(روزنامه كيهان – 1396/04/01 – شماره 21654 – صفحه 6)
اسلام؛ نسخه کامل و نهایی دین الهی
قرآن کريم آخرين کتاب آسماني است که حامل پيام جامع نهايي خداوند براي انسانهاست. قرآن (و به تبع آن سنت صحیح پیامبر که در حقیقت مفسر قرآن به شمار میرود) علاوه بر نوآوريهايي که در مسائل گوناگون اعتقادي، اخلاقي و علمي، متناسب با نياز مخاطبانش، دارد همه آموزههاي راستين و قوانين جهان شمول و فطري کتابهاي پيامبران پيشين را نيز مورد تأييد قرار داده و به تعبير خود قرآن کریم، بر کتابهاي پيامبران گذشته مهیمن و نگاهبان است. (مائده: 48)
اساسا مهمترین رسالت پیامبر اکرم(ص) زدودن زنگارها و پیرایههای خرافه و تحریف از دامان آموزههای پیامبران پیشین بوده است. ارجاعات مکرر و گوناگونی که در خود قرآن کریم به تورات و انجیل وجود دارد، گویای این است که پیامبر در صدد ارائه آموزهها و احکامی کاملا نو و بدیع و متفاوت با پیامبران پیش از خود، به گونهای که از اساس برای مخاطبانش تازگی داشته باشد، نبوده است. پیامبری پیامبر اسلام در امتداد و نیز نقطه پایانی زنجیره پیامبران الهی است. مطالعه و تفسیر قرآن کریم و سنت پیامبر با این پیشفرض، کار فهم آن را آسانتر میکند. پیامبر اسلام هرگز نیامده بود تا ادیان پیش از خود را یکسره نسخ کرده و آنها را یکسره باطل معرفی کند. او آمده بود تا درست را از نادرست و اصیل را از تقلبی بازشناساند و مردمی که در اثر گذشت روزگار و دخل و تصرفهای بیشمار کاهنان یهودی و عالمان دنیاپرست مسیحی در تعالیم انبیا، از معالم دینی الهی به دور افتاده بودند، به آموزههای ناب الهی هدایت کند. از این رو اسلام به عنوان نسخه کامل، جامع و نهایی دین الهی، مجوز ماندن و توقف در اعتقاد و عمل به سنتهای پیشین را باطل کرد؛ نه آنکه مهر باطلی بر همه آموزههای انبیای پیشین و فرهنگهای عقلپسند متداول در عصر خویش باشد! از این رو توصیف و تبیین سرچشمههای ناب فرهنگ اسلامی بحثی است که در خود قرآن کریم هم به آن توجه شده است.
در برخی از آیات قرآن با صراحت عنوان شده است که آنچه به پیامبر اسلام وحی شده همان است که به پیامبران پیش از او، نوح، ابراهیم، موسی و عیسی وحی شده بود (شوری: 13) و پیامبر اسلام و پیروانش موظفند تا از آیین یکتاپرستی ابراهیم (ع) پیروی کنند. (نحل: 123) قرآن کریم به صراحت تورات و انجیل را کتابهای آسمانی و وحی الهی میخواند (مائده: 44 -47) و اهل کتاب را به برپاداشتن آموزههای آن دو کتاب فرا میخواند (مائده: 68) و قرآن را کاملکننده و پیرایشگر تحریفاتی معرفی میکند که در اثر گذر زمان و دستبرد عالمان دنیاپرست در تفسیر و تبیین آیات کتابهای پیامبران پیشین پدید آمده بود. اساسا اهل کتاب بر پایه آموزهها و احکام کتابهای خودشان، موظف بودند به پیامبری پیامبر اسلام ایمان آورده و تعالیم او را بپذیرند. (صف: 6) از این رو اگر احکام تشریعی اسلام هم در برخی از موضوعات همانند احکام تشریعی دین موسی (ع) است، جای هیچگونه شگفتی نیست؛ زیرا سرچشمه هردو کتاب یکی است و آن علم خداوند و ربوبیت تشریعی الهی است.
عناصر و مؤلفههای فرهنگ عرب جاهلی
هنگامی که پیامبر اسلام به رسالت مبعوث شد و آیات قرآن بتدریج نازل میگشت، در منطقه جزيرهًْالعرب، آيينهاى بسيارى وجود داشت که هرکدام از آنها در میان عرب جاهلی، پیروانی را به خود اختصاص داده و تا اندازهای بر فرهنگ مردمان آن سرزمین تأثیرگذار بود. از جمله این ادیان، میتوان به دين حنيف ابراهيم (ع) (حنفاء)، دین يهود، آیین مسیحیت، آیین زرتشت، صابئين، مجوسیان، مزدكیان، مانویان و ... اشاره کرد. برخى از این آیینها، الهى و صاحب كتاب و شريعت بودند و آموزههای نخستین آنها ريشه در وحى خداوند داشت؛ ولی پارهای از این آموزهها، بر اثر گذشت زمان و سلطه فرمانروايان ستمگر و تصرفهای علمای سودجو و زراندوز، دستخوش تحريفات زیادی شده بود. این تحریفها با گذر زمان، بر پيروان آن اديان پوشیده میماند و به عنوان سنت دینی و قوانين الهی، مورد اعتقاد و عمل قرار میگرفت. شدت و گستردگی تحریفها در همه موارد یکسان نبود؛ بلکه گاهی اصل آموزه یا قانون متروک میشد، گاهی با اعمال تغییرات و وارد شدن خرافههایی، تغییر شکل میداد و پارهای از اعمال و عقاید نیز دست نخورده باقی مانده بود. مثلا در دين حنيف (ابراهيمى) كه بیشتر در میان اعراب مشرک رواج داشت، احكامی مانند حج، طهارت، ختنه، اعتقاد به وحدانيت الله و ... با کمترین تحریف وجود داشت.
فرهنگ عرب جاهلي در روزگار نزول قرآن، فرهنگي آمیخته از حقيقت و خرافه، سنت اصیل و بدعت و در یک کلام، درست و نادرست بود. چنین نبود که همه اعتقادات، ارزشها و رفتارهای آنها یکسره باطل و خرافه و ناشی از جهالت باشد. اساسا عرب جاهلی، عربی دارای فرهنگ بود؛ منتها فرهنگی آمیخته از آموزههای صحیح و ناصحیح. دین اسلام با پذیرش و تأیید آموزههای درست و ریشهدار و پیراستن آنها از بدعتها و خرافهها و طرد باورها، ارزشها و رفتارهای جعلی و فاقد منشأ عقلانی یا وحیانی، در حقیقت بر فرهنگ زمانه خود تأثیری شگرف نهاد و آن را به فرهنگی متعالی و ارزشمند، دگرگون کرد. اسلام هرگز از فرهنگ زمانه متأثر نشد؛ بلکه آن را متأثر و متحول کرد. این پیش فرض که اگر قرآن وحی خالص و ناب الهی است، نباید هیچکدام از عناصر فرهنگی و فکری زمانه خود را مورد تأیید قرار دهد، سخنی به غایت ناصواب است.
مگر میتوان جامعه انسانی را، هرچند در مقطع زمانی خاص یا قطعه مکانی ویژه، چنان تصور کرد که همه عناصر فرهنگی عمومی آن، فاقد مبنا و ریشه صحیح باشد! اگر چنین فرضی وجود بیرونی داشته باشد، به معنای مسخ انسانیت آنها به تمامی است و چنین قومی هیچگونه صلاحیت برای دعوت و نبوت نخواهند داشت. اساسا انبیا میآمدند و با تکیه بر عقلانیت انسانها و بهره جستن از عناصر مفید و صحیح فرهنگی قوم خود، آنها را به زدودن کژیها و انحرافها دعوت میکردند. در این مجال فرصت آن نیست که به همه این عناصر و مؤلفهها، به صورت مبسوط بپردازیم و آنها را با نگاه انتقادی و جامع، مورد ارزیابی قرار دهیم. بنابر این به صورت اختصار، به اهم عناصر فرهنگی و فکری درست و ریشهداری که در فرهنگ زمانه نزول قرآن در میان اعراب جزیرهًْالعرب و پیروان دیگر ادیان زنده آن روزگار، وجود داشت و اسلام با تغییرات و پیرایشهای کم یا زیاد، آنها را مورد پذیرش و مبنای عمل قرار داد، اشاره میکنیم:
1. برخی از عناصر فرهنگساز ساکنان جزيرهًْالعرب در هنگام نزول قرآن، آموزههايي بود که از اديان پیامبران بزرگی چون ابراهيم، موسي و عيسي ـ عليهم السلام ـ باقي مانده بود. (شوری: 13) هرچند بخش عمدهاي از اين آموزهها و احکام شرعي، در طول زمان، دستخوش تحريف و تغيير شده و صورتهای دیگری پیدا کرده بود. دین اسلام با زدودن پيرايهها و پيراستن خرافهها، اصل حقيقي و آسماني آموزههاي پيامبران گذشته را تأييد و بر آن تأکيد کرد. به عنوان مثال ميتوانیم به مراسم عبادي ـ اجتماعي حج اشاره کنیم. مراسم عبادی حج از روزگار آدم ـ ع ـ در ميان موحدان شناخته شده بود و حضرت ابراهيم ـ ع ـ به امر خداوند آن را تجديد حیات کرد. پس ازحضرت ابراهيم مناسک توحيدي حج، بتدريج با خرافهها و بدعتهای فراوان مشرکانه آمیخته شد؛ به گونهای که از آن، تنها صورتي مسخ شده در میان اعراب بر جاي مانده بود. دین اسلام اصل آموزه حج را، به عنوان مجموعهاي از مناسک عبادي و اجتماعي، مورد تأييد قرار داد ولی آن را از خرافهها و بدعتها پيراسته کرده و چهره ناب توحیدی آن را آشکار نمود.
2. عنصر ديگري که در فرهنگ عرب جاهلي نمود چشمگيري داشت، تقدير و تکريم برخي صفات ارزشمند انساني مانند سخاوت، شجاعت، غيرت، وفاداري ... است. اين فضائل اخلاقي، ريشه در عقل عملی و وجدان اخلاقي همه انسانها دارد و شهود اخلاقی همه آدمیان به زیبایی و ارزشمندی چنین صفاتی گواهی میدهد. آری! ممکن است چنين صفات زیبایی، گاه در خدمت اهداف غلط و بیارزشی قرار گيرد و استفادههاي نادرستي از آن بشود، امّا هيچکس ارزشمندي و قداست آن را انکار نميکند. دين اسلام با تکریم، تأیید و ترویج چنين خصلتهاي ارجمندی (در گفتار و رفتار پیشوایان دین) انسانها را به پروریدن آن خصلتها در شخصیت و رفتارشان ترغیب کرده و کوشيد تا آنان را با آموزشها و راهنماييهاي لازم چنان تربیت کند که اینگونه خصلتهای اخلاقی نیک را در مسير انگيزههاي صحيح و اهداف متعالي نوعدوستانه قرار دهند.
3. عنصر سوم، گرایشهای فطری انسانی است که نمود آن در رفتارهای انسانها مشهود است. انسان در سرشت خود گرايشهاى درونى مثبت و ارزنده متنوعی دارد. فطرت انسان، یکی از منابع مهم فرهنگ ساز در زندگی بشر بوده است و فرهنگ اعراب جاهلی هم از این مسئله مستثنا نبود. البته ممکن است گرایشی فطری، در مرحله تحقق عینی و تبدیل شدن به الگوی رفتاری مردم صورتهای درست یا نادرستی به خود بگیرد.
به عنوان مثال گرایش به پرستش و خضوع و سجده كردن براى خدا، از گرايشهای برجسته فطری است. (روم: 30) فطرت است كه انسان را وادار به عبوديت میکند و او را به طرف مبدأ قدرت و كمال مطلق سوق میدهد. آیین پرستش بتها و اربابان در فرهنگ اعراب، تحقق مسخ شده همان گرایش فطری الهی به دین و پرستش خداوند است. قرآن همانند دیگر عناصر و آداب فرهنگى، که ریشه در فطرت اصیل انسان دارد، اصل عبادت و خضوع در برابر خداوند را پذیرفت و آن را از شکل پرستش بتها و واسطه قراردادن آنها میان انسان و خدا، به صورتی از توحید ناب و پرستش خالص الله ارتقاء داد.
4. بعضى از عناصر فرهنگی و الگوهای رفتار اجتماعی، ناشی از اقتضائات طبیعت انسان و جریانیافتن خصوصیات انسانی در رفتار فردی و اجتماعی است. مثلا فرهنگ مردسالاری در نظام خانواده و اجتماع، ریشه در همین مختصات طبیعی و روانشناختی زن و مرد دارد. زنان در طول تاریخ همواره به سبب، ضعف ایمان و اخلاق برخی از مردان و مناسبات ظالمانه برخی از جوامع، مورد ظلم و بیعدالتی بودهاند. اما این مسئله، معلول الگوی مردسالارانه در نظام خانواده نیست؛ بلکه ریشه در فاصله گرفتن از تربیت صحیح اخلاقی و عقلانی دارد. شکی نیست که الگوی رایج در نظام خانواده در میان اعراب جاهلی، الگوی مردسالارانه بود و مرد به عنوان رئیسخانواده از حقوق و اختیارات فراوانی برخوردار بود. اما متأسفانه مردسالاری غلیظ آنها، نه با هدف مدیریت صحیح مسائل و نیازمندیهای خانواده، بلکه بر ستم و به رسمیتنشناختن حقوق و نیازمندیهای زنان مبتنی بود. اسلام با پذیرش اصل مدیریت مردان در نظام خانواده، (نساء: 34) که طبیعت مرد و زن اقتضای آن را دارد و تعیین حقوق مساوی (و نه مشابه) برای زنان و مردان و توصیههای مؤکد به رعایت تقوا و اخلاق و رفتار نیک با زنان و فرزندان، هم به طبیعت مردان احترام گذاشت و هم زنان را مورد حمایت و زیر چتر یاری مردان قرار داد.
در چنین مواردی نمیتوان مدعی شد که اسلام، همان فرهنگ اعراب جاهلی را در احکام و قوانین خود در موضوع خانواده، بازتاب داده و از فرهنگ زمانه خود متأثر شده است، بلکه باید گفت که اسلام در این گونه موارد بر اساس طبيعت و اقتضائات روانشناختی انسانها حکم کرده و مناسبات طبیعی را در قالب حقوق و تکالیف فقهی و اخلاقی به رسیمت شناخته است. جنس مرد، نوعا داراى ويژگىهايى، مانند: قدرت، خشونت، شجاعت، غيرت، عمل عقلانی و ... است، ویژگیهایی كه جنس زن بهره کمتری از آن دارد؛ همچنانکه در جنس زن، نوعا ويژگىهايى مانند: ظرافت، نظافت، عاطفه سرشار، زیبایی و زیباشناسی، مهربانی و ... ، (مرتضی منطقی، زن شرقی و مرد غربی) وجود دارد كه در چنین صفاتی، مردان بهره کمتری نسبت به زنان دارند. خداوند، با عنايت به تمامى جوانب و خاستگاههای طبيعى تمایلات و انگیزههای انسان، احكام و قوانين خانواده را با هدف تنظیم روابط اعضای آن و سامان دادن به تکالیف مرد و زن در برابر یکدیگر، با هدف پویایی و بالندگی سازمان خانواده، وضع كرده و نقشها و تکالیف و حقوقی را متناسب با ویژگیهای فطری هریک از زن و مرد، مقرر کرده است.
اگر الگوی خاصی از نقشهای اجتماعی، در قرآن برای زنان یا مردان وضع شده و همان قوانين و الگوها را اعراب جاهلی نيز به مقتضاى طبيعتشان مورد عمل قرار مى دادهاند (مانند: مديريت مرد بر خانواده)، احكام قرآن متأثر از فرهنگ مخاطبان نيست؛ بلكه تأكيدى بر آن است. در این گونه موارد اگر قرآن برخلاف طبيعت انسانها حكم مى كرد، باید اشكال مى شد كه چرا اسلام در چنین مواردی طبیعت انسانها را مورد غفلت قرار داده و بر خلاف طبيعت انسانی حكم كرده است؟!
5. پارهای از ساختارها و سازوکارهایی که در ارتباطات و تعاملات مردم جریان دارد، ریشه در رویکرد عقلایی آنها برای تنظیم روابط اجتماعی و قرار دادن مسائل گوناگون در چارچوبهای تسهیلکننده و نظم دهنده است و ربطی به جامعه یا فرهنگ خاصی ندارد. مثلا در همه جوامع، قوانین و چارچوبهایی برای خرید و فروش، اجاره، ازدواج، ... وجود دارد که کم و بیش با جوامع دیگر شباهت دارد و این شباهت به علت این است که چنین قوانین و سازوکارهایی، ناشی از عقلانیت معاش انسانهاست. در زمان نزول قرآن، در جزیرهًْالعرب هم مثل همه کشورها و جوامع موجود آن زمان، چارچوبها، سازوکارها و قوانینی وجود داشت که به تعاملات مردم نظم میبخشید و آن را سامان میداد. اسلام که دین فطرت است، با پذیرش چارچوبهای عقلایی و مطلوب ( مثلا بیع، ...) و طرد چارچوبهای غیرعقلایی (برخی از انواع بیع و ازدواج) یا مغایر با اخلاق و مصالح انسانی (مثل معاملات ربایی)، در حقیقت بر عقل انسانها مهر تأیید زد و برای پیروان خود همان شیوه معمول عقلا را برگزید.
حدود خداوند
به طور كلى مىتوان گفت: فرهنگها، آداب و رسوم و قراردادهايى كه با اصول كلى دين اسلام مطابقت داشته باشند و موجبات دورى از خداوند و ارزشهای الهی را فراهم نکنند، مورد تأييد اسلام است. براى مثال میتوان به جشن عيد نوروز که در ايران و برخی کشورهای خاورمیانه، در اوايل بهار برگزار مىشود، اشاره کرد. این مراسم ملی، به این علت که هيچ منافاتى با آموزههای شرع و عقل ندارد و حتى فرهنگ «صله رحم» را نهادینه میکند، مورد تأييد اسلام قرار گرفته است. بنابراين، معنا ندارد كه اسلام با تمام فرهنگ هاى قومی، حتى عادات مثبت آنها، مبارزه كند. قرآن کریم از روى حكمت و آگاهى با فرهنگها برخورد كرده و عناصر فرهنگی مثبت و سازنده را پذيرفته و عناصر غیرعقلانی یا غیراخلاقی و مغایر با احکام الهی را طرد کرده است.
جالب است توجه کنیم که قرآن پس از تأیید و بیان برخی از همین احکام، که به عنوان دلیلی بر متأثربودن قرآن از فرهنگ زمانه مورد استدلال این نظریه پردازان قرار گرفته، مىفرمايد: (تلك حدود الله) یعنی این احکام ،حدود الهی است و مومنان باید این حدود را پاس دارند. آيا گویندگان چنین نظریهای میتوانند بگویند اراده خداوند، متأثر از فرهنگ جاهلى است كه آن را حدود خدا مىداند؟ بىترديد اراده تشریعی خداوند مبتنی بر طبيعت، فطرت و حقایق موجود در جهان و انسان است؛ نه متأثر از ارادههای انسانی!
اسلام و اصل تدریج و تغییر
پیامبر اسلام و دیگر پيامبران گذشته زمانى كه با فرهنگهای خرافى اقوام خویش رو برو مىشدند، با ديده منفى و با شدّت با آنها مقابله مىكردند و هيچکدام از آداب منفى آنها را نمىپذيرفتند. در بعضى مواقع، فرهنگ جاهلى اعراب چنان در ميان مردم ريشه دوانيده بود كه پيامبر (ص) را در مقابل آنها (از نظر واكنش سريع و فورى) با مشكل رو برو مىکرد؛ از اين رو براى زدودن آن عادات و رسوم، به دفع تدريجى و فرهنگ سازی متوسل مى شد. مثلا شراب خوارى، قمار بازی، بردهداری و برخی از انواع تعامل همسران (ایلاء، ظهار، لعان، ...) رفتارهای رایج و ریشهداری در ميان اعراب بود و برچیدن یکباره این مناسبات رفتاری بدون رعایت قواعد روانشناختی و جامعه شناختی تجویزی، حرکتی ناکام و محکوم به شکست مینمود. قرآن کریم و با رعایت اصل تدريج و تغییر در نگرشهای جامعه و ایجاد موانع و محدویتهای منطقی، با این فرهنگهای رفتاری نادرست و آسیب زا مقابله كرد و در نهايت برخی را برای همیشه تحريم مطلق کرد و برخی را عملا از گردونه مناسبات پیروان خود بیرون انداخت.
اگر اسلام بر اساس جبر جامعه شناختی و روانشناختی، چنانکه معتقدان به نظریه تاریخمندی قرآن به آن باور دارند، از فرهنگ زمانه خویش متأثر شده بود، یقینا میبایست بر رفتارهایی چون زنده به گور کردن دختران، تحقیر جنس زن، شرک و بتپرستی، شرابخواری، ربا، و ... صحه میگذاشت و آن را به عنوان اعتقادات و احکام جاری در میان اعراب شبهجزیره عربستان به رسمیت میشناخت!
منبع: مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم
http://kayhan.ir/fa/issue/1029/6
ش.د9600985