(ماهنامه چشمانداز ايران ـ آذر و ديماه 1382 ـ شماره 23 ـ صفحه 78)
مدت كوتاهي از عمر شورا نگذشته بود كه متأسفانه موسي خياباني و تعدادي از كادرهاي مهم اين سازمان در داخل كشور كشته شدند. در نتيجه روابط سازماني در داخل و بالطبع در خارج از كشور مختل شد. طبق ارزيابي من، در اين شرايط رهبري خارج كشور سازمان مجاهدين، از شكلگيري يك اتحاد جدي سياسي مانع شد و از ورود عناصر بانفوذ و با شخصيت سياسي جلوگيري كرد. زيرا واهمه داشت كه هژموني و ابتكار عمل را در شورا و صحنۀ سياسي از دست دهد. بنابراين نه تنها با متحدين اصولي خود با تنگنظري و فرقهگرايانه رفتار كرد، بلكه برخلاف همۀ شيوههاي معقول مبارزاتي و فن مبارزۀ اجتماعي، به جاي بازسازي تشكيلات داخل كشور و اعزام كادرهايي به داخل براي اين بازسازي، دستور داد و حتي تهديد كرد كه كادرها به خارج از كشور بيايند.
رهبري خارج از كشور مجاهدين وحشت داشت از اين كه بعد از كشته شدن موسي خياباني، "كنترل" مبارزين داخل كشور را از دست بدهد. ماجراي طلاق و ازدواج و تبديل كردن سازمان به يك فرقۀ سياسي ـ مذهبي به همين دليل انجام شد.
مجاهدين به جاي كوشش براي جذب گروهها و عناصر جدي و صاحبنظر و با شخصيت به عناصر فرصتطلب و فرمانبردار ميدان ميدادند. اين عناصر وظيفه داشتند در مقابل مجاهدين و مسعود رجوي "تمكين" كنند و در مقابل به منتقدين مجاهدين فحاشي كنند.
هنگام تشكيل شوراي ملي مقاومت، هنوز منطقۀ وسيعي در كردستان در اختيار حزب دموكرات كردستان ايران و ساير نيروها بود. رهبري مجاهدين به جاي آن كه نيروهايش را و همين طور رهبري سياسي نظامياش را به كردستان منتقل كند، به دليل ضعف دروني خودشان با اين انتقال مخالفت كرد و ابتدا در پاريس و بعد در عراق مستقر شدند و با اين استقرار در واقع پيوند خود را با مبارزات مردم ايران از دست دادند. (در اين باره اسناد پيشنهادهاي سازندۀ ما موجود است.)
مجاهدين كه پايههاي تشكيلاتي خود را در داخل كشور از دست داده بودند و در شكلگيري اتحاد ملي نيز ناكام شده بودند، به قدرتهاي خارجي روي آوردند تا از اين طريق به قدرت برسند. تماس آنها با قدرتهاي بزرگ اين توهم را در آنها تقويت كرد كه "ديگر كار تمام شده است و نيازي به متحدين ايراني ندارند، اما آمريكا و فرانسه ابتدا از آنها به عنوان عامل فشار عليه جمهوري اسلامي استفاده كردند و بعد با "تروريست" ناميدن آنها، طردشان كردند. من تصور ميكنم كه پس از سازش صدام حسين و رژيم جمهوري اسلامي، فاجعۀ ديگري در اين سازمان روي خواهد داد.
يكي ديگر از دلايل ناكامي شوراي ملي مقاومت، اين است كه اين شورا تحت رهبري سازمان مجاهدين، كه در قالبهاي از پيش ساخته شدۀ ايدئولوژيك فعاليت ميكند، قرار دارد. نه تنها سازمان مجاهدين، بلكه ساير سازمانهاي ايدئولوژيك و سنتي ايران، نيز قادر نيستند بهتر از مجاهدين عمل كنند. به عقيدۀ من نقش همه سازمانهاي "ايدئولوژيك" پايان يافته است.
امروز كه به بازنگري گذشته ميپردازيم بايد با شهامت اذعان كنيم كه عدم موفقيت شوراي ملي مقاومت، فقط متوجۀ مجاهدين نيست. همۀ ما كه در شوراي ملي مقاومت بوديم (از جمله خودم) اشكالات بينشي داشتيم. ما درك درستي از دموكراسي نداشتيم. اگر واقعاً دموكرات ميبوديم ميبايد در جريان انقلاب از دكتر شاهپور بختيار حمايت ميكرديم. در واقع ما بايد به جاي اتحاد با مجاهدين و بنيصدر، با بختيار پيمان ميبستيم... .
من مشروط وارد شورا شدم. دستخط و سند آن نيز موجود است. همين طور، اسناد كوششهايي كه كردهايم، چه به صورت فردي و چه همراه با گروهي كه با من بود، تا شورا را داراي محتواي غني و سازندهاي كنيم، هم وجود دارند. من اولين كسي بودم كه در اعتراض به بينش و منش حاكم بر شورا، از شورا، استعفا دادم. به عقيدۀ من با خروج حزب دموكرات كردستان ايران و عدم حضور شخصيت دموكرات و صاحبنظري مثل دكتر قاسملو، شوراي ملي مقاومت بياعتبار شد. با خروج آقا بنيصدر، شورا بخشي از طيفهاي مذهبي طرفدار خود را از دست داد. نام سازمان ما در آن زمان "جنبش دموكراتيك ـ انقلابي زحمتكشان گيلان و مازندران" بود كه در گيلان و كردستان فعاليت مسلحانه ميكرد. ما گروه كوچكي بوديم و ادعاي زيادي هم نداشتيم. اما به سهم خود براي تحقق اتحاد و همبستگي ميان نيروهاي آزاديخواه، فعاليت ميكرديم. هنگامي كه من عضو شورا بودم از راه كردستان و آذربايجان به همراه چند نفر از مبارزان گيلاني و كرد، مخفيانه وارد منطقۀ طالش در گيلان شدم تا مسئلۀ گسترش مبارزه و مقاومت را با حضور دوستان و در خود منطقه، ارزيابي كنم. در اين هنگام از موقعيت چهار نفر از مجاهدين در آن منطقه مطلع شديم كه ارتباط تشكيلاتيشان، پس از ضربات قطع شده بود. ايشان احتياج به پول و اسلحه داشتند، ما بخش عمدۀ امكانات خود را در اختيار ايشان قرار داديم. متأسفانه، رهبري سازمان كوچكترين همكاري با ما كه به اصطلاح متحدين شورا بوديم، نميكرد. ما در اين رابطه از خودمان مايه گذاشتيم و هرگز حاضر نبوديم در مقابل روشهاي ناسالم و ديكتاتورمآبانه مجاهدين سكوت كنيم.
دكتر محمد برقعهاي: تشكيل شوراي ملي مقاومت فاقد ارزش سياسي بود، زيرا نه از نظر تئوريكي بنيان درستي داشت يا ميتوانست داشته باشد و نه راهي به آيندهاي، هرچند دوردست ميتوانست ببرد. شورايي كه شورا نبود، ائتلافي از نيروها كه ائتلاف نيروها نبود. كپيبرداري ناقصي از انقلاب بود كه با آن نيز همخواني نداشت. اجازه بدهيد كمي مطلب را بشكافم. در ايام تشكيل شورا تمام شكستخوردگان ميدان نبرد، گريختگان به خارج از كشور دم از پيوستگي و يكپارچگي ميزدند و ميگفتند همان گونه كه در زمان انقلاب همه يكصدا شديم و متحد تا حكومت شاه را برانداختيم، حال هم اگر چنين كنيم، حكومت [آيتالله] خميني را سرنگون ميكنيم. اين نظر دو اشكال اساسي داشت.
در ايام انقلاب نه ائتلافي ميان نيروها بود و نه شورايي، بلكه يك رهبري بود كه بر موج نارضايتيها سوار شده بود و توسط سازمان روحانيت حركت را هدايت ميكرد. سازماني كه در عين حال كه حزب و سازمان سياسي به شكل كلاسيك خود نبود و اعتبار مبارزاتي هم نداشت. اما مجموعهاي بود كه در طي قرون منافع صنفي يافته بود و راه كار كردن با يكديگر را فراگرفته بودند. در جامعه نيز سازمان و نيروهاي سياسي واقعي پايهداري وجود نداشت تا مسئلۀ ائتلاف و عمل شورايي به معني واقعي خود، مطرح باشد. بلكه عدهاي افراد با اعتبار سياسي و اجتماعي را جامعه ميشناخت. به علاوه چند سازمان سياسي، نزديك به دو دهه بود كه حضور و وجود واقعي نداشتند. مجاهدين خلق هم عملاً وجود نداشت و سازمان چريكهاي فدايي هم نزديك به يك ماه قبل از انقلاب اطلاعيه داد كه غافلگير شده و پيشبيني انقلاب را نكرده و جمعبندي لازم را ندارد.
بدين ترتيب در نهايت امر عدهاي افراد خوشنام و با اعتبار سياسي بودند كه با آقاي خميني كنار ميآمدند. در حقيقت آقاي خميني با دادن امتيازاتي از آنان يارگيري ميكرد. به همين سبب نيز اين همكاري را نه ميتوان ائتلاف خواند، نه شورا، بلكه نوعي توافق بود... . چنين الگويي نيز ظاهراً در ذهن آقاي رجوي بود. زيرا تنها سازمان و تشكل واقعي شوراي ملي مقاومت، سازمان مجاهدين بود و تنها فردي هم كه از اعتبار سياسي بالايي در آن جمع برخوردار بود آقاي بنيصدر بود كه او نيز با گذر زمان، اعتبارش كه از مقام رياست جمهورياش ريشه ميگرفت رنگ ميباخت و مجدداً تبديل به همان سردار بزرگ با چندين تن سرباز ميشد.
ديگر اعضاي شورا هم در اوج خود افراد صاحب نام سياسياي بودند، بدون پشتوانۀ عملي قدرت سياسي. يعني نه سازماني به دنبال خود داشتند نه امكانات مالي يا پيوندهاي قدرتي در سطح جهاني. در يك كلام در بهترين شكل خود يك "اعتبار سياسي" بودند تا يك "نيروي سياسي". از اين روي اطلاق "شورا"، "ائتلاف نيروها" اتحاد نيروهاي سياسي، همه بيمعني بود و ادعاهايي چون "حقوق مساوي اعضا" و اين كه سازمان مجاهدين نيز يك رأي در ميان ساير آرا باشد، همۀ مطالب غير واقعي سياسي بود... .
ارزيابي از زمان و شرايط مبارزۀ جديد نيز نادرست بود. حكومت آقاي خميني، حكومت شاه نبود كه چون عصاي سليمان موريانه خورده باشد و به بادي فروافتد. حكومتي بود كه از انقلاب آمده بود و ريشه در باورهاي مردم داشت و بيدي نبود كه به اين بادها بلرزد و غولي بود كه بدون جاري شدن سيلاب، خود از پاي درنميآمد. لذا تاكتيك بسيج عمومي براي سرنگوني يك نظام منفور و مطرود كه در زمان شاه كار ميكرد در اينجا معني نداشت.
افراد و سازمانهاي جمع شده در شورا نيز قدرت خود را زياده گرفته بودند و به همين سبب نيز خام خيالي ميكردند كه ميتوانند در چند ماه نظام حاكم را سرنگون سازند. حاصل اين شعارهاي غلط بياعتباري سياسي بود كه با هر عدم موفقيت بيشتر ميشد. تاكتيكهاي مبارزاتي نيز بر مبناي همان شعارها و انديشه برگزيده ميشد و به جاي برنامهريزي براي يك مبارزه طولاني مدت اهداف كوتاهمدت و ضربهاي مورد نظر قرار ميگرفت كه ناگزير هم، شكست پياپي را به دنبال ميآورد. شكست پياپي، نبودن يك برنامۀ مبارزاتي مناسب، عدم آمادگي براي يك كار طولاني مدت سياسي حاصلي جز سرخوردگي پيوسته ندارد و سرخوردگي پيوسته نيز هميشه انشعاب و گسستگي را به دنبال ميآورد. زيرا عدهاي متوجه ميشوند كه احساساتي و خامطبعانه حركت كردهاند. جمعي نيز انگشت ملامت را به سوي همراهان تازهآشنا برميدارند و ستيزۀ داخلي را آغاز ميكنند و بالاخره به علت پاسخگو نبودن انديشۀ حاكم بر شرايط زمان، فروريزي بناي شورا و اتحاد را ناگزير ميكند.
درسي كه از تجربۀ تشكيل شوراي ملي مقاومت براي حركتهاي آينده ميتوان آموخت، آن است كه ائتلاف و اتحاد "مسئلۀ فيمابين نيروهاست". در خارج از كشور نيز هيچ نيروي سياسي وجود ندارد و پس از دو دهه گسست خارجنشينان از متن مبارزات داخل، ديگر نيرويي را در داخل كشور رهبري، هدايت يا راهنمايي نميكنند. لذا سخن از ائتلاف ميان نيروهاي سياسي و اتحاد نيروها همه بيمعني و نادرست است، بلكه براي هر گونه كار مشترك سياسي و توافق در خارج كشور دو اصل را بايد در نظر گرفت: از آنجا كه ميدان مبارزه در داخل كشور است و در آنجا نيز در زمان حاضر نيروهاي سياسي و اجتماعي به اشكال مختلف وجود و حضور عيني دارند، لذا ائتلاف و شورا اگر معني و كاربردي داشته باشد در آنجا است و نقش خارج از كشور، فشار فكري و سياسي در راه تسهيل اين امر است. آنچه براي سياسيون خارج از كشور معني دارد "توافق" است نه "ائتلاف" زيرا لازمه توافق وجود نيروهاي سياسي نيست، بلكه اعتبارهاي سياسي هم ميتوانند با يكديگر توافق كنند.
بازده و توليد چنين مجموعه به توافق رسيدهاي نيز بيشتر يك امر آموزشي و يك انديشۀ سياسي به علاوۀ عمليات پشتيباني است تا يك عمل سياسي براي به دست گرفتن قدرت. اين كه چگونه ميتوان موارد مشترك ميان انديشههاي مختلف را يافت... .
آقاي
رضا چرندابي: در سال 1360 نيز كه شوراي ملي مقاومت پا به
عرصۀ معادلات سياسي گذارد، برداشت نادرست از ائتلاف سياسي و مفهوم روابط
دموكراتيك، در ميان غالب نيروهاي سياسي، رواج داشت جز اين هم نميتوانست باشد. درك
سياسي و بالندگي انديشه، در يك جامعه، به ذهنيت فرهنگي آن جامعه، به حافظۀ تاريخي
نيروها و به فرهنگ سياسي فعالين حوزۀ سياست بستگي دارد. در جامعهاي كه فرهنگ
عمومي، از عقبماندگي و نارساييهاي شديد رنج ميبرد، سنت چون بختكي، مجاري تنفسي
مدرن و پيشرو را سد كرده است. تنگنظري، انحصارگري همراه با خشونت و عصبيت، گفتمان
رايج آحاد سياسي و حتي غير سياسي ميباشد، نميتوان در انتظار ظهور نيروهاي سياسي
دموكرات، روادار، بردبار و سازنده بود. غالب تحقيقاً مطلق نيروهاي سياسي، از مليگرا
تا چپ، از مذهبي تا لائيك، به اين بيماري ملي مبتلا بودند. در بستر اين نگاه به
سياست و مسائل اجتماعي، آن كه نيرو و توان بيشتري دارد ديگران را تسليم خود و
اتوريتهاش ميخواهد و آنان كه از نيرو و توان چنداني برخوردار نيستند، در رقابت
با هموزنهاي خويش، در تلاش لانه كردن در دل نيروي بزرگتر و "اتوريتۀ
برحق" برميآيند و در اين دايرۀ تأسفآور، آنچه كه بازتوليد ميشود جرثومۀ
فرهنگ و منش پست و دون اجتماعي يك كشور است.
مبالغه نيست اگر بگويم كه "اتوريته" در چنبرۀ اين فرهنگ و روابط ناشي از آن، همچون يك حقانيت در اذهان نيروهاي سياسي درگير جلوه ميكند. در درون شوراي ملي مقاومت سازمان مجاهدين خلق با تكيه به نيرو و توان سازماني و قدرت رزمي خويش، مدعي اين اتوريته بود. اما بخت چندان با آنان يار نبود كه همراهشان رئيسجمهور منتخب با 11 ميليون رأي مردم، جاي گرفته بود. مشكل سازمانها و گروههاي كوچك و شخصيتهاي سياسي تشكيلدهندۀ شوراي ملي مقاومت هم تا حدودي به انتخاب ميان "اتوريته"ها برميگشت؛ اما با جدايي آقاي بنيصدر از ائتلاف با مجاهدين، اين مشكل در عمل برطرف گرديد.
سازمان مجاهدين خلق رفته رفته به سمبل فقر و عقبماندگي فكري و فرهنگي حوزه سياست تبديل شد؛ در حالي كه تحولات جهاني، از يك سو تحليل جامعهشناسانۀ شكست انقلاب 57 از سوي ديگر، به مجموعۀ نيروهاي سياسي كشور امكان ريشهيابي نارساييها را ارزاني داشت. سازمان مجاهدين براي حفظ خود، نيروهايش و اتوريتهاش، بر طبل پوسيدۀ عقبماندگي كوبيد و در مسير جدايي از جوانههاي انديشۀ مدرن و دموكراتيك تا مرز دريوزگي صدام و صداميان جهان پيش رفت.
سرآغاز
پروسۀ شكست شوراي ملي مقاومت از آنجا خودنمايي كرد كه سازمان مجاهدين خلق تلاش كرد
كه هر گونه مراودۀ سياسي و گفتوگو و ديالوگ با نيروها و جريانات انتقادي را ممنوع
و مسدود سازد. ميدانيم كه نيروها و جرياناتي كه در انزواي سياسي و چارديواري تنگ
باورهاي جزمي خود به سر ميبرند. مشكل چنداني در ساختن و پرداختن دشمنان و اضداد
آشتيناپذير، براي خود و قبولاندن اين دشمنان به هواداران و اعضاي اكثراً سادهپندار
و آسانگير خود ندارند. اين نيروها شبيه جوامع بسته هستند و سمبل جوامع بسته، زندگي
قبيلهاي ميباشد كه در وحشت دائمي از تماس و امتزاج با دنياي بيرون قبيلۀ خود به
سر ميبرند. در محيط زندگي قبيلهاي دوستان و دشمنان، ازلي و ابدي هستند. هر كس كه
با قبيله نيست، چون عضو قبيلۀ ديگر است، پس بر قبيله ميباشد. تغيير در باورها،
اخلاق و سنتها گناهي نابخشودني ميباشد كه هر عضو سادۀ آن قبيله، با جديت بايستي
از آن پرهيز كند. آنان كه با سازمان مجاهدين خلق، پس از جدايي حزب دموكرات كردستان
و بنيصدر و ديگر نيروهاي تشكيلدهندۀ اوليه باقي ماندند، بر اين موازين و مقررات
و محرمات زندگي قبيلهاي گردن نهادند و با نام، حيثيت و آوازۀ خود، به ياري فرقۀ
اسماعيليۀ معاصر برخاستند.
مترجم "دادگاه تاريخ" توجيهگر بازداشتگاهها
و دادگاههاي رماديۀ عراق شد. روشنفكري تاوان مقهوريت در برابر
"اتوريته" را پرداخت. دربارۀ اين موضوع كه دلايل جدايي جبهۀ دموكراتيك و
شخص آقاي متيندفتري از شوراي ملي مقاومت و يا بهتر بيان كرده باشم، همكاري با
سازمان مجاهدين خلق چه بوده است. شايد تنها مرجع صالح براي جواب دادن و روشن كردن
موضوع، شخص آقاي متيندفتري باشند؛ اما اگر بخواهيم فرضيات سياسي خود را براي
پاسخگويي به اين امر، اساس قرار دهيم، به نتايج خوشبينانهاي دست نخواهيم يافت.
روابط غير دموكراتيك سازمان مجاهدين خلق با ديگر نيروهاي سياسي نميتواند علت اين
جدايي باشد؛ چرا كه سابقۀ آن به حدود 15 سال پيشتر برميگردد. مناسبات ضد
دموكراتيك درون سازمان مجاهدين خلق و وجود زندانها و شكنجهگاهها در عراق، براي
عناصر و "بريده"هاي از سازمان مجاهدين خلق هم، طبعاً نميتوانند اين
جدايي را توجيه كنند؛ چرا كه كوس رسوايي اين مناسبات و فرياد دادخواهي شكنجهديدهها
و زندان كشيدههاي مجاهد، چندگاهي است كه گوش فلك را كر كرده است و موضوع رسيدگي
مجامع و محافل حقوق بشري جهاني شده است. وابستگي به عراق و همپياله شدن با
صداميان و استخبارات او هم جزو علل نميتواند محسوب شود؛ چرا كه پيشينهاي بسيار
طولاني دارد و از چندي پيش موجبات بدنامي مجاهدين خلق و شوراي مقاومت وابسته به آن
را فراهم ساخته است. آنچه تازگي دارد و ميتوان تخمين اين جدايي را بر آن اساس
استوار كرد، تحولات سياسي درون كشور، از فرداي دوم خرداد 1376 ميباشد.
جنبش خودانگيخته و همگاني مردم، در مخالفت با نظام... و احتمالات سياسي ناشي از آن، راه به تحليلها و ارزيابيهاي نويني ميبرد كه هم عقلاني هستند و هم با توجه به قمار سياسي مجاهدين خلق و شوراي ملي مقاومت وابسته به آن، نميتوانند مورد عنايت اين مجموع قرار گيرند. در چنين فضايي كه رأي نزديك به 22 ميليون ايراني مطرح است، اتوريتۀ مجاهدين خلق و توان نظامي، انساني و مالي آن نميتواند انگيزۀ كافي براي ادامۀ فعاليت در آن صفوف باشد؟ با نگرشي منطقي به اوضاع سياسي و پيشينۀ اين ائتلاف تحولات سياسي در درون كشور و ميان نيروهاي حاكميت جمهوري اسلامي را ميتوان عامل اين جدايي فرض كرد.
نكتۀ مهم، اما مهمتر از جدايي تشكيلاتي، مرزبندي آگاهانه با ادبيات و فرهنگ سياسي عقبمانده و استبدادي مجاهدين ميباشد. ما كساني را كه ميشناسيم كه از مجاهدين جدا شدهاند ولي همان بيان و نوع برخوردها را، كه جايي در صفوف نيروهاي دموكراتيك ندارد، حامل هستند. جدايي از مجاهدين و شوراي مقاومت آنان، بدون نقد عميق و آگاهانۀ فرهنگ سياسي، منش و شيوههاي توتاليتر آنان، در خدمت پيكار براي دموكراسي نميباشد.
دكتر حسين لاجوردي: جامعه و كشور ما به لحاظ تاريخ تمدن و فرهنگ غني خود، جايگاه ويژهاي در جهان دارد. همچنين به دليل آزاديخواهي و استقلالطلبي نيز، ايران جايگاه خاصي در منطقه داراست. اگر كمي ژرفتر نگاه كنيم خواستهاي آزاديخواهانۀ ما در طول قرن گذشته حدود بيست سال زودتر از ديگر كشورهاي منطقه آغاز شده است و هر بار هم پس از سركوب شدن، نمونههايي از چنين شوراهايي به وجود آمده است و هر زماني كه در داخل آن صداقت و پاكي و عزم راسخ و آشنايي با مسائل سياسي در درون و بيرون جامعه وجود داشته، حتي در مقابل سركوبهاي شديد استبدادي نيز مقاومت كرده و دليل آن هم زنده بودن جامعه در حال حاضر است و هر گاه كه فرصتطلبي، مقامپرستي، دستيابي به قدرت به هر قيمت و تقسيم مقام و منصب و حقوق و مقرري و سوار شدن بر مركب وزارت و امروزه در غربت وضع به همين منوال است كه ميبينيم، هدفها تغيير ميكند، تحول اجتماعي، سرنوشت آيندۀ جامعه و مردم ديگر مطرح نيست و تنها به قدرت رسيدن هدف ميشود و در اينجا چون منافع عمومي مطرح نيست و تنها منافع شخصي است. ادامۀ راه بسته به ميزان منافع افرادي است كه در روز اول يك مجموعه را به وجود آوردهاند. اگر ميخواهيد در اين زمينه به عوامل شكست شورا نگاه كنيد كه كار سادهاي نيست و نيازمند يك بررسي سياسي ـ اجتماعي كامل است؛ كه چرا اصولاً چنين مجموعههايي تاكنون در جامعۀ ما موفق نبوده است؛ بايد بيشتر به عقب برگشت كه اولاً چرا شورا با چنين شكلي تشكيل شد و چرا مورد اقبال همگان قرار نگرفت. آيا ديگراني كه به شورا وارد شدند همگي خائن و خودفروش و بدون علاقه به سرنوشت كشورشان بودند؟ آيا آنهايي كه رفتند و به سرعت بازگشتند از پول ماهيانه و حقوق مقرري و مقام و اتومبيل خوششان نميآمد؟ اين است كه ايجاب ميكند به يك بررسي همهجانبه پرداخته شود.
ما اصولاً عادت نكردهايم براي واژهها و مفاهيم تعريف مشخصي داشته باشيم و بنا به زيبايي و قشنگ بودن تلفظ، از آنها استفاده ميكنيم و در همان زمينه هم دچار توهم ميشويم و امر بر خودمان هم مشتبه ميشود، و اين در حالي است كه در تفكر علمي و منطق عملي، تعريف هر مفهومي مبين عملكرد آن مفهوم است؛ به عنوان مثال تعريف "جبهه" در ادبيات و فرهنگ سياسي ما به مركزيتي اطلاق ميشود كه افراد، گروهها، سازمانها و احزاب مختلف با ديدگاههاي متفاوت ولي با يك هدف مشترك و با قبول يك اساسنامۀ واحد براي مدت معين، تشكيل ميشود و به فعاليت در راستاي هدف مورد نظر ميپردازند. اين مسئله براي من مطرح شد كه "جبهۀ دموكراتيك ملي" يعني چه؟ سازمانها و احزاب و افراد تشكيلدهندۀ آن كدامها هستند؟...
دكتر كامبيز روستا: آن زمان مجاهدين ميخواستند (و يا ظاهراً اين طور نشان ميدادند) كه ميخواهند جبهۀ وسيع ضد فاشيسم... را تشكيل بدهند و پاي آن هم ايستادهاند. عملاً، اما، چند ماهي بيشتر نگذشت كه مجاهدين راه خودشان را رفتند و در نتيجه جبهۀ ضد فاشيستي يا جبهۀ مقاومت آرام آرام فروپاشيد.
حتماً به ياد داريد كه ابتدا شروع كردند عليه حاجسيدجوادي و شخصيتهاي آزاديخواه و ملي و ليبرال موضع گرفتن و بعد حزب دموكرات كردستان كه حتماً يادتان هست و با قاسملو درافتادند، به دليل مصالح و منافع گروهيشان در كردستان حالا، اما، ميبينيد كه هيچ نتيجهاي نداشت اين درافتادن با حزب دموكرات كردستان. بعد با ديگر اعضاي شوراي ملي مقاومت درافتادند. به عبارت ديگر اينها برخلاف آنچه كه در ميثاق (با بنيصدر) به قول خودشان ادعا كرده بودند، خودشان دچار يك هژمونيسم مطلق بودند (و هستند) و در نتيجه من كه آنتيهژمونيست هستم نميتوانستم با اين آدمها كار كنم. در ابتدا فكر ميكردم كه شايد با بحث مفصل ساعتهايي كه به راه ميانداختم ميتوانم از اين سقوط جلوگيري كنم. خيليها، اما متأسفانه در اين جلسات و در اين بحثها سكوت ميكردند، اما همينها بعدها خيلي شديد به مجاهدين تاختند. البته بعد از اين كه تكليفها روشن شد. من گمان ميكردم كه ميتوانم اين جبهۀ ضد فاشيستي را نجات بدهم و البته تصور باطلي بود كه داشتم. متأسفانه اين را هم بگويم، براي ثبت در تاريخ، كه اعضاي ديگر شورا هر كدام به دليلي در مقابل مجاهدين حالت تمكين و رضا و سكوت داشتند. به همين دليل بود كه من پيش از آنهاي ديگر از شورا كناره گرفتم.
بگذاريد اين را هم بگويم كه به جز قاسملو و بنيصدر كه از اول هم معترض نبودند ولي وقتي معترض شدند، واقعاً در مقابل مسعود رجوي موضع روشني اتخاذ كردند. ميدانيد من هميشه به انسانهايي كه موضع خيلي روشن و صريحي اتخاذ ميكنند، حالا به هر دليلي، بسيار احترام ميگذارم، و قاسملو و سپس بنيصدر كه با اين كه با هم سر مسئلۀ خودمختاري اختلافاتي داشتند، ولي بر سر مواضعشان بسيار روشن ايستادگي كردند و با مسعود رجوي درافتادند. اين را هم بگويم كه ديگران با كمال تأسف، اين گونه موضع نگرفتند و عدم صراحت باعث شد كه افكار عمومي خارج شورا تا مدتها در تيرگي بماند. سؤال ديگران اين بود كه آيا اختلافات درون شورا، شخصي است و يا اين اختلافات اختلاف نظر اساسي است. در همين زمان شوراي متعهد چپ در برلين جلسهاي تشكيل داد و بيانيهاي نوشت و مهدي [خانبابا] تهراني را، كه نمايندۀ ما بود، در شوراي ملي مقاومت وادار كرد از شورا استعفا بدهد. چون او تا آخرين لحظه نميخواست از شورا استعفا بدهد. اين هم فقط مسئلۀ مهدي نبود و شما ديديد كه بعد از او هم خيليها ماندند. اين خيلي تأسفآور است كه روشنفكران چپ و مترقي ايران، حالا به هر دليلي، اين مسئله را تحمل كردند. نتيجۀ نهايي اين بود كه شورا فروريخت. يعني به جاي اين كه افراد و شخصيتهايي امثال حاجسيدجوادي را جلب كند و به جبهۀ ضد فاشيستي... بدل شود، هي نازك و نازكتر شد تا جايي كه فقط نمايندگان جبهۀ دموكراتيك ماندند و بعضي از شخصيتهاي حقوقي و سياسي كه به اينها پيوستند و سازمان مجاهدين و ديگر هيچ و حالا هم بخش بعدي سرنوشت شورا را ميبينيم...
مرحلۀ دوم جريان شوراي ملي مقاومت اين بود كه بعد از بيرون آمدن ما و بنيصدر و حزب دموكرات كردستان ايران از شورا و بسياري از شخصيتهاي سياسي ايران هدايتالله متيندفتري و مريم متيندفتري و منوچهر هزارخاني و كريم قصيم اينها با هم در شوراي ملي مقاومت ماندند (به نظر من البته به اشتباه) و اين را هم بگويم كه من ميدانستم كه اينها تحمل نخواهند كرد... .
آقاي محمود راسخ: شيوهاي كه در ايجاد شوراي ملي مقاومت به كار گرفته شد و ماهيت سياسي و عقيدتي و سرشت رهبران سازماني كه به اصطلاح ميخواست نقش مبتكر و پيونددهنده را بازي كند. سازمان مجاهدين و رهبران آن و به ويژه "برادر مسعود" نميتوانست چنين هدفي را محقق سازد. زيرا پيششرط تحقق چنين هدفي اين بود كه جريانها و سازمانهاي سياسياي كه واجد شرايط پيوستن به چنين اتحادي ميبودند از همان مرحلۀ تدارك و بحث و گفتوگو دربارۀ اهداف و ساختار برنامه در اين كار شركت ميداشتند. عدم رعايت اين اصل اساسي موجب آن گرديد كه پس از اعلام تشكيل "شورا" نه تنها شخصيتها و سازمانها و جريانهاي مؤثر به آن نپيوستند، بلكه بسياري از آناني نيز كه از پايهگذاران بودند به مروز زمان با آشكار شدن هدف اصلي "برادر مسعود" از تشكيل شورا و استفاده از آن به مثابۀ پلي براي به قدرت رسيدن خود از آن جدا شدند.
راجع به خرج "جبهه دموكراتيك" از "شوراي ملي مقاومت" بايد بگويم كه چيزي به نام "جبهه دموكراتيك" مدتها بود كه وجود خارجي نداشت تا به شوراي ملي مقاومت پيوسته باشد كه با خروج آقاي متيندفتري اكنون از آن خارج شده باشد. كساني كه عضو اين جبهه بودند مانند خود من، يا با آن رابطهاي نزديك داشتند، ميدانند كه اين جبهه در همان زماني كه آقاي متيندفتري در مخفيگاه بودند و از جمله در منزل يكي از دوستان ما، به اصطلاح زوال پيدا كرده بود. صرفنظر از اين واقعيت تاريخي، نميدانم كه اساساً ايشان با تأييد كدام يك از سازمانها يا شخصيتهاي عضو جبهه، سازمانها و اعضايي كه البته وجود خارجي نداشتند و در كجا و چه زماني به عنوان نمايندۀ جبهه در "شوراي ملي مقاومت" انتخاب شدند و اساساً در كدام نشست جبهه و در كجا و در چه زماني تصويب شد كه "جبهه دموكراتيك" به شوراي ملي مقاومت بپيوندد. البته پيوستن يك "جبهه" به يك "شورا" خود امري است شگفتانگيز!!!...
مهندس پرويز دستمالچي: ... [سازمان مجاهدين خلق] در آن زمان، ابداً براي يك مقابله نظامي با نيروهاي حكومتي، نه آمادگي داشت و نه تداركات لازم را ديده بود. "مجاهدين" و ساير همپيمانان آنها را همه در "كوچه و محله" ميشناختند. به همين دليل يا قتلعام شدند يا فرار كردند. بعد مسئلۀ همكاري آنها با صدام حسين پيش آمد. صدام حسين به خاك ايران حمله كرد و قصد داشت بخشي از جنوب ايران را جدا كند؛ در اين شرايط همكاري با صدام حسين خيانت به منافع ملي بود. به علاوه، آيا صدام حسين و رژيم او و سازمان مخوف استخبارات او از ولايت فقيهيون در ايران بهتر بودند؟ همكاري نيروهاي مقاومت در فرانسه، آلمان، ايتاليا و... با متفقين بر عليه فاشيسم مقولۀ ديگري است كه در محتوا با همكاري با صدام حسين تفاوت بنيادي دارد و دوباره اشتباه محاسبۀ سياسي و نظامي، و در نتيجه حملۀ "فروغ جاويدان" به خاك ايران و به كشتن دادن بيش از هزار و چهارصد نفر از نيروهاي مجاهدين. قابل توجه اين است كه با تمام اين اشتباهات استراتژيك سياسي و نظامي، رهبري سازمان همچنان كه بود باقي ماند. در هر سازمان و تشكيلاتي كه بويي از دموكراسي و آزادمنشي برده باشد، اگر رهبري سازمان خودش، به دليل شكستهاي سياسي و نظامي فوراً استعفا ندهد و نرود، بدنۀ سازمان او را به خاطر بيلياقتي و بيكفايتي و شكست سازمان و به كشتن دادن صدها انسان، از پست و مقامش كنار ميگذارد.
دوم اين كه "شوراي ملي مقاومت"؛ اصولاً شورا نبود و مجاهدين در شورا همه كاره بودند. ديگران به نظر من، خودشان را گول ميزدند (و ميزنند) نيروي انساني شورا را مجاهدين تأمين ميكردند و ميكنند؛ پولش را آنها فراهم ميكردند و ميكنند و... و در نتيجه تصميم را هم آنها ميگرفتند (و ميگيرند). نيروهاي ديگر، آن چيزي را از مجاهدين طلب ميكردند كه خود حاضر به انجام آن نبودند؛ يعني اين كه اگر هر يك از گروههاي شورا امكانات را فراهم ميكردند، خودشان نيز تصميمات را ميگرفتند. به نظر من علت اصلي و اساسي شكست شوراي ملي مقاومت به عنوان يك آلترناتيو دموكراتيك در برابر نظام ولايت فقيه، اين امر مهم بود كه عدهاي ميخواستند با يك نيروي سياسي غير دموكرات، يك آلترناتيو دموكراتيك بسازند كه نشد. در سياست هم هر كاري ابزار خودش را لازم دارد.
تشكيلات جبهۀ دموكراتيك ملي، به معناي يك جبهه، از هنگامي كه وارد همكاري با "شورا" شد، وجود خارجي نداشت. "جبهه" هنگامي از ميان رفت كه نيروهاي مجاهدين و فداييان در ايران (از پيرامونش) كنار كشيدند و در آخرين تظاهرات آنها، در دفاع از آزادي مطبوعات، دويست نفر بيشتر اجتماع نكردند. ... [در آن زمان] جبهۀ دموكراتيك ملي ميخواست همين نقش [دموكراسي و حاكميت ملي] را بازي كند كه ناموفق ماند؛ به دليل آن كه نيروهاي عمدۀ سياسي و اجتماعي آن كه فداييان و مجاهدين بودند، خود اصولاً در آن زمان، دموكراسي و آزاديهايي فردي و اجتماعي را تحت عنوان "آزاديهاي بورژوايي" رد ميكردند... . يعني "جبهه" بيشتر يك نام بود تا يك تشكيلات واقعي؛ مانند اكثر گروههايي كه به شورا پيوستند (به غير از حزب دموكرات كردستان ايران) و بعدها هم برخي از افراد رهبري "جبهه" بهمن نيرومند و نيز جبهۀ متحد چپ از شورا جدا شدند.
دكتر منصور بياتزاده: [دكتر بياتزاده در اين مصاحبه به نقلقولهايي از آقايان بنيصدر، كامبيز روستا، كريم حقي، حسن ماسالي، ابريشمچي، آقا و خانم متيندفتري و حزب دموكرات كردستان پرداخته و آنها را براساس تحليل خود نقد كرده است. نشريه تنها نقدهاي مستقيم ايشان را به شوراي ملي مقاومت ميآورد.]
... واقعيت امر اين بود كه عدهاي از روشنفكران ايراني در آن مقطع تاريخي شديداً عاشق دستيابي به قدرت بودند و در همين رابطه است كه با توجه به تحليلها و برداشتهاي متفاوت و حتي متضادي كه از مسائل اجتماعي و نيروهاي سياسي داشتند به دعوت دكتر بنيصدر و مسعود رجوي لبيك گفتند و به دفاع از ميثاق كه در مغايرت با نظرات آنها بود پرداختند... شوراي ملي مقاومت متلاشي نشده است و همچون گذشته، سازمان مجاهدين خلق ستون فقرات اين شورا را تشكيل ميدهد. اما شورا پس از گذشت 17 سال از عمرش نه تنها كوچكترين موفقيتي در جهت رسيدن به هدف اصلي كه كسب قدرت باشد، به دست نياورده است، بلكه شوراي ملي مقاومت به خصوص سازمان مجاهدين خلق از استقلال و آزادي كه محورهاي اصلي ميثاق و برنامۀ دولت موقت شورا را تشكيل ميدادند، فاصله گرفته است. در جنگ هشت سالۀ عراق با ايران، شورا و مجاهدين نه تنها به مراحل نفوذي ارتش عراق و حزب بعث در ايران تبديل شدند و به نفع ارتش عراق و رژيم صدام حسين جاسوسي كردند و در صفوف ارتش دشمن به ايران حمله كردند، بلكه در سطح بينالمللي سياستي همسو و هماهنگ با سناتورهاي استعمارگر و ارتجاعي آمريكايي اتخاذ كردند. سازماني كه با همت سعيد محسنها، حنيفنژادها، بديعزادگانها پا به عرصۀ حيات سياسي گذاشت و روزي بخش لاينفك جنبش آزاديخواهي و ضد امپرياليستي ايران محسوب ميشد، در اثر سياستهاي عميقاً ضد ملي و ضد دموكراتيك به يكي از بيآبروترين و... جريانهاي سياسي ايران تبديل شده است...
... جدايي تشكيلاتي و پايان دادن به يك ائتلاف تشكيلاتي به تنهايي كافي نيست، بلكه بايد دقيقاً روشن كرد كه از لحاظ سياسي، از كدام يك از سياستها و عملكردهاي تاكنوني شوراي ملي مقاومت و در واقع سازمان مجاهدين خلق فاصله گرفته ميشود.
متأسفانه عدهاي از ايرانيان به خاطر خصومت و كينهاي كه با آقاي مسعود رجوي دارند سعي ميكنند تا سياست ضد ملي و ضد دموكراتيك و خيانتها و جنايتهاي شوراي ملي مقاومت را فقط متوجه كجانديشي مسعود رجوي بنمايند و افرادي همچون دكتر متيندفتري [و ديگران] عاري از خطا جلوه دهند...
مهندس منوچهر صالحي: عوامل شكست "شوراي ملي مقاومت" در همان "ضرورت" پيدايش اين پديده نهفته بود. همان طور كه يادآور شدم، "اساسنامه" يا "ميثاق" اين "شورا" براساس نگرش و نيازهاي بنيصدر و مجاهدين خلق تدوين شده بود و از ديگران خواسته شد كه آن را بپذيرند. اين شورا ميخواست و هنوز هم ميخواهد "جمهوري دموكراتيك اسلامي" را جانشين جمهوري اسلامي متكي بر "ولايت فقيه" سازد. اما بنيصدر به قانون اساسي "ولايت فقيه" رأي داده و آن را خوب دانسته بود. مجاهدين هم، هرچند كه در همهپرسي قانون اساسي شركت نكردند، ليكن در انتخابات رياست جمهوري شركت جستند. آقاي رجوي اعلام كرد كه اگر به عنوان رئيسجمهور انتخاب شود، براساس قانون اساسي عمل خواهد كرد. به عبارت ديگر مجاهدين براي دستيابي به قدرت سياسي حاضر شدند قانون اساسي "ولايت فقيه" را بپذيرند. بنابراين آنچه "شوراي ملي مقاومت" ميخواست به وجود آورد با آنچه كه [آيتالله] خميني به وجود آورده بود، توفير زيادي نداشت. در هر دو حال، جامعه بايد بر بنياد "ارزش"هايي كه دين اسلام به وجود آورده است، خود را سازماندهي كند. بنابراين "شوراي ملي مقاومت" در پي تحقق جدايي دين از دولت كه پيششرط تحقق جامعهاي دموكراتيك است، نبود. آنها حتي خواستار تحقق روابط دموكراتيك در درون "شورا" نيز نبودند، زيرا نيروهايي كه ميخواستند به اين شورا بپيوندند بايد طبق "اساسنامه" رياست جمهوري بنيصدر و نخستوزيري رجوي را ميپذيرفتند.
از همان آغاز مجاهدين خلق كوشيدند سياست خود را بر "شورا" حاكم سازند. اما سياست آنها مبتني بر "كيش شخصيت" بود و هست. چنين سياستي نميتواند محصول روابطي دموكراتيك باشد. در جوامع و سازمانهاي دموكراتيك رهبران نقش "ابر انسان" را نمييابند، بلكه انسان باقي ميمانند. يعني رهبران نيز كساني هستند كه از عقل كل برخوردار نيستند و مثل هر آدم معمولي اشتباه ميكنند. اما مجاهدين خلق ميخواستند رجوي را به رهبر بلامنازع "شوراي ملي مقاومت" بدل سازند. ميگويند "ماما كه دو تا شد، سر بچه كج بيرون ميآيد" در "شورا" نيز از يك سو بنيصدر به مثابه ژنرال بيسپاه حضور داشت كه ميتوانست به حق مدعي شود كه رئيسجمهور منتخب مردم است و از سوي ديگر رجوي با سازمان مجاهدين خلقي كه در اختيار داشت سپاهي كه حاضر بود به خاطر خواستههاي او به كام مرگ برود، در صحنه حاضر بود. آن يك مشروعيت خود را با رأي چندميليوني مردم توجيه ميكرد و اين يك "شهيدان" سازمان مجاهدين خلق را وجهالمصالحۀ "مشروعيت" خويش ساخته بود. همين امر سبب شد تا بنيصدر كه خود را هنوز رئيسجمهور قانوني ايران ميدانست و براي خود در "شورا" نقش محوري قائل بود، نتواند با رجوي بسازد. جدايي بنيصدر از "شورا" آشكار ساخت كه با مجاهدين خلق نميشود جبههاي دموكراتيك به وجود آورد...
... در آن دوران نيز وقتي شكست مبارزۀ مسلحانۀ چريكي در داخل كشور حتمي شد، وقتي سركوب شديد اپوزيسيون حربۀ "ترور" را هم از سازمان گرفت و حتي حضور مجاهدين در فرانسه براي حكومت اين كشور "نامطلوب" گشت، رجوي... به [عراق] كوچ كرد و در آنجا "ارتش آزاديبخش" به وجود آورد. ارتشي كه طي جنگ ايران و عراق به طور دربست در خدمت صدام حسين قرار گرفت و براساس سياست جنگي آن رژيم، به انجام فعاليتهاي تخريبي در ايران و عليه مردم و ارتش ايران موظف شد. در حقيقت با رفتن رجوي و مجاهدين به عراق و ايجاد ارتش آزاديبخش در آن كشور، كار شوراي ملي مقاومت هم خاتمه يافت...
... يكي از وظايف او [آقاي متيندفتري] در اين "شورا" اين بود كه از طريق ايجاد ارتباط با سازمانهاي بينالمللي، از آن مؤسسات بخواهد كه رژيم [آيتالله] خميني را به خاطر تجاوز به حقوق بشر محكوم سازند و شوراي ملي مقاومت را به مثابه يگانه آلترناتيوي كه مورد حمايت مردم ايران است، به رسميت بشناسند. پس از آن كه جنگ با عراق پايان يافت و تصرف قدرت سياسي از طريق اقدام نظامي شكست خورد و "فروغ جاويدان" به "تاريكي ابدي" بدل گشت، مجاهدين و همراه با آنها "شوراي ملي مقاومت" مجبور بودند مشروعيت خود را از همين اقدامات كسب كنند. جمعآوري امضاي نمايندگان "پارلمان اروپا" يا "مجلس سناي آمريكا" مبني بر اين كه آنها "شوراي ملي مقاومت" را به مثابه نمايندۀ مردم ايران به رسميت ميشناسند، يكي از مشغلههاي مهم آقاي متيندفتري بود. رجوي با بهرهگيري از اين "مصوبات" ميخواست به اعضاي مجاهدين و "شورا" و نيز مردم ايران ثابت كند كه دارد چهار اسبه به سوي پيروزي و كسب قدرت سياسي ميتازد و جز مردم ايران، مابقي دولتهاي جهان او را به رسميت شناختهاند. اما ديديم كه اين تلاشها سودي نداشت. دولتها و مجامع غربي تا زماني كه منافعشان ايجاب ميكرد و ميخواستند از رژيم ولايت فقيه امتيازاتي به دست آورند، ليلي به لالاي مجاهدين و "شورا" گذاشتند و در آينده نيز اين كار را خواهند كرد...
دكتر علي راسخافشار: ... در اينجا بايستي اين را بگويم كه انتقاد من تنها محدود ميشود به "تشخيص سياسي" هموطناني كه به سازمان مجاهدين خلق و چريكهاي فدايي و شوراي ملي مقاومت و نظاير اين گونه سازمانها پيوستهاند، كه حركتهاي قهرآميز و مسلحانه همراه با ترور و كشتار ميباشند كه از ديدگاه من اين گونه حركتها و اين گونه تشخيصها و راهحلها در رابطه با مشكل ايران، بيفايده و بيارزش هستند؛ اما اين به آن معنا نيست كه اين هموطناني كه از برجستهترين ايرانياني هستند كه با ايثار و فدا كردن جان خود و تحمل شديدترين فشارها و شكنجهها، چه در زندانهاي شاه و چه در زندانهاي رژيم جمهوري اسلامي و با تحمل زندگي در شرايط سخت تبعيد كه تنها و تنها به خاطر ايران و ايراني و آرمانهاي خود بوده است كه عاليترين نمونههاي پايمردي و اصالت و استواري بر آرمان و هدف را نشان دادهاند، بيقدر و بيارزش باشند. افسوس من از اين است كه چرا اين شايستهترين شايستههاي اين ملت كه نام پرافتخارشان در تاريخ مبارزات اين ملت جاودان خواهد شد، جان و نيروي خود را بيهوده در راهي بيثمر ايثار كردهاند...
آقاي داريوش مجلسي: ... علت موفق نبودن و نهايتاً تلاشي شوراي ملي مقاومت يكي به اين دليل بود كه مجاهدين به جاي اين كه به عنوان يكي از عناصر تشكيلدهنده در اين شورا شركت كنند به عنوان آقابالاسر، عامل فرماندهنده و بزرگ قبيله، خودشان به ابتكار خودشان اين شورا را تشكيل دادند و انتظار داشتند كه بقيه، رياست جمهوري و رهبري بيچون و چراي آنها را قبول كنند. بقيه هم خيلي زود به اين هدف مجاهدين پي بردند و از آنجا كه كمتر كسي مايل بود تبديل به چرخ پنجم مجاهدين گردد، شورا تبديل گرديد به فقط سازمان مجاهدين به اضافۀ دو يا سه گروه كوچك...
آقاي مهدي خوشحال: شوراي ملي مقاومت كه شاخص و نقطۀ عطفي در تاريخ مبارزات سياسي مردم ايران بود با شكست خود... باني ركود در محافل سياسي و هر نوع تشكل و اتحاد گستردۀ ديگر شد. شورا در حوالي سال 1363 با خروج نيروهاي مهمي مانند آقاي بنيصدر و قاسملو و بسياري از شخصيتها و احزاب ديگر كمرشكن شد. رهبر شورا و آنان كه بعداً حول محور مجاهدين باقي ماندند، شرايط جديد را سختتر شدن مبارزه و عدم دستيابي سريع به قدرت ارزيابي كرده و جرم رفتگان را خيانت به تصميمات اتخاذ شده در شورا و آرمانهاي مردم ارزيابي كردند! اما شكست شورا از جانب رفتگان به هر دليلي كه پاشيده شد هژمونيطلبي رهبري شورا و مجاهدين، عدم آگاهي سياسي رهبري مجاهدين، ايدئولوژي ارتجاعي و عدم اعتقاد به دموكراسي از جانب مجاهدين، عدم ضرورت تشكيل جبهه در مقابل [آيتالله] خميني، بيرون بودن شورا در خارج از كشور و جدا شدن از تودهها و عدم ضرورت مبارزه مسلحانه و... عنوان شده همۀ اينها اگر درست باشد، اما كافي نيست. يعني به هر حال يك جبهۀ سياسي ـ نظامي تشكيل شده بود؛ بعضي از اعضا و گروههاي تشكيلدهندۀ شورا در كردستان و داخل ايران مبارزۀ مسلحانه را به پيش ميبردند و آنان كه توان مبارزۀ مسلحانه را نداشتند با حمايت سياسي خود پشتوانه و حامي مبارزه مسلحانه سراسري در داخل ايران بودند. يعني وضعيت جديد شورا مانند وضعيت يك نيرو يا واحد نظامي بود كه با طرح و نقشه براي يك مأموريت خطير نظامي اقدام كرده بود و نيروهاي زيادي را با حمايت و تشويق و دستور خود به زير آتش دوست و دشمن روانه كرده بود. تنها خيانت فرمانده، مأموريت يك واحد نظامي را مختل يا به عقبنشيني وانميدارد. يعني شورا اصلاً در آن مقطع اجازۀ آن را نداشت كه شقه و ضعيف شود تا چه رسد به آن كه متلاشي گردد. شورا در كليت خود يا ميبايست عدم توانايي و شكست خود را به دشمن علناً ابلاغ ميكرد و تسليم خواستههاي دشمن ميشد، يا به پيش حركت ميكرد، چون در هر دو صورت به پيروزي نزديكتر ميشد. حركت به پيش مثبت بود و بايد انجام ميگرفت، ولي نگرفت! تسليم، واژۀ زشتي است، اما روند مبارزه را تا بدين حد كه امروز در آن بسر ميبريم، كند نميكرد:
ضربۀ دشمن خنثي ميشد، تلفات نيرويي با حداقل ميرسيد، پرچم مبارزه در دست نيروهاي تازه نفس يا نسل بعدي قرار ميگرفت، مشكل راهبندان سياسي كه هماكنون داريم، نداشتيم، نفس مبارزه از جانب دشمن جدي تلقي ميشد.
يعني اعضا و نيروهاي شركتكننده در شورا به مجلس ميهماني نرفته بودند تا ببينند آش شورا است يا تمام شد. دست از پا درازتر بدون در نظر داشتن مأموريت خطير خود و خيل نيروهاي سياهي لشكر كه زير آتش مانده و اميدهايي كه زير آتش سوزانده ميشد، حال آن هم به صورت "منفرد" به خانههاي خود بازگردند. افراد زير آتش كه عرض كردم يك نمونه كوچكش كشتار مجاهدين در مردادماه سال 1367 در عمليات موسوم به فروغ جاويدان ـ مرصاد ـ به دستور آقاي رجوي و كشتار هزاران زنداني سياسي به تلافي آن عمليات در شهريور ماه همان سال... بود. ولي بعدها تسليم شورا را ديديم؛ اما نه تسليم به آقاي خميني، بلكه تسليم به صدام حسين! رهبر شورا در خردادماه سال 1365 خود را دربست تسليم خواستهاي ضد ايراني صدام حسين كرد و ارتش شبه كلاسيك در جهت اهداف جنگي عراق، به راه انداخت. صدام حسين كي بود؟! يك عامل خارجي كه محور توجيهات طرفين متخاصم قرار گرفت. آقاي خميني شعار ميداد كه صدام دشمن است و بعد از او مشكل ما حل خواهد شد! رهبر شورا ميگفت صدام حامي است و مشكل ما با مشكل جنگي او گره خورده است. پس از حل مشكل صدام حسين پيروزي ما نيز به نتيجه خواهد رسيد! ولي بعداً در جنگ كويت ديديم كه صدام حسين هميشه منظور خود را دنبال ميكرد و ديگران را دنبال خود ميكشيد تا راهش هموار گردد.
افراد برگشته از شورا با آن كه خود را آگاهتر و مسلح به دانش سياسي و معتقد به آرمانهاي مردم و دموكراسي ميشمردند، اما وقتي بيرون آمدند، مقبوليت و مشروعيت دوبارۀ خود را آن طور كه انتظار ميرفت به اثبات نرساندند و شوراي اصلي را تشكيل ندادند، بلكه با انفعال خود شوراي باقيماندۀ حول مجاهدين را صحه گذاشتند. حتي اعضا و گروههاي بازگشته نتوانستند به يك اتحاد تاكتيكي و يك "ارگان" دست يابند تا در يك بمباران تبليغاتي، اعضاي باقيمانده در شورا را به انفعال يا رسوايي بكشند. نيروهاي زير آتش را كه در ايران متواري يا زنداني بودند، در عراق گروگان يا زنداني بودند، در ابوغُريب يا رمادي به سر ميبردند، با دست زدن به يك اقدام دستهجمعي به آنان راه نجات، يا راهحل جديدي نشان دهند، و اين همه در حالي بود كه اكثر اعضاي بازگشته از شورا چندين دهه سابقه مبارزاتي در كنفدراسيون و ديگر محافل سياسي را داشتند، سالها تجارب كار سياسي را داشتند، در حالي كه اعضاي باقيمانده در شورا هيچ تجربۀ مبارزه در خارج از كشور را نداشتند...
... مبارزۀ مسلحانه اگر به دست نيروهاي مترقي و ملي ايراني عليه حكومت انجام پذيرد، ميبايست تودهاي و با ابزارهاي مشروع باشد. در مرحلۀ بلوغ سياسي جنبش باشد، آخرين گام براي سرنگوني باشد. در حيني كه هيچ راه ديگري جهت تصرف قدرت سياسي متصور نيست، در اين شرايط كه مبارزۀ مسلحانه مشروعيت دارد؛ وگرنه تروريسم يا مبارزه مسلحانه، كودتاي جهندهاي است، به ويژه اگر حمايت و دست عامل خارجي در آن مشهود باشد، در آن صورت تروريسم مشروعيتي مادون حكومت خواهد داشت، چون كسي كه با تروريسم به قدرت ميرسد و تودهها از او حمايت نميكنند، ناچار خواهد شد تا براي نظم و سامان دادن جامعه به ارعاب و سركوب مردم متوسل شود. مبارزه از لولۀ تفنگ يك سرباز، پاسدار يا مجاهد بيرون نميآيد؛ مبارزه در خوندهي و خونريزي معني نميدهد؛ مبارزه در قالب شعر و شعارهاي زندهباد يا مردهباد نميگنجد، مبارزه به اتحاد و شراكت بخش وسيعي از اقشار مردم نياز دارد؛ مبارزه، تأمل، تفكر، تحرك و سعۀ صدر ميطلبد؛ مبارزه ميبايست به فرهنگ عمومي بدل شود، جهت تغيير وضع موجود و بهتر زيستن و نه برعكس...
دكتر عليرضا نوريزاده: ... دكتر عبدالرحمن قاسملو چند هفتهاي پس از خروج رسمي از شورا اظهار داشت: "اگر به دنبال ولي فقيه بوديم، همان عمامهاياش را داشتيم، حداقل او تظاهر نميكرد. اما اين يكي، هم ميخواهد با زيارت عاشورا تهران را فتح كند و هم حاشيه بر تئوري ماركس بنويسد..."
... رجوي در آغاز كار ميدانست بدون بنيصدر نخواهد توانست اعتباري فراتر از رهبر يك دار و دستۀ شبهنظامي كه با ترور، مقاصد خويش را پيش ميبرد پيدا كند. فرانسه او را به خاطر بنيصدر راه داد و افكار عمومي بينالمللي به علت وجود بنيصدر در رأس شورا، يك يا چند شورا را جدي گرفتند حتي عمليات تروريستي كه در آغاز كار، از سوي سازمان مجاهدين خلق عليه اركان و شخصيتهاي رژيم صورت گرفت، از آنجا كه تداركدهندۀ آن شورايي فرض ميشد كه رياست آن با رئيسجمهور قانوني كشور است، به نوعي عمليات رزمي مشروع در جهت بازپسگيري قدرت مصادره شده، تعبير ميشد. به هر حال وصلت سياسي آقاي رجوي با رژيم عراق كه خطبۀ آن را طارق عزيز خواند، آخرين رشته را بين بنيصدر و شورا پاره كرد و بنيصدر حداقل براي يك بار نشان داد حاضر به دست كشيدن از آنچه به "پرنسيب"هاي ثابت در صحنۀ سياست موسوم است، نميباشد. بنيصدر حاضر نشد استقلال را فداي دستيابي به قدرت آن هم با كمك بيگانه در حال نبرد با كشورش بكند. از اين نظر نميتوان او را تقدير نكرد....
ش.د820534ف