تا همین چند ماه پیش کمتر کسی حدس میزد که دونالد ترامپ بتواند با غلبه بر رقیبان خود در حزب جمهوریخواه پیروز و به عنوان نامزد رسمی این حزب انتخاب شود. پس از انتخاب ترامپ به عنوان نامزد اصلی حزب جمهوریخواه و اظهارنظرهای جنجالی او (درباره زنان، سیاهپوستان، مسلمانان و دیگر اقلیتها، رسانهها، ساختار سیاسی آمریکا و دیگر ملتها مثل مکزیک)، پیشبینی پیروزی او بر هیلاری کلینتون، نامزد حزب دموکرات، شاید بسیار دور از ذهن به نظر میرسید. این خبر اینقدر ناگهانی و مانند خود شخصیت ترامپ غیرمنتظره بود که حتی پس از اعلام پیروزی او در انتخابات نیز عدهای به این دل خوش کرده بودند که الکترالهای حزب جمهوریخواه در روز ۱۹ دسامبر، برای منافع آمریکا هم که شده به حزب خود پشت کنند و به ترامپ رأی ندهند.
اما به هر حال مرد سفیدپوست و زردموی آلمانیتبار، شومن و مجری برنامههای تلویزیونی و البته غول سرمایهدار آمریکایی به آرزوی خود رسید. او به یمن آرای الکترال و تکیه بر رأی سفیدپوستان کمسواد کف جامعه و خسته از سیاست، توانست راه خود را به اتاق بیضی کاخسفید باز کند و بر صندلی واشنگتن، لینکلن و کندی تکیه بزند. ورود ترامپ به کاخسفید با تظاهراتهای بیسابقه مردم نهتنها در واشنگتن، محل برگزاری مراسم تحلیف و سراسر آمریکا، بلکه در اکثر نقاط دنیا از اروپا و آمریکای لاتین گرفته تا شرق آسیا همراه بود؛ تظاهراتهایی که پیش از این و پس اعلام پیروزی ترامپ شروع شده بود.
ترامپ وارد کاخسفید شد و در همان روزهای ابتدایی شروع به امضاکردن دستورات اجرایی کرد؛ دستوراتی که رؤسایجمهوری آمریکا سعی میکنند کمتر و فقط در مواقع ضروری از آنها استفاده کنند. اوباما جزء رؤسایجمهوری بود که در مدت هشت سال ریاستجمهوریاش کمترین دستور اجرایی را صادر کرد. جنجالیترین دستور اجرایی ترامپ، دستور ممنوعیت ورود اتباع هفت کشور مسلمان به خاک آمریکاست؛ دستوری که حتی دارندگان گرینکارت را، که نوعی اقامت همیشگی به حساب میآید، دربر میگیرد. این کشورها شامل ایران، عراق، یمن، سوریه، لیبی، سودان و سومالی هستند.
این دستور که به گفته ترامپ علیه اسلام نبوده و برای ایجاد امنیت در آمریکا و درامانبودن از تروریسم است، در حالی از سوی او به مدت ۱۲۰ روز اجرایی شد که تابهحال نام هیچ تبعهای از این کشورها به عنوان عامل حمله تروریستی در آمریکا ثبت نشده است. نکته جالب توجه اینکه نام کشورهایی چون عربستان سعودی و امارات متحده که افرادی با تابعیت آنها در حادثه ۱۱ سپتامبر دست داشتند به چشم نمیخورد و نام ایران در این لیست وجود دارد. این در حالی است که جامعه ایرانی با جمعیتی بیش از دو میلیون نفر فقط در کالیفرنیا جزء جوامع اقلیتی در این ایالت به حساب میآید که کمترین آمار جرم و جنایت را داشته است و اکثر آنها را سرمایهداران مادی و معنوی تشکیل میدهد و این قضیه در بقیه ایالات آمریکا نیز کموبیش در مورد ایرانیان صادق است. اما بهراستی ترامپ چه اندیشهای را در سر میپروراند؟
اکسپشنالیسم آمریکایی
جان کلام دونالد ترامپ را در سخنرانیای که در مراسم تحلیف داشت، میتوان تأکیدی بر اکسپشنالیسم آمریکایی دانست. این مفهوم که به معنای استثناگرایی آمریکایی است و میخواهد آمریکا و امر آمریکایی را از همهچیز و همهکس مستثنا کند و جایگاه ویژهای را برای آن در نظر بگیرد، ریشه در مفهومی قرن نوزدهمی با عنوان سرنوشت آشکار دارد. سرنوشت آشکار، اعتقاد آمریکایی بود که بر آن اساس سرنوشت محتوم ایالات متحده در گستردهشدن در سراسر قاره دیده میشد. این اصطلاح از سوی دموکراتها در دهه ۱۸۴۰ و به منظور توجیه جنگ مکزیک استفاده شد و پس از آن مورد انتقاد ویگها قرار گرفت و از اواسط قرن نوزدهم بود که دیگر استفاده نشد. نظریهپردازان سرنوشت آشکار بر این اعتقاد بودند که توسعه اراضی ایالات متحده نهتنها عاقلانه، بلکه امری آشکار و محتوم بود.
به نظر ویلیام ای.ویکس تاریخنگار، سه ایده اصلی مطرحشده توسط نظریهپردازان سرنوشت آشکار از این قرارند: اول. خیر و صلاح مردم آمریکا و نهادهایشان؛ دوم. وسعتبخشیدن به این نهادها و درنتیجه، اصلاح و بازتعریف وجهه ایالات متحده در جهان؛ سوم. این مسئله که این کار تحتنظر خداوند انجام میشود.
استثناگرایی آمریکایی را میتوان در میراث پیوریتانی آمریکا و خطبه «شهری بر فراز یک تپه» جان وینتروپ، که در سال ١٦٣٠ ایراد شد، نیز قابلجستوجو دانست. چیزی که بعدها در رساله تأثیرگذار «عقل سلیم» توماسپین، در سال ١٧٧٦، نیز تکرار شد. بسیاری از آمریکاییها بر این باور بودند که ایالات متحده آمریکا مأموریتی، مبنی بر گسترش آزادی و دموکراسی درون مرزهای خود، داشت که این تفکر بعدها از مرزهای ایالات متحده نیز فراتر رفت و ماهیتی بینالمللی پیدا کرد. اظهارات و تصمیمات ترامپ امروز پژواک خطبه جان وینتروپ است. وقتی که اولین مستعمرهنشینان آمریکا هنوز از کشتی آربلا پیاده نشده بودند و قدم بر خاک آمریکا نگذاشته بودند، او خطبهای پر از اظهارات استثناگرایانه ایراد کرده، شهری را بر فراز تپه ترسیم کرد که چشم جهانیان به او دوخته شده است.
منظور وینتروپ این بود که اگر خطایی از ما سر بزند همه میبینند. این چیزی است که ترامپ بارها تکرار کرده است که ما باید آمریکا را دوباره بزرگ کنیم، نه این که مثل امروز همه به ما نگاه کنند و ما را تحقیر کنند و به ما بخندند. او میگوید: «بیایید نگذاریم بیش از این به کشور بزرگ ما بخندند». اوج اکسپشنالیسم در تفکر ترامپ را میتوان در آن قسمت از سخنرانی مراسم تحلیف او دید که میگوید: «از این لحظه به بعد، قرار است آمریکا اول باشد»؛ یعنی اولویت با آمریکاست؛ اول آمریکا، بعد بقیه.
ملیگرایی افراطی
امروز دونالد ترامپ با ایجاد موج نفرت از دیگر ملل و نژادها بر کوس ملیگرایی افراطی میکوبد و تعادل ارزشهای آمریکایی را به نفع ناسیونالیسم سنگین میکند و میکوشد ارزشهای فردگرایانه لیبرالیستی و دموکراتیک را کمرنگ کند و جایگزینهای دیگری برای مردم بتراشد و ناسیونالیسم افراطی و خطرناک و مخربی را رقم بزند که عاری از ارزشهای انسانی است. در مصاحبهای که اخیرا انجام شده است، نوام چامسکی به این نکته اشاره میکند که در نظام سرمایهداری، سیستم مردم را از دموکراسی دور نگاه داشته و آنها را به سمتوسویی دیگر سوق داده و به دنبال جایگزینی برای آن میگردد که آنها را با آن سرگرم کند. این جایگزین میتواند مصرفگرایی باشد یا هر چیز دیگری به غیر از مسائل اصلی. شاید بتوان گفت که مکدونالدیزاسیون و دیزنیفیکیشن و تشدید مصرفگرایی افراطی برای دورکردن مردم از ارزشهای دموکراتیک، راهکارهای خوبی برای ترامپ سرمایهدار در جهت تحقق فرايند ترامپیزاسیون خواهند بود.
خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا یکی دیگر از نشانههای بازگشت ناسیونالیسم افراطی است؛ اتفاقی که شاید جدای از دلایل اقتصادی، دلایل فرهنگیای چون بستهبودن دست کشورهای اتحادیه اروپا از نظر قوانین برای مقابله با هجوم سیل مهاجران به کشورهای عضو، بعد اوجگرفتن افراطگرایی مذهبی، در شکلگیری آن بیتأثیر نیستند. سوارشدن ناسیونالیستهای دستراستی بر موج پوپولیسم توانسته است دو اتفاق بزرگ، یعنی خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و ریاستجمهوری دونالد ترامپ، را رقم بزند و دور از انتظار نیست که بهقدرترسیدن راستهای افراطی در دیگر نقاط جهان بتواند بار دیگر دنیا را اسیر فرزندان ناسیونالیسم افراطی چون نازیسم و فاشیسم کند و این چیزی است که میتواند آن را ترامپیزاسیون یا فرايند ترامپیزهشدن جهان دانست.
ترامپ و دورریختن اصول ٧٠ ساله
جسیکا متیوز در مقالهای مینویسد که سیاست خارجی در ایالات متحده در سه دهه اخیر، پس از جنگ سرد، همواره محل نزاع داغ میان سه گروه با نگاههای کاملا متفاوت بوده است. این نبرد بر سر این بوده که میان زور/ اجبار و دیپلماسی کدام باید روش اصلی در پیشبرد سیاست خارجی آمریکا باشد. نومحافظهکاران، که سردمداران تندمزاج جنگ عراق بودند، میخواهند آمریکا پلیس جهان باشد و نهتنها درگیر رفتار بیرونی دولتها باشد بلکه میزان انطباق داخلی آنها با ارزشهای آمریکایی را نیز مورد توجه قرار دهند؛ انطباق با ارزشهایی که آنها معتقدند ایالاتمتحده باید اساسا از طریق اعمال زور آنها را بر دیگران تحمیل کند. آنها برای توافقهای بینالمللی اهمیت کمی قائل هستند و اعتقاد دارند که آدمبدها، آنها را دستمیاندازند و آدمخوبها به آنها نیازی ندارند.
اینترناسیونالیستهای لیبرال که بیشترشان از توافق هستهای با ایران حمایت میکنند، نیز میخواهند آمریکا در سطح جهانی فعال باشد؛ اما آنها میخواهند با ایجاد سیستم بینالمللی قدرتمندی از همکاری و اتحاد، از یکجانبهگرایی اجتناب کنند. آنها پیشرفت بینالمللی را ملهم از استقلال روزافزون و قوانین موردتوافق قرارگرفتهای میدانند که آمریکا هرچند هم استثنا باشد، باید به آنها احترام بگذارد. برای رئالیستها، موتور محرک روابط بینالملل دولتهای قدرتمندی هستند که به منافع خود توجه دارند. این نگاه معتقد است که آمریکا باید بر روابطش با دیگر قدرتهای بزرگ و تعادل قدرت در مهمترین مناطق تمرکز داشته باشد و منابع خود را در دیگر نقاط جهان تلف نکند. بهطورکلی رئالیستها از دخالت بسیار محدود آمریکا در تعارضات خاورمیانه دفاع میکنند.
اما آنچه دونالد ترامپ انجام داده است، دورریختن چیزهایی بوده که نومحافظهکاران، رئالیستها و اینترناسیونالیستهای لیبرال همه بر سر آنها توافق داشتهاند؛ اینها اصول سیاست خارجی آمریکا هستند که توسط هر دو حزب به مدت ٧٠ سال از پایان جنگ جهانی دوم پابرجا بودهاند و حالا ترامپ به آنها پشت کرده و آنها را دور میریزد. این اصول از این قرار هستند: اول، امنیت آمریکا باید به واسطه اتحاد گسترده و عمیق این کشور با جامعه جهانی افزایش یابد؛ دوم، اقتصاد باز جهانی بازی با حاصلجمع صفر نبوده و ایالات متحده باید در یک تعامل دوطرفه به دیگر کشورها اجازه رشد دهد؛ سوم، اعتقاد به دموکراسی و مزایای آن باید در اولویت برنامههای سیاسی کشور قرار بگیرد.
ناسیونالیسم و ارزشهای آمریکایی
نظریات پیرامون ناسیونالیسم بسیار گسترده هستند که پرداختن به آن در این مقال نمیگنجد. اما بهاختصار میتوان به این نکته اشاره کرد که عدهای از نظریهپردازان بر مدرنبودن پدیده ناسیونالیسم تأکید داشته و نقطه زایش آن را معاهده وستفالی ۱۶۴۸، انقلاب فرانسه و به وجود آمدن ایده مدرن دولت- ملت میدانند. این در حالی است که برخی از نظریهپردازان، با تأکید بر ریشههای ملتها در علائق قومی ازپیشموجود که مبنای آن را اسطورههای تاریخی و میراث فرهنگی تشکیل میدهد، ناسیونالیسم را پدیدهای پیشامدرن میدانند. البته لازم به ذکر است کسانی چون آنتونی دیاسمیت نیز راه سومی را پیش گرفتهاند و حدفاصلی بین مکاتب نوگرایی و کهنهگرایی در عرصه نظریهپردازی ناسیونالیسم قائل شدهاند. آنچه مسلم است ناسیونالیسم تا اندازهای حاصل میراث فرهنگی و اسطورههای تاریخ بوده و نهتنها از آن گریزی نیست، بلکه میتوان گفت تا جایی که ارزشهای انسانی را دربر بگیرد، میتواند سازنده باشد وگرنه به دام افراطگرایی خواهد افتاد.
اگر ارزشهای تفکر آمریکایی در سپهر سیاسی و اجتماعی را دموکراسی، لیبرالیسم و ناسیونالیسم بدانیم، با نگاهی به تاریخ آمریکا میتوان به این نکته پی برد که همیشه گرایشهای فردگرایانه لیبرالیستی عاملی برای تعدیل تعاملات جمعگرایانه ناسیونالیستی بوده است و قرار بر این بوده این مکانیسم طوری کار کند که مانع ظهور جنبشهایی چون فاشیسم و نازیسم شود. بیشک میتوان اتفاقات اخیر در آمریکا را محک جدی فلسفه سیاسی غرب و دموکراسی دانست و باید صبر کرد و دید که آمریکا چطور به بحران ترامپ واکنش نشان میدهد. آیا میتواند در مقابل ناسیونالیسم افراطی سوار بر موج پوپولیسم قد علم کند، یا ارزشهای لیبرالیستی و دموکراتیک زیر چکمه لجامگسیخته ناسیونالیسم له میشوند.
http://www.sharghdaily.ir/News/115209
ش.د9504370