. با کابلهای کلفت چند لایه به کف پا و سایر نقاط بدن آنها میزنند و برای اینکه صدای آنها بیرون از خانه نرود، دهان آنها را با پارچه میبندند. همان روز مسعود قربانی به من ابلاغ کرد که به دستور رحمت (حسین ابریشمچی)، مسئولیت بازجویی آنها با من است و به من گفت که با هم سؤال تهیه میکنیم که برای ما مشخص شود که خانههای تیمی چگونه لو میرود. از اینجا بود که من در رأس این جریان قرار گرفتم و بهعنوان کسی که خطوط مرکزیت را اجرا میکرد، عمل کردم. برای ایجاد هراس نقاب به چهره میزدیم. همین کار را کردم و وارد حمام شدم. دیدم یک پسر ١٦-١٧ساله در گوشه حمام درحالیکه دستها و پاهایش با زنجیر بسته شده، افتاده بود. اسمش طالب طاهری بود. دیدم پاهایش کبود شده و باد کرده و بدنش تاول زده بود». او ادامه داد: «به اتاق رفتم تا فرد دیگر را که محسن میرجلیلی نام داشت ببینم؛ فردی حدود ٢٤-٢٥ ساله درحالیکه دستها و پاهایش با زنجیر بسته شده، در گوشه اتاق نشسته بود. بدن او نیز مانند بدن طالب با کابل شکنجه شده بود. مصطفی معدنپیشه به من گفت که ما دیروز خیلی آنها را شکنجه کردیم تا معلوم شود که آیا خانه را زیر نظر داشتند یا نه، اما آنها انکار کردند و ظاهرا خانه را زیر نظر نداشتند. سؤالات را آماده کردم و کار شکنجه شروع شد. آنها را بهنوبت داخل حمام میبردیم، درحالیکه پاهایشان تاول زده بود و حال نداشتند و فریاد میزدند».
اصدقی روایت شکنجه را اینگونه ادامه داده: «مصطفی دهان آنها را با پارچه گرفته بود. آنقدر آنها را زدم که تاولهای پای آنها ترکید و خونریزی کرد. وقتی پاهای آنها خونریزی کرد، مصطفی پایشان را باندپیچی کرده و آنها را برای شکنجه مجدد آماده کرد. سؤالات من همگی از سوی آنها انکار میشد و جوابی نمیدادند، اما از بالا گفته بودند که حتما آنها اطلاعاتی دارند. روز بعد کار را مجددا شروع کردیم. ابتدا جواد محمدی به جان آنها افتاد، سپس آنها را روی همان صندلیها بستیم و روی پاهای متورم و خونآلودشان آب جوش ریختیم، بهطوریکه پوست بدن آنها ترک خورد و تاولها میترکید. این دو نفر بارها بیهوش میشدند و باز هم بههوش میآمدند. وقتی آب داغ روی سروصورت آنها میریختیم، سریعا تاول میزد. خون زیادی از بدنشان رفته بود. طاهر (جواد محمدی) با نوک چاقو به بدنشان میکشید. طوریکه عضوی از بدن آنها نبود که خونآلود نباشد.
من و مسعود قربانی به داخل حمام و به سراغ محسن میرجلیلی رفتیم. مسعود به او گفت که اگر اطلاعات ندی، تو را میپزیم. سپس به من گفت که اتو را بیاورم. بعد از آنکه اتو را به برق زد و کاملا گرم شد، ناگهان اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند. محسن از شدت درد دهانش را به طرز عجیبی باز کرد و از هوش رفت. بوی سوختگی همهجا را گرفته بود، من خیلی ترسیده بودم، مسعود هم ترسیده بود، ولی سعی میکرد خودش را مسلط به کاری که میکند نشان دهد».
در آغوش دشمن ملت
این قسمتی بود از اعترافات تنها یکی از اعضای منافقین؛ اما آنها در همان دهه ٦٠ و درحالیکه «صدام حسین» با ایران در حال جنگ بود، به آغوش دشمن ملت غلتیدند. صدام برای آنها پایگاه برای اقامت و امکانات مالی و نظامی فراهم کرد. آنها که انگار برای کشتن ساخته شده بودند، در عراق هم دست به جنایت زدند و مأمور انجام سرکوب شیعیان و کُردهای عراقی شدند. آنها که با دشمن ملت در یک صف قرار گرفتند، با حمایتهای صدام و حامیان صدام، جنایاتشان را در ایران پی گرفتند.
اما این پایان ماجرا نبود؛ آنها در دهه ٧٠ خورشیدی هم به ترورهایشان ادامه دادند. حمله خمپارهای به سازمان صنایع دفاعی ایران و بمبگذاری در دفتر دادستان انقلاب و دادگاه انقلاب اسلامی در تهران در خردادماه ١٣٧٧، به شهادترساندن «اسدالله لاجوردی»، رئیس سابق زندان اوین، در شهریور ١٣٧٧ و حمله خمپارهای به وزارت اطلاعات در تهران اواخر سال ٧٧ از دیگر اقدامات تروریستی منافقین در ایران بود. آنها همچنین فروردینماه ١٣٧٨ سپهبد «علی صیادشیرازی» را مقابل منزلش در تهران به شهادت رساندند.
حالا پس از گذشت سالها و اعدام صدام حسین، منافقین دیگر جایی در عراق ندارند و «عربستانسعودی» جای خالی صدام را البته با حمایتهای مالی و سیاسی برایشان پر کرده؛ حضور «ترکی فیصل»، رئیس سابق دستگاه اطلاعاتی سعودی در نشست چندی پیش منافقین در پاریس، نشاندهنده حمایتهای جدید سعودی از منافقین است؛ حضوری که با اعلام مرگ «مسعود رجوی» از سوی میهمان سعودی همراه بود.
http://www.sharghdaily.ir/News/101874
ش.د9503978