(روزنامه مردمسالاري ـ 1395/12/01 ـ شماره 4260 ـ صفحه 7)
در این مدت دولت ترامپ عرصه آزمون و خطاهایی در ارتباط با تعیین میزان نفوذ شاخههای اجرایی دولت متشکل از وزارت امور خارجه، وزارت دفاع و شورای امنیت ملی، نحوه ارتباطات کاخ سفید، کنگره، قوه قضایی و جامعه مدنی و سرانجام روابط خارجی آمریکاست.
حداقل تا پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده نقشی را برای خود در جهان تعریف کرده بود که کمترین مناقشه را برمیانگیخت. هدف از سیاست خارجی آمریکا مقابله با نفوذ کمونیسم در مناطقی بود که آمریکا منافع مهمیرا برای خود در نظر گرفته بود. در طول این دوران، کمتر کسی بود که از نسبت به وظیفه تاریخی ایالات متحده در مهار جهانی کمونیسم تردید به خرج داده باشد.
بعد از خاتمه حیات اتحاد جماهیر شوروی، جورج هربرت بوش در فقدان رسالت منجی گری در راه مقابله با تنها سرچشمه شرارت، با اعلام نظم نوین جهانی نقش آمریکا را به عنوان «پلیس جهانی» تعریف کرد که در غیاب هرگونه قطب بندی موظف بود که پروژه جهان آمریکایی شده را به پایان برساند. در ادامه همین رسالت، بیل کلینتون کوشید که با اعلام جهانی شدن به منزله یک دکترین با گسترش دادن نظم لیبرال بینالمللی، سروری آمریکا را در نظام جهانی واقعیت ببخشد. دکترین جهانی شدن که امیدبخش روشنفکران لیبرال در همان دهه بود، به دورانی تعلق داشت که هنوز روسیه با سررسیدن ولادیمیر پوتین، در مسیر احیا قرار نگرفته بود؛ چین با مدل اقتصادی غیرلیبرال رشد پایدار 9 الی 12 درصدی را ثابت نکرده بود؛ دموکراسیها را در سراشیب جای نگرفته بودند و اتحادیه اروپا هنوز توانایی رقابت پذیری یورو را ثابت نکرده بود. جورج بوش پسر با نادیده گرفتن این واقعیتها، به اشتباه فاشیسم اسلامیرا زیربنای سیاست خارجی آمریکا قرار داد و به سرعت شکست خورد. باراک اوباما که واقعیتهای بیشتری را درک کرده بود، تنها فرصت کرد که تا اندازهای خرابیهای اشتباهات سلف خود را جبران کند.
اوباما با اعتقاد به عدم توانایی مطلق آمریکا در به عهده گرفتن مسئولیتهای جهانی، تلاش کرد که چندجانبهگرایی و توزیع مسئولیتها را میان شرکای آمریکا احیا کند. برخلاف این سابقه، دونالد ترامپ فاقد یک ایدئولوژی و جهانبینی معین است؛ تا حدی به این خاطر که فاقد دانش و تجربه سیاسی است و تا اندازهای به این دلیل که بنبست و حزبی از ظهور یک جهانبینی کاملتر مانع شده است و همچنین به این دلیل پیچیدگی مشکلاتی که آمریکا در جهان با آن مواجه است و لاجرم هیچ شکلی از جهان بینی قادر به رفع همه این مشکلات درهم تنیده نیست.
به دنبال این سردرگمیو بحران در هویت سیاست خارجی آمریکا، در جامعه نخبگان واشنگتن هیچ توافقی درباره دشمن اصلی آمریکا وجود ندارد. عده ای کشورهای اقتدارگرا به رهبری چین و روسیه را دشمن آمریکا به مثابه رهبر دموکراسیها میدانند. از دیدگاه گروهی دیگر، کره شمالی خطر مهمتری برای ایالات متحده است. شماری دیگری روسیه احیا شده و حتی جمهوری اسلامیایران را خطر شماره یک آمریکا محسوب میکنند و عدهای هم همچنان اسلام رادیکال را شایسته کسب مقام اول در خصومت با ایالات متحده ارزیابی کردهاند.
افراد دوراندیشتر چین را خطر بزرگتر میشمارند. هرکدام از دیدگاهها، حامیان برجستهای درون جامعه و حتی دولت امروز آمریکا دارند. فقدان جهان بینی و ایدئولوژی مشخص ترامپ بدین معنا نیست که او در ماههای آتی هم بدون جهانبینی وایدئولوژی خواهد ماند. مهمترین خطری که دولت ترامپ را در رابطه با سیاستهای جهانی و به ویژه ایران تهدید میکند، ربودن دولت ترامپ از سوی ایدئولوگهای اطراف اوست. در شرایطی که ترامپ فاقد یک ایدئولوژی و در نتیجه فاقد یک «سیاست جهانی» است، «سیاست جهان»، تابعی از این واقعیت است که کدام گروه در دولت ترامپ نقش تعیین کننده تری در هدایت ترامپ خواهد داشت. دولت ترامپ جمع اضداد است و شامل افرادی که بطور جداگانه و متناقض، ایران، روسیه، چین و اسلام رادیکال را تهدید اصلی قلمداد میکنند. در حالیکه تعقیب این اهداف بطور همزمان ممکن نیست. بدون وقوع رویداد منحصربفردی که جهت دهی به سیاستهای دولت، آمریکا بزودی نخواهد توانست که خطمشی مشخصی را دنبال کند. آمریکای ترامپ بزودی پی خواهد برد که نزدیک شدن روسیه و آمریکا نه تنها به تضعیف اتحادیه اروپا و متحدان آمریکا در اروپای شرقی منجر خواهد شد بلکه به هراسهای ژاپن که همچنان به نیات روسیه در اقیانوس آرام- و در راس آن در خصوص سرنوشت جزایر کوریل در ساخالین- تردید دارد، دامن خواهد زد.
ژاپن ستون ثبات استراتژی ایالات متحده در شرق آسیاست و افزایش بی اعتمادی توکیو به آمریکا، به استراتژی آمریکا در مهار چین و استقرار ثبات بینالمللی در دریای جنوبی چین آسیب خواهد زد. اغلب همسایگان روسیه، متحدان آمریکا هستند و در همسایگی روسیه هیچکس نمیخواهد که شاهد قدرت گرفتن فزاینده روسیه باشد. به همین ترتیب، به اطلاع دولت ترامپ خواهد رسید که در پیش گرفتن یک سیاست جاه طلبانه در برابر چین که نقش و اختیارات ژئوپولیتیکی طبیعی چین را نادیده میگیرد، نه تنها به تدریج چین را به بازیگری تجدیدنظرطلب نسبت به نظام لیبرال بینالمللی به رهبری ایالات متحده مبدل خواهد کرد بلکه سلسله ای از واکنشهای تلافیجویانهای را در پی خواهد آورد که با لحاظ تاروپود درهم تنیده چین و آمریکا، منزلت اقتصادی ایالات متحده و مجموعاً شاکله نظام جهانی آمریکایی را به مخاطره خواهند انداخت. دشمنی بیش از حد آمریکا با کشورها وگروههایی که دشمن میداند نتایج بدتری به همراه دارد. خصومت بیش از حد و نزدیک به جنگ با ایران، جهان اسلام را علیه ایالات متحده تحریک خواهد کرد. یک نتیجه مشابه از دشمن قلمداد کردن اسلام رادیکال برای آمریکا ایجاد خواهد شد. دشمنی با جهانی شدن اگر نظم لیبرال بینالمللی را سست کند به خدمت شوکت یافتن روسیه و چین درخواهد آمد.
از سوی دیگر چاره ای جز سنجیدن این واقعیت برای روسیه وجود ندارد که نزدیک شدن به ایالات متحده بگونه ای که شائبه اتحاد تازه ای را به میان بکشد که قصد برکشیدن نظم جدید بینالمللی را دارد، نمیتواند به جز رویه ژئوپولیتیکی خصمانه ای علیه چین تعبیر شود. روسیه تنها در همگامیبا چین بود که بعد از سال 2003 موفق به برقراری موازنه نرم در برابر گسترش طلبی ایالات متحده شد و در سالهای آینده نیز همچنان به این همراهی نیاز خواهد داشت. سایر کشورهایی که از سوابق امپریالیستی آمریکا رنجیده اند، نیز بزودی درخواهند یافت که سردرگمیایالات متحده و خطاهای او لزوماً برای آینده ثبات جهان و امنیت بینالملل مطلوب نیست. بخشی از آشوبهایی جهانی در دهه اخیر نشأت گرفته از اشتباهات آمریکا در به راه انداختن جنگهای مخرب عراق و افغانستان و دخالتهای سیاسی و نظامیآن در سایر کشورها بود اما بخش دیگری از آشوبهایی که ممکن است در انتظار ما باشد، میتواند از عدم توانایی و یا بی میلی آمریکا به استفاده از نفوذ بیرقیب آن در سامان دادن به موازنههای منطقه ای و بکار گرفتن ظرفیتهای سازمانهای بینالمللی در حل و فصل اختلافات میان کشورها باشد. به نظر نمیرسد که دستکم در شش ماه آینده قادر به ارزیابی درستی از جهت گیری دولت آمریکا در قیاس با نقش بینالمللی مورد پسند آن باشیم. در عوض، در این دوران کوتاه شاهد پالایشها و تعدیلهایی در دولت ترامپ خواهیم بود که ممکن است که مطابق با منافع ملی ما باشد یا نباشد.
کنگره همانند جامعه مدنی در حال سنجش جایگاه خود را در آرایش فضای داخلی آمریکاست. هرچقدر که تصمیمات ترامپ با سیاستهای سنتی حزب جمهوری خواه فاصله بگیرد، مخالفتهای کنگره با دولت او شدیدتر خواهد بود. در ادامه ناسازگاری دو قطبی، جمهوری خواهان تا زمانی که پای دموکراتها در میان باشد، از دولت ترامپ هواداری خواهند کرد اما با کنار کشیدن دموکراتها، جمهوری خواهان چاره ای جز انتقاد از آن دسته از عملکردهایی دولت ترامپ ندارند که حمایت اکثریت حزبی را جلب نکرده است. مهمترین چالش دولت ترامپ نه تنها تنفس در این اتمسفر نارسای سیاسی است بلکه در میان مدت میباید متمرکز بر چالش برانگیزترین مسائل داخلی و به ویژه اقتصاد زمین گیر شده آمریکا باشد.
هماکنون بدهیهای آمریکا 14 میلیارد دلار معادل 75 درصد از تولید ناخالص داخلی است که بر اساس دفتر تحقیقات بودجه کنگره و طبق گزارشی که این اداره در ژانویه 2016 برای یک دوره ده ساله با عنوان «چشمانداز بودجهای و اقتصادی: 2016 تا 2026» منتشر کرد، تا یک دهه آینده به 80 الی 90 درصد از تولید ناخالص داخلی خواهد رسید. با ثابت گرفتن میزان درآمدها و مخارج، احتمالا تا سال 2030، بدهی آمریکا از تولید ناخالص داخلی آن پیشی خواهد گرفت.
به سختی سیاست خارجی آمریکا میتواند به تایید رای دهندگان و نمایندگان آنها در کنگره برسد در حالیکه این تصمیمات در ریل اقتصادی آمریکا به سوی بازسازی موقعیت آن قرار ندارد. اگر دولت ترامپ در ماههای آینده بتواند هویت تازه سیاست خارجی آمریکا را در تناسب با این هدف بلندمدت تنظیم کند، به عالیترین سطح موفقیتی دست یافته که از رئیس جمهوری در این مقطع تاریخی انتظار میرود.
http://mardomsalari.com/4260/page/7
ش.د9504202